پرش به محتوا

مبارزه با خرافه: تفاوت میان نسخه‌ها

 
خط ۱۰: خط ۱۰:
بامداد روز بعد، حلیمه موی سر محمد {{صل}} را شانه زد و خوش‌بو کرد و سرمه بر چشمانش کشید. یک عدد [[مهره]] [[یمانی]] نیز برای محافظت به گردنش آویخت. محمد {{صل}} بی‌درنگ آن مهره را از گردن بیرون آورد و به کنار انداخت و به حلیمه فرمود: «مادر [[جان]] آرام باش این چیست؟ من خدایی دارم که مرا [[حفظ]] می‌کند (نه مهره یمانی!)»<ref>بحارالانوار، ج۱۵، ص۳۹۲.</ref>.
بامداد روز بعد، حلیمه موی سر محمد {{صل}} را شانه زد و خوش‌بو کرد و سرمه بر چشمانش کشید. یک عدد [[مهره]] [[یمانی]] نیز برای محافظت به گردنش آویخت. محمد {{صل}} بی‌درنگ آن مهره را از گردن بیرون آورد و به کنار انداخت و به حلیمه فرمود: «مادر [[جان]] آرام باش این چیست؟ من خدایی دارم که مرا [[حفظ]] می‌کند (نه مهره یمانی!)»<ref>بحارالانوار، ج۱۵، ص۳۹۲.</ref>.


[[اسلام]]، [[دین]] [[آگاهی]] و [[معرفت]] است و [[واقع‌گرایی]] در ذات آن نهفته است. از این رو، نمی‌تواند با اوهام و [[خرافات]] هماهنگ باشد یا در برابر آن [[سکوت]] کند، بلکه اصولاً این [[مکتب]]، [[مبارزه]] با [[افکار]] [[خرافی]] و [[باطل]] را در رأس کار خود قرار می‌دهد. بر این اساس، [[پیامبر اسلام]]، آگاهی دادن به [[مردم]] و جذب آنان به سوی واقعیت‌ها را در دستور کار خویش قرار داده بود.
[[اسلام]]، [[دین]] [[آگاهی]] و [[معرفت]] است و واقع‌گرایی در ذات آن نهفته است. از این رو، نمی‌تواند با اوهام و [[خرافات]] هماهنگ باشد یا در برابر آن [[سکوت]] کند، بلکه اصولاً این [[مکتب]]، [[مبارزه]] با [[افکار]] [[خرافی]] و [[باطل]] را در رأس کار خود قرار می‌دهد. بر این اساس، [[پیامبر اسلام]]، آگاهی دادن به [[مردم]] و جذب آنان به سوی واقعیت‌ها را در دستور کار خویش قرار داده بود.


[[پیش از بعثت]]، خرافات بر [[سرزمین]] [[حجاز]] سایه افکنده بود. [[پیامبر گرامی اسلام]] تلاش کرد تا این اوهام و تاریکی‌ها را از [[دل]] و [[ذهن]] مردم [[پاک]] کند. برای نمونه، ایشان پسری از [[ماریه قبطیه]] به نام ابراهیم داشت. وی این پسر را بسیار دوست داشت تا اینکه در هجده ماهگی از [[دنیا]] رفت. [[حضرت]] متأثر شد و گریست و فرمود: دل می‌سوزد و [[اشک]] می‌ریزد. ای ابراهیم، ما به خاطر تو محزونیم، ولی هرگز چیزی برخلاف رضای [[پروردگار]] نمی‌گوییم. تمام [[مسلمانان]] نیز به خاطر اینکه غباری از [[حزن]] بر دل [[مبارک]] آن حضرت نشسته بود، ناراحت بودند.
پیش از بعثت، خرافات بر [[سرزمین]] [[حجاز]] سایه افکنده بود. [[پیامبر گرامی اسلام]] تلاش کرد تا این اوهام و تاریکی‌ها را از [[دل]] و ذهن مردم [[پاک]] کند. برای نمونه، ایشان پسری از [[ماریه قبطیه]] به نام ابراهیم داشت. وی این پسر را بسیار دوست داشت تا اینکه در هجده ماهگی از [[دنیا]] رفت. حضرت متأثر شد و گریست و فرمود: دل می‌سوزد و [[اشک]] می‌ریزد. ای ابراهیم، ما به خاطر تو محزونیم، ولی هرگز چیزی برخلاف رضای [[پروردگار]] نمی‌گوییم. تمام [[مسلمانان]] نیز به خاطر اینکه غباری از [[حزن]] بر دل [[مبارک]] آن حضرت نشسته بود، ناراحت بودند.


به طور اتفاقی، همان [[روز]] [[خورشید]] گرفت. [[مسلمانان]] نیز پنداشتند که عالم بالا هم در [[غم]] [[حضرت رسول]] سوگمند است. این مطلب در میان [[مردم مدینه]] پیچید و [[زن]] و مرد یک زبان شدند و گفتند خورشید به سبب اندوهی که به [[پیامبر]] رسیده، گرفته است. گرچه این کار سبب شد که [[عقیده]] و [[ایمان]] [[مردم]] به پیامبر افزوده شود، ولی پیامبر که نمی‌خواست از [[نادانی]] مردم استفاده کند، بالای [[منبر]] رفت و فرمود: اینکه خورشید گرفت، به خاطر فرزند من نبود. [[خورشید و ماه گرفتگی]] دو نشانه از [[نشانه‌های الهی]] است<ref>سیری در سیره نبوی، ص۱۳۶.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[مروارید نبوت (کتاب)|مروارید نبوت]] ص ۶۹.</ref>
به طور اتفاقی، همان [[روز]] [[خورشید]] گرفت. [[مسلمانان]] نیز پنداشتند که عالم بالا هم در [[غم]] [[حضرت رسول]] سوگمند است. این مطلب در میان [[مردم مدینه]] پیچید و [[زن]] و مرد یک زبان شدند و گفتند خورشید به سبب اندوهی که به [[پیامبر]] رسیده، گرفته است. گرچه این کار سبب شد که [[عقیده]] و [[ایمان]] [[مردم]] به پیامبر افزوده شود، ولی پیامبر که نمی‌خواست از [[نادانی]] مردم استفاده کند، بالای [[منبر]] رفت و فرمود: اینکه خورشید گرفت، به خاطر فرزند من نبود. خورشید و ماه گرفتگی دو نشانه از [[نشانه‌های الهی]] است<ref>سیری در سیره نبوی، ص۱۳۶.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[مروارید نبوت (کتاب)|مروارید نبوت]] ص ۶۹.</ref>


== سیره نبوی در مبارزه با خرافه ==
== سیره نبوی در مبارزه با خرافه ==
۱۱۱٬۹۱۱

ویرایش