پرش به محتوا

نصب الهی امام در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۳۳۷: خط ۳۳۷:
# '''نصب کلی به نحو قضیه خارجیه:''' این نصب کلی است؛ همچون [[حدیث ثقلین]] و [[حدیث سفینه]] که در این [[احادیث]] نصب به نحو قضیه خارجیۀ کلی منظور است. مراد از قید کلی این است که از آن مجموع [[اهل بیت]] {{عم}} [[اراده]] شده است<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [https://www.aparat.com/v/2dil0?playlist=376197 درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»]</ref>.
# '''نصب کلی به نحو قضیه خارجیه:''' این نصب کلی است؛ همچون [[حدیث ثقلین]] و [[حدیث سفینه]] که در این [[احادیث]] نصب به نحو قضیه خارجیۀ کلی منظور است. مراد از قید کلی این است که از آن مجموع [[اهل بیت]] {{عم}} [[اراده]] شده است<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [https://www.aparat.com/v/2dil0?playlist=376197 درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»]</ref>.
# '''نصب به نحو قضیه خارجیه شخصیه:''' همچون {{متن حدیث|عَلِيٌّ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي}}<ref>مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۳۰، ص۵۸۸.</ref>، یا احادیثی که در آنها نام [[ائمه اطهار]] {{عم}} تا [[امام دوازدهم]] بیان شده است<ref>مانند حدیثی که جابر جعفی از جابر انصاری نقل کرده است که پیامبر اکرم {{صل}} فرمود: {{متن حدیث|هُمْ خُلَفَائِي يَا جَابِرُ وَأَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ بَعْدِي أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْمَعْرُوفُ فِي التَّوْرَاةِ بِالْبَاقِرِ وَسَتُدْرِكُهُ يَا جَابِرُ فَإِذَا لَقِيتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلاَمَ ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ سَمِيِّي وَكَنِيِّي حُجَّةُ اللهِ فِي أَرْضِهِ وَبَقِيَّتُهُ فِي عِبَادِهِ اِبْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ}}. صدوق، محمد بن علی، كمال الدين، ج۱، ص۲۵۳.</ref>.<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [https://www.aparat.com/v/2dil0?playlist=376197 درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»]</ref>
# '''نصب به نحو قضیه خارجیه شخصیه:''' همچون {{متن حدیث|عَلِيٌّ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي}}<ref>مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۳۰، ص۵۸۸.</ref>، یا احادیثی که در آنها نام [[ائمه اطهار]] {{عم}} تا [[امام دوازدهم]] بیان شده است<ref>مانند حدیثی که جابر جعفی از جابر انصاری نقل کرده است که پیامبر اکرم {{صل}} فرمود: {{متن حدیث|هُمْ خُلَفَائِي يَا جَابِرُ وَأَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ بَعْدِي أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْمَعْرُوفُ فِي التَّوْرَاةِ بِالْبَاقِرِ وَسَتُدْرِكُهُ يَا جَابِرُ فَإِذَا لَقِيتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلاَمَ ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ سَمِيِّي وَكَنِيِّي حُجَّةُ اللهِ فِي أَرْضِهِ وَبَقِيَّتُهُ فِي عِبَادِهِ اِبْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ}}. صدوق، محمد بن علی، كمال الدين، ج۱، ص۲۵۳.</ref>.<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [https://www.aparat.com/v/2dil0?playlist=376197 درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»]</ref>
== [[امامت]] یا [[خلافت]]، انتخابی یا [[انتصابی]]؟ ==
[[وهابیان]] ادعا می‌کنند: مسئله [[رهبری]] و [[جانشینی پیامبر]]{{صل}} به [[مردم]] واگذار شده است که بر اساس {{متن قرآن|وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ}}<ref>«و کارشان رایزنی میان همدیگر است» سوره شوری، آیه ۳۸.</ref> از طریق [[بیعت]]، فردی را به رهبری برمی‌گزینند؛ ولی [[شیعیان]] بدون هیچ دلیلی در این رابطه مسئله «امامت انتصابی» را طرح کرده و می‌کنند. مسئله‌ای که ساخته و پرداخته [[ذهن]] [[علمای شیعه]] است و ارتباطی با [[وحی]] و [[شرع]] ندارد؛ بنابراین [[مذهب شیعه]] نمی‌تواند «[[حق]]» باشد.
===پاسخ===
'''تحلیل و بررسی'''
چند نکته در این باره قابل ذکر است:
'''نکته نخست''': برابر [[نص قرآن]]، حق مطلق، ذات [[پاک]] [[باری تعالی]] است. [[خداوند]] می‌فرماید: {{متن قرآن|ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ}}<ref>«آن، بدین روست که خداوند است که راستین است و اینکه او مردگان را زنده می‌کند و اینکه او بر هر کاری تواناست» سوره حج، آیه ۶.</ref>. برابر [[قواعد]] ادبی، وجود ضمیر «هو» به عنوان ضمیر فصل و معرفه بودن «[[الحق]]» به عنوان خبر بیانگر [[حصر]] مبتدا در خبر است؛ بنابراین، معنی [[آیه]] چنین است که: «حق، منحصر در خداست». او حق بالذات است، بقیه حق بودن خویش را وامدار اویند. حال اگر مکتبی توانست حق بودنش را از [[خدا]] اخذ کند حق بالغیر است و در غیر این صورت [[باطل]] است {{متن قرآن|فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ}}<ref>«این است خداوند پروردگار راستین شما بنابراین، پس از حقّ جز گمراهی چه خواهد بود؟ و چگونه (از حق) روی گردانتان می‌کنند؟» سوره یونس، آیه ۳۲.</ref>؛ بنابراین چه [[شیعه]] و چه هر [[مذهب]] دیگری که مدعی [[حقانیت]] است، باید حق بودنش را از خدا اخذ کند، به گونه‌ای که اتصال مذهب خویش را به خدا ثابت کند، در غیر این صورت نمی‌تواند مذهب خویش را به خدا نسبت دهد و مدعی حقانیت و اصالت باشد.
اگر وهابیان در حقانیت [[اعتقاد شیعه]] در موضوع امامت و رهبری، مطالبه [[دلیل شرعی]] می‌کنند آیا برای [[اعتقاد]] خودشان در موضوع [[انتخاب]] [[رهبری]] بعد از [[پیامبر]]{{صل}}، [[دلیل عقلی]] و [[شرعی]] دارند؟! آیا خلافتی که آنان مدعی‌اند، با [[دلیل شرعی]] و [[نقلی]] ثابت شده است یا آن‌که با [[رأی]] [[اهل]] [[سقیفه]] بوده که پس از بحث و [[مشاجره]]، آمیخته با [[عجله]] و [[شتاب]] اتفاق افتاده است؟ [[بخاری]] می‌نویسد {{متن حدیث|كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً}}؛ «[[بیعت با ابوبکر]] بدون [[فکر]] و [[مشورت]] بوده است»<ref>صحیح البخاری، ج۸، ص۲۵۵.</ref>.
'''نکته دوم''': [[شیعه]] در مسئله [[امامت]] و رهبری قائل است که این مسئله یکی از مسائل [[عظیم]] [[دینی]] است که تنها با [[جعل]] و [[نصب الهی]] اتفاق می‌افتد.
از منظر شیعه، [[وجوب اطاعت از امام]] [[معصوم]] از [[قرآن]] استفاده می‌شود. قرآن می‌فرماید: {{متن قرآن|أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ}}<ref>«ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.</ref>.
این [[آیه]] به روشنی بر [[وجوب اطاعت اولی الامر]] دلالت می‌کند؛ زیرا همان‌گونه که [[اطاعت از خدا]] و رسولش بدون قید در این آیه آمده، [[اطاعت اولی الامر]] نیز بدون قید آمده و این می‌رساند که [[اولی الامر]] افراد معصومی هستند که [[خداوند]] [[امت]] را به [[اطاعت]] آنها امر کرده است؛ زیرا اگر آنان جایز الخطاء باشند، [[وجوب اطاعت]] آنان مستلزم وجوب اطاعت از [[خطا]] است.
روشن است چنین امری بر خداوند [[قبیح]] و مستحیل است، چنان که [[فخر رازی]] از [[دانشمندان]] بزرگ [[اهل سنت]] به این مسئله [[اذعان]] کرده است<ref>التفسیر الکبیر، ج۱۰، ص۱۱۳.</ref>.
حال که اولی الامر، باید معصوم باشند، معنی ندارد خداوند اطاعت از آنها را [[واجب]] کند؛ ولی [[مصداق اولی الامر]] را میان امت قرار ندهد؛ زیرا خدایی که [[اطاعت از اولی الامر]] معصوم را واجب کرده است، لابد مصداق آن را نیز میان امت قرار داده و آنها را به امت معرفی کرده است.
به [[اعتقاد شیعه]] آنان با آیاتی چون [[آیه ولایت]]، [[تطهیر]]، [[مباهله]]، [[مودت]]، [[ذوی القربی]] و احادیثی چون [[حدیث غدیر]]، [[حدیث ثقلین]]، [[حدیث منزلت]] و [[حدیث]] [[اثنی عشر]] [[خلیفه]] معرفی شده‌اند. گستردگی و فراوانی این [[احادیث]] در منابع [[فریقین]] به میزانی است که هیچ نقطه ابهامی در تشخیص [[امامان معصوم]] تصور نمی‌شود. برابر این [[آیات]] و [[روایات]]، [[امامت]]، اصلی است که اصالت و [[حقانیت]] خویش را مستقیم از [[خدا]] می‌گیرد و [[انسان‌ها]] در آن حقی ندارند. با این حساب، آنچه [[شیعه]] ادعا می‌کند دقیقاً آن را [[اثبات]] می‌کند، شیعه برای [[اثبات حقانیت]] [[مذهب]] خود در این مسئله، حتی به روایات خودش هم نیاز ندارد، بلکه آنچه در این باب، ادعا می‌کند در [[منابع اهل سنت]] به گستردگی یافت می‌شود.
این [[وهابیان]] هستند که باید برای حقانیت [[اعتقاد]] خویش در مسئله [[رهبری]]، [[فکری]] کنند! آیا آنها می‌توانند انتخابی را که به تعبیر [[خلیفه دوم]]، [[فلتة]]<ref>صحیح البخاری، ج۸، ص۲۵۵: {{عربی|فوالله ما كانت بيعة أبي بكر إلا فلتة... إنما كانت بيعة أبي بكر فلته و تمت، ألا و إنها قد كانت كذلك و لكن الله وقى شرها}}.</ref> (بدون [[تأمل]] و [[شور]]) اتفاق افتاده و در ذاتش [[شر]] را همراه داشته، به خدا نسبت دهند؟!
'''نکته سوم''': این ادعا از وهابیان پذیرفتنی نیست که آنچه نسبت به [[خلفا]] اتفاق افتاده به [[دستور خدا]] و متصل به [[وحی]] بوده؛ زیرا آنان اعتقادشان بر این است که مسئله [[خلافت]] و [[جانشینی]] به [[مردم]] واگذار شده و هیچ نصی از طرف خدا و [[پیامبر]]{{صل}} درباره آن نرسیده است<ref>الفرق بین الفرق، بغدادی، ص۳۰۸؛ قواعد العقائد، ص۲۲۶؛ المواقف، ج۲، ص۵۷۴ – ۵۸۰.</ref>. [[ابن کثیر]] - از علمای مورد قبول وهابیان - می‌نویسد: {{عربی|إن رسول الله لم ينص على الخلافة عينا لأحد من الناس}}؛ «پیامبر{{صل}} برای احدی به عنوان [[جانشین]] خود تصریح نکرده است»<ref>البدایة و النهایة، ج۵، ص۲۷۰.</ref>.
اکنون با وجود چنین باوری چگونه می‌توان مسئله خلافت را یک امر [[شرعی]] و [[دینی]] تلقی کرد؟ چگونه می‌توان [[وجوب پیروی]] از خلفا را به [[شرع]] نسبت داد؟! روش [[انتخاب]] خلفا هم نشان می‌دهد که هیچ اصل شرعی در این مسئله مورد توجه نبوده؛ زیرا [[ابوبکر]] در [[سقیفه]] تنها با [[بیعت]] [[عمر]] و چند نفر دیگر آن هم با [[عجله]] و [[شتاب]] در غیاب اکثر [[مسلمانان]] خصوصاً [[اهل بیت پیامبر]]{{صل}} به [[خلافت]] رسیده است.
چنان‌که گذشت، [[بخاری]] از قول عمر نقل می‌کند که بیعت ابی بکر بدون [[مشورت]] با مسلمانان بوده است<ref>صحیح البخاری، ج۸، ص۲۶۰. {{عربی|كانت بيعة أبي بکر فلته و تمت... و ليس منكم من تقطع الأعناق إليه مثل أبي بكر من بايع رجلا عن غير مشورة من المسلمين}}.</ref>.
[[قرطبی]] - [[مفسر]] بزرگ [[اهل سنت]] - پس از [[اذعان]] به عدم تحقق مشورت و [[اجماع]] بابت [[خلافت ابوبکر]] می‌نویسد: «اگر یکی از ریش سفیدان هم با کسی بیعت کند، خلافت منعقد می‌شود، دلیلش آن است که عمر به [[تنهایی]] با ابوبکر بیعت کرد و ابوبکر [[خلیفه]] شد»<ref>الجامع لأحکام القرآن، ج۱، ص۲۶۹: {{عربی|فإن عقدها واحد من أهل الحل و العقد فذلك ثابت و يلزم الغير فعله... و دليلنا أن عمر عقد البيعة لأبي بكر}}.</ref>.
پس از [[ماجرای سقیفه]]، [[تیم]] برنده با فشار [[قبایل]] [[تازه مسلمان]] اطراف [[مدینه]] و ایجاد فضای [[رعب]] و [[وحشت]]، به [[اجبار]] و [[اکراه]] از [[مردم مدینه]] بیعت گرفتند. [[طبری]] می‌نویسد: {{عربی|إن أسلم أقبلت بجماعتها حتى تضايق بهم السكك فبايعوا أبا بكر. فكان عمر يقول: ما هو إلا أن رأيت أسلم فأيقنت بالنصر}}؛ «[[قبیله اسلم]] با انبوهی از جمعیتش، خیابان‌های مدینه را پر کرد تا برای ابوبکر [به [[زور]]] بیعت بگیرد. عمر همواره می‌گفت: به [[پیروزی]] [[یقین]] نداشتم تا آن‌که قبیله اسلم را دیدم، پس به پیروزی یقین کردم»<ref>تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۵۸.</ref>.
اساساً [[حمله]] به [[بیت]] [[فاطمه زهرا]]{{س}} برای همین بوده تا متخلفان از بیعت را، که در [[خانه]] آن حضرت [[تحصن]] کرده بودند، به اجبار به بیعت وادار کنند. [[ابن عبد ربّه]] - از [[دانشمندان اهل سنت]] - در این باره می‌نویسد: «ابوبکر، عمر را نزد علی{{ع}} و [[یاران]] وی فرستاد تا آنها را از [[خانه فاطمه]] برای بیعت بیرون کند و در صورت [[امتناع]] به [[زور]] [[متوسل]] شود. [[عمر]] با مقداری [[آتش]] به سوی آنها رفت. هنگامی که [[فاطمه]]{{س}}، عمر را با آن وضع دید، فرمود: ای پسر خطاب! آمده‌ای تا [[خانه]] ما را به آتش کشی! عمر پاسخ داد: آری! مگر اینکه مانند همه [[مردم]] عمل کنید (تن به [[بیعت]] بدهید)»<ref>العقد الفرید، ج۴، ص۲۴۷: {{متن حدیث|... فَأَقْبَلَ بِقَبَسٍ مِنْ نَارٍ عَلَى أَنْ يُضْرِمَ عَلَيْهِمُ الدَّارَ فَلَقِيَتْهُ فَاطِمَةُ فَقَالَتْ يَا ابْنَ الْخَطَّابِ أَ جِئْتَ لِتُحْرِقَ دَارَنَا قَالَ نَعَمْ أَوْ تَدْخُلُوا فِيمَا دَخَلَتْ فِيهِ الْأُمَّةُ}}.</ref>.
اما کیفیت [[انتخاب خلیفه دوم]] با تعیین مستقیم [[خلیفه اول]] صورت پذیرفت؛ در انتخاب خلیفه دوم نه تنها هیچ اعتنایی به [[رأی]] [[صحابه]] نشد بلکه به [[اعتراضات]] آنان هم هیچ توجهی نشد. برابر [[اسناد]] [[تاریخی]]، پس از آن‌که صحابه از تصمیم خلیفه اول مبنی بر [[نصب]] [[خلیفه دوم]] به [[خلافت]] مطلع شدند، از باب [[اعتراض]] گفتند: {{متن حدیث|تَسْتَخْلِفُ عَلَيْنَا فَظّاً غَلِيظاً؟... فما تقول لربک إذا لقیته و قد استخلفت علینا عمر؟}}؛ «تو فرد [[خشن]] و سخت [[دل]] را بر ما مسلط کردی، زمانی که در پیشگاه [[خدا]] حاضر شوی چه پاسخی برای این تصمیمت داری؟»<ref>المصنف ابن أبی شیبة، ج۸، ص۵۷۴؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۸، ص۱۴۹. </ref>.
[[امیر مؤمنان علی]]{{ع}} نیز در [[خطبه]] معروف به [[شقشقیه]] با اشاره به همین نکته می‌فرماید: {{متن حدیث|فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ فَصَيَّرَهَا وَ اللَّهِ فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا}}؛ «[[راستی]] شگفت‌آور است [نفر اول] که در [[حیات]] خویش از مردم درخواست می‌کرد عذرش را بپذیرند و از خلافت معذورش دارند، خود هنگام [[مرگ]]، عروس خلافت را در آغوش شخص دیگر نهاد، چه محکم هر یک از آن دو، سهمشان را از پستان‌های [[ناقه]] خلافت دوشیدند! او خلافت را در [[اختیار]] کسی قرار داد که آکنده از [[خشونت]] بود، [[کلامی]] [[ناهنجار]] و برخوردی ناگوار داشت، [[اشتباهات]] او مدام و پوزش‌طلبی وی فراوان بود»<ref>نهج البلاغه، خطبه سوم.</ref>.
[[خلیفه سوم]] هم طبق [[وصیت]] [[خلیفه دوم]] در یک [[شورای شش نفره]] ([[اهل حل و عقد]]) [[انتخاب]] شد و بالأخره [[معاویه]] هم با [[زور]] سرنیزه و [[قلدری]] و [[مکر]] به [[حکومت]] رسید.حال کدام یک از اینها را می‌توان به [[خدا]] و [[شرع]] نسبت داد؟! بنابراین کسانی که در [[حقانیت شیعه]] در موضوع [[رهبری]] و [[امامت]] تشکیک می‌کنند، خودشان به این تشکیک سزاوارترند.
البته ممکن است [[وهابیان]] مدعی شوند که این انتخاب‌ها بر اساس اصل [[مشورت]] و [[اجماع]] بوده که یک اصل [[قرآنی]] است. [[قرآن]] می‌فرماید: {{متن قرآن|وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ}}<ref>«و کارشان رایزنی میان همدیگر است» سوره شوری، آیه ۳۸.</ref>.
ولی روشن است که اولاً: تعبیر به {{متن قرآن|أَمْرُهُمْ}} «امر خودشان» نشان می‌دهد این مربوط به جایی است که جنس کار از امور [[مردم]] شمرده شود؛ اما در اموری مانند امامت و [[خلافت]] که یک مسئله [[الهی]] است و [[نصوص]] بسیاری از طرف [[شارع مقدس]] درباره آن رسیده است دیگر جای مشورت نیست.
ثانیاً: آنان که در [[سقیفه]] [[اجتماع]] کردند، حتی خودشان - برابر [[اسناد]] [[تاریخی]] - به این [[آیه]] (مشورت) و [[حکم]] آن توجهی نداشته و استنادی هم به این آیه نکرده‌اند.
ثالثاً: چنان که گذشت هیچ یک از [[خلفا]] با مشورت [[مسلمانان]]، [[قدرت]] را در [[اختیار]] نگرفتند! در [[انتخاب خلیفه دوم]] و سوم که هیچ سخنی از مشورت مسلمانان نیست! در ارتباط با [[خلیفه اول]] هم که مردم نقشی نداشتند؛ زیرا اگر [[انتخاب خلیفه اول]] با مشورت مردم بود، پس چرا مردم را با [[اکراه]] و [[اجبار]] به [[بیعت]] وادار کردند؟ چرا برخی از [[صحابه]] در همان جلسه سقیفه با خلافت [[خلیفه]] [[مخالفت]] کرده‌اند؟!<ref>صحیح البخاری، ج۸، ص۲۶ - ۲۷.</ref> و چرا گروهی از [[انصار]] یا همه‌شان می‌گفتند جز با علی{{ع}} با احدی بیعت نمی‌کنیم؟<ref>تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۴۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۲۵: {{عربی|فبايعه عمر و بايعه الناس فقالت الأنصار أو بعض الأنصار: لا نبايع إلا عليا}}.</ref> و اگر مبنا بر مشورت بود، پس چطور این [[قانون]] در مورد خلفای بعدی نقض گردیده است؟!<ref>تاریخ مدینة دمشق، ج۳۹، ص۱۸۶.</ref>.
بنابراین مسئله [[امامت]] و [[رهبری]] نزد [[وهابیان]] نه مستند به [[نص]] است ونه [[اجماع]] و نه [[مشورت]]، با این حال چگونه از منظر آنها، [[وجوب اطاعت]] از [[خلفا]] مستند به [[شرع]] شده است؟!
'''نکته چهارم''': [[شناخت]] و [[بیعت با امام]] در هر عصر از مسائل مهمی است که در [[احادیث]] وارد شده است. [[علمای اسلام]] [[نصب امام]] در هر عصر را بر همه [[مسلمانان]] [[واجب]] می‌دانند<ref>المواقف، ج۲، ص۵۷۴؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۱۷۸.</ref>.
از جمله احادیثی که در این زمینه از [[پیامبر اکرم]]{{صل}} صادر شده، [[حدیث نبوی]] است که فرمود: {{متن حدیث|مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةُ إِمَامٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً}}؛ «هر کس بمیرد و در گردنش [[بیعت]] [امامی] نباشد به [[مرگ جاهلی]] مرده است»<ref>صحیح مسلم، ج۶، ص۲۲؛ سنن الکبری، ج۸، ص۱۵۶.</ref>.
روشن است که بیعت با امام مرده معنی ندارد؛ بنابراین مراد از این [[حدیث]] بیعت با امام [[حی]] و زنده است. از سوی دیگر [[عبدالقاهر بغدادی]] از قول علمای اسلام نقل می‌کند که آنان بر این باورند: {{عربی|لا تصح الإمامة إلا لواحد في جميع أرض الإسلام}}؛ «در تمام [[سرزمین‌های اسلامی]] تنها امامت برای یک فرد صحیح است»<ref>الفرق بین الفرق، ص۳۰۹.</ref>.
بر اساس [[روایات]] دیگر، [[امام]] [[مسلمین]] باید دارای ویژگی‌هایی خاص باشد که به برخی از آنها اشاره می‌شود:
آن‌که امام باید [[قریشی]] باشد. چنان که از پیامبر اکرم{{صل}} [[روایت]] شده است: {{متن حدیث|الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ‌}}؛ «[[امامان]] از قریش‌اند»<ref>مسند احمد، ح، ۸، ص۱۴۲؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۴، ص۷۶.</ref>.
[[مناوی]] در شرحش می‌نویسد: {{عربی|ذهب الجمهور إلى العمل بقضية هذا الحديث فشرطوا كون الإمام قرشياً}}؛ «[[جمهور]] [[علما]] بر اساس این حدیث عمل کردند، پس قرشی بودن را در امام شرط دانسته‌اند»<ref>فیض القدیر، ج۳، ص۲۴۷.</ref>. جمهور علمای اسلام «[[مجتهد]]» بودن را نیز از [[شرایط امام]] دانسته‌اند. «[[ایجی]]» - از [[دانشمندان اهل سنت]] - می‌نویسد: {{عربی|الجمهور على أن أهل الإمامة مجتهد في الأصول و الفروع ليقوم بأمور الدين}}؛ «جمهور [[علمای اسلام]] بر این باورند که [[امام]] باید در اصول و [[فروع]] [[مجتهد]] باشد تا بتواند به امور [[دین]] [[اقدام]] کند»<ref>المواقف، ج۳، ص۵۸۶.</ref>.
[[عبدالقاهر بغدادی]]<ref>الفرق بین الفرق، ص٣٠٨.</ref>، ماوردی<ref>الأحکام السلطانیة، ص۶. </ref>، [[تفتازانی]]<ref>شرح المقاصد، ج۲، ص۲۷۱.</ref>، [[باقلانی]]<ref>تمهید الأوائل، ص۴۷۲ – ۴۷۳.</ref> و دیگران نیز به این مطلب تصریح کرده‌اند.
همچنین [[عدالت]] و [[پرهیز]] از [[فسق]] و [[ظلم]] را نیز از جمله شروط امام برای [[تصدی مقام امامت]] [[مسلمین]] دانسته‌اند. «[[ایجی]]» می‌نویسد: {{عربی|يجب أن يكون عدلا}}؛ «[[واجب]] است که [[امام عادل]] باشد»، آن‌گاه ایجی آن را شرط [[اجماعی]] دانسته است<ref>المواقف، ج۳، ص۵۸۷.</ref>.
سؤال این است آیا [[وهابیان]]، امروزه چنین امامی را با این ویژگی‌ها می‌شناسند؟! در این [[زمان]] آنان در [[بیعت]] چه امامی به سر می‌برند؟! چگونه می‌شود در این زمان به [[حدیث]] {{متن حدیث|مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةُ}} عمل کرد؟! آن امام قرشی عالم [[عادل]] در زمان ما کیست؟! کجاست؟!
از منظر [[شیعه]]، امام [[معصوم]] عادل قرشی که {{متن حدیث|يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا}}<ref>تفسیر العیاشی، ج۱، ص۲۵۴.</ref> است، امروز [[امام مهدی]]{{ع}} از [[ذریه پیامبر اسلام]]{{صل}} است. این [[احادیث]] هم ناظر به آن حضرت است. غیر از آن حضرت، احدی در این عالم دارای چنین ویژگی‌هایی نیست. تازه [[روایت]] {{متن حدیث|مَنْ مَاتَ}} بیانگر آن است که امام مهدی{{ع}} در این زمان [[حی]] و زنده است و همه باید بیعت آن حضرت را در گردن داشته باشند و در غیر این صورت به [[مرگ جاهلی]] و در حال [[ضلالت]] و [[گمراهی]] خواهند مرد. اگر چنین امامی نداشته باشیم معنایش آن است که امروزه همه [[مسلمانان]] در ضلالت و گمراهی به سر می‌برند! در کدام یک از [[ممالک اسلامی]] امام معصوم قرشی وجود دارد؟!
«[[امامت]]» نزد شیعه از مهم‌ترین مسائل [[دینی]] است؛ به گونه‌ای که امام به [[نص]] [[خداوند]] [[منصوب]] می‌شود. به همین جهت، شیعه مسئله امامت را [[عهد الهی]] دانسته و [[حق]] [[انتخاب]] آن را تنها برای خداوند محفوظ می‌داند؛ ولی دیگران، امامت را امری بشری دانسته و آن را وابسته به [[انتخاب]] [[شورا]] یا [[تعیین خلیفه]] قبلی و امثال آن می‌دانند؛ از این رو [[شیعه]] با [[سربلندی]] می‌تواند ادعا کند که امر [[امامت]] از ناحیه [[خداوند]] به [[امامان]] رسیده است و [[بشر]] در [[انتخاب امام]] دخالتی ندارد، پس [[مذهب شیعه]] حقانیتش را از [[خدا]] اخذ کرده است؛ ولی دیگران که این مسائل را در [[اختیار]] شورا قرار دادند، نمی‌توانند انتخاب شورایی خود را به خدا نسبت دهند<ref>[[مهدی رستم‌نژاد|رستم‌نژاد، مهدی]]، [[پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه (کتاب)|پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه]]، ص ۲۱۵-۲۲۴.</ref>.


== پرسش‌های وابسته ==
== پرسش‌های وابسته ==
۱۱۷٬۲۲۵

ویرایش