حجة الوداع در معارف و سيره علوی: تفاوت میان نسخهها
←منابع
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۲۶: | خط ۲۶: | ||
[[پیغمبر اکرم]]{{صل}} [[فرمان]] داد همه باز ایستند و آنان که پیش رفتهاند، بازگردند و [[منتظر]] مانند. در هوای گرم و سوزان پس از [[اقامه نماز]] ظهر جمعیتی بیش از صدهزار نفر، [[هیجان]] زده، [[انتظار]] میکشیدند که رسول خدا{{صل}} از چه کار مهمی سخن خواهد گفت. [[رسول اکرم]]{{صل}} از منبری بالا رفت که با جهاز ساخته بودند و پس از [[حمد]] و ثنای [[پروردگار]] و [[گواهی]] گرفتن از مردم بر یکتایی [[خداوند]] و [[بندگی]] و [[رسالت]] خود و [[حقانیت]] [[بهشت و دوزخ]] و [[روز قیامت]] فرمود: «ای مردم، من به زودی از میان شما خواهم رفت و دو ثقل برایتان بر جای میگذارم که اگر به آنها چنگ زنید، هرگز [[گمراه]] نخواهید شد. این دو هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند تا کنار [[حوض کوثر]] بر من درآیند. پس بنگرید با آنها چگونه [[رفتار]] میکنید و آیا [[حق]] مرا درباره آنها مراعات خواهید کرد!» یکی از حاضران پرسید: «یا [[رسول الله]]، این دو ثقل کدامند؟» پیغمبر اکرم{{صل}} فرمود: «[[ثقل اکبر]]، [[کتاب خدا]] است که یک سویش به [[دست خدا]] و سوی دیگر آن به دست شما است. [[ثقل اصغر]]، [[عترت]] من است. پس به آن دو چنگ زنید تا گمراه نشوید و بر آن دو پیشی نگیرید که هلاک خواهید شد و درباره آن دو کوتاهی نکنید که نابود میگردید». آنگاه رسول خدا{{صل}} با بلندترین صدا فرمود: «آیا من سزاوارتر از شما به خود شما نیستم؟» [[مردم]] گفتند: «آری، [[سوگند]] به [[خدا]]». پس بیدرنگ دست علی{{ع}} را گرفت و چونان بلند کرد که سفیدی زیر بغل هر دو پیدا شد. سپس فرمود: {{متن حدیث|فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ}}؛ «پس هر که من مولا و [[سرپرست]] اویم، این علی مولا و سرپرست او است. خدایا، [[دوست]] بدار هر کس را که او را دوست بدارد و [[دشمن]] بدار هر کس را که او را دشمن میدارد و [[یاری]] کن هر کس را که او را یاری کند و رها کن هرکس را که او را واگذارد». در پایان فرمود: «هر کس در اینجا حاضر است، باید این [[پیام]] را به آنکه غایب است، برساند». سپس از [[منبر]] فرود آمد. آنگاه [[نماز ظهر]] را با مردم خواند و در [[خیمه]] خود نشست و به علی{{ع}} فرمود در خیمهای برابر خیمه او بنشیند و به [[مسلمانان]] [[فرمان]] داد دسته دسته نزد علی{{ع}} آیند و [[نصب]] او را به این [[مقام]] [[تهنیت]] گویند و به او به عنوان [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[سلام]] کنند. مردم به سوی [[امیرمؤمنان]]{{ع}} [[هجوم]] آوردند و [[بیعت]] کردند. [[مراسم]] بیعت و تبریک تا [[غروب]] [[آفتاب]] ادامه یافت. پیشاپیش کسانی که به امیرمؤمنان{{ع}} تبریک گفتند، [[ابوبکر]] و [[عمر]] بودند که هر یک میگفتند: «به! به! ای فرزند [[ابوطالب]]، از این پس در هر [[صبح و شام]] سرپرست من و اختیاردار هر مرد و [[زن]] مؤمنی». هنوز مردم پراکنده نشده بودند که این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا}}<ref>«امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم» سوره مائده، آیه ۳.</ref><ref>ر.ک: شیخ مفید، الارشاد ج۱، ص۱۶۴؛ امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۱، ص۹؛ احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۱. همچنین پیرامون حدیث غدیر و نزول آیات تبلیغ و اکمال در این خصوص و راویان آن به نقل از منابع معتبر سنی نگاه کنید به: شرفالدین عاملی، سید عبدالحسین، المراجعات نامههای ۵۸ و ۵۶ و ۵۴. و ری شهری، محمد، موسوعة الامام علی{{ع}}، ج۲، ص۳۱۰ – ۲۵۱.</ref>.<ref>[[محمد حسین رجبی|رجبی، محمد حسین]]، [[امام علی در عهد پیامبر (مقاله)| مقاله «امام علی در عهد پیامبر»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۸]] ص ۲۱۴.</ref> | [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} [[فرمان]] داد همه باز ایستند و آنان که پیش رفتهاند، بازگردند و [[منتظر]] مانند. در هوای گرم و سوزان پس از [[اقامه نماز]] ظهر جمعیتی بیش از صدهزار نفر، [[هیجان]] زده، [[انتظار]] میکشیدند که رسول خدا{{صل}} از چه کار مهمی سخن خواهد گفت. [[رسول اکرم]]{{صل}} از منبری بالا رفت که با جهاز ساخته بودند و پس از [[حمد]] و ثنای [[پروردگار]] و [[گواهی]] گرفتن از مردم بر یکتایی [[خداوند]] و [[بندگی]] و [[رسالت]] خود و [[حقانیت]] [[بهشت و دوزخ]] و [[روز قیامت]] فرمود: «ای مردم، من به زودی از میان شما خواهم رفت و دو ثقل برایتان بر جای میگذارم که اگر به آنها چنگ زنید، هرگز [[گمراه]] نخواهید شد. این دو هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند تا کنار [[حوض کوثر]] بر من درآیند. پس بنگرید با آنها چگونه [[رفتار]] میکنید و آیا [[حق]] مرا درباره آنها مراعات خواهید کرد!» یکی از حاضران پرسید: «یا [[رسول الله]]، این دو ثقل کدامند؟» پیغمبر اکرم{{صل}} فرمود: «[[ثقل اکبر]]، [[کتاب خدا]] است که یک سویش به [[دست خدا]] و سوی دیگر آن به دست شما است. [[ثقل اصغر]]، [[عترت]] من است. پس به آن دو چنگ زنید تا گمراه نشوید و بر آن دو پیشی نگیرید که هلاک خواهید شد و درباره آن دو کوتاهی نکنید که نابود میگردید». آنگاه رسول خدا{{صل}} با بلندترین صدا فرمود: «آیا من سزاوارتر از شما به خود شما نیستم؟» [[مردم]] گفتند: «آری، [[سوگند]] به [[خدا]]». پس بیدرنگ دست علی{{ع}} را گرفت و چونان بلند کرد که سفیدی زیر بغل هر دو پیدا شد. سپس فرمود: {{متن حدیث|فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ}}؛ «پس هر که من مولا و [[سرپرست]] اویم، این علی مولا و سرپرست او است. خدایا، [[دوست]] بدار هر کس را که او را دوست بدارد و [[دشمن]] بدار هر کس را که او را دشمن میدارد و [[یاری]] کن هر کس را که او را یاری کند و رها کن هرکس را که او را واگذارد». در پایان فرمود: «هر کس در اینجا حاضر است، باید این [[پیام]] را به آنکه غایب است، برساند». سپس از [[منبر]] فرود آمد. آنگاه [[نماز ظهر]] را با مردم خواند و در [[خیمه]] خود نشست و به علی{{ع}} فرمود در خیمهای برابر خیمه او بنشیند و به [[مسلمانان]] [[فرمان]] داد دسته دسته نزد علی{{ع}} آیند و [[نصب]] او را به این [[مقام]] [[تهنیت]] گویند و به او به عنوان [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[سلام]] کنند. مردم به سوی [[امیرمؤمنان]]{{ع}} [[هجوم]] آوردند و [[بیعت]] کردند. [[مراسم]] بیعت و تبریک تا [[غروب]] [[آفتاب]] ادامه یافت. پیشاپیش کسانی که به امیرمؤمنان{{ع}} تبریک گفتند، [[ابوبکر]] و [[عمر]] بودند که هر یک میگفتند: «به! به! ای فرزند [[ابوطالب]]، از این پس در هر [[صبح و شام]] سرپرست من و اختیاردار هر مرد و [[زن]] مؤمنی». هنوز مردم پراکنده نشده بودند که این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا}}<ref>«امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم» سوره مائده، آیه ۳.</ref><ref>ر.ک: شیخ مفید، الارشاد ج۱، ص۱۶۴؛ امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۱، ص۹؛ احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۱. همچنین پیرامون حدیث غدیر و نزول آیات تبلیغ و اکمال در این خصوص و راویان آن به نقل از منابع معتبر سنی نگاه کنید به: شرفالدین عاملی، سید عبدالحسین، المراجعات نامههای ۵۸ و ۵۶ و ۵۴. و ری شهری، محمد، موسوعة الامام علی{{ع}}، ج۲، ص۳۱۰ – ۲۵۱.</ref>.<ref>[[محمد حسین رجبی|رجبی، محمد حسین]]، [[امام علی در عهد پیامبر (مقاله)| مقاله «امام علی در عهد پیامبر»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۸]] ص ۲۱۴.</ref> | ||
==همراه [[پیغمبر]] تا آخرین لحظه== | |||
[[رسول خدا]]{{صل}} پس از بازگشت از [[حجةالوداع]] و همزمان با آغاز [[بیماری]]، دستور داد به [[انتقام]] [[جنگ موته]]، سپاهی برای اعزام به [[سرزمین بلقاء]] در خاک [[امپراتوری روم]]، فراهم آید. در [[فرمان]] [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} حضور تمام [[مهاجران]] و [[انصار]] و کسانی که توان [[جنگیدن]] داشتند، الزامی بود. رسول خدا{{صل}} برای [[فرماندهی سپاه]]، [[اسامة بن زید]]، [[جوان]] هفده یا بیست ساله را برگزید و به او فرمود: «به سوی سرزمینی که پدرت در آن به [[شهادت]] رسید، حرکت کن و بر آنان حملهور شو». جمعی از [[مسلمانان]] به [[فرماندهی]] [[اسامه]] [[اعتراض]] کردند و گفتند: «چرا این [[نوجوان]] [[فرمانده]] سپاهی میشود که از مهاجران نخستین تشکیل شده است؟!» هنگامی که پیغمبر اکرم{{صل}} این سخن را شنید، برآشفت و با حال بیماری به [[مسجد]] رفت و بر فراز [[منبر]] فرمود: «این چه سخنی است که درباره اسامه میگویید؟ پیش از این هم به فرماندهی پدرش ([[زید بن حارثه]]) برآشفتید. به [[خدا]] [[سوگند]] که پدر، فرماندهی شایسته بود و پسر نیز همانند او است». | |||
رسول خدا{{صل}} برای اسامه پرچمی بست و به او داد و جُرف (در بیرون [[مدینه]]) را اردوگاه [[سپاه]] او تعیین فرمود. همزمان با استقرار سپاه در اردوگاه، بیماری پیغمبر شدت گرفت. اسامه از طریق مادرش، [[ام ایمن]] - که خدمتکار پیغمبر بود - از وخامت حال رسول خدا{{صل}} باخبر شد و به مدینه بازگشت. بسیاری از بزرگان مهاجران و انصار نیز پس از [[آگاهی]] از حال پیغمبر به بهانه احوالپرسی از رسول خدا{{صل}} بین [[جرف]] و مدینه در آمدورفت بودند. اسامه پس از دیدار پیغمبر و دریافت فرمان حرکت، در [[انتظار]] دیگر بزرگان [[اصحاب]] بود تا با آنان حرکت کند؛ زیرا رسول خدا{{صل}} به کسانی که بالینش بودند، فرمود: «[[سپاه اسامه]] را حرکت دهید. خدا [[لعنت]] کند آنان را که در این سپاهند، ولی [[نافرمانی]] میکنند و نمیروند». | |||
پیغمبر اکرم{{صل}}، به سبب [[ضعف]] [[قادر]] به [[اقامه نماز جماعت]] نبود و به این حساب که سرشناسان با [[اسامه]] در [[جرف]] و در آستانه حرکتند، فرمود: «بگویید یک نفر با [[مردم]] [[نماز]] بخواند». [[عایشه]] با [[آگاهی]] از [[تمرد]] پدرش و حضور او در [[مدینه]]، گفت: «[[پیغمبر]] میفرماید [[ابوبکر]] با مردم نماز بخواند». [[حفصه]]، [[همسر]] دیگر پیغمبر، که او نیز از تمرد پدر خویش [[آگاه]] بود، گفت: «[[رسول خدا]]{{صل}} میفرماید عُمر با مردم نماز را اقامه کند». با [[هماهنگی]] ابوبکر و [[عمر]]، ابوبکر به نماز ایستاد. | |||
رسول خدا{{صل}} ا پس از امر به برقراری [[نماز جماعت]]، از حال رفته بود. هنگامی که به [[هوش]] آمد از برگزاری نماز جماعت و [[امام جماعت]] پرسید و چون شنید ابوبکر با مردم نماز میگزارد، سخت برآشفت و به علی{{ع}} و [[فضل بن عباس]] فرمود مرا به [[مسجد]] ببرید. علی{{ع}} و فضل در حالی که زیر بغل پیغمبر [[خدا]] را گرفته بودند، آن حضرت را به مسجد بردند. [[رسول اکرم]]{{صل}} جلوتر از ابوبکر ایستاد و او را واپس زد و بدینسان، [[نماز ابوبکر]] را بر هم زد. مردم نماز خود را شکستند و به پیغمبر [[اقتدا]] کردند. آن حضرت پس از بازگشت به [[خانه]]، ابوبکر و عمر را احضار و [[سرزنش]] کرد و فرمود: «مگر [[فرمان]] نداده بودم با اسامه حرکت کنید؟ چرا [[نافرمانی]] کردید؟» ابوبکر گفت: «من رفتم و بازگشتم برای آنکه [[عهد]] خود را با شما تجدید کنم». عمر گفت: «من از این رو نرفتم که نخواستم خبر [[بیماری]] شما را از دیگران بپرسم». [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} فرمود: «[[سپاه اسامه]] را روانه کنید و همراهش بروید. خدا [[لعنت]] کند کسی را که از [[سپاه]] او [[تخلف]] کند». این [[کلام]] را سه بار بر زبان آورد و آنگاه از هوش رفت. [[همسران]] آن حضرت و حاضران به [[گریه]] و شیون پرداختند. | |||
پس از مدتی رسول خدا{{صل}} [[چشم]] گشود و چون دید که آنان هنوز نرفته و به اسامه ملحق نشدهاند، برآشفت و فرمود: «برای من دواتی بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که پس از من هرگز [[گمراه]] نشوید». [[عبدالرحمان بن ابی بکر]] برخاست تا دوات بیاورد، ولی [[عمر]] مانع شد و گفت: «این [[مرد]] [[هذیان]] میگوید و [[بیماری]] بر او غالب شده است. [[کتاب خدا]] ما را بس است». با این سخن عمر میان حاضران [[اختلاف]] افتاد. برخی موافق و برخی مخالف بودند. [[پیغمبر]] باز چشم گشود. حاضران پرسیدند که دوات بیاوریم؟ [[رسول خدا]]{{صل}} که از سخنان جسارتآمیز آنان سخت آزرده بود، فرمود: پس از آن سخنها که گفتید، نه. اما شما را سفارش میکنم که با [[اهلبیت]] من به خوبی [[رفتار]] کنید». آنگاه از آنان روی برگرداند و همه را از نزد خود راند و تنها علی{{ع}} و عباس را نگاه داشت و به علی [[وصیت]] کرد. | |||
[[روز]] بعد، حال رسول خدا{{صل}} ناخوشتر شد. به [[زنان]] حاضر فرمود: «برادرم را صدا کنید». [[عایشه]] پدرش [[ابوبکر]] را خواند. چون چشم پیغمبر به او افتاد، روی برگردانید. ابوبکر گفت: «اگر نیازی به من میداشت، اظهار میکرد». رسول خدا{{صل}} دوباره برادرش را خواند. [[حفصه]] عمر را آورد. پیغمبر از او نیز روی برگردانید. رسول خدا{{صل}} برای بار سوم فرمود: «[[برادر]] و یاورم را بخوانید». [[ام سلمه]] [[همسر]] دیگر پیغمبر گفت: «به [[خدا]] [[سوگند]] او علی را میخواهد و به جز علی کسی را قصد نکرده است». هنگامی که علی{{ع}} حاضر شد، پیغمبر به او اشاره کرد که نزدیک بیاید. [[امیرمؤمنان]]{{ع}} خود را به آن حضرت چسبانید و زمانی دراز رسول خدا{{صل}} با او [[نجوا]] کرد. سپس علی{{ع}} برخاست و به کناری نشست تا پیغمبر را [[خواب]] فراگرفت. علی{{ع}} از [[اتاق]] بیرون رفت. [[مردم]] گفتند: «ای ابالحسن، [[پیامبر]] چه میگفت؟ علی{{ع}} گفت: «آن حضرت هزار در از [[علم]] را برایم گشود که از هر در هزار در دیگر گشوده میشود و وصیتی کرد که – انشاءالله تعالی - بدان عمل میکنم». | |||
سپس حال رسول خدا{{صل}} رو به وخامت نهاد و هنگام [[احتضار]] فرا رسید. در این حال به علی{{ع}} فرمود: «ای علی سرم را در دامان خود بگیر؛ زیرا [[امر الهی]] رسید. چون [[جان]] از بدنم خارج شد، مرا روی به [[قبله]] کن و کار [[غسل]] و [[کفن]] را خود بر عهده بگیر و پیش از همه [[مردم]] بر من [[نماز]] کن و از من جدا نشوی تا آنگاه که در قبرم مینهی و در همه حال از [[خدا]] [[یاری]] بخواه». علی{{ع}} سر [[رسول خدا]]{{صل}} را به دامان گرفت تا آن حضرت از حال رفت. در این هنگام [[فاطمه]]{{س}} پیش آمد و خود را بر پدر افکند و به روی آن حضرت مینگریست و میگریست. [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} چشمانش را گشود و به صدایی آهسته فرمود: «دخترکم، بگو: {{متن قرآن|وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ}}<ref>«و محمد جز فرستادهای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشتهاند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز میگردید؟» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref> با این سخن، [[گریه]] فاطمه{{س}} بیشتر شد. رسول خدا{{صل}} به او اشاره کرد که نزدیک آید و چون نزدیک شد، آهسته چیزی به او فرمود که چهره فاطمه{{س}} شکفته شد. آنگاه جان به جان آفرین [[تسلیم]] کرد، در حالی که دست راست علی{{ع}} زیر چانهاش بود. علی{{ع}} دستی به صورت [[پیغمبر]] کشید و همان دست را بر روی خود کشید. سپس رسول خدا{{صل}} را رو به قبله خوابانید و چشمان مبارکش را بست و [[جامه]] بر بدنش کشید و سرگرم غسل و کفن آن حضرت شد<ref>ر.ک: شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۷۰؛ شرف الدین عاملی، اجتهاد در مقابل نص، ترجمه علی دوانی، ص۷۱ - ۵۸ و ۱۸۱ - ۱۶۷؛ و مقایسه کنید با ابن هشام، السیرة النبویه، ج۴، ص۲۹۸ به بعد؛ واقدی، مغازی، ج۳، ص۸۵۳ به بعد؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۳، ص۱۸۴ به بعد؛ ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۲۱۵.</ref>.<ref>[[محمد حسین رجبی|رجبی، محمد حسین]]، [[امام علی در عهد پیامبر (مقاله)| مقاله «امام علی در عهد پیامبر»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۸]] ص ۲۱۷.</ref> | |||
== منابع == | == منابع == |