بسر بن ابیارطأه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'جویریه' به 'جویریه'
جز (جایگزینی متن - 'تاریخ نگاران' به 'تاریخنگاران') |
جز (جایگزینی متن - 'جویریه' به 'جویریه') |
||
خط ۲۳۳: | خط ۲۳۳: | ||
بسر در مأموریتی که [[معاویه]] به او سپرده بود، جنایتها کرد و خونها ریخت و [[راه]] بین [[مکه]] و [[مدینه]] را [[ناامن]] ساخت و [[دل]] شیعیان علی {{ع}} را ترساند<ref>الغارات، تقفی کوفی، ج۲، ص۵۵۳.</ref>. او تا آنجا که میتوانست از [[قتل]] و [[غارت]] باز نایستاد. بسر بر سر راه خود در [[یمن]]، به دو پسر [[عبید الله بن عباس]]، عامل [[امام علی]] {{ع}}در یمن، [[دست]] یافت و ایشان را به بدترین وضعی کشت<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۹۱۴.</ref>. | بسر در مأموریتی که [[معاویه]] به او سپرده بود، جنایتها کرد و خونها ریخت و [[راه]] بین [[مکه]] و [[مدینه]] را [[ناامن]] ساخت و [[دل]] شیعیان علی {{ع}} را ترساند<ref>الغارات، تقفی کوفی، ج۲، ص۵۵۳.</ref>. او تا آنجا که میتوانست از [[قتل]] و [[غارت]] باز نایستاد. بسر بر سر راه خود در [[یمن]]، به دو پسر [[عبید الله بن عباس]]، عامل [[امام علی]] {{ع}}در یمن، [[دست]] یافت و ایشان را به بدترین وضعی کشت<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۹۱۴.</ref>. | ||
ماجرا این گونه بود که وقتی بسر در مسیر یمن به [[قبیله]] [[بنی کنانه]] رسید، مطلع شد که دو [[کودک]] خردسال به نامهای قثم و [[عبدالرحمان]]، [[فرزندان]] [[عبید الله بن عباس]] [[والی]] [[امام علی]] {{ع}} در یمن، به همراه مادرشان، | ماجرا این گونه بود که وقتی بسر در مسیر یمن به [[قبیله]] [[بنی کنانه]] رسید، مطلع شد که دو [[کودک]] خردسال به نامهای قثم و [[عبدالرحمان]]، [[فرزندان]] [[عبید الله بن عباس]] [[والی]] [[امام علی]] {{ع}} در یمن، به همراه مادرشان، جویریه دختر [[خالد بن قرظ کنانی]] که کنیهاش [[ام حکیم]] بود، به این قبیله [[پناهنده]] شدهاند. بسر آن دو پسر را خواست؛ مردی از بنی کنانه که پدرشان آن دو را به او سپرده بود، به [[خانه]] خود رفت و در حالی که شمشیری به دست داشت بیرون آمد. بسر به او گفت: "مادرت به عزایت بنشیند! ما نخواستهایم تو را بکشیم؛ چرا خود را برای کشته شدن آماده میکنی؟" او گفت: "من در راه [[حمایت]] از کسی که به من پناهنده شده است، کشته میشوم تا در پیشگاه [[خداوند]] و [[مردم]] معذور باشم" و با [[شمشیر]] به همراهان بسر حمله کرد و در حالی که سر برهنه بود، این [[رجز]] را میخواند: [[سوگند]] میخورم که از ساکنان خانه و پناهندگان، با شمشیر کشیده و با همه توان [[دفاع]] میکنم و به [[عهد]] و [[پیمان]] خود تا پای [[جان]] پای بندم! | ||
او با بسر و همراهانش، دلاورانه جنگید تا به [[شهادت]] رسید. آن گاه آن دو کودک را آوردند و در کمال [[قساوت]]، در مقابل چشمان مادرشان کشتند<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۱۴.</ref>. | او با بسر و همراهانش، دلاورانه جنگید تا به [[شهادت]] رسید. آن گاه آن دو کودک را آوردند و در کمال [[قساوت]]، در مقابل چشمان مادرشان کشتند<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۱۴.</ref>. |