پرش به محتوا

هشام بن ابراهیم راشدی در معارف و سیره رضوی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۰: خط ۳۰:
[[طبری]] در حوادث سال ۱۴۴ گوید: یکی از [[موالیان]] [[بنی دارم]] می‌‌گفت: به بشیر رحال گفتم: چرا در خروج بر این مرد یعنی [[ابوجعفر منصور]] [[عجله]] می‌کنی؟ گفت: او بعد از [[دستگیری]] [[عبدالله بن حسن]] دنبال من فرستاد و به من امر کرد تا وارد اتاقی شوم، هنگامی که من وارد [[اتاق]] مورد نظر شدم دیدم عبدالله بن حسن در آنجا کشته شده است، من از [[مشاهده]] آن وضع بی‌هوش بر [[زمین]] افتادم. هنگامی که به هوش آمدم با [[خداوند]] [[عهد]] کردم اگر دو [[شمشیر]] بلند شوند من با شمشیری خواهم بود که علیه منصور بلند شده است و بعد از آن به شخصی که همراه من بود گفتم سخن مرا به منصور نگوید اگر او گفته‌ام را بشنود مرا خواهد کشت، [[راوی]] گوید: من گفته او را برای [[هشام بن ابراهیم همدانی عباسی]] نقل کردم و گفتم: ابوجعفر او را کشت.
[[طبری]] در حوادث سال ۱۴۴ گوید: یکی از [[موالیان]] [[بنی دارم]] می‌‌گفت: به بشیر رحال گفتم: چرا در خروج بر این مرد یعنی [[ابوجعفر منصور]] [[عجله]] می‌کنی؟ گفت: او بعد از [[دستگیری]] [[عبدالله بن حسن]] دنبال من فرستاد و به من امر کرد تا وارد اتاقی شوم، هنگامی که من وارد [[اتاق]] مورد نظر شدم دیدم عبدالله بن حسن در آنجا کشته شده است، من از [[مشاهده]] آن وضع بی‌هوش بر [[زمین]] افتادم. هنگامی که به هوش آمدم با [[خداوند]] [[عهد]] کردم اگر دو [[شمشیر]] بلند شوند من با شمشیری خواهم بود که علیه منصور بلند شده است و بعد از آن به شخصی که همراه من بود گفتم سخن مرا به منصور نگوید اگر او گفته‌ام را بشنود مرا خواهد کشت، [[راوی]] گوید: من گفته او را برای [[هشام بن ابراهیم همدانی عباسی]] نقل کردم و گفتم: ابوجعفر او را کشت.


هشام [[سوگند]] یاد کرد که [[ابوجعفر منصور]] او را نکشته است، و نیز گوید: [[ایوب ابن عمر]] گفت: [[جعفر بن محمد]]{{ع}} با ابوجعفر منصور [[ملاقات]] کردند و گفتند: [[زمین]] مرا که در مزرعه [[ابوزیاد]] است به من برگردانید تا از حاصل آن بخورم، ابوجعفر منصور گفت: با من اینگونه سخن میگویی به خداوند سوگند جانت را خواهم گرفت.
هشام [[سوگند]] یاد کرد که [[ابوجعفر منصور]] او را نکشته است، و نیز گوید: [[ایوب بن عمر]] گفت: [[جعفر بن محمد]]{{ع}} با ابوجعفر منصور [[ملاقات]] کردند و گفتند: [[زمین]] مرا که در مزرعه [[ابوزیاد]] است به من برگردانید تا از حاصل آن بخورم، ابوجعفر منصور گفت: با من اینگونه سخن میگویی به خداوند سوگند جانت را خواهم گرفت.


[[جعفر بن محمد]]{{ع}} فرمودند: [[شتاب]] نداشته باش من اکنون شصت وسه سال دارم و در همین سن وسال [[پدر]] و جدم [[علی بن ابیطالب]]{{ع}} درگذشتند، راوی گوید: ابوجعفر منصور بعد از این سخن [[امام صادق]]{{ع}} را مورد [[محبت]] [[قرارداد]] و او را [[آزاد]] کرد، هشام بن ابراهیم گوید: منصور مزرعه ابوزیاد را به او نداد ولی بعد از او [[مهدی]] به [[خلافت]] رسید و به [[اولاد]] او برگردانید.
[[جعفر بن محمد]]{{ع}} فرمودند: [[شتاب]] نداشته باش من اکنون شصت وسه سال دارم و در همین سن وسال [[پدر]] و جدم [[علی بن ابیطالب]]{{ع}} درگذشتند، راوی گوید: ابوجعفر منصور بعد از این سخن [[امام صادق]]{{ع}} را مورد [[محبت]] [[قرارداد]] و او را [[آزاد]] کرد، هشام بن ابراهیم گوید: منصور مزرعه ابوزیاد را به او نداد ولی بعد از او [[مهدی]] به [[خلافت]] رسید و به [[اولاد]] او برگردانید.
۲۱۷٬۴۹۱

ویرایش