پرش به محتوا

خلافت عثمان در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
(۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد)
خط ۲۲۵: خط ۲۲۵:


از جمله نکاتی که [[امام علی]]{{ع}} به عثمان فرمود، این بود که [[معاویه]] بی‌آن‌که به تو بگوید، [[کارها]] را انجام می‌دهد و به تو نسبت می‌دهد، اما جلو او را نمی‌گیری و بر او [[خشم]] نمی‌کنی<ref>ادیب عادل، زندگانی تحلیلی پیشوایان ما، ص۶۶.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 66 - 67.</ref>
از جمله نکاتی که [[امام علی]]{{ع}} به عثمان فرمود، این بود که [[معاویه]] بی‌آن‌که به تو بگوید، [[کارها]] را انجام می‌دهد و به تو نسبت می‌دهد، اما جلو او را نمی‌گیری و بر او [[خشم]] نمی‌کنی<ref>ادیب عادل، زندگانی تحلیلی پیشوایان ما، ص۶۶.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 66 - 67.</ref>
==مردم بصره و شورش برضد عثمان==
بعد از آن‌که [[فتوحات]] در شرق و غرب [[جهان اسلام]] سبب گسترش [[حکومت اسلامی]] گردید، [[مجاهدان]] [[مسلمان]] با [[ثروت]] حاصل از [[غنائم]] فتوحات، در شهرهایی چون [[بصره]] و [[کوفه]] و [[مصر]] و [[شام]] ساکن شدند. این مجاهدان که [[شرف]] [[مصاحبت با پیامبر]]{{صل}} را نداشتند، در ابتدا برای [[مهاجرین]] و [[انصار]] و [[مردم]] [[حجاز]] که از [[سابقین]] بودند و [[توفیق]] [[درک]] و [[هم‌نشینی]] با [[پیامبر]]{{صل}} را داشتند [[حقوق]] و [[احترام]] خاصی قائل بودند؛ ولی با گذشتِ [[زمان]] به این دلیل که مسئله [[نبوت]] و [[نزول وحی]] و [[همنشینی]] با پیامبر{{صل}} [[هیبت]] و شدت خود را از دست داده بود، این احترام دست‌خوش تغییرات اساسی گردید. در این ایام [[دشمنان داخلی]] و خارجی از میان رفته بودند و [[دولت اسلامی]] نیرومند گشته بود و دیگر مسئله [[جهاد]] به‌صورت جدی مطرح نبود که [[مسلمانان]] درگیر جهاد باشند و از [[والیان]] خود [[غفلت]] کنند. بنابراین کوچک‌ترین [[اشتباه]] از طرف مهاجرین و انصار و حتی [[خلیفه]] و امرای او، باعث ایجاد [[نارضایتی]] و [[نکوهش]] توسط مردم می‌شد. گروهی از مسلمانان به خصوص عراقیان، کارهای [[عثمان]] و والیان او را بابت [[نقض]] [[سنت رسول خدا]]{{صل}} و [[دو خلیفه]] پیشین [[زشت]] شمردند و به نکوهش او پرداختند. [[تغییر]] نامتعارف شیوه عثمان نسبت به خلفای پیشین در به‌کارگیری و [[انتصاب]] [[کارگزاران حکومتی]] و [[بی‌عدالتی]] در [[توزیع ثروت]] عمومی و [[منابع مالی]] [[جامعه اسلامی]] و همچنین توجه عثمان به [[خویشاوندان]] و برخوردار کردن آنها از [[بیت‌المال]] و [[مناصب]] و امتیازات [[حکومتی]] از همان آغاز [[خلافت]]، اعتراضاتی را برانگیخت و سبب ایجاد نخستین نارضایتی‌ها از او شد. [[تسلط]] افرادی از [[بنی‌امیه]] که سابقه چندانی نیز در [[اسلام]] نداشتند بر [[اموال]] و دارایی‌های عمومی برای [[صحابه]] و [[تابعان]] پیامبر{{صل}} بسیار ناگوار آمد؛ بنابراین [[تصمیم]] گرفتند تا [[عامر بن عبدالقیس]] را که مردی [[وارسته]] بود، نزد عثمان در [[مدینه]] بفرستند تا با او سخن بگوید و از [[اعمال]] او و کارگزارانش [[شکایت]] کند؛ ولی اثری نداشت و [[عثمان]] او را به [[شام]] نزد [[معاویه]] [[تبعید]] کرد.
در الفتوح آمده است که هنگامی که عثمان از [[حج]] سال ۳۳ بازگشت، جماعتی از [[مردم بصره]] آمدند و از [[ظلم و ستم]] [[عبدالله بن کریز]] [[شکایت]] و [[دادخواهی]] کردند. البته [[نارضایتی]] از [[کارگزاران]] عثمان در شهرهای دیگر هم وجود داشت و [[مردم]] خواهان برکناری [[والیان]] او بودند. پس عثمان به کارگزاران خود [[پیام]] داد و همه را فراخواند و با آنان به [[شور]] نشست و خواست تا هرکس [[رأی]] خود را بگوید. [[عبدالله بن عامر]] گفت:
نظر من این است که آنان را به [[جنگ]] بفرستی و با [[جهاد]] آنان را سرگرم نمایی تا رام شوند و جز به خود به کسی دیگر نیندیشند. [[سعید بن عاص]] گفت: هر گروه [[رهبری]] دارد؛ پس اگر [[رهبر]] هر گروه را بکشی، [[جماعت]] آنها پراکنده می‌شود. معاویه گفت: رأی من آن است که کارگزارانت را به شهرهای خود بازگردانی به شرطی که بتوانند [[آشوب]] را بخوابانند. دیگران هر یک چیزی گفتند پس عثمان با آنان سخن گفت و عهدی گرفت که از [[جور]] و [[ستم]] بر مردم [[پرهیز]] کنند و هریک را به [[شهر]] خود بازگرداند<ref>فتوح، ص۳۳۹.</ref>.
ولی مدتی نگذشت که [[حاکمان]] دوباره [[اعمال]] خود را از سرگرفتند و راه گذشته را دوباره طی کردند. این بار [[مردم مصر]] که از ستم [[عبدالله بن ابی سرح]] به ستوه آمده بودند، به عثمان شکایت کردند. پس عثمان به کاردارانش نوشت: «من در هر [[موسم حج]] کاردارانم را فرامی‌خوانم، پس به سوی من آیید». همه سوی او آمدند. عثمان به آنان گفت: «مردم از چه ناخشنودند؟ سخن‌پراکنی از چه می‌کنند؟ [[بیم]] دارم که درباره شما آنچه گویند، راست گفته باشند و ناگزیر [[کارها]] را به من بندند». آنان در جواب گفتند که مردم راست نمی‌گویند و به عنوان [[خلیفه]] [[شایسته]] نیست که حرف آنان را بپذیری و سخن ما را [[باور]] نداشته باشی. آنان مخفیانه سخنی می‌گویند و سپس بر سر زبان‌ها می‌اندازند. [[عثمان]] دوباره از همه چاره‌جویی کرد. [[عمرو بن عاص]] به او پیشنهاد کرد که مانند [[عمر]] باش و [[نرمش]] نشان نده و چنان [[رفتار]] کن که عمر با آنان رفتار می‌کرد<ref>تجارب الامم، ج۱، صص ۳۹۳-۴۰۲.</ref>.
[[اهل مدینه]] هنگامی که از [[شکایت]] و [[انتقاد]] [[مردم]] از [[کارگزاران]] عثمان در شهرهای دیگر [[آگاهی]] یافتند، نزد عثمان آمدند و از او خواستند تنی چند از افراد [[معتمد]] خود را به [[شهرها]] اعزام کند تا از چگونگی رفتار کارگزاران با مردم مطلع شود. پس عثمان، [[محمد بن مسلمه]] را به [[کوفه]]، [[اسامه بن زید]] را به [[بصره]]، [[عمار یاسر]] را به [[مصر]] و [[عبدالله بن عمر]] را به [[شام]] فرستاد. بعد از چندی همه به جز عمار یاسر برگشتند و گفتند چیزی که درخور [[اعتراض]] و انتقاد باشد، ندیده‌اند<ref>کامل، ج۹، ص۲۶۰.</ref>.
مردم که دیدند با شکایت از عثمان و کارگزارانش چیزی [[تغییر]] نکرده است و حتی اوضاع سخت‌تر نیز شده است، به [[نامه نگاری]] با یکدیگر پرداختند و قرار آن شد که مردم از کوفه و بصره و مصر به سوی مدینه بروند و عثمان را از [[خلافت]] [[عزل]] کنند یا او را بکشند. بنابراین اهل هر [[شهر]] با بزرگان شهر روی به مدینه آوردند و [[مردم بصره]] نیز به چهار گروه تقسیم شدند. [[حکیم بن حبله عبدی]]، [[ذریح بن عباد عبدی]]، [[بشر بن شریح قیسی]] و [[ابن مخرش بن عبد عمرو حنفی]]، سران گروه‌ها بودند و تعدادشان همانند [[مردم مصر]] بود (حدود ۲۵۰ نفر) و سالار بصریان [[حرقوص بن زهیر سعدی]] و [[حکیم بن جبله عبدی]] بود. این تعداد به غیر از کسانی بود که در مسیر به آنان افزوده شدند. این گروه به نام [[زیارت]] [[خانه خدا]] از بصره خارج شدند و به سمت مدینه رفتند.
وقتی به سه منزلیِ مدینه رسیدند، جمعی از مردم بصره پیش رفتند و در ذوخشب فرود آمدند و جمعی از [[مردم کوفه]] در [[اعوص]] فرود آمدند. جمعی از [[مردم مصر]] نیز پیش آنها رفتند؛ اما [[عامه]] [[مصریان]] در ذوالمره بودند. [[مردم]] در اینکه [[عثمان]] را از [[خلافت]] [[خلع]] کنند متفق بودند؛ ولی بر سر [[خلیفه]] بعد اتفاق نداشتند و هر [[شهر]] برای خلافتِ کسی تلاش می‌کرد. مصریان [[تمایل]] داشتند تا علی‌{{ع}} به عنوان خلیفه برگزیده شود، [[مردم بصره]] [[طلحه]] را می‌خواستند و [[اهل کوفه]] به خلافت [[زبیر]] تمایل داشتند<ref>تاریخ طبری، ج۶، ص۲۲۲۸.</ref>. وقتی عثمان از [[نیت]] آنها [[آگاه]] شد، به [[خانه]] خود رفت و در آن پنهان شد و هنگامی که دریافت کار از کار گذشته است و نمی‌تواند به [[مصالحه]] [[امید]] داشته باشد، به [[عبدالله عامر]] در [[بصره]] و [[معاویه]] در [[شام]] [[نامه]] نوشت:
اما بعد، بدانید که جماعتی از [[مردم مدینه]]، [[کوفه]]، بصره و [[مصر]]، [[شورش]] کرده‌اند و مرا در خانه محاصره نموده‌اند و هرچه به آنها می‌گویم که بر اساس [[کتاب خدا]] و [[سنت پیامبر]]{{صل}} بر شما [[حکومت]] می‌کنم، قبول نمی‌کنند و قصد خلع یا کشتن مرا دارند. البته [[مرگ]] برای من باسعادت‌تر از آن است که به میل آنها از حکومت [[کناره‌گیری]] کنم. من، شما را از حال خود آگاه نمودم، باشد که [[خدای تعالی]] به واسطه [[امداد]] و [[همت]] شما مرا خلاص گرداند. والسّلام<ref>فتوح، ص۳۷۰.</ref>.
و همچنین به مردم ولایات دیگر نیز نامه نوشت و از آنها کمک خواست:
[[الله]] به [[نام خداوند]] [[رحمن]] و [[رحیم]]. اما بعد، خدای محمد{{صل}} را به‌حق برگزید و به [[پیامبری]] فرستاد که بشارت‌دهنده و بیم‌دهنده باشد و آنچه را [[خدا]] [[فرمان]] داده بود، [[ابلاغ]] نماید، آنگاه برفت و کتاب خدا را میان ما به جای نهاد که شامل [[حلال و حرام]] و توضیح امور بود. پس از او [[ابوبکر]] و [[عمر]] خلیفه شدند؛ سپس مرا بدون آن‌که بخواهم وارد [[شورا]] کردند و [[اهل]] شورا با [[رضایت]] خودشان و مردم، و برخلاف خواست من، مرا [[انتخاب]] نمودند. من در امور تابع بودم نه مبتکر، مقلد بودم نه مبدع، دنباله‌رو بودم نه [[اهل]] [[تکلف]]. تا اینکه جماعتی خواسته‌هایشان [[تغییر]] نمود و در بیانشان چیزهای جدید مطالبه کردند و بدون [[حجت]] چیزهایی را بر من [[عیب]] گرفتند که قبلاً در مورد آنها [[رضایت]] داده بودند. من [[صبوری]] کردم و سال‌ها دست از آنها بداشتم و می‌دیدم و می‌شنیدم؛ تا آن‌که جرئتشان بر خدای زیاد شد و در مجاورت [[پیامبر خدا]]{{صل}} و [[حرم]] وی و [[سرزمین]] [[هجرت]] به من [[هجوم]] آوردند. بدویان نیز به آنها پیوستند؛ همانند [[احزاب]] در [[جنگ احزاب]] یا مهاجمان [[احد]]، پس هرکه می‌تواند به سوی ما آید، بیاید<ref>تاریخ طبری، ج۶، ص۲۲۳۱.</ref>.
هنگامی که [[عبدالله عامر]] از محتوای [[نامه]] [[عثمان]] باخبر شد، [[اهل بصره]] را جمع کرد و آنان را نیز از مضمون نامه عثمان باخبر کرد و هرچه آنان را امر کرد تا به کمک و مدد عثمان بشتابند، آنان عذر و بهانه‌های مختلف آوردند و از این کار سرباز زدند<ref>فتوح، ص۳۷۱.</ref>. اما گروهی از [[سخنوران]] [[بصره]] به پا خاستند و [[مردم]] را به [[یاری]] عثمان و حرکت به سوی [[مدینه]] [[ترغیب]] کردند؛ از آن جمله، [[مجاشع بن مسعود سلمی]] بود که پیش از همه سخن گفت. وی در آن [[روزگار]] سالار قیسیان بصره بود و نیز [[قیس بن هیثم بصری]] به سخن ایستاد و مردم را به یاری عثمان ترغیب کرد و نیز از [[یاران پیامبر]]{{صل}}، [[عمران بن حصین]] و [[انس بن مالک]] و [[هشام بن عامر]] به پا خاستند و سخنانی در تهییج مردم بر زبان آوردند. از [[تابعین]] نیز [[کعب بن سور]] و [[هرم بن حیان عبدی]] و... نیز از مردم می‌خواستند تا برای [[دفاع]] از عثمان به طرف مدینه حرکت کنند<ref>تاریخ طبری، ج۶، ص۲۲۳۲.</ref>. مردم نیز خود را [[تجهیز]] کردند به سرعت آماده شدند و به راه افتادند. [[عبدالله بن عامر]]، [[مجاشع بن مسعود]] را [[فرمانده]] آنان قرار داد و به سوی مدینه روان کرد<ref>تاریخ طبری، ج۶، ص۲۲۵۳.</ref>. [[سپاه]] [[بصره]] که برای [[دفاع]] از [[عثمان]] در برابر [[شورش]] [[مردم]] به طرف [[مدینه]] حرکت کرده بود، پس از طی مسافت زیادی و درحالی‌که به [[ربذه]] رسیده بود، از خبر [[قتل عثمان]] [[آگاهی]] یافت و دوباره به بصره بازگشت. عثمان در ۱۸ [[ذی‌حجه]] [[سال ۳۵ هجری]]، در سن ۸۲ سالگی در مدینه کشته شد و [[مردم مدینه]] از [[دفن]] کردن عثمان در [[قبرستان بقیع]] جلوگیری کردند. در نتیجه او را در بیشه‌ای که معروف به «حَشِّ [[کوکب]]» بود و در خارج از [[بقیع]] یا به عبارتی پشت بقیع قرار داشت، دفن کردند. و [[معاویه]] در [[زمان]] حکومتش دستور داد آن محل را جزء بقیع قرار دهند<ref>فتوح، ص۳۸۵.</ref>..<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص۱۲۸-۱۳۳.</ref>
== [[وصیت]] [[عمر]] درباره جانشین‌==
[[صحیح البخاری‌ (کتاب)|صحیح البخاری‌]]- به [[نقل]] از عمرو بن میمون-: پس از آنکه [[عمر]] مجروح شد، به او گفتند: ای [[امیر مؤمنان]]! [[وصیت]] کن و برای خود [[جانشینی]] [[تعیین]] نما. گفت: برای این کار، کسی را شایسته‌تر از این چند نفری نمی‌بینم که [[پیامبر خدا]] [[وفات]] کرد، در حالی که از آنان [[خشنود]] بود. سپس از [[علی]] {{ع}} و [[عثمان]] و [[زبیر]] و [[طلحه]] و سعد و [[عبد]] [[الرحمان]] نام برد و گفت: [[عبد الله]] بن [[عمر]]، در کنار شما حضور خواهد داشت، بی آنکه [[حق]] نظر داشته باشد. [[عمر]]، این را برای [[تسلی]] خاطر او گفت [؛ چون او را از [[شورا]] بیرون نهاده بود]. [سپس گفت:] اگر [[حکومت]] به سعد رسید، که هیچ! و اگر به او نرسید، هر که [[امیر]] شد، باید از او کمک بگیرد؛ چرا که من او را به خاطر [[ناتوانی]] یا [[خیانت]]، [[عزل]] نکردم<ref>صحیح البخاری، ج ۳، ص ۱۳۵۵، ح ۳۴۹۷.</ref>.
== شایستگان [[خلافت]] از دیدگاه [[عمر]] ==
[[الطبقات الکبری‌ (کتاب)|الطبقات الکبری‌]]- به [[نقل]] از عمرو بن میمون-: روزی که عمرْ زخم خورد، او را دیدم.... او گفت: [[علی]]، [[عثمان]]، [[طلحه]]، [[زبیر]]، [[عبد الرحمان بن عوف]] و سعد را به نزد من بخوانید. اما تنها با [[علی]] {{ع}} و [[عثمان]] [[سخن]] گفت. او به [[علی]] {{ع}} گفت: شاید این [[قوم]]، [[خویشاوندی]] نسبی و سببی‌ات را با [[پیامبر]] {{صل}} و آنچه را [[خداوند]] از [[فقه]] و [[علم]] به تو داده است، [[قدر]] بدانند. پس اگر این [[حکومت]] را به عهده گرفتی، در آن از [[خدا]] [[پروا]] کن. سپس [[عثمان]] را فرا خواند و گفت: ای [[عثمان]]! شاید این [[قوم]]، [[خویشاوندی]] سببی‌ات با [[پیامبر]] {{صل}} و نیز سن و بزرگی‌ات را [[قدر]] بدانند. اگر این [[حکومت]] را به عهده گرفتی، در آن از [[خدا]] [[پروا]] کن و [[فرزندان]] ابی مُعَیط را بر گردن [[مردم]]، سوار مکن. سپس گفت: صُهَیب را برایم فرا بخوانید. [[صهیب]]، فرا خوانده شد. [به او] گفت: سه روز با [[مردم]] [[نماز]] بگزار. [نیز] باید این شش نفر در خانه‌ای، [[خلوت]] کنند و چون بر مردی اتفاق کردند، هر کس را که با آنها [[مخالفت]] کرد، گردن بزنید. چون از نزد [[عمر]] بیرون رفتند، [[عمر]] گفت: اگر [[حکومت]] را به مردی که موی جلوی سرش ریخته (یعنی [[علی]]) بسپارند، آنان را به راه [مستقیم‌] می‌برد. پسر [[عمر]] به او گفت: پس چه چیزْ تو را [از معرفی او] باز می‌دارد؟ گفت: [[ناپسند]] می‌دارم که بار [[خلافت]] را در [[زندگی]] و [[مرگ]] به دوش گیرم<ref>الطبقات الکبری، ج ۳، ص ۳۴۰.</ref>.
== معلوم بودن نتیجه [[شورا]] پیش از مشورت‌==
[[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]: [[علی]] {{ع}} به کسانی از [[بنی هاشم]] که با او بودند، فرمود: "اگر در میان شما از قومتان ([[قریش]]) [[پیروی]] شود، هیچ گاه [[امارت]] به شما نمی‌رسد". [[عباس]]، او را دید. [[علی]] {{ع}}‌ به او فرمود: " [خلافت‌] از ما گرفته شد!". گفت: از کجا می‌دانی؟ فرمود: "[[عثمان]] در کنار من قرار داده شده است و [[عمر]] گفته است: با [[اکثریت]] باشید و اگر دو نفر به یک نفر و دو نفر دیگر به شخص دیگری [[راضی]] شدند، با دسته‌ای باشید که [[عبد الرحمان بن عوف]] در آنهاست. سعد با پسر عمویش [[عبد]] [[الرحمان]]، [[مخالفت]] نمی‌کند و [[عبد الرحمان]] با [[عثمان]]، [[خویشاوندی]] سببی دارد. [آنان‌] با هم [[مخالفت]] نمی‌کنند. پس یا [[عبد]] الرحمانْ [[خلافت]] را به [[عثمان]] می‌سپارد، یا [[عثمان]] آن را به [[عبد]] [[الرحمان]]؛ و حتی اگر دو نفر دیگر هم با من باشند، برای من سودی ندارد"<ref>[[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]، ج ۴، ص ۲۲۹.</ref>.
== موضع [[امام]] {{ع}} در برابر نتیجه [[شورا]] ==
[[امام علی]] {{ع}}‌- در بخشی از سخنش، هنگامی که اعضای [[شورا]] [[تصمیم]] به [[بیعت]] با [[عثمان]] گرفتند-: خوب می‌دانید که من از دیگران بدان ([[خلافت]]) سزاوارترم. به [[خدا]] [[سوگند]]، تا آن گاه [[تسلیم]] هستم که کارهای [[مسلمانان]] به [[سلامت]] باشد و در آن ستمی نباشد، مگر بر خودم؛ و این به خاطر [[پاداش]] و [[فضیلت]] [[صبر]] و نیز بی‌رغبتی به زر و زیوری است که به خاطرش بر هم پیشی می‌گیرید<ref>{{متن حدیث|الإمام علی {{ع}}- مِن کلامٍ لَهُ لَما عَزَموا عَلی‌ بَیعَةِ عُثمانَ-: لَقَد عَلِمتُم أنی أحَق الناسِ بِها مِن غَیری، ووَاللهِ لَاسلِمَن ما سَلِمَت امورُ المُسلِمینَ، ولَم یکن فیها جَورٌ إلاعَلَی خاصةً؛ التِماساً لِأَجرِ ذلِک وفَضلِهِ، وزُهداً فیما تَنافَستُموهُ مِن زُخرُفِهِ وزِبرِجِهِ}} (نهج البلاغة، خطبه ۷۴).</ref>.
== بانگ غم‌==
[[امام علی]] {{ع}}‌- در یکی از خطبه‌هایش-: هان! به [[خدا]] [[سوگند]]، فلان شخص، [[جامه]] [[خلافت]] به تن کرد و می‌دانست که موقعیت من به [[خلافت]]، موقعیت مرکز آسیاب به سنگی است که گرد آن می‌‌گردد. کوهی بلند را مانم که سیلاب از ستیغم ریزان است و مرغ [اندیشه‌] از رسیدن به قله‌ام [[ناتوان]]. پس، دامن از [[خلافت]] بر کشیدم و از آن، روی پیچیدم و [[نیک]] اندیشیدم که یا بی‌یاور بستیزم و یا بر این تیرگی و [[ظلمت]]، شکیب ورزم؛ ظلمتی که در آن، بزرگ‌سالانْ فرتوت و خُردسالانْ پیر گردند و [[مؤمن]]، تا لحظه [[دیدار]] پروردگارش، در آن به [[رنج]] و زحمت باشد. دیدم [[شکیبایی]] خردمندانه‌تر است. پس با خاری در چشم و استخوانی در گلو و با آنکه میراثم را تاراج‌رفته می‌دیدم، شکیب ورزیدم تا آنکه اولی به راه خود رفت [و مُرد] و [[خلافت]] را پس از خود به فلان سپرد. [سپس [[امام]] {{ع}} به [[شعر]] اعشی‌، [[تمثل]] جست‌]: چه [[قدر]] تفاوت است میان اکنون که [آواره‌] بر پشت شترانم‌ و روزی که در کنار حیان، [[برادر]] [[جابر]]، غنوده بودم! شگفتا که او ([[ابو بکر]]) در حیاتش درخواست می‌کرد که وی را از خلافتْ معاف دارند؛ اما برای پس از وفاتش، آن را به دیگری سپرد! چه سفت و محکم به پستان [[خلافت]] چسبیدند و آن را میان خود قسمت کردند [، دوشیدند و نوشیدند]! سپس آن را به جایی ناهموار و جانفرسا و پر گزند درآورْد و در [[اختیار]] کسی قرار داد که پی در پی می‌لغزید و پوزش می‌طلبید و همراهش سواری را می‌مانْد که بر مَرکبی چموش است [که‌] اگر مهارش را محکم کشد، بینی‌اش پاره گردد و اگر رهایش کند، بجَهد و سرنگونش سازد. به [[خدا]] [[سوگند]]، [[مردم]] در نتیجه [کارهای او] به [[انحراف]] و چموشی و رنگ به رنگ شدن و کجروی دچار گشتند و من، با وجود آنکه زمانش طولانی و آزردگی‌اش سخت بود، شکیب ورزیدم، تا آنکه او (عمَر) نیز به راه خود رفت و در [[گذشت]] و [[خلافت]] را در میان گروهی نهاد و مرا یکی از آنان پنداشت. خدایا، چه شورایی! چه وقت در [[برتری]] من بر اولی آنها ([[ابوبکر]]) تردید افتاد که اکنون با اینان برابر شمرده می‌شوم؟! ولی به ناچار [و برای [[حفظ اسلام]]،] با آنان در فرود و اوج، همگام و همراه شدم؛ اما یکی به [[کینه]] از من کناره گزید و دیگری به [[برادر]] زنش گروید و چیزهایی دیگر، تا اینکه سومی ([[عثمان]]) به پا خاست و خورد و شکم را پر و تهی ساخت و خویشاوندانش به همراه او به خوردن و بُردن مال‌خدا برخاستند و چون‌شتران، که گیاهِ‌ [[بهار]] را می‌خورند، آن را بلعیدند، تا آنکه رشته‌هایش پنبه شد و کارهایش سبب قتلش گردید و پرخوری‌اش سرنگونش ساخت. ناگهان با شگفتی دیدم که [[مردم]]، به انبوهی یال کفتار، از هر سو به من [[هجوم]] آورده‌اند، چندان که [[حسن]] و حسین‌<ref>واژه «حَسَنان» که در این جا به «حسن و حسین» ترجمه شد، به گونه‌های دیگری نیز خوانده و ترجمه‌شده است (ر. ک: ترجمه استاد سید جعفر شهیدی از نهج البلاغة).</ref> پایمال شدند و دو پهلوی جامه‌ام دریده گشت؛ [مردم‌] چون [[گله]] گوسفند، گرد مرا گرفتند. آن گاه که [بیعتشان را پذیرفتم و] به کار برخاستم، گروهی [[پیمان]] شکستند و گروهی از [[دین]] بیرون رفتند و گروهی [[ستم]]، پیشه کردند. گویی این سخن [[خدا]] را نشنیده بودند که می‌فرماید: "این سرای [[آخرت]]، از آنِ کسانی است که‌برتری نمی‌جویند و راه‌تبهکاری نمی‌پویند؛ و فرجام [نیک‌]، از آنِ [[پرهیزگاران]] است"!<ref>قصص، آیه ۸۳.</ref> آری. به [[خدا]] [[سوگند]]، آن را شنیدند و فهمیدند؛ لکن [[دنیا]] در دیده‌شان [[زیبا]] آمد و زینت‌هایش در چشمانشان بدرخشید. هان! [[سوگند]] به خدایی که دانه را شکافت و [[انسان]] را آفرید، اگر حضور بیعت‌کنندگان نبود و وجود [[یاوران]]، [[حجت]] را بر من تمام نمی‌کرد و [نیز] اگر [[خداوند]] از عالِمان، [[پیمان]] نگرفته بود که [[شکمبارگی]] [[ستمگر]] و [[گرسنگی]] ستم‌دیده را بر نتابند، افسار [[خلافت]] را بر گُرده‌اش می‌انداختم و پایانش را چون آغازش می‌انگاشتم و آن‌گاه می‌دیدید که دنیایتان، نزد من، [[خوار]] است و به اندازه [[آب]] [[عطسه]] بزی نمی‌ارزد". می‌گویند: چون سخن به این جا رسید، مردی عراقی نزدیک رفت و نامه‌ای به [[امام]] {{ع}} داد. گفته شده که در آن، پرسش‌هایی (خواسته‌هایی) بود که پاسخ آنها را می‌خواست. پس، [[امام]] {{ع}} بدان نگریست و چون از [[خواندن]] آن فارغ شد، [[ابن عباس]] گفت: ای [[امیر مؤمنان]]! کاش دنباله سخن را ادامه دهی. [[امام]] {{ع}} فرمود: "هیهات، [[ابن عباس]]! [چنین چیزی ناشدنی است‌]. آن، شِقْشِقه‌ای‌<ref>شِقشِقَه، پاره گوشتی است که شتر به هنگام بانگ زدن، از گوشه دهانْ بیرون می‌دهد و درنگ آن دربیرون از دهان، بسیار کوتاه است. منظور از شقشقه در اینجا وقفه‌ای است که در میان سخنان حضرت بوجود آمد و باعث گردید ایشان کلام خود را به پایان نرساند.</ref> بود که بیرون آمد و به جای خود بازگشت". [[ابن عباس]] می‌گوید: به [[خدا]] [[سوگند]]، هرگز بر هیچ سخنی، چنان که بر این سخن افسوس خوردم، افسوس نخوردم که چرا نشد [[امیر مؤمنان]]، [[سخن]] خود را به آنجا که می‌خواست، برسانَد!<ref>{{متن حدیث|الإمام علی {{ع}}- مِن خُطبَةٍ لَهُ {{ع}}-: أما وَاللهِ لَقَد تَقَمصَها فُلانٌ، وإنهُ لَیعلَمُ أن مَحلی مِنها مَحَل القُطبِ مِنَ الرحا، ینحَدِرُ عَنی السیلُ، ولا یرقی‌ إلَی الطیرُ؛ فَسَدَلتُ دونَها ثَوباً، وطَوَیتُ عَنها کشحاً، وطَفِقتُ أرتَئی بَینَ أن أصولَ بِیدٍ جَذاءَ، أو أصبِرَ عَلی‌ طَخیةٍ عَمیاءَ، یهرَمُ فیهَا الکبیرُ، ویشیبُ فیهَا الصغیرُ، ویکدَحُ فیها مُؤمِنٌ حَتی‌ یلقی‌ رَبهُ! فَرَأَیتُ أن الصبرَ عَلی‌ هاتا أحجی‌، فَصَبَرتُ وفِی العَینِ قَذی، وفِی الحَلقِ شَجاً، أری‌ تُراثی نَهباً، حَتی‌ مَضَی الأَولُ لِسَبیلِهِ، فَأَدلی‌ بِها إلی‌ فُلانٍ بَعدَهُ. ثُم تَمَثلَ بِقَولِ الأَعشی‌: شَتانَ ما یومی عَلی‌ کورِها *** ویومُ حَیان أخی جابِرِ؛ فَیاعَجَباً!! بَینا هُوَ یستَقیلُها فی حَیاتِهِ إذ عَقَدَها لِآخر بَعدَ وَفاتِهِ- لَشَد ما تَشَطرا ضَرعَیهَا!- فَصَیرَها فی حَوزَةٍ خَشناءَ یغلُظُ کلمُها، ویخشُنُ مَسها، ویکثُرُ العِثارُ فیها، وَالاعتِذارُ مِنها، فَصاحِبُها کراکبِ الصعبَةِ إن أشنَقَ لَها خَرَمَ، وإن أسلَسَ لَها تَقَحمَ، فَمُنِی الناسُ- لَعَمرُ اللهِ- بِخَبطٍ وشِماسٍ، وتَلَونٍ وَاعتِراضٍ؛ فَصَبَرتُ عَلی‌ طولِ المُدةِ، وشِدةِ المِحنَةِ؛ حَتی‌ إذا مَضی‌ لِسَبیلِهِ جَعَلَها فی جَماعَةٍ زَعَمَ أنی أحَدُهُم، فَیا للهِ وَلِلشوری‌! مَتَی اعتَرَضَ الریبُ فِی مَعَ الأَولِ مِنهُم، حَتی‌ صِرتُ اقرَنُ إلی‌ هذِهِ النظائِرِ! لکنی أسفَفتُ إذ أسفوا، وطرِتُ إذ طاروا؛ فَصَغا رَجُلٌ مِنهُم لِضِغنِهِ، ومالَ الآخَرُ لِصِهرِهِ، مَعَ هَنٍ وهَنٍ، إلی‌ أن قامَ ثالِثُ القَومِ نافِجاً حِضنَیهِ، بَینَ نَثیلِهِ ومُعتَلَفِهِ، وقامَ مَعَهُ بَنو أبیهِ یخضَمونَ مالَ اللهِ خِضمَةَ الإِبِلِ نِبتَةَ الربیعِ، إلی‌ أنِ انتکثَ عَلَیهِ فَتلُهُ، وأجهَزَ عَلَیهِ عَمَلُهُ، وکبَتَ بِهِ بَطنَتُهُ! فَما راعَنی إلاوَالناسُ کعُرفِ الضبُعِ إلَی، ینثالونَ عَلَی مِن کل جانِبٍ، حَتی‌ لَقَد وُطِئَ الحَسَنانِ، وشُق عِطفای، مُجتَمِعینَ حَولی کرَبیضَةِ الغَنَمِ، فَلَما نَهَضتُ بِالأَمرِ نَکثَت طائِفَةٌ، ومَرَقَت اخری‌، وقَسَطَ آخَرونَ: کأَنهُم لَم یسمَعُوا اللهَ سُبحانَهُ یقولُ: «تِلْک الدارُ الْأَخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلذِینَ لَایرِیدُونَ عُلُوا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَ الْعقِبَةُ لِلْمُتقِینَ» بَلی‌! وَاللهِ لَقَد سَمِعوها ووَعَوهَا، ولکنهُم حَلِیتِ الدنیا فی أعینِهِم وراقَهُم زِبرِجُها! أما وَالذی فَلَقَ الحَبةَ، وَبَرأَ النسَمَةَ، لَولا حُضورُ الحاضِرِ، وقِیامُ الحُجةِ بِوُجودِ الناصِرِ، وما أخَذَ اللهُ عَلَی العُلَماءِ ألا یقاروا عَلی‌ کظةِ ظالِمٍ، ولا سَغَبِ مَظلومٍ، لَأَلقَیتُ حَبلَها عَلی‌ غارِبِها، ولَسَقیتُ آخِرَها بِکأسِ أولِها، ولَأَلفَیتُم دُنیاکم هذِهِ أزهَدَ عِندی مِن عَفطَةِ عَنْزٍ! قالوا: وقامَ إلَیهِ رَجُلٌ مِن أهلِ السوادِ عِندَ بُلوغِهِ إلی‌ هذَا المَوضِعِ مِن خُطبَتِهِ، فَناوَلَهُ کتاباً- قیلَ: إن فیهِ مَسائِلَ کانَ یریدُ الإِجابَةَ عَنها- فَأَقبَلَ ینظُرُ فیهِ، فَلَما فَرَغَ مِن قِراءَتِهِ، قالَ لَهُ ابنُ عَباسٍ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ، لَوِ اطرَدَت خُطبَتُک مِن حَیثُ أفضَیتَ! فَقالَ: هَیهاتَ یابنَ عَباسٍ! تِلک شِقشِقَةٌ هَدَرَت ثُم قَرت! قالَ ابنُ عَباسٍ: فَوَاللهِ، ما أسَفتُ عَلی‌ کلامٍ قَط کأَسَفی عَلی‌ هذَا الکلامِ ألا یکونَ أمیرُ المُؤمِنینَ {{ع}} بَلَغَ مِنهُ حَیثُ أرادَ}} (نهج البلاغة، خطبه ۳).</ref>
== تحلیل وقایع [[شورا]] ==
[[عمر]] به [[شورا]] می‌اندیشد؛ شورایی که بتواند [[آرمان‌ها]] و اهداف او را فراهم آورد. در این میان، [[علی]] {{ع}} فراموش ناشدنی است. این [[حقیقت]] از دیدگان [[عمر]] نیز به دور نیست<ref>المصنف فی الأحادیث والآثار، ج ۵، ص ۴۴۶ ش ۹۷۶۱.</ref>. بدین‌سان، [[عمر]]، شورایی مرکب از شش نفر می‌پردازد و صفات ناشایسته هر یک از آنان را بر می‌شمرد و از [[علی]] {{ع}} تنها بر شوخ طبعی‌اش تکیه می‌کند، اگر چه تأکید می‌ورزد که اگر [[علی]] {{ع}} بر سر کار آید، [[مردمان]] را به راه راست، [[هدایت]] می‌کند<ref>المصنف فی الأحادیث والآثار، ج ۵، ص ۴۴۷ ش ۹۷۶۲.</ref>. [[عمر]]، اعضای شورایی را که باید [[سرنوشت]] [[خلافت]] را تعیین‌کند، مشخص می‌نماید: [[علی]] {{ع}}، [[عثمان بن عفان]]، [[طلحه]]، [[زبیر]]، [[سعد بن ابی وقاص]] و [[عبد الرحمان بن عوف]]؛ ولی [[خلیفه]]، که نه از [[بنی هاشم]] [[دل]] [[خوشی]] دارد و نه از [[علی]] {{ع}}، سیاستمدارتر و زیرک‌تر از آن است که [[شورا]] را به گونه‌ای شکل دهد که برآمدن [[علی]] {{ع}} از آن، حتی محتمل باشد.
آنان باید در خانه‌ای گرد آیند و پنجاه نفر از [[انصار]] به [[مراقبت]] از آنان بپردازند تا آنان یک‌نفر را برگزینند. اگر یک نفر، با [[گزینش]] پنج نفر دیگر [[مخالفت]] کند، باید گردنش زده شود؛ دو نفر نیز به همین گونه؛ اما اگر در یک سو سه نفر و در سوی دیگر سه نفر بودند، باید [[عبد الله]] بن [[عمر]] [[حکمیت]] کند و اگر بر آن [[رضایت]] نمی‌دهند، باید سخن‌ آن سویی پذیرفته شود که [[عبد الرحمان بن عوف]] در آن است<ref>[[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]، ج ۴، ص ۲۲۹.</ref>.
صحنه‌سازی‌های [[خلیفه]] کاملًا روشن است و هوشمندان، از آغاز، نتیجه را فهمیده‌اند. از این روی، [[ابن عباس]] از [[علی]] {{ع}} می‌خواهد که وارد [[شورا]] نشود؛ اما [[امام]] {{ع}} پاسخ می‌دهد: وارد می‌شوم تا با پذیرفته شدن "[[شایستگی]] من برای [[خلافت]]" از [[ناحیه]] [[عمر]]، آنچه را پیش‌تر گفته بود: "[[نبوت]] و [[امامت]] در خانه‌ای، گرد هم نخواهند آمد"، نقض شود<ref>شرح نهج البلاغة، ج ۱، ص ۱۸۹.</ref>. نیز با صراحت تمام، تأکید می‌کند که [[عمر]]، با این ترکیب، [[خلافت]] را از [[بنی هاشم]]، دور ساخت<ref>الارشاد، ج ۱، ص ۲۸۵.</ref>. [[طلحه]] به نفع [[عثمان]]، کنار می‌رود (بر اساس [[نقلی]] که می‌گوید: [[طلحه]] به [[شورا]] رسید)، [[زبیر]] به نفع [[علی]] {{ع}} و سعد به نفع [[عبدالرحمان]]. [[عبد الرحمان]] اعلام می‌کند که خواستار [[خلافت]] نیست. او پیشنهاد می‌کند که یکی از دو نفرِ باقی‌مانده ([[علی]] {{ع}} و [[عثمان]]) [[حق]] را به دیگری وا نهد؛ ولی هر دو [[سکوت]] می‌کنند. پس از [[گذشت]] سه روز، صبحگاه، [[مردم]] در [[مسجد]] گرد می‌آیند. [[عبد]] [[الرحمان]] به جمع آنان آمده، (بر اساس [[نقل]] زُهْری) به [[مردم]] می‌گوید: من از [[مردم]] پرسیده‌ام. آنان هیچ کس را با [[عثمان]]، هم‌پایه نمی‌دانند<ref>المصنف فی الأحادیث والآثار، ج ۵، ص ۴۷۷ ش ۹۷۷۵.</ref>. [[عمار]] و [[مقداد]]، فریاد می‌زنند و بر [[انتخاب]] [[علی]] {{ع}} تأکید می‌ورزند. [[گفتگو]] در [[مسجد]] بالا می‌گیرد. [[عمار]] فریاد می‌زند: چرا این امر را از [[اهل بیت پیامبر]] {{صل}} دور می‌گردانید؟<ref>[[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]، ج ۴، ص ۲۳۳.</ref> [[عبد الرحمان بن عوف]]، [[علی]] {{ع}} را مخاطب قرار می‌دهد و می‌گوید: آیا با [[خداوند]]، [[پیمان]] می‌بندی که چون زمام امور را بر گرفتی، به [[کتاب خدا]]، [[سیره پیامبر]] [[خدا]] و شیوه دو شیخ، عمل کنی؟ [[امام]] {{ع}} می‌گوید: به [[کتاب خداوند]] و [[سیره پیامبر]] [[خدا]]، در حد توان، عمل می‌کنم. و چون از [[عثمان]] می‌پرسد، [[عثمان]] پاسخ می‌دهد: بر اساس [[قرآن]]، [[سنت پیامبر]] [[خدا]] و شیوه دو شیخ، عمل خواهم کرد. [[عبد الرحمان]]، [[سخن]] خود را با [[علی]] {{ع}} تکرار می‌کند. [[علی]] {{ع}} [[سخن]] پیشین را تکرار می‌کند. و اضافه می‌کند: با [[کتاب خداوند]] و [[سنت پیامبر]] نیازی به روش هیچ کس نیست تو کوشش داری که این امر را از من دور سازی<ref>[[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]]، ج ۲، ص ۱۶۳.</ref>. بدین‌سان، [[عبد]] [[الرحمان]]، [[عثمان]] را به [[خلافت]] برمی‌گزیند و بر [[مسند]] [[قدرت]] می‌نشاند و یک بار دیگر، "[[حق]]" در مسلخ [[تزویر]] و [[فتنه]] [[ذبح]] می‌شود.
== چند نکته ==
[[علی]] {{ع}} به [[عبد]] [[الرحمان]] گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، [[خلافت]] را به [[عثمان]] نسپردی، جز برای آنکه به تو باز گردانَد! [[علی]] {{ع}} بر اساس [[شناخت]] ژرف خود از احوال سیاستبازان و غوغاسالاران، چنین حقایقی را بر مَلا می‌کرد، و ای کاش در آن روز، گوش‌های [[شنوایی]] می‌بود! [[شاهد]] این سخن بلند مولا {{ع}}، گزارشی است که مورخان آورده‌اند که: چون [[بیماری]] بر عثمانْ چیره گشت، کاتبی را فرا خواند و گفت: "عهدی برای [[خلافت]] پس از من برای عبدالرحمان بنویس" و او نوشت<ref>تاریخ المدینة، ج ۳، ص ۱۰۲۹.</ref>.
چرا [[امام]] {{ع}} شرط [[عبد]] [[الرحمان]] را نپذیرفت؟ سال‌ها از [[رحلت پیامبر]] [[خدا]] می‌گذشت. در این سال‌ها دگرسانی‌های بسیاری به‌ وجود آمده، حکم‌های فراوانی در [[نقض]] [[احکام]] صریح [[پیامبر]] {{صل}} صادر شده و [[سنت]] او در موارد بسیاری وارونه گشته بود<ref>ر. ک: النص و الاجتهاد، سید عبد الحسین شرف الدین.</ref>. [[امام]] {{ع}} چگونه می‌توانست شرط [[عبد]] [[الرحمان]] را بپذیرد و اگر می‌پذیرفت و بر فرض محال می‌توانست زمام امور را به دست گیرد، چه سان با آن کنار می‌آمد؟ و با آن دگرگونی‌ها چه می‌کرد؟ آیا [[مردم]]، [[آمادگی]] [[پذیرش]] باز گرداندن حقایق را بر مسیر اول داشتند؟ دوران [[خلافت]] [[علی]] {{ع}} نشان می‌دهد که پاسخ، منفی است. نمونه روشن آن، "[[نماز]] تَراویح" است.
فرایند [[شورا]] از پیش، روشن بود. و از این روی، [[عمر]] [[فرمان]] داد: هر آن کس که [[مخالفت]] کند، گردنش زده شود. چنین بود که پس از [[بیعت]] [[عبد الرحمان بن عوف]] و سایر اعضای [[شورا]] با [[عثمان]]، [[علی]] {{ع}} همچنان [[ایستاده]] بود و [[بیعت]] نمی‌کرد. پس، [[عبد الرحمان بن عوف]] بدو گفت: "[[بیعت]] کن، وگرنه گردنت را خواهم زد". [[امام]] {{ع}} از [[خانه]] بیرون آمد و [[اصحاب شورا]] از پی او آمدند و گفتند: [[بیعت]] کن، وگرنه با تو می‌جنگیم<ref>أنساب الأشراف، ج ۶، ص ۱۲۸.</ref>. چنین است که [[سید مرتضی]]، با سوز می‌گوید: این، چه رضایتی است... ؟! چگونه کسی که به [[قتل]] و پیکارْ [[تهدید]] می‌شود، مختار است؟! و چنین است که [[علی]] {{ع}} فرمود: من، از سَرِ [[ناخشنودی]] و [[کراهت]]، [[بیعت]] نمودم<ref>شرح نهج البلاغة، ج ۱۲، ص ۲۶۵.</ref>.
به وجود آوردن [[طمع]] [[خلافت]]. نکته فرجامین، این که [[عمر]] با این کار، آتش‌ [[طمع]] [[خلافت]] را عملًا در [[جان]] اعضای [[شورا]] بر افروخت. [[شیخ مفید]] رحمه [[الله]] نوشته است: [[سعد بن ابی وقاص]]، خود را در برابر [[علی]] {{ع}} شخصیتی نمی‌دید؛ اما حضورش در [[شورا]]، در او این [[پندار]] را به وجود آورد که او نیز اهلیت [[خلافت]] دارد. به هر حال، [[عمر]]، با شورایی که [[تعیین]] کرد، یک بار دیگر بر از بین بردن "[[حق]] [[خلافت]]" و پاس نداشتن "[[حرمت]] [[خلافت]]" [[همت]] گماشت و [[بنی امیه]] را یکسر بر امتْ مسلط ساخت؛ کسانی را که آن همه [[فساد]] به بار آوردند. نیز با به وجود آوردن [[طمع]] [[خلافت]] در [[جان]] کسانی چون [[طلحه]] و [[زبیر]]، عملًا زمینه درگیری‌های بعد را فراهم ساخت<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۱۹۰-۲۰۱.</ref>.


== منابع ==
== منابع ==
خط ۲۳۰: خط ۲۷۷:
# [[پرونده:4432.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|'''تجلی امامت''']]
# [[پرونده:4432.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|'''تجلی امامت''']]
# [[پرونده:151916.jpg|22px]] [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|‌'''پیشوایان هدایت ج۲''']]
# [[پرونده:151916.jpg|22px]] [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|‌'''پیشوایان هدایت ج۲''']]
# [[پرونده:1100829.jpg|22px]] [[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|'''سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۱''']]
# [[پرونده:1100829.jpg|22px]] [[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۱ (کتاب)|'''سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۱''']]
# [[پرونده: IM010553.jpg|22px]] [[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|'''بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری''']]
# [[پرونده:13681148.jpg|22px]] [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|'''گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


۱۱۲٬۸۶۰

ویرایش