پرش به محتوا

تلاش‌های پیامبر برای تعیین جانشین: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - '[[[[' به '[['
جز (جایگزینی متن - '[[[[' به '[[')
خط ۱۱: خط ۱۱:
== [[تلاش‌های پیامبر برای تعیین جانشین]] ==
== [[تلاش‌های پیامبر برای تعیین جانشین]] ==
* '''درخواست برگه و دوات‌''' [[صحیح البخاری‌ (کتاب)|صحیح البخاری‌]]- به [[نقل]] از زُهْری، از [[عبید الله بن عبد الله]]، از [[ابن عباس]]-: چون [[پیامبر خدا]] به حال [[احتضار]] افتاد و مردانی از جمله [[عمر بن خطاب]] هم در [[خانه]] بودند، فرمود: "بشتابید تا برایتان نوشته‌ای بنویسم که پس از آن، گم‌راه نشوید". [[عمر]] گفت: همانا [[بیماری]] بر [[پیامبر]]، چیره شده است (!). [[قرآن]]، نزد شما هست و [[کتاب خدا]] ما را بس است. پس، حاضرانِ در [[خانه]] با هم [[اختلاف]] و دعوا کردند. برخی از آنها می‌گفتند: کاغذ بیاورید تا [[پیامبر]] {{صل}} برایتان نوشته‌ای بنویسد که پس از آن، گم‌راه نشوید. برخی از آنها نیز همان گفته [[عمر]] را می‌گفتند. چون یاوه‌گویی و [[اختلاف]] در نزد [[پیامبر]] {{صل}} بالا گرفت، [[پیامبر خدا]] فرمود: "برخیزید!"<ref>در نقل دیگر صحیح البخاری آمده است: «از پیش من برخیزید، که دعوا و اختلاف در نزد من شایسته نیست».</ref>. [[مصیبت]] [[حقیقی]]، [[مصیبت]] ممانعت از [[نوشتن]] [[پیامبر]] {{صل}}، آن هم با [[اختلاف]] و داد و فریاد است<ref>صحیح البخاری، ج ۵، ص ۲۱۴۶، ح ۵۳۴۵.</ref>. [[صحیح البخاری‌ (کتاب)|صحیح البخاری‌]]- به [[نقل]] از [[ابن عباس]]-: روز [[پنج‌شنبه]] و چه روز پنج‌شنبه‌ای! [[بیماری پیامبر]] [[خدا]] شدت گرفت. پس فرمود: " [کاغذ و قلمی‌] نزد من بیاورید تا برایتان نوشته‌ای بنویسم که دیگر پس از آن، هرگز گم‌راه نشوید". پس با هم دعوا کردند، در حالی که دعوا در نزد هیچ [[پیامبری]]، [[شایسته]] نیست و می‌گفتند: او را چه شده است؟ آیا [[هذیان]] می‌گوید؟ از او بپرسید. پس خواستند که از او بپرسند و معنای حرفش را جویا شوند که فرمود: "مرا وا گذارید، که آنچه در آنم، از آنچه مرا به آن می‌خوانید، بهتر است"<ref>صحیح البخاری، ج ۴، ص ۱۶۱۲، ح ۴۱۶۸.</ref>. [[عباس]] فرو ریخت، تا آنجا که آنها را همچون رشته مروارید، بر گونه‌هایش دیدم‌]. [[پیامبر خدا]] فرمود: "برایم استخوان و دوات بیاورید تا برایتان نوشته‌ای بنویسم که پس از آن، هرگز گم‌راه نشوید". پس گفتند: بی‌گمان، [[پیامبر خدا]] [[هذیان]] می‌گوید (!)<ref>صحیح مسلم، ج ۳، ص ۱۲۵۹، ح ۲۱.</ref><ref>ماجرای تصمیم پیامبر {{صل}} به کتابت وصیت و منع عمر بن خطاب، ماجرایی تکان دهنده و شگفت‌آور است. پیامبر گرامی اسلام که «ما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی‌* إِنْ هُوَ إِلا وَحْی یوحی‌؛ نه از سر هوا، که به وحی الهی سخن می‌گوید» (نجم، آیه ۳ و ۴.)، تصمیم دارد در آخرین لحظات زندگی دنیوی خود، نکاتی را برای امت اسلامی بیان کند. حتی اگر پیامبر {{صل}}، انسانی عادی هم تلقی شود، می‌باید به این خواسته او جامه عمل پوشیده شود. به علاوه، پیامبر {{صل}} هدف از نوشتن وصیت را «گم‌راه نشدنِ ابدی امت اسلام» اعلام می‌کند؛ هدفی که هر کس به دنبال آن، روان است. شگفت، این جاست که عمر، با این خواسته کوچک- که نتیجه‌ای‌بزرگ در بر دارد- مخالفت‌می‌کند! دلایل مخالفت او روشن است و در بعضی متون تاریخی نیز بدان تصریح شده است. حتی اگر هیچ گزارشی درباره مقصود عمر بن خطاب وجود نداشته باشد، هر انسان‌محقق و غیر متعصبی، با کنار هم قرار دادن اتفاقات این حادثه واتفاقات سقیفه و نیز حادثه به‌حکومت‌رسیدن‌خود وی، حقیقت‌را درمی‌یابد.</ref>.
* '''درخواست برگه و دوات‌''' [[صحیح البخاری‌ (کتاب)|صحیح البخاری‌]]- به [[نقل]] از زُهْری، از [[عبید الله بن عبد الله]]، از [[ابن عباس]]-: چون [[پیامبر خدا]] به حال [[احتضار]] افتاد و مردانی از جمله [[عمر بن خطاب]] هم در [[خانه]] بودند، فرمود: "بشتابید تا برایتان نوشته‌ای بنویسم که پس از آن، گم‌راه نشوید". [[عمر]] گفت: همانا [[بیماری]] بر [[پیامبر]]، چیره شده است (!). [[قرآن]]، نزد شما هست و [[کتاب خدا]] ما را بس است. پس، حاضرانِ در [[خانه]] با هم [[اختلاف]] و دعوا کردند. برخی از آنها می‌گفتند: کاغذ بیاورید تا [[پیامبر]] {{صل}} برایتان نوشته‌ای بنویسد که پس از آن، گم‌راه نشوید. برخی از آنها نیز همان گفته [[عمر]] را می‌گفتند. چون یاوه‌گویی و [[اختلاف]] در نزد [[پیامبر]] {{صل}} بالا گرفت، [[پیامبر خدا]] فرمود: "برخیزید!"<ref>در نقل دیگر صحیح البخاری آمده است: «از پیش من برخیزید، که دعوا و اختلاف در نزد من شایسته نیست».</ref>. [[مصیبت]] [[حقیقی]]، [[مصیبت]] ممانعت از [[نوشتن]] [[پیامبر]] {{صل}}، آن هم با [[اختلاف]] و داد و فریاد است<ref>صحیح البخاری، ج ۵، ص ۲۱۴۶، ح ۵۳۴۵.</ref>. [[صحیح البخاری‌ (کتاب)|صحیح البخاری‌]]- به [[نقل]] از [[ابن عباس]]-: روز [[پنج‌شنبه]] و چه روز پنج‌شنبه‌ای! [[بیماری پیامبر]] [[خدا]] شدت گرفت. پس فرمود: " [کاغذ و قلمی‌] نزد من بیاورید تا برایتان نوشته‌ای بنویسم که دیگر پس از آن، هرگز گم‌راه نشوید". پس با هم دعوا کردند، در حالی که دعوا در نزد هیچ [[پیامبری]]، [[شایسته]] نیست و می‌گفتند: او را چه شده است؟ آیا [[هذیان]] می‌گوید؟ از او بپرسید. پس خواستند که از او بپرسند و معنای حرفش را جویا شوند که فرمود: "مرا وا گذارید، که آنچه در آنم، از آنچه مرا به آن می‌خوانید، بهتر است"<ref>صحیح البخاری، ج ۴، ص ۱۶۱۲، ح ۴۱۶۸.</ref>. [[عباس]] فرو ریخت، تا آنجا که آنها را همچون رشته مروارید، بر گونه‌هایش دیدم‌]. [[پیامبر خدا]] فرمود: "برایم استخوان و دوات بیاورید تا برایتان نوشته‌ای بنویسم که پس از آن، هرگز گم‌راه نشوید". پس گفتند: بی‌گمان، [[پیامبر خدا]] [[هذیان]] می‌گوید (!)<ref>صحیح مسلم، ج ۳، ص ۱۲۵۹، ح ۲۱.</ref><ref>ماجرای تصمیم پیامبر {{صل}} به کتابت وصیت و منع عمر بن خطاب، ماجرایی تکان دهنده و شگفت‌آور است. پیامبر گرامی اسلام که «ما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی‌* إِنْ هُوَ إِلا وَحْی یوحی‌؛ نه از سر هوا، که به وحی الهی سخن می‌گوید» (نجم، آیه ۳ و ۴.)، تصمیم دارد در آخرین لحظات زندگی دنیوی خود، نکاتی را برای امت اسلامی بیان کند. حتی اگر پیامبر {{صل}}، انسانی عادی هم تلقی شود، می‌باید به این خواسته او جامه عمل پوشیده شود. به علاوه، پیامبر {{صل}} هدف از نوشتن وصیت را «گم‌راه نشدنِ ابدی امت اسلام» اعلام می‌کند؛ هدفی که هر کس به دنبال آن، روان است. شگفت، این جاست که عمر، با این خواسته کوچک- که نتیجه‌ای‌بزرگ در بر دارد- مخالفت‌می‌کند! دلایل مخالفت او روشن است و در بعضی متون تاریخی نیز بدان تصریح شده است. حتی اگر هیچ گزارشی درباره مقصود عمر بن خطاب وجود نداشته باشد، هر انسان‌محقق و غیر متعصبی، با کنار هم قرار دادن اتفاقات این حادثه واتفاقات سقیفه و نیز حادثه به‌حکومت‌رسیدن‌خود وی، حقیقت‌را درمی‌یابد.</ref>.
* '''روانه کردن [[سپاه]] اسامه‌''' [[الطبقات الکبری‌ (کتاب)|الطبقات الکبری‌]]- به [[نقل]] از ابن [[عمر]]-: [[پیامبر]] {{صل}} سپاهی را آماده کرد که [[ابو بکر]] و [[عمر]] هم در آن بودند و [[اسامة بن زید]] را [[فرمانده سپاه]] نمود. [[مردم]]، به [[دلیل]] [[جوان]] بودنِ [[اسامه]] به او طعنه می‌زدند. خبرِ آن به [[پیامبر خدا]] رسید. بر [[منبر]]، بالا رفت و پس از [[حمد]] و [[[[ثنای الهی]]]] گفت: "[[مردم]] به [[فرماندهی]] [[اسامه]] طعنه زده‌اند و پیش از این هم به [[فرماندهی]] پدرش طعنه می‌زدند، در حالی که آن دو، [[شایسته]] آن‌اند و او از محبوب‌ترینِ خاندانها نزد من است. پس شما را سفارش می‌کنم که با [[اسامه]] خوب باشید"<ref>الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۲۴۹.</ref>.
* '''روانه کردن [[سپاه]] اسامه‌''' [[الطبقات الکبری‌ (کتاب)|الطبقات الکبری‌]]- به [[نقل]] از ابن [[عمر]]-: [[پیامبر]] {{صل}} سپاهی را آماده کرد که [[ابو بکر]] و [[عمر]] هم در آن بودند و [[اسامة بن زید]] را [[فرمانده سپاه]] نمود. [[مردم]]، به [[دلیل]] [[جوان]] بودنِ [[اسامه]] به او طعنه می‌زدند. خبرِ آن به [[پیامبر خدا]] رسید. بر [[منبر]]، بالا رفت و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]]]] گفت: "[[مردم]] به [[فرماندهی]] [[اسامه]] طعنه زده‌اند و پیش از این هم به [[فرماندهی]] پدرش طعنه می‌زدند، در حالی که آن دو، [[شایسته]] آن‌اند و او از محبوب‌ترینِ خاندانها نزد من است. پس شما را سفارش می‌کنم که با [[اسامه]] خوب باشید"<ref>الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۲۴۹.</ref>.
[[أنساب الأشراف (کتاب)|أنساب الأشراف]]: در [[سپاه اسامه]]، [[ابو بکر]] و [[عمر]] و سرشناسانی از [[مهاجر]] و [[انصار]]، حضور داشتند<ref>أنساب الأشراف، ج ۲، ص ۱۱۵.</ref>. [[پیامبر خدا]] {{صل}}: [[سپاه اسامه]] را آماده کنید. خدای [[لعنت]] کناد کسی را که از آن، جا بمانَد!<ref>{{متن حدیث|رسول الله {{صل}}: جَهزوا جَیشَ اسامَةَ، لَعَنَ اللهُ مَن تَخَلفَ عَنهُ!}} (الملل والنحل، ج ۱، ص ۲۳).</ref>
[[أنساب الأشراف (کتاب)|أنساب الأشراف]]: در [[سپاه اسامه]]، [[ابو بکر]] و [[عمر]] و سرشناسانی از [[مهاجر]] و [[انصار]]، حضور داشتند<ref>أنساب الأشراف، ج ۲، ص ۱۱۵.</ref>. [[پیامبر خدا]] {{صل}}: [[سپاه اسامه]] را آماده کنید. خدای [[لعنت]] کناد کسی را که از آن، جا بمانَد!<ref>{{متن حدیث|رسول الله {{صل}}: جَهزوا جَیشَ اسامَةَ، لَعَنَ اللهُ مَن تَخَلفَ عَنهُ!}} (الملل والنحل، ج ۱، ص ۲۳).</ref>


۲۱۸٬۸۵۷

ویرایش