پرش به محتوا

حذیفة بن یمان در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۱۵۴: خط ۱۵۴:


[[نسل]] حذیفه: بنا به گزارشی، [[سلیمان بن صرد]] ([[رهبر]] [[توابین]]) به سعد، [[فرزند]] حذیفه [[نامه]] نوشت و او را به [[خونخواهی امام حسین]] {{ع}} [[دعوت]] کرد؛ او [[پاسخ]] مثبت داد و با پانصد نفر حرکت کرد، اما موفق به پیوستن به توابین نشد و بازگشت<ref>طبری، تاریخ، ج۵، ص۵۵۷-۶۰۵؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۹۵.</ref>. [[مختار]] نیز، [[سعد بن حذیفه]] را به [[حلوان]] فرستاد<ref>ابن اثیر، الکامل، ج۱۲، ص۸۵.</ref>. این در حالی است که گفته شده سعد و [[صفوان]] از [[فرزندان]] [[حذیفه]] در کنار [[امام علی]] {{ع}}در [[نبرد صفین]] به [[شهادت]] رسیدند<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۳؛ الکامل، ج۳، ص۲۸۷.</ref>. پسر دیگر حذیفه، [[عمران]] نام داشت که به دست [[مصعب بن زبیر]] [[اعدام]] شد<ref>ابن اثیر، الکامل، ج۱۲، ص۱۸۵.</ref>. برخی [[وفات]] وی را [[سال ۸۲ هجری]] دانسته‌اند<ref>خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۶۰.</ref>. [[ابو عبیدة بن حذیفه]] نیز که [[راوی حدیث]]<ref>ابن ابی حاتم، ج۴، ص۴۰۴.</ref> بود در سال ۸۲ هجری درگذشت<ref>خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۲۶۰.</ref>. [[ربیعه بن حذیفة بن یمان|ربیعه]]<ref>ابن اثیر، اللباب، ج۱، ص۳۵۱.</ref>، [[ساعده بن حذیفة بن یمان|ساعده]]<ref>طبرانی، ج۳، ص۱۶۳.</ref>، [[بلال بن حذیفة بن یمان|بلال]]<ref>ابن حجر، ج۲، ص۳۹.</ref>، [[ام سلمه بن حذیفة بن یمان|أم سلمه]]، [[ام موسی بن حذیفة بن یمان| أم موسی]] و [[ام بکر بن حذیفة بن یمان|ام بکر]] از دیگر فرزندان حذیفه هستند<ref>ابن سعد، ج۶، ص۳۰۰ و ج۸، ص۳۴۸؛ همو، خامسه، ص۲۴۵.</ref><ref>[[سید محمود سامانی|سامانی، سید محمود]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۳ (کتاب)|مقاله «حذیفة بن محصن قلعانی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۳، ص۲۳-۲۸.</ref>.
[[نسل]] حذیفه: بنا به گزارشی، [[سلیمان بن صرد]] ([[رهبر]] [[توابین]]) به سعد، [[فرزند]] حذیفه [[نامه]] نوشت و او را به [[خونخواهی امام حسین]] {{ع}} [[دعوت]] کرد؛ او [[پاسخ]] مثبت داد و با پانصد نفر حرکت کرد، اما موفق به پیوستن به توابین نشد و بازگشت<ref>طبری، تاریخ، ج۵، ص۵۵۷-۶۰۵؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۹۵.</ref>. [[مختار]] نیز، [[سعد بن حذیفه]] را به [[حلوان]] فرستاد<ref>ابن اثیر، الکامل، ج۱۲، ص۸۵.</ref>. این در حالی است که گفته شده سعد و [[صفوان]] از [[فرزندان]] [[حذیفه]] در کنار [[امام علی]] {{ع}}در [[نبرد صفین]] به [[شهادت]] رسیدند<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۳؛ الکامل، ج۳، ص۲۸۷.</ref>. پسر دیگر حذیفه، [[عمران]] نام داشت که به دست [[مصعب بن زبیر]] [[اعدام]] شد<ref>ابن اثیر، الکامل، ج۱۲، ص۱۸۵.</ref>. برخی [[وفات]] وی را [[سال ۸۲ هجری]] دانسته‌اند<ref>خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۶۰.</ref>. [[ابو عبیدة بن حذیفه]] نیز که [[راوی حدیث]]<ref>ابن ابی حاتم، ج۴، ص۴۰۴.</ref> بود در سال ۸۲ هجری درگذشت<ref>خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۲۶۰.</ref>. [[ربیعه بن حذیفة بن یمان|ربیعه]]<ref>ابن اثیر، اللباب، ج۱، ص۳۵۱.</ref>، [[ساعده بن حذیفة بن یمان|ساعده]]<ref>طبرانی، ج۳، ص۱۶۳.</ref>، [[بلال بن حذیفة بن یمان|بلال]]<ref>ابن حجر، ج۲، ص۳۹.</ref>، [[ام سلمه بن حذیفة بن یمان|أم سلمه]]، [[ام موسی بن حذیفة بن یمان| أم موسی]] و [[ام بکر بن حذیفة بن یمان|ام بکر]] از دیگر فرزندان حذیفه هستند<ref>ابن سعد، ج۶، ص۳۰۰ و ج۸، ص۳۴۸؛ همو، خامسه، ص۲۴۵.</ref><ref>[[سید محمود سامانی|سامانی، سید محمود]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۳ (کتاب)|مقاله «حذیفة بن محصن قلعانی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۳، ص۲۳-۲۸.</ref>.
==[[حذیفة بن یمان]]، [[فرماندار]] [[مدائن]]==
مدائن کلمه [[عربی]] است، جمع [[مدینه]] به معنای [[شهر]] و مدائن نام مجموعه هفت شهر [[آبادان]] و نزدیک به هم بود که مجموعه آنها را به زبان شریانی «ماحُوزه» و با [[لقب]] مَلکا می‌نامیدند. (ماحوزه ملکا؛ یعنی شهرهای [[پادشاه]]) و گاهی نیز مذیناتا گفته‌اند... در اواخر [[عهد]] [[دولت]] [[ساسانیان]]، مدائن مشتمل بر هفت شهر بود. [[مورخان]] [[عرب]] و [[ایرانی]] که کتب خود را در [[زمان]] ویرانی یا زوال مدائن نوشته‌اند تعداد آنها را به [[اختلاف]] ذکر کرده‌اند و به هر حال [[تیسفون]] (طیسفون) که بزرگترین و مهم‌ترین شهرهای مدائن بود، مقر [[سلطنت]] و پایتخت [[دولت ساسانی]] بوده و بعد از آن شهر وِه أردشیر یا سلوکیه بوده است.
از مجموعه هفت شهر مدائن، پنج شهر شناخته شده‌اند که عبارتند از:
#تیسفون، پایتخت در [[ساحل]] شرقی دجله
#وِه [[اردشیر]]، در ساحل [[غربی]] دجله
#رومَگان، در ساحل شرقی دجله
#درزنی ذان، در ساحل غربی دجله
#ولاش آباد، در ساحل غربی دجله.
اگر محله اسپانبَر، واقع در ساحل غربی [[دجله]] (خرابه‌های [[طاق کسری]] که به نام ایوان مدائن نیز مشهور است) و محله ماحوزا واقع در ساحل شرقی را نیز در شهر مستقل به حساب آوریم، تعداد هفت شهر مدائن کامل می‌شود<ref>فرهنگ معین، ج۶، ص۱۹۳۶.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 295-296.</ref>
==[[حاکمان]] مدائن در [[صدر اسلام]]==
در زمانی که مدائن فتح شد، آنجا [[مرکز حکومت]] ساسانیان بود و فتح آن در [[دوران عمر]] در سال شانزدهم [[هجری]] اتفاق افتاد. مدتی در حدود دو سال مرکز [[سپاه اسلام]] به [[فرماندهی]] سعد وقاص بود. در نتیجه وی [[حاکم]] آنجا بوده است. حذیفه به [[عمر]] [[خلیفه دوم]] [[نامه]] نوشت که [[مجاهدان]] لاغر گشته و دچار [[تغییر]] رنگ چهره شده‌اند و [[نشاط]] ندارند، سعد در نامه‌ای در پاسخ [[خلیفه]] علت آن را [[بدی]] آب و هوا و [[ناسازگاری]] آن برای عرب دانست. به دستور خلیفه [[تصمیم]] گرفته شد که جایی مناسب برای سکونت [[اعراب]] [[مسلمان]] برگزینند. بدین منظور سلمان در [[ساحل]] [[غربی]] دجله از [[انبار]] به بررسی پرداخت و [[کوفه]] را که در آن شن و ریگ با هم بود [[انتخاب]] کرد. حذیفه هم از جانب شرقی [[فرات]] رفت تا به کوفه رسید و آنجا را برگزید. از این روی در سال هفدهم [[هجری]] [[بنای کوفه]] آغاز شد<ref>نویری، نهایة الأرب، ج۴، ص۲۸۹.</ref>.
ورود [[اعراب]] از [[مدائن]] به کوفه در اول سال هجدهم بود<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۱۴۷، سال ۱۷.</ref>. در نتیجه پس از مدتی برای مدائن [[والی]] انتخاب می‌شود در آغاز [[حاکم]] آنجا حذیفه بعد سلمان بود، البته سلمان با [[اجازه]] علی{{ع}} به این سمت را پذیرفت<ref>شیرازی، درجات الرفیعه، ص۲۱۵.</ref>. این نکته را [[أعیان الشیعه]] نقل کرده که حذیفه در [[زمان عمر]] قبل از سلمان مدتی حاکم مدائن بوده است<ref>سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۹۵.</ref>. از نامه‌ای که سلمان در پاسخ به [[عمر]] می‌نویسد که در آن عمر از وی خواسته بود مانند حذیفه عمل کند نیز این موضوع استفاده می‌شود. سلمان به [[انتقاد]] عمر که چرا زنبیل می‌بافی و از نان جو استفاده می‌کنی پاسخ می‌دهد که این [[عیب]] نیست<ref>بحارالأنوار، ج۲۲، ص۳۶۰.</ref>.
زیرا سلمان تمام عطایش را که پنج هزار درهم بود می‌بخشید. بخشی از عبای خود را فرش و بخشی را رو انداز قرار می‌داد<ref>ابن عبد البر، الاستیعاب (دو جلدی)، ج۱، ص۳۸۲، شماره ۱۰۱۳.</ref>. او زنبیل می‌بافت و می‌گفت دوست دارم نخورم جز از دسترنج خود<ref>شیرازی، درجات الرفیعه، ص۲۱۶.</ref>. [[سلمان فارسی]] در مدتی که والی آنجا بوده بسیار ساده می‌زیسته و خانه‌ای کوچک داشته است و تنها انبانی برای نان و ظرفی برای آب. وی به گونه‌ای ساده [[زندگی]] می‌کرد که زمانی سیل مدائن را فراگرفت سلمان اولین کسی بود که با وسایل کم خود به بالای تپه رفت و هنوز دیگران مشغول جمع آوری وسایل خود بودند<ref>قرنی، منهاج الدموع، ص۲۷.</ref>. به [[نقلی]] آتش سوزی شد. سلمان [[شمشیر]] به گردن و [[مصحف]] به دست از آنجا رفت و از [[آتش]] [[نجات]] یافت. این جا بود که سلمان گفت: این گونه سبک بارها در [[روز قیامت]] نجات پیدا می‌کنند<ref>{{عربی|"هكذا ينجُوا المُخِفّونَ يومَ القيامَة"}}؛ شیرازی، درجات الرفیعه، ص۲۱۵.</ref>.
گروهی از [[ایرانیان]] از سلمان خواستند که وی چیزی از [[قرآن]] برای آنها بنویسد، او [[ترجمه]] [[سوره حمد]] را برایشان نوشت<ref>نووی، المجموع، ج۳، ص۳۸۰.</ref>.
بین حذیفه و سلمان رابطه خوبی بود نوشته‌اند که حذیفه در [[مدائن]] در داخل دکّانی ایستاد تا برای [[مردم]] [[نماز]] بخواند. [[سلمان فارسی]] او را خواست و گفت چه چیزی به تو رسیده؟ آیا [[عهد]] تو طولانی شده یا فراموش کردهای! آیا نشنیده‌ای که [[پیامبر]]{{صل}} میفرمود: [[امام]] در جایی که بالاتر از یارانش باشد نمی‌ایستد <ref>کاسانی، بدائع الصنایع، ج۱، ص۲۰۶.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 296-297.</ref>
==حذیفه در سمت [[کارگزاری]] مدائن==
برای ما مشخص نشده که در چه زمانی حذیفه [[جانشین]] سلمان شده است. اگر درگذشت سلمان را در [[زمان عمر]] بدانیم آنگونه که [[شیخ مفید]] قائل است<ref>شیخ مفید، فصول العشره، ص۱۰۱؛ ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۸۲، شماره ۱۰۱۳.</ref> و از برخی [[اخبار]] به دست می‌آید که [[عمر]] می‌خواست [[کفن]] وی را از بیت المال قرار دهد<ref> بحارالأنوار، ج۲۲، ص۳۶۸.</ref>. بعد از درگذشت وی حذیفه از طرف عمر [[حاکم]] مدائن شده است. برخی معتقدند که حذیفه را عمر بر مدائن گمارد و تا [[زمان]] درگذشتش چهل [[روز]] پس از [[عثمان]]، حاکم مدائن بود<ref>ذهبی، تاریخ الاسلام (عهد الخلفاء)، ص۴۹۳؛ ابن حجر، اصابه، ج۲، ص۳۹.</ref>. اما اگر درگذشت سلمان را در سال سی وپنج [[هجری]] در آخر [[خلافت عثمان]] بدانیم که بسیاری گفته‌اند<ref>الإستیعاب، ج۱، ص۳۸۲، شماره ۱۰۱۳؛ ذهبی، تاریخ الاسلام (عهد الخلفاء)، ص۵۲۱؛ ابن سعد، طبقات الکبری، ج۴، ص۹۳، ج۶، ص۱۶ و ج۷، ص۳۱۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۳۷.</ref> یا در اول سال سی وشش در [[خلافت علی]]{{ع}}<ref>ذهبی، تاریخ الاسلام (عهد الخلفاء)، ص۵۲۱، به نقل از: ابو عبیده و ابن زنجویه؛ امینی، الغدیر، ج۱، ص۴۴ و ج۵، ص۱۸۴.</ref> یا سال سی وهفت<ref>حاکم، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۵۹۸.</ref> [[سخن]] [[تاریخ بغداد]] قابل قبول است که گفته است سلمان در [[زمان عثمان]] در [[کوفه]] ساکن شده است<ref>خطیب، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۷۶.</ref> و بعد در [[مدائن]] از [[دنیا]] رفته است. چون به عنوان [[کارگزار]] در [[زمان]] [[خلافت امام علی]]{{ع}} از او یاد نشده است. در نتیجه حذیفه در زمان عثمان [[حاکم]] مدائن بوده است. یا محدوده حکم روایی آن دو متفاوت بوده است و شاید سلمان در سال‌های پایانی [[عمر]] به سبب کهولت سن سمتی نداشته است، سن او را سیصد سال ذکر کرده‌اند<ref>امینی، الغدیر، ج۱، ص۴۴.</ref>.
بنا به نقل دیلمی در [[ارشاد القلوب]] - که [[مورخان]] این نقل را ذکر نکرده‌اند. بعد از این که [[عثمان]] به [[خلافت]] رسید، عمویش، [[حکم بن عاص]] که از طرف [[پیامبر]]{{صل}} [[تبعید]] شده بود همراه پسرانش، مروان و حارث، به او [[پناه]] بردند. وی زمانی که [[کارگزاران]] خود را به [[شهرها]] می‌فرستاد [[عمر بن سفیان بن مغیرة بن ابی العاص]] را به مشکان و [[حارث بن حکم]] را به مدائن فرستاد. او مدتی در آنجا ماند، اما به [[مردم]] [[ظلم]] کرده با آنها [[بدرفتاری]] نمود. به این جهت گروهی از مردم به عثمان [[شکایت]] کرده و به او [[اعتراض]] نمودند. عثمان در پاسخ به این اعتراض در اواخر عمر خود، [[حذیفة بن یمان]] را به [[فرمانداری مدائن]] گمارد <ref>دیلمی، ارشاد القلوب، ج۲، ص۳۲۱.</ref>.
حذیفه در مدائن ساده می‌زیست به گونه‌ای که نوشته‌اند سوار بر الاغی وارد آنجاشد؛ در حالی که غذای وی استخوانی بدون گوشت همراه نان ساده بود<ref>ذهبی، تاریخ الاسلام (عهد الخلفاء)، ص۴۹۴.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 298-299.</ref>
==[[سخنرانی]] حذیفه پس از [[مرگ عثمان]]==
[[ذهبی]] و طرحی می‌نویسند: حذیفه از [[زمان عمر]] تا هنگام درگذشتش چهل [[روز]] بعد از [[کشته شدن عثمان]]، حاکم مدائن بوده است<ref>ذهبی، تاریخ الاسلام (عهد الخلفاء)، ص۴۹۳؛ طریحی، مجمع البحرین، ج۵، ص۳۵، واژه حذف.</ref>. گویا در زمان درگذشت حذیفه اختلافی نیست.
بعد از این که عثمان کشته شد، خبر آن به حذیفه که در مدائن بود رسید. مردی گفت: ای [[ابا عبدالله]]! هم اکنون من مردی را بالای پل دیدم که می‌گفت [[عثمان]] کشته شده است. حذیفه گفت: آیا او را می‌شناسی؟ گفت: [[گمان]] نمی‌کنم او را بشناسم. حذیفه گفت: او عیثم جتی است که معمولاً [[اخبار]] را به اطراف می‌رساند. آن [[روز]] را مشخص کردند و معلوم شد در همان روز، عثمان کشته شده است<ref>قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۲۳۸.</ref>.
[[مسعودی]] در [[مروج الذهب (کتاب)|مروج الذهب]] گوید: حذیفه در [[مدائن]] در سال سی وششم مریض بود. پس از این که خبر [[مرگ عثمان]] و [[بیعت مردم با علی]]{{ع}} به او رسید، گفت: مرا به [[مسجد]] ببرید و اعلام کنید الصلاة [[جامعه]]. [[مردم]] در مسجد جمع شدند. آنگاه حذیفه را بالای [[منبر]] گذاشتند.
حذیفه پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] و [[درود بر پیامبر]]{{صل}} گفت: ای مردم! همانا با علی{{ع}} [[بیعت]] کرده‌اند. پس بر شما باد به [[تقوای الهی]] و علی{{ع}} را [[یاری]] کنید، [[قسم به خدا]] او از ابتدا تا آخر بر [[حق]] بوده و او بهترین فرد از گذشتگان، بعد از [[پیامبر]] شما و باقیماندگان بعد از او تا [[روز قیامت]] می‌باشد. بعد دست راستش را به دست چپش زد و گفت: بارالها، من تو را [[شاهد]] می‌گیرم که با علی{{ع}} بیعت کردم و [[سپاس]] [[خدا]] را که مرا تا امروز زنده نگه داشت. وی به دو فرزندش [[صفوان]] و سعد گفت که با علی{{ع}} باشید و به زودی برای او جنگ‌هایی خواهد بود که عده زیادی به [[شهادت]] خواهند رسید. پس سعی کنید در این [[جنگ‌ها]] همراه او باشید؛ زیرا قسم به خدا او بر حق است و کسی که مخالف او باشد، بر [[باطل]] است<ref>شیرازی، درجات الرفیعه، ص۲۸۷؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۳.</ref>.
از آن چه نقل شد استفاده می‌شود که این [[سخنرانی]] قبل از آمدن [[نامه]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به مدائن و ابقای او بر [[ولایت]] آنجا بوده است.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 299-300.</ref>
==ابقای حذیفه در سمت [[کارگزاری]] مدائن از سوی علی{{ع}}==
امیرالمؤمنین حذیفه را در [[حکومت]] مدائن ابقا کرد و دو نامه به او نوشت: در یکی [[عهد]] او را مبنی بر ابقا در [[حکومت]] [[مدائن]] ذکر کرد و [[نامه]] دوم را به [[مردم]] مدائن نوشت و حذیفه جزو معدود فرماندارانی از [[دوران عثمان]] بود که علی{{ع}} او را ابقا کرد.
'''نامه [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به حذیفه:'''
به [[نام خداوند]] [[بخشاینده]] [[مهربان]]؛ از [[بنده خدا]] علی، [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[حذیفة بن یمان]]. [[درود]] بر تو! اما بعد، پس من تو را [[ولایت]] دادم بر آنچه قبل از من ولایت داشتی از مناطق و حدود [[مدائن]] و برای تو جمعآوری [[خراج]] [[شهر]] و روستا و جمعآوری [[مالیات]] [[اهل ذمه]] را قرار دادم. پس در کنار و اطراف خود، افراد مورد اطمینانت و کسانی را که مورد علاقه تو می‌باشند و [[راضی]] به [[دیانت]] آنها و حسن امانتشان میباشی، جمع کن و از آنها در کارهایت [[یاری]] بخواه؛ زیرا این برای تو و حاکمت بهتر است و باعث سرشکستگی دشمنانت می‌شود و من تو را به [[تقوای الهی]] و [[اطاعت]] از او در پنهان و آشکار [[دعوت]] می‌کنم و تو را از [[عذاب]] [[خداوند]] در [[غیب و شهادت]] بر [[حذر]] میدارم و از تو می‌خواهم که به افراد [[نیکو]] کار [[نیکی]] نموده، بر افراد مخالف، سخت بگیری و تو را به [[مدارا]] در کارهایت و [[نرمش]] و [[عدل]] نسبت به مردمت [[فرمان]] می‌دهم؛ زیرا تو در این امور مورد سؤال واقع می‌شوی و تو را به [[انصاف]] با [[مظلوم]] و [[عفو]] از [[مردم]] و روش نیکو تا آنجا که می‌‌توانی دعوت می‌کنم. همانا خداوند [[محسنین]] را [[پاداش]] می‌دهد. و به تو فرمان میدهم که خراج [[زمین‌ها]] را با [[حق]] و انصاف جمع آوری نموده، از آنچه برای تو معین کرده‌ام، [[تجاوز]] نکنی و کمتر از آن نیز جمع ننمایی و چیزی به نظر خود در آن کم و زیاد نکنی و پس از جمعآوری خراج، آن را بین مستحقین با [[مساوات]] و عدل تقسیم نما و بال مهر و [[عطوفت]] را برای مردمت بگستران و بین آنها در نشستن مساوات را مراعات نما و اقوامت و مردم دیگر در نزد تو نسبت به حق باید یکسان باشند و بین مردم به حق [[حکم]] کن و در میان آنان [[قسط]] را به پادار و از [[هوای نفس]] [[پیروی]] منما و در [[راه خدا]] از [[سرزنش]] سرزنش کننده‌ای مهراس؛ زیرا [[خداوند]] با کسانی است که [[تقوا]] را پیشه کرده‌اند؛ در حالی که آنان نیکوکارند.
و برای تو نامه‌ای فرستادم که آن را برای [[مردم]] بخوانی که نظر ما را نسبت به خود و تمام [[مسلمانان]] بدانند. پس آنها را جمع کن و [[نامه]] را برای آنها بخوان و از کوچک و بزرگ آنها برای ما [[بیعت]] بگیر. إن شاء [[الله]].<ref>{{متن حدیث| بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ{{ع}} إِلَى حُذَيْفَةَ بْنِ الْيَمَانِ سَلَامٌ عَلَيْكَ.
أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي قَدْ وَلَّيْتُكَ مَا كُنْتَ تَلِيهِ لِمَنْ كَانَ قَبْلِي مِنْ حَرْفِ الْمَدَائِنِ وَ قَدْ جَعَلْتُ إِلَيْكَ إِعْمَالَ الْخَرَاجِ وَ الرُّسْتَاقِ وَ جِبَايَةَ أَهْلِ الذِّمَّةِ فَاجْمَعْ إِلَيْكَ ثِقَاتِكَ وَ مَنْ أَحْبَبْتَ مِمَّنْ تَرْضَى دِينَهُ وَ أَمَانَتَهُ وَ اسْتَعِنْ بِهِمْ عَلَى أَعْمَالِكَ فَإِنَّ ذَلِكَ أَعَزُّ لَكَ وَ لِوَلِيِّكَ وَ أَكْبَتُ لِعَدُوِّكَ وَ إِنِّي آمُرُكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ وَ أُحَذِّرُكَ عِقَابَهُ فِي الْمَغِيبِ وَ الْمَشْهَدِ وَ أَتَقَدَّمُ إِلَيْكَ بِالْإِحْسَانِ إِلَى الْمُحْسِنِ وَ الشِّدَّةِ عَلَى الْمُعَانِدِ وَ آمُرُكَ بِالرِّفْقِ فِي أُمُورِكَ وَ اللِّينِ وَ الْعَدْلِ عَلَى رَعِيَّتِكَ فَإِنَّكَ مَسْئُولٌ عَنْ ذَلِكَ وَ إِنْصَافِ الْمَظْلُومِ وَ الْعَفْوِ عَنِ النَّاسِ وَ حُسْنِ السِّيرَةِ مَا اسْتَطَعْتَ فَاللَّهُ يَجْزِي الْمُحْسِنِينَ.
وَ آمُرُكَ أَنْ تَجْبِيَ خَرَاجَ الْأَرَضِينَ عَلَى الْحَقِّ وَ النَّصَفَةِ وَ لَا تَتَجَاوَزْ مَا قَدِمْتُ بِهِ إِلَيْكَ وَ لَا تَدَعْ مِنْهُ شَيْئاً وَ لَا تَبْتَدِعْ فِيهِ أَمْراً ثُمَّ اقْسِمْهُ بَيْنَ أَهْلِهِ بِالسَّوِيَّةِ وَ الْعَدْلِ وَ اخْفِضْ لِرَعِيَّتِكَ جَنَاحَكَ وَ وَاسِ بَيْنَهُمْ فِي مَجْلِسِكَ وَ لْيَكُنِ الْقَرِيبُ وَ الْبَعِيدُ عِنْدَكَ فِي الْحَقِّ سَوَاءً وَ احْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِ وَ أَقِمْ فِيهِمْ بِالْقِسْطِ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى وَ لَا تَخَفْ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ فَ {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ}}.
وَ قَدْ وَجَّهْتُ إِلَيْكَ كِتَاباً لِتَقْرَأَهُ عَلَى أَهْلِ مَمْلَكَتِكَ لِيَعْلَمُوا رَأْيَنَا فِيهِمْ وَ فِي جَمِيعِ الْمُسْلِمِينَ فَأَحْضِرْهُمْ وَ اقْرَأْهُ عَلَيْهِمْ وَ خُذْ لَنَا الْبَيْعَةَ عَلَى الصَّغِيرِ وَ الْكَبِيرِ مِنْهُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ}}</ref>
چون نامه امیرالمؤمنین به حذیفه رسید، او مردم را جمع کرد و دستور داد نامه‌ای را که حضرت برای مردم نوشته بود، بخوانند. متن نامه از این قرار است:
به [[نام خداوند]] [[بخشاینده]] [[مهربان]]، نامه‌ای است از [[بنده خدا]] [[علی بن ابی طالب]] [[امیر مؤمنان]]{{ع}} به کسانی از [[مسلمانان]] که این [[نامه]] به آنان برسد. [[درود]] بر شما باد! پس به [[درستی]] که من [[حمد]] و [[ستایش]] می‌کنم خداوندی را که جز او معبودی نیست و از او میخواهم که بر [[محمد و آل او]] درود بفرستد.
اما بعد، [[خداوند]] - تبارک و تعالی - [[اسلام]] را به عنوان [[دین]] خود و [[فرشتگان]] و فرستادگان خود [[انتخاب]] کرده است؛ برای [[استحکام]] مخلوقین خود و خوبی [[تدبیر در امور]] و توجهی که به [[بندگان]] خود داشته است و اختصاص به [[رسالت]] و دین قرار داده است کسانی را از [[خلق]] خود که [[دوست]] دارد. پس محمد ا را به سوی [[مردم]] فرستاد و او به آنها کتاب و [[حکمت]] آموخت و این به جهت [[احترام]] و [[تفضل]] به این [[امت اسلامی]] بود و آنها را [[ادب]] نمود که [[هدایت]] گردند و آنها را جمع نمود که متفرق نگردند و آنها را [[توفیق]] داد که [[جور]] و [[ستم]] ننمایند و چون از [[دنیا]] رفت، به [[رحمت الهی]] رسید؛ در حالی که مورد ستایش و [[پسندیده]] بود.
پس از [[مرگ]] [[پیامبر]]، عده‌ای از مسلمانان دو نفر را برگزیدند که [[راضی]] به روش و [[سیره]] آنها بودند. عمل کردند آنچه [[خدا]] خواست پس خداوند آنها را میراند و بعد از آن دو، سومی را به [[حکومت]] رساندند و مسائلی را در دین به وجود آورد و [[امّت اسلامی]] به آن کارهای خلاف، از خود حساسیت نشان داده و همه بر [[ضد]] او موافقت و [[هماهنگی]] نمودند و از او [[انتقاد]] و نسبت به روش او [[اعتراض]] کردند. پس او را بر کنار کردند. سپس نزد من آمدند؛ همانند آمدن [[لشکر]] منظّم و با من [[بیعت]] کردند. پس من به خاطر این [[مسئولیت]] از [[خداوند]] [[طلب]] [[هدایت]] می‌نمایم و از او در [[تقوای الهی]] کمک می‌طلبم. [[آگاه]] باشید که ما از جانب شما موظفیم که به [[کتاب خداوند]] و روش و [[سیره رسول خدا]] عمل نماییم و ما [[وظیفه]] داریم که [[حق]] را در میان شما به وجود آوریم و [[سنت]] او را زنده کنیم و شما را در آشکار و پنهان [[خیر خواهی]] نماییم و از خداوند در این امور کمک میجوییم و او ما را کافی است و او بهترین [[وکیل]] است.
و مسئولیت امور شما را به [[حذیفة بن یمان]] واگذار نمودم و او از جمله کسانی است که از هدایت [و روش] او [[راضی]] هستم و [[امید]] به [[صلاح]] او دارم و به او دستور دادهام که به [[نیکان]] شما [[احسان]] و [[نیکی]] نماید و با افراد مشکوک، به شدت برخورد نماید و در عین حال با تمام افراد [[مردم]]، [[رفق و مدارا]] نماید. از خداوند برای شما خیر و احسان را میطلبم و [[رحمت]] وسیع او را در [[دنیا]] و [[آخرت]] خواهانم و [[درود]] و [[رحمت خدا]] و [[برکات]] او بر شما باد!<ref>{{متن حدیث|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي هَذَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ فَإِنِّي أَحْمَدُ إِلَيْكُمُ اللَّهَ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَ أَسْأَلُهُ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ.
فَأَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى اخْتَارَ الْإِسْلَامَ دِيناً لِنَفْسِهِ وَ مَلَائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِحْكَاماً لِصُنْعِهِ وَ حُسْنِ تَدْبِيرِهِ وَ نَظَراً مِنْهُ لِعِبَادِهِ وَ خَصَّ مِنْهُ مَنْ أَحَبَّ مِنْ خَلْقِهِ فَبَعَثَ إِلَيْهِمْ مُحَمَّداً{{صل}} فَعَلَّمَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ إِكْرَاماً وَ تَفَضُّلًا لِهَذِهِ الْأُمَّةِ وَ أَدَّبَهُمْ لِكَيْ يَهْتَدُوا وَ جَمَعَهُمْ لِئَلَّا يَتَفَرَّقُوا وَ فَقَّهَهُمْ لِئَلَّا يَجُورُوا فَلَمَّا قَضَى مَا كَانَ عَلَيْهِ مِنْ ذَلِكَ مَضَى إِلَى رَحْمَةِ رَبِّهِ حَمِيداً مَحْمُوداً.
ثُمَّ إِنَّ بَعْضَ الْمُسْلِمِينَ أَقَامُوا بَعْدَهُ رَجُلَيْنِ رَضُوا بِهَدْيِهِمَا وَ سِيرَتِهِمَا قَامَا مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ تَوَفَّاهُمَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ وَلَّوْا بَعْدَهُمَا الثَّالِثَ فَأَحْدَثَ أَحْدَاثاً وَ وَجَدَتِ الْأُمَّةُ عَلَيْهِ فِعَالًا فَاتَّفَقُوا عَلَيْهِ ثُمَّ نَقَمُوا مِنْهُ فَغَيَّرُوا ثُمَّ جَاءُونِي كَتَتَابُعِ الْخَيْلِ فَبَايَعُونِي فَأَنَا أَسْتَهْدِي اللَّهَ بِهُدَاهُ وَ أَسْتَعِينُهُ عَلَى التَّقْوَى.
أَلَا وَ إِنَّ لَكُمْ عَلَيْنَا الْعَمَلَ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ وَ الْقِيَامَ بِحَقِّهِ وَ إِحْيَاءَ سُنَّتِهِ وَ النُّصْحَ لَكُمْ بِالْمَغِيبِ وَ الْمَشْهَدِ وَ بِاللَّهِ نَسْتَعِينُ عَلَى ذَلِكَ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ.
وَ قَدْ وَلَّيْتُ أُمُورَكُمْ حُذَيْفَةَ بْنَ الْيَمَانِ وَ هُوَ مِمَّنْ أَرْتَضِي بهداه [بِهَدْيِهِ] وَ أَرْجُو صَلَاحَهُ وَ قَدْ أَمَرْتُهُ بِالْإِحْسَانِ إِلَى مُحْسِنِكُمْ وَ الشِّدَّةِ عَلَى مُرِيبِكُمْ وَ الرِّفْقِ بِجَمِيعِكُمْ أَسْأَلُ اللَّهَ لَنَا وَ لَكُمْ حُسْنَ الْخِيَرَةِ وَ الْإِحْسَانَ وَ رَحْمَتَهُ الْوَاسِعَةَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ}}</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 300-305.</ref>
==سخنان حذیفه در جمع مردم [[مدائن]]==
حذیفه بعد از قرائت [[نامه]] [[امیر المؤمنین]]{{ع}} برای مردم، بالای [[منبر]] رفت و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] و [[درود بر پیامبر]]{{صل}} گفت: حمد و [[ستایش]] خداوندی را سزد که حق را زنده نمود، [[باطل]] را میراند، [[حق]] را آورد، باطل و [[جور]] را [[سرکوب]] نمود و [[ظالمین]] را نابود ساخت.
ای مردم تنها [[ولیّ]] و [[سرپرست]] شما، [[خدا]]، رسولش و امیر المؤمنین است به [[حقّ]] و [[حقیقت]] و او بهترین کسی است که ما پس از [[پیامبر]] می‌شناسیم؛ سزاوارترین مردم نسبت به مردم است، محق‌ترین آنها به [[حکومت]]، نزدیک‌ترین آنها به [[صدق]]، رشید‌ترین آنها به [[عدل]]، هدایت یافته‌ترین آنها به راه و روش، نزدیک‌ترین واسطه [[ارتباط]] به [[خدا]] و نزدیک‌ترین افراد به [[رسول خدا]]{{صل}} از حیث [[خویشاوندی]] است. باز گردید. به سوی [[اطاعت]] از اولین فرد [[مسلمان]] و کسی که علمش از همه بیشتر است روش و راهش بهترین و [[شایسته‌ترین]] راه است، با سابقه‌ترین فرد است از حیث [[ایمان]] و [[اعتقاد]]، [[نیکوترین]] فرد است از حیث [[یقین]] به [[حقایق]]، بیشترین [[عمل]] [[شایسته]] را داراست، مقدم‌ترین فرد در [[جهاد]] است و بهترین [[مقام]] را نسبت به رسول خدا{{صل}} دارد که او [[برادر رسول خدا]] و پسر عموی وی و پدر [[حسن]] و [[حسین]] و [[همسر]] [[زهرای بتول]]، [[بهترین زن]] جهانیان است. پس ای [[مردم]] حرکت کنید و [[بیعت]] کنید بر کتاب و [[سنت پیامبر]]؛ زیرا [[رضایت خداوند]] در این بیعت است و شما را این بیعت، شایسته و کافی است.
پس از درخواست حذیفه، تمام مردم حرکت کردند و با [[امیر المؤمنین]]{{ع}} به بهترین وجه بیعت نمودند.
پس از اتمام بیعت، [[جوانی]] از مردم [[عجم]] و از [[دوستداران]] [[انصار]] به نام مسلم که جزو [[دوستان]] [[محمد]] بن [[عمارة]] بن تیّهان، [[برادر]] [[ابو الهیثم بن التیّهان]] بود حرکت کرد؛ در حالی که با خود [[شمشیر]] داشت و از آخر [[جمعیت]] صدا زد: ای [[امیر]]! [[رحمت خدا]] بر تو باد! ما از تو شنیدیم که در آغاز سخنانت گفتی که تنها ولی و [[سرپرست]] شما خدا، رسول خدا{{صل}} و [[امیرالمؤمنین]] است به [[حق]] و [[حقیقت]] و این اشاره به کسانی بود که قبل از او از [[خلفا]] بودند که آنها به عنوان امرای [[مؤمنین]]، [[حق]] نبودند. ما این را فهمیدیم. ای امیرا [[خداوند]] تو را [[رحمت]] کند! و مسائل را بر ما پوشیده و پنهان مدار. تو از کسانی بودی که حضور داشتی و ما غایب بودیم و در متن حوادث و وقایع [[زمان پیامبر]] و بعد از آن نبودیم و ما از شما [[پیروی]] می‌کنیم از آن چه بر عهده شماست و [[خداوند]] در آن چه آوردید از [[نصیحت]] نسبت به [[امت]] خود و [[راستگویی]] خبر [[پیامبران]]، [[شاهد]] است.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 305-306.</ref>
==خداوند [[لقب]] [[امیرالمؤمنین]] را به علی{{ع}} داده==
حذیفه گفت: ای مرد! حالا که سؤال کردی و اینگونه در صدد تحقیق هستی، پس آن چه را به تو خبر می‌دهم بشنو و بفهم اما خلفای قبل از [[علی بن ابی طالب]] که به نام امیرالمؤمنین خوانده می‌شدند، این نام را [[مردم]] به آنها دادند. اما این که علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین بر است به علت این است که [[جبرئیل]] از طرف [[خدا]] این نام را به او داده است و [[رسول]] [[شاهد]] است که جبرئیل بر علی با نام امیرالمؤمنین [[سلام]] کرده است و [[اصحاب رسول الله]]، علی را در [[زمان]] [[حیات]] آن حضرت به نام امیرالمؤمنین می‌خواندند.
[[جوان]] گفت: به ما خبر ده که چگونه جبرئیل علی{{ع}} را به این نام صدا زده است؟
حذیفه گفت: قبل از [[نزول آیه]] [[حجاب]]، مردم هر وقت می‌خواستند، به نزد [[پیامبر]] می‌رفتند تا این که [[رسول خدا]]{{صل}} آنها را از ورود در هنگامی که [[دحیة بن خلیفة کلبی]] نزدش می‌باشد؛ [[نهی]] کرد؛ زیرا رسول خدا{{صل}} به وسیله او [[نامه]] به [[قیصر روم]] و [[بنی حنیفه]] و [[پادشاهان]] بنی [[غسان]] می‌فرستاد و جبرئیل بارها به صورت [[دحیه]] نزد [[رسول الله]]{{صل}} می‌آمد و در این موقع چون پیامبر مردم را از دخول و ورود نهی کرده بود، کسی بر آن حضرت وارد نمی‌شد.
حذیفه گفت: من به خاطر کاری که با رسول خدا{{صل}} داشتم، نزد آن حضرت رفتم تا در مکان [[خلوت]] با آن حضرت گفتوگو کنم. وقتی به در [[منزل]] رسیدم دیدم پردهای روی در افتاده است آن را بالا زدم که وارد منزل شوم و این روش ما برای رفتن به نزد پیامبر بود. ناگهان متوجه شدم که دحیه نزد پیامبر است؛ در حالی که پیامبر خوابیده بود و سرش در دامان دحیه کلبی بود. بدین جهت من منصرف شدم و نزد حضرت نرفتم. در بین راه به [[علی بن ابی طالب]] برخورد کردم و ایشان به من گفت: ای فرزند یمان! از کجا می‌آیی؟ گفتم: می‌خواستم [[خدمت]] حضرت برسم و کار خود را گفتم و این که موفق به بیان آن برای [[رسول خدا]]{{صل}} نشدم؛ اما به ایشان نگفتم که [[دحیه]] کلبی نزد [[پیامبر]] بود. از [[حضرت علی]]{{ع}} برای رفع [[حاجت]] خود در پیشگاه رسول خدا کمک و یاری‌ طلبیدم. علی{{ع}} فرمود: همراه من برگرد. وقتی که برگشتیم من در کنار در نشستم و علی پرده را بالا زد و وارد شد. من شنیدم که دحیه جواب [[سلام]] او را چنین گفت: و علیک [[السلام]] یا [[أمیر المؤمنین]] و [[رحمة]] [[الله]] و برکاته؛ و [[درود]] بر توای [[امیرالمؤمنین]] و [[رحمت خدا]] و [[برکات]] او. بعد به علی گفت: بنشین و سر بردار و پسر عمویت را از دامان من بگیر؛ زیرا تو سزاوارترین [[مردم]] نسبت به او هستی.
حضرت علی{{ع}} نشست و سر رسول خدا{{صل}} را از دامان دحیه بر داشت و در دامان خود گذاشت و دحیه از [[خانه]] خارج شد. سپس حضرت علی{{ع}} به من گفت: ای حذیفه! وارد شو. من وارد شدم و نشستم. رسول خدا{{صل}} به زودی بیدار شد و به صورت علی{{ع}} خندید و گفت: ای [[ابوالحسن]]! از دامان چه کسی سر مرا گرفتی؟ علی{{ع}} پاسخ داد: از دامان دحیه کلبی. [[حضرت رسول]]{{صل}} فرمود: او [[جبرئیل]] بود. وقتی که وارد شدی چه گفتی و او چه گفت؟
علی{{ع}} فرمود: من در هنگام ورود، [[سلام]] کردم و او به من گفت: و علیک السلام یا امیرالمؤمنین و رحمة الله و برکاته. رسول خدا{{صل}} فرمود: ای علی! [[ملائکه]] [[خدا]] ساکنین [[آسمان‌ها]] به تو با نام امیرالمؤمنین سلام کردند، پیش از این که مردم [[زمین]] با این نام بر تو سلام کنند و جبرئیل به [[دستور خدا]] این عمل را انجام داد و خدا این را قبل از ورود تو، از [[طریق وحی]] بر [[مردم]] [[واجب]] و فرض کرد. من نیز به زودی آن را انجام خواهم داد و از مردم خواهم خواست که بر تو با نام [[أمیر المؤمنین]] [[سلام]] کنند.
[[روز]] بعد [[رسول خدا]]{{صل}} مرا به ناحیه‌ای از [[فدک]] برای کاری فرستاد و من چند روز در آنجا ماندم. بعد برگشتم و دیدم که مردم در مجالس و محافل خود می‌گویند که رسول خدا{{صل}} به مردم دستور داده است که بر علی، به عنوان [[امیرالمؤمنین]] سلام کنند و این [[لقب]] از طرف [[خدا]] به وسیله [[جبرئیل]] آورده شده است. گفتم: رسول خدا{{صل}} راست گفته است؛ زیرا من شنیدم که جبرئیل بر علی به عنوان [[امیر المؤمنین]] سلام کرد و قصه آن را برای مردم تعریف می‌کردم. [[عمر بن خطاب]] این را شنیده و در زمانی که من داستان را برای مردم در [[مسجد]] تعریف می‌کردم، گفت: آیا تو جبرئیل را دیده‌ای و از او چیزی شنیده‌ای؟! از خدا بترس؛ زیرا تو سخن بزرگی را ادعا می‌کنی و گویا حواسپرتی داری! من گفتم: آری من شنیدم و او را دیدم؛ بر خلاف کسانی که از شنیدن آن ناراحت می‌شوند.
[[عمر]] گفت: ای [[ابو عبد الله]]! تو چیز مهمی را شنیده و دیده‌ای؟!
بعد از آنکه [[بریدة]] بن خصیب أسلمی هم شنید که آنچه را دیدهام برای مردم تعریف می‌کنم، گفت: به خدا قسم ای فرزند یمان! رسول خدا{{صل}} آنها را [[فرمان]] داد که به علی به عنوان [[امیر مؤمنان]] إمرة [[المؤمنین]] سلام کنند؛ گروهی از مردم به درخواست و [[فرمان پیامبر]] پاسخ مثبت دادند و بر او [[سلام]] کردند، اما عده زیادی از این فرمان، سر باز زدند. من گفتم: ای [[بریده]]! آیا تو [[شاهد]] این قضیه در آن روز بوده‌ای؟ گفت: آری از اول تا آخر آن. من از او خواستم که برایم تعریف کند چون در آن روز غایب بودم.
بریده گفت: من و برادرم، [[عمار]]، همراه رسول خدا{{صل}} در نخلستان‌های بنی نجّار بودیم که علی{{ع}} بر ما وارد شد و [[سلام]] کرد. [[رسول خدا]] جواب سلام او را داد و بعد فرود: ای علی! بنشین. سپس گروهی از مردان آمدند رسول خدا به آنها دستور داد که بر علی به عنوان إمرة [[المؤمنین]] [[سلام]] کنند. آنها نیز پذیرفتند بعد [[ابوبکر]] و [[عمر]] وارد شده، سلام کردند. رسول خدا{{صل}} فرمود: بر علی به عنوان [[امیر مؤمنان]] سلام کنند. آنها گفتند: [[امارت]] او از جانب [[خدا]] و [[رسول]] است؟ حضرت فرمود: آری! بعد [[طلحه]] و [[سعد بن مالک]] وارد شدند و بعد از سلام، رسول خدا{{صل}} به آنها فرمود: به علی به عنوان امیر مؤمنان سلام کنید. آنها گفتند: از طرف خدا و رسول است؟ فرمود: آری! آنها گفتند: شنیدیم و [[اطاعت]] کردیم. بعد [[سلمان]] و [[ابوذر]] وارد شدند و همینطور [[پیامبر]]{{صل}} به هر کس وارد می‌‌شد، دستور می‌داد به [[حضرت علی]]{{ع}} سلام کنند و در آخر که [[جمعیت]] مجلس را فراگرفته بود از من و برادرم خواست که بر آن حضرت به عنوان امیر مؤمنان سلام کنیم. ما سلام کردیم و در جایگاه خود نشستیم.
سپس رسول خدا{{صل}} رو به [[جماعت]] کرد و چنین فرمود: بشنوید و توجه کنید! من شما را [[فرمان]] دادم که بر علی به عنوان امیر مؤمنان سلام کنید و در میان شما کسانی بودند که از من در اینباره سؤال کردند که آیا [[امر خدا]] و فرمان او بود یا امر و فرمان رسول خدا، [[محمد]]{{صل}} [[حق]] ندارد که چیزی را از جانب خود بیاورد، بلکه به [[وحی]] و فرمان [[پروردگار]] او بوده است. آیا شما می‌دانید؟ قسم به آن خدایی که [[جان]] من در [[اختیار]] اوست که اگر شما خودداری می‌‌کردید و [[فرمان خدا]] را نقض می‌نمودید، هر آینه [[کافر]] میشدید و [[اتحاد]] خود را از دست می‌داند. [[خداوند]] به من چنین [[دستوری]] داد. پس هر کس می‌خواهد [[ایمان]] بیاورد و هر کس می‌خواهد [[کافر]] شود.
بریده گفت: بعد از این که بیرون رفتیم شنیدم بعضی از کسانی که [[پیامبر]] [[فرمان]] [[سلام]] به آنها داده بود و از [[قریش]] بودند، می‌‌گفتند، دیدی آنچه محمد با پسر عمش انجام داد و مکان و [[منزلت]] او را بالا برد و اگر می‌توانست او را پیامبر قرار می‌داد. دیگری گفت: (گویا دو نفر بودند که گفتند): بعد از [[مرگ]] محمد، این عمل امروز او زیر پاهای ماست<ref>بخش‌های اصلی سخنان بریده را ابن طاووس از ابو داوود همدانی سپیعی از بریده نقل کرده است (الیقین، ص۲۲۹).</ref>.
حذیفه می‌گوید در هنگام [[وفات پیامبر]]، بریده به اطراف [[شام]] رفته بود و بعد از بازگشت متوجه شد که [[مردم]] با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کرده‌اند. بریده یک راست به [[مسجد]] رفت؛ در حالی که ابوبکر بالای [[منبر]] بود و [[عمر]] نزدیک او. از گوشه مسجد آن دو را صدا زد: ای ابوبکر! ای عمر! ابوبکر گفت: چه شده بریده آیا جنزده شده‌ای؟
بریده گفت: به [[خدا]] قسم من جنزده نشدم، اما [[سلام]] شما بر علی در دیروز به عنوان [[امیر مؤمنان]] کجا رفت؟ [[ابو بکر]] گفت: ای بریده! مسائلی در بعد به وجود آمده است که تو غایب بودی و حاضران مسائلی را دیده‌اند که غایبان آنها را نمی‌بینند. بریده به آن دو گفت: شما چیزی را دیدهاید که خدا و رسولش آن را ندیده است، لکن این وفای رفیقت به خاطر آن سخنی است که گفت: اگر محمد از [[دنیا]] برود، این مسئله را زیر پای خود خواهم گذاشت.
[[آگاه]] باشید که [[مدینه]] بر من [[حرام]] است که در آن بمانم؛ تا این که از دنیا بروم.
این بود که بریده همراه [[خانواده]] و فرزندانش از مدینه خارج شد و در میان [[قوم]] خود، [[بنی اسلم]]، ماند و گاهی از مدینه [[سرکشی]] می‌کرد تا این که [[حکومت]] به [[امیرالمؤمنین]] رسید. بریده به جانب آن حضرت رفت و همراه ایشان بود تا این که حضرت به [[شهادت]] رسید بریده بعد از [[شهادت حضرت علی]]{{ع}} به [[خراسان]] رفت و در آنجا ماند تا این که به [[رحمت الهی]] [[واصل]] گردید... حذیفه بعد از تعریف سخنان بریده گفت: این خبر آن چیزی است که تو از من سؤال کردی. [[جوان]] گفت: [[خداوند]] کسانی را که این مسائل را از [[رسول خدا]]{{صل}} درباره علی{{ع}} شنیدند و [[خیانت]] کردند و [[حکومت]] را از جایگاه خود بیرون بردند، [[پاداش]] ندهد! بعد حذیفه از [[منبر]] پایین آمد و گفت: ای [[برادر]] [[انصاری]] جریان مهم‌تر از آن بوده است که تو [[خیال]] می‌کنی. [[چشم]] دور از [[بصیرت]] بود، [[یقین]]، از بین رفته، مخالف زیاد و [[اهل حق]] کم بود. جوان گفت: چرا شمشیرهای خود را برنداشته، با [[مخالفین]] [[حق]] نجنگیدید تا این که بمیرید یا به [[حق]] برسید؟ حذیفه گفت: ای جوان! به [[خدا]] قسم گویا گوش‌ها و چشم‌های ما از کار افتاده بودند و ما از [[مرگ]] [[کراهت]] داشتیم و از خدا می‌خواهیم از [[گناه]] ما بگذرد و در [[آینده]] ما را از گناه محفوظ بدارد! بعد حذیفه به جانب [[منزل]] خود رفت و [[مردم]] متفرّق شدند<ref>دیلمی، ارشاد القلوب، ج۲، ص۳۲۱ - ۳۲۷؛ بحارالأنوار، ج۲۸، ص۸۸؛ کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۱۸۰؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۱۹ - ۲۴.</ref>.
این برخورد حذیفه با [[رهبری]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود که او را تنها [[خلیفه]] به حق می‌دانست و این قضایا را برای مردم تعریف کرد؛ چون زمینه بیان این مسائل با به حکومت رسیدن علی{{ع}} فراهم شده بود و به [[فرزندان]] خود توصیه کرد که از علی{{ع}} جدا نشوند و همراه او باشند. در دو نامه‌ای که حضرت به حذیفه و مردم [[مدائن]] نوشته است، نکات جالبی است که [[مسئولان]] یک [[کشور]] باید به آن توجه کنند.
حال که [[فرمانداری]] حذیفه بر مدائن[[ثابت]] شد، به شرح حال مختصر او می‌پردازیم که بدانیم چرا و به چه علت، علی{{ع}} از میان تمام مسئولان [[کشور اسلامی]] که به وسیله [[عثمان]] [[انتخاب]] شده بودند، حذیفه را در سمت خود ابقا کرد.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 306-312.</ref>
==نَسَب و شرح حال [[حذیفة بن یمان]]==
حذیفة بن یمان کنیه‌اش «ابو عبدالله»، اسم پدرش [[حُسَیل بن جابر]] (یا [[حِسل بن جابر]]) و لقبش «یمان» است. حذیفه هم [[پیمان]] [[بنی عبد الأشهل]] از [[انصار]] بود. مادرش زنی از [[قبیله اوس]] از بنی عبد الأشهل به نام «رباب» دختر [[کعب بن عدی]] است؛ اما این که به پدرش حسیل یمان گفته‌اند؛ چون او از [[فرزندان]] الیمان، [[جروة بن حرث]] است و از آن جهت یمان به او گفته شده که در میان قومش [[خونریزی]] شد و او به [[مدینه]] فرار کرد و با بنی عبد الأشهل همپیمان گردید. به این جهت قومش او را الیمان گفتند؛ چون با [[یمانیه]] همپیمان شده بود. حذیفه، پدرش و برادرش، [[صفوان]]، در [[احد]] شرکت داشتند و [[مسلمانان]] پدرش را به [[اشتباه]] کشتند.
حذیفه از بزرگان [[اصحاب]] [[رسول]] خداست و در [[جنگ خندق]]، [[پیامبر]] وی را برای کسب اطلاعات به سوی [[قریش]] فرستاد و او خبر فرار [[کفّار]] قریش را به پیامبر گزارش داد. او چهره‌های [[نفاق]]، را خوب می‌شناخت و همواره [[عمر بن خطاب]] از او درباره [[منافقین]] سؤال می‌کرد و در میان [[صحابه]] به صاحب سرّ و رازِ [[رسول خدا]] معروف بود و هر کس می‌مرد، [[عمر]] نگاه می‌کرد اگر حذیفه در کنار جنازه او حاضر نمی‌شد، عمر آن میّت را [[تشییع]] نمی‌کرد و بارها می‌‌گفت: رسول خدا{{صل}} مرا بین [[هجرت]] و [[نصرت]] مخیّر کرد و من [[یاری کردن]] پیامبر را انتخاب کردم<ref>ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص۲۰۰، شماره ۵۱۰ و چاپ شده در حاشیه الإصابه، ج۱، ص۲۷۶.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 312.</ref>
==حذیفه در نبردهای [[ایران]] و پیشنهاد یکسانی [[قرائت قرآن]]==
حذیفه در [[نبرد]] [[نهاوند]] حضور داشت و بعد از [[مرگ]] [[نُعمان بن مُقَرِّن]]، [[پرچم]] مسلمانان را به دست گرفت و فتح [[همدان]]، [[ری]] و دینور به دست او بود که همه در سال بیست ودوم [[هجری]] اتفاق افتاد. او قبل از [[جنگ جمل]] از [[دنیا]] رفت و دو فرزندش، [[صفوان]] و سعید، بعد از این که بنا به توصیه پدر خود، با علی{{ع}} [[بیعت]] کردند، در [[جنگ صفین]] به [[شهادت]] رسیدند<ref>ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص۲۰۰.</ref>.
حذیفه بعد از این که از [[جنگ]] به [[مدینه]] بازگشت، برای اولین بار به [[عثمان]] پیشنهاد کرد که برای [[اختلاف قرائت]] [[قرآن]] [[فکری]] بکند؛ چراکه در مناطق مختلف [[کشور اسلامی]]، قرآن را به قرائت‌های مختلف می‌خواندند و این در دراز مدت باعث [[اختلاف]] شدید می‌شد. از این روی عثمان [[تصمیم]] گرفت که قرآن را به صورت نسخه‌های واحد استنساخ نموده، نسخه‌های مخالف را نابود نماید<ref>معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج۱، ص۲۸۰، به نقل از: الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۵.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 312-313.</ref>
==کشته شدن پدر حذیفه در [[احد]] به دست [[مسلمین]]==
[[رسول خدا]]{{صل}} به [[جنگ احد]] رفت، [[حسیل بن جابر]]، پدر حذیفه و [[ثابت بن وَقش]] چون پیرمرد بودند و [[جهاد]] بر آنها [[واجب]] نبود، همراه [[زنان]] و بچه‌ها در مدینه ماندند. یکی به دیگری گفت: بی‌پدر باشی چرا [[منتظری]]؟ از [[عمر]] ما جز چند جرعه باقی نمانده است و پرنده [[مرگ]] امروز یا فردا به سراغ ما خواهد آمد. پس چرا شمشیرهای خود را به دست نمی‌گیریم و برای جهاد نزد رسول خدا{{صل}} نمی‌رویم. شاید [[خداوند]] [[شهادت در راه خدا]] را در [[دفاع از رسول خدا]]{{صل}} نصیب ما کند. پس از این گفتوگو این دو پیر مرد شمشیرهای خود را برداشته، در [[اُحُد]] وارد جمع مسلمین شدند و بر ضدّ [[کفّار]] جنگیدند، اما [[مسلمانان]] از ورود آنها به میدان [[نبرد]] [[آگاه]] نبودند. [[ثابت]] بن وَقش را [[مشرکان]] به شهادت رساندند و حُسیل بن جابر به دست مسلمانان کشته شد زیرا او را نشناختند. حذیفه گفت: پدرم! مسلمانان گفتند: به [[خدا]] قسم او را نشناختیم و آنها راست می‌‌گفتند. حذیفه گفت: خداوند شما را بیامرزد و او أرحم الراحمین است. رسول خدا{{صل}} دیه او را داد، اما حذیفه دیه پدر خود را به بیت المال و [[مسلمانان]] بخشید و دیه را از [[رسول خدا]]{{صل}} نگرفت<ref>ابن هشام، سیرة النبویه، ج۳، ص۹۲؛ شیرازی، درجات الرفیعه، ص۲۸۵.</ref>.
و بدین صورت پدر حذیفه در [[جنگ احد]] به دست مسلمانان به [[اشتباه]] به [[شهادت]] رسید.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 313-314.</ref>
==[[مأموریت]] حذیفه در [[جنگ خندق]]==
[[پیامبر گرامی اسلام]] در یکی از شب‌ها در [[زمان]] جنگ خندق (که یکی از حساس‌ترین دوران [[مسلمین]] و جنگ‌های آنها بود) بعد از [[خواندن نماز]]، رو به [[یاران]] خود کرد و فرمود: چه کسی حاضر است برای ما از وضعیت [[دشمن]] اطلاعات بیاورد و از [[خداوند]] میخواهم که او همراه من در [[بهشت]] باشد. در مقابل درخواست [[پیامبر]] کسی پاسخ مثبت نداد؛ چون از [[مشرکان]] [[هراس]] داشتند و در ضمن [[گرسنگی]] و سرما [[بیداد]] می‌کرد. پیامبر دید کسی حاضر نیست این مأموریت را بپذیرد؛ حذیفه را صدا زد و او از آن جهت که پیامبر نام وی را برد به ناچار پذیرفت. پیامبر{{صل}} فرمود: ای حذیفه! برو و داخل [[کفّار]] شو و ببین که چه کار می‌کنند و نباید کاری انجام دهی و [[وظیفه]] تو فقط کسب اطلاعات است. حذیفه می‌گوید:من حرکت کردم و در میان کفّار رفتم و دیدم باد - که به عنوان [[لشکر]] [[الهی]] است به اوضاع آنها را به هم زده و دیگی برای آنها باقی نگذاشته بود و [[آتش]] و خیمه‌های آنها را ویران نموده بود.
در این وضعیت [[بحرانی]]، [[ابوسفیان]] که به عنوان [[فرمانده]] مشرکان بود حرکت کرد و قصد داشت برای آنها سخن بگوید، اما برای این که مطمئن بشود کسی از [[یاران رسول خدا]]{{صل}} در جمع آنها نیست گفت: هر یک از شما باید نام کسی را که در کنارش می‌باشد، سؤال کند. حذیفه که در میان جمع آنها بود فوراً دست کسانی را که در کنارش بودند (در سمت راست و چپ) گرفت و اسم آنها را پرسید و بدینگونه از نقشه ابوسفیان [[جان]] سالم به در برد. ابوسفیان بعد از [[اطمینان]] از این که کسی از [[یاران محمد]] در جمع آنها نیست، گفت:
ای گروه [[قریش]]! به [[خدا]] قسم شما نمی‌توانید اینجا بمانید؛ زیرا [[لشکر]] شما از بین رفته است و [[بنی قریظه]] هم به [[وعده]] خود عمل نکردند و باد هم اینگونه با ما عمل می‌کند که نه دیگی و نه [[روشنایی]] و آتشی و نه بنایی برای ما باقی گذاشته است. پس حرکت کنید و من الآن حرکت می‌کنم و فوراً به طرف شترش که پایش بسته بود، رفت و با سه ضربه شلاق شتر را حرکت داد که در حال ایستاده پای شتر را باز کردند و اگر [[دستور پیامبر]] نبود که نباید کاری انجام دهی، با یک تیر او را می‌کشتم. حذیفه می‌گوید من برگشتم و دیدم که [[رسول خدا]]{{صل}} زیر چادری مشغول [[خواندن نماز]] است<ref>ابن هشام، سیرة النبویه، ج۳، ص۲۴۴؛ قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۲۳۸.</ref>.
وزش [[طوفان]] و باد یکی از [[امدادهای غیبی]] است که [[خداوند]] [[مسلمانان]] را در [[جنگ خندق]] به وسیله آن [[پیروز]] کرد و این را یکی از علل [[شکست]] [[کفّار]] دانسته‌اند.
به هر حال حذیفه در اینجا ماموریتی را که [[پیامبر]] به او محول کرد، به بهترین وجه به پایان رساند و توانست به [[قلب]] [[دشمن]] و حتی [[فرماندهان]] آنها [[نفوذ]] نموده، از آنجا اطلاعات صحیح نسبت به موقعیت دشمن به دست بیاورد و این درسی آموزنده است که باید در [[جنگ]] دقیق‌ترین اطلاعات را از وضعیت دشمن به دست آورد تا به کمک آن به بهترینوجه با دشمن مقابله شود.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 314-315.</ref>
==حذیفه [[منافقین]] را می‌شناخت==
یکی از خصوصیات حذیفه این بود که از منافقین [[آگاهی]] کامل داشت و آنها را می‌شناخت و به این نکته [[حضرت امیرالمؤمنین]]{{ع}} اعتراف می‌کند که حذیفه منافقین را می‌شناخت و بنا بر نقل [[ذهبی]]، او صاحب سرّ رسول خدا{{صل}} در [[شناخت]] منافقین بوده است<ref>شیرازی، درجات الرفیعه، ص۲۸۴؛ ذهبی، تاریخ الاسلام (عهد الخلفاء)، ص۴۹۳.</ref>. علت این که حذیفه منافقین را می‌شناخت این بود که ([[سعد بن معاذ]]) و حذیفه جزو [[پاسداران]] و محافظان [[پیامبر]] بودند و پیامبر بعد از [[نزول]] [[آیه قرآن]] که می‌فرماید: {{متن قرآن|وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ}}<ref>و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد سوره مائده، آیه ۶۷.</ref>.
از پاسداران [[محافظ]] خود خواست که آن حضرت را رها کنند؛ زیرا خداوند فرموده بود که از شرّ مردم محفوظ خواهد ماند<ref>قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۲۳۸.</ref>.
به هر حال بعد از پایان [[غزوه]] و [[جنگ تبوک]] که بدون [[خونریزی]] بود و پیامبر{{صل}} به طرف [[مدینه]] برمی‌گشت، [[دوازده نفر]] از [[منافقان]] که هشت نفر آنها از [[قریش]] و باقی از [[اهل]] مدینه بودند، [[تصمیم]] گرفتند که شتر پیامبر را از فراز گردنه‌ای که در مسیر راه بود، رم داده، حضرت را در دره بیفکنند.
پیامبر در حالی که حذیفه شتر او را می‌راند و [[عمّار]] مهار آن را می‌کشید، از گردنه بالا رفت. هنوز پیامبر مقدار زیادی از گردنه بالا نرفته بود که دید عده‌ای صورت‌های خود را پوشانیده، آهسته آهسته از پشت سر حضرت حرکت می‌کنند. پیامبر عصبانی شد و نهیبی بر آنها زد و به حذیفه دستور داد با عصای خود، شتران آنها را برگرداند. آنها متوجه شدند که پیامبر از نقشه آنان [[آگاه]] شده است و از این روی به [[سپاهیان]] پیوستند. حذیفه می‌گوید من آنها را از نشانه‌های شترانشان شناخته و به پیامبر گفتم من آنها را به شما معرفی می‌کنم تا آنان را به سزای خویش برسانی. پیامبر با لحن عطوفت‌آمیزی به من دستور داد که از [[افشای راز]] آنها خودداری کنم؛ شاید آنها راه [[توبه]] را پیش گیرند و نیز افزود: اگر من آنها را [[مجازات]] نمایم [[بیگانگان]] می‌گویند، محمد پس از آنکه به اوج [[قدرت]] رسید، [[شمشیر]] بر گردن [[یاران]] خود نهاد<ref>سبحانی، فروغ ابدیت، ج۲، ص۷۸۷؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۵، ص۲۵ و ج۶، ص۲۰۴.</ref>.
در [[ارشاد القلوب]] دیلمی قصه‌ای شبیه این را بعد از بازگشت [[پیامبر]] از [[حج]] در عقبه‌ای (گردنه‌ای) بین [[غدیر خم]] و [[مدینه]] به نام ثنیة العقبة ذکر کرده است که در اینجا [[رسول خدا]]{{صل}} نام سیزده نفر را که حذیفه آنها را می‌شناخت به او می‌گوید. آنها همه از کسانی بودند که بعدها توانستند [[قدرت سیاسی]] را در [[جامعه اسلامی]] به دست گرفته، یا در مسائل [[سیاسی]] نقش مرموزانه‌ای ایفا کنند<ref>دیلمی، ارشاد القلوب، ج۲، ص۳۳۱؛ بحارالأنوار، ج۲۸، ص۱۰۰؛ کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۱۹۵.</ref>.
و علت آن نیز [[ناخشنودی]] آنها از تعیین علی{{ع}} به عنوان [[جانشین پیامبر]] بود.
[[خالد یشکری]] گوید: در سال فتح [[تستر]] (شوشتر) به [[کوفه]] رفتم و وارد [[مسجد]] شدم، دیدم گروهی دور هم جمع شدند و مردی برای آنها صحبت می‌کند. گفتم این کیست؟ [[مردم]] گفتند: آیا او را نمی‌شناسی؟ او [[حذیفة بن یمان]]، [[صحابی]] [[رسول]] خداست. من نشستم و او برای مردم سخن می‌گفت و در ضمن سخنان خود گفت: مردم از رسول خدا{{صل}} درباره خیر سؤال می‌کردند و من از [[شر]] سؤال می‌نمودم که در آن واقع نشوم<ref>قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۲۳۶.</ref>. از این روی از مسائل [[منافقین]] و فتنه‌های [[آینده]] [[آگاه]] بود.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 316-317.</ref>
==حذیفه یکی از [[ارکان اربعه]]==
[[شیخ طوسی]] در کتاب رجالش [[سلمان]]، [[ابوذر]]، [[مقداد]] و [[عمار]] را از ارکان چهارگانه دانسته است.
ارکان اربعه (چهارگانه) اصطلاحی است که [[سابقین]] از [[علمای رجال]] به آن توجه داشته‌اند و شاید از آن جهت بوده است که این چهار نفر در [[عقیده]] خود مبنی بر [[حقانیت علی]]{{ع}} و [[مقام]] او هیچگونه [[شک]] و شبهه‌ای نکرده‌اند. گر چه در بعضی از [[روایات]] نقل شده که گویا برای عمار [[شک]] و تردیدی عارض شده است. [[امام باقر]]{{ع}} می‌فرماید: بعد از رسول خدا{{صل}} تمام افراد [[مرتد]] شدند مگر سه نفر؛ سلمان، ابوذر و مقداد. [[راوی]] از عمار پرسید؟ حضرت پاسخ داد: شکی برای او عارض شد، اما برگشت<ref>رجال کشی، ص۱۱ و ۳۶.</ref>.
از این روی به جای عمار در بعضی از عبارت‌ها، حذیفه را چهارمین فرد [[ارکان اربعه]] دانسته‌اند.
[[شیخ طوسی]] در شرح حال حذیفه می‌گوید: [[حذیفة بن یمان]]، ابو عبدالله، ساکن [[کوفه]] بود و چهل [[روز]] بعد از [[بیعت]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از [[دنیا]] رفت<ref>رجال طوسی، ص۱۶.</ref>.
و در ضمن [[اصحاب حضرت علی]]{{ع}} می‌گوید: حذیفه از [[انصار]] محسوب می‌شد. او را جزو ارکان اربعه دانسته‌اند <ref>رجال طوسی، ص۱۱.</ref>. [[علامه حلی]] نیز او را جزو ارکان اربعه معرفی کرده است<ref>حلی، خلاصة الأقوال، ص۶۰.</ref>.
همچنین [[فضل بن شاذان]] نیز او را به عنوان رکن معرفی کرده است<ref>رجال کشی، ص۳۶.</ref> و این دلالت بر [[شأن]]، [[مقام]] و موقعیت حذیفه دارد؛ گرچه شیخ در باره چهار نفر تعبیر صریح دارد که جزو ارکان اربعه هستند:
درباره [[سلمان]] گوید: اولین نفر از ارکان اربعه است<ref>رجال طوسی، ص۴۳.</ref>.
درباره [[مقداد]] گوید: دومین نفر از ارکان اربعه است<ref>رجال طوسی، ص۵۷.</ref>.
درباره [[ابوذر]] گوید: یکی از ارکان اربعه است<ref>رجال طوسی، ص۳۶.</ref>.
و درباره [[عمار]] گوید: چهارمین فرد از ارکان اربعه است<ref>رجال طوسی، ص۴۶.</ref>.
اما درباره حذیفه گوید: او از ارکان اربعه شمرده شده است. ولی قائل آن را ذکر نکرده است.
به هر حال حذیفه یکی از علاقه‌مندان به [[اهل بیت]] [[عصمت]] و [[طهارت]] و امیرالمؤمنین، علی{{ع}} است و [[فضایل]] آنها را برای [[مردم]] نقل می‌کرد و شاید علت این که [[فرمانداری مدائن]] را در [[زمان عثمان]] پذیرفته، از روی [[مصلحت]] بوده است؛ همان طوری که در قبل سلمان [[حاکم]] آنجا بوده و بدون [[مشورت]] [[حضرت امیرالمؤمنین]]{{ع}} چنین کاری نکرده است. حذیفه، به [[ربیعة بن مالک]] در باره مقام و شأن حضرت می‌گوید:
قسم به خدایی که [[جان]] حذیفه در دست اوست! اگر تمام [[اعمال]] [[امّت]] [[محمّد]]{{صل}} از ابتدای [[بعثت]] تا به امروز در یک کفه ترازو قرار بگیرد و یکی از اعمال علی{{ع}} در کفه دیگر آن، آن یک عمل علی{{ع}} بر تمام آن اعمال [[برتری]] دارد. سپس در باره کشته شدن [[عمرو بن عبدود]] در [[جنگ خندق]] به دست علی{{ع}} می‌گوید: قسم به آن خدایی که جان من در ید [[قدرت]] اوست! هر آینه کار علی{{ع}} در [[روز]] [[جنگ خندق]] اجرش بیشتر از [[اعمال]] [[امّت]] [[محمّد]]{{صل}} تا به امروز و تا [[روز قیامت]] است؛ زیرا با کشته شدن عمرو، [[اسلام]] محفوظ ماند و امّت محمّد{{صل}} تشکیل شد و آنان [[اعمال صالح]] [[شایسته]] انجام دادند.ا آنچه گذشت گوشه‌ای بود از زندگانی پر بار و شرح حال و اعمال و عقیدۀ حذیفه، [[فرماندار]] حضرت در [[مدائن]] که برای ما [[اسوه]] و [[سرمشق]] می‌باشد.
[[درود]] و [[رحمت خدا]] بر او باد! همانطوری که در قبل اشاره شد او چهل روز بعد از [[خلافت امیرالمؤمنین]]{{ع}}، در مدائن از [[دنیا]] رفت<ref>قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۲۳۸؛ ابن ابی الحدید، نهج البلاغه، ج۱۹، ص۶۱.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 318-320.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش