حجة الوداع در معارف و سيره علوی
مقدمه
رسول اکرم(ص) در اواخر سال دهم اراده کرد که حج به جای آورد و احکام این فریضه را برای مردمان باز نماید. قصد خود را به آگاهی مردم رساند و همه مسلمانان را از دورترین سرزمینها فراخواند تا با آن حضرت حج گزارند. در پی این دعوت مردم آماده شدند و از اطراف و حوالی و نزدیکیهای مدینه مردمی بسیار به این شهر آمدند و آماده حرکت با پیغمبر خدا(ص) شدند. رسول اکرم(ص) در بیست و پنجم ذی قعده از مدینه خارج شد و به امیرمؤمنان(ع) که در مأموریت یمن به سر میبرد، نوشت که برای انجام حج از یمن به مکه بیاید و برای او نوع حج خود را ذکر نفرمود.
امیرمؤمنان(ع) با سپاهی از یمن به سوی مکه حرکت کرد؛ در حالی که حلههایی را که بابت جزیه از اهل نجران گرفته بود، با خود داشت. علی(ع) برای دیدار رسول خدا(ص) از سپاه خود پیش افتاد و شخصی را به جای خویش گمارد و هنگامی که پیغمبر اکرم(ص) به مکه رسید، امیرمؤمنان(ع) نیز به آن حضرت رسید و سلام گفت و گزارشی از مأموریت خویش را در یمن و حلههایی که آورده بود، به آگاهی آن حضرت رسانید و گفت که برای دیدار رسول خدا(ص) پیش از آمدن سپاه، شتابان آمده است. پیغمبر خشنود شد و به او فرمود: «ای علی، به چه نیت احرام بستی؟» علی(ع) گفت: «یا رسول الله، به من ننوشته بودی که چگونه احرام میبندی و من نیز از راه دیگری از نیت تو آگاه نبودم. بنابراین هنگام تلبیه و احرام، نیت خود را به نیت تو پیوند زدم و گفتم: بار خدایا، احرام میبندم مانند احرامی که پیغمبرت بسته است و سی و چهار شتر برای قربانی با خود آوردهام». رسول خدا(ص) فرمود: «الله اکبر! من شصت و شش شتر برای قربانی آوردهام و تو در حج و مناسک قربانی با من شریک هستی. اکنون بر احرام خود باش و به سوی سپاه بازگرد و با شتاب آنان را به من برسان تا به خواست خدای تعالی در مکه به هم رسیم».
امیرمؤمنان(ع) با رسول خدا(ص) وداع کرد و به سوی سپاه بازگشت. علی(ع) دریافت که آنان حلههایی را که با خود داشتهاند، به تن کردهاند. بر این کار عیب گرفت و به جانشین خود فرمود: «وای بر تو! چه چیز تو را واداشت که این حلهها را پیش از آنکه به رسول خدا(ص) باز دهیم، به اینان ببخشی؟ او گفت: «از من درخواستند که با حلهها احرام بندند و خود را زینت دهند و سپس به من بازگردانند». امیرمؤمنان(ع) حلهها را از تن ایشان بیرون آورد و در جوالها نهاد. سپاهیان از این کار علی(ع) خشمگین شدند و چون به مکه رسیدند، از او به رسول خدا(ص) شکایت کردند. پیغمبر دستور داد منادی در میان مردم نداد در دهد که «زبانهای خود را از طعن علی کوتاه کنید؛ زیرا او در کار خدا سختگیر است و در دین سازش نمیکند». جماعت از بیان شکایت خودداری کردند و جایگاه علی(ع) نزد رسول خدا(ص) و خشم آن حضرت بر عیبجویان او را دانستند[۱].
رسول خدا(ص) مناسک حج را به جا آورد و علی(ع) را در قربانی خود شریک ساخت و در اجتماع مردم احکام و سفارشهایی را بازگفت. آنگاه با مردمی که همراهش بودند، از مکه به قصد مدینه خارج شد. همین که به غدیر خم رسید با وحی الهی[۲] باز ایستاد و فرود آمد. سبب فرود آمدن آن حضرت این بود که با نزول این آیه، دستور الهی بر ابلاغ نصب امیرمؤمنان(ع) و جانشینان او به خلافت صادر شده بود. پیشتر در این باره به آن حضرت وحی شده بود، ولی زمانی برای اعلام و ابلاغش در وحی الهی تعیین نگردیده بود. از اینرو، رسول خدا(ص) این کار را به تأخیر انداخت و موکول به زمانی کرد که از اختلاف و دو دستگی مردم آسوده خاطر باشد.
پیغمبر اکرم(ص) فرمان داد همه باز ایستند و آنان که پیش رفتهاند، بازگردند و منتظر مانند. در هوای گرم و سوزان پس از اقامه نماز ظهر جمعیتی بیش از صدهزار نفر، هیجان زده، انتظار میکشیدند که رسول خدا(ص) از چه کار مهمی سخن خواهد گفت. رسول اکرم(ص) از منبری بالا رفت که با جهاز ساخته بودند و پس از حمد و ثنای پروردگار و گواهی گرفتن از مردم بر یکتایی خداوند و بندگی و رسالت خود و حقانیت بهشت و دوزخ و روز قیامت فرمود: «ای مردم، من به زودی از میان شما خواهم رفت و دو ثقل برایتان بر جای میگذارم که اگر به آنها چنگ زنید، هرگز گمراه نخواهید شد. این دو هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند تا کنار حوض کوثر بر من درآیند. پس بنگرید با آنها چگونه رفتار میکنید و آیا حق مرا درباره آنها مراعات خواهید کرد!» یکی از حاضران پرسید: «یا رسول الله، این دو ثقل کدامند؟» پیغمبر اکرم(ص) فرمود: «ثقل اکبر، کتاب خدا است که یک سویش به دست خدا و سوی دیگر آن به دست شما است. ثقل اصغر، عترت من است. پس به آن دو چنگ زنید تا گمراه نشوید و بر آن دو پیشی نگیرید که هلاک خواهید شد و درباره آن دو کوتاهی نکنید که نابود میگردید». آنگاه رسول خدا(ص) با بلندترین صدا فرمود: «آیا من سزاوارتر از شما به خود شما نیستم؟» مردم گفتند: «آری، سوگند به خدا». پس بیدرنگ دست علی(ع) را گرفت و چونان بلند کرد که سفیدی زیر بغل هر دو پیدا شد. سپس فرمود: «فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»؛ «پس هر که من مولا و سرپرست اویم، این علی مولا و سرپرست او است. خدایا، دوست بدار هر کس را که او را دوست بدارد و دشمن بدار هر کس را که او را دشمن میدارد و یاری کن هر کس را که او را یاری کند و رها کن هرکس را که او را واگذارد». در پایان فرمود: «هر کس در اینجا حاضر است، باید این پیام را به آنکه غایب است، برساند». سپس از منبر فرود آمد. آنگاه نماز ظهر را با مردم خواند و در خیمه خود نشست و به علی(ع) فرمود در خیمهای برابر خیمه او بنشیند و به مسلمانان فرمان داد دسته دسته نزد علی(ع) آیند و نصب او را به این مقام تهنیت گویند و به او به عنوان امیرالمؤمنین(ع) سلام کنند. مردم به سوی امیرمؤمنان(ع) هجوم آوردند و بیعت کردند. مراسم بیعت و تبریک تا غروب آفتاب ادامه یافت. پیشاپیش کسانی که به امیرمؤمنان(ع) تبریک گفتند، ابوبکر و عمر بودند که هر یک میگفتند: «به! به! ای فرزند ابوطالب، از این پس در هر صبح و شام سرپرست من و اختیاردار هر مرد و زن مؤمنی». هنوز مردم پراکنده نشده بودند که این آیه نازل شد: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا﴾[۳][۴].[۵]
همراه پیغمبر تا آخرین لحظه
رسول خدا(ص) پس از بازگشت از حجةالوداع و همزمان با آغاز بیماری، دستور داد به انتقام جنگ موته، سپاهی برای اعزام به سرزمین بلقاء در خاک امپراتوری روم، فراهم آید. در فرمان پیغمبر اکرم(ص) حضور تمام مهاجران و انصار و کسانی که توان جنگیدن داشتند، الزامی بود. رسول خدا(ص) برای فرماندهی سپاه، اسامة بن زید، جوان هفده یا بیست ساله را برگزید و به او فرمود: «به سوی سرزمینی که پدرت در آن به شهادت رسید، حرکت کن و بر آنان حملهور شو». جمعی از مسلمانان به فرماندهی اسامه اعتراض کردند و گفتند: «چرا این نوجوان فرمانده سپاهی میشود که از مهاجران نخستین تشکیل شده است؟!» هنگامی که پیغمبر اکرم(ص) این سخن را شنید، برآشفت و با حال بیماری به مسجد رفت و بر فراز منبر فرمود: «این چه سخنی است که درباره اسامه میگویید؟ پیش از این هم به فرماندهی پدرش (زید بن حارثه) برآشفتید. به خدا سوگند که پدر، فرماندهی شایسته بود و پسر نیز همانند او است».
رسول خدا(ص) برای اسامه پرچمی بست و به او داد و جُرف (در بیرون مدینه) را اردوگاه سپاه او تعیین فرمود. همزمان با استقرار سپاه در اردوگاه، بیماری پیغمبر شدت گرفت. اسامه از طریق مادرش، ام ایمن - که خدمتکار پیغمبر بود - از وخامت حال رسول خدا(ص) باخبر شد و به مدینه بازگشت. بسیاری از بزرگان مهاجران و انصار نیز پس از آگاهی از حال پیغمبر به بهانه احوالپرسی از رسول خدا(ص) بین جرف و مدینه در آمدورفت بودند. اسامه پس از دیدار پیغمبر و دریافت فرمان حرکت، در انتظار دیگر بزرگان اصحاب بود تا با آنان حرکت کند؛ زیرا رسول خدا(ص) به کسانی که بالینش بودند، فرمود: «سپاه اسامه را حرکت دهید. خدا لعنت کند آنان را که در این سپاهند، ولی نافرمانی میکنند و نمیروند».
پیغمبر اکرم(ص)، به سبب ضعف قادر به اقامه نماز جماعت نبود و به این حساب که سرشناسان با اسامه در جرف و در آستانه حرکتند، فرمود: «بگویید یک نفر با مردم نماز بخواند». عایشه با آگاهی از تمرد پدرش و حضور او در مدینه، گفت: «پیغمبر میفرماید ابوبکر با مردم نماز بخواند». حفصه، همسر دیگر پیغمبر، که او نیز از تمرد پدر خویش آگاه بود، گفت: «رسول خدا(ص) میفرماید عُمر با مردم نماز را اقامه کند». با هماهنگی ابوبکر و عمر، ابوبکر به نماز ایستاد.
رسول خدا(ص) ا پس از امر به برقراری نماز جماعت، از حال رفته بود. هنگامی که به هوش آمد از برگزاری نماز جماعت و امام جماعت پرسید و چون شنید ابوبکر با مردم نماز میگزارد، سخت برآشفت و به علی(ع) و فضل بن عباس فرمود مرا به مسجد ببرید. علی(ع) و فضل در حالی که زیر بغل پیغمبر خدا را گرفته بودند، آن حضرت را به مسجد بردند. رسول اکرم(ص) جلوتر از ابوبکر ایستاد و او را واپس زد و بدینسان، نماز ابوبکر را بر هم زد. مردم نماز خود را شکستند و به پیغمبر اقتدا کردند. آن حضرت پس از بازگشت به خانه، ابوبکر و عمر را احضار و سرزنش کرد و فرمود: «مگر فرمان نداده بودم با اسامه حرکت کنید؟ چرا نافرمانی کردید؟» ابوبکر گفت: «من رفتم و بازگشتم برای آنکه عهد خود را با شما تجدید کنم». عمر گفت: «من از این رو نرفتم که نخواستم خبر بیماری شما را از دیگران بپرسم». پیغمبر اکرم(ص) فرمود: «سپاه اسامه را روانه کنید و همراهش بروید. خدا لعنت کند کسی را که از سپاه او تخلف کند». این کلام را سه بار بر زبان آورد و آنگاه از هوش رفت. همسران آن حضرت و حاضران به گریه و شیون پرداختند.
پس از مدتی رسول خدا(ص) چشم گشود و چون دید که آنان هنوز نرفته و به اسامه ملحق نشدهاند، برآشفت و فرمود: «برای من دواتی بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که پس از من هرگز گمراه نشوید». عبدالرحمان بن ابی بکر برخاست تا دوات بیاورد، ولی عمر مانع شد و گفت: «این مرد هذیان میگوید و بیماری بر او غالب شده است. کتاب خدا ما را بس است». با این سخن عمر میان حاضران اختلاف افتاد. برخی موافق و برخی مخالف بودند. پیغمبر باز چشم گشود. حاضران پرسیدند که دوات بیاوریم؟ رسول خدا(ص) که از سخنان جسارتآمیز آنان سخت آزرده بود، فرمود: پس از آن سخنها که گفتید، نه. اما شما را سفارش میکنم که با اهلبیت من به خوبی رفتار کنید». آنگاه از آنان روی برگرداند و همه را از نزد خود راند و تنها علی(ع) و عباس را نگاه داشت و به علی وصیت کرد.
روز بعد، حال رسول خدا(ص) ناخوشتر شد. به زنان حاضر فرمود: «برادرم را صدا کنید». عایشه پدرش ابوبکر را خواند. چون چشم پیغمبر به او افتاد، روی برگردانید. ابوبکر گفت: «اگر نیازی به من میداشت، اظهار میکرد». رسول خدا(ص) دوباره برادرش را خواند. حفصه عمر را آورد. پیغمبر از او نیز روی برگردانید. رسول خدا(ص) برای بار سوم فرمود: «برادر و یاورم را بخوانید». ام سلمه همسر دیگر پیغمبر گفت: «به خدا سوگند او علی را میخواهد و به جز علی کسی را قصد نکرده است». هنگامی که علی(ع) حاضر شد، پیغمبر به او اشاره کرد که نزدیک بیاید. امیرمؤمنان(ع) خود را به آن حضرت چسبانید و زمانی دراز رسول خدا(ص) با او نجوا کرد. سپس علی(ع) برخاست و به کناری نشست تا پیغمبر را خواب فراگرفت. علی(ع) از اتاق بیرون رفت. مردم گفتند: «ای ابالحسن، پیامبر چه میگفت؟ علی(ع) گفت: «آن حضرت هزار در از علم را برایم گشود که از هر در هزار در دیگر گشوده میشود و وصیتی کرد که – انشاءالله تعالی - بدان عمل میکنم».
سپس حال رسول خدا(ص) رو به وخامت نهاد و هنگام احتضار فرا رسید. در این حال به علی(ع) فرمود: «ای علی سرم را در دامان خود بگیر؛ زیرا امر الهی رسید. چون جان از بدنم خارج شد، مرا روی به قبله کن و کار غسل و کفن را خود بر عهده بگیر و پیش از همه مردم بر من نماز کن و از من جدا نشوی تا آنگاه که در قبرم مینهی و در همه حال از خدا یاری بخواه». علی(ع) سر رسول خدا(ص) را به دامان گرفت تا آن حضرت از حال رفت. در این هنگام فاطمه(س) پیش آمد و خود را بر پدر افکند و به روی آن حضرت مینگریست و میگریست. پیغمبر اکرم(ص) چشمانش را گشود و به صدایی آهسته فرمود: «دخترکم، بگو: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ﴾[۶] با این سخن، گریه فاطمه(س) بیشتر شد. رسول خدا(ص) به او اشاره کرد که نزدیک آید و چون نزدیک شد، آهسته چیزی به او فرمود که چهره فاطمه(س) شکفته شد. آنگاه جان به جان آفرین تسلیم کرد، در حالی که دست راست علی(ع) زیر چانهاش بود. علی(ع) دستی به صورت پیغمبر کشید و همان دست را بر روی خود کشید. سپس رسول خدا(ص) را رو به قبله خوابانید و چشمان مبارکش را بست و جامه بر بدنش کشید و سرگرم غسل و کفن آن حضرت شد[۷].[۸]
منابع
پانویس
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۴، ص۲۴۹؛ شیخ مفید، الارشاد ج۱، ص۱۵۹.
- ↑ ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾ «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرساندهای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه میگیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمیکند» سوره مائده، آیه ۶۷.
- ↑ «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم» سوره مائده، آیه ۳.
- ↑ ر.ک: شیخ مفید، الارشاد ج۱، ص۱۶۴؛ امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۱، ص۹؛ احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۱. همچنین پیرامون حدیث غدیر و نزول آیات تبلیغ و اکمال در این خصوص و راویان آن به نقل از منابع معتبر سنی نگاه کنید به: شرفالدین عاملی، سید عبدالحسین، المراجعات نامههای ۵۸ و ۵۶ و ۵۴. و ری شهری، محمد، موسوعة الامام علی(ع)، ج۲، ص۳۱۰ – ۲۵۱.
- ↑ رجبی، محمد حسین، مقاله «امام علی در عهد پیامبر»، دانشنامه امام علی ج۸، ص ۲۱۴؛ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲، ص ۱۴۱.
- ↑ «و محمد جز فرستادهای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشتهاند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز میگردید؟» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
- ↑ ر.ک: شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۷۰؛ شرف الدین عاملی، اجتهاد در مقابل نص، ترجمه علی دوانی، ص۷۱ - ۵۸ و ۱۸۱ - ۱۶۷؛ و مقایسه کنید با ابن هشام، السیرة النبویه، ج۴، ص۲۹۸ به بعد؛ واقدی، مغازی، ج۳، ص۸۵۳ به بعد؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۳، ص۱۸۴ به بعد؛ ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۲۱۵.
- ↑ رجبی، محمد حسین، مقاله «امام علی در عهد پیامبر»، دانشنامه امام علی ج۸، ص ۲۱۷.