بحث:نصب الهی امام در کلام اسلامی

عنوان بندی آقای فرقانی

معناشناسی (لغوی و اصطلاحی)

نصب

جعل

امام و امامت

اصطلاح ترکیبی «نصب الهی»

واژگان همسو با امامت

خلافت
ولایت
(مُلک) حکومت و حاکم

روابط معنایی واژگان همسو با امامت

رابطه و نسبت واژه خلافت با امامت
رابطه و نسبت واژه ولایت با امامت
رابطه و نسبت واژه ملک یا حکومت با امامت
رابطه و نسبت واژگان: نبی، رسول و امام
معناشناسی نبی و رسول و نسبت آنها با یکدیگر
نسبت نبی و رسول با امام

تاریخچه بحث نصب الهی امام

امامت، بزرگترین اختلاف امت اسلام

دیدگاه فریقین در بحث نصب امام

شیعه و نظریه انتصاب
اهل سنت و نظریه انتخاب

ضرورت نصب الهی امام

براهین کلامی نصب الهی امام

سنت الهی نصب حاکم یا فرمانروا

قاعده لطف

ضرورت هدایت انسان توسط خداوند‌

جامعه توحیدی؛ بستر هدایت توحیدی‌

اجتماعی بودن انسان و ویژگی‌های آن

تأثیر جامعه بر رشد انسان

ناتوانی انسان در تحقّق جامعه توحیدی

وجوب تدارک لوازم تشکیل جامعه توحیدی توسّط خداوند

ضرورت تبیین قوانین توحیدی و نصب حاکم توسط خداوند

تحقق نصب الهی امام

تحقق نصب الهی امام در امامت عامه

تحقق نصب الهی امام در امامت خاصه اهل بیت

طرق نصب (تعیین امام)

دیدگاه شیعه: نظریه انتصاب الهی

طرق شناخت امام
نص
معجزه

دیدگاه اهل سنت: نظریه انتخاب

طرق تعیین و نصب امام
بیعت
شوری
وصیت
قهر و غلبه

جمع‌بندی

دلایل مؤمن الطاق بر نصب الهی امام

در مناظره‌ای که مؤمن الطاق با فردی از خوارج دارد در پاسخ به پرسش وی مبنی بر اینکه امام تو کیست؟ می‌گوید: "همو که خدا و رسولش در روز غدیر او را منصوب کردند"[۱].

این بیان نشان می‌دهد مؤمن الطاق امام را فردی می‌داند که از جانب خداوند و رسول او منصوب می‌شود. در مناظره‌ای دیگر، زید از مؤمن الطاق می‌پرسد: "آیا تو معتقدی در میان آل محمد (ص) امامی وجود دارد که مصداقاً معین است؟" و ابوجعفر پاسخ می‌دهد: "آری، یکی از آنها پدرت علی بن حسین (ع) بود"[۲].[۳]

لطف

کلمه «لطف» در لغت معانی فراوانی دارد مانند: نرمی در کار و کردار، مدارا، خوش رفتاری، مودّت، نیکویی و نیکو کرداری، نازکی، چیزی که حواس درکش نتوانند، و هدیه از سر محبّت[۴].

لطف در اصطلاح علم کلام، چیزی است که مکلّف را به طاعت نزدیک‌تر می‌کند و از معصیت دورتر می‌سازد به شرط آنکه از وسایل انجام کار نباشد، و به اضطرار نیز نرسد. نصب کردن امام مانند ارسال پیامبر، لطف نسبت به خلق است. از طرف دیگر از منظر عقل، لطف بر حق تعالی لازم و واجب است[۵].

خداوندِ حکیم تمام اموری را که برای رسیدن انسان به هدف آفرینش لازم است باید در اختیار او قرار دهد. از جمله این امور، بعثت پیامبران و نصب امام معصوم است، پس لازم است که خداوند، کسی را به رسالت بفرستد، و در زمانی که رسول نیست، جانشین و امامی را به جای او نصب کند تا خلق، یله و رها به حال خود نباشند و از بیهودگی و پوچی نجات یابند و در جهت رسیدن به هدف خلقت تلاش کنند، در غیر این صورت لازم می‌آید که خداوند نقض غرض کرده باشد و این کار از حکیم، قبیح و صدورش محال است[۶].

به بیان دیگر، همان‌طور که خداوند تعالی به لطفش، پیامبران و رسولان را برگزید تا بندگان را از جهل و انحراف برهانند و راه سعادت و بندگی را به آنان نشان دهند و حجت را بر آنان تمام کنند، به همان دلیل (یعنی لطف الهی ایجاب می‌کند که) باید بعد از پیامبران برای شریعت و آئین آنها، امامی بگمارد که از تمام خلق افضل باشد و نسبت به حقایق دین از همه داناتر باشد تا نفوسی را که تکمیل نشده‌اند کامل گرداند، و احکامی را که تشریع شده ولی به عللی به مردم ابلاغ نشده، تبلیغ کند و نیز افرادی را که در زمان آن پیامبر تولّد نیافته و بعدها به دنیا آمده‌اند، تربیت نماید و به شاهراه هدایت برساند.

پس بر خداوند - تبارک و تعالی - لازم است که برای تکمیل نفوس، کسی را انتخاب کند که با بیان خود، شریعت را آشکار کند و شبهات ملحدان را دفع نماید و عالَم جهل را به نور علم منوّر سازد و معارف و اسرار دین را برای نفس‌های مستعدْ، روشن گرداند و نیز با شمشیر، دشمنان دین را دفع نماید و با دست و زبان و اخلاق الهی خود، کجی‌ها را راست و کاستی‌ها را برطرف کند.

پس از این توضیح باید بگوییم: انظار مختلفی درباره قاعده لطف و خاستگاه آن میان متکلّمان مسلمان وجود دارد. برخی قاعده لطف را لازمه حکمت الهی می‌دانند و بر آنند که وقتی دانستیم خداوند حکیم است، لازمه حکمت آن است که بر بندگان لطف کند؛ زیرا اگر لطف نباشد، غرض از تکلیف یا حتّی خلقت حاصل نمی‌آید و این بر خداوندحکیم محال است[۷].

برخی دیگر، لطف را لازمه جود و کرم خدا می‌دانند، نه عدل او و معتقدند لطف از آن رو بر خدا لازم است که او جواد و کریم است، نه از آن جهت که عادل است[۸]. برخی نیز لطف را لازمه عدل الهی می‌دانند[۹]. گروهی از متکلّمان، قاعده لطف را از دلایل لزوم بعثت پیامبران می‌شمارند[۱۰].

نظریّه شیعه این است که لطف بر دو گونه است:

الف) لطف محصِّل که عبارت است از مبادی و مقدّماتی که هدف خلقت بر آنها استوار است. خلقت از گذر لطف محصّل از بیهودگی و لغو می‌رهد و بدون آن، فعل الهی بدون غایت و عبث می‌شود. از جمله مصادیق لطف محصّل، بیان تکالیف انسان و قدرت بخشیدن بر انجام تکالیف و بعثت پیامبران است (برای بیان طریق سعادت و آسان نمودن سلوک آن) و شکی نیست که انسان با تکیه بر عقلش - بدون تعلیم وحی - قادر نیست طریق سعادت را بیابد و به معارف حقّه دست یابد؛ لذا وجوب لطف محصّل در نظر آنان که خداوند را حکیم، و از افعال عبث منزّه می‌دانند - چنان که عقل و نقل بر آن اتفاق دارند -تردید ناپذیر است.

ب) لطف مقرِّب که عبارت است از آنچه برآورنده غرضِ تکلیف است لذا با نبود لطف مقرّب، غرضِ تکلیف حاصل نمی‌شود، مانند وعد، وعید، تشویق و تهدید که بنده را بر طاعت بر می‌انگیزد و از گناه باز می‌دارد[۱۱].

لطف مقرّب در توانایی و قدرت بندگان برای طاعت یا معصیت، دخلی ندارد. آنان می‌توانند اطاعت کنند یا روی به معصیت نهند - چه وعدی باشد یا نباشد - قدرت بر تکالیف در گرو آن است که بندگان، تکالیف را به واسطه پیامبران بازشناسند و از ابزارهای مادّی نیز بهره مند باشند و فرض بر این است که چنین مقدمات و وسایلی حاصل است، جز این که بسیاری از مردم به مجرّد اطلاع از تکلیف - مادامی که در آنجا وعد و وعید و ترغیب و ترهیب نباشد - به وظیفه‌شان عمل نمی‌کنند.

متکلّمان در این باره که آیا لطف مقرّب، بر خداوند واجب است یا نه، به اختلاف افتاده‌اند. ظاهراً صحیح این است که اگر برآورده شدن غرض تکلیف[۱۲] نزد اکثر مکلّفین بسته به لطف خداوند است، لطف بر او لازم است[۱۳]. متکلّمان از قرآن کریم و روایات ائمه معصومین (ع) نیز بر این حقیقت، استشهاد نموده‌اند[۱۴] که از آیات و روایات برمی آید، آنچه شوق اکثر بندگان را به طاعت برمی انگیزد و آنها را از معصیت دور می‌دارد، برآوردنش بر خداوند واجب است؛ زیرا بدین‌سان تکالیف از بیهودگی و لغو خارج شده، در نتیجه خلقت از عبثیت مصون می‌ماند.

مخفی نماند که مراد متکلّمین از وجوب بر خداوند، آن نیست که بندگان بر او حاکمیّت دارند؛ بلکه مراد این است که اوصاف کمالی خداوند - مانند حکمت و عدالت - مقتضی و سبب ایجاد و بروز و لزوم لطف هستند.

با توجه به دیدگاه فوق، ظاهر این است که قول به وجوب لطف به نحو مطلق، تمام نیست، بلکه باید تفصیل داد یعنی بگوییم:

لطف خداوند بر دو گونه است: یکی لطفی که به نحو عام در ادای تکالیف بیش‌تر مکلّفان دخیل است و این لطف از باب حکمت بر خداوند واجب است. دوم، لطفی که بر ادای تکالیف شماری اندک از مکلّفان مؤّر است و این لطف از جود و فضل الهی سرچشمه می‌گیرد بی‌آنکه بر او واجب باشد[۱۵].[۱۶]

انتصابی بودن

بی‌شک هر قدر شرایط امام، ساده‌تر باشد، امکان شناخت کسی که واجد آن شرایط است، سهل‌تر خواهد بود و به عکس، هرگاه شرایط صلاحیت امام، پیچیده باشد ناگزیر راه شناخت عادی آن، دشوارتر خواهد بود. جای تردید نیست که عصمت، از اموری است که امکان شناخت آن از طرق عادی برای انسان امکان‌پذیر نیست و همچنین، اعلم و افضل از دیگران بودن، مسئله است که از عهده انسان‌های عادی بر نمی‌آید؛ از این روست که انتصابی بودن آن از جانب خدا و یا امام قبلی که معصوم است، ضروری می‌نماید.

یکی از متکلمان اسلامی با استفاده از شیوه منطقی، برای انتصابی بودن امام، چنین استدلال کرده است: إن في تصب الإمام استجلاب منافع لا تحصى و استدفاع مضار لا يخفى و كل ما كان كذلك فهو واجب؛ نصب امام از طرف خداوند و توسط پیامبران (ص)، موجب منافع و مصالح بسیار و دفع زیان‌های فراوان می‌باشد و هر کاری که چنین باشد، واجب است و ترک چنین امر لازمی از جانب خداوند متعال، خلاف حکمت و رحمت لطف است»[۱۷].

یادآوری این نکته لازم است که عمده‌ترین دلیل انتصابی بودن امام معصوم، احادیثی است که از پیامبر اکرم (ص) وارد شده که حضرت، شخص امام را تعیین کرده است. با وجود چنین روایاتی، دیگر جایی برای بحث عقلی در مورد اثبات انتصابی بودن امام، باقی نخواهد ماند[۱۸].

از آن چه که گذشت، مشخص شد که در مسئله امامت، فقط عدالت و بیعت کافی نیست بلکه اعلم بودن و نیز عصمت و انتصاب الهی هم لازم است.

اینک در تکمیل این بحث، ترجمه حدیث جامع و مشروحی را که از امام رضا (ع) درباره شرایط و اوصاف امام نقل شده است می‌آوریم: «مردم نا آگاهند و با آرای خویش فریب خوردند. همانا خداوند عزوجل پیغمبرش را قبض روح نکرد، مگر آن‌که دین را بر وی کامل گردانید... و علی (ع) را به عنوان محور و امام در میان آنان به پای داشت، و هرگز آنچه امت محتاج بود فرو نگذاشت مگر این که آن را برای آنان روشن کرد، پس هر که گمان کند خداوند دین خود را ناقص گذاشته، بی‌گمان کتاب خدا را انکار کرده[۱۹] و هرکس که کتاب خدا را انکار کند، به آن کافر شده است. آیا مردم، خود قدر امامت و جایگاه امام را در میان خود می‌توانند بفهمند تا بتوانند خود، امام خویش را انتخاب کنند؟ همانا امامت قدرش والاتر و شأنش بزرگ‌تر و جایگاهش رفیع‌تر و کرانه‌هایش گسترده‌تر، و ژرفایش عمیق‌تر از آن است که مردم با عقلشان به آن برسند و یا با نظریاتشان به آن دست یابند و یا با اختیار خود امامی را انتخاب کنند... همانا امامت، حق علی واولاد او تا روز قیامت است؛ زیرا که پس از محمد (ص)، پیامبری نخواهد آمد... همانا امامت، مقام و منزلت انبیا و میراث اوصیا است. امامت، خلافت خدا در روی زمین و خلافت رسول خدا (ص) بر مردم و مقام امیرالمؤمنین و میراث حسن و حسین (ع) است. امامت، زمام دین، نظام مسلمین، صلاح و عزت مؤمنین است. امامت، اساس اسلام رشد یابنده و پایه بلند آن است. با امام است که نماز و زکات و روزه و حج و جهاد تمامیت می‌یابد و مالیات‌ها و صدقات فراوان می‌گردد و حدود و احکام خدا اجرا می‌گردد و مرزها و نواحی محفوظ می‌ماند.

امام است که حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام، و حدود خدا را اقامه و دین خدا را پاسداری می‌کند و مردم را با حکمت و اندرزهای نیکو و دلیل‌های رسا به راه پروردگار فرا می‌خواند. امام، چون خورشید تابنده‌ای است که با نور خویش عالم را درخشان می‌کند... .

امام، امین خدا در بین خلقش، و حجت او در میان بندگانش، و خلیفه او در سرزمین‌هایش است و مردم را به دین خدا دعوت، و از حریم او حراست می‌کند. امام کسی است که از گناهان پاک است و از عیوب میرا، به علم مخصوص است و به حلم موسوم. رشته اتصال دین، عزت مسلمین، مایه خشم منافقین و نابودی کافران است.

امام، در روزگار خویش یگانه است و هیچ کس به پایه او نمی‌رسد و هیچ عالمی با او برابر نیست. جانشینی برای وی یافت نمی‌شود و نظیر و مانندی برای وی نیست. تمام فضایل و نیکی‌ها را داراست، بدون آن‌که آنها را طلب یا کسب کرده باشد، بلکه از جانب خداوند کریم به او عطا شده است. پس کدامین شخص است که به حد شناسایی امام رسد و یا بتواند او را انتخاب کند.

در امر امامت، اختیار کجاست، و عقل‌ها کجایند و نمونه امام کجا یافت می‌شود؟ آیا گمان می‌کنید که امامت در غیر خانواده پیامبر خدا یافت می‌شود؟! به خدا سوگند به خودشان دروغ گفتند و باطل‌ها بر آنان چیره شده است... اینان از انتخاب خدا و رسول خدا و اهل بیت او روی گردانده و به انتخاب و اختیار خود روی آورده‌اند و حال آن‌که قرآن آنان را ندا می‌دهد و می‌فرماید: ﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ[۲۰] و نیز می‌فرماید: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ[۲۱]. پس آنان چگونه می‌توانند خود، امام خویش را برگزینند و حال آن‌که امام، عالمی است که چیزی بر وی پوشیده نیست. پاسداری است که از انجام وظایف خود کوتاهی نمی‌کند. معدن قداست و پاکی و ریاضت و پارسایی و علم وعبادت است. به دعوت پیامبر خدا و نسل پاک بتول ویژگی یافته، در نسبش سخنی نیست و در حسبش هیچ برابری نیست، خاستگاهش از قریش، تبار و شجره‌اش از هاشم، عترتش از پیامبر... و اعمالش مورد رضای خداوند است. در امامت کاردان و قوی، به سیاست آگاه، واجب الاطاعة، قائم به امر خداوند عزوجل، نصیحت کننده بندگان خدا و حافظ دین اوست.

و آن‌گاه که خداوند عزوجل، بنده‌ای را بر انجام کارهای سایر خلق انتخاب می‌کند، سینه‌اش را فراخ و چشمه‌های حکمت را از قلبش جاری می‌کند و به وی علم و آگاهی الهام می‌دارد تا در جواب وانماند و از راه درست و صواب به را، حیرت و سرگردانی کشیده نشود، پس وی در این هنگام، معصوم و مورد تأیید و حمایت الهی و محفوظ از لغزش و خطا است. بدین گونه خداوند به وی مقامی ممتاز بخشیده تا حجتی باشد بر بندگان و شاهدی بر مخلوقات. و این فضل خداست، به هر که خواهد عطا نماید، والله ذو الفضل العظیم.

پس آیا آنان می‌توانستند به چنین امامی دست یابند و آن را برگزینند، و یا آن کسی را که برگزیده‌اند، دارای این صفات و خصوصیات است تا از او پیروی و اطاعت نمایند؟»[۲۲].[۲۳]

مقدمه

خلیفة الله منصوب از طرف خداوند است؛ چراکه تنها خداوند می‌داند، چه کسی شایستگی دریافت علم به اسماء و تصدی منصب خلافت را دارد: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً[۲۴].[۲۵]

در توضیح این مطلب باید گفت حق اداره جهان اصالتاً از آنِ خداوند است؛ از این‌رو، اگر کسی بخواهد بر جهان مدیریت کند، روشن است که صاحب حق باید این حق را به او بدهد. همچنین ولی الله که خداوند، قدرت تصرف در کائنات، سرپرستی جهان و منصب مرجعیت دینی را به او داده است و برخوردار از علم ویژه الهی، برای اِعمال این ولایات است، نمی‌تواند به وسیله مردم شناخته شود، از این‌رو، لزوماً خداوند او را تعیین می‌کند[۲۶].

اولی الامر معصوم از گناه و اشتباه و دارای علم ویژه به احکام الهی‌اند. بنابراین اولی الامر انسان‌هایی مفترض الطاعه، معصوم، عالم به احکام خداوند و سنّت نبوی، مجری و مبیّن احکام خداوند و سنّت نبوی و منصوب از ناحیه خداوندند[۲۷].

اگر هادی معصوم و برخوردار از علم الهی است، لازم است منصوص از جانب خداوند باشد؛ چرا که مردم نمی‌توانند این دو صفت را تشخیص دهند. از سوی دیگر نیز، می‌توان گفت که پیامبرِ هادی، از جانب خداوند مأموریت دارد که به هدایت مردم بپردازد. به دیگر سخن، رسالت او برای هدایت انسان‌هاست. قرآن کریم بارها بر این نکته تأکید کرده است؛ چنان‌که راجع به پیامبران الهی می‌فرماید: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ[۲۸]. در آیه مزبور، بر این نکته تأکید شده است که پیامبران به فرمان خداوند متعال هدایت می‌کنند[۲۹].[۳۰]

پانویس

  1. من نصبه الله و رسوله یوم الغدیر؛ مرزبانی خراسانی، مختصر أخبار شعراء الشیعة، ص۹۰-۹۵.
  2. طوسی، اختبار معرفة الرجال، ج۲، ص۴۲۶؛ طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۰۸؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۴۷، ص۴۰۵.
  3. اقوام کرباسی، اکبر، مؤمن الطاق، ص۱۹۵-۱۹۶.
  4. مفردات الفاظ القرآن، ص۴۵۰؛ لغت‌نامه دهخدا، ج۱۲، ص۱۷۳۷۶.
  5. علامه مجلسی در کتاب حق الیقین، بعد از ذکر دلیل لطف می‌فرماید: «و نیز اصلح بر حق تعالی واجب است، و شکی نیست در آنکه اصلح به حال عباد در جمیع احوال و ازمان، وجود رئیس و حاکمی است علی الاطلاق که اختیار دین و دنیای ایشان به دست او باشد، و چنین رئیس یا پیامبر است و یا امام؛ در زمانی که پیامبر نباشد، منحصر در امام است». حقیر گوید: شکی نیست در این که وجود امام برای دین و قرآن و امّت متضمّن مصالح بسیار و خالی از هر گونه مفسده است پس به مقتضای عدل، بر خداوندِ حکیم تعیین آن حتم و لازم است؛ زیرا در تعیین نکردن او مفسده حاصل می‌شود و دین و قرآن و احکام از بین می‌رود و در نتیجه، نقض غرض لازم آید و نقض غرض بر خداوند، قبیح و محال است، چنان که در بحث عدل بیان شده است.
  6. قال المحقّق الطوسی: الإمام لطف، فیجب نصبه علی الله تحصیلاً للغرض. تجرید الاعتقاد، الامامه، المسئلة الأولی، ص۳۶۲.
  7. چنان که از کلام علامه حلّی در کشف المراد، الفصل الثالث فی أفعاله، المسأله الثانیة عشره فی اللطف و ماهیته و أحکامه، ص۳۲۵؛ و فاضل مقداد در شرح باب حادی عشر، الفصل الرابع فی العدل، المسأله الخامسه، ص۷۲ استفاده می‌شود.
  8. اوائل المقالات، ج۶۵. قال المفید: إنّ ما أوجبه أصحاب اللطف من اللطف إنّما وجب من جهه الجود و الکرم لا من حیث ظنّوا أنّ العدل أوجبه و أنّه لو لم یفعل لکان ظالماً.
  9. اوائل المقالات، ص۶۵.
  10. ر.ک: الإلهیّات، ج۳، ص۵۱.
  11. کشف المراد، ص۳۵۱؛ ارشاد الطّالبین، ص۲۷۷؛ الالهیّات، ج۳، ص۵۲. وقال العلامه الحلی: «إن المکلّف بالکسر إذا علم أن المکلّف لا یطیع إلاّ باللطف، فلو کلّفه من دونه کان ناقضا لغرضه، کمن دعا غیره إلی طعام وهو یعلم أنه لایجیبه إلاّ أن یستعمل معه نوعا من التأدّب، فإن لم یفعل الداعی ذلک النوع من التأدّب کان ناقضا لغرضه، فوجوب اللطف یستلزم تحصیل الغرض» (کشف المراد، الفصل الثالث فی أفعاله، المسأله الثانیه عشره فی اللطف و ماهیته و أحکامه، ص۳۲۵؛ و قال الفاضل المقداد: «إنا بیّنّا أنّه تعالی مرید للطاعه وکاره للمعصیه، فإذا علم أن المکلّف لا یختار الطاعه، أو لایترک المعصیه، أو لایکون أقرب الی ذلک إلاّ عند فعل یفعله به، وذلک الفعل لیس فیه مشقه ولاغضاضه، فإنه یجب فی حکمته أن یفعله؛ إذ لو لم یفعله لکشف ذلک: إمّا عن عدم إرادته لذلک الفعل، وهو باطل لما تقدم، أو عن نقض غرضه إذا کان مریدا له، لکن ثبت کونه مریدا له، فیکون ناقضا لغرضه. ویجری ذلک فی الشاهد مجری من أراد حضور شخص إلی ولیمه، وعرف أو غلب علی ظنّه أنّ ذلک الشخص لایحضر إلاّ مع فعل یفعله من إرسال رسول أو نوع أدب أو بشاشه أو غیر ذلک من الأفعال ولاغضاضه علیه فی فعل ذلک، فمتی لم یفعل عدّ ناقضا لغرضه. ونقض الغرض باطل، لأنه نقص، والنقص علیه تعالی محال، و لأن العقلاء یعدّونه سفها و هو ینافی الحکمه (إرشاد الطالبین إلی نهج المسترشدین، ص۲۷۷) این بیان دلالت دارد بر این که لطف از باب حکمت واجب است. و این کلام قائلین به وجوب لطف به نحو مطلق است، و ظاهراً صحیح تفصیل است به این بیان که: یُفصَّل بین ما یکون مؤرا فی تحقق التکلیف بشکل عام بین المکلّفین، فیجب من باب الحکمه، و إلاّ فیرجع إلی جوده و تفضّله من دون إیجاب علیه.
  12. نه غرض خلقت.
  13. بعضی چنین مثال زدند: لو فرضنا أنّ غالب المکلّفین لایقومون بتکالیفهم بمجرّد سماعها من الرسل - و إن کانوا قادرین علیها - إلاّ إذا کانت مقرونه بالوعد والوعید والترغیب والترهیب، وجب علی المکلِّف القیام بذلک صونا للتکلیف عن اللّغویه. و لو أهملها المکلِّف ترتب علیه بطلان غرضه من التکلیف، و بالتالی بطلان غرضه من الخلقه.
  14. ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ «و ما در هیچ دیاری پیامبری نفرستادیم مگر آنکه مردمش را به سختی و رنج دچار کردیم باشد که (به درگاه خدا) لابه کنند» سوره اعراف، آیه ۹۴؛ ﴿وَقَطَّعْنَاهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَمًا مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَمِنْهُمْ دُونَ ذَلِكَ وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ «و آنان را در زمین به امّت‌هایی (گوناگون) بخش کردیم، برخی از ایشان شایسته‌اند و برخی، نه چنین‌اند و آنان را با خوشی‌ها و ناخوشی‌ها آزمودیم باشد که (به راه راست) باز گردند» سوره اعراف، آیه ۱۶۸؛ ﴿رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا «پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۱۶۵؛ بحارالانوار، ج۵، ص۳۱۶.
  15. به عبارت دیگر: إذا کانت هذه المبادی کافیه فی تحریک الأکثریه نحو الطاعه، ولکن القلیل منهم لایمتثلون إلاّ فی ظروف خاصه، کالیسر فی الرزق، أو کثره الرفاه، الظاهر أنّه لا یجب علی الله تعالی، إلاّ من باب الجود و التفضل. وبذلک یعلم أن اللطف المقرّب إذا کان مؤرا فی رغبه الأکثریه بالطاعه وترک المعصیه یجب من باب الحکمه. و أما اذا کان مؤرا فی آحادهم المعدودین، فالقیام به من باب الفضل و الکرم.
  16. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ ص ۱۱۷.
  17. فیاض لاهیجی، گوهر مراد، به نقل از امام فخر رازی.
  18. جمعی از نویسندگان، معارف اسلامی، ص۲۰۷ و ۲۰۸.
  19. اشاره به آیه: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم» سوره مائده، آیه ۳.
  20. «و پروردگارت هر چه خواهد می‌آفریند و می‌گزیند؛ آنان را گزینشی نیست، پاکا خداوند و فرابرترا (که اوست) از آنچه (برای او) شریک می‌آورند» سوره قصص، آیه ۶۸.
  21. «و چون خداوند و فرستاده او به کاری فرمان دهند سزیده هیچ مرد و زن مؤمنی نیست که آنان را در کارشان گزینش (دیگری) باشد» سوره احزاب، آیه ۳۶.
  22. اصول کافی، ج۱، ص۲۰۰؛ ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص۴۳۸، با اندک تفاوتی در برخی عبارت‌ها. این حدیث در عیون اخبارالرضا، کمال الدین، معانی الاخبار، غیبت نعمانی، احتجاج طبرسی و بحارالأنوار آمده است.
  23. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص ۲۶-۳۰.
  24. «می‌خواهم جانشینی در زمین بگمارم» سوره بقره، آیه ۳۰.
  25. فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۱۵۳.
  26. فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۱۸۴.
  27. فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۲۲۱.
  28. «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند و به آنها انجام کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستندگان ما بودند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
  29. شایان ذکر است، راجع به اینکه مقصود از ﴿بِأَمْرِنَا در آیه مذبور چیست، اختلافاتی وجود دارد. در قسمت‌های پیشین و به هنگام بحث از مفهوم «امام»، دلیل خود را بر اینکه مقصود از «امر» همان امر تشریعی است، بیان کردیم. روایتی نیز در این باره وجود دارد. ر. ک: محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۳۲؛ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۱۷۱-۱۷۲؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۱۶. گفتنی است، برخی از مفسران نیز ظاهر از «امر» در آیه مزبور را امر تشریعی دانسته‌اند؛ برای نمونه، ر. ک: ملا فتح‌الله کاشانی، منهج الصادقین، ج۷، ص۲۴۳؛ ملا محسن فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ج۴، ص۱۶۰؛ محمد بن مرتضی کاشانی، تفسیر المعین، ج۲، ص۱۱۰۴؛ محمد بن علی شریف لاهیجی، تفسیر شریف لاهیجی، ج۳، ص۶۰۳؛ ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۱۷، ص۱۶۷.
  30. فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۲۴۹.
بازگشت به صفحهٔ «نصب الهی امام در کلام اسلامی».