عمار بن یاسر در تراجم و رجال: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۹: | خط ۹: | ||
== مقدمه == | == مقدمه == | ||
[[عمار]] [[فرزند]] | [[عمار]] [[فرزند]] یاسر بن کنابة بن قیس عنبسی از [[قبیله]] مذحج، کنیهاش ابویقظان و هم [[پیمان]] [[بنی مخزوم]] بود. او از [[اصحاب]] و [[یاران]] [[مخلص]] [[پیامبر اسلام]] {{صل}} و [[امیرمؤمنان]] {{ع}} و یکی از ارکان اربعه<ref>توضیح ارکان اربعه را در مقدمه همین اثر، جلد ۱ ملاحظه نمایید.</ref> به شمار میآید. | ||
[[یاسر]] | [[یاسر]] پدر [[عمار]]، و مادرش [[سمیه]] و جناب [[عمار]] هر سه از سابقین در اسلام بودند و پدر و مادر [[عمار]] از نخستین [[شهیدان]] صدر اسلاماند که پس از تحمل [[رنج]] و [[محنت]] فراوان زیر شکنجههای شکنندۀ [[قریش]] به درجۀ رفیع [[شهادت]] نایل آمدند. | ||
[[عمار]] خود در سن سی و چند سالگی [[مسلمان]] شد و هفتمین نفری بود که [[اسلام]] آورد<ref>امیرالمؤمنین {{ع}} و خدیجه {{س}} اولین و دومین نفرند که اسلام آوردند.</ref>. او و پدرش [[یاسر]] و مادرش [[سمیه]] جزء اولین کسانی بودند که [[اسلام]] خود را اعلام و اظهار کردند و در | [[عمار]] خود در سن سی و چند سالگی [[مسلمان]] شد و هفتمین نفری بود که [[اسلام]] آورد<ref>امیرالمؤمنین {{ع}} و خدیجه {{س}} اولین و دومین نفرند که اسلام آوردند.</ref>. او و پدرش [[یاسر]] و مادرش [[سمیه]] جزء اولین کسانی بودند که [[اسلام]] خود را اعلام و اظهار کردند و در راه [[اسلام]] و ایمانشان شکنجههای بسیار متحمل گردیدند. [[عمار]] نخستین مؤسس و اوّلین بنیانگذار [[مسجد]] در صدر اسلام بود، زیرا [[مسجد قبا]] را او تأسیس کرد<ref>ر.ک: اسدالغابه، ج۴، ص۴۳ و ج۵، ص۴۳؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۱۰؛ تهذیب التهذیب، ج۵، ص۱۲.</ref> و [[رسول خدا]] {{صل}} بین او [و] [[حذیفه]] [[یمانی]] [[عقد]] [[برادری]] خواند<ref>تهذیب التهذیب، ج۶، ص۱۳.</ref>. | ||
این [[خاندان]] [[پاک]] و با [[فضیلت]] به [[جرم]] [[ایمان]] و [[اسلام]] تحت شدیدترین شکنجههای [[کفار]] [[مکه]] قرار گرفتند تا سرانجام | این [[خاندان]] [[پاک]] و با [[فضیلت]] به [[جرم]] [[ایمان]] و [[اسلام]] تحت شدیدترین شکنجههای [[کفار]] [[مکه]] قرار گرفتند تا سرانجام پدر و مادرش زیر [[شکنجه]] [[کفار]] [[قریش]] [[جان]] دادند ولی [[عمار]] با تظاهر به [[کفر]] و [[شرک]] در حالی که قلبش لبریز از [[ایمان]] بود، از [[مرگ]] [[نجات]] یافت<ref>ر.ک: اسدالغابه، ج۴، ص۴۴؛ طبقات الکبری، ج۳، ص۲۴۹؛ سفینة البحار، ج۱، ص۶۶۴.</ref> و ایمان قلبی او به [[نص]] [[قرآن کریم]] مورد [[تأیید]] قرار گرفت. | ||
[[عمار]] از جمله کسانی است که به [[حبشه]] [[هجرت]] کرد و به هر دو [[قبله]] [[نماز]] خواند و از نخستین [[مهاجران به مدینه]] بود، سپس در [[جنگ بدر]] و سایر | [[عمار]] از جمله کسانی است که به [[حبشه]] [[هجرت]] کرد و به هر دو [[قبله]] [[نماز]] خواند و از نخستین [[مهاجران به مدینه]] بود، سپس در [[جنگ بدر]] و سایر جنگهای صدر اسلام و غزوههای [[رسول خدا]] {{صل}} شرکت جست. پس از [[رحلت رسول خدا]] {{صل}} او در [[جنگ]] یمامه هم حاضر شد و در آن [[جنگ]] [[پایداری]] کرد و یک گوش او نیز [[قطع]] شد. | ||
[[عبدالله بن عمر]] میگوید: روز [[جنگ]] یمامه، [[عمار]] را دیدم که بر فراز صخرهای از کوه برآمده قرار گرفته و فریاد میزد: ای گروه [[مسلمانان]]، آیا از [[بهشت]] میگریزید، من [[عمار]] یاسرم پیش من آیید. در همان حال به گوش بریده او مینگریستم که روی [[زمین]] افتاده بود و میجهید. ابن [[عمر]] میافزاید: [[عمار]] شخصی بیش از اندازه کشیده قامت و دارای چشمانی شهلا و فراخ شانه بود و موهای سپید داشت و آن را رنگ نمیکرد<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۱۰۲.</ref>. | [[عبدالله بن عمر]] میگوید: روز [[جنگ]] یمامه، [[عمار]] را دیدم که بر فراز صخرهای از کوه برآمده قرار گرفته و فریاد میزد: ای گروه [[مسلمانان]]، آیا از [[بهشت]] میگریزید، من [[عمار]] یاسرم پیش من آیید. در همان حال به گوش بریده او مینگریستم که روی [[زمین]] افتاده بود و میجهید. ابن [[عمر]] میافزاید: [[عمار]] شخصی بیش از اندازه کشیده قامت و دارای چشمانی شهلا و فراخ شانه بود و موهای سپید داشت و آن را رنگ نمیکرد<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۱۰۲.</ref>. | ||
[[عمار]] یکی از | [[عمار]] یکی از مخالفان سرسخت [[رفتار]] ظالمانه و خارج از [[اسلام]] [[خلیفه سوم]] [[عثمان بن عفان]] بود و جزء کسانی بود که بر او شورید و در [[قتل]] او کمک نمود و از [[اقرار]] بر این عمل باک نداشت و بر آن پای میفشرد. | ||
وی همواره و از بعد از [[رحلت پیامبر اسلام]] {{صل}} از [[یاران]] فدایی و [[جان]] نثار [[مولا]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} بود و در [[جنگ جمل]] در رکاب حضرتش جنگید و در [[جنگ صفین]] شرکت نمود و در همان [[جنگ]] در ماه [[ربیع]] الآخر | وی همواره و از بعد از [[رحلت پیامبر اسلام]] {{صل}} از [[یاران]] فدایی و [[جان]] نثار [[مولا]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} بود و در [[جنگ جمل]] در رکاب حضرتش جنگید و در [[جنگ صفین]] شرکت نمود و در همان [[جنگ]] در ماه [[ربیع]] الآخر سال ۳۷ هجری در سن ۹۱ تا ۹۴ سالگی به دست سپاهیان [[معاویه]] به [[شهادت]] رسید. [[امیرمؤمنان]] {{ع}} او را در جامههایش بدون اینکه [[غسل]] دهد، به خاک سپرد، روش حضرت با [[شهیدان]] در [[صفین]] همین بود که فقط بر آنان [[نماز]] میگزارد و [[دفن]] میکرد و [[غسل]] و کفن نمینمود<ref>ر.ک: اسدالغابه، ج۴، ص۴۴-۴۷؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۱۰۳-۱۰۶.</ref>. از [[عمار]]، دو پسر یکی سعد و دیگری [[محمد]] به جای ماند و نیز ۶۲ [[حدیث]] در کتب [[روایی]] از او [[نقل]] شده است<ref>اصحاب الامام امیرالمؤمنین {{ع}}، ج۲، ص۴۳۲، ش۸۳۴.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۲۸-۱۰۳۰.</ref> | ||
== [[اسلام]] [[عمار]] == | == [[اسلام]] [[عمار]] == | ||
[[عمار]] دربارۀ [[اسلام]] خود چنین میگوید: من به قصد [[ملاقات]] [[پیامبر]] {{صل}} به [[خانه]] [[ارقم]] رفتم، [[صهیب بن سنان]] رومی را جلو درِ [[خانه]] [[منتظر]] دیدم، به او گفتم برای چه اینجا آمدهای؟ او هم به من گفت: تو برای چه آمدهای؟ گفتم: برای اینکه داخل [[خانه]] شوم و کلمات و [[سخنان پیامبر]] را بشنوم. او هم گفت: من نیز برای همین منظور به اینجا آمدهام، لذا با هم [[خدمت]] [[رسول خدا]] {{صل}} رسیدیم. حضرت ما را به [[اسلام]] [[دعوت]] کرد و ما هم پذیرفتیم و [[مسلمان]] شدیم، تا آخر آن روز در محضر [[پیامبر خدا]] {{صل}} بودیم و چون [[شب]] فرا رسید و [[تاریکی]] همه جا را فراگرفت با [[خوف]] و [[ترس]] به خانههای خود بازگشتیم<ref>طبقات الکبری، ج۳، ص۲۴۷؛ اسدالغابه، ج۴، ص۴۴.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، | [[عمار]] دربارۀ [[اسلام]] خود چنین میگوید: من به قصد [[ملاقات]] [[پیامبر]] {{صل}} به [[خانه]] [[ارقم]] رفتم، [[صهیب بن سنان]] رومی را جلو درِ [[خانه]] [[منتظر]] دیدم، به او گفتم برای چه اینجا آمدهای؟ او هم به من گفت: تو برای چه آمدهای؟ گفتم: برای اینکه داخل [[خانه]] شوم و کلمات و [[سخنان پیامبر]] را بشنوم. او هم گفت: من نیز برای همین منظور به اینجا آمدهام، لذا با هم [[خدمت]] [[رسول خدا]] {{صل}} رسیدیم. حضرت ما را به [[اسلام]] [[دعوت]] کرد و ما هم پذیرفتیم و [[مسلمان]] شدیم، تا آخر آن روز در محضر [[پیامبر خدا]] {{صل}} بودیم و چون [[شب]] فرا رسید و [[تاریکی]] همه جا را فراگرفت با [[خوف]] و [[ترس]] به خانههای خود بازگشتیم<ref>طبقات الکبری، ج۳، ص۲۴۷؛ اسدالغابه، ج۴، ص۴۴.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۳۰.</ref> | ||
== [[خاندان]] [[عمار]] و | == [[خاندان]] [[عمار]] و تحمل [[شکنجه]] در [[راه خدا]] == | ||
[[عمار]] و | [[عمار]] و پدر و مادرش همان طور که اشاره شد در راه [[اسلام]] رنجهای طاقتفرسا و شکنجههای غیر قابل تحملی کشیدند و از این جهت این [[خاندان]] جزء نوادری به شمار میآیند که در راه [[ایمان]] و عقیدۀ خود دردها و [[مصایب]] توصیفناپذیری به [[جان]] خریدند و دست از [[ایمان]] و [[اعتقاد]] خود برنداشتند. | ||
این [[خاندان]] پاکنهاد با وجود همه مرارتها و دشواریها، [[صبر]] و | این [[خاندان]] پاکنهاد با وجود همه مرارتها و دشواریها، [[صبر]] و تحمل را پیشه کردند تا اینکه سرانجام پدر و مادر [[عمار]] در همین راه به [[شهادت]] رسیدند و نام و یاد و خاطرههای حماسی آنان برای همیشه در [[تاریخ]] حوادث تکاندهندۀ [[صدر اسلام]] جاودانه شد. | ||
از [[رفتار]] ظالمانه و وحشتناک سران [[قریش]] در [[مکه]] این بود که تازه مسلمانانی که [[یار]] و پناهی نداشتند و بین آنها و [[مردم]] [[مکه]] فامیلی و [[خویشاوندی]] نبود و یا از گروه بردگان و [[کنیزان]] بودند، تحت سختترین شکنجهها قرار میدادند تا دست از [[ایمان]] و [[اسلام]] خود بردارند و به [[کفر]] و [[جاهلیت]] بازگردند؛ [[خاندان]] [[یاسر]] نه تنها از جمله کسانی بودند که [[وابستگی]] قومی در [[مکه]] نداشتند بلکه از [[کنیزان]] و بردگان [[ابوحذیفه]] از [[قبیله]] [[بنی مخزوم]] بودند، لذا چنین افرادی چون [[بلال]] را بیش از دیگران تحت فشارهای جسمی و عذابهای بدنی قرار میگرفتند. | از [[رفتار]] ظالمانه و وحشتناک سران [[قریش]] در [[مکه]] این بود که تازه مسلمانانی که [[یار]] و پناهی نداشتند و بین آنها و [[مردم]] [[مکه]] فامیلی و [[خویشاوندی]] نبود و یا از گروه بردگان و [[کنیزان]] بودند، تحت سختترین شکنجهها قرار میدادند تا دست از [[ایمان]] و [[اسلام]] خود بردارند و به [[کفر]] و [[جاهلیت]] بازگردند؛ [[خاندان]] [[یاسر]] نه تنها از جمله کسانی بودند که [[وابستگی]] قومی در [[مکه]] نداشتند بلکه از [[کنیزان]] و بردگان [[ابوحذیفه]] از [[قبیله]] [[بنی مخزوم]] بودند، لذا چنین افرادی چون [[بلال]] را بیش از دیگران تحت فشارهای جسمی و عذابهای بدنی قرار میگرفتند. | ||
[[شکنجه]] [[خاندان]] [[یاسر]] یعنی [[یاسر]] و همسرش [[سمیه]] و فرزندش [[عمار]]، آنگاه به اوج خود میرسید که در ظهر روزهای تابستان [[حجاز]] که هوا به شدت داغ و [[زمین]] سوزنده بود، آنان را برهنه روی [[زمین]] میخواباندند و به این طریق آن [[خانواده]] بزرگوار را به [[جرم]] [[اسلام آوردن]]، [[شکنجه]] میدادند. [[پیامبر اکرم]] {{صل}} گاهی از کنار آنان میگذشت، با مشاهدۀ این منظرۀ فجیع در نهایت تأثر و [[اندوه]] آنان را به [[صبر]] و [[پایداری]] [[دعوت]] و به [[بهشت]] برین و وعدههای صادق [[پروردگار]] نوید میداد و میفرمود: "ای [[خاندان]] [[یاسر]]، بر شما باد به [[صبر]] و [[شکیبایی]] که [[وعده]] شما [[بهشت]] است"<ref>{{متن حدیث|اصْبِرُوا يَا آلَ يَاسِرٍ فَإِنَّ مَوْعِدَكُمُ الْجَنَّةُ}}؛ ر. ک: تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۵۰؛ اسدالغابه، ج۴، ص۴۴؛ طبقات الکبری، ج۳، ص۲۴۸-۲۴۹؛ حلیة الأولیاء ج۱، ص۱۴۰؛ رجال کشی، ص۳۰، ح۵۷.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، | [[شکنجه]] [[خاندان]] [[یاسر]] یعنی [[یاسر]] و همسرش [[سمیه]] و فرزندش [[عمار]]، آنگاه به اوج خود میرسید که در ظهر روزهای تابستان [[حجاز]] که هوا به شدت داغ و [[زمین]] سوزنده بود، آنان را برهنه روی [[زمین]] میخواباندند و به این طریق آن [[خانواده]] بزرگوار را به [[جرم]] [[اسلام آوردن]]، [[شکنجه]] میدادند. [[پیامبر اکرم]] {{صل}} گاهی از کنار آنان میگذشت، با مشاهدۀ این منظرۀ فجیع در نهایت تأثر و [[اندوه]] آنان را به [[صبر]] و [[پایداری]] [[دعوت]] و به [[بهشت]] برین و وعدههای صادق [[پروردگار]] نوید میداد و میفرمود: "ای [[خاندان]] [[یاسر]]، بر شما باد به [[صبر]] و [[شکیبایی]] که [[وعده]] شما [[بهشت]] است"<ref>{{متن حدیث|اصْبِرُوا يَا آلَ يَاسِرٍ فَإِنَّ مَوْعِدَكُمُ الْجَنَّةُ}}؛ ر.ک: تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۵۰؛ اسدالغابه، ج۴، ص۴۴؛ طبقات الکبری، ج۳، ص۲۴۸-۲۴۹؛ حلیة الأولیاء ج۱، ص۱۴۰؛ رجال کشی، ص۳۰، ح۵۷.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۳۰-۱۰۳۱.</ref> | ||
== سرد شدن [[آتش]] بر [[عمار]] == | == سرد شدن [[آتش]] بر [[عمار]] == | ||
در برخی [[روایات]] آمده است که: روزی [[رسول خدا]] {{صل}} بر [[عمار]] عبور کرد و دید که [[مشرکان]] او را در [[آتش]] افکنده و میسوزانند، حضرت با مشاهدۀ این حالت دلخراش، سخت تکان خورد و به [[قدرت]] [[غیبی]]، [[عمار]] را مورد | در برخی [[روایات]] آمده است که: روزی [[رسول خدا]] {{صل}} بر [[عمار]] عبور کرد و دید که [[مشرکان]] او را در [[آتش]] افکنده و میسوزانند، حضرت با مشاهدۀ این حالت دلخراش، سخت تکان خورد و به [[قدرت]] [[غیبی]]، [[عمار]] را مورد عنایت قرار داد و چنین فرمود: "ای [[آتش]]، برای [[عمار]] خنک و گوارا باش، همان گونه که برای [[ابراهیم خلیل]] {{ع}} سرد و گوارا شدی"<ref>{{متن حدیث|يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلَى عَمَّارٍ كَمَا كُنْتِ بَرْداً وَ سَلَاماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ}}</ref>، به این ترتیب و با معجزۀ [[پیامبر خدا]] {{صل}} [[آتش]] [[قریش]] هیچ آسیبی به وی نرساند<ref>رجال کشی، ج۳، ص۲۴۸.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۳۲.</ref> | ||
== آیاتی در [[شأن]] [[عمار]] == | == آیاتی در [[شأن]] [[عمار]] == | ||
برخی از [[آیات قرآنی]] در | برخی از [[آیات قرآنی]] در مقام والای [[عمار]] نازل شده است، از جمله آیۀ شریفه: | ||
#{{متن قرآن|أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ}}<ref>«آیا (آن کافر ناسپاس بهتر است یا) کسی که هر دم از شب در سجده و ایستاده با فروتنی به نیایش میپردازد از جهان واپسین میهراسد و به بخشایش پروردگارش امید میبرد؟» سوره زمر، آیه ۹.</ref>. | #{{متن قرآن|أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ}}<ref>«آیا (آن کافر ناسپاس بهتر است یا) کسی که هر دم از شب در سجده و ایستاده با فروتنی به نیایش میپردازد از جهان واپسین میهراسد و به بخشایش پروردگارش امید میبرد؟» سوره زمر، آیه ۹.</ref>. | ||
#{{متن قرآن|أَفَمَنْ وَعَدْنَاهُ وَعْدًا حَسَنًا فَهُوَ لَاقِيهِ...}}<ref>«آیا آنکه بدو وعدهای نیکو دادهایم و او آن را خواهد دید چون کسی است که او را از کالای زندگانی این جهان برخوردار کردهایم سپس در روز رستخیز از خواندهشدگان (به سوی دوزخ) است؟» سوره قصص، آیه ۶۱.</ref><ref>در این باره ر. ک: طبقات الکبری، ج۳، ص۲۵۰؛ تفسیر کشاف، ج۳، ص۲۲؛ روح المعانی، ج۲۳، ص۲۴۷؛ الدر المنثور، ج۵، ص۳۲۳؛ تفسیر طبری، ج۷، ص۱۲۷؛ اسدالغابه، ج۴، ص۴۴.</ref>. | #{{متن قرآن|أَفَمَنْ وَعَدْنَاهُ وَعْدًا حَسَنًا فَهُوَ لَاقِيهِ...}}<ref>«آیا آنکه بدو وعدهای نیکو دادهایم و او آن را خواهد دید چون کسی است که او را از کالای زندگانی این جهان برخوردار کردهایم سپس در روز رستخیز از خواندهشدگان (به سوی دوزخ) است؟» سوره قصص، آیه ۶۱.</ref><ref>در این باره ر.ک: طبقات الکبری، ج۳، ص۲۵۰؛ تفسیر کشاف، ج۳، ص۲۲؛ روح المعانی، ج۲۳، ص۲۴۷؛ الدر المنثور، ج۵، ص۳۲۳؛ تفسیر طبری، ج۷، ص۱۲۷؛ اسدالغابه، ج۴، ص۴۴.</ref>. | ||
#{{متن قرآن|إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ}}<ref>«آن کسان که وادار (به اظهار کفر) شدهاند و دلشان به ایمان گرم است» سوره نحل، آیه ۱۰۶.</ref><ref>توضیح آیه شریفه در مقدمه کتاب در بحث فرق بین سبّ و تبرّی گذشت.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، | #{{متن قرآن|إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ}}<ref>«آن کسان که وادار (به اظهار کفر) شدهاند و دلشان به ایمان گرم است» سوره نحل، آیه ۱۰۶.</ref><ref>توضیح آیه شریفه در مقدمه کتاب در بحث فرق بین سبّ و تبرّی گذشت.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۳۲-۱۰۳۳.</ref> | ||
== [[عمار]] از دیدگاه [[پیامبر]] {{صل}} == | == [[عمار]] از دیدگاه [[پیامبر]] {{صل}} == | ||
خط ۵۳: | خط ۵۳: | ||
[[ابن سعد]] [[نقل]] میکند که [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "همانا [[عمار]] با [[حق]] است و [[حق]] با [[عمار]]، [[حق]] به هر سو گراید [[عمار]] به همان سو خواهد گرایید و [[قاتل]] [[عمار]] در [[آتش جهنم]] خواهد بود"<ref>{{متن حدیث|إِنَّ عَمَّارًا مَعَ الْحَقَّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ. يَدُورُ عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ أَيْنَمَا دَارَ. وَ قَاتِلُ عَمَّارٍ فِي النَّارِ}}؛ طبقات الکبری، ج۳، ص۲۶۲.</ref>. | [[ابن سعد]] [[نقل]] میکند که [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "همانا [[عمار]] با [[حق]] است و [[حق]] با [[عمار]]، [[حق]] به هر سو گراید [[عمار]] به همان سو خواهد گرایید و [[قاتل]] [[عمار]] در [[آتش جهنم]] خواهد بود"<ref>{{متن حدیث|إِنَّ عَمَّارًا مَعَ الْحَقَّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ. يَدُورُ عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ أَيْنَمَا دَارَ. وَ قَاتِلُ عَمَّارٍ فِي النَّارِ}}؛ طبقات الکبری، ج۳، ص۲۶۲.</ref>. | ||
[[کشی]] از [[فضیل رسا]] [[نقل]] میکند که گفت: از [[ابو داود]] شنیدم [[بریده اسلمی]] از [[رسول خدا]] {{صل}} [[نقل]] کرد که میفرمود: "بهشت [[مشتاق]] سه تن است، در این موقع [[ابوبکر]] وارد شد، شخصی به او گفت: ای [[ابوبکر]]، تو [[صدیق]] امتی و یکی از دو نفری که در [[غار]] بودی، پس خوب است از [[رسول خدا]] {{صل}} سؤال کنی که این سه نفر که [[بهشت]] [[مشتاق]] آنان است، کیانند؟ اما [[ابوبکر]] ترسید سؤال کند، زیرا گفت: شاید من یکی از آن سه نفر نباشم و [[بنی تمیم]] آن را [[عار]] بدانند. در همین موقع [[عمر]] وارد شد، شخصی به او گفت: ای ابا حفص، تو [[فاروق]] امتی که [[فرشته]] به زبان تو سخن میگوید، از [[رسول خدا]] {{صل}} سؤال کن، این سه نفر که [[بهشت]] [[مشتاق]] آنان است، کیستند؟ او نیز حاضر نشد سؤال کند؛ زیرا گفت شاید نام من در بین این سه نفر نباشد و [[قبیله]] [[بنی عدی]] بر من [[عار]] بگیرند، در این لحظه [[حضرت علی]] {{ع}} وارد شد، شخصی به او گفت: ای [[ابوالحسن]]، [[رسول خدا]] چنین فرمود. شما سؤال کن که این سه نفر چه کسانی هستند؟ حضرت گفت: "من سؤال میکنم، اگر من یکی از آنان بودم، خدای را [[سپاس]] گزارم و اگر هم نبودم [[خدا]] را [[ستایش]] میکنم"، لذا [[علی]] {{ع}} [[خدمت]] [[پیامبر]] {{صل}} آمد و عرض کرد: "یا [[رسول الله]]، شما فرمودید: [[بهشت]] [[مشتاق]] سه نفر است، این سه تن که [[بهشت]] [[مشتاق]] آنان است، کیستند؟" [[پیامبر]] فرمود: "ای [[علی]]، تو یکی از آن سه نفری و تو اول آنانی، دیگر [[سلمان فارسی]] که [[کبر]] او اندک است و او [[خیرخواه]] توست و او را برای خودت [[یار]] بگیر و سومی [[عمار یاسر]]، او با تو در غیر از یک مورد از جنگهایت شرکت میکند (یعنی در [[جمل]] و [[صفین]] و چون در [[جنگ صفین]] به [[شهادت]] رسید نتوانست در [[جنگ نهروان]] [[حضرت علی]] {{ع}} را [[یاری]] نماید)، او خیر زیادی دارد، [[نور]] او [[روشنایی]] دارد و [[پاداش]] او | [[کشی]] از [[فضیل رسا]] [[نقل]] میکند که گفت: از [[ابو داود]] شنیدم [[بریده اسلمی]] از [[رسول خدا]] {{صل}} [[نقل]] کرد که میفرمود: "بهشت [[مشتاق]] سه تن است، در این موقع [[ابوبکر]] وارد شد، شخصی به او گفت: ای [[ابوبکر]]، تو [[صدیق]] امتی و یکی از دو نفری که در [[غار]] بودی، پس خوب است از [[رسول خدا]] {{صل}} سؤال کنی که این سه نفر که [[بهشت]] [[مشتاق]] آنان است، کیانند؟ اما [[ابوبکر]] ترسید سؤال کند، زیرا گفت: شاید من یکی از آن سه نفر نباشم و [[بنی تمیم]] آن را [[عار]] بدانند. در همین موقع [[عمر]] وارد شد، شخصی به او گفت: ای ابا حفص، تو [[فاروق]] امتی که [[فرشته]] به زبان تو سخن میگوید، از [[رسول خدا]] {{صل}} سؤال کن، این سه نفر که [[بهشت]] [[مشتاق]] آنان است، کیستند؟ او نیز حاضر نشد سؤال کند؛ زیرا گفت شاید نام من در بین این سه نفر نباشد و [[قبیله]] [[بنی عدی]] بر من [[عار]] بگیرند، در این لحظه [[حضرت علی]] {{ع}} وارد شد، شخصی به او گفت: ای [[ابوالحسن]]، [[رسول خدا]] چنین فرمود. شما سؤال کن که این سه نفر چه کسانی هستند؟ حضرت گفت: "من سؤال میکنم، اگر من یکی از آنان بودم، خدای را [[سپاس]] گزارم و اگر هم نبودم [[خدا]] را [[ستایش]] میکنم"، لذا [[علی]] {{ع}} [[خدمت]] [[پیامبر]] {{صل}} آمد و عرض کرد: "یا [[رسول الله]]، شما فرمودید: [[بهشت]] [[مشتاق]] سه نفر است، این سه تن که [[بهشت]] [[مشتاق]] آنان است، کیستند؟" [[پیامبر]] فرمود: "ای [[علی]]، تو یکی از آن سه نفری و تو اول آنانی، دیگر [[سلمان فارسی]] که [[کبر]] او اندک است و او [[خیرخواه]] توست و او را برای خودت [[یار]] بگیر و سومی [[عمار یاسر]]، او با تو در غیر از یک مورد از جنگهایت شرکت میکند (یعنی در [[جمل]] و [[صفین]] و چون در [[جنگ صفین]] به [[شهادت]] رسید نتوانست در [[جنگ نهروان]] [[حضرت علی]] {{ع}} را [[یاری]] نماید)، او خیر زیادی دارد، [[نور]] او [[روشنایی]] دارد و [[پاداش]] او عظیم است"<ref>{{متن حدیث|أَنْتَ مِنْهُمْ وَ أَنْتَ أَوَّلُهُمْ، وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ فَإِنَّهُ قَلِيلُ الْكِبْرِ وَ هُوَ لَكَ نَاصِحٌ فَاتَّخِذْهُ لِنَفْسِكَ، وَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ شَهِدَ مَعَكَ مَشَاهِدَ غَيْرِ وَاحِدَةٍ لَيْسَ مِنْهَا إِلَّا وَ هُوَ فِيهَا، كَثِيرٌ خَيْرُهُ، ضَوِيٌّ نُورُهُ، عَظِيمٌ أَجْرُهُ}}؛ رجال کشی، ص۳۰، ح۵۸.</ref>؛ | ||
در این [[حدیث]] از [[پیامبر خدا]] {{صل}} علاوه بر اینکه [[عمار]] از [[مشتاقان]] [[بهشت]] بشمار آمده به [[فضایل]] دیگر او اشاره شده است<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، | در این [[حدیث]] از [[پیامبر خدا]] {{صل}} علاوه بر اینکه [[عمار]] از [[مشتاقان]] [[بهشت]] بشمار آمده به [[فضایل]] دیگر او اشاره شده است<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۳۳-۱۰۳۵.</ref>. | ||
== [[عمار]] و بنای [[مسجد قبا]] و [[مسجد]] [[مدینه]] == | == [[عمار]] و بنای [[مسجد قبا]] و [[مسجد]] [[مدینه]] == | ||
[[عمار یاسر]] در انجام کارهای [[دینی]] بسیار جدی و کوشا بود، و هنگامی که [[رسول خدا]] {{صل}} وارد قریه [[قبا]] شد، [[عمار]] گفت: باید جایی برای [[پیامبر]] {{صل}} تهیه کنیم تا هنگام [[نماز]] در آنجا | [[عمار یاسر]] در انجام کارهای [[دینی]] بسیار جدی و کوشا بود، و هنگامی که [[رسول خدا]] {{صل}} وارد قریه [[قبا]] شد، [[عمار]] گفت: باید جایی برای [[پیامبر]] {{صل}} تهیه کنیم تا هنگام [[نماز]] در آنجا جماعت برگزار نماید و نیز کارهای دیگر را در سایۀ آن انجام دهد، لذا [[عمار]] به تنهایی سنگهایی آورد و [[مسجد قبا]] را تأسیس کرد. از اینرو [[عمار]] نخستین مؤسس [[مسجد]] در [[اسلام]] است<ref>اسدالغابه، ج۴، ص۴۶.</ref>. | ||
وی نه تنها خود [[مسجد قبا]] را بنا کرد بلکه در بنای ساختن [[مسجد]] [[مدینه]]، بیش از همه کار میکرد و به این کار [[عشق]] میورزید. [[ابو سعید خدری]] میگوید: در بنای [[مسجد]] [[مدینه]] همه ما یک سنگ حمل میکردیم اما [[عمار یاسر]] به اندازه دو نفر سنگ حمل میکرد؛ سپس متوجه شدم که [[رسول خدا]] {{صل}} در حالی که | وی نه تنها خود [[مسجد قبا]] را بنا کرد بلکه در بنای ساختن [[مسجد]] [[مدینه]]، بیش از همه کار میکرد و به این کار [[عشق]] میورزید. [[ابو سعید خدری]] میگوید: در بنای [[مسجد]] [[مدینه]] همه ما یک سنگ حمل میکردیم اما [[عمار یاسر]] به اندازه دو نفر سنگ حمل میکرد؛ سپس متوجه شدم که [[رسول خدا]] {{صل}} در حالی که خاک از سر و روی او [[پاک]] میکرد، فرمود: "ای پسر [[سمیه]]، مراقب باش گروهی [[ستمکار]] تو را به [[قتل]] میرسانند"<ref>{{متن حدیث|وَيْحَكَ يَا ابْنَ سُمَيَّةَ تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ}}؛ ر.ک: طبقات الکبری، ج۳، ص۲۵۲؛ اعیان الشیعه، ج۸ ص۳۷۳.</ref>؛ | ||
این همان [[حدیثی]] است که وقتی [[عمار]] در [[جنگ صفین]] به دست | این همان [[حدیثی]] است که وقتی [[عمار]] در [[جنگ صفین]] به دست سپاهیان [[شام]] به [[شهادت]] رسید، تزلزلی در میان [[لشکریان]] [[معاویه]] ایجاد شد که آنها به فرموده [[پیامبر خدا]] {{صل}} مصداق گروه ستمکارند!<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۳۵.</ref>. | ||
== [[عمار]] و بیتوجهی به مقام [[دنیا]] == | == [[عمار]] و بیتوجهی به مقام [[دنیا]] == | ||
[[عمار]] شخصیّتی بود که مورد توجه [[خلفای راشدین]] بود، از اینرو [[عمر بن خطاب]] [[خلیفه دوم]]، او را به [[امارت]] و استانداری [[کوفه]] برگزید<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۱۴۵. </ref>، [[خلیفه]] در این [[انتصاب]] | [[عمار]] شخصیّتی بود که مورد توجه [[خلفای راشدین]] بود، از اینرو [[عمر بن خطاب]] [[خلیفه دوم]]، او را به [[امارت]] و استانداری [[کوفه]] برگزید<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۱۴۵. </ref>، [[خلیفه]] در این [[انتصاب]] مقام [[عمار]] را بس بالا و [[شخصیت]] رفیع او را ارج را به نهاد و در نامهای که به [[مردم کوفه]] نوشت در ضمن این که [[عبدالله بن مسعود]] را به معاونت [[عمار]] قرار داد، مقامشان را ستود و نوشت: من [[عمار یاسر]] را به عنوان [[والی]] و [[امیر]] [[شهر]] و [[ابن مسعود]] را به عنوان [[معلم]] و مربی به سوی شما فرستادم؛ اما بدانید که این دو از [[بهترین]] و برجستهترین [[اصحاب حضرت محمد]] {{صل}} میباشند، از آنان [[اطاعت]] کنید و به ایشان [[اقتدا]] نمایید. | ||
البته طولی نکشید که [[عمر بن خطاب]]، [[عمار]] را از [[امارت کوفه]] [[عزل]] و شخص دیگری را برای [[ادارۀ امور]] [[کوفه]] برگزید. عدهای از [[عمار]] پرسیدند: از اینکه از | البته طولی نکشید که [[عمر بن خطاب]]، [[عمار]] را از [[امارت کوفه]] [[عزل]] و شخص دیگری را برای [[ادارۀ امور]] [[کوفه]] برگزید. عدهای از [[عمار]] پرسیدند: از اینکه از مقام خود برکنار شدی، ناراحت نیستی؟ [[عمار]] گفت: به [[خدا]] قسم، من در ابتدای امر از اینکه به [[امارت کوفه]] [[منصوب]] شدم [[خشنود]] نشدم تا برای از دست دادن آن متأسف شوم<ref>اسدالغابه، ج۴، ص۴۶.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۳۶.</ref> | ||
== موضعگیری [[عمار]] به کارهای [[عثمان]] == | == موضعگیری [[عمار]] به کارهای [[عثمان]] == | ||
عصر [[خلافت عثمان]] را باید عصر | عصر [[خلافت عثمان]] را باید عصر ترویج کارهای خلاف و ناپسند دانست؛ زیرا در عصر [[خلافت]] او قانونشکنی، امری عادی بود و [[بدعتگذاری]] شایع و باندبازی و گماردن ناصالحان بر [[حکومت]] [[مؤمنان]] رایج گردید، کار به جایی رسید که [[مردم]] لب به [[اعتراض]] گشوده و کارهای ناپسند او و اطرافیانش را زیر سؤال بردند. از جمله افرادی که به طور آشکار مقابل قانونشکنیهای [[عثمان]] موضع گرفت و به [[رفتار]] او اعتراضِ کرد، [[عمار یاسر]] بود که در این راه هم بسیار [[آزار]] دید. | ||
طبق [[نقل]] [[علامه امینی]] از [[بلاذری]] در [[انساب الاشراف]] مینویسد: در [[خزانه]] عمومی [[دولت]] کیسهای از جواهرات و زیورآلات بود، [[عثمان]] مقداری از آن را برداشت و بعضی از افراد و خانوادهاش را به آن آراست؛ [[مردم]] چون از این کار باخبر شدند، او را به باد [[انتقاد]] گرفتند و مطالب [[تندی]] دربارهاش گفتند. وقتی [[عثمان]] از [[انتقاد]] [[مردم]] باخبر شدند، [[خشمگین]] گردید و در سخنی گفت: این [[اموال]] برای خداست، هر | طبق [[نقل]] [[علامه امینی]] از [[بلاذری]] در [[انساب الاشراف]] مینویسد: در [[خزانه]] عمومی [[دولت]] کیسهای از جواهرات و زیورآلات بود، [[عثمان]] مقداری از آن را برداشت و بعضی از افراد و خانوادهاش را به آن آراست؛ [[مردم]] چون از این کار باخبر شدند، او را به باد [[انتقاد]] گرفتند و مطالب [[تندی]] دربارهاش گفتند. وقتی [[عثمان]] از [[انتقاد]] [[مردم]] باخبر شدند، [[خشمگین]] گردید و در سخنی گفت: این [[اموال]] برای خداست، هر قدر احتیاج داشته باشم بر میدارم و به هر کس بخواهم میدهم، اگر چه عدهای را خوش نیاید و بینیشان به خاک مالیده شود. | ||
در این هنگام، [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} که در آن مجلس حاضر بود، به عنوان [[اعتراض]] فرمود: در این صورت از این کارت جلوگیری خواهد شد و بین تو و [[بیت المال]] جدایی خواهد افتاد تا دست به آنها دراز نکنی<ref>{{متن حدیث|إِذًا تُمْنَعُ مِنْ ذَلِكَ وَ يُحَالُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ}}</ref>. | در این هنگام، [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} که در آن مجلس حاضر بود، به عنوان [[اعتراض]] فرمود: در این صورت از این کارت جلوگیری خواهد شد و بین تو و [[بیت المال]] جدایی خواهد افتاد تا دست به آنها دراز نکنی<ref>{{متن حدیث|إِذًا تُمْنَعُ مِنْ ذَلِكَ وَ يُحَالُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ}}</ref>. | ||
خط ۷۸: | خط ۷۸: | ||
[[عمار]] بلافاصله پس از [[امیرمؤمنان]] {{ع}} برخاست و گفت: ای [[عثمان]]، [[خداوند]] را [[شاهد]] و [[گواه]] میگیرم که من نخستین کسی باشم که بینیام به [[خاک]] مالیده شود ـ کنایه از این که با این کار [[مخالفت]] خواهم کردـ. | [[عمار]] بلافاصله پس از [[امیرمؤمنان]] {{ع}} برخاست و گفت: ای [[عثمان]]، [[خداوند]] را [[شاهد]] و [[گواه]] میگیرم که من نخستین کسی باشم که بینیام به [[خاک]] مالیده شود ـ کنایه از این که با این کار [[مخالفت]] خواهم کردـ. | ||
[[عثمان]] از سخن [[امیرمؤمنان]] و [[عمار]] سخت ناراحت و [[خشمگین]] شد ولی خطاب به [[عمار]] گفت: ای پسر [[زن]] شکم گنده، با من گستاخی میکنی؟ بعد [[دستور]] داد که مأموران و جیرهخواران [[حکومت]]، [[عمار]] را بگیرند و به [[دارالاماره]] ببرند، در [[دارالاماره]] [[دستور]] داد او را چندان بزنند که بیهوش شد و با همان حالت اغما و بیهوشی او را به [[خانه]] [[ام سلمه]] [[همسر پیامبر اکرم]] {{صل}} بردند و [[عمار]] در اثر بیهوشی نتوانست | [[عثمان]] از سخن [[امیرمؤمنان]] و [[عمار]] سخت ناراحت و [[خشمگین]] شد ولی خطاب به [[عمار]] گفت: ای پسر [[زن]] شکم گنده، با من گستاخی میکنی؟ بعد [[دستور]] داد که مأموران و جیرهخواران [[حکومت]]، [[عمار]] را بگیرند و به [[دارالاماره]] ببرند، در [[دارالاماره]] [[دستور]] داد او را چندان بزنند که بیهوش شد و با همان حالت اغما و بیهوشی او را به [[خانه]] [[ام سلمه]] [[همسر پیامبر اکرم]] {{صل}} بردند و [[عمار]] در اثر بیهوشی نتوانست نماز ظهر و عصر و [[مغرب]] بخواند و زمانی که به هوش آمد، ابتدا نمازهایش را [[قضا]] کرد و سپس گفت: [[خدا]] را [[سپاس]] گزارم، این اولین روزی نیست که در [[راه خدا]] [[آزار]] و [[شکنجه]] میبینم<ref>{{عربی|الْحَمْدُ لِلَّهِ، لَيْسَ هَذَا أَوَّلَ يَوْمٍ أُوذِينَا فِيهِ فِي اللَّهِ}}؛ الغدیر، ج۹، ص۱۵.</ref>. | ||
اما چون خبر ضرب و شتم [[عمار]] و بیهوشی او به [[گوش]] [[مردم]] رسید، در گوشه و کنار [[شهر]] سر و صدا بلند شد و کار [[عثمان]] مورد [[اعتراض]] [[اصحاب]] و [[یاران پیامبر]] قرار گرفت که سبب [[خشم]] بیشتر [[عثمان]] گردید و در این | اما چون خبر ضرب و شتم [[عمار]] و بیهوشی او به [[گوش]] [[مردم]] رسید، در گوشه و کنار [[شهر]] سر و صدا بلند شد و کار [[عثمان]] مورد [[اعتراض]] [[اصحاب]] و [[یاران پیامبر]] قرار گرفت که سبب [[خشم]] بیشتر [[عثمان]] گردید و در این ارتباط، [[ام سلمه]] و [[عایشه]] دو [[همسر پیامبر]] {{صل}} نیز لب به [[اعتراض]] گشودند و [[کردار]] [[عثمان]] را مورد مؤاخذه قرار دادند و از [[عمار]] [[دفاع]] کردند<ref>ر.ک: الغدیر، ج۹، ص۱۵.</ref>. | ||
اما [[عمار]] [[دست]] از [[انتقاد]] و [[اعتراض]] به کارهای خلاف [[عثمان]] برنداشت و به | اما [[عمار]] [[دست]] از [[انتقاد]] و [[اعتراض]] به کارهای خلاف [[عثمان]] برنداشت و به افشاگری خود ادامه داد<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۳۶-۱۰۳۸.</ref>. | ||
== [[حکم]] [[تبعید]] [[عمار]] و [[اعتراض]] [[مردم]] == | == [[حکم]] [[تبعید]] [[عمار]] و [[اعتراض]] [[مردم]] == | ||
[[عثمان]] که از برخوردها و سخنان به [[حق]] [[عمار]] به ستوه آمده بود و دانست ضرب و شتم و حتی | [[عثمان]] که از برخوردها و سخنان به [[حق]] [[عمار]] به ستوه آمده بود و دانست ضرب و شتم و حتی جرح او در خاموش نگه داشتن او مؤثر و کارگر نیست، بر آن شد که وی را [[تبعید]] کند، اما هر گاه در صدد [[اعمال]] تصمیم خود بر میآمد، با [[مخالفت]] [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} رو به رو میشد و از انجام این کار عاجز میماند. تا اینکه خبر آمد [[ابوذر غفاری]] در [[ربذه]] (محل تبعیدگاهش) درگذشته است. در این موقع، [[عثمان]] میان [[مردم]] برای [[ابوذر]] [[طلب]] [[رحمت]] و [[آمرزش]] نمود، [[عمار]] که سخنان [[عثمان]] را شنید گفت: "آری، [[خداوند تعالی]] او را از دست ما [[نجات]] داد". [[عثمان]] دانست که لبۀ این کنایه متوجه اوست، لذا با عصبانیّت در حالی که پشت گردن [[عمار]] میزد، گفت: [[گمان]] میکنی من از [[تبعید]] کردن او نادم و پشیمانم، حال تو هم برو به جای او در [[ربذه]]. این [[تهدید]] را [[عمار]] جدی گرفت که [[عثمان]] قصد [[تبعید]] کردن او را دارد، مهیای حرکت به سوی [[ربذه]] شد، [[طایفه]] [[بنی مخزوم]] که هم [[پیمان]] سابق [[خاندان]] [[یاسر]] بودند، از [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} خواستند تا در این بین وساطت کند و [[عثمان]] را از [[تصمیم]] خود در مورد [[تبعید]] [[عمار]] منصرف گرداند. [[حضرت امیر]] {{ع}} در این مورد با [[عثمان]] [[ملاقات]] کرد و فرمود:"ای [[عثمان]]، از [[خدا]] بترس، قبلاً یکی از مردان [[صالح]] [[امت اسلام]] ([[ابوذر غفاری]]) را [[تبعید]] کردی تا در تبعیدگاه [[جان]] سپرد، اکنون میخواهی یکی دیگر نظیر و همانند او را [[تبعید]] کنی"<ref>{{متن حدیث|يا عثمان! إتق الله فإنك سيرت رجلا صالحا من المسلمين فهلك في تسييرك، ثم أنت الآن تريد أن تنفي نظيره}}</ref> | ||
در این [[ملاقات]]، کلمات | در این [[ملاقات]]، کلمات تندی میان [[عثمان]] و [[حضرت علی]] {{ع}} رد و بدل شد تا آنکه [[عثمان]] به حضرت جسارت کرد و گفت: تو بیش از او مستوجب [[تبعید]] شدنی! حضرت فرمود: "مانعی ندارد، اگر میخواهی مرا هم [[تبعید]] کن". | ||
چون این خبر به [[مهاجران]] و [[انصار]] رسید دور [[عثمان]] گرد آمدند و از روی [[اعتراض]] به وی گفتند: "این چه روشی است در پیش گرفتهای، هر بار مردی با تو سخن بگوید و اعتراضی نماید، او را [[تبعید]] میکنی؟! این [[رفتار]] | چون این خبر به [[مهاجران]] و [[انصار]] رسید دور [[عثمان]] گرد آمدند و از روی [[اعتراض]] به وی گفتند: "این چه روشی است در پیش گرفتهای، هر بار مردی با تو سخن بگوید و اعتراضی نماید، او را [[تبعید]] میکنی؟! این [[رفتار]] نادرست، پایدار نخواهد ماند". | ||
[[عثمان]] که با موج [[اعتراض]] و [[انتقاد]] [[اصحاب]] رو به رو شد، از | [[عثمان]] که با موج [[اعتراض]] و [[انتقاد]] [[اصحاب]] رو به رو شد، از تصمیم خود منصرف شد و از [[تبعید]] [[عمار]] صرف نظر کرد<ref>الغدیر، ج۹، ص۱۷.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۳۸-۱۰۳۹.</ref> | ||
== کتک خوردن مجدد [[عمار]] در عمل به [[وصیت]] [[ابن مسعود]] == | == کتک خوردن مجدد [[عمار]] در عمل به [[وصیت]] [[ابن مسعود]] == | ||
از مجموع [[اخبار]] و [[سیره]] درمییابیم که [[عمار]] مکرر مورد ضرب و شتم [[خلیفه سوم]] [[عثمان]] قرار گرفته است؛ از جمله در مورد [[وصیت]] [[ابن مسعود]] است. | از مجموع [[اخبار]] و [[سیره]] درمییابیم که [[عمار]] مکرر مورد ضرب و شتم [[خلیفه سوم]] [[عثمان]] قرار گرفته است؛ از جمله در مورد [[وصیت]] [[ابن مسعود]] است. | ||
[[یعقوبی]] مینویسد: وقتی [[عبدالله بن مسعود]] [[صحابی]] معروف [[پیامبر خدا]] {{صل}} از [[دنیا]] رفت، [[عمار یاسر]] طبق [[وصیت]] او بر جنازهاش [[نماز]] گزارد و موضوع [[وفات]] [[ابن مسعود]] را از [[عثمان]] مخفی داشتند. وقتی کار تمام شد، [[عثمان]] [[قبر]] تازهای دید، پرسید: این [[قبر]] کیست؟ گفتند: [[مزار]] [[عبدالله بن مسعود]] است. گفت: چه طور قبل از اینکه به من خبر بدهید، دفنش کردید؟ گفتند: [[وصی]] او [[عمار]] است و گفته که [[وصیت]] کرده به تو خبر ندهند<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۴۷.</ref>. طبق [[نقل]] [[بلاذری]] [[عثمان]] از مخفی کاری [[عمار]] در [[وفات]] [[ابن مسعود]] سخت [[خشمگین]] شد و چنان لگدی به [[عمار]] زد که بر اثر آن دچار فتق گردید<ref>الغدیر، ج۹، ص۱۹.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، | [[یعقوبی]] مینویسد: وقتی [[عبدالله بن مسعود]] [[صحابی]] معروف [[پیامبر خدا]] {{صل}} از [[دنیا]] رفت، [[عمار یاسر]] طبق [[وصیت]] او بر جنازهاش [[نماز]] گزارد و موضوع [[وفات]] [[ابن مسعود]] را از [[عثمان]] مخفی داشتند. وقتی کار تمام شد، [[عثمان]] [[قبر]] تازهای دید، پرسید: این [[قبر]] کیست؟ گفتند: [[مزار]] [[عبدالله بن مسعود]] است. گفت: چه طور قبل از اینکه به من خبر بدهید، دفنش کردید؟ گفتند: [[وصی]] او [[عمار]] است و گفته که [[وصیت]] کرده به تو خبر ندهند<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۴۷.</ref>. طبق [[نقل]] [[بلاذری]] [[عثمان]] از مخفی کاری [[عمار]] در [[وفات]] [[ابن مسعود]] سخت [[خشمگین]] شد و چنان لگدی به [[عمار]] زد که بر اثر آن دچار فتق گردید<ref>الغدیر، ج۹، ص۱۹.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۴۰.</ref> | ||
== [[پایداری]] [[عمار]] در حمایت از [[ولایت]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} == | == [[پایداری]] [[عمار]] در حمایت از [[ولایت]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} == | ||
سوابق درخشان [[عمار یاسر]]، تنها به سر سپردگی مطلق در برابر | سوابق درخشان [[عمار یاسر]]، تنها به سر سپردگی مطلق در برابر مقام منیع [[رسالت]] محدود نمیشد، بلکه او پس از [[رحلت رسول خدا]] {{صل}} نیز لحظهای از راه و روش [[نبوی]] عدول نکرد و کمترین [[انحراف]] و تبدیل و تغییری به خود راه نداد، و همواره شمیم [[نبوت]] و عطر دلانگیز [[رسالت]] را در وجود [[وصی]] و [[جانشین]] به [[حق]] آن [[حضرت]]، یعنی [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} میجست، به همین جهت و با همین [[عقیده]] و [[ایمان]]، [[مصاحبت]] [[پیامبر خدا]] {{صل}} را با ملازمت [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} تداوم بخشید، و در عصر خلفای سهگانه دست از [[حمایت]] آن حضرت برنداشت و در عصر [[نورانی]] و جاودانۀ [[خلافت امام]] {{ع}} از روز نخست در حمایت آن حضرت [[سخن]] گفت و گام برداشت. او در دو [[جنگ جمل]] و [[صفین]] در رکاب حضرتش شرکت جست و در روزهای آخر [[جنگ صفین]]، به دست [[اهل بغی]] و عدوان یعنی سپاه معاویه به [[شهادت]] رسید. | ||
در [[فضیلت]] این بزرگ [[مرد]] [[تاریخ]]، همین بس که [[مرگ]] او موازنۀ [[جنگ صفین]] را به هم زد و بسیار از | در [[فضیلت]] این بزرگ [[مرد]] [[تاریخ]]، همین بس که [[مرگ]] او موازنۀ [[جنگ صفین]] را به هم زد و بسیار از سپاهیان [[شام]] در موضع خود دچار تردید شدند و جمعی از آنان در نتیجه [[شهادت]] [[عمار]] و مشخص شدن [[قاتلان]] او، از اردوی [[معاویه]] فاصله گرفتند و بعضاً به سپاه امام علی {{ع}} ملحق شدند. در واقع [[خون]] سرخ او در این [[نبرد]]، معیار و تشخیص [[حق]] از [[باطل]] شد و نسلهای بعدی هم که ممکن بود در خصوص گروه باایمان و [[فئه باغیه]] و تمیز آن دو، مردد گردند، به [[حقیقت]] [[امر]] واقف شدند و [[حق]] را به [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} و [[یاران]] او دادند و [[معاویه]] و سپاهیانش را بر [[باطل]] انگاشتند. خلاصه اینکه او با پیکر نحیف و [[خون]] رقیق خود بزرگترین [[خدمت]] را به [[اسلام محمدی]] و [[مسلمین]] کرد و کوس [[رسوایی]] [[سپاه شام]] و شخص [[معاویه]] را در تمام [[تاریخ]] آورد و حقانیت [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} را برای آنان که تردیدی به [[دل]] راه میدادند، روشن ساخت. | ||
و برای همیشه [[تاریخ]] ثابت کرد | و برای همیشه [[تاریخ]] ثابت کرد راه [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} [[حق]] و راههای دیگر بر [[باطل]] است. اینک به نمونههایی از حمایتهای [[عمار]] در راه [[ولایت]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} اشاره میکنیم: | ||
# '''[[اعتراض]] به [[خلافت ابوبکر]]:''' | # '''[[اعتراض]] به [[خلافت ابوبکر]]:''' دوازده تن از [[اصحاب]] برجسته [[رسول خدا]] {{صل}} وقتی متوجه شدند [[فرمان]] [[رسول خدا]] {{صل}} در امر [[امامت]] و [[ولایت]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} زیر پا گذاشته وارد عمل شدند و با صراحت در برابر [[مردم]] بر [[خلافت ابوبکر]] [[اعتراض]] کردند و هر کدام به نحوی و با منطقی این [[اعتراض]] را ابراز نمودند، از جمله این [[دوازده]] [[صحابی]]، [[عمار یاسر]] از [[مهاجران]] بود که برخاست و [[دلیل]] [[اعتراض]] خود را چنین اظهار نمود: "ای گروه [[قریش]]، و ای گروه [[مسلمانان]]، اگر شما میدانید چه بهتر و اگر نمیدانید، پس [[آگاه]] باشید که همانا [[اهل بیت]] پیامبرتان به او سزاوارتر و به [[میراث]] او اولی و احقاند، آنان به امور [[دین]] پا برجاتر و بر [[مؤمنان]] امینتر و بر [[ملت]] [[اسلام]] نگهبانتر و به [[امت پیامبر]] خیرخواهترند. پس [[ابوبکر]] صاحبتان را بگویید پیش از آنکه ریسمان [[وحدت]] شما مضطرب و امورتان [[ضعیف]] و پراکندگی [[وحدت]] شما آشکار و [[فتنه]] در میان شما زیاد گردد و نیز [[اختلاف]] در میانتان بیفتد و [[دشمنان]] بر شما [[طمع]] نمایند و پیش از این [[مشکلات]] و [[خطرها]]، [[حق]] را به [[اهل]] آن (که [[اهل بیت پیامبر]] است) برگردانید، ای [[مردم]]، شما آگاهید که [[بنیهاشم]]، بعد از [[خدا]] و [[رسول]] او [[ولیّ]] شماست، به مرور زمان [[برتری علی]] {{ع}} از راه [[پیامبر]] {{صل}} بر شما ظاهر شده است، از اینکه، [[پیامبر خدا]] {{صل}} تمام درهای شما را به مسجدش بست جز درِ [[خانه علی]] {{ع}} را و نیز کریمه خود [[فاطمه]] {{س}} را به [[علی]] [[ازدواج]] کرد و در حالی که شما خواستگاری کردید به شما نداد. و نیز او فرمود: "من [[شهر]] علمم و [[علی]] درِ آن است، پس هر کس بخواهد [[حکمت]] و [[دانش]] بیاموزد، باید از درِ آن وارد شود"<ref>{{متن حدیث|أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْحِكْمَةَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا}}</ref>؛ (یعنی کسی به کنه و ژرفای [[علم]] [[رسول الله]] {{صل}} نمیرسد مگر از طریق [[علم]] [[علی]] {{ع}}). و نیز شما در امور [[دین]] همواره مشکل داشتید و به او مراجعه میکردید ولی او همیشه از شما [[بینیاز]] بود. بنابراین هیچ یک از شما نسبت به او [[افضل]] نیست؛ پس شما را چه شده که او را تنها گذاشته و [[حق]] او را از بین برده و [[دنیا]] را بر [[آخرت]] ترجیح دادهاید {{متن قرآن|بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا}}<ref>«بد جایگزینی برای ستمگرانند» سوره کهف، آیه ۵۰.</ref>. ای [[مردم]]، آنچه [[خدا]] بر او قرار داده ([[خلافت]] و [[جانشینی پیامبر]] را) به او عطا کنید و از او رو برنگردانید و به اعقاب و [[جاهلیت]] برنگردید: {{متن قرآن|فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ}}<ref>«و از زیانکاران میگردید» سوره آل عمران، آیه ۱۴۹.</ref>.<ref>احتجاج طبرسی، ج۱، ص۷۸.</ref> [[عمار]] با این سخنان [[قاطع]] و صریح [[حق ولایت]] را از آن [[علی]] {{ع}} بعد از [[رسول]] {{صل}} دانست و در جمع همگان اعلام کرد. | ||
# ''' | # '''حمایت [[عمار]] از [[حق علی]] {{ع}} در [[شورا]]:''' پس از [[مرگ]] [[عمر]] که امر [[خلافت]] به [[دستور]] او به [[شورا]] گذاشته شد، [[عمار]] بسیار تلاش کرد تا امر [[خلافت]] به [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} گردد، و نخستین کسی که در آن [[شورای شش نفره]] برخاست و از [[عبدالرحمان بن عوف]] خواست که به نفع [[علی]] {{ع}} کنار رود و با [[حضرت]] [[بیعت]] نماید، [[عمار یاسر]] بود<ref>ر.ک: تاریخ طبری، ج۴، ص۲۳۲.</ref>. اما متأسفانه [[عبدالرحمان بن عوف]] طرف [[عثمان]] را گرفت و در نتیجه [[عثمان]] به [[خلافت]] رسید<ref>داستان شورایی که [[عمر بن خطاب]] [[دستور]] تشکیل آن را داد، به طور اختصار از این قرار است: پس از آنکه [[عمر بن خطاب]] به ضربت "[[ابولؤلؤ]]" مجروح شد و او دانست که دیگر زنده نخواهد ماند و آخر عمرش رسیده است، با برخی از [[مشاوران]] خود [[مشورت]] کرد که چه کسی را پس از خود [[تعیین]] کند تا عهدهدار [[خلافت]] باشد، سرانجام گفت: [[رسول خدا]] در حالی [[رحلت]] کرد که از شش نفر از [[قریش]] [[راضی]] و [[خشنود]] بود و آنان: [[علی]]، [[عثمان]]، [[طلحه]]، [[زبیر]]، [[سعد بن ابی وقاص]] و [[عبدالرحمان بن عوف]] هستند و من موضوع را میان ایشان به [[شورا]] میگذارم تا خود یکی را [[انتخاب]] کنند. بعد خطاب به [[زبیر]]، [[طلحه]] و [[عثمان]] کرد و از سوابق [[سوء]] هر کدام و ضعفهای آنان برشمرد و تنها نسبت به [[حضرت علی]] {{ع}} گفت: اگر تو شوخ مزاج نبودی به [[حق]] [[شایسته]] خلافتی و به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر تو بر [[مردم]] [[حاکم]] شوی، آنان را به [[حق]] و شاهراه [[هدایت]] [[رهبری]] میکنی [خیلی جالب است که [[حضرت علی]] {{ع}} از [[حق]] [[خلافت]] که به قول [[عمر]]، او [[مردم]] را به [[بهترین]] وجه [[رهبری]] خواهد کرد، [[محروم]] میشود به [[اتهام]] این که شوخ مزاج است در حالی که اصل شوخ بودن نسبت به [[حضرت علی]] {{ع}} صحت ندارد و بر فرض صحت، [[عیب]] و [[گناه]] نیست، اما چه باید کرد که با القائات [[شیطان]] و [[هواهای نفسانی]] بایستی [[حضرت علی]] {{ع}} پس از [[عمر]] هم یازده سال ([[خلافت عثمان]] از سال ۲۴ تا ۳۵ [[هجری]]) [[خانهنشین]] باشد و [[شاهد]] کجروی خلیفۀ سوم [[عثمان]] گردد)]. | ||
[[عمر]]، آنگاه [[ابوطلحه انصاری]] را فراخواند و گفت: پس از [[دفن]] من با پنجاه تن از [[انصار]] با شمشیرهای آماده، این شش نفر را در خانهای جمع کن و آنان را به [[انتخاب]] یک نفر از میان خود در اسرع وقت وادار نما و اگر [[پنج تن]] از آنان اتفاق کردند و یک تن [[مخالفت]] نمود، گردن او را میزنی و اگر چهار تن موافقت و دو تن [[مخالفت]] کردند، آن دو تن را که [[مخالفت]] نمودهاند، گردن بزن و اگر سه تن با یک نفر موافقت و سه تن با دیگری موافقت کردند، بنگر که [[عبدالرحمان بن عوف]] با کدام گروه است، نظر آن گروه را انجام بده و اگر آن سه تن بر [[مخالفت]] خود پافشاری کردند، گردن آن سه تن را بزن! و [[مسلمانان]] را به حال خود بگذار تا برای خود کسی را برگزینند. در این جا سؤالهای مهمی هست و آن، اینکه: [[فرمان]] [[عمر]] به کشتن افراد [[مخالف]] با چه مجوز [[شرعی]] و قانونی بوده است؟ آیا از نظر [[شرع]] درست است که یک نفر یا بیشتر حاضر نباشند با کسی که صلاحیت ندارد یا لااقل نزد او صلاحیت ندارد، کشته شود؟ وانگهی، [[عبدالرحمان بن عوف]] در میان آن شش نفر چه مزیتی داشته که [[حق]] تقدم با سه نفری که وی در آن بوده است، باشد؟ و سه نفر دیگری گردن زده شوند؟ این سؤالهایی است که هنوز در طول [[تاریخ]] بیجواب مانده است. اگر بگویند: [[جامعه اسلامی]] نباید بدون [[حاکم]] باشد لذا بایستی سریعاً یکی [[تعیین]] شود تا [[حکومت]] بدون [[سرپرست]] نماند، این جواب را میتوان داد: چه طور به [[اعتقاد]] [[اهل سنت]] و خود [[ابوبکر]] و [[عمر]]، [[پیامبر خدا]] {{صل}} کسی را [[تعیین]] نکرد ـ اگر چه [[شیعیان]] معتقدند که [[علی]] {{ع}} را به [[خلافت]] [[منصوب]] کرده است ـ و [[انتخاب]] به عهده [[مهاجر]] و [[انصار]] گذاشت، [[عمر]] هم بایستی میگفت: اگر این شش نفر تفاهم نکردند، [[مهاجران]] و [[انصار]] [[اجتماع]] کنند و یک نفر را در میان خود [[انتخاب]] نمایند و [[دستور]] گردن زدن کسی را نمیداد، پس معلوم میشود کاسهای زیر نیم کاسه بوده و پشت پرده طوری طرح این شش نفر ریخته شده بود که سرانجام [[علی]] {{ع}} از [[خلافت]] [[محروم]] شود و کار به دست [[عثمان]] یا [[عبدالرحمن بن عوف]] بیفتد که چنین هم شد و [[ابن عباس]] و [[حضرت علی]] {{ع}} نیز به همین موضوع اظهار [[عقیده]] کردهاند. (شرح [[ابن ابی الحدید]]، ج۱، ص۱۸۹). | [[عمر]]، آنگاه [[ابوطلحه انصاری]] را فراخواند و گفت: پس از [[دفن]] من با پنجاه تن از [[انصار]] با شمشیرهای آماده، این شش نفر را در خانهای جمع کن و آنان را به [[انتخاب]] یک نفر از میان خود در اسرع وقت وادار نما و اگر [[پنج تن]] از آنان اتفاق کردند و یک تن [[مخالفت]] نمود، گردن او را میزنی و اگر چهار تن موافقت و دو تن [[مخالفت]] کردند، آن دو تن را که [[مخالفت]] نمودهاند، گردن بزن و اگر سه تن با یک نفر موافقت و سه تن با دیگری موافقت کردند، بنگر که [[عبدالرحمان بن عوف]] با کدام گروه است، نظر آن گروه را انجام بده و اگر آن سه تن بر [[مخالفت]] خود پافشاری کردند، گردن آن سه تن را بزن! و [[مسلمانان]] را به حال خود بگذار تا برای خود کسی را برگزینند. در این جا سؤالهای مهمی هست و آن، اینکه: [[فرمان]] [[عمر]] به کشتن افراد [[مخالف]] با چه مجوز [[شرعی]] و قانونی بوده است؟ آیا از نظر [[شرع]] درست است که یک نفر یا بیشتر حاضر نباشند با کسی که صلاحیت ندارد یا لااقل نزد او صلاحیت ندارد، کشته شود؟ وانگهی، [[عبدالرحمان بن عوف]] در میان آن شش نفر چه مزیتی داشته که [[حق]] تقدم با سه نفری که وی در آن بوده است، باشد؟ و سه نفر دیگری گردن زده شوند؟ این سؤالهایی است که هنوز در طول [[تاریخ]] بیجواب مانده است. اگر بگویند: [[جامعه اسلامی]] نباید بدون [[حاکم]] باشد لذا بایستی سریعاً یکی [[تعیین]] شود تا [[حکومت]] بدون [[سرپرست]] نماند، این جواب را میتوان داد: چه طور به [[اعتقاد]] [[اهل سنت]] و خود [[ابوبکر]] و [[عمر]]، [[پیامبر خدا]] {{صل}} کسی را [[تعیین]] نکرد ـ اگر چه [[شیعیان]] معتقدند که [[علی]] {{ع}} را به [[خلافت]] [[منصوب]] کرده است ـ و [[انتخاب]] به عهده [[مهاجر]] و [[انصار]] گذاشت، [[عمر]] هم بایستی میگفت: اگر این شش نفر تفاهم نکردند، [[مهاجران]] و [[انصار]] [[اجتماع]] کنند و یک نفر را در میان خود [[انتخاب]] نمایند و [[دستور]] گردن زدن کسی را نمیداد، پس معلوم میشود کاسهای زیر نیم کاسه بوده و پشت پرده طوری طرح این شش نفر ریخته شده بود که سرانجام [[علی]] {{ع}} از [[خلافت]] [[محروم]] شود و کار به دست [[عثمان]] یا [[عبدالرحمن بن عوف]] بیفتد که چنین هم شد و [[ابن عباس]] و [[حضرت علی]] {{ع}} نیز به همین موضوع اظهار [[عقیده]] کردهاند. (شرح [[ابن ابی الحدید]]، ج۱، ص۱۸۹). | ||
چون [[عمر]] به [[خاک]] سپرده شد، طبق [[دستور]] و [[وصیت]] او، [[ابوطلحه]] آن شش نفر را جمع کرد و با پنجاه نفر از [[انصار]] با [[شمشیر]] دور [[خانه]] را محاصره کردند و این شش تن به [[شور]] و [[مشورت]] پرداختند. در این [[شورا]]، [[طلحه]] از همان ابتدا به نفع [[عثمان]] [[کنارهگیری]] کرد، چون میدانست خودش [[رأی]] نخواهد آورد و در ضمن میخواست جانب [[عثمان]] را تقویت و جانب [[حضرت علی]] {{ع}} را [[تضعیف]] نماید و خلاصه کاری که برای [[طلحه]] سودی نداشت به [[عثمان]] بخشید. [[زبیر]] برای معارضه با [[طلحه]]، [[حق]] خود را به [[حضرت علی]] {{ع}} واگذار کرد و جانب [[حضرت]] را تقویت نمود؛ زیرا [[زبیر]] پسرعمّه حضرت بود. [[سعد بن ابی وقاص]] هم در این [[شورا]] [[حق]] خود را به پسر عمویش [[عبدالرحمان بن عوف]] بخشید؛ بدین ترتیب اعضای [[شورا]] فقط در سه نفر جمع شدند، [[حضرت علی]] {{ع}}، [[عثمان]] و [[عبدالرحمان بن عوف]] که اگر یکی از این سه نفر به نفع دیگری کنار رود، کار [[خلافت]] تمام و به عهده او خواهد بود. در اینجا عبدالرحمان گفت: حاضرم کنار بکشم و به نفع یکی از شما [[رأی]] خود را بدهم، حال ببینم کدام یک از شما حاضر به [[کنارهگیری]] هستید تا من به نفع دیگری [[کنارهگیری]] کنم؟ | چون [[عمر]] به [[خاک]] سپرده شد، طبق [[دستور]] و [[وصیت]] او، [[ابوطلحه]] آن شش نفر را جمع کرد و با پنجاه نفر از [[انصار]] با [[شمشیر]] دور [[خانه]] را محاصره کردند و این شش تن به [[شور]] و [[مشورت]] پرداختند. در این [[شورا]]، [[طلحه]] از همان ابتدا به نفع [[عثمان]] [[کنارهگیری]] کرد، چون میدانست خودش [[رأی]] نخواهد آورد و در ضمن میخواست جانب [[عثمان]] را تقویت و جانب [[حضرت علی]] {{ع}} را [[تضعیف]] نماید و خلاصه کاری که برای [[طلحه]] سودی نداشت به [[عثمان]] بخشید. [[زبیر]] برای معارضه با [[طلحه]]، [[حق]] خود را به [[حضرت علی]] {{ع}} واگذار کرد و جانب [[حضرت]] را تقویت نمود؛ زیرا [[زبیر]] پسرعمّه حضرت بود. [[سعد بن ابی وقاص]] هم در این [[شورا]] [[حق]] خود را به پسر عمویش [[عبدالرحمان بن عوف]] بخشید؛ بدین ترتیب اعضای [[شورا]] فقط در سه نفر جمع شدند، [[حضرت علی]] {{ع}}، [[عثمان]] و [[عبدالرحمان بن عوف]] که اگر یکی از این سه نفر به نفع دیگری کنار رود، کار [[خلافت]] تمام و به عهده او خواهد بود. در اینجا عبدالرحمان گفت: حاضرم کنار بکشم و به نفع یکی از شما [[رأی]] خود را بدهم، حال ببینم کدام یک از شما حاضر به [[کنارهگیری]] هستید تا من به نفع دیگری [[کنارهگیری]] کنم؟ | ||
خط ۱۱۴: | خط ۱۱۴: | ||
آری، کسی که برای غیر [[خدا]] و برای رسیدن به [[جاه]] و مقامی پا روی [[حق]] گذارد، [[خداوند]] او را از آن خواسته [[محروم]] میکند. | آری، کسی که برای غیر [[خدا]] و برای رسیدن به [[جاه]] و مقامی پا روی [[حق]] گذارد، [[خداوند]] او را از آن خواسته [[محروم]] میکند. | ||
در این [[شورای خلافت]] نخستین کسی که در [[حمایت]] از [[حضرت علی]] {{ع}} برخاست و سخن گفت، [[عمار یاسر]] بود که خطاب به عبدالرحمان گفت: اگر میخواهی در این باره به [[اختلاف]] نیفتند، به نفع [[علی]] [[بیعت]] کن ([[تاریخ]] [[طبری]]، ج۴، ص۲۳۲).</ref>. | در این [[شورای خلافت]] نخستین کسی که در [[حمایت]] از [[حضرت علی]] {{ع}} برخاست و سخن گفت، [[عمار یاسر]] بود که خطاب به عبدالرحمان گفت: اگر میخواهی در این باره به [[اختلاف]] نیفتند، به نفع [[علی]] [[بیعت]] کن ([[تاریخ]] [[طبری]]، ج۴، ص۲۳۲).</ref>. | ||
# '''پس از | # '''پس از قتل عثمان و تلاش [[عمار]] در بیعت مردم با [[امام]] {{ع}}:''' [[ابو مخنف]] در کتاب الجمل مینویسد: پس از قتل عثمان، [[انصار]] و [[مهاجران]] در [[مسجد پیامبر]] {{صل}} جمع شدند تا ببینند چه کسی عهدهدار [[خلافت]] آنان شود و چون [[مسجد]] مملو از جمعیّت شد، [[عمار یاسر]]، [[ابو الهیثم بن تیهان]]، [[رفاعة بن مالک]]، [[مالک بن عجلان]] و [[ابو ایوب انصاری]] بر این [[تصمیم]] گرفتند که [[حضرت علی]] {{ع}} را به [[خلافت]] بنشانند، در این میان [[عمار]] با [[ابو الهیثم]] بیش از همگان تلاش میکرد و خطاب به آنان گفت: ای گروه [[انصار]]، دیروز را دیدید که [[عثمان]] در میان شما چگونه عمل کرد و اینک هم اگر دقت نکنید و آنچه را که خیر شماست، مورد توجه قرار ندهید، باز هم ممکن است به همان [[مشکلات]] گرفتار شوید. بدون تردید [[علی]] {{ع}} به سبب سابقه و فضلش سزاوارترین [[مردم]] به [[حکومت]] است. | ||
بلافاصله آن چند نفر دیگر مثل [[رفاعة بن مالک]] و [[ابوایوب انصای]] و... گفتند: ما به [[خلافت علی]] {{ع}} [[راضی]] و خشنودیم و سپس به دیگر مردمی که از [[انصار]] و [[مهاجران]] بودند، گفتند: ای [[مردم]]، ما به خواست [[خداوند متعال]] برای خودمان و شما از هیچ خیری فروگذار نیستیم و [[علی]] {{ع}} چنان است که خود به خوبی میدانید و ما | بلافاصله آن چند نفر دیگر مثل [[رفاعة بن مالک]] و [[ابوایوب انصای]] و... گفتند: ما به [[خلافت علی]] {{ع}} [[راضی]] و خشنودیم و سپس به دیگر مردمی که از [[انصار]] و [[مهاجران]] بودند، گفتند: ای [[مردم]]، ما به خواست [[خداوند متعال]] برای خودمان و شما از هیچ خیری فروگذار نیستیم و [[علی]] {{ع}} چنان است که خود به خوبی میدانید و ما جایگاه و [[منزلت]] هیچ کسی را مانند او نمیبینیم که بتواند این کار را بر دوش کشد و از او سزاوارتر باشد. | ||
[[مردم]] حاضر همه گفتند: آری، ما [[راضی]] هستیم و [[علی]] {{ع}} در نظر ما همان است که گفتید، بلکه بهتر از آن است که گفتید لذا [[مردم]] همگان برخاستند و به | [[مردم]] حاضر همه گفتند: آری، ما [[راضی]] هستیم و [[علی]] {{ع}} در نظر ما همان است که گفتید، بلکه بهتر از آن است که گفتید لذا [[مردم]] همگان برخاستند و به خدمت [[علی]] {{ع}} رفتند و او را از خانهاش برای بیعت مردم با ایشان بیرون آوردند و طوری هجوم آوردند مثل هجوم شتران [[تشنه]] به آبشخور، به طوری که نزدیک بود برخی از آنان زیر دست و پا تلف شوند<ref>ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۸؛ توضیح بیشتر را در شرح حال مالک بن تیهان در همین اثر ملاحظه کنید.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۴۰-۱۰۴۶.</ref> | ||
== نقش [[عمار]] پس از [[خلافت علی]] {{ع}} == | == نقش [[عمار]] پس از [[خلافت علی]] {{ع}} == | ||
[[عمار]] نه تنها در رسیدن [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} به [[مقام ولایت]] تلاش پیگیر داشت بلکه در ادامه و استقرار | [[عمار]] نه تنها در رسیدن [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} به [[مقام ولایت]] تلاش پیگیر داشت بلکه در ادامه و استقرار خلافت امام {{ع}} تا فدای [[جان]] خود پیش رفت و از این کار دریغ نورزید، اینک مواردی از جانفشانی [[عمار]] در [[جنگ جمل]] و [[صفین]] را یادآور میشویم: | ||
# '''نقش سازنده [[عمار]] در نیروهای [[کوفی]] و | # '''نقش سازنده [[عمار]] در نیروهای [[کوفی]] و عزل [[ابوموسی اشعری]]:''' قبل از شروع [[جنگ جمل]] [[امیرمؤمنان]] {{ع}} از بین راه [[بصره]]، دو بار [[نامه]] برای [[ابو موسی اشعری]] [[حاکم کوفه]] نوشت و از او خواست مانع حرکت [[مردم]] برای کمک به آن [[حضرت]] نشود؛ اما [[ابو موسی]] توجهی نکرد و در جلوگیری حرکت [[مردم]] [[اصرار]] ورزید، لذا [[امام]] {{ع}}، [[عمار]] و فرزندش [[امام حسن]] را به همراه نامهای به [[کوفه]] اعزام کرد و آن دو، [[نامه]] را برای [[مردم]] خواندند. آنگاه [[امام حسن]] {{ع}} خطبهای خواند و دربارۀ [[مناقب]] پدرش [[امیرمؤمنان]] {{ع}} و [[لزوم]] [[حمایت]] از او سخن گفت. پس از آن [[حضرت]]، [[عمار یاسر]] برخاست و پس از [[حمد]] و [[سپاس]] [[الهی]] و [[درود]] بر [[پیامبر]] {{صل}} چنین گفت: "ای [[مردم]]، [[برادر]] پیامبرتان و پسر عموی او ([[امیرالمؤمنین]] {{ع}}) از شما میخواهد برای [[یاری دین خدا]] حرکت کنید، و اینک [[خداوند]] شما را در مورد دو چیز در بوته [[امتحان]] قرار داده: یکی در مورد [[حرمت]] و [[حق]] [[دین]] شما و دومی در مورد [[حق]] مادرتان ([[عایشه]])، [[بدیهی]] است که [[حق]] [[دین]] شما واجبتر و رعایت [[حرمت]] آن بزرگتر است. ای [[مردم]]، بر شما باد ملازمت با امامی که لازم نیست به او [[آداب]] آموخته شود و فقیهی که لازم نیست به او [[فقه]] و دانشی [[تعلیم]] داده شود. او [[نیرومندی]] است که در [[جنگ]] [[درماندگی]] ندارد و کسی است که در [[اسلام]] دارای چنان سابقهای است که هیچ کس را به آن راه نیست و اگر شما به حضورش روید، به خواست [[خداوند]] کار شما را برای شما روشن میسازد". آن گاه [[ابو موسی]] دوباره [[مردم]] را از رفتن به [[جنگ]] برحذر داشت اما با [[اعتراض]] [[عمار]] مواجه شد، وقتی خبر [[مخالفت]] مجدد [[ابوموسی]] به [[امیرمؤمنان]] {{ع}} رسید قبل از رسیدن به [[بصره]]، [[مالک اشتر]] را به [[کوفه]] فرستاد و او به دستور امام {{ع}} و حمایت [[امام حسن]] {{ع}} و [[عمار یاسر]]، [[ابو موسی]] را عزل و به همراه دوازده هزار نیرو از [[کوفه]] به [[امام]] پیوستند<ref>ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۰-۲۰؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۴۸۱-۴۸۲.</ref>. | ||
# '''[[عمار]] و | # '''[[عمار]] و هلاکت ابن یثربی در [[جنگ جمل]]:''' [[عمار یاسر]] در [[جنگ جمل]] از نظر توان و [[قدرت]] ضعیفترین کسی بود که در آن روز به [[جنگ]] آمده بود. شمشیرش از همه کوتاهتر، نیزهاش از همه باریکتر، ساق پایش از همه لاغرتر بود. در روز [[نبرد جمل]]، عمرو بن یثربی از دلاوران [[سپاه]] [[عایشه]]، چند نفر از [[یاران]] نزدیک و [[دلاور]] [[سپاه]] [[حضرت علی]] {{ع}} مثل [[علباء بن هیثم]]، [[هند بن عمرو جملی]] و [[زید بن صوحان]] را به [[شهادت]] رسانده بود و به کشتن این جمع اکتفا نکرد و مجدداً لگام شتر [[عایشه]] را رها کرد و برای چندمین بار به میدان آمد و هماورد طلبید. در این نوبت [[عمار یاسر]] برای [[جنگ]] با او بیرون آمد و [[مردم]] [[استرجاع]] {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}} میگفتند و از [[خداوند]] میخواستند که او به [[سلامت]] بازگردد. [[عمار یاسر]] با عمرو بن یثربی روبهرو شد و به یک دیگر حمله کردند. [[شمشیر]] عمرو بن یثربی در سپر [[عمار]] گیر کرد و دیگر نتوانست کاری بکند، در این موقع [[عمار]] چنان ضربهای به سرش زد و او را نقش بر [[زمین]] کرد و بعد پای او را گرفت و کشانکشان بدن نیمه جانش را بر روی خاک کشید و به حضور [[حضرت علی]] {{ع}} آورد و به دستور امام {{ع}} او را به خاطر کشتن چند تن از یارانش به هلاکت رساندند<ref>ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۵۹؛ ر.ک: تاریخ طبری، ج۴، ص۵۱۹ و ۵۳۱. البته چگونگی شهادت علباء، زید بن صوحان و هند جملی در شرح حال خودشان آمده است و در ضمن نسبت به کشنده «عمرو بن یثربی» اختلاف است بعضی قاتل او را مالک اشتر دانستهاند.</ref>. | ||
# '''[[عمار]] و پی کردن شتر [[عایشه]]:''' هنگامی که [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} دید، [[مردم]] کنار شتر ([[جمل]]) [[عایشه]] نابود میشوند و تا این شتر زنده است، دستها بریده و [[جانها]] به | # '''[[عمار]] و پی کردن شتر [[عایشه]]:''' هنگامی که [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} دید، [[مردم]] کنار شتر ([[جمل]]) [[عایشه]] نابود میشوند و تا این شتر زنده است، دستها بریده و [[جانها]] به هلاکت میرسد (هفتاد نفر از [[قریش]] در کنار لگام شتر [[عایشه]] کشته شدند) لذا مالک و [[عمار یاسر]] را فراخواند و به آن دو فرمود: "شما دو نفر بروید و شتر [[عایشه]] را پی کنید (از بین ببرید) که تا آن زنده باشد [[آتش]] [[جنگ]] فرو نمینشیند، زیرا آنها شتر را [[قبله]] خود قرار دادهاند"<ref>{{متن حدیث|اذهبا فاعقرا هذا الجمل فإن الحرب لا يبوخ ضرامها ما دام حيا إنهم قد اتخذوه قبلة}}</ref> | ||
[[عمار]] به همراه [[مالک اشتر]] - به | [[عمار]] به همراه [[مالک اشتر]] - به دستور امام {{ع}} - به شتر [[عایشه]] نزدیک شدند و شتر او را به هلاکت رساندند، در این موقع [[یاران]] [[عایشه]] گریختند و [[عایشه]] را تنها گذاشتند، [[امام]] {{ع}} به [[محمد بن ابوبکر]] که در خدمت سپاهیانش بود، فرمود: "خواهرت، [[عایشه]] را دریاب و پناه بده تا [[فتنه]] دیگری پیش نیاید". [[محمد]] بلافاصله به خواهرش [[عایشه]] نزدیک شد و او را در [[خانه]] عبدالله بن خلف خزاعی [[مسکن]] داد<ref>ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۲۸.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)| اصحاب امام علی ج۲]]، ص۱۰۴۶-۱۰۴۹.</ref> | ||
== نقش جاودانه [[عمار]] در [[صفین]] == | == نقش جاودانه [[عمار]] در [[صفین]] == | ||
حضور [[عمار]] در رکاب [[امیرمؤمنان]] {{ع}} در [[صفین]] نه تنها باعث تقویت [[روحی]] | حضور [[عمار]] در رکاب [[امیرمؤمنان]] {{ع}} در [[صفین]] نه تنها باعث تقویت [[روحی]] سپاهیان اسلام و تضعیف و [[سستی]] در [[لشکریان]] [[معاویه]] بود، بلکه سخنان و کلمات به [[حق]] و حمایتهای بیدریغ او از [[علی]] {{ع}} به سربازان و حتی فرماندهان لشکر [[عراق]]، نیرو و توان مضاعف میبخشید و خطبههای او در آغاز حرکت و در گرماگرم [[جنگ]] و به خصوص [[شهادت]] او در روزهای آخر [[جنگ صفین]]، چنان تزلزلی در سپاه شام ایجاد کرد که نزدیک بود کار آن [[سپاه]] یک سره شود و تاریخ اسلام در مسیر خود قرار گیرد؛ اما حیلههای [[معاویه]] و [[عمروعاص]] به خصوص بالای نیزه کردن قرآنها، [[معاویه]] را از [[شکست]] حتمی [[نجات]] داد و فتنهای در [[سپاه]] نیرومند [[امیرمؤمنان]] {{ع}} به وجود آورد که مانع [[پیروزی]] قطعی [[سپاه]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} گردید. | ||
اینک به مواردی از حمایتهای بیدریغ و فداکاریهای مخلصانه [[عمار]] تا مرز [[شهادت]] او در این [[جنگ]]، میپردازیم: | اینک به مواردی از حمایتهای بیدریغ و فداکاریهای مخلصانه [[عمار]] تا مرز [[شهادت]] او در این [[جنگ]]، میپردازیم: | ||
# ''' | # '''حمایت از [[جنگ]] با [[شامیان]]:''' موقعی که [[امیرمؤمنان]] برای [[جنگ]] با [[شامیان]] آماده میشد، نخست موضوع را با [[مهاجران]] و [[انصار]] در میان گذاشت و از آنان [[مشورت]] خواست، [[یاران]] هر کدام سخنی گفتند و [[عمار یاسر]] در حمایت از [[جنگ]] با [[شامیان]] چنین گفت: "ای [[امیرمؤمنان]]، اگر میتوانی یک روز هم درنگ نکنی، چنان کن و پیش از آنکه شعله [[آتش]] [[تبهکاران]] برافروخته شود و رأی آنان بر [[گریز]] و [[تفرقه]] [[استوار]] گردد، ما را به سوی آنان ببر و نخست آنان را به رسد و [[صلاح]] [[دعوت]] نما، اگر پذیرفتند، [[سعادتمند]] شدهاند و اگر چیزی جز [[جنگ]] با ما را نپذیرند، به [[خدا]] [[سوگند]] که ریختن [[خون]] ایشان و کوشش در [[جهاد]] با ایشان مایۀ [[قرب به خداوند]] و کرامتی از سوی [[پروردگار]] است"<ref>ر.ک: وقعة صفین، ص۹۲-۹۴؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۷۰-۱۷۳.</ref>. | ||
# '''[[عمار]]، | # '''[[عمار]]، فرمانده بخشی از [[سپاه]] [[صفین]]:''' [[امیرالمؤمنین]] پس از پایان [[محرم]] [[سال]] ۳۷ هجری قمری و آغاز ماه صفر که رفت و آمد سران [[سپاه]] نزد [[معاویه]] و گفتوگوها به جایی نرسید [[سپاه]] خود را آرایش داد و [[منظم]] کرد و [[عمار یاسر]] را به [[فرماندهی]] و سالاری کل سواران و [[عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی]] را بر پیادگان [[سپاه]] گماشت و [[پرچم]] [[سپاه]] را به [[هاشم بن عتبه]] ([[هاشم مرقال]]) سپرد و [[اشعث بن قیس]] را بر میمنه و [[عبدالله بن عباس]] را بر [[میسره]] گمارد و سپس بر گروههای کوچکتر افراد مورد [[تأیید]] و دلاوران مطمئن را نیز [[فرماندهی]] بخشید<ref>وقعة صفین، ص۲۰۵.</ref>. | ||
# '''[[عمار]] و جواب اعتراضها:''' [[حبیب بن ابی ثابت]] [[نقل]] میکند: در هنگامه [[جنگ صفین]] مردی به [[عمار]] گفت: ای ابوالیقطان، مگر [[پیامبر خدا]] {{صل}} نفرمودند: "با [[مردم]] [[جنگ]] کنید تا [[اسلام]] آورند، و همین که [[مسلمان]] شدند [[خونها]] و [[اموال]] خود را از من [[حفظ]] کردهاند -و دیگر کسی به [[جان]] و [[مال]] آنها متعرض نشود-"<ref>{{متن حدیث|قَاتِلُوا النَّاسَ حَتَّى يُسْلِمُوا فَإِذَا أَسْلَمُوا عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ}}؟</ref>. [[عمار]] به او گفت: آری، [[پیامبر خدا]] {{صل}} چنین فرمودند، اما به [[خدا]] [[سوگند]]، اینان [[مسلمان]] نشدند، بلکه به ظاهر [[تسلیم]] شدند و [[کفر]] را در سینه [[نهان]] داشتند تا برای اظهار آن یارانی پیدا کردند<ref>وقعة صفین، ص۲۱۵؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۳۱۶.</ref>. [[عمار]]، هم چنین در ملاقاتی که با [[عمروعاص]] در بحبوحه [[جنگ]] داشت با استدلالهای محکم از [[اقدام]] [[مردم]] در کشتن [[عثمان]] و [[جنگ]] علیه [[معاویه]] و [[شامیان]]، [[عمر | # '''[[عمار]] و جواب اعتراضها:''' [[حبیب بن ابی ثابت]] [[نقل]] میکند: در هنگامه [[جنگ صفین]] مردی به [[عمار]] گفت: ای ابوالیقطان، مگر [[پیامبر خدا]] {{صل}} نفرمودند: "با [[مردم]] [[جنگ]] کنید تا [[اسلام]] آورند، و همین که [[مسلمان]] شدند [[خونها]] و [[اموال]] خود را از من [[حفظ]] کردهاند -و دیگر کسی به [[جان]] و [[مال]] آنها متعرض نشود-"<ref>{{متن حدیث|قَاتِلُوا النَّاسَ حَتَّى يُسْلِمُوا فَإِذَا أَسْلَمُوا عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ}}؟</ref>. [[عمار]] به او گفت: آری، [[پیامبر خدا]] {{صل}} چنین فرمودند، اما به [[خدا]] [[سوگند]]، اینان [[مسلمان]] نشدند، بلکه به ظاهر [[تسلیم]] شدند و [[کفر]] را در سینه [[نهان]] داشتند تا برای اظهار آن یارانی پیدا کردند<ref>وقعة صفین، ص۲۱۵؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۳۱۶.</ref>. [[عمار]]، هم چنین در ملاقاتی که با [[عمروعاص]] در بحبوحه [[جنگ]] داشت با استدلالهای محکم از [[اقدام]] [[مردم]] در کشتن [[عثمان]] و [[جنگ]] علیه [[معاویه]] و [[شامیان]]، [[عمر | ||