ابوالعباس سفاح در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'کلیه' به 'کلیه'
جز (جایگزینی متن - 'برگزیده' به 'برگزیده') |
جز (جایگزینی متن - 'کلیه' به 'کلیه') |
||
خط ۲۷: | خط ۲۷: | ||
== اوضاع داخلی در دوران ابوالعباس == | == اوضاع داخلی در دوران ابوالعباس == | ||
ابوالعباس هنگامی که [[خلیفه]] شد، به جز آنچه سپاهش در [[اختیار]] داشت، چیزی نداشت. [[سپاهیان]] او آماده [[رویارویی]] نهایی با امویان بودند و | ابوالعباس هنگامی که [[خلیفه]] شد، به جز آنچه سپاهش در [[اختیار]] داشت، چیزی نداشت. [[سپاهیان]] او آماده [[رویارویی]] نهایی با امویان بودند و کلیه [[کارها]] را [[فرماندهان]] و داعیان به عهده داشتند. کار او [[طاقت]] فرسا و سخت بود. لازم بود وی جای پای [[عباسیان]] را در [[حکومت]] مستحکم و اساس آن را [[پایدار]] کند؛ از اینرو از [[برادران]]، عموها و [[برادر]]زادگان خود [[یاری]] خواست و آنان را در حکومت خویش مشارکت داد تا از یک سو [[فرماندهان]] و داعیان، بدون ایشان کار را به انحصار خود در نیاورند و از سوی دیگر [[قدرت]] به صورت تدریجی به افراد [[خاندان عباسی]] منتقل شود. از اینرو عموهایش سلیمان بن علی را [[استاندار بصره]] و توابع آن، [[اسماعیل بن علی]] را [[استاندار]] [[اهواز]]، [[داوود بن علی]] را بعد از برکناری از [[کوفه]]، [[حاکم]] [[حجاز]] و [[یمن]] و [[عبدالله بن علی]] را متولی [[جنگ]] با [[مروان]] دوم و برادرش [[منصور]] را عهدهدار جنگ با [[یزید بن هبیره]] کرد<ref>تاریخ طبری، ج۷، ص۴۳۲، ۴۵۰ و ۴۵۸ ـ ۴۵۹.</ref>. | ||
او دریافت برخی از فرماندهانش که بار [[انقلاب]] بر دوش آنان بود، رنجیده خاطرند و [[بیم]] آن دارند که دیگران میوههای تلاش آنان را بچینند. از این رو، [[خلیفه]] به آنان [[اطمینان]] داده، قانعشان کرد که مشارکت خاندانش فقط جنبه تشریفاتی دارد. او به حسن بن قحطبه ـ وقتی که برادرش منصور را همراه او کرد ـ نوشت: «[[سپاه]]، سپاه توست و فرماندهان، فرماندهان تواند؛ اما [[دوست]] داشتم برادرم حاضر باشد و کار را به عهده بگیرد»<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۶۰.</ref>. | او دریافت برخی از فرماندهانش که بار [[انقلاب]] بر دوش آنان بود، رنجیده خاطرند و [[بیم]] آن دارند که دیگران میوههای تلاش آنان را بچینند. از این رو، [[خلیفه]] به آنان [[اطمینان]] داده، قانعشان کرد که مشارکت خاندانش فقط جنبه تشریفاتی دارد. او به حسن بن قحطبه ـ وقتی که برادرش منصور را همراه او کرد ـ نوشت: «[[سپاه]]، سپاه توست و فرماندهان، فرماندهان تواند؛ اما [[دوست]] داشتم برادرم حاضر باشد و کار را به عهده بگیرد»<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۶۰.</ref>. |