ابوقتاده انصاری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - '“' به '«'
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (جایگزینی متن - '“' به '«') |
||
خط ۶: | خط ۶: | ||
[[ابوقتاده]] یکی از بزرگان [[انصار]] و [[اصحاب پیامبر]] {{صل}} به حساب میآمد و به خاطر شجاعتش به [[فارس]] النبی {{صل}} معروف بود<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۷۳۱؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۲.</ref>. [[روایت]] شده پس از [[غزوه ذی قرد]] که در اوایل [[سال هفتم هجرت]] و بعد از [[صلح حدیبیه]] رخ داد، [[پیامبر]] به سوی [[مدینه]] آمد و شتران خود را با رباح - [[غلام]] [[پیامبر]] {{صل}} - به سوی [[مدینه]] فرستاد. | [[ابوقتاده]] یکی از بزرگان [[انصار]] و [[اصحاب پیامبر]] {{صل}} به حساب میآمد و به خاطر شجاعتش به [[فارس]] النبی {{صل}} معروف بود<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۷۳۱؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۲.</ref>. [[روایت]] شده پس از [[غزوه ذی قرد]] که در اوایل [[سال هفتم هجرت]] و بعد از [[صلح حدیبیه]] رخ داد، [[پیامبر]] به سوی [[مدینه]] آمد و شتران خود را با رباح - [[غلام]] [[پیامبر]] {{صل}} - به سوی [[مدینه]] فرستاد. | ||
صبح روز بعد [[مسلمانان]] فهمیدند که [[مشرکان]] [[گله]] شتران [[پیامبر]] را دزدیده و چوپان وی را کشتهاند. [[سلمة بن اکوع]] میگوید: | صبح روز بعد [[مسلمانان]] فهمیدند که [[مشرکان]] [[گله]] شتران [[پیامبر]] را دزدیده و چوپان وی را کشتهاند. [[سلمة بن اکوع]] میگوید: «من به دنبال غارتگران رفتم و به سوی ایشان تیر انداخته و آنها را زخمی کردم؛ بعد بالای کوه رفتم و به سوی آنها سنگ انداختم تا این که همه شتران [[پیامبر]] {{صل}} را رها کردند. در داخل تنگه، [[عیینة بن حصین]] به کمک آنها آمد. من سر جای خود بودم تا این که سواران [[پیامبر]] {{صل}} آمدند؛ اخرم [[اسدی]] پیشاپیش آنها بود و [[ابوقتاده انصاری]] پشت سر وی بود و [[مقداد بن اسود کندی]] دنبال آنها میآمد. اخرم با [[عبدالرحمان بن عیینه]] جنگید و اسب او را زخمی کرد و عبدالرحمان با ضربتی اخرم را کشت. بعد [[ابوقتاده]] را [[عبدالرحمان بن عیینه]] جنگید و او را کشت و [[غارتگران]] فرار کردند. [[غارتگران]] پیش از غروب [[آفتاب]] به دره ذی قرد رسیدند که [[چاه]] آبی آنجا بود. خواستند آب بیاشامند اما وقتی مرا دیدند نزدیک منطقه ذی اثیر موضع گرفتند. پس همراه عمویم، عامر که نزد من آمد پیش [[پیامبر]] {{صل}} رفتیم در حالی که شترانی که از دست [[دشمن]] [[نجات]] داده بودیم نیز همراهمان بود. به [[پیامبر]] {{صل}} گفتم: یا [[رسول الله]]! بگذار صد [[مرد]] [[انتخاب]] کنم و به دنبال [[دشمن]] بروم”. | ||
[[پیامبر]] {{صل}} خندید و فرمود: | [[پیامبر]] {{صل}} خندید و فرمود: «تو بودی که با [[دشمن]] این گونه برخورد کردی”. گفتم: آری. صبح روز بعد [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: «به سوی [[سرزمین]] [[غطفان]] میرویم”. در این هنگام مردی از [[غطفان]] نزد ما آمد و گفت: افراد [[دشمن]] شتری کشته بودند و همین که پوست آن را کندند، از دور غباری دیدند. گفتند که [[یاران محمد]] آمدند، پس همه چیز را رها کردند و فرار کردند. | ||
[[پیامبر]] {{صل}} فرمود: {{متن حدیث|خَيْرُ فُرْسَانِنَا أَبُو قَتَادَةَ، وَ خَيْرُ رَجَّالَتِنَا سَلَمَةُ بْنُ الْأَكْوَعِ}}؛ اکنون [[بهترین]] سواران ما [[ابوقتاده]] و [[بهترین]] پیادگان ما [[سلمة بن اکوع]] است<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۰۹۵-۱۰۹۶.</ref>. | [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: {{متن حدیث|خَيْرُ فُرْسَانِنَا أَبُو قَتَادَةَ، وَ خَيْرُ رَجَّالَتِنَا سَلَمَةُ بْنُ الْأَكْوَعِ}}؛ اکنون [[بهترین]] سواران ما [[ابوقتاده]] و [[بهترین]] پیادگان ما [[سلمة بن اکوع]] است<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۰۹۵-۱۰۹۶.</ref>. | ||
==[[دعا کردن]] [[پیامبر]] {{صل}} برای [[ابوقتاده]]== | ==[[دعا کردن]] [[پیامبر]] {{صل}} برای [[ابوقتاده]]== | ||
[[روایت]] شده که به خاطر کوشش [[ابوقتاده]] در [[غزوه ذی قرد]]، [[پیامبر اکرم]] {{صل}} برای او [[دعا]] کرد و سپس به او فرمود: | [[روایت]] شده که به خاطر کوشش [[ابوقتاده]] در [[غزوه ذی قرد]]، [[پیامبر اکرم]] {{صل}} برای او [[دعا]] کرد و سپس به او فرمود: «مسعده را تو کشتی؟ ” [[ابوقتاده]] گفت: «بلی”؛ [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: «زخم صورت تو به خاطر چیست؟ ” [[ابوقتاده]] گفت: «اثر تیری است که به صورتم برخورد کرد”. [[رسول خدا]] {{صل}} از آب دهان [[مبارک]] خود بر گونه او مالید و زخم محو شد به طوری که گویی زخمی نبوده است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۳۲؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۰؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۱، ص۴۷۵؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۴، ص۱۸۲.</ref>. | ||
در روایتی آمده که [[ابوقتاده]] در [[شب]] [[جنگ بدر]] نگهبان [[پیامبر]] {{صل}} بود. [[پیامبر]] {{صل}} برای [[ابوقتاده]] این طور [[دعا]] کرد: | در روایتی آمده که [[ابوقتاده]] در [[شب]] [[جنگ بدر]] نگهبان [[پیامبر]] {{صل}} بود. [[پیامبر]] {{صل}} برای [[ابوقتاده]] این طور [[دعا]] کرد: «خدایا! ابا [[قتاده]] را [[حفظ]] کن همان طور که پیامبرت را در این [[شب]] [[حفظ]] کرد”<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۳؛ موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانی، ج۱، ص۷۱؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۱۴۴.</ref>.<ref>[[عباس اشراقی|اشراقی، عباس]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۷۳.</ref> | ||
== شرکت نمودن [[ابوقتاده]] با [[علی]] {{ع}} در [[جنگها]] == | == شرکت نمودن [[ابوقتاده]] با [[علی]] {{ع}} در [[جنگها]] == | ||
خط ۲۱: | خط ۲۱: | ||
== ماجرای [[ابوقتاده]] و ظرف آب [[پیامبر]] {{صل}} == | == ماجرای [[ابوقتاده]] و ظرف آب [[پیامبر]] {{صل}} == | ||
[[ابو قتاده]] [[نقل]] میکند که در یکی از سفرها ظرف آب [[پیامبر]] نزد من بود. [[پیامبر اکرم]] {{صل}} [[وضو]] ساختند و مقدار کمی آب در آن ماند. هوا گرم شد و جمعیت [[تشنه]] شدند، پس [[خدمت]] [[حضرت]] آمدند و گفتند: یا [[رسولالله]] ما تشنهایم. [[حضرت]] کاسهای خواست و به من فرمود: | [[ابو قتاده]] [[نقل]] میکند که در یکی از سفرها ظرف آب [[پیامبر]] نزد من بود. [[پیامبر اکرم]] {{صل}} [[وضو]] ساختند و مقدار کمی آب در آن ماند. هوا گرم شد و جمعیت [[تشنه]] شدند، پس [[خدمت]] [[حضرت]] آمدند و گفتند: یا [[رسولالله]] ما تشنهایم. [[حضرت]] کاسهای خواست و به من فرمود: «در این کاسه آب بریز”. من آب میریختم و [[حضرت]] به [[اصحاب]] میداد تا این که همه جمعیت [[سیراب]] شدند؛ آنگاه به من فرمود: «تو هم آب بخور”، گفتم: شما بخورید، حضرت فرمود: «ساقی جمعیت باید دیرتر از همه بیاشامد، من آب خوردم و سپس [[حضرت]] آب خورد”<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۱۴۴؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۲۹۸؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۳.</ref><ref>[[عباس اشراقی|اشراقی، عباس]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۷۴.</ref>. | ||
== [[ابوقتاده]] و فرماندهی [[لشکر]] == | == [[ابوقتاده]] و فرماندهی [[لشکر]] == | ||
خط ۲۸: | خط ۲۸: | ||
'''[[سریّه]] خضره''': [[پیامبر]] {{صل}} در [[ماه شعبان]] [[سال هشتم هجری]] [[ابوقتاده]] را به [[سرپرستی]] پانزده نفر به [[سرزمین]] نجد و به منطقه خضره که با [[اسلام]] در [[جنگ]] بودند، فرستاد. آنها شبها راه میرفتند و روزها پنهان میشدند تا به منطقه خضره رسیدند. سپس بر آنها حمله [[سختی]] نموده، جمعی را کشتند و عده زیادی را [[اسیر]] گرفتند. همچنین در حدود دویست شتر و دو هزار رأس گوسفند به دست آوردند. | '''[[سریّه]] خضره''': [[پیامبر]] {{صل}} در [[ماه شعبان]] [[سال هشتم هجری]] [[ابوقتاده]] را به [[سرپرستی]] پانزده نفر به [[سرزمین]] نجد و به منطقه خضره که با [[اسلام]] در [[جنگ]] بودند، فرستاد. آنها شبها راه میرفتند و روزها پنهان میشدند تا به منطقه خضره رسیدند. سپس بر آنها حمله [[سختی]] نموده، جمعی را کشتند و عده زیادی را [[اسیر]] گرفتند. همچنین در حدود دویست شتر و دو هزار رأس گوسفند به دست آوردند. | ||
[[عبدالله]] [[عمر]] میگوید: | [[عبدالله]] [[عمر]] میگوید: «من در آن [[لشکر]] بودم و به هر یک از ما سیزده شتر رسید و چهار [[زن]] و تعدادی [[کنیز]] [[اسیر]] شدند. [[کنیز]] [[زیبایی]] نصیب [[ابوقتاده]] شد، یک نفر از [[طایفه]] زبید فریفته [[جمال]] و [[زیبایی]] این [[کنیز]] شد، [[خدمت]] [[پیامبر]] {{صل}} رفت و گفت: «یا [[رسولالله]]، [[کنیز]] [[زیبایی]] نصیب [[ابوقتاده]] شده است و شما [[وعده]] فرمودید که کنیزی به من ببخشید”. [[رسول خدا]] {{صل}} به [[ابوقتاده]] [[پیام]] فرستاد که آن [[کنیز]] را به من ببخش؛ او نیز آن [[کنیز]] را به [[حضرت]] بخشید و [[پیامبر]] هم آن [[کنیز]] را به آن شخص زبیدی بخشید<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۶، ص۴۹۲؛ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۵۹۴-۵۹۵؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۵۱۹؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۴۶.</ref>. | ||
'''[[سریّه]] [[ابوقتاده]] در وادی أضمّ''': هنگامی که [[کفار]] [[مکه]] [[پیمان شکنی]] کردند و [[رسول خدا]] {{صل}} [[تصمیم]] گرفت [[مکه]] را [[فتح]] و [[قریش]] را [[سرکوب]] کند، برای [[گمراه کردن]] [[مردم]] [[مکه]]، در اول [[ماه رمضان]] [[سال هشتم هجری]] [[ابوقتاده]] را با هشت نفر به طرف [[قبیله]] اضم فرستاد و درباره [[قریش]] این گونه [[دعا]] فرمود: {{متن حدیث|اللهم خذ العيون و الأخبار عن قريش}}؛ بارالها! راه [[جاسوسی]] و اطلاعات را بر [[قریش]] ببند. | '''[[سریّه]] [[ابوقتاده]] در وادی أضمّ''': هنگامی که [[کفار]] [[مکه]] [[پیمان شکنی]] کردند و [[رسول خدا]] {{صل}} [[تصمیم]] گرفت [[مکه]] را [[فتح]] و [[قریش]] را [[سرکوب]] کند، برای [[گمراه کردن]] [[مردم]] [[مکه]]، در اول [[ماه رمضان]] [[سال هشتم هجری]] [[ابوقتاده]] را با هشت نفر به طرف [[قبیله]] اضم فرستاد و درباره [[قریش]] این گونه [[دعا]] فرمود: {{متن حدیث|اللهم خذ العيون و الأخبار عن قريش}}؛ بارالها! راه [[جاسوسی]] و اطلاعات را بر [[قریش]] ببند. | ||
این افراد نزدیک [[قبیله]] به [[عامر بن اضبط]] برخوردند. عامر به آنها [[سلام]] کرد و اظهار [[مسلمانی]] نمود. [[محلم بن جثامه]] که با عامر میانه خوبی نداشت به وی حمله نمود و او را کشت و شتر و اموالی را که همراه داشت به [[غنیمت]] گرفت. در بازگشت، هنگامی که [[خدمت]] [[پیامبر اسلام]] {{صل}} رسیدند و ماجرا را گفتند، [[حضرت]] بسیار ناراحت شد و با [[تندی]] به محلم فرمود: | این افراد نزدیک [[قبیله]] به [[عامر بن اضبط]] برخوردند. عامر به آنها [[سلام]] کرد و اظهار [[مسلمانی]] نمود. [[محلم بن جثامه]] که با عامر میانه خوبی نداشت به وی حمله نمود و او را کشت و شتر و اموالی را که همراه داشت به [[غنیمت]] گرفت. در بازگشت، هنگامی که [[خدمت]] [[پیامبر اسلام]] {{صل}} رسیدند و ماجرا را گفتند، [[حضرت]] بسیار ناراحت شد و با [[تندی]] به محلم فرمود: «او را کشتی با آنکه گفت [[مسلمان]] هستم!؟ ”. | ||
محلم نزد [[حضرت]] ماند تا شاید برای او [[طلب]] [[آمرزش]] کند و چنین عذر آورد که عامر از روی [[ترس]] اظهار [[اسلام]] کرد نه آنکه واقعاً [[مسلمان]] شده باشد. | محلم نزد [[حضرت]] ماند تا شاید برای او [[طلب]] [[آمرزش]] کند و چنین عذر آورد که عامر از روی [[ترس]] اظهار [[اسلام]] کرد نه آنکه واقعاً [[مسلمان]] شده باشد. | ||
[[حضرت]] به محلم فرمود: | [[حضرت]] به محلم فرمود: «مگر [[دل]] او را شکافتی و دیدی که راست میگوید یا [[دروغ]]؟ ” محلم گفت: «مگر [[دل]] جز یک قطعه گوشت چیز دیگری است؟ ” [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: «آری، [[زبان]] از [[دل]] خبر میدهد”. | ||
محلم گفت: | محلم گفت: «یا [[رسولالله]]! برای [[آمرزش]] من [[دعا]] کنید”. | ||
[[پیامبر]] {{صل}} به او فرمود: | [[پیامبر]] {{صل}} به او فرمود: «خدا تو را نیامرزد”. | ||
پس از این سخن محلم با چشم گریان از [[خدمت]] [[پیامبر اسلام]] {{صل}} برخاست و پس از آن هفت روز بیش زنده نماند. هنگامی که از [[دنیا]] رفت، او را [[غسل]] داده، [[کفن]] کرده و [[دفن]] نمودند. پس از [[دفن]]، [[زمین]] او را بیرون افکند، دوباره [[دفن]] کردند و [[زمین]] او را به بیرون انداخت، و همچنین در دفعه سوم؛ بالاخره آن [[قدر]] سنگ و [[خاک]] روی او ریختند تا زیر [[خاک]] پنهان شد. | پس از این سخن محلم با چشم گریان از [[خدمت]] [[پیامبر اسلام]] {{صل}} برخاست و پس از آن هفت روز بیش زنده نماند. هنگامی که از [[دنیا]] رفت، او را [[غسل]] داده، [[کفن]] کرده و [[دفن]] نمودند. پس از [[دفن]]، [[زمین]] او را بیرون افکند، دوباره [[دفن]] کردند و [[زمین]] او را به بیرون انداخت، و همچنین در دفعه سوم؛ بالاخره آن [[قدر]] سنگ و [[خاک]] روی او ریختند تا زیر [[خاک]] پنهان شد. | ||
چون این موضوع را به [[پیامبر]] {{صل}} خبر دادند، فرمود: | چون این موضوع را به [[پیامبر]] {{صل}} خبر دادند، فرمود: «زمین بدتر از او را هم در خود میپذیرد [[ولی خدا]] خواسته است به شما پندی دهد و از بزرگی [[گناه]] آدمکشی آگاهتان سازد”<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۶۰۹؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۱۳۱؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۱۴۹؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۴۶.</ref>. | ||
[[نقل]] شده است شخصی به نام [[رافع بن خدیج]] گفته است: موقعی که در [[تبوک]] بودیم آذوقه ما تمام شد و ما به خوردن گوشت بسیار میل داشتیم ولی نبود. من نزد [[رسول خدا]] {{صل}} رفتم و گفتم: از [[اهل]] [[شهر]] دراین باره سؤال کردم و آنها ما را به شکارگاهی که نزدیک اینجا است، [[راهنمایی]] کردند، آیا اجازه میدهید با چند نفر از [[یاران]] خود برای شکار به آنجا بروم؟ [[پیامبر]] {{صل}} به من فرمودند: | [[نقل]] شده است شخصی به نام [[رافع بن خدیج]] گفته است: موقعی که در [[تبوک]] بودیم آذوقه ما تمام شد و ما به خوردن گوشت بسیار میل داشتیم ولی نبود. من نزد [[رسول خدا]] {{صل}} رفتم و گفتم: از [[اهل]] [[شهر]] دراین باره سؤال کردم و آنها ما را به شکارگاهی که نزدیک اینجا است، [[راهنمایی]] کردند، آیا اجازه میدهید با چند نفر از [[یاران]] خود برای شکار به آنجا بروم؟ [[پیامبر]] {{صل}} به من فرمودند: «همراه گروهی از یارانت و سواره بروید”. من با چند نفر که [[ابوقتاده]] هم در میان آنان بود به آنجا رفتیم. [[ابوقتاده]] نیزه میانداخت و من تیرانداز بودم. [[ابوقتاده]] سوار بر اسب پنج شکار را با پرتاب نیزه به [[زمین]] انداخت و من حدود بیست آهو را شکار کردم. بعد به سوی [[لشکر]] برگشتیم و هنگام [[شب]] به آنجا رسیدیم. [[پیامبر]] {{صل}} از حال ما پرسیده بود که آیا هنوز باز گشتهاند یا نه. [[خدمت]] ایشان رسیدیم و شکارها را تقدیم کردیم و ایشان شکارها را میان [[لشکر]] تقسیم فرمود<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۱۰۳۵.</ref><ref>[[عباس اشراقی|اشراقی، عباس]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۷۴.</ref>. | ||
== [[ابوقتاده]] و نقل [[روایات]] == | == [[ابوقتاده]] و نقل [[روایات]] == | ||
[[ابوقتاده]] [[حدیث]]، کم [[نقل]] کرده است و در روایتی آمده است که از [[ابوقتاده]] سؤال شد: چرا از [[پیامبر]] {{صل}} [[روایت]] [[نقل]] نمیکنی، همانطور که [[مردم]] از [[پیامبر]] {{صل}} [[روایت]] میکنند؟ او در جواب گفت: | [[ابوقتاده]] [[حدیث]]، کم [[نقل]] کرده است و در روایتی آمده است که از [[ابوقتاده]] سؤال شد: چرا از [[پیامبر]] {{صل}} [[روایت]] [[نقل]] نمیکنی، همانطور که [[مردم]] از [[پیامبر]] {{صل}} [[روایت]] میکنند؟ او در جواب گفت: «شنیدم از [[پیامبر]] {{صل}} که فرمودند: "کسی که بر من [[دروغ]] ببندد پس باید [[شاهد]] بستری از [[آتش]] باشد"«<ref>موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانی، ج۱، ص۷۱.</ref>. | ||
[[ابوقتاده]] از معاذ و [[عمر بن خطاب]] نیز [[روایت]] [[نقل]] کرده است<ref>دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جمعی از نویسندگان، ج۶، ص۱۸۵.</ref> و [[انس بن مالک]]، سعید بن مسیّب، عطاء بن [[یسار]]، [[علی]] بن رباح، [[عبدالله]] بن رباح و عدهای دیگر از جمله پسرانش، ثابت و [[عبدالله]] از او [[روایت]] [[نقل]] کردهاند<ref>تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۴، ص۳۴۰؛ موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانی، ج۱، ص۷۱.</ref>. [[احادیث]] بسیاری از او در [[کتابهای حدیث]] چون [[صحاح سته]] و [[مسند احمد]] [[نقل]] شده است<ref>دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جمعی از نویسندگان، ج۶، ص۱۸۵.</ref>. | [[ابوقتاده]] از معاذ و [[عمر بن خطاب]] نیز [[روایت]] [[نقل]] کرده است<ref>دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جمعی از نویسندگان، ج۶، ص۱۸۵.</ref> و [[انس بن مالک]]، سعید بن مسیّب، عطاء بن [[یسار]]، [[علی]] بن رباح، [[عبدالله]] بن رباح و عدهای دیگر از جمله پسرانش، ثابت و [[عبدالله]] از او [[روایت]] [[نقل]] کردهاند<ref>تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۴، ص۳۴۰؛ موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانی، ج۱، ص۷۱.</ref>. [[احادیث]] بسیاری از او در [[کتابهای حدیث]] چون [[صحاح سته]] و [[مسند احمد]] [[نقل]] شده است<ref>دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جمعی از نویسندگان، ج۶، ص۱۸۵.</ref>. |