پرش به محتوا

کوفه در معارف و سیره علوی: تفاوت میان نسخه‌ها

برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
خط ۹۲: خط ۹۲:
باری، هر چه [[مالک اشتر]] گفت، در این گروه اثر نگذاشت و بدین‌سان، [[جنگ]] بازایستاد و [[امیرمؤمنان]]{{ع}} ناگزیر [[آتش‌بس]] را پذیرفت. [[اشعث بن قیس]] به اردوگاه [[معاویه]] رفت و با او دیدار کرد و بر سخنان و [[منطق]] معاویه صحه نهاد و پیشنهادش را برای تعیین دو [[نماینده]] از دو طرف برای [[حکمیت]] پذیرفت. سپس به اردوگاه امیرمؤمنان{{ع}} بازگشت و سخنان معاویه را بازگفت که با استقبال عراقیان روبه‌رو شد. اشعث بن قیس و آن گروه گفتند: «ما [[ابوموسی اشعری]] را برمی‌گزینیم». [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} فرمود: «شما در آغاز [[نافرمانی]] کردید؛ اینک [[رأی]] مرا بپذیرید. [[ابوموسی]] [[دشمن]] است و [[مردم]] را از [[یاری]] من در [[کوفه]] بازداشت. من [[ابن عباس]] را برمی‌گزینم». گفتند: «چه تفاوتی است که تو باشی یا ابن عباس؟! ما کسی را می‌خواهیم که تو و معاویه را یکسان بنگرد و به یکی نزدیک‌تر از دیگری نباشد». امیرمؤمنان{{ع}} فرمود: «پس مالک اشتر را برمی‌گزینیم». گفتند: «[[آتش]] این جنگ را او روشن کرده است، ما جز ابوموسی کسی را نمی‌خواهیم؛ زیرا او ما را از آن‌چه در آن افتاده‌ایم، برحذر می‌داشت».
باری، هر چه [[مالک اشتر]] گفت، در این گروه اثر نگذاشت و بدین‌سان، [[جنگ]] بازایستاد و [[امیرمؤمنان]]{{ع}} ناگزیر [[آتش‌بس]] را پذیرفت. [[اشعث بن قیس]] به اردوگاه [[معاویه]] رفت و با او دیدار کرد و بر سخنان و [[منطق]] معاویه صحه نهاد و پیشنهادش را برای تعیین دو [[نماینده]] از دو طرف برای [[حکمیت]] پذیرفت. سپس به اردوگاه امیرمؤمنان{{ع}} بازگشت و سخنان معاویه را بازگفت که با استقبال عراقیان روبه‌رو شد. اشعث بن قیس و آن گروه گفتند: «ما [[ابوموسی اشعری]] را برمی‌گزینیم». [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} فرمود: «شما در آغاز [[نافرمانی]] کردید؛ اینک [[رأی]] مرا بپذیرید. [[ابوموسی]] [[دشمن]] است و [[مردم]] را از [[یاری]] من در [[کوفه]] بازداشت. من [[ابن عباس]] را برمی‌گزینم». گفتند: «چه تفاوتی است که تو باشی یا ابن عباس؟! ما کسی را می‌خواهیم که تو و معاویه را یکسان بنگرد و به یکی نزدیک‌تر از دیگری نباشد». امیرمؤمنان{{ع}} فرمود: «پس مالک اشتر را برمی‌گزینیم». گفتند: «[[آتش]] این جنگ را او روشن کرده است، ما جز ابوموسی کسی را نمی‌خواهیم؛ زیرا او ما را از آن‌چه در آن افتاده‌ایم، برحذر می‌داشت».
پس از آن‌که [[کوفیان]] [[سخن امام]] را رد کردند و بر ابوموسی پای فشردند، [[امام]] فرمود: «شگفتا که از من [[فرمان]] نمی‌برند و از معاویه فرمان می‌برند!» آن‌گاه فرمود: «پس هر چه می‌خواهید بکنید. خدایا من از کار اینان [[بیزاری]] می‌جویم»<ref>ر.ک: منقری، نصر بن مزاحم، بیکار صفین (ترجمة وقعة صفین)، ص۶۶۱ – ۶۹۶؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه،ج ۱، ص۱۰۱ - ۱۱۴؛ احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۸۸؛ دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۱۸۹ - ۱۹۲؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۴ - ۳۷؛ ابن اعثم کوفی، کتاب الفتوح، ج۳، ص۱۸۱ و ج۴، ص۱۹۷؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۰؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۱۵ - ۲۲۸.</ref>.<ref>[[محمد حسین رجبی|رجبی، محمد حسین]]، [[کوفه (مقاله)| مقاله «کوفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۴۰۴.</ref>
پس از آن‌که [[کوفیان]] [[سخن امام]] را رد کردند و بر ابوموسی پای فشردند، [[امام]] فرمود: «شگفتا که از من [[فرمان]] نمی‌برند و از معاویه فرمان می‌برند!» آن‌گاه فرمود: «پس هر چه می‌خواهید بکنید. خدایا من از کار اینان [[بیزاری]] می‌جویم»<ref>ر.ک: منقری، نصر بن مزاحم، بیکار صفین (ترجمة وقعة صفین)، ص۶۶۱ – ۶۹۶؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه،ج ۱، ص۱۰۱ - ۱۱۴؛ احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۸۸؛ دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۱۸۹ - ۱۹۲؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۴ - ۳۷؛ ابن اعثم کوفی، کتاب الفتوح، ج۳، ص۱۸۱ و ج۴، ص۱۹۷؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۰؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۱۵ - ۲۲۸.</ref>.<ref>[[محمد حسین رجبی|رجبی، محمد حسین]]، [[کوفه (مقاله)| مقاله «کوفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۴۰۴.</ref>
==واپسین کار [[امیرمؤمنان]]{{ع}} برای [[نبرد]] با [[شام]]==
در پی کوتاهی [[مردم کوفه]] و نافرمانی‌هایشان از امیرمؤمنان{{ع}} بخشی چشمگیر از [[قلمرو حکومت اسلامی]] به دست [[معاویه]] افتاد و دیگر بخش‌ها نیز تنها به ظاهر پیرو [[خلافت امیرمؤمنان]]{{ع}} بود؛ زیرا با غارت‌های پی‌درپی [[سربازان]] معاویه [[وحشت]] در [[دل]] [[مردم]] پدید آمده بود، به گونه‌ای که گروه گروه از [[عراق]] به سوی شام و مناطق [[امن]] می‌گریختند.
امیرمؤمنان{{ع}} صبح هر [[روز]] پس از [[طلوع فجر]] تا هنگام برآمدن [[آفتاب]] در [[مسجد اعظم کوفه]] می‌نشست و به ذکر و [[تسبیح خداوند]] می‌پرداخت و چون آفتاب می‌زد، به [[منبر]] می‌رفت و می‌فرمود: «جز [[کوفه]] که در دست دارم و ندارم، چیزی بر جای نمانده است». مراد [[امام]] آن است که آن‌چه از [[خلافت]] بر جای مانده، کوفه است که مردم آن نیز گاه [[فرمان]] می‌برند و گاه نمی‌برند<ref>ثقفی، ابواسحاق، الغارات، ج۲، ص۶۳۵.</ref>.
امیرمؤمنان{{ع}} چنان رنجیده بود که روزی فرمود:
این مردم شام را چنان می‌بینیم که به سبب پراکندگی شما در [[حق]]، و [[یگانگی]] آنان بر [[باطل]] سرانجام چیره شوند.... شما را پس از من وامی‌دارند که مرا بد گویید و از من [[بیزاری]] جویید. پس هر کس به من بد گوید، او را [[حلال]] کرده‌ام، ولی از من بیزاری نجویید که [[دین]] من [[اسلام]] است.
آن روز چون مردم یکدیگر را می‌دیدند، خود را ملامت می‌کردند. [[شیعیان]] فراهم آمدند و بزرگانشان به پیشگاه امیرمؤمنان{{ع}} رسیدند و گفتند: «یکی از ما را به [[فرماندهی]] سپاهی برگزین تا [[شر]] معاویه را از میان برداریم و جز این اگر فرمانی دیگر هست، بگو تا انجام دهیم. [[عهد]] می‌بندیم تا در میان ما هستی، [[بدی]] نبینی». امیرمؤمنان{{ع}} فرمود: «مردی [[جاریة بن قدامه]] را به سوی [[بُسر]] گسیل کرده‌ام که هرگز بازنگردد تا یکی از آن دو، هماورد خویش را بکشد یا او را بیرون کند، ولی شما را به [[جنگ]] [[شامیان]] می‌فرستم، در آن [[پایدار]] مانید». [[سعید بن قیس همدانی]] برخاست و گفت: «یا [[امیر مؤمنان]]، به [[خدا]] اگر [[فرمان]] دهی که بی‌عطا و نیرو، پیاده و سواره به [[قسطنطنیه]] رویم، نه من و نه مردی از [[قوم]] من از فرمان [[سرپیچی]] نمی‌کنیم». امیر مؤمنان{{ع}} فرمود: «آری، راست می‌گویی. خدایتان [[پاداش نیک]] دهد». سپس دو تن دیگر برخاستند و گفتند: «یا [[امیرمؤمنان]]{{ع}}، ما [[شیعیان]] توایم و هرگز [[نافرمانی]] نمی‌کنیم». امیرمؤمنان{{ع}} فرمود: آری چنین است؛ خود را آماده [[جنگ]] کنید». [[مردم]] گفتند: «سمعاً و [[طاعة]]!» امیرمؤمنان{{ع}} فرمود: «کسی را برای [[فرماندهی سپاه]] پیش نهید که از مردم سواد [[کوفه]] و سرشناس باشد». [[سعید بن قیس]] گفت: «به خدا، [[قهرمانی]] [[عرب]] و مردی [[خیرخواه]] را نشان می‌دهم که بر [[دشمن]] تو سرسخت باشد». حضرت فرمود: «چه کسی؟» سعید گفت: «[[معقل بن قیس ریاحی]]». امیرمؤمنان{{ع}} فرمود: «آری». آن‌گاه [[معقل]] را فراخواند و او را [[مأمور]] کرد که مردم [[سواد کوفه]] را برای [[جنگی]] دیگر با [[معاویه]] گرد آورد، ولی معقل هنوز دست به کار نشده بود که امیرمؤمنان{{ع}} به [[شهادت]] رسید<ref>ثقفی، ابواسحاق، الغارات، ج۲، ص۶۳۶.</ref>.
به واسطه [[نوف بن فضاله بکالی]] خطبه‌ای از امیرمؤمنان{{ع}} نقل شده که واپسین [[خطبه]] امیرمؤمنان{{ع}} خوانده شده است. [[نوف]] می‌گوید: امیرمؤمنان{{ع}} بر سنگی ایستاده بود که [[جعدة بن هبیرة مخزومی]]، خواهرزاده آن حضرت، برنهاده بود و بر تن جبه‌ای پشمینه داشت و بند [[شمشیر]] و کفشش از برگ درخت خرما بود و پیشانی‌اش از بسیاریِ [[سجده]] به پینه زانوی شتر می‌ماند. آن‌گاه فرمود:
[[بندگان]] [[نیک]] خدا [[عزم]] رحیل کردند؛ متاع اندک ناپایدار این [[جهان]] را به [[نعمت]] فراوان و مانای [[آخرت]] فروختند. برادرانمان، که خونشان در [[صفین]] بر [[زمین]] ریخت، اگر امروز زنده نیستند، [[زیان]] نکرده‌اند تا [[اندوهگین]] شوند و شرنگ تیره‌گون جفای دشمن را بیاشامند. به خدا [[سوگند]] با خدا دیدار کردند و خدا مزدشان را به تمامی بداد و پس از ترسان بودن به سرای امانشان درآورد. کجایند [[برادران]] من که گام در راه نهادند و همراه [[حق]] درگذشتند؟ [[عمار یاسر]] کجا است؟ [[ابن تیهان]] کجا است؟ [[ذوالشهادتین]] کجا است؟ کجایند همانندان ایشان؛ برادرانمان که با هم بر [[مرگ]] [[پیمان]] بستند و سرهایشان به سوی بزهکاران فرستاده شد.
سپس [[امام]] دست بر [[محاسن شریف]] خویش نهاد و بسیار گریست و آن‌گاه فرمود:
دریغا بر برادرانم، که [[قرآن]] [[تلاوت]] کردند و آن را [[نیک]] آموختند و در آن‌چه [[واجب]] بود، اندیشیدند و برپایش داشتند و [[سنت]] را زنده ساختند و [[بدعت]] را می‌راندند و چون به [[جهاد]] خوانده شدند، [[اجابت]] کردند و به پیشوای خویش [[اعتماد]] کردند و از او [[فرمان]] بردند.
سپس به [[آواز]] بلند ندا در داد:
الجهاد! الجهاد! ای [[بندگان خدا]]، بدانید که من امروز [[لشکر]] می‌آرایم. هرکس می‌خواهد که با این [[سپاه]] به سوی [[خدا]] حرکت کند، به [[لشکرگاه]] روی [[نهد]].
بدین‌سان برای حسین{{ع}} ده هزار سپاهی برگمارد و برای [[قیس بن سعد]]، ده هزار و برای [[ابوایوب انصاری]] ده هزار و دیگران را نیز شماری دیگر. می‌خواست به [[صفین]] بازگردد. هنوز [[روز جمعه]] نیامده بود که آن [[ملعون]]، [[ابن ملجم]]، او را ضربت زد. [[سپاهیان]] بازگشتند و ما همچون گوسفندانی بودیم بی‌شبان که گرگ‌ها از هر سو آنها را می‌ربایند<ref>ر.ک: نهج البلاغه، خطبه ۱۸۱.</ref>.<ref>[[محمد حسین رجبی|رجبی، محمد حسین]]، [[کوفه (مقاله)| مقاله «کوفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۴۲۸.</ref>
==پیوستن برخی [[کوفیان]] به [[معاویه]]==
این پدیده تا آن هنگام در [[جهان اسلام]] بی‌سابقه بود. از میان این فراریان برخی سرشناسان [[کوفی]] بودند که به [[امیرمؤمنان]]{{ع}} [[خیانت]] کردند و از [[کوفه]] گریختند. [[تاریخ]] از شماری [[خیانت‌پیشه]] نام برده و انگیزه خیانتشان را بازنموده است. از جمله این کسان، [[نجاشی شاعر]] بود که در [[جنگ صفین]] برای [[تقویت روحیه]] عراقیان [[شعر]] می‌سرود. وی در کوفه شراب خورد و امیرمؤمنان{{ع}} او را حد زد. به همین سبب [[خشمگین]] شد و به معاویه پیوست و امیرمؤمنان{{ع}} را هجو کرد. [[طارق بن عبدالله بن نهد]] از سران [[قبیله]] [[نجاشی]] نیز چون ماجرای او را شنید، پس از [[اعتراض]] به امیرمؤمنان{{ع}} شب‌هنگام همراه با نجاشی از کوفه گریخت و به معاویه پیوست<ref>ثقفی، ابو اسحاق، الغارات، ج۲، ص۵۳۳.</ref>.
[[عمرو بن مالک]] کلبی، که [[امیرمؤمنان]]{{ع}} او را همراه با دو تن دیگر به [[جنگ]] [[زهیر بن مکحول]] فرستاده بود، [[شکست]] خورد و گریخت و [[امام]] او را [[سرزنش]] کرد و چون از نزد امام رفت، از [[شهر]] نیز گریخت و به [[معاویه]] پیوست<ref>ثقفی، ابو اسحاق، الغارات، ج۲، ص۵۲۱ - ۵۴۵.</ref>.
مصلقة بن هبیره [[شیبانی]]، [[حاکم]] [[اردشیر خره]] در فارس، که در برابر خرید گروهی [[اسیر]] [[مسیحی]] می‌بایست وجهی به [[دولت]] امیرمؤمنان بپردازد، چون نتوانست وام خود را به تمام و کمال بپردازد، از [[بیم]] بازخواست امیرمؤمنان{{ع}} شبانه گریخت و به [[شام]] رفت. چون امیرمؤمنان{{ع}} خبر [[فرار]] او را شنید، پس از [[نکوهش]] او به سوی خانه‌اش در [[کوفه]] رفت و آن را ویران کرد<ref>ثقفی، ابو اسحاق، الغارات، ج۲، ص۵۲۱ - ۵۴۵.</ref>. [[مصقله]] دیگر نتوانست به کوفه بازآید تا سرانجام پس از [[شهادت امیرمؤمنان]]{{ع}} بازگشت<ref>ثقفی، ابو اسحاق، الغارات، ج۲، ص۷۷۳.</ref>.
[[وائل بن حجر حضرمی]] از [[ملوک یمن]] پیش از [[اسلام]] بود. با اعلام [[دعوت]] [[پیغمبر]] به [[مدینه]] آمد و [[مسلمان]] شد و از [[صحابه]] بزرگ به شمار می‌آمد. او بعدها در کوفه ساکن شد. در اواخر [[خلافت امیرمؤمنان]]{{ع}} بود که [[اجازه]] گرفت به [[وطن]] خویش، حضرموت، برود و [[امور مالی]] خود را سامان دهد و به کوفه بازگردد. هنگام ورود [[وائل]] به حضرموت، [[بسر بن ابی‌ارطاة]] به [[صنعا]] رسیده بود. وائل نامه‌ای به وی نوشت و از او خواست به حضرموت آید؛ زیرا [[پیروان]] [[عثمان]] در آنجا بسیارند و کسی مانع او نخواهد شد. بسر به حضرموت آمد و [[عبدالله بن ثوابه]]، از [[شیعیان علی]]{{ع}}، را کشت و اموالش را به [[غارت]] برد<ref>ثقفی، ابو اسحاق، الغارات، ج۲، ص۶۲۹.</ref>.
نیز نقل است که [[جریر بن عبدالله بجلی]]، از یمنی‌های کوفه، از سوی امیرمؤمنان{{ع}} به عنوان [[سفیر]] نزد معاویه رفت. او پیش از [[جنگ صفین]] از علی{{ع}} و معاویه هر دو جدا شد و در ایالت [[جزیره]] (شمال [[عراق]]) [[سکونت]] یافت. [[امیر مؤمنان]]{{ع}} پس از [[آگاه]] شدن از [[فرار]] [[جریر]] به سوی [[خانه]] او رفت و ویرانش کرد و جای خانه را طعمه حریق ساخت. سپس به سوی خانه [[ثویر بن عامر]] رفت و آن را نیز [[آتش]] زد و آن‌چه را که مانده بود ویران کرد. ثویر فردی ظاهر الصلاح بود، ولی به جریر پیوسته بود. [[امیرمؤمنان]]{{ع}} همچنین خانه [[ابواراکة بن عامر قسری]]، داماد جریر را، که همراه پدر [[زن]] خود بود، در هم کوبید<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۱۸.</ref>.<ref>[[محمد حسین رجبی|رجبی، محمد حسین]]، [[کوفه (مقاله)| مقاله «کوفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۴۳۱.</ref>
==[[شهادت امیرمؤمنان]]{{ع}} در [[کوفه]]==
امیرمؤمنان{{ع}} در [[محراب]] [[مسجد اعظم کوفه]] و به دست [[کوفیان]] ضربت خورد و در آن [[شهر]] به [[شهادت]] رسید. [[عبدالرحمان بن ملجم مرادی]] از [[خوارج]] و [[اهل کوفه]] بود که همراه با بازمانده خوارج به [[مکه]] رفت. آنان پس از مدتی در انجمن خود در مکه تصمیم گرفتند امیرمؤمنان{{ع}}، [[معاویه]] و [[عمرو عاص]] را بکشند و [[ابن ملجم]] نامزد [[قتل]] امیرمؤمنان{{ع}} شد. او از مکه به کوفه آمد و در محله کنده [[منزل]] کرد. روزی که به دیدن یکی از [[یاران]] خود می‌رفت، [[قطام]]، دختر اخضر تیمی، را دید و شیفته‌اش شد و از وی [[خواستگاری]] کرد. قطام، که پدر و برادرش از خوارج بودند و در [[جنگ نهروان]] کشته شده بودند، مهر خود را سه هزار درهم و [[غلام]] و کنیزی، و از همه مهم‌تر، قتل علی{{ع}} تعیین کرد. ابن ملجم دریافت که قطام بر [[عقیده]] خوارج است و از این‌رو، قصد خود را با او در میان گذاشت. قطام به ابن ملجم [[وعده]] داد که با جمعی از قبیله‌اش با او [[همراهی]] می‌کند. آن‌گاه [[وردان بن مجاله]] را، که از قبیلهٔ او بود، به [[یاری]] ابن ملجم گمارد. ابن ملجم در آن اوقات با [[شبیب بن بجره]] دیدار کرد که بر عقیده خوارج بود و او را برای کشتن امیرمؤمنان{{ع}} به یاری خواند. شبیب نخست نپذیرفت ولی با پای‌فشاری ابن ملجم همراه او شد.
امیرمؤمنان{{ع}} در واپسین [[ماه رمضان]] [[عمر شریف]] خود، هر شب در [[خانه]] یکی از [[فرزندان]] بود. شب نوزدهم به خانه [[ام‌کلثوم]] آمد و شب را بیدار ماند و برخلاف همیشه برای [[نماز شب]] به [[مسجد]] نرفت. در آن شب بسیار بیرون می‌آمد و [[آسمان]] را می‌نگریست و می‌فرمود: «به [[خدا]] [[سوگند]]، [[دروغ]] نمی‌گویم و به من دروغ نگفته‌اند. این همان شبی است که بدان وعده‌ام داده‌اند».
از سوی دیگر، در [[سحرگاه]] [[نوزدهم رمضان]]، [[حجر بن عدی]] در مسجد بود که ناگهان شنید [[اشعث بن قیس]] به [[عبدالرحمان بن ملجم]] می‌گوید: «ای فرزند ملجم، در کار خود [[شتاب]] کن که اگر صبح شود [[رسوا]] می‌شوی». [[حجر]] [[توطئه]] را دریافت و به [[اشعث]] گفت: «ای [[اعور]]، می‌خواهی [[امیرمؤمنان]] را بکشی؟!» سپس به سوی خانه حضرت شتافت تا او را از توطئه [[آگاه]] کند، ولی امیرمؤمنان{{ع}} از راهی دیگر به سوی مسجد آمده بود. هنگامی که حجر به مسجد بازگشت، امیرمؤمنان{{ع}} ضربت خورده بود.
[[امام]] به مسجد آمد. نخست چند رکعت [[نماز]] گزارد و سپس بر بام مسجد رفت و بانگ [[اذان]] سر داد. پس از اذان در حالی که خدا را [[تقدیس]] می‌کرد، به [[محراب]] رفت و به نماز ایستاد. [[ابن ملجم]] و [[شبیب بن بجره]] در صف نخستین [[نماز جماعت]] بودند و [[وردان]] با فاصله‌ای از آنان ایستاده بود. این سه قرار گذاشته بودند که یکی به امام [[یورش]] بَرَد و اگر او [[توفیق]] نیافت، دیگری یورش آوَرَد. [[حضرت امیر]]{{ع}} در رکعت نخست به [[سجده]] دوم می‌رفت که شبیب با فریاد «لاحکم الا لله«[[شمشیر]] کشید و به سوی حضرت [[حمله]] برد، ولی شمشیر به سقف مسجد خورد. بی‌درنگ ابن ملجم با شمشیر بر فرق [[مطهر]] امیرمؤمنان{{ع}} زد و ضربه او درست همان جا فرود آمد که سال‌ها پیش عمروبن عبدود در [[جنگ خندق]] بر آن نواخته بود. امیرمؤمنان{{ع}} فرمود: {{متن حدیث|بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} فُزْتَ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ}}.
[[مولای متقیان]] را به [[خانه]] بردند و چون [[طبیب]] گفت که ضربت، کاری است و [[شهادت]] حتمی است، [[امیرمؤمنان]]{{ع}} زبان به [[وصیت]] مشهورش خطاب به [[امام حسن]]{{ع}} گشود. [[روز]] بعد حال حضرت رو به وخامت گذاشت و شب‌هنگام پس از اینکه واپسین سفارش‌ها و وصیت‌ها را با فرزندانش در میان نهاد، [[شهادتین]] را بر زبان جاری کرد و [[روح]] مقدسش به [[ملکوت اعلی]] پرکشید<ref>ر.ک: دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۳۷؛ احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۱۲؛ دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۲۱۳؛ ابن اعثم کوفی، کتاب الفتوح، ج۴، ص۲۷۶؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۴، ص۴۲۳؛ شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۸؛ سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، ص۱۳۸؛ محدث قمی، شیخ عباس، منتهی الامال، ج۱، ص۳۲۰.</ref>.<ref>[[محمد حسین رجبی|رجبی، محمد حسین]]، [[کوفه (مقاله)| مقاله «کوفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۴۳۲.</ref>
==[[کوفه]]؛ مرکز [[عاشقان]] و [[دشمنان]] [[اهل‌بیت]]{{عم}}==
درباره علت [[برگزیدن]] کوفه به عنوان مرکز [[خلافت]] گفتیم که [[برگزیدگان]] [[امت اسلام]] و آنان که بیش از همه با [[شخصیت]] [[حضرت امیر]]{{ع}} و پیشینه درخشانش آشنا بودند، در کوفه سکونت داشتند، اما چنان‌که گذشت، [[رفتار]] و [[کردار]] [[کوفیان]] در دوران [[خلافت امیرمؤمنان]]{{ع}} آنان را مردمانی [[سست]] و [[گناه‌کار]] و [[پیمان‌شکن]] می‌نمود. این [[حقیقت]] را نباید فرونهاد که بسیاری از کوفیان، در [[اسلام]] دارای پیشینه درخشان بوده و در [[گسترش اسلام]] سهمی چشمگیر داشته‌اند. وقتی بزرگان [[امت]] چنین روی به [[تبه‌کاری]] نهند و واپس نشینند، حال دیگر [[مردم]] بسی آشکار است. [[عالمان عامه]] از کوفه به عنوان مرکز [[تشیع]] یاد کرده‌اند؛ چونان که گویی همه [[مردم کوفه]]، یا بیش‌تر آنان، از [[سال ۳۵ ق]]. به بعد و به ویژه در [[محرم]] [[سال ۶۱ ق]]. و پس از آن [[شیعه]] بوده‌اند. با این حال علی{{ع}} در هیچ خطبه‌ای، که در [[مذمت]] مردم کوفه ایراد کرده است، سخنی از شیعه و کوتاهی [[شیعیان]] به میان نیاورده است. به فرموده [[امام باقر]]{{ع}} در میان [[یاران امام علی]]{{ع}} و [[بیعت‌کنندگان]] تنها پنجاه تن او را [[امام]] می‌شمردند<ref>جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران، ص۶۵، به نقل از: رجال الکشی، ص۶.</ref>. احتمالاً اینان همان کسانی‌اند که [[مسعودی]] در وصفشان می‌گوید: «پنجاه مرد برگزیده که تا پای [[مرگ]] با علی [[بیعت]] کرده بودند». و همینان، بیش‌تر<ref>مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۳۹۱.</ref>، ساکن [[کوفه]] بوده‌اند. به عبارت دیگر، [[امیرمؤمنان]]{{ع}} تنها حدود پنجاه تن [[شیعه]] و [[یاور]] [[راستین]] داشته است.
بنابراین، می‌توان دریافت که [[شیعیان راستین]]، کم‌شمار بوده‌اند و با این شمار اندک [[پیروزی در جنگ]] و سرکوبی بزهکاران ناممکن می‌نماید، اما همین گروه کم‌شمار با ارادتی خالصانه برای گسترش [[تشیع]] در کوفه بسیار کوشیدند، اگرچه [[کوفیان]] با [[خیانت]] به [[امام حسین]]{{ع}} ننگی [[ابدی]] برای خویش خریدند، اما توجه امام حسین{{ع}} به کوفه، نشان‌دهنده این است که ارادتمندان راستین [[اهل بیت]] [[عصمت]] و [[طهارت]]{{عم}} تنها در کوفه بوده‌اند؛ چنان‌که از [[شهیدان]] رکاب آن حضرت در [[کربلا]]، شماری چشم‌گیر [[کوفی]] بوده‌اند.
پس از [[واقعه کربلا]] اندک‌اندک بر شمار [[شیعیان کوفه]] افزوده شد و این [[شهر]] به عنوان کانون تشیع رخ نمود. [[هشام بن عبدالملک]]، [[خلیفه اموی]]، در [[نامه]] خود به [[یوسف بن عمر]]، [[والی کوفه]]، که بدو [[فرمان]] می‌دهد [[زید بن علی بن الحسین]]{{ع}} را از کوفه بیرون کند، می‌نویسد:
تو از [[محبت]] [[مردم کوفه]] به این [[خاندان]] [[آگاهی]] و می‌دانی که آنان را در مقامی جای می‌دهند که جایشان نیست؛ زیرا [[اطاعت]] از آنان را بر خود [[واجب]] می‌دانند و [[احکام دین]] خود را از آنان می‌گیرند و [[گمان]] می‌کنند که آنان از [[آینده]] باخبرند، و این، [[مردم]] را پراکنده ساخته و به [[قیام]] و خروج کشانده است<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۸۹.</ref>.
بدین‌سان، مرکز اصلی فعالیت [[شیعیان]]، نخست کوفه بوده و از آنجا تشیع به [[مردم عرب]] ساکن در [[قم]] راه یافته و به زودی [[ایرانیان]] پیرامون قم نیز به آنان پیوسته‌اند<ref>اشپولر، برتولد، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ج۱، ص۳۲۶.</ref>. این [[مردمان عرب]] به ظاهر در [[سال ۸۳ ق]]. پس از [[شکست]] قیام [[عبدالرحمان بن محمد بن اشعث]] در برابر حجاج بن یوسف، حاضر شده بودند که در هر قیامی علیه او شرکت کنند. از جمله این کسان [[عبدالله بن سعدان اشعری]] بوده که همراه با پسرش از [[کوفه]] به [[قم]] آمده است و همو بوده که [[تشیع]] را در آن [[دیار]] راه داده است<ref>ابو الفداء، تقویم البلدان، ص۴۷۲.</ref>. با این حال، تا سال‌ها بعد، بیش‌تر [[کوفیان]] غیر [[شیعی]] بوده‌اند و حتی در [[زمان امام صادق]]{{ع}} بیشتر [[مردم کوفه]] به [[فقه]] [[ابوحنیفه]] پایبند بوده‌اند<ref>جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران، ص۶۵، به نقل از: خوانساری، روضات الجنات، ج۱، ص۱۹۱.</ref>.
باری، کوفه از سویی کانون تشیع و [[رشد]] و گسترش آن بوده و از سوی دیگر زادگاه مولود شوم [[خوارج]] و [[دشمنی]] با [[امیرمؤمنان]]{{ع}} و [[اهل‌بیت]]. پس از [[جنگ صفین]] در [[سال ۳۷ ق]]. گروهی از مردم کوفه با خروج علیه امیرمؤمنان{{ع}}، [[خلیفه]] برحق و [[رهبر]] [[مشروع]] [[مسلمانان]]، با پدید آوردن مذهبی نو در [[اسلام]] بدعتی برنهادند که سرآغاز فرقه‌سازی‌ها در [[جهان اسلام]] شد.<ref>[[محمد حسین رجبی|رجبی، محمد حسین]]، [[کوفه (مقاله)| مقاله «کوفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۴۳۴.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
۷۳٬۳۴۳

ویرایش