غدیر خم در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
←جستارهای وابسته
(←منابع) |
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۱۲۲: | خط ۱۲۲: | ||
# در [[شورای شش نفره]] هم استناد حضرت به [[حدیث غدیر]] مبنی بر [[شایستگی]] ایشان برای [[جانشینی]] رسولالله {{صل}} را شاهدیم. ایشان میفرماید: "شما را به [[خدا]] قسم میدهم، آیا در میان شما کسی غیر از من وجود دارد که [[پیامبر]] در [[غدیر]] دست او را بلند کرده باشد و درباره او گفته باشد: {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ}}<ref>شیخ طوسی، الامالی، ص۳۳۳؛ شیخ طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۳۶.</ref>. | # در [[شورای شش نفره]] هم استناد حضرت به [[حدیث غدیر]] مبنی بر [[شایستگی]] ایشان برای [[جانشینی]] رسولالله {{صل}} را شاهدیم. ایشان میفرماید: "شما را به [[خدا]] قسم میدهم، آیا در میان شما کسی غیر از من وجود دارد که [[پیامبر]] در [[غدیر]] دست او را بلند کرده باشد و درباره او گفته باشد: {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ}}<ref>شیخ طوسی، الامالی، ص۳۳۳؛ شیخ طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۳۶.</ref>. | ||
# در دوران [[خلافت عثمان]]<ref>شیخ طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۴۷.</ref> دوران [[زمامداری]] حضرت در [[کوفه]]<ref>شیخ طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۷۲.</ref> و مواردی دیگر میتوان استناد به [[حدیث غدیر]] را در [[سخنان علی]] {{ع}} نظارهگر بود<ref>[[حسین قاضی خانی|قاضی خانی، حسین]]، [[غدیرخم (مقاله)|غدیرخم]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۱۳-۱۱۵.</ref>. | # در دوران [[خلافت عثمان]]<ref>شیخ طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۴۷.</ref> دوران [[زمامداری]] حضرت در [[کوفه]]<ref>شیخ طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۷۲.</ref> و مواردی دیگر میتوان استناد به [[حدیث غدیر]] را در [[سخنان علی]] {{ع}} نظارهگر بود<ref>[[حسین قاضی خانی|قاضی خانی، حسین]]، [[غدیرخم (مقاله)|غدیرخم]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۱۳-۱۱۵.</ref>. | ||
==[[غدیر]]== | |||
در [[آخرین سال عمر پیامبر]] [[مراسم]] [[حجة الوداع]]، با [[شکوه]] هر چه تمامتر در حضور [[پیامبر]]{{صل}} به پایان رسید، قلبها در هالهای از [[روحانیت]] فرو رفته بود، و [[لذت]] [[معنوی]] این [[عبادت]] بزرگ هنوز در ذائقه [[جانها]] انعکاس داشت. | |||
[[یاران پیامبر]]{{صل}} که عدد آنها فوقالعاده زیاد بود، از [[خوشحالی]] [[درک]] این [[فیض]] و [[سعادت]] بزرگ در پوست نمیگنجیدند. | |||
نه تنها [[مردم مدینه]] در این [[سفر]]، پیامبر{{صل}} را [[همراهی]] میکردند، بلکه [[مسلمانان]] نقاط مختلف [[جزیرۀ عربستان]] نیز برای کسب یک [[افتخار]] [[تاریخی]] بزرگ به همراه پیامبر{{صل}} بودند. | |||
[[آفتاب]] [[حجاز]] [[آتش]] بر کوهها و درهها میپاشید، اما شیرینی این سفر [[روحانی]] بینظیر، همه چیز را آسان میکرد. ظهر نزدیک شده بود، کمکم [[سرزمین جحفه]] و سپس بیابانهای خشک و سوزان «[[غدیر خم]]» از دور نمایان میشد. | |||
اینجا در [[حقیقت]] چهار راهی است که [[مردم]] [[سرزمین حجاز]] را از هم جدا میکند، راهی به سوی [[مدینه]] در شمال، و راهی به سوی [[عراق]] در شرق، و راهی به سوی غرب و [[سرزمین مصر]] و راهی به سوی [[سرزمین یمن]] در جنوب پیش میرود. و در همین جا باید آخرین خاطره و مهمترین فصل این سفر بزرگ انجام پذیرد، و مسلمانان با دریافت آخرین دستور که در حقیقت نقطه پایانی در مأموریتهای موفقیتآمیز پیامبر{{صل}} بود از هم جدا شوند. | |||
[[روز]] [[پنجشنبه]] [[سال دهم هجرت]] بود، و درست هشت روز از [[عید قربان]] میگذشت، ناگهان دستور توقف از طرف پیامبر{{صل}} به همراهان داده شد، مسلمانان با صدای بلند، آنهایی را که در پیشاپیش قافله در حرکت بودند به بازگشت [[دعوت]] کردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نیز برسند، [[خورشید]] از خط نصف النهار گذشت، [[مؤذن پیامبر]]{{صل}} با صدای [[الله اکبر]] مردم را به [[نماز ظهر]] دعوت کرد، مردم به سرعت آمادۀ [[نماز]] میشدند، اما هوا به قدری داغ بود که بعضی مجبور بودند، قسمتی از عبای خود را به زیر پا و طرف دیگر آن را به روی سر بیفکنند، در غیر این صورت ریگهای داغ بیابان و اشعۀ [[آفتاب]]، پا و سر آنها را ناراحت میکرد. | |||
نه سایبانی در صحرا به چشم میخورد و نه سبزه و [[گیاه]] و درختی، جز تعدادی درخت لخت و عریان بیابانی که با [[گرما]]، با سرسختی [[مبارزه]] میکردند. | |||
جمعی به همین چند درخت [[پناه]] برده بودند، پارچهای بر یکی از این درختان برهنه افکنده و سایبانی برای [[پیامبر]]{{صل}} ترتیب دادند، ولی بادهای داغ به زیر این سایبان میخزید و گرمای سوزان آفتاب را در زیر آن پخش میکرد. | |||
[[نماز ظهر]] تمام شد.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۶۷۵.</ref> | |||
===خطبۀ [[غدیر]]=== | |||
[[مسلمانان]] [[تصمیم]] داشتند فوراً به خیمههای کوچکی که با خود حمل میکردند. [[پناهنده]] شوند، ولی پیامبر{{صل}} به آنها اطلاع داد که همه باید برای شنیدن یک [[پیام]] تازة [[الهی]] که در ضمن خطبۀ مفصلی بیان میشد خود را آماده کنند. کسانی که از پیامبر{{صل}} فاصله داشتند قیافۀ [[ملکوتی]] او را در لابلای [[جمعیت]] نمیتوانستند [[مشاهده]] کنند. | |||
لذا منبری از [[جهاز شتران]] ترتیب داده شد و پیامبر{{صل}} بر فراز آن قرار گرفت و نخست [[حمد]] و [[سپاس]] [[پروردگار]] بجا آورد و خود را به [[خدا]] سپرد، سپس [[مردم]] را مخاطب ساخت و چنین فرمود: | |||
من به همین زودی [[دعوت]] خدا را [[اجابت]] کرده، از میان شما میروم. | |||
من مسئولم شما هم مسئولید. | |||
شما دربارۀ من چگونه [[شهادت]] میدهید؟ | |||
مردم صدا بلند کردند و گفتند: «ما [[گواهی]] میدهیم تو وظیفۀ [[رسالت]] را [[ابلاغ]] کردی و شرط [[خیرخواهی]] را انجام دادی و آخرین تلاش و [[کوشش]] را در [[راه هدایت]] ما نمودی، [[خداوند]] تو را جزای خیر دهد». | |||
سپس فرمود: «آیا شما گواهی به [[یگانگی خدا]] و رسالت من و [[حقانیت]] [[روز رستاخیز]] و [[برانگیخته شدن]] [[مردگان]] در آن [[روز]] نمیدهید؟!» همه گفتند: «آری، گواهی میدهیم، فرمود: «خداوندا [[گواه]] باش!». | |||
بار دیگر فرمود: ای مردم! آیا صدای مرا میشنوید؟ گفتند: آری و به دنبال آن، [[سکوت]] سراسر بیابان را فرا گرفت و جز صدای زمزمۀ باد چیزی شنیده نمیشد. پیامبر{{صل}} فرمود:...اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار میگذارم چه خواهید کرد؟ | |||
یکی از میان [[جمعیت]] صدا زد، کدام دو چیز گرانمایه یا [[رسول الله]]؟! | |||
[[پیامبر]]{{صل}} بلافاصله گفت: اول [[ثقل اکبر]]، [[کتاب خدا]] است که یک سوی آن به دست [[پروردگار]] و سوی دیگرش در دست شما است، دست از دامن آن برندارید تا [[گمراه]] نشوید، و اما دومین یادگار گرانقدر من [[خاندان]] منند و [[خداوند]] لطیف [[خبیر]] به من خبر داده که این هر دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در [[بهشت]] به من بپیوندند، از این دو پیشی نگیرید که هلاک میشوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد. | |||
ناگهان [[مردم]] دیدند پیامبر{{صل}} به اطراف خود نگاه کرد گویا کسی را جستجو میکند و همین که چشمش به علی{{ع}} افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد، آنچنان که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد و همۀ مردم او را دیدند و شناختند که او همان افسر شکستناپذیر [[اسلام]] است، در اینجا صدای پیامبر{{صل}} رساتر و بلندتر شد و فرمود: {{متن حدیث|أيّها النّاسُ مَنْ أولى النّاسِ بالمُؤمِنينَ مِنْ أنْفُسِهِم؟}} «چه کسی از همۀ مردم نسبت به [[مسلمانان]] از خود آنها سزاوارتر است؟!». | |||
گفتند: [[خدا]] و پیامبر{{صل}} داناترند، پیامبر{{صل}} گفت: خدا، [[مولی]] و [[رهبر]] من است، و من مولی و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و ارادۀ من بر ارادۀ آنها مقدم) سپس فرمود: {{متن حدیث|فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ}} «هر کس من مولا و رهبر او هستم، علی مولا و رهبر او است». - و این سخن را سه بار و به گفتۀ بعضی از [[راویان حدیث]]، چهار بار تکرار کرد و به دنبال آن سر به سوی [[آسمان]] برداشت و عرض کرد: | |||
«خداوندا! [[دوستان]] او را [[دوست]] بدار و [[دشمنان]] او را [[دشمن]] بدار، [[محبوب]] بدار آن کس که او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد، یارانش را [[یاری]] کن، و آنها را که ترک یاریش کنند، از یاری خویش [[محروم]] ساز، و [[حق]] را همراه او بدار و او را از حق جدا مکن». | |||
سپس فرمود: «[[آگاه]] باشید، همۀ حاضران [[وظیفه]] دارند این خبر را به غائبان برسانند».<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۶۷۶.</ref> | |||
===[[روز]] [[اکمال دین]]=== | |||
[[خطبه پیامبر]]{{صل}} به پایان رسید، عرق از سر و روی [[پیامبر]]{{صل}} و علی{{ع}} و [[مردم]] فرو میریخت، و هنوز صفوف [[جمعیت]] از هم متفرق نشده بود که [[امین وحی]] [[خدا]] نازل شد و این [[آیه]] را بر پیامبر{{صل}} خواند: {{متن قرآن|الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي}}<ref>«امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم» سوره مائده، آیه ۳.</ref>، پیامبر فرمود: | |||
«[[خداوند بزرگ]] است، همان خدایی که آئین خود را کامل و [[نعمت]] خود را بر ما تمام کرد، و از [[نبوت]] و [[رسالت]] من و [[ولایت علی]]{{ع}} پس از من [[راضی]] و [[خشنود]] گشت». | |||
در این هنگام [[شور]] و غوغائی در میان مردم افتاد و علی{{ع}} را به این موقعیت تبریک میگفتند و از افراد سرشناسی که به او تبریک گفتند، [[ابوبکر]] و [[عمر]] بودند، که این جمله را در حضور جمعیت بر زبان جاری ساختند. | |||
«آفرین بر تو باد، آفرین بر تو باد، ای فرزند [[ابوطالب]]، تو مولا و [[رهبر]] من و تمام مردان و [[زنان]] با [[ایمان]] شدی». | |||
در این هنگام [[ابن عباس]] گفت: «به خدا این [[پیمان]] در گردن همه خواهد ماند»<ref>در این زمینه رجوع کنید به کتابهای «الغدیر» علامه امینی و «احقاق الحق» قاضی نور الله شوشتری و در «المراجعات» شرف الدین و «دلائل الصدق» محمد حسین مظفر.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۶۷۸.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |