|
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
خط ۶: |
خط ۶: |
| }} | | }} |
|
| |
|
| == معناشناسی == | | == بحثی در باره حکمیت== |
| حکمیت به معنای [[داوری]] و [[قضاوت]] بین دو گروه یا دو شخص در مسألۀ مورد [[نزاع]] است. به آنکه دو طرف به [[داوری]] او [[راضی]] میشوند "[[حکم]]" گویند<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۲۳۲.</ref>.
| | واقعه حَکمیت در [[جنگ]] [[صِفین]]، یکی از تأسفبارترین وقایع دوران [[حکومت امام علی]] {{ع}} بود. این حادثه تلخ هنگامی پدید آمد که [[سپاه امام]] {{ع}} با [[پیروزی]] نهایی فاصلهای نداشت. [[پذیرفتن]] حکمیت توسط [[امام]] {{ع}} نه تنها مانع [[پیروزی]] قریبالوقوع او شد؛ بلکه موجب بروز [[اختلاف]] در [[سپاه]] او و درگیر شدن [[امام]] {{ع}} با بخش عمدهای از زبدهترین رزمندگانِ خود گردید. برای روشن شدن این موضوع، چند مسئله باید مورد بررسی قرار گیرد: |
|
| |
|
| == [[تحمیل]] [[حکمیت]] به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} ==
| | '''علت [[پذیرش]] حکمیت''': نخستین مسئله این است که: چرا [[امام]] {{ع}} حکمیت را پذیرفت؟ مگر در [[حق]] بودن اقدامات خود تردید داشت؟ اصولًا حکمیت میان [[حق]] و [[باطل]] چه مفهومی دارد؟ آیا [[حکمت]] و [[سیاست]] اقتضا نمیکرد که [[امام]] {{ع}} در مقابل فشار بخشی از [[سپاه]] خود [[مقاومت]] کند و به حکمیت تن در ندهد؟ |
| در حالی که [[جنگ]] در [[صفین]] به [[پیروزی]] نهایی سپاه امیرالمؤمنین{{ع}} نزدیک بود، به واسطه [[نیرنگ]] [[عمرو بن عاص]] و [[معاویه]] که قرآنها را بر سر نیزه کردند و [[شعار]] میدادند «ما [[پیروی]] قرآنیم و جنگ نمیخواهیم»، عدهای از [[مردم]] [[عراق]] به سرکردگی [[اشعث بن قیس]] و [[مسعر بن فدکی تمیمی]] و [[زید بن حصین طایی سنبسی]] (به ظاهر) [[فریب]] خوردند و همراه با گروهی از [[قاریان]] که هم [[رأی]] ایشان بودند و بعد از آن، [[خوارج]] نام گرفتند، گفتند: ای علی! اینک که تو را به [[کتاب خدا]] [[دعوت]] میکنند، قبول کن وگرنه تو و یارانت را به آنها [[تسلیم]] میکنیم یا با تو همان کاری را میکنیم که با پسر [[عفان]] ([[عثمان]]) کردیم. ما [[مکلف]] به عمل به آن چیزی هستیم که در [[قرآن]] است و آن را میپذیریم. به [[خدا]] اگر نپذیری با تو همان که گفتیم خواهیم کرد<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۳۴.</ref>.
| |
|
| |
|
| با [[اصرار]] و پافشاری این گروه، امیرالمؤمنین{{ع}} به [[اجبار]] و [[اکراه]]، توقف جنگ و [[مذاکره]] و تعیین داور را پذیرفت. آنگاه به [[حضرت علی]]{{ع}} گفتند کسی را در پی [[مالک اشتر]] بفرستد و دستور [[عقبنشینی]] دهد. آن حضرت به [[یزید بن هانی]] فرمود: «برو نزد مالک اشتر و بگو جنگ را رها کند و به نزد من باز گردد». [[یزید]]، پیغام را به مالک اشتر داد. مالک که در پهلوی راست [[سپاه]] مشغول جنگ بود به یزید گفت: به امیرالمؤمنین{{ع}} بگو کار جنگ بالا گرفته است و بازگشت در این موقع صحیح نیست. یزید بن هانی به حضور [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} رسید و پاسخ مالک را به اطلاع آن حضرت رسانید.
| | پاسخ این است که: آری، مقتضای [[حکمت]] و سیاست، نپذیرفتن حَکمیت بود؛ لکن [[امام]] {{ع}} بر اساس اسناد متقن [[تاریخی]]، به [[اختیار]] خود، حکمیت را نپذیرفت؛ بلکه آن را بر وی [[تحمیل]] کردند و [[مقاومت]] او در برابر این پیشنهاد جاهلانه، نه تنها سودی دربر نداشت، بلکه موجب میشد [[جنگ نهروان]] نیز در [[صِفین]] و بسی زودتر اتفاق افتد و [[امام]] {{ع}} در صحنه درگیری با [[شامیان]] مجبور شود با بخش عمدهای از سپاه خود بجنگد. جمله معروف [[امام]] {{ع}} هنگام [[پذیرش]] حکمیت که: {{متن حدیث|"لَقَد کنتُ أمسِ أمیراً، فَأصْبَحْتُ الیومَ مَأمُوراً! وکنتُ أمسِ ناهیاً، فَأصْبَحْتُ الیومَ مَنِهیاً!"}}؛ تا دیروز، [[فرمانده]] بودم و امروز فرمانبر گشتهام و تا دیروز، خود، [[نهی]] کننده بودم و امروز، [[نهی]] شدهام"<ref>نهج البلاغه، خطبه ۲۰۸.</ref> نشان دهنده این واقعیت تلخ است. |
|
| |
|
| در این موقع سر و صدا و گرد و غبار از محلی که مالک در حال [[نبرد]] بود، برخاست. [[کوفیان]] به امیرالمؤمنین{{ع}} گفتند: به خدا [[تصور]] میکنیم تو به او دستور ادامه جنگ داده باشی. حضرت فرمود: «چطور امکان دارد [[فرمان]] [[نبرد]] داده باشم در حالی که سخنی مخفیانه به او نگفتهام». سپس به [[یزید]] فرمود: «به مالک بگو بازگردد که [[فتنه]] رخ داده است؛ اگر میخواهد مرا زنده ببیند باز گردد». مالک از صحنه نبرد بازگشت و نزد آن گروه رسید و گفت: «ای [[مردم]] [[عراق]]! ای [[اهل]] [[ذلت]] و ناپایداری! زمانی که شما بر [[دشمن]] [[برتری]] یافتید و آنان [[یقین]] پیدا کردند که بر آنها [[پیروز]] میشوید، قرآنها را بالا بردند و شما را به آن [[دعوت]] کردند، در حالی که خودشان آنچه را [[قرآن]] فرمان داده است و نیز [[سنت]] [[پیغمبر]]{{صل}} را رها کردند. به آنها گوش ندهید و به اندازه یک اسب دواندن به من [[فرصت]] دهید که [[امید]] فتح و [[پیروزی]] دارم».
| | '''چرا [[ابو موسی]]؟''': اکنون این سؤال مطرح است که: چرا [[امام]] {{ع}} شخص [[سادهلوحی]] را با [[سوء]] سابقه بهعنوان [[نماینده]] خود در جریان حکمیت [[تعیین]] کرد؟ آیا نمیدانست با [[تعیین]] [[ابوموسی]] به عنوان [[حَکم]]، نتیجه حکمیت چه خواهد شد؟ پاسخ این است که: آری، [[امام]] {{ع}} میدانست که نتیجه چه خواهد شد ولی اما همان جریان فشاری که [[امام]] {{ع}} را وادار به [[پذیرش]] حکمیت کرد، او را ناچار به [[پذیرش]] نمایندگی [[ابو موسی]] نیز نمود. هرچه [[امام]] {{ع}} تلاش کرد که [[عبد الله]] بن [[عباس]] یا [[مالک اشتر]] بهعنوان حَکمَ [[تعیین]] شود، آنها نپذیرفتند. |
|
| |
|
| آنها گفتند در این صورت ما نیز [[شریک]] [[گناه]] تو هستیم. مالک گفت: «اکنون که سرشناسان شما کشته شده و اراذلتان باقی ماندهاند، بگویید چه زمانی برحق بودهاید؟ آیا هنگامی که میجنگیدید و [[خوبان]] شما کشته میشدند؟ اگر چنین باشد و شما دست از [[جنگ]] بردارید بر [[باطل]] خواهید بود؛ یا اینک برحق هستید و کشته شدگانتان که منکر [[فضیلت]] و برتری آنها نیستید و بهتر از شما بودند در [[جهنم]] هستند». گفتند: «ای مالک! ما را رها کن که به خاطر [[خدا]] با آنها جنگیدیم و اکنون نیز به خاطر خدا از جنگ با آنها دست میکشیم؛ چراکه ما [[فرمانبردار]] تو و یارانت نیستیم، از ما [[حذر]] کن». مالک گفت: «به خدا به شما [[نیرنگ]] زدند و [[فریب]] خوردید. شما را به ترک جنگ دعوت کردند و پذیرفتید. ای پیشانی سیاهان! [[تصور]] میکردم نمازتان از [[بیرغبتی به دنیا]] و [[شوق دیدار]] خدا بود، اما میبینم که از [[مرگ]] به سوی [[دنیا]] میگریزید. [[لعنت]] بر شما که چون شتران سرگینخوار هستید. پس از این دیگر [[سربلندی]] نخواهید دید. [[ملعون]] باشید همانگونه که [[قوم]] [[ستمگران]] به لعنت دچارند».
| | '''موضوع داوری''' اکنون باید دید موضوع [[داوری]] چه بود و داوران درباره چه چیزی باید میاندیشیدند و [[رأی]] میدادند؟ در متن [[پیماننامه]] حکمیت، چیزی که موضوع [[داوری]] را روشن کند و همچنین اختیارات و [[وظایف]] داوران را مشخص نماید، دیده نمیشود. بهنظر میرسد موضوع حکمیت، [[حل اختلاف]] طرفین در همه موارد است و نیازی به ذکر آن نیست. بنا براین، منحصر کردن موضوع حکمیت در [[جنگ]] [[صِفین]] به مسئله [[قاتلان عثمان]]، صحیح نیست؛ بلکه موضوع حکمیت، همه مسائل مورد [[اختلاف]] میان [[امام]] {{ع}} و [[معاویه]] بود و عدم ذکر موضوع خاص در متن [[پیمان]] به همین جهت است. البته این دامنه، شامل [[تعیین خلیفه]] نمیشد. |
|
| |
|
| سخنان [[مالک اشتر]] در اینان مؤثر واقع نشد و این گروه به سرکردگی [[اشعث بن قیس]] با [[تحمیل]] نظر خویش به [[امیرمؤمنان]]{{ع}}، [[جنگ]] را متوقف کردند و آن [[حضرت]] را مجبور به پذیرش [[حکمیت]] نمودند.
| | '''علت [[فریب]] [[خوردن]] [[سپاه امام]] {{ع}}''': اکنون باید دید که: چرا [[سپاهیان]] [[امام علی]] {{ع}} [[فریب]] خوردند؟ و چرا ندانستند یا نخواستند بدانند [[قرآن]] بر نیزه افراشتن [[شامیان]]، نیرنگی است که میخواهند بدینوسیله آنان را از [[جنگ]] بازدارند؟ و چرا سخنِ [[امام]] خود را نشنیدند و او را به [[پذیرفتن]] حَکمیت مجبور گردانیدند؟ در پاسخ این سؤال باید گفت: اسناد [[تاریخی]] نشان میدهد که [[اکثریت]] [[قاطع]] [[سپاه امام]] {{ع}} از [[جنگ]] خسته شده بودند. علاوه بر این، میدانستند که اگر [[پیروز]] هم شوند، مانند [[جنگ]] [[بصره]]، غنیمتی نصیبشان نخواهد شد و انگیزهای برای ادامه [[جنگ]] نداشتند. [[قاریان]] [[کوفه]] که نقش عمدهای در [[سپاه امام]] {{ع}} داشتند، از این گروه ([[اکثریت]] خسته) بودند و بهدلیل موقعیتی که درمیان [[مردم کوفه]] داشتند، در این فضا کارگردان صحنه شدند. پیوند "تَعَمق (تندروی [[دینی]])" با "[[جهل]]" و "[[حماقت]]" در این عابدان [[جاهل]]، موجب شد تا امامِ خود را وادار به [[پذیرش]] حکمیت کنند. |
|
| |
|
| اشعث بن قیس و آنان که بعدها به [[خوارج]] پیوستند به امیرمؤمنان{{ع}} گفتند: ما [[ابوموسی]] را برای حکمیت برمیگزینیم. [[حضرت امیر]]{{ع}} فرمود: «در آغاز، [[نافرمانی]] کردید اکنون دیگر نافرمانی نکنید. [[رأی]] من این نیست که ابوموسی را به این کار بگمارم. ابوموسی [[دشمن]] است و [[مردم]] را از [[یاری]] من در [[کوفه]] بازداشته است. من [[ابن عباس]] را [[انتخاب]] میکنم». این گروه که بعضاً از [[اشراف کوفه]] بودند، گفتند: چه تفاوتی میکند که تو باشی یا ابن عباس؟ ما کسی را میخواهیم که نسبت به تو و [[معاویه]] نظر یکسان داشته باشد! امیرمؤمنان{{ع}} فرمود: «پس [[مالک اشتر]] را تعیین میکنیم». آنان گفتند: [[آتش]] این جنگ را مالک روشن کرده است. ما به جز ابوموسی به شخص دیگری [[رضایت]] نمیدهیم؛ زیرا او ما را از آنچه در آن افتادهایم برحذر میداشت.
| | '''[[حکمت]] بهرهگیری نکردن [[امام]] {{ع}} از [[فرصت]] پس از [[توبه]] خوارج''': پس از توقف [[جنگ]]، چیزی نگذشت که [[قاریان]] [[کوفه]] متوجه شدند که [[فریب]] خوردهاند و در ماجرای [[تحمیل]] حکمیت بر [[امام]] {{ع}} [[خطا]] کردهاند. از اینرو، نزد [[امام]] آمدند و گفتند: ما در [[تحمیل]] [[داوری]] [[خطا]] کردیم و [[توبه]] میکنیم. تو هم در [[پذیرفتن]] پیشنهاد ما [[خطا]] کردی و باید [[توبه]] کنی. نیز عهدنامهای را که بر پایه [[نیرنگ]] و [[خطا]] شکل گرفته است، فاقد [[ارزش]] دیدند و پیشنهاد نقض آن و بازگشت به [[جنگ]] را با [[اصرار]] تمام ارائه کردند؛ اما این بار، [[امام]] {{ع}} در برابر پیشنهادهای آنان [[مقاومت]] کرد و این [[مقاومت]] به جدا شدن [[قاریان]] از [[امام]] و در نهایت، به [[جنگ نهروان]] انجامید. آخرین [[پرسش]] اساسی در جریان حکمیت این است که: چرا [[امام]] {{ع}} پیشنهاد [[قاریان]] را نپذیرفت؟ آیا نمیدانست که نپذیرفتن پیشنهاد آنان به کجا میانجامد؟ و سرانجام، [[حکمت]] بهرهگیری نکردن [[امام]] {{ع}} از این [[فرصت]] طلایی برای پایان دادن به [[فتنه]] [[قاسطین]] و [[پیشگیری]] از [[فتنه]] [[مارقین]] چیست؟ پاسخ این است که [[پذیرفتن]] پیشنهاد آنان، مستلزم سه خطای بزرگ [[سیاسی]] و [[دینی]] بود که [[امام]] {{ع}} نمیتوانست به آن تن در دهد: |
| | | # '''[[پذیرفتن]] [[خطا]] در رهبری''': نخستین درخواست [[خوارج]] این بود که [[امام]] {{ع}} بپذیرد که در [[رهبری]] و [[فرماندهی سپاه]] در [[ارتباط]] با [[پذیرش]] حکمیت [[خطا]] کرده است. اما [[امام]] {{ع}} نمیتوانست خود را [[خطا]] کار اعلام کند؛ زیرا: [[حَکم]] قرار دادن برای [[حل اختلافات]]، نه تنها [[خطا]] نیست، بلکه موردتأیید [[قرآن]] است. تنها ایراد این است که حکمیت در این ماجرا برخلاف [[حکمت]] و [[سیاست]] بود و [[امام]] {{ع}} نیز این نکته را صریحاً اعلام کرده بود؛ ولی آنان خود نپذیرفتند و حکمیت را بر [[امام]] {{ع}} و [[سپاه]] [[کوفه]] [[تحمیل]] کردند. |
| امیرمؤمنان{{ع}} که دید [[کوفیان]] سخن او را نمیپذیرند و [[ابوموسی اشعری]] را به او تحمیل میکنند، فرمود: «شگفتا از من [[فرمان]] نمیبرند و از معاویه [[اطاعت]] میکنند». سپس فرمود: «هرچه میخواهید بکنید. خداوندا من از کار آنان [[بیزاری]] میجویم». آنگاه این گروه پس از رد نظر [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در تعیین ابن عباس یا مالک اشتر به عنوان [[حکم]] [[عراق]]، ابوموسی را به عنوان [[نماینده]] عراق به آن حضرت تحمیل نموده، و به دشمن معرفی کردند<ref>نک: وقعة صفین، ص۶۶۸ به بعد؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۱-۲۳۶؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۴-۳۷.</ref>.<ref>[[محمد حسین رجبی دوانی|رجبی دوانی، محمد حسین]]، [[کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی (کتاب)|کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی]] ص ۲۰۹.</ref>
| | # '''[[نقض]] [[عهد]]''': برفرض که [[امام]] {{ع}} به خطای خود اعتراف میکرد، [[خوارج]] درخواست دیگری داشتند که [[پیماننامه]] [[سپاهیان]] [[کوفه]] و [[شام]] نقض شود؛ اما از دیدگاه [[امام]] {{ع}} [[وفاداری]] به [[پیمان]] یکی از اصول بین المللی [[اسلام]] است که بههیچ بهانهای نباید نقض شود چنانچه در [[عهدنامه]] معروف خود به [[مالک اشتر]] هم نوشت: و اگر با دشمنت پیمانی نهادی و در [[ذمه]] (بر گردن) خود، او را [[امان]] دادی، به [[عهد]] خود [[وفا]] کن و آنچه بر [[ذمه]] گرفتهای، ادا کن و خود را چون سپری در برابر پیمانت قرار بده<ref>نهج البلاغة، نامه ۵۳؛ {{متن حدیث|وَإِنْ عَقَدْتَ بَيْنَکَ وَبَيْنَ عَدُوِّکَ عُقْدَةً، أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً، فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ، وَارْعَ ذِمَّتَکَ بِالاْمَانَةِ}}</ref> |
| | | # '''[[سلطه]] [[جاهلان]] ناسک''': از دیدگاه [[امام علی]] {{ع}} خطر [[سلطه]] [[جاهلان]] ناسک (عمل کننده به [[احکام شرع]]) کمتر از خطر [[عالمان]] [[فاسق]] نیست. اعتراف به [[خطا]] و [[نقض]] [[عهد]] در جریان حکمیت بدین معناست که [[علی]] {{ع}} [[سلطه]] [[جاهلان]] ناسک [[مبتلا]] به [[بیماری]] [[عُجب]] و [[دنیاطلبی]] و تعمق (تندروی [[دینی]]) را بر خود و [[امت اسلامی]] پذیرفته و تصمیمگیریهای اساسی در [[جنگ]] و [[صلح]] و پس از آن در همه امور کلیدی را به آنان سپرده است<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۶۰-۴۷۳.</ref>. |
| == موضوعات بحث در حکمیت ==
| |
| بنا بر این گذارده شد که [[نمایندگان]] [[شام]] و عراق در محلی به نام «[[دومة الجندل]]»<ref>برخی نقلها حاکی از آن است که محل نشست حکمین ناحیهای به نام «اَذرُخ» بین حجاز و شام بوده است.</ref> واقع میان [[حجاز]] و شام [[اجتماع]] نموده و در [[فرصت]] مناسب (تا [[ماه رمضان]] آن سال) [[گفتگو]] کنند و ببینند چه کسی باید [[خلیفه]] [[مسلمانان]] باشد. هر نظری که آنان دادند، باید مورد قبول همگان باشد. هر کدام از [[نمایندگان]]، چهارصد نفر از [[سپاهیان]] را همراه داشتند<ref>[[محمد حسین رجبی دوانی|رجبی دوانی، محمد حسین]]، [[کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی (کتاب)|کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی]] ص ۲۰۹.</ref>.
| |
| | |
| مسائلی که لازم بود [[نمایندگان]] طرفین پیرامون آن به بحث بپردازند و [[حکم]] آنها را از [[کتاب و سنت]] استخراج کنند و به اطلاع هواداران [[امام]] {{ع}} و [[معاویه]] برسانند عبارت بود از:
| |
| # بررسی علل [[قتل عثمان]]؛
| |
| # [[قانونی بودن]] [[حکومت امام]] {{ع}}؛
| |
| # علت [[مخالفت]] معاویه با [[حکومت]] قانونی امام و مبنای این مخالفت؛
| |
| # آنچه در اوضاع کنونی موجب تضمین [[صلح]] میشود.
| |
| | |
| ولی متأسفانه آنچه که حکمین پیرامون آن بحث و گفت و گو نکردند همین موضوعات چهارگانه بود؛ زیرا هر کدام با سابقه خاصی وارد میدان [[حکمیت]] شدند و درصدد تحقق بخشیدن به آرا و [[امیال]] شخصی خود بودند؛ تو گویی که این موضوعات اصلاً در دستور حکمین نبوده است.
| |
| | |
| طولانی شدن اقامت حکمین و ناظران در «[[دومة الجندل]]» سبب شد که [[ترس]] و تشویش [[جامعه اسلامی]] را فرا گیرد. هر کسی به گونهای میاندیشید، شتابزدگان و کم مایگان به نحوی و افراد دوراندیش ژرفنگر به گونهای دیگر.
| |
| | |
| موضوع بحث اول که بررسی علل قتل عثمان بود با مغلطه کاری [[عمروعاص]] تمام شد و تنها این نکته را به [[ابوموسی]] گفت که: آیا قبول داری که [[عثمان]]، [[مظلوم]] کشته شد؟ ابوموسی به نوعی این موضوع را [[تصدیق]] کرد و گفت: [[قاتلان]] [[خلیفه]] او را [[توبه]] دادند و آنگاه کشتند در صورتی که [[گناهکار]] اگر توبه کند گناهش بخشوده خواهد شد.
| |
| | |
| موضوع دوم را که قانونی بودن حکومت امام {{ع}} باشد به کلی ندیده انگاشتند و چیزی در این باره مطرح نشد، چون اگر مطرح میشد به طور قطع حکومت برای حضرت قانونی بود؛ زیرا [[مهاجر]] و [[انصار]] بالاجبار او را وارد میدان حکومت کردند و به [[زور]] با او [[بیعت]] نمودند و مسلماً [[حکومت علی]] {{ع}} از [[حکومت ابوبکر]] که به رای چند نفر و حکومت [[عمر]] که فقط به تصویب [[ابوبکر]] و عثمان که به رای [[اکثریت]] [[شورای شش نفره]] بوده است، رسمی و قانونیتر بوده است ولی مع الأسف در این باره بحثی نشد.
| |
| | |
| درباره موضوع سوم که [[مخالفت]] [[معاویه]] با [[حکومت امام]] {{ع}} و وجهه قانونی کار بود، باز چیزی مطرح نشد که هر دو [[حکم]] میدانستند مخالفت معاویه با علی {{ع}} خلاف [[قرآن]] و [[سنت]] است و هیچ دلیلی هم برای مخالفت نداشت جز [[انتقام]] [[خون عثمان]] و [[قصاص]] [[قاتلان]] که اگر [[حق]] او میبود ـ که نبوده است ـ باید با [[امام]] [[بیعت]] میکرد بعد این تقاضا را مینمود تا قاتلان قصاص شوند.
| |
| | |
| اما مسأله چهارم و آن اینکه: درباره تضمین [[صلح]] به چه راهی باید رفت؟ [[ابوموسی]] [[نادان]] به جای آنکه معاویه را که علیه حکومت امام [[لشکرکشی]] کرده محکوم سازد طرفین را یعنی هم امام {{ع}} و هم معاویه را [[خطاکار]] شمرد و میخواست شخصی را برای [[خلافت]] [[نصب]] کند و به فکرش این بود که عبدالله پسر [[عمر]] را که در این [[جنگ]] نبوده است به خلافت [[منصوب]] گرداند.
| |
| | |
| و از سویی، [[عمروعاص]] دغل باز از [[روز]] اول که به «[[دومة الجندل]]» آمده بود ابوموسی را بیش از حد معمول [[اکرام]] و [[احترام]] میکرد، او را [[صحابی بزرگ پیامبر]] میخواند و در [[مقام]] [[سخن گفتن]] او را جلوتر میانداخت تا در [[فرصت]] مناسب از این فرصت [[سوء]] استفاده کند لذا حال که هر دو حکم توافق کردند علی {{ع}} و معاویه را از [[حکومت]] [[خلع]] کنند، عمروعاص به ابوموسی گفت: تو بزرگتری اول باید سخن بگویی. [[ابوموسی]] ابتدا به [[خلع امام]] پرداخت و همه سفارشهایی که [[دوستان]] در آغاز کار به او کرده بودند نادیده گرفت و کاری که نباید میکرد کرد، عمروعاص هم بلافاصله معاویه را به خلافت نصب کرد.
| |
| | |
| [[سادگی]] و [[بلاهت]] ابوموسی خسارت عظیمی به بار آورد که دیگر قابل جبران نبود. متن گفت و گوی آنان این است:
| |
| [[عمرو عاص]]: آیا میدانی که [[عثمان]] [[مظلوم]] کشته شد؟
| |
| | |
| ابو موسی: آری. عمروعاص: [[مردم]]! [[شاهد]] باشید که [[نماینده]] علی به [[قتل]] مظلومانه [[خلیفه]] اعتراف کرد. آن گاه رو به ابوموسی کرد و گفت: چرا از معاویه که ولی عثمان است، روی گردانی، در حالی که او فردی [[قریشی]] است؟ و اگر از [[اعتراض]] [[مردم]] میترسی که بگویند فردی را به [[خلافت]] برگزیدی که سابقهای در [[اسلام]] ندارد، میتوانی پاسخ دهی که [[معاویه]] ولی [[خلیفه]] [[مظلوم]] است که برای گرفتن [[انتقام]] [[خون]] خلیفه تواناست و از حیث [[تدبیر]] و [[سیاست]] فردی ممتاز است و از نظر نسبت به [[پیامبر]] {{صل}} [[برادر]] [[همسر رسول خدا]] ([[ام حبیبه]]) است. گذشته از اینها، اگر او زمام خلافت را به دست گیرد به هیچ کس به اندازه تو [[احترام]] نخواهد کرد.
| |
| | |
| [[ابوموسی]]: از [[خدا]] بترس، خلافت از آن [[رجال]] [[دین]] و [[فضیلت]] است و اگر [[شرافت]] [[خانوادگی]]، ملاک خلافت باشد، شریفترین فرد [[قریش]]، علی است. من هرگز [[مهاجران]] نخستین را رها نکرده و معاویه را به خلافت [[انتخاب]] نمیکنم. حتی اگر معاویه به نفع من از خلافت کنار برود من به خلافت او [[رأی]] نمیدهم. اگر میخواهی نام [[عمر بن خطاب]] را زنده کنیم [[عبدالله بن عمر]] را برای خلافت در نظر بگیریم.
| |
| | |
| [[عمروعاص]]: اگر به خلافت عبدالله بن عمر علاقهمندی، چرا به فرزندم عبدالله رأی نمیدهی که هرگز از او کمتر نیست و فضیلت و درستکاری او نیز روشن است؟
| |
| | |
| ابوموسی: او بسان پدرش در این [[فتنه]] دست داشته و دیگر [[شایسته]] خلافت نیست. عمروعاص: خلافت از آن فردی [[قاطع]] است که بخورد و بخوراند، و فرزند [[عمر]] را چنین توانی نیست.
| |
| | |
| اکنون که درباره این افراد به توافق نرسیدیم باید طرحی دیگر پیشنهاد کنی شاید در آن به توافق برسیم. در این هنگام طرفین به تشکیل جلسه سری مبادرت کردند و در آن به توافقی رسیدند که یادآور میشویم:
| |
| | |
| ابوموسی: نظر من این است که هر دو نفر (علی و معاویه) را از خلافت [[خلع]] کنیم و [[سرنوشت]] خلافت را به شورای [[مسلمانان]] واگذاریم تا هر کسی را که خواستند به عنوان خلیفه برگزینند. عمروعاص: موافقم و باید نظر خود را به طور رسمی اعلام داریم.
| |
| | |
| ناظران و دیگر کسانی که در [[انتظار]] [[رأی]] حکمین بودند دور هم گرد آمده تا به سخنان داوران گوش فرا دهند. در این هنگام [[عمرو]] از [[بلاهت]] و [[سادگی]] و [[نادانی]] [[ابوموسی]] استفاده کرد و او را مقدم داشت که مجلس را افتتاح کند و نظر خود را اظهار نماید. ابوموسی نیز [[غافل]] از آنکه ممکن است [[عمروعاص]] پس از سخنان وی از [[تأیید]] نظری که در خفا بر آن توافق کرده بودند خودداری کند، شروع به سخن کرد و گفت: من و عمروعاص بر مطلبی [[اتفاق نظر]] پیدا کردیم و امیدواریم که [[صلاح]] [[رستگاری]] [[مسلمین]] در آن باشد. عمروعاص: صحیح است، به سخن خود ادامه بده.
| |
| | |
| در این موقع [[ابن عباس]] خود را به ابوموسی رسانید و به او هشدار داد و چنین گفت: اگر بر مطلبی اتفاق نظر پیدا کردهاید اجازه بده اول عمروعاص سخن بگوید و بعداً تو اظهار نظر کن؛ زیرا هیچ بعید نیست که وی خلاف آنچه را که بر آن اتفاق کردهاید مطرح سازد. ولی ابوموسی به [[هشدار]] ابن عباس توجه نکرد و گفت: رها کن، هر دو در مسأله [[خلافت]] اتفاق نظر داریم.
| |
| | |
| سپس برخاست و گفت: ما وضع [[امت]] را مطالعه کردیم و برای [[رفع اختلاف]] و بازگشت به [[وحدت]]، بهتر از این ندیدیم که علی و [[معاویه]] را از خلافت [[خلع]] کنیم و امر خلافت را به شورای مسلمین واگذار کنیم تا آنان هر کسی را که بخواهند به عنوان [[خلیفه]] برگزینند. بر این اساس، من علی و معاویه را از خلافت [[عزل]] کردم.
| |
| | |
| این جمله را گفت و آن گاه عقب رفت و نشست. سپس عمرو در جایگاه قبلی [[ابو موسی]] قرار گرفت و [[خدا]] را [[حمد]] و ثنا گفت و افزود: [[مردم]]، سخنان ابوموسی را شنیدید. او [[امام]] خود را عزل کرد و من نیز در این مورد با او موافق هستم و او را از خلافت عزل میکنم ولی، برخلاف او، معاویه را بر خلافت ابقا مینمایم. (همانگونه که [[انگشتر]] را در دستم ثابت کردم)<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۰.</ref> ۔ او ولی [[عثمان]] و [[خونخواه]] اوست و [[شایستهترین]] [[مردم]] برای [[خلافت]] است.
| |
| | |
| [[ابوموسی]] با [[عصبانیت]] خاصی رو به [[عمرو]] کرد و گفت: [[رستگار]] نشوی که [[حیله]] ورزیدی و [[گناه]] کردی. حال تو همچون حال سگ است که اگر بر او [[حمله]] کنند دهانش را باز میکند و زبان خود را بیرون میآورد و اگر رهایش کنند نیز چنین میکند<ref>مضمون آیه کریمه است که افرادی را که آیات خدا را تکذیب میکنند به سگ تشبه میکند: {{متن قرآن|فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ}} «از این رو داستان او چون داستان سگ است که اگر به او بتازی لهله میزند و اگر او را وانهی (باز) لهله میزند» سوره اعراف، آیه ۱۷۶.</ref>.
| |
| | |
| [[عمروعاص]]: وضع تو مانند خر است که کتابی چند بر او باشد<ref>اقتباس از آیه قرآن: {{متن قرآن|... كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا}} «... همچون داستان درازگوشی است بر او کتابی چند» سوره جمعه، آیه ۵.</ref>.
| |
| | |
| در این هنگام، [[خدعه]] عمرو آشکار شد و مجلس به هم خورد<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۹۹؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۱۸؛ تاریخ طبری، ج۳، جزء ۶، ص۳۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۶۷؛ نخجوانی، تجارب السلف، ص۴۸؛ مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۸.</ref>. [[شریح بن هانی]] برخاست و تازیانهای بر فرق عمرو نواخت. فرزند عمروعاص به کمک پدر شتافت و تازیانهای بر [[شریح]] زد و مردم میان آن دو حائل شدند. شریح بن هانی بعدها میگفت: از آن پشیمانم که چرا به جای تازیانه [[شمشیر]] بر فرق او نزدم<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۴۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۶۸؛ منقری، وقعة صفین، ص۵۴۶.</ref>.
| |
| | |
| [[ابن عباس]]: [[خدا]] روی ابوموسی را [[زشت]] سازد. من او را از حیله عمرو برحذر داشتم ولی او توجه نکرد.
| |
| | |
| ابوموسی: صحیح است. ابن عباس مرا از حیله این مرد [[فاسق]] برحذر داشت ولی من به او (عمرو) [[اطمینان]] پیدا کردم و هرگز [[فکر]] نمیکردم که جز [[خیرخواهی]] برای من چیزی بگوید.
| |
| | |
| [[سعید بن قیس]] خطاب به هر دو داور گفت: اگر بر درستکاری [[اجتماع]] کرده بودید چیزی در حال ما نمیافزودید، چه رسد که بر [[ضلالت]] و [[گمراهی]] اتفاق کردید. نظر شما بر ما [[الزام]] آور نیست و امروز به همان وضع هستیم که قبلاً بودیم و [[جنگ]] با متمردان را ادامه خواهیم داد<ref>منقری، وقعة صفین، ص۵۴۷.</ref>.
| |
| | |
| در این جریان، بیش از همه، [[ابوموسی]] و [[اشعث بن قیس]] (بازیگر صحنه [[حکمیت]]) مورد [[سرزنش]] قرار گرفتند. ابوموسی پیوسته به [[عمرو]] بد میگفت و زبان [[اشعث]]، کند شده و بند آمده بود و سخن نمیگفت. سرانجام [[عمروعاص]] و هواداران [[معاویه]]، بار و بنه را بستند و رهسپار [[شام]] شدند و ماجرا را تفصیلاً برای معاویه بیان کردند و به او، به عنوان [[خلیفه مسلمین]]، [[سلام]] گفتند. [[ابن عباس]]، و [[شریح بن هانی]] نیز به سوی [[کوفه]] بازگشتند و جریان را تعریف کردند. ولی ابوموسی، به جهت خطایی که مرتکب شده بود به [[مکه]] [[پناهنده]] شد و در آنجا به سر برد<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۰۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۵۸؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۱۸.</ref>.
| |
| | |
| سرانجام [[نبرد صفین]] و حادثه حکمیت، با کشته شدن ۴۵ هزار و به قولی نود هزار شامی و [[شهادت]] بیست الی ۲۵ هزار عراقی<ref>مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۴.</ref> در [[ماه شعبان]] [[سال]] سی و هشت [[هجری]] پایان پذیرفت<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۴۰؛ طبری این قول را از واقدی نقل میکند و مسعودی در مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۶ و در التنبیه و الاشراف، ص۲۵۶، همین قول را انتخاب کرده است. ولی صحیح آن ماه صفر سال ۳۷ هجری است. (نخجوانی، تجارب السلف، ص۵۰).</ref> و [[مشکلات]] متعددی برای [[حکومت امیرالمؤمنین]] {{ع}} و [[خلافت اسلامی]] پدید آورد که بسیاری از آنها هرگز رفع نشد.
| |
| | |
| [[ابن ابی الحدید]] و [[مسعودی]] مینویسند: وقتی خبر [[حیله]] عمروعاص به ابوموسی در داستان حکمیت به [[امام]] رسید حضرت خیلی ناراحت شد و در میان [[مردم]] این [[خطبه]] را که حکایت از عمق [[ناراحتی]] و [[دل]] سوختگی آن بزرگوار را دارد ایراد فرمود<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۵۹؛ مروج الذهب، ج۲، ص۴۱۲.</ref>: [[ستایش]] مخصوص [[خداوند]] است، هر چند [[روزگار]] پیشامدهای سنگین و خطیر و حوادث بزرگ پیش آورد. [[گواهی]] میدهم معبودی جز خداوند یگانه نیست، [[شریک]] ندارد و معبودی با او نیست. و گواهی میدهیم محمد {{صل}} [[بنده]] و فرستاده اوست. اما بعد: [[نافرمانی]] از دستور [[نصیحت]] کننده [[مهربان]]، [[دانا]] و با تجربه، باعث [[حسرت]] میشود، و [[پشیمانی]] به دنبال دارد. من [[فرمان]] خویش را در مورد [[حکمیت]] به شما گفتم و نظر [[خالص]] خود را در [[اختیار]] شما گذاردم، «[[رأی]] درست آن بود، اگر میپذیرفتید». اما شما همانند [[مخالفان]] [[جفاکار]]، و [[نافرمانان]] [[پیمان شکن]] [[امتناع]] ورزیدید، تا به آنجا که نصیحت کننده در [[پند]] خویش گویا به تردید افتاد، و از پند و [[اندرز]] خودداری نمود. مثال من و شما همچون گفتار [[برادر]] «[[هوازن]]» است که گفت: من در [[سرزمین]] «منعرج اللوی» دستور خود را دادم؛ ولی این نصیحت تنها فردا ظهر آشکار شد»<ref>نهج البلاغه، خطبه ۳۵.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۴۵۷.</ref>
| |
| | |
| بدین ترتیب، تجاهل و [[خیانت]] عدهای از مشاهیر و بزرگان [[کوفه]] باعث شد که آنان با [[جسارت]] در مقابل خلیفهای که با او [[پیمان وفاداری]] و [[اطاعت]] بسته بودند، بایستند و او را به پذیرش [[آتش بس]] و مذاکرات [[صلح]] با [[دشمنی]] مجبور کنند که تا آن [[زمان]] باعث ریخته شدن [[خون]] هفتاد هزار نفر در [[صفین]] شده بود. سپس بر خلاف نظر امیرالمؤمنین{{ع}} با مطرح کردن [[حکمیت]] و [[تحمیل]] آن به [[حضرت امیر]]{{ع}} موجب شدند پایههای [[حکومت معاویه]] [[استحکام]] یابد و [[خوارج]] پدید آیند و بیشتر مردم از پیرامون [[حضرت علی]]{{ع}} پراکنده شوند<ref>[[محمد حسین رجبی دوانی|رجبی دوانی، محمد حسین]]، [[کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی (کتاب)|کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی]] ص ۲۰۹.</ref>.
| |
|
| |
|
| == منابع == | | == منابع == |