مسلم بن عقیل در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
←مسلم بن عقیل در کوفه
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
|||
خط ۲۸۶: | خط ۲۸۶: | ||
آنگاه مسلم به امام حسین{{ع}} نامهای نوشت و ضمن گزارش استقبال کوفیان و بیعت هجده هزار تن از آنان، از امام{{ع}} خواست تا به کوفه بیاید. رفتوآمد مردم نزد مسلم ادامه داشت تا اینکه [[نعمان بن بشیر]] [[حاکم کوفه]] از حضور مسلم بن عقیل و استقبال و بیعت کوفیان با وی [[احساس]] خطر کرد و در سخنانی در [[مسجد کوفه]] مردم را از [[آشوب]] و [[تفرقه]] بر [[حذر]] داشت و گفت: مبادا تفرقه باعث ریختن [[خونها]] شود و مردان و [[اموال]] از میان برود. سپس از آنان خواست به [[خلافت یزید]] که بر جای [[معاویه]] نشسته است، [[وفادار]] بمانند. اما [[مردم کوفه]] نسبت به او بیاعتنا بودند و [[مسلم بن عقیل]] نیز با فرستادن مختاربن ابی [[عبید]] ثقفی به اطراف [[کوفه]] به منظور گرفتن [[بیعت]] [[قبایل]] اطراف، به کار خود ادامه میداد. | آنگاه مسلم به امام حسین{{ع}} نامهای نوشت و ضمن گزارش استقبال کوفیان و بیعت هجده هزار تن از آنان، از امام{{ع}} خواست تا به کوفه بیاید. رفتوآمد مردم نزد مسلم ادامه داشت تا اینکه [[نعمان بن بشیر]] [[حاکم کوفه]] از حضور مسلم بن عقیل و استقبال و بیعت کوفیان با وی [[احساس]] خطر کرد و در سخنانی در [[مسجد کوفه]] مردم را از [[آشوب]] و [[تفرقه]] بر [[حذر]] داشت و گفت: مبادا تفرقه باعث ریختن [[خونها]] شود و مردان و [[اموال]] از میان برود. سپس از آنان خواست به [[خلافت یزید]] که بر جای [[معاویه]] نشسته است، [[وفادار]] بمانند. اما [[مردم کوفه]] نسبت به او بیاعتنا بودند و [[مسلم بن عقیل]] نیز با فرستادن مختاربن ابی [[عبید]] ثقفی به اطراف [[کوفه]] به منظور گرفتن [[بیعت]] [[قبایل]] اطراف، به کار خود ادامه میداد. | ||
[[عبدالله بن مسلم حضرمی]]، [[عمارة بن عقبة بن ابی معیط]] و [[ | [[عبدالله بن مسلم حضرمی]]، [[عمارة بن عقبة بن ابی معیط]] و [[عمر بن سعد ابی وقاص]] از هواداران [[کوفی]] [[بنی امیه]] در نامههای جداگانهای به [[یزید بن معاویه]]، آمدن مسلم بن عقیل به کوفه و [[بیعت گرفتن]] او از [[مردم]] این [[شهر]] برای [[امام حسین]]{{ع}} و [[ناتوانی]] [[نعمان بن بشیر]] در مقابله با فعالیتهای او را گزارش کردند و تأکید کردند اگر [[یزید]] کوفه را میخواهد باید فرد [[نیرومندی]] را به [[فرمانروایی]] کوفه تعیین کند تا ضمن اجرای [[دستورات]] [[خلیفه]]، با [[دشمن]] او مانند خود یزید [[رفتار]] کند. | ||
یزید پس از اطلاع از ورود مسلم به کوفه و روی آوردن مردم این شهر به وی و [[ضعف]] نعمان بن بشیر در مقابله با او، با «[[سرجون]]» [[مشاور]] [[رومی]] و [[مسیحی]] خود [[مشورت]] کرد و به پیشنهاد او [[عبید الله بن زیاد]] [[حاکم بصره]] را با [[حفظ]] سمت به فرمانروایی کوفه تعیین نمود. یزید به وی نوشت: «طرفداران من از کوفه خبر دادهاند که پسر [[عقیل]] مردم را جمع میکند تا [[وحدت مسلمانان]] را در هم شکند. هرگاه نامهام را خواندی به سوی کوفه حرکت کن تا بر [[اهل کوفه]] وارد شوی. پس در جستوجوی پسر عقیل مانند جستن دانههای [[تسبیح]] باش تا بر او دست یابی و او را کشته و یا [[اسیر]] نموده و یا [[تبعید]] کنی». | یزید پس از اطلاع از ورود مسلم به کوفه و روی آوردن مردم این شهر به وی و [[ضعف]] نعمان بن بشیر در مقابله با او، با «[[سرجون]]» [[مشاور]] [[رومی]] و [[مسیحی]] خود [[مشورت]] کرد و به پیشنهاد او [[عبید الله بن زیاد]] [[حاکم بصره]] را با [[حفظ]] سمت به فرمانروایی کوفه تعیین نمود. یزید به وی نوشت: «طرفداران من از کوفه خبر دادهاند که پسر [[عقیل]] مردم را جمع میکند تا [[وحدت مسلمانان]] را در هم شکند. هرگاه نامهام را خواندی به سوی کوفه حرکت کن تا بر [[اهل کوفه]] وارد شوی. پس در جستوجوی پسر عقیل مانند جستن دانههای [[تسبیح]] باش تا بر او دست یابی و او را کشته و یا [[اسیر]] نموده و یا [[تبعید]] کنی». | ||
به [[نقلی]] دیگر یزید به [[عبیدالله بن زیاد]] دستور داد که «حسین به سمت کوفه میرود. اگر دو بال داری پرواز کن و پیش از حسین در کوفه باش». با رسیدن [[فرمان]] یزید به [[بصره]]، عبیدالله بن زیاد برادرش [[عثمان بن زیاد]] را در [[بصره]] [[جانشین]] ساخت و ضمن [[تهدید]] [[مردم]] آن [[شهر]] در صورت [[نافرمانی]] [[عثمان]]، با گروهی از افراد مورد اعتمادش از [[اهل بصره]] به سوی [[کوفه]] حرکت کرد. | به [[نقلی]] دیگر یزید به [[عبیدالله بن زیاد]] دستور داد که «حسین به سمت کوفه میرود. اگر دو بال داری پرواز کن و پیش از حسین در کوفه باش». با رسیدن [[فرمان]] یزید به [[بصره]]، عبیدالله بن زیاد برادرش [[عثمان بن زیاد]] را در [[بصره]] [[جانشین]] ساخت و ضمن [[تهدید]] [[مردم]] آن [[شهر]] در صورت [[نافرمانی]] [[عثمان]]، با گروهی از افراد مورد اعتمادش از [[اهل بصره]] به سوی [[کوفه]] حرکت کرد. | ||
[[ابن زیاد]] برای آزمودن [[مردم کوفه]] به سبک [[اهل]] [[حجاز]] [[لباس]] پوشید و به کوفه وارد شد، در حالی که صورت خود را پوشانده بود. به مردم کوفه خبر رسیده بود که [[امام حسین]]{{ع}} به سوی آنان در حرکت است؛ از این رو [[انتظار]] ورود آن [[حضرت]] را میکشیدند. وقتی [[عبیدالله بن زیاد]] به کوفه درآمد، مردم به [[تصور]] آنکه امام حسین{{ع}} است به استقبالش شتافتند و بر او به عنوان فرزند [[رسول خدا]]{{صل}} [[درود]] فرستاده و خوشامد میگفتند. ابن زیاد از این تبریک و تهنیتهای بسیار ناراحت شده بود اما [[سکوت]] کرد و پاسخی نداد تا اینکه [[مسلم بن عمرو باهلی]] از [[نزدیکان]] و همراهان او فریاد برآورد: «از [[امیر]] دور شوید. این کسی نیست که [[گمان]] میبرید. این، امیر عبیدالله بن زیاد است». مردم با شنیدن این سخن از گرد وی پراکنده شدند و ابن زیاد به سمت [[دارالاماره کوفه]] رفت. [[نعمان بن بشیر]] که خبر گرفته بود امام حسین{{ع}} وارد کوفه شده است در قصر را به روی عبیدالله بن زیاد بست. نعمان از فراز [[دارالاماره]] به تصور آنکه امام حسین{{ع}} است، به وی گفت: «تو را به [[خدا]] از من دور شو. به خدا [[سوگند]] [[امانت]] خود را به تو [[تسلیم]] نمیکنم و من هم حاجتی به کشتن تو ندارم». ابن زیاد نزدیک آمد و با معرفی خود گفت: در را باز کن که [[پیروز]] نگردی. به این ترتیب عبیدالله بن زیاد در کوفه مستقر گشت. | [[ابن زیاد]] برای آزمودن [[مردم کوفه]] به سبک [[اهل]] [[حجاز]] [[لباس]] پوشید و به کوفه وارد شد، در حالی که صورت خود را پوشانده بود. به مردم کوفه خبر رسیده بود که [[امام حسین]]{{ع}} به سوی آنان در حرکت است؛ از این رو [[انتظار]] ورود آن [[حضرت]] را میکشیدند. وقتی [[عبیدالله بن زیاد]] به کوفه درآمد، مردم به [[تصور]] آنکه امام حسین{{ع}} است به استقبالش شتافتند و بر او به عنوان فرزند [[رسول خدا]]{{صل}} [[درود]] فرستاده و خوشامد میگفتند. ابن زیاد از این تبریک و تهنیتهای بسیار ناراحت شده بود اما [[سکوت]] کرد و پاسخی نداد تا اینکه [[مسلم بن عمرو باهلی]] از [[نزدیکان]] و همراهان او فریاد برآورد: «از [[امیر]] دور شوید. این کسی نیست که [[گمان]] میبرید. این، امیر عبیدالله بن زیاد است». مردم با شنیدن این سخن از گرد وی پراکنده شدند و ابن زیاد به سمت [[دارالاماره کوفه]] رفت. [[نعمان بن بشیر]] که خبر گرفته بود امام حسین{{ع}} وارد کوفه شده است در قصر را به روی عبیدالله بن زیاد بست. نعمان از فراز [[دارالاماره]] به تصور آنکه امام حسین{{ع}} است، به وی گفت: «تو را به [[خدا]] از من دور شو. به خدا [[سوگند]] [[امانت]] خود را به تو [[تسلیم]] نمیکنم و من هم حاجتی به کشتن تو ندارم». ابن زیاد نزدیک آمد و با معرفی خود گفت: در را باز کن که [[پیروز]] نگردی. به این ترتیب عبیدالله بن زیاد در کوفه مستقر گشت. | ||
آنگاه ابن زیاد در [[مسجد]] نطقی کرد و با تهدید شدید، مردم را از [[اجتماع]] پیرامون [[مسلم بن عقیل]] برحذر داشت. مسلم نیز از [[خانه]] مختار که پایگاه آشکار فعالیتهای او بود، به خانه [[هانی بن عروه]] مذحجی آمد و آنجا را پایگاه مخفی خود قرار داد. [[ابن زیاد]] از طریق [[نفوذ]] دادن «[[معقل]]» [[غلام]] مخصوص خود در میان [[شیعیان]]، از نهانگاه [[مسلم بن عقیل]] باخبر شد. [[مردم]] نیز از [[بیم]] عبیدالله کمتر به سراغ مسلم - [[نماینده امام حسین]]{{ع}} - آمدند. عبیدالله زیاد سپس [[هانی بن عروه]] از سران [[کوفه]] که مسلم را پنهان کرده بود، احضار نمود و او را به [[سختی]] مضروب ساخت و به [[زندان]] افکند. [[قبیله مذحج]] که هانی بن عروه از آنها بود، پس از شنیدن خبر [[دستگیری]] و ضرب و شتم [[هانی]]، به [[فرماندهی]] [[عمرو بن حجاج]] به [[محاصره]] [[دارالاماره]] پرداختند. ابن زیاد، [[شریح قاضی]] را خواست و گفت به زندان رود و هانی را ببیند، سپس به پشت بام قصر برود و به [[قبیله]] او اعلام کند که هانی زنده است و جای [[نگرانی]] نیست. [[شریح]] نیز چنین کرد و در پی آن، [[ | آنگاه ابن زیاد در [[مسجد]] نطقی کرد و با تهدید شدید، مردم را از [[اجتماع]] پیرامون [[مسلم بن عقیل]] برحذر داشت. مسلم نیز از [[خانه]] مختار که پایگاه آشکار فعالیتهای او بود، به خانه [[هانی بن عروه]] مذحجی آمد و آنجا را پایگاه مخفی خود قرار داد. [[ابن زیاد]] از طریق [[نفوذ]] دادن «[[معقل]]» [[غلام]] مخصوص خود در میان [[شیعیان]]، از نهانگاه [[مسلم بن عقیل]] باخبر شد. [[مردم]] نیز از [[بیم]] عبیدالله کمتر به سراغ مسلم - [[نماینده امام حسین]]{{ع}} - آمدند. عبیدالله زیاد سپس [[هانی بن عروه]] از سران [[کوفه]] که مسلم را پنهان کرده بود، احضار نمود و او را به [[سختی]] مضروب ساخت و به [[زندان]] افکند. [[قبیله مذحج]] که هانی بن عروه از آنها بود، پس از شنیدن خبر [[دستگیری]] و ضرب و شتم [[هانی]]، به [[فرماندهی]] [[عمرو بن حجاج]] به [[محاصره]] [[دارالاماره]] پرداختند. ابن زیاد، [[شریح قاضی]] را خواست و گفت به زندان رود و هانی را ببیند، سپس به پشت بام قصر برود و به [[قبیله]] او اعلام کند که هانی زنده است و جای [[نگرانی]] نیست. [[شریح]] نیز چنین کرد و در پی آن، [[عمرو بن حجاج]] و قبیله مذحج محاصره را رها کردند و پراکنده شدند. مسلم بن عقیل که خود را مدیون هانی میدید به منظور [[نجات]] وی مجبور شد زودتر از موعد [[قیام]] کند. | ||
[[هنگام قیام]] مسلم، چهار هزار نفر از هجده هزار تنی که با وی [[بیعت]] کرده بودند، همراه او شدند. مسلم پس از اولین درگیری به طرف دارالاماره حرکت کرد. به [[نقلی]] هنوز به قصر نرسیده بودند که [[تعداد یاران]] او به سیصد نفر کاهش یافت. مسلم قصر را محاصره کرد و با این کار مجدداً عده زیادی به او پیوستند. کار بر عبیدالله تنگ شد، و [[حفظ]] دارالاماره برایش سخت گردید؛ زیرا به جز سی [[نگهبان]] و بیست تن از [[اشراف کوفه]] - که شماری از آنان با ورود ابن زیاد، بیعت خود با مسلم بن عقیل را شکسته و به وی ملحق شده بود - و [[خانواده]] و غلامهایش، کسی با او نبود. | [[هنگام قیام]] مسلم، چهار هزار نفر از هجده هزار تنی که با وی [[بیعت]] کرده بودند، همراه او شدند. مسلم پس از اولین درگیری به طرف دارالاماره حرکت کرد. به [[نقلی]] هنوز به قصر نرسیده بودند که [[تعداد یاران]] او به سیصد نفر کاهش یافت. مسلم قصر را محاصره کرد و با این کار مجدداً عده زیادی به او پیوستند. کار بر عبیدالله تنگ شد، و [[حفظ]] دارالاماره برایش سخت گردید؛ زیرا به جز سی [[نگهبان]] و بیست تن از [[اشراف کوفه]] - که شماری از آنان با ورود ابن زیاد، بیعت خود با مسلم بن عقیل را شکسته و به وی ملحق شده بود - و [[خانواده]] و غلامهایش، کسی با او نبود. | ||
[[عبیدالله بن زیاد]] تنی چند از سران [[شهر]] را که نزد او بودند [[مأموریت]] داد تا از در مخفی [[دارالاماره]] بیرون رفته و در [[کوفه]] بگردند و [[مردم]] را از [[همراهی]] [[مسلم بن عقیل]] بازدارند و از [[جنگ]] و پیامدهای سخت آن [[بیم]] دهند و [[پرچم]] امانی برای آنها که مسلم را رها کنند، برافرازند. این افراد عبارت بودند از: [[کثیر بن شهاب حارثی]] از [[قبیله مذحج]] [[مأمور]] گردش در [[شهر]]، [[ | [[عبیدالله بن زیاد]] تنی چند از سران [[شهر]] را که نزد او بودند [[مأموریت]] داد تا از در مخفی [[دارالاماره]] بیرون رفته و در [[کوفه]] بگردند و [[مردم]] را از [[همراهی]] [[مسلم بن عقیل]] بازدارند و از [[جنگ]] و پیامدهای سخت آن [[بیم]] دهند و [[پرچم]] امانی برای آنها که مسلم را رها کنند، برافرازند. این افراد عبارت بودند از: [[کثیر بن شهاب حارثی]] از [[قبیله مذحج]] [[مأمور]] گردش در [[شهر]]، [[محمد بن اشعث بن قیس کندی]] مأمور [[قبیله کنده]] و حضرموت، [[قعقاع بن شور ذھلی]]، [[شبث بن ربعی تمیمی]]، [[حجار بن ابجر عجلی]] و [[شمر بن ذی الجوشن]]. [[ابن زیاد]] بقیه سران و اشراف حاضر کوفه را نزد خود نگاه داشت تا از آنها [[یاری]] جوید. | ||
مسلم بن عقیل پس از اطلاع از موضوع، گروهی را برای [[رویارویی]] با [[ | مسلم بن عقیل پس از اطلاع از موضوع، گروهی را برای [[رویارویی]] با [[محمد بن اشعث]] فرستاد. ابن زیاد پرچمی برای [[شبث بن ربعی]] بست و او را برای جذب مردم و رویارویی با مسلم بیرون فرستاد. شبث با مسلم بن عقیل و یارانش سخت جنگید. مردم با مسلم بودند و تا شب [[تکبیر]] میگفتند و کارشان [[استوار]] بود. آنگاه عبیدالله زیاد به سران کوفه گفت از بالای قصر، خود را به مردم بنمایانند و به افرادی که [[اطاعت]] کنند، [[وعده]] [[پاداش]] و [[احترام]] داده و نافرمانها را از [[مجازات]] و [[حرمان]] بیم دهند و بگویند [[لشکر]] [[یزید]] از [[شام]] برای رویارویی با آنها در حرکت است. | ||
بزرگان کوفه نیز چنین کردند. ابتدا کثیر بن شهاب، خطاب به مردم گفت: «ای مردم! به نزد [[خویشان]] خود بازگردید و [[شتاب]] به کار بد نکنید و خود را به کشتن ندهید؛ زیرا [[سپاه امیرالمؤمنین]] یزید میرسد. [[امیر]] (عبیدالله) [[تصمیم]] گرفته است در صورت پافشاری به جنگ با او، باقی مانده شما را از عطا [[محروم]] سازد و [[رزمندگان]] را بدون مقرری در جبهههای شام پراکنده کند. سالم را به جای [[بیمار]]، و حاضر را به جای غایب بگیرد تا هیچ کس از نافرمانها باقی نماند که وبال کار خود را ندیده باشد». | بزرگان کوفه نیز چنین کردند. ابتدا کثیر بن شهاب، خطاب به مردم گفت: «ای مردم! به نزد [[خویشان]] خود بازگردید و [[شتاب]] به کار بد نکنید و خود را به کشتن ندهید؛ زیرا [[سپاه امیرالمؤمنین]] یزید میرسد. [[امیر]] (عبیدالله) [[تصمیم]] گرفته است در صورت پافشاری به جنگ با او، باقی مانده شما را از عطا [[محروم]] سازد و [[رزمندگان]] را بدون مقرری در جبهههای شام پراکنده کند. سالم را به جای [[بیمار]]، و حاضر را به جای غایب بگیرد تا هیچ کس از نافرمانها باقی نماند که وبال کار خود را ندیده باشد». | ||
دیگر سرشناسان کوفه نیز مانند او سخنانی گفتند و [[مردم]] با شنیدن آن، شروع به رفتن کرده و پراکنده شدند. [[وحشت]] و [[اضطراب]] تمام [[کوفه]] را فرا گرفت، به گونهای که [[زن]] میآمد و دست شوهرش را میگرفت و میگفت: «برویم، آنها را به حال خود بگذار. کسانی که میمانند، برای [[یاری]] مسلم کافی هستند». | دیگر سرشناسان کوفه نیز مانند او سخنانی گفتند و [[مردم]] با شنیدن آن، شروع به رفتن کرده و پراکنده شدند. [[وحشت]] و [[اضطراب]] تمام [[کوفه]] را فرا گرفت، به گونهای که [[زن]] میآمد و دست شوهرش را میگرفت و میگفت: «برویم، آنها را به حال خود بگذار. کسانی که میمانند، برای [[یاری]] مسلم کافی هستند». | ||
خط ۳۰۲: | خط ۳۰۲: | ||
در آن هنگام به اطراف خود نگاه کرد، حتی یک نفر را هم ندید که راه را به او بنمایاند. زنی به نام «[[طوعه]]» که [[انتظار]] بازگشت پسرش را میکشید، مسلم را دید که در مقابل [[خانه]] او ایستاده است. وی را [[شناخت]] و به خانهاش برد. مسلم تمام شب را در خانه آن زن به نماز و [[عبادت]] [[قیام]] کرد. [[عبیدالله بن زیاد]] با [[آگاهی]] از اینکه [[مردم کوفه]] مسلم را رها کردهاند، به مسجد آمد و مردم را برای نماز عشا فراخواند. آنگاه به منظور [[دستگیری]] مسلم بن عقیل به [[حصین بن نمیر]] - [[رئیس]] [[شرطه]] خود – [[اختیار]] تام داده و بر [[منبر]] مسجد، خطاب به او گفت: «باید به خوبی از کوچههای کوفه [[مراقبت]] کنی، به گونهای که مسلم نتواند از [[شهر]] خارج شود و دستگیرشده او را نزد من بیاوری، که تو را بر تمام خانههای [[اهل کوفه]] مسلط کردم؛ [[نگهبانان]] را بر سر کوچهها قرار بده و صبح فردا یک به یک تمام [[خانهها]] را [[بازرسی]] کن تا او را دستگیر کنی و نزد من بیاوری». | در آن هنگام به اطراف خود نگاه کرد، حتی یک نفر را هم ندید که راه را به او بنمایاند. زنی به نام «[[طوعه]]» که [[انتظار]] بازگشت پسرش را میکشید، مسلم را دید که در مقابل [[خانه]] او ایستاده است. وی را [[شناخت]] و به خانهاش برد. مسلم تمام شب را در خانه آن زن به نماز و [[عبادت]] [[قیام]] کرد. [[عبیدالله بن زیاد]] با [[آگاهی]] از اینکه [[مردم کوفه]] مسلم را رها کردهاند، به مسجد آمد و مردم را برای نماز عشا فراخواند. آنگاه به منظور [[دستگیری]] مسلم بن عقیل به [[حصین بن نمیر]] - [[رئیس]] [[شرطه]] خود – [[اختیار]] تام داده و بر [[منبر]] مسجد، خطاب به او گفت: «باید به خوبی از کوچههای کوفه [[مراقبت]] کنی، به گونهای که مسلم نتواند از [[شهر]] خارج شود و دستگیرشده او را نزد من بیاوری، که تو را بر تمام خانههای [[اهل کوفه]] مسلط کردم؛ [[نگهبانان]] را بر سر کوچهها قرار بده و صبح فردا یک به یک تمام [[خانهها]] را [[بازرسی]] کن تا او را دستگیر کنی و نزد من بیاوری». | ||
فردا صبح پیش از آنکه [[حصین بن نمیر]] این [[مأموریت]] را [[اجرا]] کند، عبیدالله از طریق [[عبدالرحمن بن محمد بن اشعث]] (که توسط [[بلال]] پسر [[طوعه]]، زنی که مسلم را [[پناه]] داده بود، محل استقرار او را دانسته بود) از مخفیگاه مسلم باخبر شد و گروهی را به [[فرماندهی]] [[محمد بن اشعث بن قیس]] برای [[دستگیری]] مسلم اعزام داشت و [[ | فردا صبح پیش از آنکه [[حصین بن نمیر]] این [[مأموریت]] را [[اجرا]] کند، عبیدالله از طریق [[عبدالرحمن بن محمد بن اشعث]] (که توسط [[بلال]] پسر [[طوعه]]، زنی که مسلم را [[پناه]] داده بود، محل استقرار او را دانسته بود) از مخفیگاه مسلم باخبر شد و گروهی را به [[فرماندهی]] [[محمد بن اشعث بن قیس]] برای [[دستگیری]] مسلم اعزام داشت و [[عمرو بن حریث]] را هم به کمک او فرستاد. | ||
[[مسلم بن عقیل]] از [[خانه]] بیرون آمد و با مهاجمان درگیر شد. برخی از [[مردم]] از پشت بامها او را زیر [[باران]] تیر و سنگ گرفتند. مسلم گفت: «ای [[مردم کوفه]] وای بر شما! چرا من را مانند [[کفار]] سنگ باران میکنید؟ من از [[خاندان]] پیغمبرم. آیا [[حق]] [[پیغمبر]]{{صل}} را دربارهام رعایت نمیکنید»؟ این را گفت و به آن [[تبهکاران]] [[حمله]] کرد. در آخر چون به [[سختی]] مجروح و [[تشنه]] شده بود، [[قدرت]] [[مقاومت]] را از دست داد و با [[هجوم]] دسته جمعی نیروهای [[ابن زیاد]] دستگیر شد. | [[مسلم بن عقیل]] از [[خانه]] بیرون آمد و با مهاجمان درگیر شد. برخی از [[مردم]] از پشت بامها او را زیر [[باران]] تیر و سنگ گرفتند. مسلم گفت: «ای [[مردم کوفه]] وای بر شما! چرا من را مانند [[کفار]] سنگ باران میکنید؟ من از [[خاندان]] پیغمبرم. آیا [[حق]] [[پیغمبر]]{{صل}} را دربارهام رعایت نمیکنید»؟ این را گفت و به آن [[تبهکاران]] [[حمله]] کرد. در آخر چون به [[سختی]] مجروح و [[تشنه]] شده بود، [[قدرت]] [[مقاومت]] را از دست داد و با [[هجوم]] دسته جمعی نیروهای [[ابن زیاد]] دستگیر شد. |