|
|
خط ۱۱: |
خط ۱۱: |
|
| |
|
| صدای [[ضجه]] و [[گریه]] مردم بلند شد و گفتند: ما شنیدیم و [[اطاعت]] کردیم و [[دوستی]] و [[کرامت]] خدا و رسولش و برادر رسول خدا{{صل}} را پذیرفتیم. وی از مردم برای حضرت بیعت گرفت و بعد از [[بیعت مردم]] گفت: من میخواهم ده تن از سران و [[شجاعان]] شما را به جانب حضرت روانه کنم. آنها پذیرفتند. در ابتدا صد نفر را [[انتخاب]] کرد و از آنها هفتاد تن، از هفتاد تن، سی نفر و از سی تن، ده نفر انتخاب کرد که از جمله آنها [[عبدالرحمان بن ملجم مرادی]] بود. آنها بلادرنگ حرکت کردند و به جانب [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} آمدند. بعد از اینکه به حضور حضرت رسیدند و پس از [[سلام]]، [[خلافت]] را به آن حضرت تهنیت گفتند. حضرت جواب سلام آنها را داد و خوش آمد گفت. در میان آن جمع [[ابن ملجم]] حرکت کرد و در برابر امیرالمؤمنین ایستاد و گفت: سلام بر تو ای [[امام عادل]]، [[بدر]] کامل، شیر بزرگوار، قهرمان [[دلاور]]، سواره [[بخشنده]] و کسی که [[خداوند]] او را بر بقیه [[مردم]] [[فضیلت]] داد. [[صلوات]] و [[درود خدا]] بر تو و بر [[خاندان]] بزرگوارت. [[شهادت]] میدهم که تو به [[حق]] و [[حقیقت]] امیرالمؤمنین هستی و تو وصی رسول خدا{{صل}}، [[خلیفه]] او و [[وارث علم]] او میباشی. خداوند [[لعنت]] کند کسی را که حق و [[مقام]] تو را منکر شود! تو [[امیر]] و [[سرور]] مردم هستی. [[عدل]] تو بین مردم [[شهرت]] دارد و به طور مکرر فضل تو و ابرهای مهربانیت، در حال ریزش است. امیر، ما را فرستاده است و ما به سبب آمدن خوشحال شدیم پس [[مبارک]] باد بر تو خلافت در میان مردم!<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص ۲۱۵ - ۲۱۷.</ref> | | صدای [[ضجه]] و [[گریه]] مردم بلند شد و گفتند: ما شنیدیم و [[اطاعت]] کردیم و [[دوستی]] و [[کرامت]] خدا و رسولش و برادر رسول خدا{{صل}} را پذیرفتیم. وی از مردم برای حضرت بیعت گرفت و بعد از [[بیعت مردم]] گفت: من میخواهم ده تن از سران و [[شجاعان]] شما را به جانب حضرت روانه کنم. آنها پذیرفتند. در ابتدا صد نفر را [[انتخاب]] کرد و از آنها هفتاد تن، از هفتاد تن، سی نفر و از سی تن، ده نفر انتخاب کرد که از جمله آنها [[عبدالرحمان بن ملجم مرادی]] بود. آنها بلادرنگ حرکت کردند و به جانب [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} آمدند. بعد از اینکه به حضور حضرت رسیدند و پس از [[سلام]]، [[خلافت]] را به آن حضرت تهنیت گفتند. حضرت جواب سلام آنها را داد و خوش آمد گفت. در میان آن جمع [[ابن ملجم]] حرکت کرد و در برابر امیرالمؤمنین ایستاد و گفت: سلام بر تو ای [[امام عادل]]، [[بدر]] کامل، شیر بزرگوار، قهرمان [[دلاور]]، سواره [[بخشنده]] و کسی که [[خداوند]] او را بر بقیه [[مردم]] [[فضیلت]] داد. [[صلوات]] و [[درود خدا]] بر تو و بر [[خاندان]] بزرگوارت. [[شهادت]] میدهم که تو به [[حق]] و [[حقیقت]] امیرالمؤمنین هستی و تو وصی رسول خدا{{صل}}، [[خلیفه]] او و [[وارث علم]] او میباشی. خداوند [[لعنت]] کند کسی را که حق و [[مقام]] تو را منکر شود! تو [[امیر]] و [[سرور]] مردم هستی. [[عدل]] تو بین مردم [[شهرت]] دارد و به طور مکرر فضل تو و ابرهای مهربانیت، در حال ریزش است. امیر، ما را فرستاده است و ما به سبب آمدن خوشحال شدیم پس [[مبارک]] باد بر تو خلافت در میان مردم!<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص ۲۱۵ - ۲۱۷.</ref> |
|
| |
| == گفتگوی [[امام]] و ابن ملجم ==
| |
| [[حضرت امیرالمؤمنین]]{{ع}} به جانب ابن ملجم [[خیره]] شد و پس از آن به گروه اعزامی نظر کرده، آنها را [[مقرب]] داشت. گروه پس از اینکه نشستند، نامهای را به حضرت دادند. حضرت [[مُهر]] آن را [[شکست]] و از آنجا که [[نامه]] سرّی بود، کسی از مضمون آن [[آگاه]] نشد. بعد حضرت دستور داد به هر نفر از آنها حُلّهای [[یمنی]] و عبایی عَدَنی بخشیدند و [[فرمان]] داد مورد [[احترام]] قرار بگیرند. هنگامی که حرکت کردند [[ابن ملجم]] در مقابل حضرت ایستاد و اشعاری را انشاد کرد: تو [[گواه]] [[پاک]]، صاحب خیر و [[نیکی]] و فرزند شیران طراز اول میباشی. ای وضی محمد! [[خدا]] تنها تو را گرامی داشته و در کتاب فرستاده خود به تو فضل [[عنایت]] کرده و به تو زهرا، دختر محمد، حوریه دختر [[نبی]] مرسل را اعطا کرده است<ref>شعر وی چنین بود:
| |
| {{شعر}}
| |
| {{ب|''أَنْتَ الْمُهَيْمِنُ وَ الْمُهَذَّبُ ذُو النَّدَى''|۲=''وَ ابْنُ الضَّرَاغِمِ فِي الطِّرَازِ الْأَوَّلِ''}}
| |
| {{ب|''اللَّهُ خَصَّكَ يَا وَصِيَّ مُحَمَّدٍ''|۲=''وَ حَبَاكَ فَضْلًا فِي الْكِتَابِ الْمُنْزَلِ''}}
| |
| {{ب|''وَ حَبَاكَ بِالزَّهْرَاءِ بِنْتِ مُحَمَّدٍ''|۲=''حُورِيَّةٍ بِنْتِ النَّبِيِّ الْمُرْسَلِ''}}
| |
| {{پایان شعر}}</ref>.
| |
|
| |
| بعد گفت: ای [[امیرالمؤمنین]]! به هر جا میخواهی، ما را بفرست تا آنچه باعث [[شادی]] توست از ما ببینی. به خدا قسم در میان ما نیست مگر [[شجاع]] [[دلاور]] و [[قاطع]] [[زیرک]] و [[دلیر]] [[بیباک]]، ما این را از [[پدران]] و اجداد خود به [[ارث]] بردیم و برای [[اولاد]] [[صالح]] خود به یادگار خواهیم گذاشت.
| |
|
| |
| [[حضرت امیرالمؤمنین]] گفتار او را [[تحسین]] نمود و فرمود: اسمت چیست؟ گفت: عبدالرحمان. فرمود: فرزند چه کسی هستی؟ گفت: فرزند ملجم مرادی. فرمود: آیا تو مرادی هستی؟! گفت: آری ای امیرالمؤمنین! حضرت فرمود: {{متن حدیث|{{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}} وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ}} [[حضرت امیر]] مکرر به او نگاه میکرد و یک دست خود را به دیگری میزد و کلمه [[استرجاع]] را بر زبان جاری مینمود. بعد فرمود: وای بر تو! آیا تو از [[قبیله]] بنی مرادی؟ گفت: آری.
| |
|
| |
| در این جا حضرت این اشعار را خواند:
| |
| {{شعر}}
| |
| {{ب|''أَنَا أَنْصَحُكَ مِنِّي بِالْوَدَادِ''|۲=''مُكَاشَفَةً وَ أَنْتَ مِنَ الْأَعَادِي''}}
| |
| {{ب|''أُرِيدُ حَيَاتَهُ وَ يُرِيدُ قَتْلِي''|۲=''عَذِيرَكَ مِنْ خَلِيلِكَ مِنْ مُرَادٍ''}}
| |
| {{پایان شعر}}
| |
| :من تو را به [[دوستی]] [[نصیحت]] میکنم، به این آشکارا و حال آنکه میدانم تو از [[دشمنان]] من باشی. من قصد زنده ماندن او را دارم و او قصد [[قتل]] مرا؛ عذر خواه تو دوستت از قبیله مراد است.
| |
|
| |
| [[اصبغ بن نباته]] واقعه را این گونه تعریف میکند:
| |
|
| |
| چون گروه [[یمنی]] بر امیرالمؤمنین وارد شدند، با آن حضرت [[بیعت]] کردند. [[ابن ملجم]] هم بیعت کرد و بعد از بیعت، حرکت کرد که برود. حضرت او را صدا زد و از او [[عهد]] و [[پیمان]] گرفت که بیعت خود را نگسلد. او پذیرفت و سپس حرکت کرد. از نو حضرت برای سومین بار درخواست بیعت و [[استحکام]] آن را نمود. ابن ملجم که از این واقعه [[تعجب]] کرده بود، گفت: ندیدم با دیگران این گونه عمل کنی حضرت فرمود: برو اما نمیبینم که تو بر آن چه بیعت کردی [[وفا]] کنی. ابن ملجم گفت: از زمانی که اسم مرا شنیدی، از حضورم ناراحت شدی؛ در حالی که به [[خدا]] قسم من ماندن با تو و [[جهاد]] برای تو را دوست دارم و [[قلب]] من، [[دوستدار]] توست و به تحقیق من [[دوستداران]] تو را نیز دوست میدارم و با [[دشمنان]] تو [[دشمن]] میباشم. حضرت [[تبسم]] کرد و فرمود: ای [[برادر]] مرادی! اگر از چیزی سؤال کنم، صادقانه جواب میدهی؟ بلی ای [[امیرالمؤمنین]]! حضرت فرمود: آیا تو دایهای [[یهودی]] داشتهای که هرگاه [[گریه]] میکردی، تو را کتک میزد و به صورتت سیلی مینواخت و میگفت: ساکت شو؛ زیرا تو از کسی که [[ناقه صالح]] را پی کرد، شقیتر هستی و بهزودی در بزرگی، [[جنایت]] عظیمی را مرتکب خواهی شد که [[خداوند]] به خاطر آن، بر تو [[غضب]] کند و [[سرنوشت]] تو [[آتش جهنم]] باشد؟ گفت: این بوده و لیکن به خدا قسم ای امیرالمؤمنین تو در نزد من از هر کسی محبوبتری. [[حضرت امیر]]{{ع}} فرمود: به خدا [[سوگند]] نه [[دروغ]] گفتم و نه به من دروغ گفته شده است و به تحقیق، [[حق]] گفتم و به [[راستی]] [[سخن]] راندم و تو [[قسم به خدا]] [[قاتل]] من خواهی بود و به زودی این را با این رنگین خواهی کرد - یعنی صورت و محاسنم را با شکافتن فرق سرم که حضرت به آنها با دست خود اشاره کرد - و به تحقیق هنگام (کار خلاف)، نزدیک شده و [[زمان]] آن فرا رسیده است.
| |
|
| |
| [[ابن ملجم]] گفت: به [[خدا]] قسم ای [[امیرالمؤمنین]] تو نزد من از تمام آنچه [[خورشید]] بر آن طلوع کرده است، محبوبتری. و لکن اگر این را (که من [[قاتل]] تو خواهم بود) از من میشناسی، مرا به مکان دوری بفرست که جایگاه من از شما فاصله داشته باشد. [[حضرت امیرالمؤمنین]]{{ع}} فرمود: تو همراه یارانت باش تا به شما [[اجازه]] بازگشت بدهم. سپس حضرت دستور داد در میان [[بنی تمیم]] فرود آیند و پس از سه [[روز]] توقف، [[فرمان]] داد به [[یمن]] بازگردند. هنگامی که قصد مراجعت داشتند، ابن ملجم سخت [[بیمار]] شد و دوستانش او را ترک گفته، به یمن رفتند و چون خوب شد، نزد امیرالمؤمنین آمد و شبانه روز از حضرت جدا نمیشد. حضرت خواستههای او را بر آورده میساخت و او را گرامی داشته، به [[منزل]] خود [[دعوت]] میکرد و در همان حال میفرمود: تو قاتل و کشنده من هستی و این [[شعر]] را بارها میخواند:
| |
| {{شعر}}
| |
| {{ب|''أُرِيدُ حِبَاءَهُ وَ يُرِيدُ قَتْلِي''|۲=''عَذِيرَكَ مِنْ خَلِيلِكَ مِنْ مُرَادٍ''}}
| |
| {{پایان شعر}}
| |
|
| |
| ابن ملجم میگفت: ای امیرالمؤمنین! اگر میدانی من قاتل شما هستم، مرا بکش. حضرت میفرمود: برای من جایز و [[حلال]] نیست که مردی را قبل از این که نسبت به من کاری انجام دهد، بکشم و یا (برابر نقل دیگر) میفرمود: هرگاه! من تو را بکشم چه کسی مرا خواهد کشت؟
| |
|
| |
| [[شیعیان]] و [[پیروان]] علی{{ع}} از این واقعه [[آگاه]] شدند. [[مالک اشتر]]، [[حارث بن اعور همدانی]] و دیگران حرکت کردند و شمشیرهای خود را برهنه نموده، گفتند: ای امیرالمؤمنین! این سگی که بارها او را این گونه مخاطب ساختی، کیست؟! در حالی که تو [[امام]] ما، ولی ما و [[پسر عموی پیامبر]] ما هستی، دستور کشتن او را به ما بده حضرت به آنها فرمود: شمشیرهای خود را غلاف کنید! [[خداوند]] شما را [[مبارک]] گرداند و عصای [[وحدت]] [[امت]] را نشکنید. آیا مرا این گونه میشناسید که کسی را بکشم که در [[حق]] من کاری انجام نداده است؟!
| |
|
| |
| بعد از اینکه [[حضرت امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[منزل]] خود بازگشت، [[شیعیان]] جمع شده و آنچه را شنیده بودند به هم خبر دادند و گفتند: [[امیرالمؤمنین]] در آخر شب به [[مسجد]] میرود و شما سخنان حضرت را به مرد مرادی شنیدید و او جز حق چیزی نمیگوید و شما [[عدل]] و [[شفقت]] را دیدهاید و میترسیم که این مرد مرادی او را [[ترور]] کند. از این روی به [[فکر]] چاره افتادند و [[تصمیم]] گرفتند که قرعه بزنند و برابر آن، هر شب قبیلهای را برای [[حفاظت]] تعیین نمایند. قرعه در شب اول و دوم و سوم به نام [[اهل]] کناس افتاد. به این جهت آنها شمشیرهای خود را شب با خود حمل کردند و به شبستان [[مسجد جامع]] رفتند. همین که علی{{ع}} از مسجد جامع خارج شد و با این حالت آنها را دید، فرمود: چه میکنید؟! آنها ماجرا را به اطلاع حضرت رساندند. حضرت در حق آنها [[دعا]] کرد و خندید و فرمود: آمدهاید که مرا از [[اهل آسمان]]، یا از اهل [[زمین]] [[حفظ]] کنید؟! گفتند: از اهل زمین. فرمود: چیزی در [[آسمان]] نیست، مگر این که همان در زمین است و چیزی در زمین نیست، مگر این که همان در آسمان است پس این [[آیه]] را [[تلاوت]] فرمود: {{متن قرآن|قُلْ لَنْ يُصِيبَنَا إِلَّا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا}}<ref>بگو هیچگاه جز آنچه خداوند برای ما مقرّر داشته است به ما نمیرسد سوره توبه، آیه ۵۱.</ref>.
| |
|
| |
| بعد حضرت دستور داد به منازل خود برگردند و این داستان تکرار نشود<ref>کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۳۵۶ - ۳۶۰؛ بحارالأنوار، ج۴۲، ص۲۶۰ - ۲۶۳.</ref>.
| |
|
| |
| این گذشت تا این که [[ابن ملجم]] همراه گروهش در [[مکه]] تصمیم گرفت امیرالمؤمنین{{ع}} را به [[شهادت]] برساند<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص۲۱۷ - ۲۲۲.</ref>.
| |
|
| |
|
| == بررسی واردین به [[کوفه]] == | | == بررسی واردین به [[کوفه]] == |