یتیم در معارف و سیره نبوی: تفاوت میان نسخهها
جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵، قسمت دوم
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۶: | خط ۶: | ||
}} | }} | ||
==[[یتیمنوازی]]== | == [[یتیمنوازی]] == | ||
[[ماه مبارک رمضان]] به پایان رسیده بود و [[مراسم]] [[جشن]] [[روز]] [[عید فطر]]، به شکل مخصوصی برگزار میشد. [[مردم]] به [[فقیران]] و بینوایان [[انفاق]] میکردند و [[صدقه]] و فطریه بین آنان تقسیم میگشت. [[نماز عید]] و [[دعا]] و [[خطبه]] نماز عید نیز مثل همیشه برگزار شد. جشن روز [[عید]] فرا رسید و خوراکیها و شیرینیها را میان [[مسلمانان]] پخش کردند. اسباببازیهایی در دسترس بچهها گذاشته شده بود و کوچک و بزرگ سرگرم [[تفریح]] بودند. [[کودکان]]، در اطراف میدان به [[بازی]] و جستوخیز مشغول بودند. آنها لباسهای نو بر تن داشتند و همراه [[پدر]] و مادرشان، در گردش و حرکت بودند. همه جا صدای [[خنده]] و [[شادی]] به گوش میرسید. | [[ماه مبارک رمضان]] به پایان رسیده بود و [[مراسم]] [[جشن]] [[روز]] [[عید فطر]]، به شکل مخصوصی برگزار میشد. [[مردم]] به [[فقیران]] و بینوایان [[انفاق]] میکردند و [[صدقه]] و فطریه بین آنان تقسیم میگشت. [[نماز عید]] و [[دعا]] و [[خطبه]] نماز عید نیز مثل همیشه برگزار شد. جشن روز [[عید]] فرا رسید و خوراکیها و شیرینیها را میان [[مسلمانان]] پخش کردند. اسباببازیهایی در دسترس بچهها گذاشته شده بود و کوچک و بزرگ سرگرم [[تفریح]] بودند. [[کودکان]]، در اطراف میدان به [[بازی]] و جستوخیز مشغول بودند. آنها لباسهای نو بر تن داشتند و همراه [[پدر]] و مادرشان، در گردش و حرکت بودند. همه جا صدای [[خنده]] و [[شادی]] به گوش میرسید. | ||
در چنین هنگامهای،[[چشم]] کنجکاو و پرمهر [[رسول خدا]]{{صل}} به [[کودکی]] افتاد که [[جامه]] کهنه و پارهای پوشیده و با قیافهای [[اندوهگین]] و دلی پر از [[آرزو]] ایستاده بود و به بچههایی که به مجلس جشن آمده بودند، نگاه میکرد. همین که [[پیامبر]] او را دید، دانست که کودکی [[یتیم]] است. [[رسول اکرم]]{{صل}} به طرف آن [[کودک]] رفت و با لبخند شیرینی فرمود: امروز من میخواهم پدر شما باشم! پس کودک را از [[زمین]] بلند کرد و در آغوش گرفت و او را بسیار نوازش کرد. کودک از این [[محبت]] پدرانه خوشحال شد، تبسمی بر لبانش نقش بست و همراه پیامبر، وارد میدان جشن عمومی شد<ref>سعیدی، داستانهایی از زندگی پیغمبر، ص۱۲۳.</ref>. | در چنین هنگامهای، [[چشم]] کنجکاو و پرمهر [[رسول خدا]] {{صل}} به [[کودکی]] افتاد که [[جامه]] کهنه و پارهای پوشیده و با قیافهای [[اندوهگین]] و دلی پر از [[آرزو]] ایستاده بود و به بچههایی که به مجلس جشن آمده بودند، نگاه میکرد. همین که [[پیامبر]] او را دید، دانست که کودکی [[یتیم]] است. [[رسول اکرم]] {{صل}} به طرف آن [[کودک]] رفت و با لبخند شیرینی فرمود: امروز من میخواهم پدر شما باشم! پس کودک را از [[زمین]] بلند کرد و در آغوش گرفت و او را بسیار نوازش کرد. کودک از این [[محبت]] پدرانه خوشحال شد، تبسمی بر لبانش نقش بست و همراه پیامبر، وارد میدان جشن عمومی شد<ref>سعیدی، داستانهایی از زندگی پیغمبر، ص۱۲۳.</ref>. | ||
همچنین آوردهاند: زمانی که خبر [[شهادت]] [[جعفر بن ابی طالب]] به [[مدینه]] رسید، رسول اکرم{{صل}} به [[خانه]] جعفر آمد و به [[همسر]] او [[اسماء بنت عمیس]] فرمود: کودکان جعفر را بیاور. وقتی [[اسماء]] [[کودکان یتیم]] جعفر را نزد پیامبر آورد، [[حضرت]] آنان را در آغوش گرفت و به آنها بسیار محبت کرد. عبدالله پسر جعفر میگوید: خوب به خاطر دارم روزی را که پیامبر نزد [[مادر]] آمد و خبر [[مرگ]] پدرم را به او داد و دست محبت بر سر من و برادرم کشید<ref>بحارالانوار، ج۱۸، ص۲۱۲.</ref>. | همچنین آوردهاند: زمانی که خبر [[شهادت]] [[جعفر بن ابی طالب]] به [[مدینه]] رسید، رسول اکرم {{صل}} به [[خانه]] جعفر آمد و به [[همسر]] او [[اسماء بنت عمیس]] فرمود: کودکان جعفر را بیاور. وقتی [[اسماء]] [[کودکان یتیم]] جعفر را نزد پیامبر آورد، [[حضرت]] آنان را در آغوش گرفت و به آنها بسیار محبت کرد. عبدالله پسر جعفر میگوید: خوب به خاطر دارم روزی را که پیامبر نزد [[مادر]] آمد و خبر [[مرگ]] پدرم را به او داد و دست محبت بر سر من و برادرم کشید<ref>بحارالانوار، ج۱۸، ص۲۱۲.</ref>. | ||
در خبر دیگری نیز آمده است: [[کودک]] [[یتیمی]] نزد [[رسول اکرم]]{{صل}} آمد و عرض کرد: پدرم از [[دنیا]] رفته و مادرم تنگ دست و [[فقیر]] است. خواهرم شوهر و [[سرپرستی]] ندارد. از چیزهایی که [[خدا]] به شما [[عنایت]] فرموده است، به من [[اطعام]] کن تا [[خدای تعالی]] [[خشنود]] گردد. [[پیامبر]] تحت تأثیر سخنان کودک قرار گرفت و به او فرمود: چقدر [[نیکو]] سخن میگویی! پس به [[بلال حبشی]] فرمود: با [[شتاب]] به حجرههای [[همسران]] من برو و ببین اگر غذایی هست، با خود بیاور. [[بلال]] رفت و به جست وجو پرداخت و ۲۱ دانه خرما یافت و به [[خدمت]] پیامبر آورد. [[حضرت]] خرماها را به سه قسمت تقسیم کرد. هفت عدد آن را به کودک [[یتیم]] داد و فرمود: بقیه را بگیر. نصف آن را به مادرت بده و نصف دیگر را به خواهرت. کودک یتیم درحالی که خوشحال و خندان بود، به طرف [[خانه]] خود حرکت کرد. | در خبر دیگری نیز آمده است: [[کودک]] [[یتیمی]] نزد [[رسول اکرم]] {{صل}} آمد و عرض کرد: پدرم از [[دنیا]] رفته و مادرم تنگ دست و [[فقیر]] است. خواهرم شوهر و [[سرپرستی]] ندارد. از چیزهایی که [[خدا]] به شما [[عنایت]] فرموده است، به من [[اطعام]] کن تا [[خدای تعالی]] [[خشنود]] گردد. [[پیامبر]] تحت تأثیر سخنان کودک قرار گرفت و به او فرمود: چقدر [[نیکو]] سخن میگویی! پس به [[بلال حبشی]] فرمود: با [[شتاب]] به حجرههای [[همسران]] من برو و ببین اگر غذایی هست، با خود بیاور. [[بلال]] رفت و به جست وجو پرداخت و ۲۱ دانه خرما یافت و به [[خدمت]] پیامبر آورد. [[حضرت]] خرماها را به سه قسمت تقسیم کرد. هفت عدد آن را به کودک [[یتیم]] داد و فرمود: بقیه را بگیر. نصف آن را به مادرت بده و نصف دیگر را به خواهرت. کودک یتیم درحالی که خوشحال و خندان بود، به طرف [[خانه]] خود حرکت کرد. | ||
در این هنگام، یکی از [[یاران پیامبر]] به نام [[معاذ]] از جا برخاست و دست نوازش و [[محبت]] بر سر آن کودک یتیم کشید و با سخنان مهرانگیز، وی را [[تسلی]] خاطر داد و گفت: [[خداوند]] یتیمی تو را جبران کند و تو را [[جانشین]] پدرت قرار دهد. | در این هنگام، یکی از [[یاران پیامبر]] به نام [[معاذ]] از جا برخاست و دست نوازش و [[محبت]] بر سر آن کودک یتیم کشید و با سخنان مهرانگیز، وی را [[تسلی]] خاطر داد و گفت: [[خداوند]] یتیمی تو را جبران کند و تو را [[جانشین]] پدرت قرار دهد. | ||
پیامبر به معاذ فرمود: ای معاذ! کار تو را دیدم. بدان که هرکس یتیمی را سرپرستی کند و دست نوازش بر سر او بکشد، خداوند به هر تار مویی که از زیر دستش میگذرد،[[پاداش]] نیکویی به او میدهد و گناهی از [[گناهان]] او را محو میکند و بر درجه و [[مقام]] او میافزاید<ref>ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۲۷، ص۱۴۷.</ref>. | پیامبر به معاذ فرمود: ای معاذ! کار تو را دیدم. بدان که هرکس یتیمی را سرپرستی کند و دست نوازش بر سر او بکشد، خداوند به هر تار مویی که از زیر دستش میگذرد، [[پاداش]] نیکویی به او میدهد و گناهی از [[گناهان]] او را محو میکند و بر درجه و [[مقام]] او میافزاید<ref>ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۲۷، ص۱۴۷.</ref>. | ||
ایشان در سخنی دیگر میفرماید: آیا [[دوست]] داری دلت نرم شود و به [[حاجت]] خود برسی؟ به یتیم [[مهرورزی]] کن، او را نوازش کن و از غذای خویش به او بخوران تا دلت نرم شود و به حاجت خود برسی<ref>جامع الصغیر، ج۱، ص۳۹.</ref>. | ایشان در سخنی دیگر میفرماید: آیا [[دوست]] داری دلت نرم شود و به [[حاجت]] خود برسی؟ به یتیم [[مهرورزی]] کن، او را نوازش کن و از غذای خویش به او بخوران تا دلت نرم شود و به حاجت خود برسی<ref>جامع الصغیر، ج۱، ص۳۹.</ref>. | ||