پرش به محتوا

بیعت با یزید بن معاویه: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۱۰۵: خط ۱۰۵:
مروان با [[خشم]] و [[غضب]] از امام{{ع}} جدا شد و به نزد ولید رفت و آنچه را که از امام شنیده بود، برای وی بازگو کرد<ref>{{متن حدیث|أَبْشِرْ یَابْنَ الزَّرْقَاءِ بِکُلِّ مَا تَکْرَهُ مِنَ الرَّسُولِ{{صل}} یَوْمَ تَقْدِمُ عَلَی رَبِّكَ فَیَسْأَلُكَ جَدِّي عَنْ حَقِّي وَ حَقِّ یَزِیدَ}}؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۲۴ - ۲۵؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۱۸۵.</ref>.
مروان با [[خشم]] و [[غضب]] از امام{{ع}} جدا شد و به نزد ولید رفت و آنچه را که از امام شنیده بود، برای وی بازگو کرد<ref>{{متن حدیث|أَبْشِرْ یَابْنَ الزَّرْقَاءِ بِکُلِّ مَا تَکْرَهُ مِنَ الرَّسُولِ{{صل}} یَوْمَ تَقْدِمُ عَلَی رَبِّكَ فَیَسْأَلُكَ جَدِّي عَنْ حَقِّي وَ حَقِّ یَزِیدَ}}؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۲۴ - ۲۵؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۱۸۵.</ref>.
مطابق نقل [[ابن شهر آشوب]]، وقتی این ماجرا ([[سهل‌انگاری]] ولید، در [[بیعت گرفتن از امام حسین]]{{ع}}) به یزید رسید، بلافاصله ولید را از [[فرمانروایی]] [[مدینه]] برکنار و مروان را به جای وی [[منصوب]] کرد!<ref>مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۹۶.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها]] ص ۳۱۵.</ref>
مطابق نقل [[ابن شهر آشوب]]، وقتی این ماجرا ([[سهل‌انگاری]] ولید، در [[بیعت گرفتن از امام حسین]]{{ع}}) به یزید رسید، بلافاصله ولید را از [[فرمانروایی]] [[مدینه]] برکنار و مروان را به جای وی [[منصوب]] کرد!<ref>مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۹۶.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها]] ص ۳۱۵.</ref>
==[[امام حسین]]{{ع}} کنار [[قبر پیامبر]]{{صل}}==
از [[ابوسعید مقبری]] نقل شده است که: «در [[مسجد مدینه]] امام حسین{{ع}} را دیدم در حالی که خرامان خرامان می‌رفت و این اشعار «[[یزید بن مفرغ]]» را می‌خواند:
{{عربی|لَأَذْغَرْتُ السَّوَامَ فِي فَلَقِ الصُّبْحِ مُغِیراً، وَ لَا دُعِیتُ یَزِیداً
یَوْمَ أُعْطَی مِنَ الْمَهَابَةِ ضَیْماً وَ الْمَنَایَا یَرْصُدْنَنِي أَنْ أَحِیداً}}
«من آن نیستم که گله‌های آرام شتر را در سپیده دم [[آسوده]] بگذارم و اگر از [[بیم]]، تن به [[بیدادگری]] دهم و [[ترس از مرگ]]، مرا از راه به در برد، نامم یزید (نام [[شاعر]]) نباشد».
با خود گفتم: به [[خدا]] [[سوگند]]! به [[یقین]] [[امام]]{{ع}} از خواندن این [[شعر]] مقصودی دارد (و می‌خواهد چنین بگوید که اگر [[تسلیم]] خواسته‌های یزید شوم من حسین [[فرزند پیامبر]] نخواهم بود)<ref>مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۱۸۶؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۵۳.</ref>.
امام حسین{{ع}} شبانگاه کنار [[قبر]] جدش [[رسول خدا]]{{صل}} رفت و عرض کرد: «[[سلام]] بر تو ای رسول خدا! من حسین پسر فاطمه‌ام؛ منم فرزند دلبند تو و فرزند دختر تو و من [[سبط]] تو هستم که مرا میان [[امت]] به یادگار گذاشتی.
ای [[پیامبر خدا]]! [[گواه]] باش که آنان دست از [[یاری]] من برداشتند و [[مقام]] مرا [[پاس]] نداشتند؛ این شِکوه من است نزد تو، تا آنگاه که تو را [[ملاقات]] کنم».
سپس امام برخاست و به [[نماز]] ایستاد و پیوسته در [[رکوع]] و [[سجود]] بود<ref>{{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهُ أَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ فَاطِمَةَ أَنَا فَرْخُكَ وَ ابْنُ فَرْخَتِكَ وَ سِبْطُكَ فِي الْخَلَفِ الذَّيِ خَلَّفْتَ عَلَی أُمَّتِكَ فَاشْهَدْ عَلَيْهِمْ يَا نَبِيَّ اللَّهِ إِنَّهُمْ قَدْ خَذَلُونِي وَ ضَيَّعُونِي وَ أَنَّهُمْ لَمْ يَحْفَظُونِي وَ هَذَا شَكْوَايَ إِلَيْكَ حَتَّى أَلْقَاكَ}}؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۱۸۶؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۵۳.</ref>.
امام{{ع}} تصمیم نهایی خود را در برابر خواسته‌های یزید گرفت و به خاطر [[نجات]] [[اسلام]] و [[مسلمین]] در راه پرخطری که در پیش داشت آگاهانه گام نهاد، و پیمانی را که با خدا بسته بود- که هرگز با [[ظالمان]] و [[ستمگران]] [[همکاری]] نکند بلکه [[مبارزه]] با آنان را [[وظیفه]] اصلی خود بداند- فراروی خود قرار داد، و آماده حرکت از [[مدینه]] شد.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها]]، ص ۳۱۷.</ref>.
==خدایا! من [[نیکی‌ها]] را دوست دارم==
چون شب دوم شد [[امام]]{{ع}} بار دیگر کنار [[قبر پیامبر]]{{صل}} آمد و دو رکعت [[نماز]] گزارد و پس از آن عرضه داشت: «بار الها! این قبر پیامبر تو محمد{{صل}} است و من فرزند دخت محمدم. از آنچه برای من پیش آمده است [[آگاهی]]. خدایا! من معروف را دوست دارم و از منکر بیزارم. من از تو ای [[خداوند]] صاحب جلال و [[بزرگواری]] می‌خواهم به [[حق]] این [[قبر]] و کسی که در آن است راهی را که [[خشنودی]] تو در آن است برایم مقرر داری»<ref>{{متن حدیث|اَللَّهُمَّ! إِنَّ هَذَا قَبْرُ نَبِیِّكَ مُحَمَّدٍ وَ أَنَا ابْنُ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ قَدْ حَضَرَنِي مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ عَلِمْتَ، اَللَّهُمَّ! وَ إِنِّي أُحِبُّ الْمَعْرُوفَ وَ أَکْرَهُ الْمُنْکَرَ، وَ أَنَا أَسْأَلُكَ یَا ذَالْجَلَالِ وَ الْإِکْرَامِ بِحَقِّ هَذَا الْقَبْرِ وَ مَنْ فِیهِ مَا اخْتَرْتَ مِنْ أَمْرِي هَذَا مَا هُوَ لَكَ رِضَیً}}؛ در مقتل الحسین خوارزمی تعبیر به «إِلَّا اخترتَ» شده است. فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۲۷؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۱۸۶؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۲۸.</ref>.
امام{{ع}} انگیزه اصلی [[قیام]] خود- یعنی امر به نیکی‌ها و مبارزه با [[زشتی‌ها]] و [[پلیدی‌ها]]- را در این عبارت کوتاه در پیشگاه خداوند و در یکی از مقدس‌ترین مکان‌ها در کنار قبر جدش [[پیامبر]]{{صل}} بیان می‌دارد و آن را به سینه [[تاریخ]] برای [[قضاوت]] آیندگان می‌سپارد.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها]]، ص ۳۱۸.</ref>.
==[[وداع]] [[امام حسین]]{{ع}} با قبر جدش پیامبر{{صل}}==
برای مدتی کوتاه [[خواب]] چشمان امام{{ع}} را فرا گرفت؛ پس از [[بیداری]] برخاست با قبر جدش وداع کرد و عرضه داشت: «پدر و مادرم فدای تو ای [[رسول خدا]]! من به ناچار از جوار قبر تو خارج می‌شوم. میان من و تو جدایی افتاد؛ زیرا من دست [[بیعت]] به [[یزید بن معاویه]]، آن مرد شراب‌خوار و [[فاجر]]، ندادم. اکنون با [[ناراحتی]] تمام از نزد تو بیرون می‌روم. خداحافظ (ای [[پیامبر خدا]])».<ref>{{متن حدیث|بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي یَا رَسُولَ اللهِ لَقَدْ خَرَجْتُ مِنْ جَوَارِكَ کُرْهاً، وَ فُرِّقَ بَیْنِي وَ بَیْنَكَ حَیْثُ أَنِّي لَمْ أُبَایِعْ لِیَزِیدَ بْنِ مُعَاوِیَةَ، شَارِبِ الْخُمُورِ، وَ رَاکِبِ الْفُجُورِ، وَ هَا أَنَا خَارِجٌ مِنْ جَوَارِكَ عَلَی الْکَرَاهَةِ، فَعَلَیْكَ مِنِّي اَلسَّلَامُ}}</ref>.
هنگامی که [[مردم]] از قصد [[امام حسین]]{{ع}} برای حرکت به [[کوفه]] با خبر شدند، گروهی از آنان [[امام]]{{ع}} را از این [[سفر]] برحذر داشتند<ref>منتخب طریحی، ص۴۱۰؛ ناسخ التواریخ، ج۲، ص۱۴؛ ینابیع الموده، ص۴۰۱ (به اختصار).</ref>.
امام{{ع}} بعد از خودداری و [[استنکاف]] از [[بیعت با یزید]] و در واقع [[اعلان]] [[جنگ]] به [[حکومت بنی‌امیه]]، همان تفاله‌های [[دوران جاهلیت]] [[عرب]]، ناگزیر از سفر به سوی کوفه بود؛ زیرا [[نفوذ]] [[بنی‌امیه]] در [[مدینه]] که در دوران [[حکومت]] [[عثمان]] به اوج خود رسیده بود، هنوز در میان افراد سرشناس و متنفذ مدینه زیاد بود، و [[مکه]] نیز به عنوان [[حرم امن]] [[خدا]] باید از هر گونه درگیری برکنار باشد.
در حالی که کوفه مرکز [[شیعیان]] و علاقه‌مندان [[اهل بیت]]{{عم}} بود و اگر [[اختلاف]] و پراکندگی و [[ترس]] و بزدلی را از خود دور می‌کردند ساقط کردن [[حکومت یزید]] و [[یزیدیان]] منفور برای آنان کار مشکلی نبود.
به هر حال امام{{ع}} بعد از [[مخالفت]] علنی با [[بیعت]] و به طور کل با حکومت یزید و [[آل ابی سفیان]] ناچار از این سفر بود.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها]]، ص ۳۱۹.</ref>.
==اگر در [[دنیا]] هیچ پناهگاهی نداشته باشم، با یزید بیعت نخواهم کرد!==
امام{{ع}} هنگام صبح به [[خانه]] بازگشت. برادرش [[محمد حنفیه]] به نزد وی آمد و عرض کرد: «برادرم! تو محبوب‌ترین و عزیزترین مردم نزد من هستی. به خدا [[سوگند]]! من از [[خیرخواهی]] در [[حق]] کسی دریغ نمی‌کنم، تو از همه به خیرخواهی من سزاوارتری؛ زیرا من و تو از یک ریشه‌ایم و تو [[جان]] و [[روح]] و چشم و بزرگ اهل بیت من هستی، و [[پیروی]] تو بر من [[واجب]] است؛ چراکه [[خداوند]] تو را بر من [[شرافت]] بخشید. و تو را از بزرگان [[اهل بهشت]] قرار داده است».
[[محمد حنفیه]] در ادامه افزود:
«به [[مکه]] برو، اگر آنجا برای تو [[امن]] بود پس در آنجا بمان؛ و اگر چنین نبود به سوی [[یمن]] رهسپار شو. که آنان [[یاران]] جد و پدر تواند. آنان [[مهربان‌ترین]] و با محبت‌ترین و مهمان‌نوازترین مردم‌اند. اگر آنجا برای تو امن بود که می‌مانی و گرنه به شن‌زارها و شکاف [[کوه‌ها]] رفته! و از شهری به [[شهر]] دیگر کوچ کن! تا ببینی کار این [[مردم]] به کجا منتهی می‌شود و [[خداوند]] بین ما و این گروه [[فاسق]] [[داوری]] خواهد کرد».
[[امام]]{{ع}} فرمود:
{{متن حدیث|يَا أَخِي وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِي الدُّنْیَا مَلْجَأٌ وَ لَا مَأْوًى لَمَا بَايَعْتُ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ}}؛ «ای [[برادر]]! به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر در هیچ نقطه‌ای از [[دنیا]]، هیچ [[پناهگاه]] و جای امنی نداشته باشم هرگز با [[یزید بن معاویه]] [[بیعت]] نخواهم کرد».
محمد حنفیه از [[سخن گفتن]] باز ایستاد و گریست. امام{{ع}} نیز مدتی با وی گریست، سپس فرمود: «برادرم! خداوند به تو [[پاداش]] [[نیکو]] دهد. [[خیرخواهی]] کردی و به راه درست اشاره کرده‌ای. من اکنون عازم مکه هستم و خود و برادرانم و برادرزادگان و پیروانم را برای این [[سفر]] آماده کرده‌ام. برنامه و رأیشان همان برنامه و [[رأی]] من است. اما تو ای برادرم! ماندن تو در [[مدینه]] ایرادی ندارد تا در میان آنان چشم (خبررسان) من باشی و از تمام امورشان مرا با خبر ساز!»<ref>{{متن حدیث|يَا أَخِي جَزَاكَ اللَّهُ خَيْراً لَقَدْ نَصَحْتَ وَ أَشَرْتَ بِالصَّوَابِ وَ أَنَا عَازِمٌ عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى مَكَّةَ وَ قَدْ تَهَيَّأْتُ لِذَلِكَ أَنَا وَ إِخْوَتِي وَ بَنُو أَخِي وَ شِيعَتِي وَ أَمْرُهُمْ أَمْرِي وَ رَأْيُهُمْ رَأْيِي وَ أَمَّا أَنْتَ يَا أَخِي فَلَا عَلَيْكَ أَنْ تُقِيمَ بِالْمَدِينَةِ فَتَكُونَ لِي عَيْناً لَا تُخْفِي عَنِّي شَيْئاً مِنْ أُمُورِهِمْ}}؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۳۰- ۳۲؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۱۸۸؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۲۹.</ref>.
تعبیرات امام{{ع}} به خوبی نشان می‌دهد که [[بنی‌امیه]] عرصه را بر آن حضرت تنگ کرده بودند، ولی او تصمیم نهایی خود را گرفته بود که هرگز تن به [[ذلت]] و [[ننگ]]، ذلت و ننگی که مایه [[سرافکندگی]] [[مسلمین]] و [[تزلزل]] [[مبانی اسلام]] است ندهد. آری، هرگز با یزید [[بیعت]] نکند و [[حکومت]] او را به رسمیت نشناسد.
این عهدی بود که با [[خدا]] و جدش [[پیامبر]]{{صل}} بسته بود و بر این [[عهد]] [[وفادار]] ماند و شربت [[شهادت]] را با [[افتخار]] نوشید.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها]]، ص ۳۲۰.</ref>.
==[[وصیت‌نامه]] [[تاریخی]] [[امام حسین]]{{ع}}==
سپس [[امام]]{{ع}} دوات و کاغذی خواست و این وصیت‌نامه را برای برادرش [[محمد حنفیه]] نوشت: {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}؛ این وصیتی است از [[حسین بن علی بن ابی طالب]]{{ع}} به برادرش محمد، معروف به [[ابن حنفیه]]: حسین شهادت می‌دهد که معبودی جز خدای یگانه‌ای که شریکی ندارد نیست، و محمد [[بنده]] و فرستاده اوست که از جانب [[حق]] به حق [[مبعوث]] شده است و این که [[بهشت و دوزخ]] حق است و [[روز رستاخیز]]- بدون [[شک]]- خواهد آمد، و [[خداوند]] خفتگان در قبرها را بر می‌انگیزد. و من از سرِ مستی و [[طغیان]] و [[فسادانگیزی]] و [[ستمکاری]] [[قیام]] نکردم، تنها برای [[اصلاح]] در [[امت]] جدم به پا خواستم. می‌خواهم [[امر به معروف و نهی از منکر]] کنم و به روش جدم و پدرم [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} [[رفتار]] نمایم. هر کس سخن حق مرا پذیرفت، پس خداوند به پذیرش (و [[پاداش]]) آن سزاوارتر است، و هر کس [[دعوت]] مرا نپذیرفت، [[صبر]] می‌کنم تا خداوند میان من و این [[مردم]] به حق [[داوری]] کند که او بهترین داوران است.
این [[وصیت]] من است به تو ای [[برادر]]! [[توفیق]] من جز از ناحیه خداوند نیست. بر او [[توکل]] می‌کنم و بازگشتم به سوی اوست».
[[نامه]] را به پایان برد و آن را مهر کرد و به برادرش محمد سپرد و با وی خداحافظی کرد<ref>{{متن حدیث|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إِلَى أَخِيهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيَّةِ: أَنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ حَقٌ {{متن قرآن|وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ}} وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي{{صل}} أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ{{ع}} فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَيَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ {{متن قرآن|وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ}} وَ هَذِهِ وَصِيَّتِي يَا أَخِي إِلَيْكَ {{متن قرآن|وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ}}}}. مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۱۸۸- ۱۸۹؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۳۳- ۳۴ (با مختصر تفاوت)؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۲۹- ۳۳۰.</ref>.
این [[وصیت‌نامه]] [[تاریخی]] به خوبی اهداف [[امام]]{{ع}} را از [[قیام]] آینده‌اش نشان می‌دهد، و می‌گوید: قیام آن حضرت، نه برای [[کشورگشایی]] بود، نه از سر [[هوس]] [[حکومت]] و [[سلطه]] بر [[مردم]]، یا به چنگ آوردن [[مال]] و [[مقام]] [[دنیا]]؛ بلکه [[هدف]]، [[اصلاح امت]] [[اسلام]] و برطرف ساختن کژی‌هایی بود که بر اثر حکومت نااهلان به وجود آمده بود، و نیز احیای [[امر به معروف و نهی از منکر]] و [[سنت]] و [[سیره]] [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} و [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} بود.
به [[یقین]] گام نهادن در چنین [[وادی]] خطرناکی که [[ستمگران]] [[بنی‌امیه]] به وجود آورده بودند، جز این [[هدف الهی]]، هدفی نمی‌توانست داشته باشد، هر چند [[عافیت]] طلبان و مصلحت‌اندیشانِ نزدیک بین، آن را نمی‌پسندیدند.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها]]، ص ۳۲۲.</ref>.
==من هرگز تن به [[ذلت]] نخواهم داد!==
[[محمد بن عمر]] از پدرش [[عمر بن علی بن ابی طالب]]{{ع}} (یکی از [[برادران امام حسین]]{{ع}}) چنین نقل می‌کند: «هنگامی که برادرم [[امام حسین]]{{ع}} از [[بیعت با یزید]] [[امتناع]] کرد، در وقت مناسبی به نزدش رفتم و عرض کردم: ای [[اباعبدالله]]! فدایت شوم. برادرت [[امام حسن]]{{ع}} از پدرش ([[امیرمؤمنان]]{{ع}}) برایم نقل فرمود:- در این هنگام [[گریه]] مهلتم نداد و صدای گریه ام بلند شد- [[امام]]{{ع}} مرا به سینه چسباند و فرمود:
{{متن حدیث|حَدَّثَكَ أَنِّي مَقْتُولٌ‌}}؛ به تو خبر داد که من کشته می‌شوم؟!».
عرض کردم: [[خدا]] نکند ای فرزند [[رسول خدا]]!
فرمود: {{متن حدیث|سَأَلْتُكَ بِحَقِّ أَبِيكَ بِقَتْلِي خَبَّرَكَ؟}}؛ تو را به [[حق]] پدرت [[سوگند]]! آیا تو را به کشته شدنم با خبر ساخت؟» عرض کردم: آری، پس چرا [[اقدام]] نکرده و [[بیعت]] ننمودی؟
فرمود: «پدرم نقل کرد که [[پیامبر خدا]]{{صل}} وی را از شهادتش و [[شهادت]] من با خبر ساخت، و این که [[تربت]] من نزدیک تربت او خواهد بود. تو [[گمان]] کردی به چیزی [[آگاهی]] داری که من ندارم؟!
(و همچنین خبر داد که) من هرگز تن به [[ذلت]] و [[خواری]] نخواهم داد، و این که [[فاطمه]]{{س}} به دیدار پدرش خواهد شتافت در حالی که از [[ظلم]] امتش بر فرزندانش [[شکایت]] خواهد کرد و هر کس که او را نسبت به فرزندانش بیازارد هرگز وارد [[بهشت]] نخواهد شد»<ref>{{متن حدیث|حَدَّثَنِي أَبِي أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} أَخْبَرَهُ بِقَتْلِهِ وَ قَتْلِي وَ أَنَّ تُرْبَتِي تَكُونُ بِقُرْبِ تُرْبَتِهِ فَتَظُنُّ أَنَّكَ عَلِمْتَ مَا لَمْ أَعْلَمْهُ وَ أَنَّهُ لَا أُعْطِي الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسِي أَبَداً وَ لَتَلْقَيَنَّ فَاطِمَةُ أَبَاهَا شَاكِيَةً مَا لَقِيَتْ ذُرِّيَّتُهَا مِنْ أُمَّتِهِ وَ لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ أَحَدٌ آذَاهَا فِي ذُرِّيَّتِهَا}}؛ ملهوف (لهوف)، ص۹۹- ۱۰۰.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها]]، ص ۳۲۳.</ref>.
==مادرم! می‌دانم که [[شهید]] می‌شوم!==
هنگامی که [[امام حسین]]{{ع}} می‌خواست از [[مدینه]] بیرون رود، [[ام سلمه]] ([[همسر]] باوفای رسول خدا{{صل}}) نزد وی آمد و عرض کرد: پسرم! با رفتنت به سوی [[عراق]] مرا [[اندوهگین]] مساز،؛ چراکه از جدت رسول خدا{{صل}} شنیدم که فرمود: «فرزندم حسین{{ع}} در [[سرزمین عراق]] در [[دشت کربلا]] کشته خواهد شد».
امام فرمود: «ای مادر! به خدا سوگند! من نیز این را می‌دانم، و یقیناً من کشته خواهم شد و راه گریزی برایم نیست.
به خدا سوگند! من روزی را که در آن کشته می‌شوم و کسی را که مرا می‌کشد و مکانی را که در آن [[دفن]] می‌شوم، می‌دانم! و آنان که از [[اهل بیت]] و [[نزدیکان]] و شیعیانم کشته می‌شوند. همه را می‌شناسم!
ای مادر: اگر بخواهی [[قبر]] و مرقدم را به تو نشان دهم؟!».<ref>{{متن حدیث|يَا أُمَّاهْ وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَعْلَمُ ذَلِكَ وَ إِنِّي مَقْتُولٌ لَا مَحَالَةَ وَ لَيْسَ لِي مِنْ هَذَا بُدٌّ وَ إِنِّي وَ اللَّهِ لَأَعْرِفُ الْيَوْمَ الَّذِي أُقْتَلُ فِيهِ وَ أَعْرِفُ مَنْ يَقْتُلُنِي وَ أَعْرِفُ الْبُقْعَةَ الَّتِي أُدْفَنُ فِيهَا وَ إِنِّي أَعْرِفُ مَنْ يُقْتَلُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي وَ قَرَابَتِي وَ شِيعَتِي وَ إِنْ أَرَدْتِ يَا أُمَّاهْ أُرِيكِ حُفْرَتِي وَ مَضْجَعِي}}</ref>.
سپس به سوی [[کربلا]] اشاره کرد، [[زمین]] هموار شد تا آنجا که [[مرقد]] و [[مدفن]] و جایگاه [[سپاهیان]] خود و نیز محل توقف و [[شهادت]] خود را به وی نشان داد. در این هنگام [[ام سلمه]] سخت گریست و کار او را به [[خدا]] واگذار کرد.
[[امام]]{{ع}} فرمود: «ای مادر! [[خداوند]] چنین خواست که مرا در طریق ([[مبارزه]] با) [[ظلم]] و [[عداوت]] [[ستمگران]] کشته (و [[شهید]]) ببیند و نیز خواست که [[خاندان]] و [[خویشان]] و [[زنان]] مرا پراکنده و رانده از [[دیار]] خویش و کودکانم را مذبوح، ستمدیده و گرفتار زنجیر [[اسارت]]، ببیند در حالی که آنان [[فریادرسی]] را می‌طلبند، ولی [[یار]] و [[یاوری]] نمی‌یابند».<ref>{{متن حدیث|يَا أُمَّاهْ قَدْ شَاءَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَرَانِي مَقْتُولًا مَذْبُوحاً ظُلْماً وَ عُدْوَاناً وَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَى حَرَمِي وَ رَهْطِي وَ نِسَائِي مُشَرَّدِينَ وَ أَطْفَالِي مَذْبُوحِينَ مَظْلُومِينَ مَأْسُورِينَ مُقَيَّدِينَ وَ هُمْ يَسْتَغِيثُونَ فَلَا يَجِدُونَ نَاصِراً وَ لَا مُعِيناً}}</ref>.
در [[روایت]] دیگری آمده است ام سلمه عرض کرد: «نزد من تربتی است که جدت ([[رسول خدا]]{{صل}}) آن را در شیشه‌ای به من سپرده است».
امام{{ع}} فرمود:
{{متن حدیث|وَ اللَّهِ إِنِّي مَقْتُولٌ كَذَلِكِ وَ إِنْ لَمْ أَخْرُجْ إِلَى الْعِرَاقِ يَقْتُلُونَنِي أَيْضاً}}؛ «به خدا [[سوگند]]! من به [[یقین]] می‌دانم شهید خواهم شد و اگر به سوی [[عراق]] هم نروم نیز مرا خواهند کشت».
سپس [[تربت]] دیگری را گرفت و آن را در شیشه‌ای قرار داد و به [[ام سلمه]] سپرد و فرمود: {{متن حدیث|اجْعَلْهَا مَعَ قَارُورَةِ جَدِّي فَإِذَا فَاضَتَا دَماً فَاعْلَمِي أَنِّي قَدْ قُتِلْتُ}}؛ «آن را نزد شیشه جدم بگذار، پس هر گاه [[خون]] در آن دو شیشه جوشید، بدان که من کشته شده‌ام!».
ام سلمه می‌گوید: چون [[روز عاشورا]] رسید، عصر آن [[روز]] بدان دو شیشه نگاه کردم ناگهان دیدم خون در آن می‌جوشد پس فریادی کشیدم<ref>بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۳۱- ۳۳۲؛ ج۴۵، ص۸۹، ح۲۷؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۵۳.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها]]، ص ۳۲۷.</ref>.
==پایان این راه [[شهادت]] است!==
[[حمزة بن حمران]] یکی از [[یاران امام صادق]]{{ع}} می‌گوید: درباره رفتن [[امام حسین]]{{ع}} و ماندن [[محمد بن حنفیه]] (در [[مدینه]]) [[گفتگو]] می‌کردیم؛ [[امام صادق]]{{ع}} فرمود: «ای [[حمزه]]، من خبری به تو می‌دهم ولی پس از این درباره آن چیزی مپرس. هنگامی که امام حسین{{ع}} از (برادرش محمد بن حنفیه) جدا شد و آهنگ حرکت کرد، کاغذی خواست و در آن نوشت: «{{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ}}، از [[حسین بن علی بن ابی طالب]]{{ع}} به همه [[بنی‌هاشم]]: اما بعد، هر کس از شما به من بپیوندد، [[شهید]] خواهد شد، و هر کس چنین نکند، به [[پیروزی]] نخواهد رسید. والسلام»<ref>{{متن حدیث|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى بَنِي هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ مَنْ لَحِقَ بِي مِنْكُمْ اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ لَمْ يَبْلُغْ مَبْلَغَ الْفَتْحِ وَ السَّلَامُ}}؛ ملهوف (لهوف)، ص۱۲۸- ۱۲۹؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۳۰؛ ج۴۵، ص۸۴- ۸۵؛ کامل الزیارات، ص۷۶ (با مختصر تفاوت).</ref>.
این خبر کوتاه و پرمعنی نشان می‌دهد که [[امام]]{{ع}} از همان آغاز، پایان راه را می‌دید، و علی‌رغم پندارهای نادرست کسانی که از وسعت [[بینش]] و [[آگاهی]] [[امامان]]{{عم}} اطلاعی ندارند، به ما می‌گوید امام{{ع}} با [[علم]] به این که [[فرشته]] شهادت در [[انتظار]] او است از مدینه حرکت کرد.
آری؛ او به خوبی می‌دانست که برای ترک [[بیعت با یزید]] به خاطر [[حفظ]] و [[پاسداری از اسلام]] چه بهای گرانی را باید بپردازد و این، [[عظمت مقام]] آن حضرت را شفاف‌تر نشان می‌دهد.
در ضمن اشاره فرمود که: بازماندگان و به تعبیر دیگر عقب افتادگان از قافله [[شهادت]] نیز به جایی نخواهند رسید و در زیر [[سلطه]] دژخیمان یزیدی [[روزگار]] [[بدی]] خواهند داشت.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها]]، ص ۳۲۸.</ref>.


== منابع ==
== منابع ==
۷۶٬۵۷۶

ویرایش