حضرت اسحاق علیه السلام: تفاوت میان نسخهها
←بشارت به ولادت اسحاق
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
==[[بشارت]] به ولادت [[اسحاق]]== | ==[[بشارت]] به ولادت [[اسحاق]]== | ||
فرزند دیگر [[ابراهیم]] که نامش در [[قرآن کریم]] ذکر شده، اسحاق است. در [[روایات]]، اسحاق پنج سال کوچکتر از اسماعیل و محل ولادتش [[شام]] است. مادرش [[ساره]] [[همسر]] رسمی ابراهیم و دختر خاله آن حضرت است. | فرزند دیگر [[ابراهیم]] که نامش در [[قرآن کریم]] ذکر شده، اسحاق است. در [[روایات]]، اسحاق پنج سال کوچکتر از اسماعیل و محل ولادتش [[شام]] است. مادرش [[ساره]] [[همسر]] رسمی ابراهیم و دختر خاله آن حضرت است. | ||
داستان بشارت ولادت اسحاق که به وسیله [[فرشتگان الهی]] به ساره و ابراهیم داده شد، در چند جای [[قرآن]] ذکر شده است: سورههای [[هود]]، [[حجر]] و ذاریات؛ البته در [[سوره عنکبوت]] نیز اشارهای بدان شده است. و در [[سوره حجر]] و ذاریات نیز نام اسحاق ذکر نشده و تنها نام بشارت به ابراهیم یا بشارت به آمدن [[فرزندی]] [[دانا]] برای آن حضرت ذکر شده. | داستان بشارت ولادت اسحاق که به وسیله [[فرشتگان الهی]] به ساره و ابراهیم داده شد، در چند جای [[قرآن]] ذکر شده است: سورههای [[هود]]، [[حجر]] و ذاریات؛ البته در [[سوره عنکبوت]] نیز اشارهای بدان شده است. و در [[سوره حجر]] و ذاریات نیز نام اسحاق ذکر نشده و تنها نام بشارت به ابراهیم یا بشارت به آمدن [[فرزندی]] [[دانا]] برای آن حضرت ذکر شده. | ||
و از این رو درباره فرزندی که [[خداوند]] به آمدنش بشارت داده، [[اختلاف]] است و در بعضی روایات، بشارت به آمدن اسماعیل ذکر شده، از این رو برخی گفتهاند که این بشارت چند بار اتفاق افتاده است: یک بار به اسماعیل و بار دیگر به اسحاق و شاید سبب آن (چنان که در برخی از روایات هست) این بوده که [[خدای تعالی]] میخواست این بشارت را ضمن خبر نابودی [[قوم لوط]] به ابراهیم بدهد تا تسلیتی برای او باشد؛ زیرا خبر نابودی ایشان برای ابراهیم خبر [[ناگواری]] بود. | و از این رو درباره فرزندی که [[خداوند]] به آمدنش بشارت داده، [[اختلاف]] است و در بعضی روایات، بشارت به آمدن اسماعیل ذکر شده، از این رو برخی گفتهاند که این بشارت چند بار اتفاق افتاده است: یک بار به اسماعیل و بار دیگر به اسحاق و شاید سبب آن (چنان که در برخی از روایات هست) این بوده که [[خدای تعالی]] میخواست این بشارت را ضمن خبر نابودی [[قوم لوط]] به ابراهیم بدهد تا تسلیتی برای او باشد؛ زیرا خبر نابودی ایشان برای ابراهیم خبر [[ناگواری]] بود. | ||
اما داستان بشارت به ولادت اسحاق در [[سوره هود]] با تفصیل بیشتری ذکر شده که [[ترجمه]] آن چنین است: «و همانا فرستادگان ما با نوید نزد ابراهیم آمدند و بدو [[سلام]] گفتند و او هم سلام گفت و طولی نکشید که گوساله بریانی (برای [[پذیرایی]] آنان) آورد، و چون دید که دستشان به سوی آن دراز نمیشود آنها را نا آشنا شمرد و ترسی در دلش جای گرفت، فرستادگان بدو گفتند: نترس که به سوی قوم لوط فرستاده شدهایم، زنش (در آن حال) ایستاده بود و بخندید، ما (به وسیله همان فرستادگان) آن [[زن]] را به اسحاق و از پی او به [[یعقوب]] مژده دادیم، زن با [[تعجب]] گفت: وای بر من چگونه خواهم زایید با آنکه پیرزنی هستم و این شوهرم نیز مردی پیر و فرتوت است به [[راستی]] که این داستان شگفتانگیزی است، بدو گفتند: از کار [[خدا]] [[تعجب]] میکنی که [[رحمت]] و برکتهای او بر شما [[خاندان]] (شامل) بوده و به راستی که خدا [[ستوده]] و بزرگوار است»<ref>{{متن قرآن|وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلَامًا قَالَ سَلَامٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ * فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لَا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لَا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ * وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ * قَالَتْ يَا وَيْلَتَى أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِي شَيْخًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ * قَالُوا أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ}} «و به یقین، فرشتگان ما برای ابراهیم مژده آوردند، گفتند: درود بر تو گفت: * و چون دید که دستشان به سوی آن دراز نمیشود؛ آنان را ناآشنا یافت و از ایشان هراسی در دل نهاد ؛ گفتند: مهراس! ما به سوی قوم لوط فرستاده شدهایم * و همسر او، ایستاده بود و خندید آنگاه ما به او مژده اسحاق و از پی اسحاق، یعقوب را دادیم * گفت: وای بر من! آیا من میزایم در حالی که من زنی پیرم و این هم شوهرم که پیر است؟ بیگمان این چیزی شگرف است! * گفتند: آیا از کار خداوند در شگفتی با آنکه بخشایش خداوند و برکات او ارزانی شما خاندان (رسالت) است؟ بیگمان او ستودهای ارجمند است» سوره هود، آیه ۶۹ - ۷۳.</ref>. | اما داستان بشارت به ولادت اسحاق در [[سوره هود]] با تفصیل بیشتری ذکر شده که [[ترجمه]] آن چنین است: «و همانا فرستادگان ما با نوید نزد ابراهیم آمدند و بدو [[سلام]] گفتند و او هم سلام گفت و طولی نکشید که گوساله بریانی (برای [[پذیرایی]] آنان) آورد، و چون دید که دستشان به سوی آن دراز نمیشود آنها را نا آشنا شمرد و ترسی در دلش جای گرفت، فرستادگان بدو گفتند: نترس که به سوی قوم لوط فرستاده شدهایم، زنش (در آن حال) ایستاده بود و بخندید، ما (به وسیله همان فرستادگان) آن [[زن]] را به اسحاق و از پی او به [[یعقوب]] مژده دادیم، زن با [[تعجب]] گفت: وای بر من چگونه خواهم زایید با آنکه پیرزنی هستم و این شوهرم نیز مردی پیر و فرتوت است به [[راستی]] که این داستان شگفتانگیزی است، بدو گفتند: از کار [[خدا]] [[تعجب]] میکنی که [[رحمت]] و برکتهای او بر شما [[خاندان]] (شامل) بوده و به راستی که خدا [[ستوده]] و بزرگوار است»<ref>{{متن قرآن|وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلَامًا قَالَ سَلَامٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ * فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لَا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لَا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ * وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ * قَالَتْ يَا وَيْلَتَى أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِي شَيْخًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ * قَالُوا أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ}} «و به یقین، فرشتگان ما برای ابراهیم مژده آوردند، گفتند: درود بر تو گفت: * و چون دید که دستشان به سوی آن دراز نمیشود؛ آنان را ناآشنا یافت و از ایشان هراسی در دل نهاد ؛ گفتند: مهراس! ما به سوی قوم لوط فرستاده شدهایم * و همسر او، ایستاده بود و خندید آنگاه ما به او مژده اسحاق و از پی اسحاق، یعقوب را دادیم * گفت: وای بر من! آیا من میزایم در حالی که من زنی پیرم و این هم شوهرم که پیر است؟ بیگمان این چیزی شگرف است! * گفتند: آیا از کار خداوند در شگفتی با آنکه بخشایش خداوند و برکات او ارزانی شما خاندان (رسالت) است؟ بیگمان او ستودهای ارجمند است» سوره هود، آیه ۶۹ - ۷۳.</ref>. | ||
[[خدای تعالی]] چند تن از [[فرشتگان]] را - که برخی از [[مفسران]] آنها را نه تا یازده نفر ذکر کردهاند و [[جبرئیل]]، [[میکائیل]] و [[اسرافیل]] نیز از آنها بودند - [[مأمور]] نابودی [[قوم لوط]] کرد و به آنها دستور داد که ابتدا نزد [[ابراهیم]] بروند و ولادت [[اسحاق]] را به وی [[بشارت]] دهند و سپس به دنبال [[مأموریت]] خویش رهسپار گردند. | [[خدای تعالی]] چند تن از [[فرشتگان]] را - که برخی از [[مفسران]] آنها را نه تا یازده نفر ذکر کردهاند و [[جبرئیل]]، [[میکائیل]] و [[اسرافیل]] نیز از آنها بودند - [[مأمور]] نابودی [[قوم لوط]] کرد و به آنها دستور داد که ابتدا نزد [[ابراهیم]] بروند و ولادت [[اسحاق]] را به وی [[بشارت]] دهند و سپس به دنبال [[مأموریت]] خویش رهسپار گردند. | ||
علت این دستور نیز - طبق برخی از [[تواریخ]] - آن بود که ابراهیم بسیار مهمان [[دوست]] بود و پیش از این در [[حدیث]] [[کتاب کافی]] گذشت که هرگاه میهمان نداشت به سراغ او از [[خانه]] بیرون میرفت تا میهمانی بیابد و بیشتر زمانها با میهمان [[غذا]] میخورد. در آن هنگام، پانزده شب بود که بر ابراهیم میهمانی وارد نشده و او ناراحت بود. ناگهان میهمانانی [[خوش سیما]] و زیباروی را [[مشاهده]] کرد که بر وی وارد شدند. ابراهیم خوشحال شد و با خود گفت: باید خدمتکاری اینان را خود انجام دهم. به دنبال این [[تصمیم]] برخاست و گوسالهای را - که مطابق برخی از [[روایات]] جز آن در خانهاش چیزی نبود - [[ذبح]] کرد و پس از بریان کردن برای میهمانان آورد. خود نیز در پیش روی آنان نشست و به خوردن غذا مشغول شد. | علت این دستور نیز - طبق برخی از [[تواریخ]] - آن بود که ابراهیم بسیار مهمان [[دوست]] بود و پیش از این در [[حدیث]] [[کتاب کافی]] گذشت که هرگاه میهمان نداشت به سراغ او از [[خانه]] بیرون میرفت تا میهمانی بیابد و بیشتر زمانها با میهمان [[غذا]] میخورد. در آن هنگام، پانزده شب بود که بر ابراهیم میهمانی وارد نشده و او ناراحت بود. ناگهان میهمانانی [[خوش سیما]] و زیباروی را [[مشاهده]] کرد که بر وی وارد شدند. ابراهیم خوشحال شد و با خود گفت: باید خدمتکاری اینان را خود انجام دهم. به دنبال این [[تصمیم]] برخاست و گوسالهای را - که مطابق برخی از [[روایات]] جز آن در خانهاش چیزی نبود - [[ذبح]] کرد و پس از بریان کردن برای میهمانان آورد. خود نیز در پیش روی آنان نشست و به خوردن غذا مشغول شد. | ||
اما ضمن خوردن، متوجه شد که آنها به غذا دست نمیزنند، از این رو وحشتی در دلش افتاد و چنان که برخی گفتهاند و در روایتی هم ذکر شده، ترسید که مبادا آن [[جوانان]] نیرومند که شبانه به خانه او آمدهاند، قصد آسیب رساندن به او یا دزدی داشته باشند، اما وقتی [[مشاهده]] کرد که [[غذا]] نمیخورند، دانست که آنها فرشتهاند، ولی ترسید که مبادا برای [[عذاب]] [[قوم]] او آمده باشند. به هر حال [[ترس]] خود را به آنان اظهار کرد. | اما ضمن خوردن، متوجه شد که آنها به غذا دست نمیزنند، از این رو وحشتی در دلش افتاد و چنان که برخی گفتهاند و در روایتی هم ذکر شده، ترسید که مبادا آن [[جوانان]] نیرومند که شبانه به خانه او آمدهاند، قصد آسیب رساندن به او یا دزدی داشته باشند، اما وقتی [[مشاهده]] کرد که [[غذا]] نمیخورند، دانست که آنها فرشتهاند، ولی ترسید که مبادا برای [[عذاب]] [[قوم]] او آمده باشند. به هر حال [[ترس]] خود را به آنان اظهار کرد. | ||
[[فرشتگان]] که دانستند [[ابراهیم]] از آنها بیمناک شده، خود را به او معرفی کردند و ترس او را برطرف ساخته و مأموریتشان را به اطلاع وی رسانیدند، سپس مژده ولادت [[فرزندی]] [[دانا]] را بدو دادند. | [[فرشتگان]] که دانستند [[ابراهیم]] از آنها بیمناک شده، خود را به او معرفی کردند و ترس او را برطرف ساخته و مأموریتشان را به اطلاع وی رسانیدند، سپس مژده ولادت [[فرزندی]] [[دانا]] را بدو دادند. | ||
ابراهیم در کمال [[تعجب]] گفت: «آیا پس از آنکه من پیر شدهام»<ref>حجر (۱۵) آیه ۵۴.</ref> و [[امید]] فرزند دار شدن در من نیست «مرا به فرزندی [[بشارت]] میدهید؟ این چه بشارتی است؟»<ref>{{متن قرآن|قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِي عَلَى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ}} «گفت: آیا مرا نوید میدهید با آنکه به سالمندی رسیدهام؟ پس به چه نوید میدهید؟» سوره حجر، آیه ۵۴.</ref> فرشتگان گفتند: «تو را به [[حق]] بشارت میدهیم»<ref>{{متن قرآن|قَالُوا بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْقَانِطِينَ}} «گفتند: ما به تو نویدی راستین میدهیم و از ناامیدان مباش» سوره حجر، آیه ۵۵.</ref>. و این موضوع تحقق خواهد یافت «و تو از نو میدان مباش». | ابراهیم در کمال [[تعجب]] گفت: «آیا پس از آنکه من پیر شدهام»<ref>حجر (۱۵) آیه ۵۴.</ref> و [[امید]] فرزند دار شدن در من نیست «مرا به فرزندی [[بشارت]] میدهید؟ این چه بشارتی است؟»<ref>{{متن قرآن|قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِي عَلَى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ}} «گفت: آیا مرا نوید میدهید با آنکه به سالمندی رسیدهام؟ پس به چه نوید میدهید؟» سوره حجر، آیه ۵۴.</ref> فرشتگان گفتند: «تو را به [[حق]] بشارت میدهیم»<ref>{{متن قرآن|قَالُوا بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْقَانِطِينَ}} «گفتند: ما به تو نویدی راستین میدهیم و از ناامیدان مباش» سوره حجر، آیه ۵۵.</ref>. و این موضوع تحقق خواهد یافت «و تو از نو میدان مباش». | ||
[[ساره]] ایستاده بود. وقتی این بشارت را شنید، خندید و چنان که در [[حدیثی]] از [[امام باقر]]{{ع}} نقل شده و برخی از [[مفسران]] هم گفتهاند، خندهاش از تعجب بود که چگونه در [[جوانی]] که به امید بچهدار شدن آنها امید میرفت، دارای فرزند نشدند و اکنون که به سن [[پیری]] رسیدهاند، [[خداوند]] بدانها فرزندی میدهد؛ زیرا از سن ساره در آن وقت به [[اختلاف روایات]] -۹۸ یا ۹۹ سال گذشته و ابراهیم نیز ۱۰۰ یا ۱۲۰ ساله بود. | [[ساره]] ایستاده بود. وقتی این بشارت را شنید، خندید و چنان که در [[حدیثی]] از [[امام باقر]]{{ع}} نقل شده و برخی از [[مفسران]] هم گفتهاند، خندهاش از تعجب بود که چگونه در [[جوانی]] که به امید بچهدار شدن آنها امید میرفت، دارای فرزند نشدند و اکنون که به سن [[پیری]] رسیدهاند، [[خداوند]] بدانها فرزندی میدهد؛ زیرا از سن ساره در آن وقت به [[اختلاف روایات]] -۹۸ یا ۹۹ سال گذشته و ابراهیم نیز ۱۰۰ یا ۱۲۰ ساله بود. | ||
ولی فرشتگان گذشته از [[اسحاق]] به فرزند او هم - که نامش [[یعقوب]] بود - مژده دادند که باقی خواهد ماند و دارای فرزند و [[نسل]] خواهد شد. | ولی فرشتگان گذشته از [[اسحاق]] به فرزند او هم - که نامش [[یعقوب]] بود - مژده دادند که باقی خواهد ماند و دارای فرزند و [[نسل]] خواهد شد. | ||
ساره مانند ابراهیم از تعجب گفت: «وای بر من چگونه من دارای فرزندی میشوم با آنکه پیرزنی هستم و شوهرم نیز پیری فرتوت است»<ref>{{متن قرآن|قَالَتْ يَا وَيْلَتَى أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِي شَيْخًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ}} «گفت: وای بر من! آیا من میزایم در حالی که من زنی پیرم و این هم شوهرم که پیر است؟ بیگمان این چیزی شگرف است!» سوره هود، آیه ۷۲.</ref>. | ساره مانند ابراهیم از تعجب گفت: «وای بر من چگونه من دارای فرزندی میشوم با آنکه پیرزنی هستم و شوهرم نیز پیری فرتوت است»<ref>{{متن قرآن|قَالَتْ يَا وَيْلَتَى أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِي شَيْخًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ}} «گفت: وای بر من! آیا من میزایم در حالی که من زنی پیرم و این هم شوهرم که پیر است؟ بیگمان این چیزی شگرف است!» سوره هود، آیه ۷۲.</ref>. | ||
ساره پس از این بشارت، به اسحاق حامله شد. پس از گذشت دوران [[آبستنی]]، اسحاق متولد شد و با گذشتن روزها و شبها اندک اندک بزرگ شد و رونق تازهای به [[زندگی]] آنها بخشید. | ساره پس از این بشارت، به اسحاق حامله شد. پس از گذشت دوران [[آبستنی]]، اسحاق متولد شد و با گذشتن روزها و شبها اندک اندک بزرگ شد و رونق تازهای به [[زندگی]] آنها بخشید. | ||
از این جا به بعد در [[قرآن کریم]] و [[روایات اهل بیت]] - که اساس نقل ما در این کتاب است - درباره [[زندگی]] و [[ازدواج]] [[اسحاق]] چیزی ذکر نشده، ولی در برخی از [[تواریخ]] چون [[تاریخ]] [[طبری]] و کامل و همچنین در [[تورات]] کنونی مطالبی ذکر شده که صرف نظر از اختلافاتی که در آنها به چشم میخورد، موضوعاتی هم که شاید مناسب با [[شأن]] [[انبیای الهی]] نباشد ذکر شده و چون از نظر ما اعتباری نداشت بهتر آن دیدیم که از نقل آنها خودداری کنیم و به طور اختصار به برخی از آنچه در بحثهای [[آینده]] مورد نیاز و همچنین [[مورد اتفاق]] [[تاریخ نویسان]] است و با داستانهای بعدی هم [[ارتباط]] دارد، اشاره کنیم. | از این جا به بعد در [[قرآن کریم]] و [[روایات اهل بیت]] - که اساس نقل ما در این کتاب است - درباره [[زندگی]] و [[ازدواج]] [[اسحاق]] چیزی ذکر نشده، ولی در برخی از [[تواریخ]] چون [[تاریخ]] [[طبری]] و کامل و همچنین در [[تورات]] کنونی مطالبی ذکر شده که صرف نظر از اختلافاتی که در آنها به چشم میخورد، موضوعاتی هم که شاید مناسب با [[شأن]] [[انبیای الهی]] نباشد ذکر شده و چون از نظر ما اعتباری نداشت بهتر آن دیدیم که از نقل آنها خودداری کنیم و به طور اختصار به برخی از آنچه در بحثهای [[آینده]] مورد نیاز و همچنین [[مورد اتفاق]] [[تاریخ نویسان]] است و با داستانهای بعدی هم [[ارتباط]] دارد، اشاره کنیم. | ||
نوشتهاند که چون [[ابراهیم]] به سنّ [[پیری]] رسید به «لعاذر» - که [[سرپرستی]] [[خانواده]] او را به عهده داشت - سفارش کرد که برای پسرش اسحاق از [[کنعانیان]] - که در [[فلسطین]] بودند - همسری بر نگزیند و [[همسر]] او را از میان [[فامیل]] خود [[انتخاب]] کند. لعاذر نیز طبق [[وصیت]] ابراهیم «رفقه» دختر [[بتوئیل بن ناحور]] را برای همسری اسحاق برگزید و اسحاق از او صاحب دو پسر به نامهای عیض و [[یعقوب]] - که دو قلو بودند - شد. | نوشتهاند که چون [[ابراهیم]] به سنّ [[پیری]] رسید به «لعاذر» - که [[سرپرستی]] [[خانواده]] او را به عهده داشت - سفارش کرد که برای پسرش اسحاق از [[کنعانیان]] - که در [[فلسطین]] بودند - همسری بر نگزیند و [[همسر]] او را از میان [[فامیل]] خود [[انتخاب]] کند. لعاذر نیز طبق [[وصیت]] ابراهیم «رفقه» دختر [[بتوئیل بن ناحور]] را برای همسری اسحاق برگزید و اسحاق از او صاحب دو پسر به نامهای عیض و [[یعقوب]] - که دو قلو بودند - شد. | ||
اسحاق، [[عیص]] را بیش از یعقوب [[دوست]] میداشت و رفقه به یعقوب علاقه بیشتری داشت. | اسحاق، [[عیص]] را بیش از یعقوب [[دوست]] میداشت و رفقه به یعقوب علاقه بیشتری داشت. | ||
عیش پس از این که بزرگ شد، نزد عمویش اسماعیل رفت و دختر او را که نامش «بسمه» بود به همسری برگزید و یعقوب برای ازدواج نزد دایی خود لیان بن بتوئیل رفت و با دخترش «لیا» ازدواج کرد و از وی صاحب هفت فرزند شد. بعد لیا از [[دنیا]] رفت و یعقوب [[خواهر]] او «راحیل» را به همسری [[اختیار]] کرد و یوسف و [[بنیامین]] را نیز راحیل برای او به دنیا آورد که شرح آن پس از این خواهد آمد.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۱۸۵.</ref> | عیش پس از این که بزرگ شد، نزد عمویش اسماعیل رفت و دختر او را که نامش «بسمه» بود به همسری برگزید و یعقوب برای ازدواج نزد دایی خود لیان بن بتوئیل رفت و با دخترش «لیا» ازدواج کرد و از وی صاحب هفت فرزند شد. بعد لیا از [[دنیا]] رفت و یعقوب [[خواهر]] او «راحیل» را به همسری [[اختیار]] کرد و یوسف و [[بنیامین]] را نیز راحیل برای او به دنیا آورد که شرح آن پس از این خواهد آمد.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۱۸۵.</ref> |