عبدالرحمن بن محمد بن اشعث کندی در تاریخ اسلامی

مقدمه

وی نواده اشعث بن قیس و پدرش محمد بن اشعث از جمله قاتلان امام حسین(ع) بود. همو بود که از محل اختفای مسلم بن عقیل - در پی شکست قیام او در کوفه - از طریق بلال پسر طوعه زنی که مسلم را پناه داده بود، آگاه شده و پدرش را در جریان گذاشت. محمد بن اشعث نیز ماجرا را به ابن زیاد گزارش داد که نهایتاً به شهادت مسلم بن عقیل منجر شد. پدر او به همراهی مصعب بن زبیر به جنگ مختار آمد و توسط سپاه مختار کشته شد. عبدالرحمن نیز در لشکر مصعب بود و پس از چیرگی مصعب بر مختار، عده‌ای از یاران اسیرشده مختار را به انتقام پدرش به قتل رساند. پس از تسلیم باقی‌مانده سپاه مختار، مصعب به حال آنها رقت آورد و تصمیم به آزاد کردن آنها گرفت؛ ولی عبدالرحمن اعتراض کرد و به مصعب گفت: ای پسر زبیر! چرا آنها را آزاد می‌کنی؟ یا ما را نگاه دار و یا آنها را. با اصرار او، مصعب نیز فرمان داد تا همه آنان را به قتل رساندند[۱]. عبدالرحمن در سال ۸۰ از طرف حجاج به حکومت سیستان رسید و مأمور جنگ با رتبیل پادشاه هند گردید و در سال ۸۱ و به روایت دیگری به سال ۸۲ بر ضد حجاج قیام کرد[۲]. میان مورخان درباره علت خروج و مخالفت عبدالرحمن با حجاج اختلاف است. به قولی وی در جلسه‌ای با حجاج مجادله داشت. پس از رفتن عبدالرحمن، حجاج به کسانی که حضور داشتند، گفت: «هرگاه به این مرد نظر می‌افکنم، می‌خواهم گردنش را بزنم».

عبدالرحمن از این سخن آگاه شد و سوگند خورد حجاج را به قتل برساند. از این رو به دیدار پارسایان و قاریان اهل کوفه رفت و ستمگری‌ها و کشتارهای حجاج و تعطیلی احکام خدا و از میان رفتن سنت پیغمبر(ص) و ارتکاب علنی منکرات را توسط او گوشزد کرد، و از آنها برای قیام دعوت نمود. عبدالرحمن پیوسته با آنها ملاقات می‌کرد و چنین سخنانی می‌گفت تا اینکه پارسایان و قاریان دعوتش را پذیرفتند و قرار گذاشتند همگی در یک روز قیام کنند؛ سپس روزی صبحگاهان قیام کردند و مردم نیز دعوت آنان را پذیرفتند. آنگاه خود را به اهواز رساندند و در آنجا اردو زدند[۳]. اما به روایت دیگر، سبب قیام عبدالرحمن و خشم حجاج بر او به دلیل تعویق انداختن جنگ با رتبیل (فرمانروای کابل و ماورای سیستان) است. وی در سیستان بود و به منظور قیام بر ضد حجاج با رتبیل صلح کرد و تمام افراد لشکر مستقر در سیستان که عمدتاً از مردم کوفه بودند با او بیعت کردند. آن‌گاه روی به عراق نهاد. حجاج، چند لشکر به مقابله وی فرستاد، ولی عبدالرحمن همه آنها را شکست داد و متواری کرد؛ هنگامی که به فارس رسیدند، یارانش عبدالملک بن مروان را از خلافت خلع کردند و مجدداً با عبدالرحمن به شرط عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) خلع رهبران گمراه و جهاد با منحرفان بیعت کردند. حجاج از عبدالملک بن مروان درخواست کمک کرد و خود به بصره آمد و از آنجا به شوشتر رفت. عبدالرحمن نیز رسید و در کنار رود دجیل (کارون)، دو لشکر درگیر شدند که به شکست لشکریان حجاج منجر شد (ذی‌الحجه سال ۸۱). حجاج فرمان عقب‌نشینی به سوی بصره داد؛ اما عبد الرحمن وارد بصره شد و در آنجا همه مردم از جمله قاریان و پیرمردان با او بر مبنای جنگ با حجاج و خلع عبدالملک بیعت کردند.

در محرم سال ۸۲ جنگ سختی درگرفت و حجاج موفق شد در زاویه[۴] لشکریان عبدالرحمن را شکست دهد. گروه قاریان همه کشته شدند و عبدالرحمن همراه با عده‌ای از جنگاوران بصره که توان رفتن داشتند، به کوفه رفت. جانشین حجاج در کوفه دارالاماره را تسلیم کرد و شهر به دست عبدالرحمن افتاد. مردم کوفه به استقبال وی رفتند و به او پیوستند. تعداد کمی از بنی‌تمیم به دفاع از جانشین حجاج شتافتند، ولی نتوانستند کاری از پیش برند. حجاج از بصره حرکت کرد. عبدالرحمن لشکر بزرگی از مردم کوفه و بصره را به مقابله او فرستاد که نگذاشتند حجاج وارد قادسیه شود؛ پس وارد دیرقره[۵] شد. عبدالرحمن نیز در دیر جماجم فرود آمد. مردم کوفه و بصره و مرزداران که قاریان آن دو شهر میان آنها بودند و همه از حجاج متنفر و در جنگ با او متفق بودند، بالغ بر یک‌صد هزار نفر جنگاور می‌شدند و موالی نیز آنها را همراهی می‌کردند. چندین جنگ میان دو طرف درگرفت تا کار به جایی رسید که عبدالملک بن مروان تصمیم گرفت اگر برداشتن حجاج، مردم عراق را راضی می‌کند او را برکنار نماید. حجاج از این تصمیم بسیار خشمگین شد و به عبدالملک اعتراض کرد و سخت‌گیری خود را، تلاش برای حفظ حکومت او عنوان کرد. با این حال عبدالملک، پسر خود عبدالله و برادرش محمد بن مروان را که حاکم جزیره بود، به سوی عبدالرحمن فرستاد و پیشنهاد کرد حجاج از حکومت عراق عزل گشته، و محمد بن مروان امیر عراق شود و عبدالرحمن نیز حکومت هر ناحیه عراق را که مایل باشد، به دست گیرد.

عبدالرحمن به رأی عبدالملک راضی بود، ولی لشکریان او مخالفت کردند و بار دیگر عبدالملک را از خلافت خلع نمودند. سرانجام در دیر الجماجم نبرد نهایی درگرفت. در سپاه عبدالرحمن دسته‌ای به نام قاریان بود که فرماندهی آن را جبِلة بن زحر[۶] به عهده داشت و کمیل بن زیاد نخعی از اصحاب امیرالمؤمنین علی(ع) که فردی معتمد و دلیر و در جنگ معتبر بود، در میان آنها حضور داشت. قاریان، شجاعت بسیاری از خود نشان دادند. جبله در اثنای جنگ کشته شد. به نقلی این نبرد صد روز یعنی از اول ماه ربیع‌الثانی تا چهاردهم ماه جمادی‌الاخر سال ۸۳ به طول انجامید. در آخرین روز، لشکر عبدالرحمن با وجود برتری، به دلیل عقب‌نشینی و فرار فرمانده جناح چپ از هم پاشیده شد و مردم عراق اردوگاه خود را رها کردند. حجاج وارد کوفه شد و مردم را به تبعیت از خود فراخواند. او به هر کسی که می‌خواست بیعت کند، می‌گفت: شهادت می‌دهی کافر شده‌ای؟ اگر می‌گفت: آری، بیعتش را می‌پذیرفت و در غیر این صورت، وی را می‌کشت. حجاج، کمیل بن زیاد را که اسیر شده بود فراخواند و پس از رد و بدل شدن سخنانی میان آنها که خردمندی و شجاعت کمیل از آن هویدا بود، دستور قتل وی را صادر کرد. حجاج در کوفه به منبر رفت و مردم را مورد سرزنش و تحقیر فراوان قرار داد. وی ضمن سخنان خود گفت: «ای مردم عراق! شیطان در گوشت و استخوان شما نفوذ کرده و با خونتان آمیخته شده و به دنده‌ها و مغزتان رسیده و همه جای بدنتان را اختلاف و نفاق پر کرده و در آنجا لانه نموده و تخم گذاشته و جوجه آورده است... ای مردم عراق! من به شما چه امیدی و از شما چه توقعی داشته باشم؟ چرا شما را باقی گذارم و برای چه چیز ذخیره کنم؟... هر گمراهی شما را تحریک کرد و هر پیمان‌شکن و گناهکاری شما را به خود دعوت نمود، پیرو او شدید و تبعیت کردید و پناه دادید و از او دفاع کردید»[۷].

عبدالرحمن پس از سقوط کوفه به سوی بصره رفت و آن شهر را از عامل حجاج گرفت. گروه دیگری از فراریان کوفه و بصره هم به او پیوستند. همچنین جمعی از سپاه کوفه از خراسان بازگشتند و به عبدالرحمن پیوستند؛ سپس به مَسکِن رفتند و افراد پادگانی از حجاج را تارومار کردند و فرمانده آن را به قتل رساندند. سرانجام حجاج آنها را شکست داد و چند تن از بزرگان عراق از جمله ابوالبختری طایی[۸] و عبدالرحمن بن ابی‌لیلی[۹] کشته شدند[۱۰]. عبدالرحمان بن محمد بن اشعث همراه با گروهی از قاریان عراق از جمله حسن بصری و عامر شعبی و سعید بن جبیر و ابراهیم نخعی به کرمان و سیستان رفت و سپس به رتبیل پناهنده شد. رتبیل مدتی بعد، از ترس انتقام حجاج، وی و گروهی از همراهانش را تحویل نماینده او داد. در مسیر بازگشت، عبدالرحمن خود را از ارتفاعی به پایین انداخت و درگذشت[۱۱]. حجاج از اسیران جنگ دیرالجماجم آن‌قدر کشتار کرد که مورد سرزنش عبدالملک بن مروان قرار گرفت[۱۲].[۱۳]

شورش عبدالرحمن بن اشعث

در سال ۸۰ هجری، حجاج از عبدالملک بن مروان اجازه خواست تا برای جنگ با رَتبیل، امیر ترکان به شرق لشکرکشی کند. سپس به تجهیز و آرایش سپاه پرداخت و از مردم کوفه ۲۰ هزار و از اهل بصره ۲۰ هزار مرد جنگی طلب کرد. او پیشاپیش عطای لشکریان را هم پرداخت و علاوه بر عطا، مبلغ ۲ هزار هزار (دو میلیون) هم به آنها پرداخت کرد و به هر مرد دلیری هم که به شجاعت معروف بود، انعام جداگانه‌ای داد. برای آنها اسب‌های بسیار خوب و سلاح کاری هم فراهم کرد و چون تجهیز و آرایش سپاه به پایان رسید، عبدالرحمن بن محمد بن اشعث را به فرماندهی آن سپاه برگزید. این سپاه را جیش‌الطواویس (سپاه طاوسیان) می‌گفتند؛ زیرا بسیار به جامه و سلاح آراسته بودند[۱۴]. حجاج از عبدالرحمن کینه و عداوت داشت و همیشه می‌گفت هر وقت او را می‌دیدم، قصد کشتنش را داشتم. هنگامی که سپاه به سیستان رسید، عبدالرحمن برای مردم آنجا خطبه خواند و از آنها خواست تا همراه با سپاه او تجهیز و آماده ستیز با دشمن شوند. خبر لشکرکشی او به رتبیل رسید. رتبیل باج و خراج را آماده کرد؛ ولی عبدالرحمن نپذیرفت و داخل بلاد او شد، و به هر سرزمینی که عبدالرحمن می‌رسید رتبیل از آن عقب‌نشینی می‌کرد و سرزمین کشورش را روستا به روستا و قلعه به قلعه و بدون رویارویی با عبدالرحمن تقدیم می‌کرد. عبدالرحمن، قلعه‌ها را یکی پس از دیگری گشود و بر هر بلادی که تسلط می‌یافت، یک حاکم و عامل از طرف خود منصوب می‌کرد. در هر نقطه پاسگاه می‌ساخت و پاسبان قرار می‌داد و هرجا که احتمال خطر می‌رفت، عده‌ای نگهبان و مراقب می‌گذاشت و در هر قلعه و دره هم مدافع و دیدبان می‌گماشت. عبدالرحمن هنگامی که دید سپاه از نظر غنائم توانگر شد، از ادامه حرکت سپاه به داخل کشور رتبیل ممانعت کرد؛ زیرا بر اوضاع کشور رتبیل احاطه نداشت و راه‌ها برای مسلمانان ناشناخته بود؛ پس برای شناخت بیشتر، فتوحات را متوقف نمود[۱۵]. یعقوبی ترس از مکر رتبیل را سبب توقف فتوحات می‌داند[۱۶]؛ اما طقوش، طبیعت کوهستانی و ناهمواری منطقه را علتی برای توقف فتح در شرق بیان کرده است[۱۷]. عبدالرحمن به حجاج نامه نوشت و در آن صورتی از فتوح و ظفری را که خدا در دیار دشمن نصیب وی کرده بود و نظری که درباره کار دشمنان داشت به وی خبر داد[۱۸]. حجاج در پاسخ، نامه‌ای برای عبدالرحمن فرستاد که سراسر آن توهین و تحقیر و تهدید بود و در نامه دیگری از او خواست که اگر نمی‌تواند فتوحات را ادامه دهد، فرماندهی را به اسحاق بن محمد بسپارد[۱۹].

پس عبدالرحمن سپاهیان خود را جمع کرد و آنان را بر ضد حجاج تحریک کرد و از آنان خواست که او را خلع کنند و با عبدالرحمن بیعت کنند. مردم هم حجاج را خلع کردند و با عبدالرحمن بر اساس کتاب خداوند (قرآن) و سنت پیغمبر(ص) بیعت کردند تا با گمراهان بجنگند و آنانی را که حرام را روا داشته‌اند، خلع نمایند[۲۰]. پس صلح‌نامه‌ای بین عبدالرحمن و رتبیل امضا شد که اگر عبدالرحمن کار به انجام رسانید، دست از رتبیل بردارد؛ ولی اگر عبدالرحمن در کار خود موفق نشد، رتبیل او را در پناه خود حفظ کند. پس عیاض بن همیان بکری را جانشین خود در سیستان قرار داد و با سپاهیانش به سمت عراق حرکت کرد تا به نزدیک اهواز رسید[۲۱]. حجاج خبر تمرد، قیام و بیعت با عبدالرحمن و خلع خود را برای عبدالملک بن مروان نوشت و از او درخواست کرد تا از شام برای او نیرو اعزام کند. حجاج نیز وارد بصره شد و در آنجا سپاهی ترتیب داد و مقدمه آن را سوی دجیل فرستاد[۲۲].

طبری می‌نویسد: حجاج مصمم شد برای مقابله با ابن‌اشعث هرچه زودتر حرکت کند؛ بنابراین با مردم شام به سمت شوشتر رفت و در آنجا اردو زد. مطهر بن حرعکی یا جذامی و عبدالله بن رمیثه طائی را به‌عنوان مقدمه سپاه فرستاد تا به دُجیل رسیدند. هنگامی که آنها با سپاه عبدالرحمن روبه‌رو شدند، جنگی میانشان در گرفت که مقدمه سپاه حجاج به‌شدت شکست خوردند و گریختند که این نبرد در روز عید قربان سال ۸۱ هجری اتفاق افتاد[۲۳]. هنگامی که خبر شکست و فرار مقدمه سپاه به حجاج رسید، ناگزیر شد تا به شهر بصره بازگردد. سپاهیان عبدالرحمن هم او را دنبال کردند و بسیاری از سپاهیان او را کشتند و باروبُنه آنها را ربودند. در این حال، حجاج از بصره خارج شد و به زاویه رفت و در آنجا خواربار و مواد غذایی جمع کرد و بصره را برای مهاجمان آزاد گذاشت. پس از شکست حجاج از نیروهای عبدالرحمن و اردو زدن او در زاویه، عبدالرحمن به بصره وارد شد و تمام اهل بصره و قاریان به شرط اینکه با حجاج جنگ کند و عبدالملک بن مروان را هم خلع کند، با او بیعت کردند. عبدالرحمن دستور داد تا دور بصره خندق حفر کنند. ورود عبدالرحمن به شهر بصره در آخر ماه ذوالحجه سال ۸۱ هجری بود. همچنین سیستان و فارس و بصره هم در دست عبدالرحمن بود[۲۴]. در ماه محرم سال ۸۲ هجری، میان سپاه حجاج و عبدالرحمن ابن‌اشعث جنگ رخ داد که جنگ بسیار سختی بود. در ماه محرم به‌شدت جنگ افزوده شد. اتباع حجاج باز شکست خوردند و منهزم شدند. پس به سوی حجاج رفته و درکنار خندق دفاع و نبرد کردند. در یکی از روزها که اتباع حجاج شکست خوردند و پراکنده شدند و صف آنها مختل گردید، حجاج تصمیم گرفت که دیگر نگریزد و تا پایان جنگ مقاومت کند. در این حال، سفیان بن ابرد کلبی بر میمنه عبدالرحمن حمله کرد. میمنه ابن‌اشعث منهزم شد و اهل عراق هم گریختند و راه کوفه را پیش گرفتند. سپاه عبدالرحمن شکست خوردند و گریختند و خود او هم به کوفه رفت و بسیاری از سپاهیانش کشته شدند. آن جنگ را «واقعه زاویه» نامیدند که در محرم ۸۲ هجری اتفاق افتاد. ابن‌اشعث پس از شکست در زاویه، به‌ناچار بصره را ترک کرد و به سمت کوفه حرکت کرد. چون عبدالرحمن به کوفه رسید، سپاهیان بصره به‌خصوص دلیران و توانگران و سواران آزموده به متابعت و پیروی از او تا کوفه رفتند. هرکسی هم از آن سپاه، در بصره ماند به عبدالرحمن بن عباس بن ربیعة بن حارث بن عبدالمطلب (هاشمی) گروید و با او بیعت کرد. او هم با همان عده به جنگ حجاج رفت. جنگ آنها پنج روز به طول انجامید. سپس عبدالرحمن با نیروهای خود کارزار را ترک کرد و به فرزند اشعث ملحق گردید[۲۵].

حجاج تا اول ماه صفر در بصره ماند. حکم بن ایوب ثقفی را به حکومت و امارت بصره و عبدالرحمن بن عبدالله بن عامر حضرمی را به حکومت و امارت کوفه منصوب کرد. در کوفه، مطر بن ناجیه برضد ابن‌حضرمی شورش کرد. اهل کوفه هم با مطر همراهی کردند و بر حضرمی شوریدند و شامیان را از کوفه اخراج کردند. زمانی که ابن‌اشعث به کوفه رسید، مطر شهر را در تصرف داشت. در هنگام ورود ابن‌اشعث همه اهل کوفه به استقبال او رفتند. چون ابن‌اشعث در کوفه مستقر شد، مردم از هر طرف گرد او تجمع کردند. اهل بصره هم به عبدالرحمن بن عباس بن ربیعه هاشمی رسیدند و به او گرویدند. حجاج هم بعد از واقعه زاویه و فرار مخالفان ۱۱ هزارتن از آنها را کشت. حجاج همه آنها را فریب داد؛ در ابتدا به همه امان داد و وقتی تسلیم شدند همه را کشت[۲۶]. «واقعه دیر جماجم»[۲۷] در ماه شعبان سال ۸۲ هجری رخ داد. به این ترتیب که ابن‌اشعث کوفه را به مقصد دیر جماجم ترک کرد و آنجا را پایگاه خود ساخت. پس از مدتی حجاج از بصره در پی ابن‌اشعث بیرون رفت و راه بیابان را در پیش گرفت تا نزدیک دیر قره اردو زد. سواران دو سپاه، صبح و عصر به میدان جنگ می‌تاختند و مردم کوفه هر روز بر سواران حجاج برتری می‌یافتند و هر روز شکستشان می‌دادند. در چنین اوضاعی، عبدالملک بن مروان پیوسته با حوادث نگران‌کننده عراق در ارتباط بود و ترسش از این بود که اوضاع عراق به اندازه‌ای نابسامان شود که زمام خلافت از دست او برود. بنابراین فرزند خود عبدالله را به اتفاق برادرش محمد بن مروان که در آن زمان امیر موصل بود، با لشکری به سوی عراقیان فرستاد و به هر عبدالله و برادرش دستور داد تا با اهل عراق صلح کنند و از طرف عبدالملک به عراقیان پیشنهاد دهند که حجاج را از ولات عراق عزل کند و عطای آنها، از بیت‌المال را به حال سابق برگرداند و تا عبدالملک خلیفه باشد، این عطا برقرار خواهد بود[۲۸]. اگر اهل عراق پذیرفتند، که آن دو حجاج را عزل کنند و محمد بن مروان علاوه بر جزیره، امیر عراق نیز باشد و اگر عراقیان از قبول آن خودداری کردند حجاج همچنان امیر عراق، و فرماندهی به عهده او باشد و محمد بن مروان و عبدالله بن عبدالملک مطیع و فرمانبردار او باشند. محمد و عبدالله پیشنهادهای عبدالملک را با مردم در میان گذاشتند؛ اما مردم پیشنهادات آنها را نپذیرفتند، آن را دلیل ضعف خلیفه دانستند، رأی به خلع و برکناری عبدالملک دادند و عبدالرحمن هرچه کرد نتوانست تغییری در رأی آنها ایجاد کند؛ درنتیجه به تصمیم سپاهیانش گردن نهاد[۲۹].

جنگ در دیرجماجم ۱۰۳ روز به طول انجامید. یعنی از روز سِیُّم ربیع‌الاول که در آن اردو زدند تا روز انهزام و فرار که در تاریخ چهاردهم جمادی‌الثانی اتفاق افتاد، ۱۰۳ روز طی شد. در این مدت هر دو سپاه با هم درگیر می‌شدند و جنگ‌های سختی در میانشان اتفاق می‌افتاد؛ اما در جنگی که به شکست ابن‌اشعث انجامید، در ابتدای کارزار، سپاه عبدالرحمن بر سپاه حجاج غلبه کرد. اما ناگاه سفیان بن ابرد که در میمنه حجاج بود، بر ابرد بن قره تمیمی که فرمانده میسره عبدالرحمن بود، حمله کرد. ابرد بن قره بدون جنگ منهزم شد. سپاهیان ابن‌اشعث گمان بردند که او با حجاج تبانی کرده است تا لشکریان را فراری بدهد؛ درنتیجه، صفوف لشکر عبدالرحمن متزلزل شد و از هم پاشید. مردم گریختند و از شدت ترس و هراس بر دوش یکدیگر سوار می‌شدند. عبدالرحمن فریاد زد: ای بندگان خدا برگردید. عده‌ای برگشتند و گرد او تجمع کردند؛ اما سپاهیان حجاج به آنها حمله کردند و به اردوگاه عبدالرحمن وارد شدند. در این زمان، عبدالله بن یزید بن مفضل ازدی، خود را به ابن‌اشعث رساند و گفت: می‌ترسم که تو را گرفتار کنند؛ پس اگر دست از نبرد برداری شاید بتوانی باز گروهی را جمع کنی و بر حجاج بتازی. عبدالرحمن نیز قبول کرد و دست از نبرد کشید و گریخت. پس حجاج وارد کوفه شد و از مردم بیعت گرفت. هرکه بیعت می‌کرد باید به این جمله اقرار و اعتراف می‌کرد که من کافر شده بودم؛ اگر اعتراف می‌کرد آزاد می‌شد وگرنه او را می‌کشت. حجاج مدت یک ماه در کوفه اقامت کرد و شامیان سپاهش را به اجبار در خانه‌های اهل کوفه ساکن کرد و او اولین کسی است که سپاهیان بیگانه را به اجبار در خانه مردم جای داد[۳۰].

عبدالرحمن بعد از فرار، داخل بصره شد. در آنجا بسیاری از فراریان و مردم دیگر گرد او تجمع کردند. میان مردم، عبدالله بن عبدالرحمن بن سمرة بن حبیب بن عبد شمس قرشی نیز بود. در مدائن هم محمد بن سعد بن ابی‌وقاص به او لبیک گفت و به قیام او پیوست و به جانب بصره حرکت کرد. بسیاری از مردم بر مرگ و جانبازی با ابن‌اشعث بیعت کردند. بسطام بن مصقلة بن هبیره شیبانی هم به او پیوست. عبدالرحمن با عده و عدد بسیار برای رویارویی با حجاج لشکر کشید و در محل مسکن اردو زدند و عبدالرحمن دستور داد گرداگرد سپاه، خندق حفر کنند. حجاج نیز به مسکن آمد و اردو زد. جنگ بسیار سختی بین دو سپاه رخ داد. سپاهیان حجاج از همه طرف به سپاه عبدالرحمن حمله بردند و سپاهیان و اتباع عبدالرحمن را منهزم کردند. بسطام بن مصقلة بن هبیر با ۴ هزار سوار از دلیران کوفه و بصره پیش رفت. همه غلاف شمشیرها را شکستند و به استقبال مرگ رفتند. بسطام اتباع خود را بر هجوم تشجیع کرد؛ آنها هم بر اهل شام حمله کردند و چند بار سپاه شام را پراکنده کردند. در این حال حجاج تیراندازان را خواست. آنها هم سپاه بسطام بن مصقله را هدف قرار دادند و آنها را کشتند[۳۱]. طبری در مورد هزیمت ابن اشعث روایت دیگری را نیز بیان می‌دارد که ابن‌اشعث و حجاج در مسکن از سرزمین ابرقباذ قرار گرفتند. هر دو سپاه میان دجله و کرخ بودند. حدود یک ماه دو سپاه با یکدیگر نبرد می‌کردند و راهی جز جنگ و حذف حریف نداشتند. روزی چوپان پیری به نام زورقا پیش حجاج آمد و گفت: من راهی برای رسیدن به پشت سپاه دشمن می‌دانم. هنگامی که از دریاچه بگذریم از یک بیشه سردرمی‌آوریم که در پشت سپاه دشمن است و می‌توانیم آنها را غافلگیر کنیم. حجاج ۴ هزار نفر از مردان شامی را برگزید و به فرمانده آنها گفت: این ۴ هزار درهم نیز با تو باشد؛ اگر این مرد راست گفت و تو را نزدیک اردوگاه آنها برد، این مال را به او بده و اگر دروغ گفته بود گردنش را بزن. اگر سپاه دشمن را دیدی به آنها حمله کن و شعار سپاهیانت هم ای حجاج ای حجاج باشد. آنها رفتند و بین سپاه حجاج و سپاه ابن‌اشعث درگیری ایجاد شد و تا شبانگاه ادامه یافت. پس سپاه حجاج منهزم شد و حجاج تصمیم گرفت که عقب‌نشینی کند. ابن‌اشعث وارد اردوگاه او شد و هرچه را آنجا بود، غارت کرد. به او گفتند: بهتر است حجاج را تعقیب کنی. گفت: سپاهیان خسته و وامانده‌اند. و سوی اردوگاه خود بازگشت. یاران او سلاح افکنده بودند و در حال استراحت بودند و از جان خویش ایمن بودند که ظفر و پیروزی در جنگ نصیب آنها شده است؛ اما نیمه‌شب، گروهی از سپاهیان حجاج به درون اردوگاه ابن‌اشعث هجوم آوردند و شعار خویش را فریاد می‌زدند. سپاهیان عبدالرحمن که غافلگیر شده بودند، نمی‌دانست به کدام سو فرار کنند. و چون رود دجله پیش روی آنها روان بود خود را به دجله می‌انداختند تا فرار کنند. بسیاری از آنان غرق شدند؛ به‌طوری‌که تعداد غرق‌شدگان بیشتر از کشتگان بودند. حجاج که فریاد سپاهیانش را شنید، خود را به اردوگاه ابن‌اشعث رساند. وارد اردوگاه شد و هرچه را آنجا بود غارت کرد و هرکسی را به دست می‌آورد می‌کشت؛ تا آنجا که تعداد کشته‌شدگان به ۴ هزار نفر رسید[۳۲].

پس آنگاه میان دو سپاه نبردهای سنگینی رخ داد و حجاج توانست عبدالرحمن را شکست دهد. عبدالرحمن هم ناگزیر به سمت سیستان حرکت کرد. خواست به شهر زرنج درآید؛ اما عبدالله بن عامر که عامل خودش بود، او را راه نداد، پس رهسپار بُست شد. حاکم آنجا هم او را به شهر راه نداد؛ ولی تصمیم گرفت که او را غافلگیرانه بکشد و از این راه به حجاج نزدیک شود. عبدالرحمن نزد رتبیل رفت و به او پناهنده شد. هنگامی که حجاج باخبر شد که عبدالرحمن نزد رتبیل است، عمارة بن تمیم لخمی را نزد رتبیل فرستاد و در نامه‌ای به رتبیل دستور داد که عبدالرحمان را نزد وی فرستد و او را تهدید کرد که در صورت اطاعت نکردن ۱۰۰ هزار مرد جنگی را به سوی او خواهد فرستاد؛ اما رتبیل قبول نکرد و زیر بار نرفت تا عبدالرحمن را تحویل دهد. ابن ابی‌سبیع در رتبیل نفوذ داشت. پس نزد عمارة بن تمیم در شهر بست رفت و گفت: با رتبیل صلح کنید و دست از وی بدارید و او هم پسر اشعث را به شما تسلیم می‌کند. عماره پیشنهاد او را به حجاج نوشت و حجاج در نامه خود به او دستور داد که هرچه از تو خواست به او بده. پس عماره پیمان‌هایی نوشت و آن را مهر کرد و نزد رتبیل فرستاد. ابتدا رتبیل قبول نکرد اما بالاخره پیشنهاد دستگیری پسر اشعث را پذیرفت. او را گرفت و در بند آهنی نزد حجاج فرستاد. چون به رخج رسیدند، ابن‌اشعث خود را از بالای بامی به پایین انداخت و در سال ۸۴ هجری مرد. سر او را بریدند و نزد حجاج بردند و حجاج آن را نزد عبدالملک بن مروان فرستاد[۳۳].[۳۴]

منابع

پانویس

  1. تاریخ طبری، ج۵، ص۱۴۵.
  2. تاریخ طبری، ج۵، ص۱۴۵.
  3. الاخبار الطوال، ص۳۶۰.
  4. زاویه: موضعی در نزدیکی بصره است که جنگ مشهور بین حجاج و عبدالرحمن بن محمد بن اشعث در سال ۸۳ در آنجا روی داد (معجم البلدان، ج۳، ص۱۲۸).
  5. دیرقره: موضعی در برابر دیر جماجم بود. حجاج در وقتی که عبدالرحمن بن محمد بن اشعث در دیر جماجم فرود آمد، در آن مستقر شد (نک: معجم البلدان، ج۲، ص۵۲۶).
  6. جبلة بن زحر بن قیس جعفی: فرماندهی از اشراف و دلاوران کوفه بوده است. وی بر ضد حجاج بن یوسف قیام نمود، و عبدالملک بن مروان را از خلافت خلع کرد. جبله در لشکر عبدالرحمان بن محمد بن اشعث فرمانده دسته قاریان بود و با وی در همه جنگ‌ها شرکت داشت و در سال ۸۳ در جنگ دیرالجماجم کشته شد (الاعلام زرکلی، ج۲، ص۱۰۲).
  7. نک: تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۷۷-۲۷۹؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵-۱۷۰.
  8. ابوالبختری طایی: از موالی و نامش سعید بن فیروز از بزرگان کوفه بود که از ابن عباس و طبقه او روایت کرده است (شذرات الذهب، ج۱، ص۹۲). به گفته محقق شوشتری در نام وی اختلاف است. برخی او را سعید بن ابی عمران و بعضی سعید بن نمران دانسته‌اند (قاموس الرجال، ج۱۰، ص۱۴).
  9. عبدالرحمن بن ابی‌لیلی: فقیه و مقری معروف کوفه بود. ابن سیرین گفته است دیدم اصحاب وی، او را مانند امیری، بزرگ می‌داشتند. عبدالرحمن از عثمان و علی اخذ(ع) علم کرده است (شذرات الذهب، ج۱، ص۹۲).
  10. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۷۰.
  11. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۷۹؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۱۸۸.
  12. مروج الذهب، ج۳، ص۱۴۱.
  13. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۴۰۱.
  14. العبر، ج۲، ص۸۲.
  15. کامل، ج۱۳، ص۵۸-۵۹.
  16. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۹.
  17. دولت امویان، ص۱۱۷.
  18. تاریخ طبری، ج۸، ص۳۶۷۲.
  19. تاریخ طبری، ج۸، ص۳۶۷۹.
  20. کامل، ج۱۳، ص۶۸.
  21. تاریخ طبری، ج۸، ص۳۶۸۱.
  22. کامل، ج۱۳، ص۶۹.
  23. تاریخ طبری، ج۸، ص۳۶۸۵.
  24. کامل، ج۱۳، ص۷۰.
  25. کامل، ج۱۳، ص۷۱.
  26. کامل، ج۱۳، ص۷۱.
  27. دیرالجماجم یکی از دیرهای مسیحیان است که در صدر اسلام در سرتاسر عراق منتشر بوده است. این دیر در ۷ فرسنگی جنوب شهر کوفه (در نزدیکی شهر دیوانیه کنونی) به سمت بصره قرار داشته است و در نزدیکی این دیر در سال ۸۳ هجری یکی از خونین‌ترین جنگ‌های میان لشکریان حجاج بن یوسف ثقفی و عبدالرحمن بن محمد بن الاشعث درگرفت که ده‌ها هزار سرباز از طرفین کشته شدند.
  28. محمد طقوش در کتاب دولت امویان این سه شرط را این‌گونه آورده است: برکناری حجاج و جایگزینی محمد بن مروان، برابری عطایا بین مردم شام و عراق، حکومت عبدالرحمن بن اشعث در هر بخشی از عراق که خود بخواهد (دولت امویان، ص۱۱۸).
  29. کامل، ج۱۳، ص۷۴.
  30. کامل، ج۱۳، ص۸۴-۸۶.
  31. کامل، ج۱۳، ص۸۷.
  32. تاریخ طبری، ج۸، ص۳۷۳۷-۳۷۳۸.
  33. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۳۰-۲۳۱.
  34. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۲۶۰-۲۶۸.