تلاش‌های پیامبر برای تعیین جانشین

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

  1. نوشتن وصیت‌: پیامبر (ص) در بستر آرمیده بود و جسم مطهرش در تب می‌سوخت. اکنون از پس سال‌ها تلاش و رنج، آهنگ رحیل داشت. او نگران آینده بود: آینده امت، آینده آیین نوپا، آینده شجره طیبه‌ای که هنوز نیازمند حراست‌ها، نگهبانی‌ها، آبیاری‌ها و ایثارها بود. فرمود: «"ایتونی بِکتابٍ أکتُب لَکم کتاباً لَن تَضِلوا بَعدَهُ أبَداً"»[۱]. برایم برگه‌ای بیاورید تا برایتان نوشته‌ای بنویسم که پس از آن، هرگز گم‌راه نشوید. غوغا در گرفت و فریادها برخاست. درگیری در محضر پیامبر خدا اوج گرفت و برخی، سخنی بس ناروا بر زبان راندند. غوغا بدان سان بود که زنان، بر حال پیامبر (ص) دل سوزاندند و چون اعتراض کردند، غوغاگران بر آنها طعن زدند[۲]. پیامبر (ص) فرمود: «"قوموا عَنی"»![۳] به پا خیزید و بروید. این وصیت، نوشته نشد؛ اما برای بسیاری روشن بود و هست که محتوای آن، چه بود و چرا نوشته نشد. بی‌گمان، محتوای وصیت، تأکید بر همان چیزی بود که در غدیر ابلاغ شد: تأکید بر ولایت و آینده امت.
  2. تجهیز سپاه اسامه‌: پیامبر خدا که در واپسین روزهای عمرش گرفتار بیماری بود، اسامة بن زید را برگزید؛ جوانی هفده ساله برای فرماندهی سپاهی بزرگ که بزرگان اصحاب را در میان خود داشت. ابن سعد در این باره می‌گوید: روز چهارشنبه، پیامبر (ص) تب و سردرد کرد. صبح روز پنج‌شنبه، با دست خود، پرچمی برای اسامه بست... و هیچ یک از سرشناسان مهاجرانِ نخستین و انصار نمانْد، جز آنکه به نبرد، فراخوانده شد، از جمله: ابو بکر صدیق، عمر بن خطاب، ابو عبیدة بن جراح، سعد بن ابی وقاص، سعید بن زید، قتادة بن نعمان و سلمة بن اسلم بن حریش[۴]. پیامبر (ص) به تجهیز این سپاه، فرمان می‌دهد و با تأکید می‌گوید: سپاه اسامه را تجهیز کنید. خداوند، لعنت کند هر کس را که از او تخلف کند![۵] او فرمان می‌دهد که سپاه مسلمانان، با توجه به اینکه در آن موقعیت، هیچ خطر نظامی‌ای مدینه را تهدید نمی‌کند، فوراً مدینه را ترک کنند. تردیدی نیست که پیامبر (ص) در پس این فرمان، قصد آن دارد که فضای مدینه را از وجود فرصت‌طلبانی که چشم انتظار رحلت اویند تا بر خلافتْ چنگ اندازند، بپالاید. از دیگر سو، می‌خواهد تا بسترِ رسیدن حق را به صاحب شرعی آن، آماده سازد و این، همان است که در صریح کلام علی (ع) آمده است[۶].

تلاش‌های پیامبر برای تعیین جانشین

درخواست برگه و دوات‌ صحیح البخاری‌- به نقل از زُهْری، از عبید الله بن عبد الله، از ابن عباس-: چون پیامبر خدا به حال احتضار افتاد و مردانی از جمله عمر بن خطاب هم در خانه بودند، فرمود: "بشتابید تا برایتان نوشته‌ای بنویسم که پس از آن، گم‌راه نشوید". عمر گفت: همانا بیماری بر پیامبر، چیره شده است (!). قرآن، نزد شما هست و کتاب خدا ما را بس است. پس، حاضرانِ در خانه با هم اختلاف و دعوا کردند. برخی از آنها می‌گفتند: کاغذ بیاورید تا پیامبر (ص) برایتان نوشته‌ای بنویسد که پس از آن، گم‌راه نشوید. برخی از آنها نیز همان گفته عمر را می‌گفتند. چون یاوه‌گویی و اختلاف در نزد پیامبر (ص) بالا گرفت، پیامبر خدا فرمود: "برخیزید!"[۷]. مصیبت حقیقی، مصیبت ممانعت از نوشتن پیامبر (ص)، آن هم با اختلاف و داد و فریاد است[۸]. صحیح البخاری‌- به نقل از ابن عباس-: روز پنج‌شنبه و چه روز پنج‌شنبه‌ای! بیماری پیامبر خدا شدت گرفت. پس فرمود: " [کاغذ و قلمی‌] نزد من بیاورید تا برایتان نوشته‌ای بنویسم که دیگر پس از آن، هرگز گم‌راه نشوید". پس با هم دعوا کردند، در حالی که دعوا در نزد هیچ پیامبری، شایسته نیست و می‌گفتند: او را چه شده است؟ آیا هذیان می‌گوید؟ از او بپرسید. پس خواستند که از او بپرسند و معنای حرفش را جویا شوند که فرمود: "مرا وا گذارید، که آنچه در آنم، از آنچه مرا به آن می‌خوانید، بهتر است"[۹]. عباس فرو ریخت، تا آنجا که آنها را همچون رشته مروارید، بر گونه‌هایش دیدم‌]. پیامبر خدا فرمود: "برایم استخوان و دوات بیاورید تا برایتان نوشته‌ای بنویسم که پس از آن، هرگز گم‌راه نشوید". پس گفتند: بی‌گمان، پیامبر خدا هذیان می‌گوید (!)[۱۰][۱۱].

روانه کردن سپاه اسامه‌ الطبقات الکبری‌- به نقل از ابن عمر-: پیامبر (ص) سپاهی را آماده کرد که ابو بکر و عمر هم در آن بودند و اسامة بن زید را فرمانده سپاه نمود. مردم، به دلیل جوان بودنِ اسامه به او طعنه می‌زدند. خبرِ آن به پیامبر خدا رسید. بر منبر، بالا رفت و پس از حمد و ثنای الهی]] گفت: "مردم به فرماندهی اسامه طعنه زده‌اند و پیش از این هم به فرماندهی پدرش طعنه می‌زدند، در حالی که آن دو، شایسته آن‌اند و او از محبوب‌ترینِ خاندانها نزد من است. پس شما را سفارش می‌کنم که با اسامه خوب باشید"[۱۲]. أنساب الأشراف: در سپاه اسامه، ابو بکر و عمر و سرشناسانی از مهاجر و انصار، حضور داشتند[۱۳]. پیامبر خدا (ص): سپاه اسامه را آماده کنید. خدای لعنت کناد کسی را که از آن، جا بمانَد![۱۴]

بحثی درباره آخرین تلاش پیامبر (ص)‌: تأکید پیامبر خدا بر تعیین و تصریح مکتوبِ سرنوشت ولایت در آخرین ساعت‌های عمر مبارکش، بی‌گمان، آخرین تلاش و چاره‌اندیشی او برای حفظ سلامت جامعه و جلوگیری از انحراف امت بوده است. پیامبر (ص) در بستر بیماری است. تن شریف او در تب می‌سوزد که فرمان سازماندهی لشکری را به فرماندهی اسامة بن زید، صادر می‌کند و بدان بسی تأکید می‌ورزد و تَنْ‌زنندگان از این سپاه را "نفرین" می‌کند. هربار که چشمان مبارک را باز می‌کند، از چگونگی سپاه سؤال می‌کند.... اما شگفتا و شگفتا که کسانی، از همراهی با سپاه اسامه تن زدند و با تمسک به بهانه‌هایی بازگشتند و با "اجتهادِ" ناروا در برابر "نص" صریحِ سخن پیامبر خدا، از همراهی با سپاه، خودداری کردند و افزون بر آن، پیامبر خدا را که سخن، جز به حق نمی‌گفت و لب، جز به آموزه "وحی" نمی‌گشود[۱۵]، به "هذیانگویی" متهم کردند! و بدین‌گونه کتابت وصیت، بی‌اثر گشت و آخرین تلاش‌های پیامبر (ص) برای زمینه‌سازی در جهت تحکیم "حاکمیت حق"، عقیم مانْد. جای این پرسشْ باقی است که چرا پیامبر خدا پس از منع و غوغاسالاری آن کسان، بر کتابت، پای نفشرد؟ و چرا پیش‌تر و به هنگام صحت، بر این اقدام اساسی، عمل ننمودوچرا، پس از جسارتی که انجام شد، پیشنهاد آوردن ادوات کتابت‌ را نپذیرفت وبا این که پس از آن، چهار روز دیگر نیز زنده بود، بازهم پیشنهاد را نپذیرفت؟ چرا آن بزرگوار که به تعبیر قرآن: "حریص بر هدایت امت"[۱۶] بود، با این اقدام اساسی، مانع از گم‌راهی امت نشد؟ تأمل در چگونگی جامعه اسلامی آن روز و ترکیب جامعه مدینه و درنگریستن به جایگاه مولا (ع) می‌تواند در پاسخ‌یابی برای این سؤال، کارآمد باشد.

در سال‌های پایانی عمر پیامبر (ص) وابستگان بسیاری از سران شرک به اردوگاه مسلمانان وارد شدند. اینان "تازه‌مسلمان"‌هایی هستند که‌ایمان، در اعماق جانشان نفوذ نکرده است و به هیچ روی، حاضر نیستند رهبری مولا (ع) را بپذیرند. از سوی دیگر، کسانی از چهره‌های موجه صحابیان، به هر انگیزه‌ای، رهبری امام (ع) را به مصلحت نمی‌دانند و نگاشتن وصیت را خوش ندارند. کتابت وصیت، گو این که راه را بر توجیه‌ها و بهانه‌ها می‌بندد، اما در شرایط عادی، زمینه را برای تفرقه‌های داخلی و بگومگوها در درون اردوگاه اسلام، فراهم می‌سازد.

در آخرین لحظات عمر پیامبر (ص)، وصیت، زمینه پذیرش دارد. او پیشوایی است که پس از سال‌ها تلاش در جهت استوارسازی پایه‌های آیین الهی خود، در آستانه رحلت قرار دارد. طبیعی است که برای آینده و آیین و امت خود، طرحی درافکنَد. اگر چهره‌های به ظاهر موجه، جوسازی نکنند و آب را گل‌آلود نسازند، احتمال این که تازه به دوران رسیده‌ها چندان زمینه جولان نداشته باشند، بسیار است. بدین‌سان، پیامبر (ص) بر اصل وصیت و طرح کتابت آن، همت می‌گمارد و از سوی دیگر با فرمان سازماندهی لشکر اسامه می‌کوشد تا مدعیان و غوغاسالاران را از صحنه به دور سازد و بدین‌سان، زمینه را برای طرح نهایی مسئله فراهم آوَرَد.

اما چرا پیامبر (ص) بدان پای نمی‌فشرَد و از فرصت باقی‌مانده، برای نوشتن، بهره نمی‌گیرد؟ درنگریستن به آنچه در آن جریان گفته شد، برای دستیابی به پاسخ، بسنده است؛ چرا که به گفته اندیشمندی استواراندیش: آنان با کلمه "هَجْر (هذیان)" "استوارگویی" و "عصمت" را از پیامبر خدا زدودند[۱۷]. چنین است که به گفته ابن عباس: چون غوغا خوابید و آن سخن یاوه فرو نشست، گفتند: ای پیامبر خدا! آنچه را خواستی، بیاوریم؟ فرمود: "پس از آنچه گفتید؟!". یعنی: پس از متهم ساختن من به "هذیانگویی"، چه جای نوشتن و گفتن است؟! این سخن و فضای به وجود آمده نشان می‌دهد که:

  1. مدعیان خلافت، در مخالفت با خلافت علی (ع) بس جدی بودند و در این راه، از اهانت به پیامبر خدا نیز ابا نکردند.
  2. در آن هنگامه، کتابت نیز تأثیری نداشت؛ چرا که آنان این سخن زشت خود را به میان مردم می‌کشاندند و نوشته را بی‌اثر می‌ساختند.
  3. شاید مهم‌ترین نکته این باشد که در نهایت، نه تنها علی (ع) به خلافتْ دست نمی‌یافت، بلکه دستورهای پیامبر (ص) نیز تباه می‌شد و در حُجیت آنها، تردید روا می‌گردید و اوامر و نواهی او در کشاکش نقض‌ها و ابرام‌ها از میان می‌رفت[۱۸].

منابع

پانویس

  1. صحیح البخاری، ج ۳، ص ۱۱۱۱، ح ۲۸۸۸.
  2. ر. ک: الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۲۴۳.
  3. صحیح البخاری، ج ۱، ص ۵۴، ح ۱۱۴.
  4. ر. ک: الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۹۰.
  5. الملل والنحل، ج ۱، ص ۲۳.
  6. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۱۱۲.
  7. در نقل دیگر صحیح البخاری آمده است: «از پیش من برخیزید، که دعوا و اختلاف در نزد من شایسته نیست».
  8. صحیح البخاری، ج ۵، ص ۲۱۴۶، ح ۵۳۴۵.
  9. صحیح البخاری، ج ۴، ص ۱۶۱۲، ح ۴۱۶۸.
  10. صحیح مسلم، ج ۳، ص ۱۲۵۹، ح ۲۱.
  11. ماجرای تصمیم پیامبر (ص) به کتابت وصیت و منع عمر بن خطاب، ماجرایی تکان دهنده و شگفت‌آور است. پیامبر گرامی اسلام که «ما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی‌* إِنْ هُوَ إِلا وَحْی یوحی‌؛ نه از سر هوا، که به وحی الهی سخن می‌گوید» (نجم، آیه ۳ و ۴.)، تصمیم دارد در آخرین لحظات زندگی دنیوی خود، نکاتی را برای امت اسلامی بیان کند. حتی اگر پیامبر (ص)، انسانی عادی هم تلقی شود، می‌باید به این خواسته او جامه عمل پوشیده شود. به علاوه، پیامبر (ص) هدف از نوشتن وصیت را «گم‌راه نشدنِ ابدی امت اسلام» اعلام می‌کند؛ هدفی که هر کس به دنبال آن، روان است. شگفت، این جاست که عمر، با این خواسته کوچک- که نتیجه‌ای‌بزرگ در بر دارد- مخالفت‌می‌کند! دلایل مخالفت او روشن است و در بعضی متون تاریخی نیز بدان تصریح شده است. حتی اگر هیچ گزارشی درباره مقصود عمر بن خطاب وجود نداشته باشد، هر انسان‌محقق و غیر متعصبی، با کنار هم قرار دادن اتفاقات این حادثه واتفاقات سقیفه و نیز حادثه به‌حکومت‌رسیدن‌خود وی، حقیقت‌را درمی‌یابد.
  12. الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۲۴۹.
  13. أنساب الأشراف، ج ۲، ص ۱۱۵.
  14. «رسول الله (ص): جَهزوا جَیشَ اسامَةَ، لَعَنَ اللهُ مَن تَخَلفَ عَنهُ!» (الملل والنحل، ج ۱، ص ۲۳).
  15. «وَ ما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی‌* إِنْ هُوَ إِلا وَحْی یوحی‌» (نجم، آیه ۳ و ۴).
  16. ر. ک: توبه، آیه ۱۲۸.
  17. معالم الفتن، ج ۱، ص ۲۶۳.
  18. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۱۶۳-۱۶۸.