پرش به محتوا

ابولهب: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۱٬۹۰۷ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۵ ژانویهٔ ۲۰۲۳
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۳۲: خط ۳۲:
== ابولهب بعد از هجرت ==
== ابولهب بعد از هجرت ==
ابولهب پس از [[هجرت]] [[مسلمانان]] به [[مدینه]] تا [[جنگ بدر]]، دیگر نمودی ندارد و در این [[جنگ]] نیز که همه اشراف [[مکه]] حضور یافتند، شرکت نکرد<ref>المغازی، ج‌۱، ص‌۳۳؛ الاغانی، ج‌۴، ص‌۲۰۵.</ref> و به اصرار دیگران، فقط "عاص بن هشام بن مغیره"، [[برادر]] [[ابوجهل]] را در مقابل [[بخشش]] ۴ هزار درهم‌ طلبی که از او داشت، به جای خویش فرستاد<ref>المغازی، ج‌۱، ص‌۳۳؛ البدایة والنهایه، ج‌۳، ص‌۲۰۳.</ref>. برخی علت عدم شرکت او را [[درماندگی]] و ناتوانی‌اش ذکر کرده‌اند<ref>تاریخ یعقوبی، ج‌۲، ص‌۴۵.</ref> و برخی دیگر، خواب عاتکه، خواهرش را مبنی بر [[شکست]] فضاحت‌بار [[مشرکان]]، علت اصلی دانسته‌اند<ref>الطبقات، ج‌۸، ص‌۳۶‌ـ‌۳۷؛ تاریخ طبری، ج‌۲، ص‌۲۴؛ السیرة‌الحلبیه، ج‌۲، ص‌۳۷۷.</ref>؛ به‌هر حال وی با اینکه در [[جنگ]] نبود، [[اخبار]] آن را پی‌گیری می‌کرد<ref>البدایة والنهایه، ج‌۳، ص‌۲۴۲.</ref> و چون از زبان [[ابورافع]] شنید که در این [[جنگ]] [[فرشتگان]] [[یار]] [[مسلمانان]] بودند، سخت برآشفت و به شدت او را‌ زد<ref>الطبقات، ج‌۴، ص‌۵۵؛ الاغانی، ج‌۴، ص‌۲۰۶.</ref><ref>[[سید علی رضا واسعی|واسعی، سید علی رضا]]، [[ابولهب (مقاله)|ابولهب]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۲ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم''']]، ج۲.</ref>
ابولهب پس از [[هجرت]] [[مسلمانان]] به [[مدینه]] تا [[جنگ بدر]]، دیگر نمودی ندارد و در این [[جنگ]] نیز که همه اشراف [[مکه]] حضور یافتند، شرکت نکرد<ref>المغازی، ج‌۱، ص‌۳۳؛ الاغانی، ج‌۴، ص‌۲۰۵.</ref> و به اصرار دیگران، فقط "عاص بن هشام بن مغیره"، [[برادر]] [[ابوجهل]] را در مقابل [[بخشش]] ۴ هزار درهم‌ طلبی که از او داشت، به جای خویش فرستاد<ref>المغازی، ج‌۱، ص‌۳۳؛ البدایة والنهایه، ج‌۳، ص‌۲۰۳.</ref>. برخی علت عدم شرکت او را [[درماندگی]] و ناتوانی‌اش ذکر کرده‌اند<ref>تاریخ یعقوبی، ج‌۲، ص‌۴۵.</ref> و برخی دیگر، خواب عاتکه، خواهرش را مبنی بر [[شکست]] فضاحت‌بار [[مشرکان]]، علت اصلی دانسته‌اند<ref>الطبقات، ج‌۸، ص‌۳۶‌ـ‌۳۷؛ تاریخ طبری، ج‌۲، ص‌۲۴؛ السیرة‌الحلبیه، ج‌۲، ص‌۳۷۷.</ref>؛ به‌هر حال وی با اینکه در [[جنگ]] نبود، [[اخبار]] آن را پی‌گیری می‌کرد<ref>البدایة والنهایه، ج‌۳، ص‌۲۴۲.</ref> و چون از زبان [[ابورافع]] شنید که در این [[جنگ]] [[فرشتگان]] [[یار]] [[مسلمانان]] بودند، سخت برآشفت و به شدت او را‌ زد<ref>الطبقات، ج‌۴، ص‌۵۵؛ الاغانی، ج‌۴، ص‌۲۰۶.</ref><ref>[[سید علی رضا واسعی|واسعی، سید علی رضا]]، [[ابولهب (مقاله)|ابولهب]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۲ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم''']]، ج۲.</ref>
==دشمنی ابولهب==
نام او «عبدالعزی» (بندۀ [[بت عزی]]) و کنیۀ او «ابولهب» بود، [[انتخاب]] این [[کنیه]] برای او شاید از این جهت بوده که صورتی سرخ و برافروخته داشت، چون لهب در لغت به معنی شعلۀ [[آتش]] است.
او و همسرش «[[ام جمیل]]» که [[خواهر]] [[ابوسفیان]] بود از سخت‌ترین و بدزبان‌ترین [[دشمنان]] [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} بودند.
شخصی به نام «[[طارق]] [[محاربی]]» می‌گوید: من در بازار «[[ذی المجاز]]» بودم ([[ذی المجاز]] نزدیک [[عرفات]] در فاصله کمی از [[مکه]] است) ناگهان [[جوانی]] را دیدم که صدا می‌زند: «ای [[مردم]]! بگوئید: [[لا اله الا الله]] تا [[رستگار]] شوید»، و مردی را پشت سر او دیدم که با سنگ به پشت پای او می‌زند به گونه‌ای که [[خون]] از پاهایش جاری بود، و فریاد می‌زد: «ای مردم! این [[دروغگو]] است، او را [[تصدیق]] نکنید!».
من سؤال کردم این [[جوان]] کیست؟ گفتند: «محمد» است که [[گمان]] می‌کند [[پیامبر]] می‌باشد، و این پیرمرد عمویش [[ابولهب]] است که او را دروغگو می‌داند.
«[[ربیعة بن عباد]]» می‌گوید: من با پدرم بودم [[رسول الله]]{{صل}} را دیدم که به سراغ قبائل [[عرب]] می‌رفت، و هر کدام را صدا می‌زد و می‌گفت: من [[رسول خدا]] به سوی شما هستم، جز [[خدای یگانه]] را نپرستید، و چیزی را همتای او قرار ندهید...
هنگامی که او از سخنش فارغ می‌شد مرد [[احول]] خوش صورتی که پشت سرش بود صدا می‌زد: «ای قبیلۀ فلان! این مرد می‌خواهد که شما [[بت]] [[لات]] و [[عزی]]، و هم پیمان‌های خود را از [[جن]] رها کنید، و به سراغ [[بدعت]] و [[ضلالت]] او بروید، به سخنانش گوش فرا ندهید، و از او [[پیروی]] نکنید!».
من سؤال کردم او کیست؟ گفتند: عمویش ابولهب است.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۵۵۴.</ref>
==ابولهب [[سایه]] به سایه در تعقیب پیامبر==
هر [[زمان]] گروهی از [[اعراب]] خارج مکه وارد آن [[شهر]] می‌شدند به سراغ ابولهب می‌رفتند - به خاطر خویشاوندیش نسبت به پیامبر{{صل}} و سن و سال بالای او - و از رسول الله{{صل}} تحقیق می‌نمودند، او می‌گفت، [[محمّد]] مرد ساحری است، آنها نیز بی‌آنکه [[پیغمبر]]{{صل}} را [[ملاقات]] کنند باز می‌گشتند، در این هنگام گروهی آمدند و گفتند: ما از مکه باز نمی‌گردیم تا او را ببینیم، ابولهب گفت: ما پیوسته مشغول مداوای [[جنون]] او هستیم! [[مرگ]] بر او باد!
او در بسیاری از مواقع همچون سایه به دنبال پیغمبر{{صل}} بود، و از هیچ [[کارشکنی]] فروگذار نمی‌کرد، مخصوصاً زبانی [[زشت]] و [[آلوده]] داشت، و تعبیرات رکیک و زننده می‌کرد، و شاید از این نظر سرآمد تمام [[دشمنان]] [[پیغمبر اسلام]]{{صل}} محسوب می‌شد، و به همین جهت [[صراحت]] و [[خشونت]]، او و همسرش [[ام جمیل]] را به باد [[انتقاد]] می‌گیرد.
او تنها کسی بود که [[پیمان]] [[حمایت]] [[بنی هاشم]] را از [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} امضاء نکرد، و در صف دشمنان او قرار گرفت، و در پیمان‌های دشمنان شرکت نمود.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۵۵۵.</ref>
==[[بریده]] باد دستان [[ابولهب]]==
از «[[ابن عباس]]» نقل شده: هنگامی که آیۀ {{متن قرآن|وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ}}<ref>«و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.</ref> نازل شد و [[پیغمبر]] [[مأموریت]] یافت [[فامیل]] نزدیک خود را [[انذار]] کند و به [[اسلام]] [[دعوت]] نماید (دعوت خود را علنی سازد) پیغمبر اکرم{{صل}} بر فراز [[کوه صفا]] آمد و فریاد زد: {{متن حدیث|يَا صَبَاحَاهْ}}! (این جمله را [[عرب]] زمانی می‌گفت که مورد [[هجوم]] غافلگیرانه [[دشمن]] قرار می‌گرفت، [[انتخاب]] کلمۀ «صباح» به خاطر این بود که هجوم‌های غافلگیرانه غالباً در اول صبح واقع می‌شد).
هنگامی که [[مردم]] [[مکه]] این صدا را شنیدند گفتند: کیست که فریاد می‌کشد؟
گفته شد «[[محمّد]] است، [[جمعیت]] به سراغ حضرتش رفتند، او قبائل عرب را با نام صدا زد، و با صدای او جمع شدند، فرمود به من بگویید: اگر به شما خبر دهم که سواران دشمن از کنار این [[کوه]] به شما حمله‌ور می‌شوند، آیا مرا [[تصدیق]] خواهید کرد؟
در پاسخ گفتند: ما هرگز از تو دروغی نشنیده‌ایم.
فرمود: «من شما را در برابر [[عذاب شدید الهی]] انذار می‌کنم» (شما را به [[توحید]] و ترک [[بت‌ها]] دعوت می‌نمایم). هنگامی که ابولهب این سخن را شنید گفت: «[[زیان]] و [[مرگ]] بر تو باد! آیا تو فقط برای همین سخن ما را جمع کردی؟!».
در این هنگام بود که [[سورۀ مسد]] نازل شد: {{متن قرآن|تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ}}<ref>«توش و توان ابو لهب تباه و او نابود باد» سوره مسد، آیه ۱.</ref>.
[[قرآن مجید]] در پاسخ به سخنان [[زشت]] «ابولهب» می‌گوید: «بریده باد هر دو دست [[ابولهب]] و [[مرگ]] بر او باد. هرگز [[مال]] و [[ثروت]] او و آنچه او به دست آورده، به حال او سودی نبخشیده، و [[عذاب الهی]] را از او باز نمی‌دارد»<ref>سوره مسد، آیه ۱ و ۲.</ref>.
از این تعبیر استفاده می‌شود که او [[مرد]] [[ثروتمند]] مغروری بود که بر [[اموال]] و ثروت خود در کوشش‌های [[ضد]] اسلامیش تکیه می‌کرد.
و سپس می‌افزاید: «به زودی وارد آتشی می‌شود که دارای شعلۀ بر افروخته است»<ref>سوره مسد، آیه ۳.</ref>.
اگر نام او «ابولهب» بود، [[آتش]] [[عذاب]] او نیز «ابولهب» است و شعله‌های [[عظیم]] دارد.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۵۵۵.</ref>
==هیزم‌کش آتش==
[[قرآن]] در ادامه به وضع همسرش «[[ام جمیل]]» پرداخته، می‌فرماید: «[[همسر]] او نیز وارد آتش سوزان [[جهنم]] می‌شود، در حالی که هیزم کش [[دوزخ]] است»<ref>سوره مسد، آیه ۴.</ref>. در حالی که در گردنش طناب یا گردنبندی از لیف خرما است!» {{متن قرآن|فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ}}<ref>«ریسمانی از پوست تافته درخت خرما بر گردن اوست» سوره مسد، آیه ۵.</ref>.
«مسد» (بر وزن [[حسد]]) به معنی طنابی است که از الیاف بافته شده، بعضی گفته‌اند «مسد» طنابی است که در جهنم بر گردن او می‌نهند که [[خشونت]] الیاف را دارد، و حرارت آتش و سنگینی آهن را!
بعضی نیز گفته‌اند از آنجا که [[زنان]] اشرافی [[شخصیت]] خود را در [[زینت]] آلات مخصوصاً گردنبندهای پر قیمت می‌دانند، [[خداوند]] در [[قیامت]] برای [[تحقیر]] این [[زن]] [[خودخواه]] اشرافی گردنبندی از لیف خرما در گردن او می‌افکند و یا کنایه از تحقیر او است.
بعضی نیز گفته‌اند علت این تعبیر آن است که «ام جمیل» گردنبند جواهر نشان پرقیمتی داشت، و [[سوگند]] یاد کرده بود که آن را در راه [[دشمنی]] [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} [[خرج]] کند؛ لذا به [[کیفر]] این کار خداوند چنین عذابی را برای او مقرر داشت.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۵۵۶.</ref>
==پایان عبرت‌انگیز ابولهب==
در [[روایات]] آمده است که بعد از [[جنگ]] «[[بدر]]» و [[شکست]] [[سختی]] که نصیب [[مشرکان قریش]] شد، ابولهب که شخصاً در میدان جنگ شرکت نکرده بود پس از بازگشت [[ابوسفیان]] ماجرا را از او پرسید.
[[ابوسفیان]] چگونگی [[شکست]] و درهم کوبیده شدن [[لشکر]] [[قریش]] را برای او شرح داد، سپس افزود: به [[خدا]] [[سوگند]] ما در این [[جنگ]] سوارانی را دیدیم در میان [[آسمان]] و [[زمین]] که به [[یاری]] محمد آمده بودند.
در اینجا «[[ابورافع]]» یکی از [[غلامان]] «عباس» می‌گوید: من در آنجا نشسته بودم، دستم را بلند کردم و گفتم: آنها [[فرشتگان]] آسمان بودند.
[[ابولهب]] سخت بر آشفت و سیلی محکمی بر صورت من زد، و مرا بلند کرده بر زمین کوبید، و از سور [[دل]] خود، پیوسته مرا کتک می‌زد، در اینجا [[همسر]] عباس «[[ام الفضل]]» حاضر بود چوبی برداشت و محکم بر سر ابولهب کوبید، و گفت: این مرد [[ضعیف]] را تنها گیر آورده‌ای!
سر ابولهب شکست و [[خون]] جاری شده و بعد از هفت [[روز]] بدنش عفونت کرد و دانه‌هایی همچون «[[طاعون]]» بر پوست تنش ظاهر شد، و با همان [[بیماری]] از [[دنیا]] رفت.
عفونت [[بدن]] او به حدی بود که [[جمعیت]] [[جرأت]] نمی‌کردند نزدیک او شوند، او را به بیرون [[مکه]] بردند، و از دور آب بر او ریختند، و سپس سنگ بر او پرتاب کردند تا بدنش زیر سنگ و [[خاک]] پنهان شد!<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصه‌های قرآن (کتاب)|قصه‌های قرآن]] ص ۵۵۷.</ref>


== مرگ ابولهب ==
== مرگ ابولهب ==
۷۳٬۲۶۲

ویرایش