امکلثوم دختر پیامبر خاتم: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'دست' به 'دست'
جز (جایگزینی متن - 'منتها' به 'لکن') |
جز (جایگزینی متن - 'دست' به 'دست') |
||
خط ۲۰: | خط ۲۰: | ||
== [[وفات]] ام کلثوم == | == [[وفات]] ام کلثوم == | ||
در مورد چگونگی وفات ام کلثوم، [[امام صادق]] {{ع}} فرمودند: «زمانی که عثمان بن عفان عموی خود [[مغیرة بن ابی العاص]] که [[پیامبر]] {{صل}} خون وی را هدر اعلام فرموده بود پناه داد، به ام کلثوم دختر رسول خدا {{صل}} گفت: پدرت را از این ماجرا باخبر نکن. سپس عمویش را در جالباسی مخفی نمود. پیامبر {{صل}} از طریق [[وحی]] از مکان [[مغیره]] [[آگاه]] شد و به [[علی]] {{ع}} فرمود: شمشیرت را بردار و به خانه دختر پسر عمویت برو اگر به مغیره | در مورد چگونگی وفات ام کلثوم، [[امام صادق]] {{ع}} فرمودند: «زمانی که عثمان بن عفان عموی خود [[مغیرة بن ابی العاص]] که [[پیامبر]] {{صل}} خون وی را هدر اعلام فرموده بود پناه داد، به ام کلثوم دختر رسول خدا {{صل}} گفت: پدرت را از این ماجرا باخبر نکن. سپس عمویش را در جالباسی مخفی نمود. پیامبر {{صل}} از طریق [[وحی]] از مکان [[مغیره]] [[آگاه]] شد و به [[علی]] {{ع}} فرمود: شمشیرت را بردار و به خانه دختر پسر عمویت برو اگر به مغیره دست یافتی او را به [[قتل]] برسان. علی {{ع}} مغیره را پیدا نکرد و به سوی پیامبر {{صل}} بازگشت و عرض کرد یا [[رسولالله]] وی را نیافتم. پیامبر {{صل}} فرمود: به من [[وحی]] رسید که او در جالباسی است. عثمان نزد پیامبر {{صل}} آمد و از پیامبر [[امان]] خواست و [[پیامبر]] {{صل}} [[امان]] نداد تا اینکه [[عثمان]] سه بار آمد و خیلی اصرار نمود. مرتبه چهارم پیامبر {{صل}} سر خود را بلند کرد و فرمود: اگر بعد از سه [[روز]] وی را بیابم به [[قتل]] میرسانم. عثمان سه روز از [[مغیره]] [[پذیرایی]] کرد و در روز چهارم او را تجهیز نمود و بیرون فرستاد. مغیره در اطراف [[مدینه]] زیر سایه درختی برای استراحت نشسته بود که به پیامبر {{صل}} [[وحی]] رسید و از مکان مغیره خبر داد. پیامبر {{صل}} به [[علی]] {{ع}} [[دستور]] داد تا با [[عمار]] و یک نفر دیگر به سراغ [[مغیرة بن ابی العاص]] برود و او را زیر فلان درخت به قتل برساند. | ||
[[امیرالمؤمنین]] {{ع}} آمدند و مغیره را کشتند. عثمان، [[ام کلثوم]] [[دختر رسول خدا]] {{صل}} را کتک زد و گفت: تو پدرت را [[آگاه]] ساختی. ام کلثوم کسی را پیش پیامبر {{صل}} فرستاد و از شوهرش [[شکایت]] کرد. پیامبر {{صل}} نیز به دخترش [[پیام]] فرستاد حیای خود را [[حفظ]] کن. ام کلثوم چند بار شکایت خود را تکرار کرد تا اینکه در مرتبه چهارم پیامبر {{صل}} به علی {{ع}} دستور داد و فرمود: [[شمشیر]] بردار و به [[خانه]] ام کلثوم برو و او را با خود بیاور و اگر کسی مانع کارت شد با شمشیر قطعه قطعهاش کن. سپس خود پیامبر {{صل}} به در خانه عثمان آمد و علی {{ع}} ام کلثوم را بیرون آورد. وقتی پدرش را دید صدای گریهاش بلند شد و [[رسول خدا]] {{صل}} محزون شد و [[گریه]] نمود و دخترش را در روز یکشنبه به خانهاش برد و آثار کتک را در [[بدن]] ام کلثوم [[مشاهده]] نمود. عثمان شبها را با کنیزش به سر برد و دختر رسول خدا {{صل}} روز چهارشنبه از [[دنیا]] رفت. | [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} آمدند و مغیره را کشتند. عثمان، [[ام کلثوم]] [[دختر رسول خدا]] {{صل}} را کتک زد و گفت: تو پدرت را [[آگاه]] ساختی. ام کلثوم کسی را پیش پیامبر {{صل}} فرستاد و از شوهرش [[شکایت]] کرد. پیامبر {{صل}} نیز به دخترش [[پیام]] فرستاد حیای خود را [[حفظ]] کن. ام کلثوم چند بار شکایت خود را تکرار کرد تا اینکه در مرتبه چهارم پیامبر {{صل}} به علی {{ع}} دستور داد و فرمود: [[شمشیر]] بردار و به [[خانه]] ام کلثوم برو و او را با خود بیاور و اگر کسی مانع کارت شد با شمشیر قطعه قطعهاش کن. سپس خود پیامبر {{صل}} به در خانه عثمان آمد و علی {{ع}} ام کلثوم را بیرون آورد. وقتی پدرش را دید صدای گریهاش بلند شد و [[رسول خدا]] {{صل}} محزون شد و [[گریه]] نمود و دخترش را در روز یکشنبه به خانهاش برد و آثار کتک را در [[بدن]] ام کلثوم [[مشاهده]] نمود. عثمان شبها را با کنیزش به سر برد و دختر رسول خدا {{صل}} روز چهارشنبه از [[دنیا]] رفت. | ||
[[فاطمه]] {{س}} و [[زنان]] [[مؤمنین]] به دستور رسول خدا {{صل}} در [[تشییع جنازه]] وی شرکت کردند و عثمان نیز به تشییع جنازه آمد. پیامبر {{صل}} تا عثمان را دید، فرمود: هر کس شب گذشته با همسرش یا با کنیزش نزدیکی کرده دنبال جنازه نیاید. [[پیامبر]] {{صل}} سه بار این حرف را تکرار کرد ولی [[عثمان]] برنگشت. پیامبر {{صل}} مرتبه چهارم فرمود: اگر برنگردد نامش را میگویم. عثمان | [[فاطمه]] {{س}} و [[زنان]] [[مؤمنین]] به دستور رسول خدا {{صل}} در [[تشییع جنازه]] وی شرکت کردند و عثمان نیز به تشییع جنازه آمد. پیامبر {{صل}} تا عثمان را دید، فرمود: هر کس شب گذشته با همسرش یا با کنیزش نزدیکی کرده دنبال جنازه نیاید. [[پیامبر]] {{صل}} سه بار این حرف را تکرار کرد ولی [[عثمان]] برنگشت. پیامبر {{صل}} مرتبه چهارم فرمود: اگر برنگردد نامش را میگویم. عثمان دست روی شکم خود گذاشت و به [[عبد]] خود تکیه نمود و گفت: یا [[رسولالله]] من شکم درد دارم اگر [[اذن]] بدهی من برگردم. فرمود برگرد. پیامبر {{صل}} به همراه [[فاطمه]] {{س}} و [[زنان]] [[مؤمنین]] و [[مهاجرین]] بر جنازه دخترش [[نماز]] خواند»<ref>فروع کافی، کلینی، ج۳، ص۲۵۱-۲۵۳.</ref>. [[ام کلثوم]] در [[شعبان]] [[سال نهم هجرت]] از [[دنیا]] رفت<ref>تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط، ص۴۵. </ref>، "[[اسماء بنت عمیس]]" و [[صفیه]] دختر [[عبدالمطلب]] و زنان [[انصار]] از جمله ام عطیه و لیلی بنت قانف الثقفیه او را [[غسل]] دادند. [[علی]] {{ع}} با [[فضل بن عباس]] و [[اسامة بن زید]] وارد [[قبر]] شده و او را به [[خاک]] سپردند<ref>الذریة الطاهرة النبویه، دولابی، ص۸۸. </ref>.<ref>ر. ک: [[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[رقیه و امکلثوم دختران رسول خدا (مقاله)|مقاله «رقیه و امکلثوم دختران رسول خدا»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۲۴۵-۲۴۷؛ [[حبیب محمدزاده|محمدزاده، حبیب]]، [[رقیه و امکلثوم (مقاله)|رقیه و امکلثوم]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۳۸۸-۳۸۹.</ref> | ||
== منابع == | == منابع == |