پرش به محتوا

خلافت عثمان در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'اهل مدینه' به 'اهل مدینه'
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
جز (جایگزینی متن - 'اهل مدینه' به 'اهل مدینه')
خط ۲۳۲: خط ۲۳۲:
نظر من این است که آنان را به [[جنگ]] بفرستی و با [[جهاد]] آنان را سرگرم نمایی تا رام شوند و جز به خود به کسی دیگر نیندیشند. [[سعید بن عاص]] گفت: هر گروه [[رهبری]] دارد؛ پس اگر [[رهبر]] هر گروه را بکشی، [[جماعت]] آنها پراکنده می‌شود. معاویه گفت: رأی من آن است که کارگزارانت را به شهرهای خود بازگردانی به شرطی که بتوانند [[آشوب]] را بخوابانند. دیگران هر یک چیزی گفتند پس عثمان با آنان سخن گفت و عهدی گرفت که از [[جور]] و [[ستم]] بر مردم [[پرهیز]] کنند و هریک را به [[شهر]] خود بازگرداند<ref>فتوح، ص۳۳۹.</ref>.
نظر من این است که آنان را به [[جنگ]] بفرستی و با [[جهاد]] آنان را سرگرم نمایی تا رام شوند و جز به خود به کسی دیگر نیندیشند. [[سعید بن عاص]] گفت: هر گروه [[رهبری]] دارد؛ پس اگر [[رهبر]] هر گروه را بکشی، [[جماعت]] آنها پراکنده می‌شود. معاویه گفت: رأی من آن است که کارگزارانت را به شهرهای خود بازگردانی به شرطی که بتوانند [[آشوب]] را بخوابانند. دیگران هر یک چیزی گفتند پس عثمان با آنان سخن گفت و عهدی گرفت که از [[جور]] و [[ستم]] بر مردم [[پرهیز]] کنند و هریک را به [[شهر]] خود بازگرداند<ref>فتوح، ص۳۳۹.</ref>.
ولی مدتی نگذشت که [[حاکمان]] دوباره [[اعمال]] خود را از سرگرفتند و راه گذشته را دوباره طی کردند. این بار [[مردم مصر]] که از ستم [[عبدالله بن ابی سرح]] به ستوه آمده بودند، به عثمان شکایت کردند. پس عثمان به کاردارانش نوشت: «من در هر [[موسم حج]] کاردارانم را فرامی‌خوانم، پس به سوی من آیید». همه سوی او آمدند. عثمان به آنان گفت: «مردم از چه ناخشنودند؟ سخن‌پراکنی از چه می‌کنند؟ [[بیم]] دارم که درباره شما آنچه گویند، راست گفته باشند و ناگزیر [[کارها]] را به من بندند». آنان در جواب گفتند که مردم راست نمی‌گویند و به عنوان [[خلیفه]] [[شایسته]] نیست که حرف آنان را بپذیری و سخن ما را [[باور]] نداشته باشی. آنان مخفیانه سخنی می‌گویند و سپس بر سر زبان‌ها می‌اندازند. [[عثمان]] دوباره از همه چاره‌جویی کرد. [[عمرو بن عاص]] به او پیشنهاد کرد که مانند [[عمر]] باش و [[نرمش]] نشان نده و چنان [[رفتار]] کن که عمر با آنان رفتار می‌کرد<ref>تجارب الامم، ج۱، صص ۳۹۳-۴۰۲.</ref>.
ولی مدتی نگذشت که [[حاکمان]] دوباره [[اعمال]] خود را از سرگرفتند و راه گذشته را دوباره طی کردند. این بار [[مردم مصر]] که از ستم [[عبدالله بن ابی سرح]] به ستوه آمده بودند، به عثمان شکایت کردند. پس عثمان به کاردارانش نوشت: «من در هر [[موسم حج]] کاردارانم را فرامی‌خوانم، پس به سوی من آیید». همه سوی او آمدند. عثمان به آنان گفت: «مردم از چه ناخشنودند؟ سخن‌پراکنی از چه می‌کنند؟ [[بیم]] دارم که درباره شما آنچه گویند، راست گفته باشند و ناگزیر [[کارها]] را به من بندند». آنان در جواب گفتند که مردم راست نمی‌گویند و به عنوان [[خلیفه]] [[شایسته]] نیست که حرف آنان را بپذیری و سخن ما را [[باور]] نداشته باشی. آنان مخفیانه سخنی می‌گویند و سپس بر سر زبان‌ها می‌اندازند. [[عثمان]] دوباره از همه چاره‌جویی کرد. [[عمرو بن عاص]] به او پیشنهاد کرد که مانند [[عمر]] باش و [[نرمش]] نشان نده و چنان [[رفتار]] کن که عمر با آنان رفتار می‌کرد<ref>تجارب الامم، ج۱، صص ۳۹۳-۴۰۲.</ref>.
[[اهل]] [[مدینه]] هنگامی که از [[شکایت]] و [[انتقاد]] [[مردم]] از [[کارگزاران]] عثمان در شهرهای دیگر [[آگاهی]] یافتند، نزد عثمان آمدند و از او خواستند تنی چند از افراد [[معتمد]] خود را به [[شهرها]] اعزام کند تا از چگونگی رفتار کارگزاران با مردم مطلع شود. پس عثمان، [[محمد بن مسلمه]] را به [[کوفه]]، [[اسامه بن زید]] را به [[بصره]]، [[عمار یاسر]] را به [[مصر]] و [[عبدالله بن عمر]] را به [[شام]] فرستاد. بعد از چندی همه به جز عمار یاسر برگشتند و گفتند چیزی که درخور [[اعتراض]] و انتقاد باشد، ندیده‌اند<ref>کامل، ج۹، ص۲۶۰.</ref>.
[[اهل مدینه]] هنگامی که از [[شکایت]] و [[انتقاد]] [[مردم]] از [[کارگزاران]] عثمان در شهرهای دیگر [[آگاهی]] یافتند، نزد عثمان آمدند و از او خواستند تنی چند از افراد [[معتمد]] خود را به [[شهرها]] اعزام کند تا از چگونگی رفتار کارگزاران با مردم مطلع شود. پس عثمان، [[محمد بن مسلمه]] را به [[کوفه]]، [[اسامه بن زید]] را به [[بصره]]، [[عمار یاسر]] را به [[مصر]] و [[عبدالله بن عمر]] را به [[شام]] فرستاد. بعد از چندی همه به جز عمار یاسر برگشتند و گفتند چیزی که درخور [[اعتراض]] و انتقاد باشد، ندیده‌اند<ref>کامل، ج۹، ص۲۶۰.</ref>.


مردم که دیدند با شکایت از عثمان و کارگزارانش چیزی [[تغییر]] نکرده است و حتی اوضاع سخت‌تر نیز شده است، به [[نامه نگاری]] با یکدیگر پرداختند و قرار آن شد که مردم از کوفه و بصره و مصر به سوی مدینه بروند و عثمان را از [[خلافت]] [[عزل]] کنند یا او را بکشند. بنابراین اهل هر [[شهر]] با بزرگان شهر روی به مدینه آوردند و [[مردم بصره]] نیز به چهار گروه تقسیم شدند. [[حکیم بن حبله عبدی]]، [[ذریح بن عباد عبدی]]، [[بشر بن شریح قیسی]] و [[ابن مخرش بن عبد عمرو حنفی]]، سران گروه‌ها بودند و تعدادشان همانند [[مردم مصر]] بود (حدود ۲۵۰ نفر) و سالار بصریان [[حرقوص بن زهیر سعدی]] و [[حکیم بن جبله عبدی]] بود. این تعداد به غیر از کسانی بود که در مسیر به آنان افزوده شدند. این گروه به نام [[زیارت]] [[خانه خدا]] از بصره خارج شدند و به سمت مدینه رفتند.
مردم که دیدند با شکایت از عثمان و کارگزارانش چیزی [[تغییر]] نکرده است و حتی اوضاع سخت‌تر نیز شده است، به [[نامه نگاری]] با یکدیگر پرداختند و قرار آن شد که مردم از کوفه و بصره و مصر به سوی مدینه بروند و عثمان را از [[خلافت]] [[عزل]] کنند یا او را بکشند. بنابراین اهل هر [[شهر]] با بزرگان شهر روی به مدینه آوردند و [[مردم بصره]] نیز به چهار گروه تقسیم شدند. [[حکیم بن حبله عبدی]]، [[ذریح بن عباد عبدی]]، [[بشر بن شریح قیسی]] و [[ابن مخرش بن عبد عمرو حنفی]]، سران گروه‌ها بودند و تعدادشان همانند [[مردم مصر]] بود (حدود ۲۵۰ نفر) و سالار بصریان [[حرقوص بن زهیر سعدی]] و [[حکیم بن جبله عبدی]] بود. این تعداد به غیر از کسانی بود که در مسیر به آنان افزوده شدند. این گروه به نام [[زیارت]] [[خانه خدا]] از بصره خارج شدند و به سمت مدینه رفتند.
۲۱۸٬۲۱۰

ویرایش