پرش به محتوا

عبدالرحمن بن محمد بن اشعث کندی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

(صفحه‌ای تازه حاوی «{{نبوت}} {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = عبدالرحمن بن محمد بن اشعث کندی | عنوان مدخل = عبدالرحمن بن محمد بن اشعث کندی | مداخل مرتبط = عبدالرحمن بن محمد بن اشعث کندی در تاریخ اسلامی | پرسش مرتبط = }} ==مقدمه== وی نواده اشعث بن قیس و پدرش محمد بن اشعث ا...» ایجاد کرد)
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۲۳: خط ۲۳:
[[عبدالرحمن]] پس از [[سقوط]] [[کوفه]] به سوی [[بصره]] رفت و آن [[شهر]] را از عامل [[حجاج]] گرفت. گروه دیگری از فراریان کوفه و بصره هم به او پیوستند. همچنین جمعی از [[سپاه کوفه]] از [[خراسان]] بازگشتند و به عبدالرحمن پیوستند؛ سپس به مَسکِن رفتند و افراد پادگانی از حجاج را تارومار کردند و [[فرمانده]] آن را به [[قتل]] رساندند. سرانجام حجاج آنها را [[شکست]] داد و چند تن از بزرگان [[عراق]] از جمله [[ابوالبختری]] طایی<ref>ابوالبختری طایی: از موالی و نامش سعید بن فیروز از بزرگان کوفه بود که از ابن عباس و طبقه او روایت کرده است (شذرات الذهب، ج۱، ص۹۲). به گفته محقق شوشتری در نام وی اختلاف است. برخی او را سعید بن ابی عمران و بعضی سعید بن نمران دانسته‌اند (قاموس الرجال، ج۱۰، ص۱۴).</ref> و [[عبدالرحمن بن ابی‌لیلی]]<ref>عبدالرحمن بن ابی‌لیلی: فقیه و مقری معروف کوفه بود. [[ابن سیرین]] گفته است دیدم اصحاب وی، او را مانند امیری، بزرگ می‌داشتند. عبدالرحمن از عثمان و علی اخذ{{ع}} علم کرده است (شذرات الذهب، ج۱، ص۹۲).</ref> کشته شدند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۷۰.</ref>.
[[عبدالرحمن]] پس از [[سقوط]] [[کوفه]] به سوی [[بصره]] رفت و آن [[شهر]] را از عامل [[حجاج]] گرفت. گروه دیگری از فراریان کوفه و بصره هم به او پیوستند. همچنین جمعی از [[سپاه کوفه]] از [[خراسان]] بازگشتند و به عبدالرحمن پیوستند؛ سپس به مَسکِن رفتند و افراد پادگانی از حجاج را تارومار کردند و [[فرمانده]] آن را به [[قتل]] رساندند. سرانجام حجاج آنها را [[شکست]] داد و چند تن از بزرگان [[عراق]] از جمله [[ابوالبختری]] طایی<ref>ابوالبختری طایی: از موالی و نامش سعید بن فیروز از بزرگان کوفه بود که از ابن عباس و طبقه او روایت کرده است (شذرات الذهب، ج۱، ص۹۲). به گفته محقق شوشتری در نام وی اختلاف است. برخی او را سعید بن ابی عمران و بعضی سعید بن نمران دانسته‌اند (قاموس الرجال، ج۱۰، ص۱۴).</ref> و [[عبدالرحمن بن ابی‌لیلی]]<ref>عبدالرحمن بن ابی‌لیلی: فقیه و مقری معروف کوفه بود. [[ابن سیرین]] گفته است دیدم اصحاب وی، او را مانند امیری، بزرگ می‌داشتند. عبدالرحمن از عثمان و علی اخذ{{ع}} علم کرده است (شذرات الذهب، ج۱، ص۹۲).</ref> کشته شدند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۷۰.</ref>.
[[عبدالرحمان بن محمد بن اشعث]] همراه با گروهی از [[قاریان]] عراق از جمله [[حسن بصری]] و [[عامر شعبی]] و [[سعید بن جبیر]] و [[ابراهیم نخعی]] به کرمان و سیستان رفت و سپس به رتبیل [[پناهنده]] شد. رتبیل مدتی بعد، از [[ترس]] [[انتقام]] حجاج، وی و گروهی از همراهانش را تحویل [[نماینده]] او داد. در مسیر بازگشت، عبدالرحمن خود را از ارتفاعی به پایین انداخت و درگذشت<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۷۹؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۱۸۸.</ref>. حجاج از [[اسیران]] [[جنگ]] [[دیرالجماجم]] آن‌قدر [[کشتار]] کرد که مورد [[سرزنش]] [[عبدالملک بن مروان]] قرار گرفت<ref>مروج الذهب، ج۳، ص۱۴۱.</ref>.<ref>[[محمد حسین رجبی دوانی|رجبی دوانی، محمد حسین]]، [[کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی (کتاب)|کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی]] ص ۴۰۱.</ref>
[[عبدالرحمان بن محمد بن اشعث]] همراه با گروهی از [[قاریان]] عراق از جمله [[حسن بصری]] و [[عامر شعبی]] و [[سعید بن جبیر]] و [[ابراهیم نخعی]] به کرمان و سیستان رفت و سپس به رتبیل [[پناهنده]] شد. رتبیل مدتی بعد، از [[ترس]] [[انتقام]] حجاج، وی و گروهی از همراهانش را تحویل [[نماینده]] او داد. در مسیر بازگشت، عبدالرحمن خود را از ارتفاعی به پایین انداخت و درگذشت<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۷۹؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۱۸۸.</ref>. حجاج از [[اسیران]] [[جنگ]] [[دیرالجماجم]] آن‌قدر [[کشتار]] کرد که مورد [[سرزنش]] [[عبدالملک بن مروان]] قرار گرفت<ref>مروج الذهب، ج۳، ص۱۴۱.</ref>.<ref>[[محمد حسین رجبی دوانی|رجبی دوانی، محمد حسین]]، [[کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی (کتاب)|کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی]] ص ۴۰۱.</ref>
شورش عبدالرحمن بن اشعث==
در [[سال ۸۰ هجری]]، [[حجاج]] از [[عبدالملک]] [[اجازه]] خواست تا برای [[جنگ]] با رَتبیل، [[امیر]] [[ترکان]] به شرق [[لشکرکشی]] کند. سپس به [[تجهیز]] و [[آرایش]] [[سپاه]] پرداخت و از [[مردم کوفه]] ۲۰ هزار و از [[اهل بصره]] ۲۰ هزار مرد [[جنگی]] [[طلب]] کرد. او پیشاپیش عطای [[لشکریان]] را هم پرداخت و علاوه بر عطا، مبلغ ۲ هزار هزار (دو میلیون) هم به آنها پرداخت کرد و به هر [[مرد]] [[دلیری]] هم که به [[شجاعت]] معروف بود، انعام جداگانه‌ای داد. برای آنها اسب‌های بسیار خوب و [[سلاح]] کاری هم فراهم کرد و چون تجهیز و آرایش سپاه به پایان رسید، [[عبدالرحمن بن محمد بن اشعث]] را به [[فرماندهی]] آن سپاه برگزید. این سپاه را جیش‌الطواویس (سپاه طاوسیان) می‌گفتند؛ زیرا بسیار به [[جامه]] و سلاح آراسته بودند<ref>العبر، ج۲، ص۸۲.</ref>. حجاج از [[عبدالرحمن]] [[کینه]] و [[عداوت]] داشت و همیشه می‌گفت هر وقت او را می‌دیدم، قصد کشتنش را داشتم.
هنگامی که سپاه به سیستان رسید، عبدالرحمن برای [[مردم]] آنجا [[خطبه]] خواند و از آنها خواست تا همراه با سپاه او تجهیز و آماده [[ستیز]] با [[دشمن]] شوند. خبر لشکرکشی او به رتبیل رسید. رتبیل باج و [[خراج]] را آماده کرد؛ ولی عبدالرحمن نپذیرفت و داخل بلاد او شد، و به هر سرزمینی که عبدالرحمن می‌رسید رتبیل از آن [[عقب‌نشینی]] می‌کرد و [[سرزمین]] کشورش را روستا به روستا و قلعه به قلعه و بدون [[رویارویی]] با عبدالرحمن تقدیم می‌کرد.
عبدالرحمن، قلعه‌ها را یکی پس از دیگری گشود و بر هر بلادی که [[تسلط]] می‌یافت، یک [[حاکم]] و عامل از طرف خود [[منصوب]] می‌کرد. در هر نقطه پاسگاه می‌ساخت و پاسبان قرار می‌داد و هرجا که احتمال خطر می‌رفت، عده‌ای [[نگهبان]] و مراقب می‌گذاشت و در هر قلعه و دره هم مدافع و دیدبان می‌گماشت. عبدالرحمن هنگامی که دید سپاه از نظر [[غنائم]] توانگر شد، از ادامه حرکت سپاه به داخل [[کشور]] رتبیل ممانعت کرد؛ زیرا بر اوضاع [[کشور]] رتبیل احاطه نداشت و راه‌ها برای [[مسلمانان]] ناشناخته بود؛ پس برای [[شناخت]] بیشتر، [[فتوحات]] را متوقف نمود<ref>کامل، ج۱۳، ص۵۸-۵۹.</ref>. [[یعقوبی]] [[ترس]] از [[مکر]] رتبیل را سبب توقف فتوحات می‌داند<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۹.</ref>؛ اما طقوش، [[طبیعت]] کوهستانی و ناهمواری منطقه را علتی برای توقف فتح در شرق بیان کرده است<ref>دولت امویان، ص۱۱۷.</ref>. [[عبدالرحمن]] به [[حجاج]] [[نامه]] نوشت و در آن صورتی از [[فتوح]] و ظفری را که [[خدا]] در [[دیار]] [[دشمن]] نصیب وی کرده بود و نظری که درباره کار [[دشمنان]] داشت به وی خبر داد<ref>تاریخ طبری، ج۸، ص۳۶۷۲.</ref>. حجاج در پاسخ، نامه‌ای برای عبدالرحمن فرستاد که سراسر آن [[توهین]] و [[تحقیر]] و [[تهدید]] بود و در نامه دیگری از او خواست که اگر نمی‌تواند فتوحات را ادامه دهد، [[فرماندهی]] را به [[اسحاق بن محمد]] بسپارد<ref>تاریخ طبری، ج۸، ص۳۶۷۹.</ref>.
پس عبدالرحمن [[سپاهیان]] خود را جمع کرد و آنان را بر ضد حجاج تحریک کرد و از آنان خواست که او را [[خلع]] کنند و با عبدالرحمن [[بیعت]] کنند. [[مردم]] هم حجاج را خلع کردند و با عبدالرحمن بر اساس [[کتاب خداوند]] ([[قرآن]]) و [[سنت]] [[پیغمبر]]{{صل}} بیعت کردند تا با [[گمراهان]] بجنگند و آنانی را که [[حرام]] را روا داشته‌اند، خلع نمایند<ref>کامل، ج۱۳، ص۶۸.</ref>. پس صلح‌نامه‌ای بین عبدالرحمن و رتبیل [[امضا]] شد که اگر عبدالرحمن کار به انجام رسانید، دست از رتبیل بردارد؛ ولی اگر عبدالرحمن در کار خود موفق نشد، رتبیل او را در [[پناه]] خود [[حفظ]] کند. پس [[عیاض بن همیان بکری]] را [[جانشین]] خود در سیستان قرار داد و با سپاهیانش به سمت [[عراق]] حرکت کرد تا به نزدیک [[اهواز]] رسید<ref>تاریخ طبری، ج۸، ص۳۶۸۱.</ref>.
حجاج خبر [[تمرد]]، [[قیام]] و بیعت با عبدالرحمن و خلع خود را برای [[عبدالملک]] نوشت و از او درخواست کرد تا از [[شام]] برای او نیرو اعزام کند. حجاج نیز وارد [[بصره]] شد و در آنجا سپاهی ترتیب داد و مقدمه آن را سوی [[دجیل]] فرستاد<ref>کامل، ج۱۳، ص۶۹.</ref>.
[[طبری]] می‌نویسد: [[حجاج]] مصمم شد برای مقابله با ابن‌اشعث هرچه زودتر حرکت کند؛ بنابراین با [[مردم]] [[شام]] به سمت شوشتر رفت و در آنجا [[اردو]] زد. [[مطهر بن حرعکی]] یا جذامی و [[عبدالله بن رمیثه طائی]] را به‌عنوان مقدمه [[سپاه]] فرستاد تا به دُجیل رسیدند. هنگامی که آنها با سپاه [[عبدالرحمن]] روبه‌رو شدند، [[جنگی]] میانشان در گرفت که مقدمه سپاه حجاج به‌شدت [[شکست]] خوردند و گریختند که این [[نبرد]] در [[روز عید قربان]] [[سال ۸۱ هجری]] اتفاق افتاد<ref>تاریخ طبری، ج۸، ص۳۶۸۵.</ref>.
هنگامی که خبر شکست و فرار مقدمه سپاه به حجاج رسید، ناگزیر شد تا به [[شهر بصره]] بازگردد. [[سپاهیان]] عبدالرحمن هم او را دنبال کردند و بسیاری از سپاهیان او را کشتند و باروبُنه آنها را ربودند. در این حال، حجاج از [[بصره]] خارج شد و به زاویه رفت و در آنجا خواربار و مواد غذایی جمع کرد و بصره را برای مهاجمان [[آزاد]] گذاشت. پس از شکست حجاج از نیروهای عبدالرحمن و اردو زدن او در زاویه، عبدالرحمن به بصره وارد شد و تمام [[اهل بصره]] و [[قاریان]] به شرط اینکه با حجاج [[جنگ]] کند و [[عبدالملک]] را هم [[خلع]] کند، با او [[بیعت]] کردند. عبدالرحمن دستور داد تا دور بصره [[خندق]] حفر کنند. ورود عبدالرحمن به شهر بصره در آخر ماه ذوالحجه سال ۸۱ هجری بود. همچنین سیستان و [[فارس]] و بصره هم در دست عبدالرحمن بود<ref>کامل، ج۱۳، ص۷۰.</ref>.
در [[ماه محرم]] [[سال ۸۲ هجری]]، میان سپاه حجاج و [[عبدالرحمن ابن‌اشعث]] جنگ رخ داد که جنگ بسیار [[سختی]] بود. در ماه محرم به‌شدت جنگ افزوده شد. [[اتباع]] حجاج باز شکست خوردند و منهزم شدند. پس به سوی حجاج رفته و درکنار خندق [[دفاع]] و نبرد کردند. در یکی از روزها که اتباع حجاج شکست خوردند و پراکنده شدند و صف آنها مختل گردید، حجاج [[تصمیم]] گرفت که دیگر نگریزد و تا پایان جنگ [[مقاومت]] کند. در این حال، [[سفیان بن ابرد کلبی]] بر [[میمنه]] [[عبدالرحمن]] [[حمله]] کرد. [[میمنه ابن‌اشعث]] منهزم شد و [[اهل عراق]] هم گریختند و راه [[کوفه]] را پیش گرفتند. [[سپاه]] عبدالرحمن [[شکست]] خوردند و گریختند و خود او هم به کوفه رفت و بسیاری از سپاهیانش کشته شدند. آن [[جنگ]] را «واقعه زاویه» نامیدند که در [[محرم]] [[۸۲ هجری]] اتفاق افتاد. ابن‌اشعث پس از شکست در زاویه، به‌ناچار [[بصره]] را ترک کرد و به سمت کوفه حرکت کرد. چون عبدالرحمن به کوفه رسید، [[سپاهیان]] بصره به‌خصوص دلیران و [[توانگران]] و سواران آزموده به [[متابعت]] و [[پیروی]] از او تا کوفه رفتند. هرکسی هم از آن سپاه، در بصره ماند به [[عبدالرحمن بن عباس بن ربیعة بن حارث بن عبدالمطلب]] ([[هاشمی]]) گروید و با او [[بیعت]] کرد. او هم با همان عده به جنگ [[حجاج]] رفت. جنگ آنها پنج [[روز]] به طول انجامید. سپس عبدالرحمن با نیروهای خود [[کارزار]] را ترک کرد و به فرزند [[اشعث]] ملحق گردید<ref>کامل، ج۱۳، ص۷۱.</ref>.
حجاج تا اول ماه صفر در بصره ماند. [[حکم بن ایوب ثقفی]] را به [[حکومت]] و [[امارت بصره]] و [[عبدالرحمن بن عبدالله بن عامر حضرمی]] را به حکومت و [[امارت کوفه]] [[منصوب]] کرد. در کوفه، [[مطر بن ناجیه]] برضد [[ابن‌حضرمی]] [[شورش]] کرد. [[اهل کوفه]] هم با مطر [[همراهی]] کردند و بر حضرمی شوریدند و [[شامیان]] را از کوفه [[اخراج]] کردند. زمانی که ابن‌اشعث به کوفه رسید، مطر [[شهر]] را در [[تصرف]] داشت. در هنگام ورود ابن‌اشعث همه اهل کوفه به استقبال او رفتند. چون ابن‌اشعث در کوفه مستقر شد، [[مردم]] از هر طرف گرد او تجمع کردند. [[اهل بصره]] هم به [[عبدالرحمن بن عباس بن ربیعه هاشمی]] رسیدند و به او گرویدند. حجاج هم بعد از واقعه زاویه و فرار [[مخالفان]] ۱۱ هزارتن از آنها را کشت. حجاج همه آنها را [[فریب]] داد؛ در ابتدا به همه [[امان]] داد و وقتی [[تسلیم]] شدند همه را کشت<ref>کامل، ج۱۳، ص۷۱.</ref>.
«واقعه [[دیر جماجم]]»<ref>دیرالجماجم یکی از دیرهای مسیحیان است که در صدر اسلام در سرتاسر عراق منتشر بوده است. این دیر در ۷ فرسنگی جنوب شهر کوفه (در نزدیکی شهر دیوانیه کنونی) به سمت بصره قرار داشته است و در نزدیکی این دیر در سال ۸۳ هجری یکی از خونین‌ترین جنگ‌های میان لشکریان حجاج بن یوسف ثقفی و عبدالرحمن بن محمد بن الاشعث درگرفت که ده‌ها هزار سرباز از طرفین کشته شدند.</ref> در [[ماه شعبان]] [[سال ۸۲ هجری]] رخ داد. به این ترتیب که ابن‌اشعث [[کوفه]] را به مقصد دیر جماجم ترک کرد و آنجا را پایگاه خود ساخت. پس از مدتی [[حجاج]] از [[بصره]] در پی ابن‌اشعث بیرون رفت و راه بیابان را در پیش گرفت تا نزدیک دیر [[قره]] [[اردو]] زد. سواران دو [[سپاه]]، صبح و عصر به میدان [[جنگ]] می‌تاختند و [[مردم کوفه]] هر [[روز]] بر سواران حجاج [[برتری]] می‌یافتند و هر روز شکستشان می‌دادند. در چنین اوضاعی، [[عبدالملک]] پیوسته با حوادث نگران‌کننده [[عراق]] در [[ارتباط]] بود و ترسش از این بود که اوضاع عراق به اندازه‌ای نابسامان شود که زمام [[خلافت]] از دست او برود. بنابراین فرزند خود عبدالله را به اتفاق برادرش [[محمد بن مروان]] که در آن [[زمان]] [[امیر]] [[موصل]] بود، با لشکری به سوی عراقیان فرستاد و به هر عبدالله و برادرش دستور داد تا با [[اهل عراق]] [[صلح]] کنند و از طرف عبدالملک به عراقیان پیشنهاد دهند که حجاج را از ولات عراق [[عزل]] کند و عطای آنها، از [[بیت‌المال]] را به حال سابق برگرداند و تا عبدالملک [[خلیفه]] باشد، این عطا برقرار خواهد بود<ref>محمد طقوش در کتاب دولت امویان این سه شرط را این‌گونه آورده است: برکناری حجاج و جایگزینی محمد بن مروان، برابری عطایا بین مردم شام و عراق، حکومت عبدالرحمن بن اشعث در هر بخشی از عراق که خود بخواهد (دولت امویان، ص۱۱۸).</ref>. اگر اهل عراق پذیرفتند، که آن دو [[حجاج]] را [[عزل]] کنند و [[محمد بن مروان]] علاوه بر جزیره، [[امیر عراق]] نیز باشد و اگر عراقیان از قبول آن خودداری کردند حجاج همچنان امیر عراق، و [[فرماندهی]] به عهده او باشد و [[محمد بن مروان]] و [[عبدالله بن عبدالملک مطیع]] و [[فرمانبردار]] او باشند. محمد و عبدالله پیشنهادهای عبدالملک را با [[مردم]] در میان گذاشتند؛ اما مردم پیشنهادات آنها را نپذیرفتند، آن را دلیل [[ضعف]] [[خلیفه]] دانستند، [[رأی]] به [[خلع]] و برکناری عبدالملک دادند و [[عبدالرحمن]] هرچه کرد نتوانست تغییری در رأی آنها ایجاد کند؛ درنتیجه به [[تصمیم]] سپاهیانش گردن نهاد<ref>کامل، ج۱۳، ص۷۴.</ref>.
[[جنگ]] در دیرجماجم ۱۰۳ [[روز]] به طول انجامید. یعنی از روز سِیُّم [[ربیع‌الاول]] که در آن [[اردو]] زدند تا روز انهزام و فرار که در [[تاریخ]] چهاردهم جمادی‌الثانی اتفاق افتاد، ۱۰۳ روز طی شد. در این مدت هر دو [[سپاه]] با هم درگیر می‌شدند و جنگ‌های [[سختی]] در میانشان اتفاق می‌افتاد؛ اما در [[جنگی]] که به [[شکست]] ابن‌اشعث انجامید، در ابتدای [[کارزار]]، سپاه عبدالرحمن بر سپاه حجاج [[غلبه]] کرد. اما ناگاه [[سفیان بن ابرد]] که در [[میمنه]] حجاج بود، بر [[ابرد بن قره تمیمی]] که [[فرمانده]] [[میسره]] عبدالرحمن بود، [[حمله]] کرد. ابرد بن قره بدون جنگ منهزم شد. [[سپاهیان]] ابن‌اشعث [[گمان]] بردند که او با حجاج تبانی کرده است تا [[لشکریان]] را فراری بدهد؛ درنتیجه، صفوف [[لشکر]] عبدالرحمن [[متزلزل]] شد و از هم پاشید. مردم گریختند و از شدت [[ترس]] و [[هراس]] بر دوش یکدیگر سوار می‌شدند. عبدالرحمن فریاد زد: ای [[بندگان خدا]] برگردید. عده‌ای برگشتند و گرد او تجمع کردند؛ اما سپاهیان حجاج به آنها حمله کردند و به اردوگاه عبدالرحمن وارد شدند. در این [[زمان]]، [[عبدالله بن یزید بن مفضل]] [[ازدی]]، خود را به ابن‌اشعث رساند و گفت: می‌ترسم که تو را گرفتار کنند؛ پس اگر دست از [[نبرد]] برداری شاید بتوانی باز گروهی را جمع کنی و بر حجاج بتازی. عبدالرحمن نیز قبول کرد و دست از [[نبرد]] کشید و گریخت.
پس [[حجاج]] وارد [[کوفه]] شد و از [[مردم]] [[بیعت]] گرفت. هرکه بیعت می‌کرد باید به این جمله [[اقرار]] و اعتراف می‌کرد که من [[کافر]] شده بودم؛ اگر اعتراف می‌کرد [[آزاد]] می‌شد وگرنه او را می‌کشت. حجاج مدت یک ماه در کوفه اقامت کرد و [[شامیان]] سپاهش را به [[اجبار]] در خانه‌های [[اهل کوفه]] ساکن کرد و او اولین کسی است که [[سپاهیان]] [[بیگانه]] را به اجبار در [[خانه]] مردم جای داد<ref>کامل، ج۱۳، ص۸۴-۸۶.</ref>.
[[عبدالرحمن]] بعد از فرار، داخل [[بصره]] شد. در آنجا بسیاری از فراریان و مردم دیگر گرد او تجمع کردند. میان مردم، عبدالله بن عبدالرحمن بن سمرة بن حبیب بن عبد شمس قرشی نیز بود. در [[مدائن]] هم [[محمد بن سعد بن ابی‌وقاص]] به او لبیک گفت و به [[قیام]] او پیوست و به جانب بصره حرکت کرد. بسیاری از مردم بر [[مرگ]] و [[جانبازی]] با ابن‌اشعث بیعت کردند. [[بسطام بن مصقلة بن هبیره شیبانی]] هم به او پیوست. عبدالرحمن با عده و عدد بسیار برای [[رویارویی]] با حجاج [[لشکر]] کشید و در محل [[مسکن]] [[اردو]] زدند و عبدالرحمن دستور داد گرداگرد [[سپاه]]، [[خندق]] حفر کنند. حجاج نیز به مسکن آمد و اردو زد. [[جنگ]] بسیار [[سختی]] بین دو سپاه رخ داد. سپاهیان حجاج از همه طرف به سپاه عبدالرحمن [[حمله]] بردند و سپاهیان و [[اتباع]] عبدالرحمن را منهزم کردند. بسطام بن مصقلة بن هبیر با ۴ هزار سوار از دلیران کوفه و بصره پیش رفت. همه غلاف شمشیرها را شکستند و به استقبال مرگ رفتند. بسطام اتباع خود را بر [[هجوم]] تشجیع کرد؛ آنها هم بر [[اهل شام]] حمله کردند و چند بار [[سپاه شام]] را پراکنده کردند. در این حال حجاج تیراندازان را خواست. آنها هم سپاه [[بسطام بن مصقله]] را [[هدف]] قرار دادند و آنها را کشتند<ref>کامل، ج۱۳، ص۸۷.</ref>.
[[طبری]] در مورد [[هزیمت ابن اشعث]] [[روایت]] دیگری را نیز بیان می‌دارد که ابن‌اشعث و [[حجاج]] در [[مسکن]] از [[سرزمین]] ابرقباذ قرار گرفتند. هر دو [[سپاه]] میان دجله و [[کرخ]] بودند. حدود یک ماه دو سپاه با یکدیگر [[نبرد]] می‌کردند و راهی جز [[جنگ]] و حذف حریف نداشتند. روزی [[چوپان]] [[پیری]] به نام زورقا پیش حجاج آمد و گفت: من راهی برای رسیدن به پشت سپاه [[دشمن]] می‌دانم. هنگامی که از دریاچه بگذریم از یک [[بیشه]] سردرمی‌آوریم که در پشت سپاه دشمن است و می‌توانیم آنها را غافلگیر کنیم. حجاج ۴ هزار نفر از مردان شامی را برگزید و به [[فرمانده]] آنها گفت: این ۴ هزار درهم نیز با تو باشد؛ اگر این مرد راست گفت و تو را نزدیک اردوگاه آنها برد، این [[مال]] را به او بده و اگر [[دروغ]] گفته بود گردنش را بزن. اگر سپاه دشمن را دیدی به آنها [[حمله]] کن و [[شعار]] سپاهیانت هم ای حجاج ای حجاج باشد. آنها رفتند و بین سپاه حجاج و سپاه ابن‌اشعث درگیری ایجاد شد و تا شبانگاه ادامه یافت. پس سپاه حجاج منهزم شد و حجاج [[تصمیم]] گرفت که [[عقب‌نشینی]] کند. ابن‌اشعث وارد اردوگاه او شد و هرچه را آنجا بود، [[غارت]] کرد. به او گفتند: بهتر است حجاج را تعقیب کنی. گفت: [[سپاهیان]] خسته و وامانده‌اند. و سوی اردوگاه خود بازگشت. [[یاران]] او [[سلاح]] افکنده بودند و در حال استراحت بودند و از [[جان]] خویش ایمن بودند که [[ظفر]] و [[پیروزی در جنگ]] نصیب آنها شده است؛ اما نیمه‌شب، گروهی از سپاهیان حجاج به درون اردوگاه ابن‌اشعث [[هجوم]] آوردند و شعار خویش را فریاد می‌زدند. سپاهیان [[عبدالرحمن]] که غافلگیر شده بودند، نمی‌دانست به کدام سو فرار کنند. و چون رود دجله پیش روی آنها روان بود خود را به دجله می‌انداختند تا فرار کنند. بسیاری از آنان [[غرق]] شدند؛ به‌طوری‌که تعداد غرق‌شدگان بیشتر از کشتگان بودند. حجاج که فریاد سپاهیانش را شنید، خود را به اردوگاه ابن‌اشعث رساند. وارد اردوگاه شد و هرچه را آنجا بود [[غارت]] کرد و هرکسی را به دست می‌آورد می‌کشت؛ تا آنجا که تعداد کشته‌شدگان به ۴ هزار نفر رسید<ref>تاریخ طبری، ج۸، ص۳۷۳۷-۳۷۳۸.</ref>.
پس آنگاه میان دو [[سپاه]] نبردهای سنگینی رخ داد و [[حجاج]] توانست [[عبدالرحمن]] را [[شکست]] دهد. عبدالرحمن هم ناگزیر به سمت سیستان حرکت کرد. خواست به [[شهر]] زرنج درآید؛ اما [[عبدالله بن عامر]] که عامل خودش بود، او را راه نداد، پس رهسپار [[بُست]] شد. [[حاکم]] آنجا هم او را به شهر راه نداد؛ ولی [[تصمیم]] گرفت که او را غافلگیرانه بکشد و از این راه به حجاج نزدیک شود. عبدالرحمن نزد رتبیل رفت و به او [[پناهنده]] شد. هنگامی که حجاج باخبر شد که عبدالرحمن نزد رتبیل است، [[عمارة بن تمیم لخمی]] را نزد رتبیل فرستاد و در نامه‌ای به رتبیل دستور داد که عبدالرحمان را نزد وی فرستد و او را [[تهدید]] کرد که در صورت [[اطاعت]] نکردن ۱۰۰ هزار مرد [[جنگی]] را به سوی او خواهد فرستاد؛ اما رتبیل قبول نکرد و زیر بار نرفت تا عبدالرحمن را تحویل دهد.
ابن ابی‌سبیع در رتبیل [[نفوذ]] داشت. پس نزد [[عمارة بن تمیم]] در شهر بست رفت و گفت: با رتبیل [[صلح]] کنید و دست از وی بدارید و او هم پسر [[اشعث]] را به شما [[تسلیم]] می‌کند. [[عماره]] پیشنهاد او را به حجاج نوشت و حجاج در [[نامه]] خود به او دستور داد که هرچه از تو خواست به او بده. پس عماره پیمان‌هایی نوشت و آن را مهر کرد و نزد رتبیل فرستاد. ابتدا رتبیل قبول نکرد اما بالاخره پیشنهاد [[دستگیری]] پسر اشعث را پذیرفت. او را گرفت و در بند آهنی نزد حجاج فرستاد. چون به رخج رسیدند، ابن‌اشعث خود را از بالای بامی به پایین انداخت و در [[سال ۸۴ هجری]] مرد. سر او را بریدند و نزد حجاج بردند و حجاج آن را نزد [[عبدالملک]] فرستاد<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۳۰-۲۳۱.</ref>.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص ۲۶۰-۲۶۸.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:IM010499.jpg|22px]] [[محمد حسین رجبی دوانی|رجبی دوانی، محمد حسین]]، [[کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی (کتاب)|'''کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی''']]
# [[پرونده:IM010499.jpg|22px]] [[محمد حسین رجبی دوانی|رجبی دوانی، محمد حسین]]، [[کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی (کتاب)|'''کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی''']]
# [[پرونده: IM010553.jpg|22px]] [[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|'''بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


== پانویس ==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}
۷۵٬۸۷۱

ویرایش