ابوقتاده انصاری در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

درباره نام ابوقتاده اقوال مختلفی نقل شده است؛ نام او را حارث بن ربعی بن سعد انصاری خزرجی سلمی[۱]، یا نعمان بن ربعی[۲]، یا نعمان بن عمر[۳] و بعضی دیگر نام او را عمرو گفته‌اند[۴]. در اصطلاحات رجالی بیشتر با نام حارث بن ربعی از او یاد شده است[۵][۶].

ابوقتاده؛ فارس النبی (ص)

ابوقتاده یکی از بزرگان انصار و اصحاب پیامبر (ص) به حساب می‌آمد و به خاطر شجاعتش به فارس النبی (ص) معروف بود[۷]. روایت شده پس از غزوه ذی قرد که در اوایل سال هفتم هجرت و بعد از صلح حدیبیه رخ داد، پیامبر به سوی مدینه آمد و شتران خود را با رباح - غلام پیامبر (ص) - به سوی مدینه فرستاد.

صبح روز بعد مسلمانان فهمیدند که مشرکان گله شتران پیامبر را دزدیده و چوپان وی را کشته‌اند. سلمة بن اکوع می‌گوید: «من به دنبال غارت‌گران رفتم و به سوی ایشان تیر انداخته و آنها را زخمی کردم؛ بعد بالای کوه رفتم و به سوی آنها سنگ انداختم تا این که همه شتران پیامبر (ص) را رها کردند. در داخل تنگه، عیینة بن حصین به کمک آنها آمد. من سر جای خود بودم تا این که سواران پیامبر (ص) آمدند؛ اخرم اسدی پیشاپیش آنها بود و ابوقتاده انصاری پشت سر وی بود و مقداد بن اسود کندی دنبال آنها می‌آمد. اخرم با عبدالرحمان بن عیینه جنگید و اسب او را زخمی کرد و عبدالرحمان با ضربتی اخرم را کشت. بعد ابوقتاده را عبدالرحمان بن عیینه جنگید و او را کشت و غارتگران فرار کردند. غارتگران پیش از غروب آفتاب به دره ذی قرد رسیدند که چاه آبی آنجا بود. خواستند آب بیاشامند اما وقتی مرا دیدند نزدیک منطقه ذی اثیر موضع گرفتند. پس همراه عمویم، عامر که نزد من آمد پیش پیامبر (ص) رفتیم در حالی که شترانی که از دست دشمن نجات داده بودیم نیز همراهمان بود. به پیامبر (ص) گفتم: یا رسول الله! بگذار صد مرد انتخاب کنم و به دنبال دشمن بروم”.

پیامبر (ص) خندید و فرمود: «تو بودی که با دشمن این گونه برخورد کردی”. گفتم: آری. صبح روز بعد پیامبر (ص) فرمود: «به سوی سرزمین غطفان می‌رویم”. در این هنگام مردی از غطفان نزد ما آمد و گفت: افراد دشمن شتری کشته بودند و همین که پوست آن را کندند، از دور غباری دیدند. گفتند که یاران محمد آمدند، پس همه چیز را رها کردند و فرار کردند.

پیامبر (ص) فرمود: «خَيْرُ فُرْسَانِنَا أَبُو قَتَادَةَ، وَ خَيْرُ رَجَّالَتِنَا سَلَمَةُ بْنُ الْأَكْوَعِ»؛ اکنون بهترین سواران ما ابوقتاده و بهترین پیادگان ما سلمة بن اکوع است[۸].

دعا کردن پیامبر (ص) برای ابوقتاده

روایت شده که به خاطر کوشش ابوقتاده در غزوه ذی قرد، پیامبر اکرم (ص) برای او دعا کرد و سپس به او فرمود: «مسعده را تو کشتی؟ ” ابوقتاده گفت: «بلی”؛ پیامبر (ص) فرمود: «زخم صورت تو به خاطر چیست؟ ” ابوقتاده گفت: «اثر تیری است که به صورتم برخورد کرد”. رسول خدا (ص) از آب دهان مبارک خود بر گونه او مالید و زخم محو شد به طوری که گویی زخمی نبوده است[۹].

در روایتی آمده که ابوقتاده در شب جنگ بدر نگهبان پیامبر (ص) بود. پیامبر (ص) برای ابوقتاده این طور دعا کرد: «خدایا! ابا قتاده را حفظ کن همان طور که پیامبرت را در این شب حفظ کرد”[۱۰].[۱۱]

شرکت نمودن ابوقتاده با علی (ع) در جنگ‌ها

ابو قتاده بعد از پیامبر (ص) از اصحاب امام علی (ع) بود و در تمام جنگ‌های امیرالمؤمنین (ع) شرکت داشت و امام (ع) او را به حکومت مکه معظمه منصوب کرد[۱۲]. بعضی گویند که ابوقتاده در جنگ احد و تمام جنگ‌های بعد از آن شرکت داشت. ابوقتاده در جنگ‌ها غالباً از سواران لشکر و در جنگ با خوارج نیز فرماندهی افراد پیاده را بر عهده داشت[۱۳][۱۴].

ماجرای ابوقتاده و ظرف آب پیامبر (ص)

ابو قتاده نقل می‌کند که در یکی از سفرها ظرف آب پیامبر نزد من بود. پیامبر اکرم (ص) وضو ساختند و مقدار کمی آب در آن ماند. هوا گرم شد و جمعیت تشنه شدند، پس خدمت حضرت آمدند و گفتند: یا رسول‌الله ما تشنه‌ایم. حضرت کاسه‌ای خواست و به من فرمود: «در این کاسه آب بریز”. من آب می‌ریختم و حضرت به اصحاب می‌داد تا این که همه جمعیت سیراب شدند؛ آن‌گاه به من فرمود: «تو هم آب بخور”، گفتم: شما بخورید، حضرت فرمود: «ساقی جمعیت باید دیرتر از همه بیاشامد، من آب خوردم و سپس حضرت آب خورد”[۱۵][۱۶].

ابوقتاده و فرماندهی لشکر

در دوران زندگانی پیامبر اسلام (ص) ابوقتاده دوبار به عنوان سرپرست لشکر به جنگ رفت:

سریّه خضره: پیامبر (ص) در ماه شعبان سال هشتم هجری ابوقتاده را به سرپرستی پانزده نفر به سرزمین نجد و به منطقه خضره که با اسلام در جنگ بودند، فرستاد. آنها شب‌ها راه می‌رفتند و روزها پنهان می‌شدند تا به منطقه خضره رسیدند. سپس بر آنها حمله سختی نموده، جمعی را کشتند و عده زیادی را اسیر گرفتند. هم‌چنین در حدود دویست شتر و دو هزار رأس گوسفند به دست آوردند.

عبدالله عمر می‌گوید: «من در آن لشکر بودم و به هر یک از ما سیزده شتر رسید و چهار زن و تعدادی کنیز اسیر شدند. کنیز زیبایی نصیب ابوقتاده شد، یک نفر از طایفه زبید فریفته جمال و زیبایی این کنیز شد، خدمت پیامبر (ص) رفت و گفت: «یا رسول‌الله، کنیز زیبایی نصیب ابوقتاده شده است و شما وعده فرمودید که کنیزی به من ببخشید”. رسول خدا (ص) به ابوقتاده پیام فرستاد که آن کنیز را به من ببخش؛ او نیز آن کنیز را به حضرت بخشید و پیامبر هم آن کنیز را به آن شخص زبیدی بخشید[۱۷].

سریّه ابوقتاده در وادی أضمّ: هنگامی که کفار مکه پیمان شکنی کردند و رسول خدا (ص) تصمیم گرفت مکه را فتح و قریش را سرکوب کند، برای گمراه کردن مردم مکه، در اول ماه رمضان سال هشتم هجری ابوقتاده را با هشت نفر به طرف قبیله اضم فرستاد و درباره قریش این گونه دعا فرمود: «اللهم خذ العيون و الأخبار عن قريش»؛ بارالها! راه جاسوسی و اطلاعات را بر قریش ببند.

این افراد نزدیک قبیله به عامر بن اضبط برخوردند. عامر به آنها سلام کرد و اظهار مسلمانی نمود. محلم بن جثامه که با عامر میانه خوبی نداشت به وی حمله نمود و او را کشت و شتر و اموالی را که همراه داشت به غنیمت گرفت. در بازگشت، هنگامی که خدمت پیامبر اسلام (ص) رسیدند و ماجرا را گفتند، حضرت بسیار ناراحت شد و با تندی به محلم فرمود: «او را کشتی با آنکه گفت مسلمان هستم!؟ ”.

محلم نزد حضرت ماند تا شاید برای او طلب آمرزش کند و چنین عذر آورد که عامر از روی ترس اظهار اسلام کرد نه آنکه واقعاً مسلمان شده باشد.

حضرت به محلم فرمود: «مگر دل او را شکافتی و دیدی که راست می‌گوید یا دروغ؟ ” محلم گفت: «مگر دل جز یک قطعه گوشت چیز دیگری است؟ ” پیامبر (ص) فرمود: «آری، زبان از دل خبر می‌دهد”.

محلم گفت: «یا رسول‌الله! برای آمرزش من دعا کنید”.

پیامبر (ص) به او فرمود: «خدا تو را نیامرزد”.

پس از این سخن محلم با چشم گریان از خدمت پیامبر اسلام (ص) برخاست و پس از آن هفت روز بیش زنده نماند. هنگامی که از دنیا رفت، او را غسل داده، کفن کرده و دفن نمودند. پس از دفن، زمین او را بیرون افکند، دوباره دفن کردند و زمین او را به بیرون انداخت، و هم‌چنین در دفعه سوم؛ بالاخره آن قدر سنگ و خاک روی او ریختند تا زیر خاک پنهان شد.

چون این موضوع را به پیامبر (ص) خبر دادند، فرمود: «زمین بدتر از او را هم در خود می‌پذیرد ولی خدا خواسته است به شما پندی دهد و از بزرگی گناه آدم‌کشی آگاهتان سازد”[۱۸].

نقل شده است شخصی به نام رافع بن خدیج گفته است: موقعی که در تبوک بودیم آذوقه ما تمام شد و ما به خوردن گوشت بسیار میل داشتیم ولی نبود. من نزد رسول خدا (ص) رفتم و گفتم: از اهل شهر دراین باره سؤال کردم و آنها ما را به شکارگاهی که نزدیک اینجا است، راهنمایی کردند، آیا اجازه می‌دهید با چند نفر از یاران خود برای شکار به آنجا بروم؟ پیامبر (ص) به من فرمودند: «همراه گروهی از یارانت و سواره بروید”. من با چند نفر که ابوقتاده هم در میان آنان بود به آنجا رفتیم. ابوقتاده نیزه می‌انداخت و من تیرانداز بودم. ابوقتاده سوار بر اسب پنج شکار را با پرتاب نیزه به زمین انداخت و من حدود بیست آهو را شکار کردم. بعد به سوی لشکر برگشتیم و هنگام شب به آنجا رسیدیم. پیامبر (ص) از حال ما پرسیده بود که آیا هنوز باز گشته‌اند یا نه. خدمت ایشان رسیدیم و شکارها را تقدیم کردیم و ایشان شکارها را میان لشکر تقسیم فرمود[۱۹][۲۰].

ابوقتاده و نقل روایات

ابوقتاده حدیث، کم نقل کرده است و در روایتی آمده است که از ابوقتاده سؤال شد: چرا از پیامبر (ص) روایت نقل نمی‌کنی، همان‌طور که مردم از پیامبر (ص) روایت می‌کنند؟ او در جواب گفت: «شنیدم از پیامبر (ص) که فرمودند: "کسی که بر من دروغ ببندد پس باید شاهد بستری از آتش باشد"«[۲۱].

ابوقتاده از معاذ و عمر بن خطاب نیز روایت نقل کرده است[۲۲] و انس بن مالک، سعید بن مسیّب، عطاء بن یسار، علی بن رباح، عبدالله بن رباح و عده‌ای دیگر از جمله پسرانش، ثابت و عبدالله از او روایت نقل کرده‌اند[۲۳]. احادیث بسیاری از او در کتاب‌های حدیث چون صحاح سته و مسند احمد نقل شده است[۲۴].

به عنوان نمونه در اینجا چند حدیث که ابوقتاده از پیامبر (ص) روایت کرده است، ذکر می‌شود:

  1. «أَنَّه رسول الله (ص) سُئِلَ عَنْ صَوْمِ يَوْمِ عَرَفَةَ- فَقَالَ كَفَّارَةُ سَنَتَيْنِ‌»[۲۵]؛ از پیامبر (ص) درباره روزهای روز عرفه سؤال شد، فرمودند: کفاره دو سال می‌باشد.
  2. «مُرَّ عَلَى النَّبِيِّ (ص) بِجِنَازَةٍ قَالَ: "مُسْتَرِيحٌ، وَمُسْتَرَاحٌ مِنْهُ". قَالُوا: يَا رَسُولَ اللهِ، مَا الْمُسْتَرِيحُ؟ وَالْمُسْتَرَاحُ مِنْهُ؟ قَالَ: الْمُؤْمِنُ اسْتَرَاحَ مِنْ نَصَبِ الدُّنْيَا وَأَذَاهَا إِلَى رَحْمَةِ اللهِ، وَالْفَاجِرُ اسْتَرَاحَ مِنْهُ الْعِبَادُ وَالْبِلَادُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ»[۲۶]؛

پیامبر (ص) از کنار جنازه‌ای عبور می‌کرد، فرمود: او راحت شد و راحت شد از دست او. گفتند: یا رسول الله (ص)! چه کسی راحت شد و چه کسانی از دست او راحت شدند؟ پیامبر (ص) فرمود: انسان مؤمن (با رفتن) به سوی رحمت خداوند از خستگی و اذیت دنیا راحت شد و با مرگ انسان فاجر، انسان‌ها، سرزمین‌ها، درختان و چهارپایان از دست او راحت شدند[۲۷].

سرانجام ابوقتاده

درباره سن و سال وفات او اقوال مختلفی وجود دارد؛ بعضی می‌گویند در سال ۵۴ هجری و در سن هفتاد سالگی در مدینه از دنیا رفت[۲۸] و بعضی دیگر وفات او را در سال ۵۴ هجری و در سن هفتاد سالگی در کوفه می‌دانند و می‌گویند علی (ع) بر او نماز گزارد و در نماز بر او شش یا هفت تکبیر گفت[۲۹]. بعضی دیگر می‌گویند: ابوقتاده در سال ۵۴ هجری و در سن هفتاد و دو سالگی در مدینه از دنیا رفت[۳۰].[۳۱]

ابوقتاده انصاری در دانشنامه سیره نبوی

به سوارکار شجاع رسول خدا (ص) مشهور است[۳۲] که نام اسبش "حزوه" بوده است[۳۳]. در نام او و پدرش اختلاف است. حارث بن ربعی، نعمان بن ربعی، نعمان بن عمر، عمرو بن ربعی، بلدمة بن خناس، عون بن ربعی، و مراوح بن ربعی، نام‌هایی هستند که برای او در منابع آمده است[۳۴]، اما مشهور نام او را حارث دانسته، گفته‌اند بلدمه نیز نام جدش است. او در تمام غزوات شرکت فعال داشت و افزون بر شرکت در برخی سریه‌ها، فرمانده شماری از آنها نیز بود[۳۵]. تاریخ‌نگاران در این باره اتفاق نظر دارند، جز حضور او در جنگ بدر که ابن اسحاق، موسی بن عقبه و واقدی، نام او را در شمار شرکت کنندگان در آن نیاورده‌اند[۳۶].

به نظر می‌رسد این تشکیک، جنبه سیاسی داشته باشد؛ زیرا ابو قتاده در تمام جنگ‌های امیر مؤمنان (ع) با مخالفانش شرکت کرد[۳۷] و از آنجا که اصحاب بدر موقعیت ویژه‌ای در میان مسلمانان داشته‌اند، برخی سعی بر آن داشتند تا از تعداد اصحاب بدر در جنگ‌های علی (ع) بکاهند. شاهد و بلکه دلیل حضور او در بدر اینکه، شعبی تأکید داشته ابوقتاده، بدری است[۳۸]. از فرزندان او نیز روایت شده که وی در شب بدر از پیامبر محافظت می‌کرده است[۳۹]. نیز زمانی که معاویه وارد مدینه شد، ابوقتاده ضمن سخنانی که به معاویه گفت، به حضور خود در بدر تصریح کرد[۴۰]. چنانچه این موارد بر بدری بودن او کفایت نکند، احتمال دارد ریشه اختلاف میان این دو نظریه و روایات، اشتباه در بدر القتال و بدر الموعد بوده باشد که منظور موسی بن عقبه، ابن اسحاق و واقدی اوّلی، و شعبی و دیگران دومی است؛ گرچه این احتمال با ظاهر روایات یاد شده سازگار نیست.

از اخبار مربوط به او در جنگ‌ها و غزوات برمی‌آید که وی سواره نظامی شجاع، کاملا مطیع رسول خدا (ص)[۴۱] و در یادگیری احکام شرعی و عمل به آنها کوشا بوده است[۴۲]. ابوسعید خدری، او را از خود برتر دانسته و از او حدیث مشهور رسول خدا (ص) را درباره عمار «تَقْتُلُكَ فِئَةٌ بَاغِيَةٌ »؛ نقل کرده است [۴۳].

در جنگ احد وقتی اندوه شدید رسول خدا (ص) را به دلیل مثله شدن حمزه دید، تصمیم به انتقام از قریش گرفت. با اینکه رسول خدا (ص) سه بار او را به آرامش دعوت کرد، ولی نتوانست غم و اندوهی را که بر حضرت وارد شده بود نادیده بگیرد، تا اینکه رسول خدا (ص) او را از عواقب انتقام گرفتن برحذر داشت. ابوقتاده گفت: ای رسول خدا (ص)! خشم و ناراحتی من تنها برای خدا و رسولش است. حضرت فرمود: "راست می‌گویی. اینها برای پیامبرشان بد قومی هستند"[۴۴]. در غزوه مریسیع آنگونه که خود گفته، با کشته شدن پرچمدار مشرکان به دست وی، مسلمانان پیروز شدند[۴۵]. در غزوة الغابه وقتی با عمل شجاعانه، یکی از قاتلان مسلمانان را به نام مسعده کشت و خود نیز زخمی شد، رسول خدا (ص) دعایش کرد و آب دهن مبارکش را بر زخم‌های او ریخت که پس از آن، دیگر صورتش زخمی نشد و آنگاه که در هفتاد سالگی درگذشت صورتش چون پسری پانزده ساله می‌نمود[۴۶].

در ماجرای حدیبیه، وقتی مسلمانان گرفتار کمبود آب شدند، جد بن قیس، بزرگ قبیله بنی سلمه، سخنانی از روی ضعف بر زبان جاری کرد و حرکت رسول خدا (ص) را زیر سؤال برد. ابوقتاده او را سرزنش کرد و چون ساعتی بعد، چاه بی‌آبی که در آن منطقه بود با معجزه رسول خدا (ص) پُر از آب شد، ابوقتاده گوید: جد بن قیس را دیدم که بر لبه چاه نشسته و پاهایش را در آب قرار داده است. به او گفتم: آن سخنانی که می‌گفتی چه شد؟ جد گفت آن سخنان از سر شوخی بود، مبادا آنها را برای پیامبر باز گویی. ابوقتاده پاسخ داد او سخنانش را به اطلاع رسول خدا (ص) رسانده است. جد از این عمل ابوقتاده بسیار ناراحت شد و گفت: نمردیم و دیدیم بچه‌هایمان رعایت شرافت و بزرگی ما را نمی‌کنند؛ زیر زمین بهتر از روی آن است. ابوقتاده چون نزد رسول خدا رفت و ماجرا را تعریف کرد، آن حضرت فرمود: پسرش از او بهتر است. این ماجرا باعث شد ابوقتاده از طرف قومش سرزنش شود. او در پاسخ آنان گفت: شما به خاطر او مرا ملامت می‌کنید، به تصور اینکه بزرگ قبیله ماست، در حالی که رسول خدا (ص) سیادت او را انداخت و بشر بن براء بن معرور را سرور و بزرگ ما کرد و تا روز قیامت نیز او سید و سرور ما خواهد بود. وقتی ماجرای بیعت رضوان شد، جد بن قیس بیعت نکرد و در گوشه‌ای مخفی شد. چون ابوقتاده وی را یافت، خطاب به او گفت: آیا از آنچه جبرئیل بر پیامبر نازل کرده، فرار می‌کنی. این اعمال و نیز سخنان دیگری که جد بن قیس در جنگ تبوک بر زبان جاری کرده بود و ابوقتاده هیچ وقت آنها را افشا نکرد، سبب شد تا رابطه این دو چنان تیره شود که ابوقتاده، تا آخر عمر با او سخن نگوید و بر جنازه‌اش نیز حاضر نشود[۴۷].

ابو قتاده، از جمله پنج نفری است که سلام بن ابی الحقیق یهودی را به دستور رسول خدا (ص) در خیبر به قتل رساندند[۴۸]. در سال هشتم که رسول خدا (ص) تصمیم به فتح مکه گرفت، در عملی تاکتیکی، ابوقتاده را به همراه هشت نفر به سوی منطقه «بطن إضَم» فرستاد تا تصور شود آن حضرت می‌خواهد بدان سو حرکت کند[۴۹].

در غزوه بنی جزیمه، وقتی خالد بن ولید مسلمانان آنجا را به دلیل کینه‌ها و خصومت‌های دوران جاهلی اسیر کرد و خواست به قتل رساند، به شدت مورد اعتراض ابو قتاده قرار گرفت. او خالد را از انجام این عمل برحذر داشت و به او متذکر شد که آنان مسلمان هستند، ولی خالد به سخنان او توجهی نکرد و در پاسخ به ابوقتاده، سخنان بیهوده‌ای بر زبان جاری کرد[۵۰].

وی در خبری می‌گوید: در بازگشت از تبوک، شب هنگام کنار رسول خدا (ص) بودم که بر اثر خستگی و خواب شدید، چند بار می‌خواست از اسب به زمین افتد، ولی او را نگه داشتم. به همین دلیل، چند بار مرا دعا فرمود و چون خواب بر او چیره شده بود، دستور داد خیمه‌ای بر پا کنیم تا آن شب را استراحت کند. فردا هنگامی از خواب بیدار شدیم که خورشید بالا آمده و نماز ما قضا شده بود[۵۱]. این روایت، از نظر کسانی که سهو النبی را جایز نمی‌دانند، مورد تردید قرار گرفته است. در این غزوه است که ابوقتاده، معجزه جوشش آب را از میان انگشتان رسول خدا (ص) برای رفع تشنگی شدید سپاه خود نقل کرده است[۵۲].

از اخبار او در زمان سقیفه و دوران خلفا اطلاعی در دست نیست. به نظر می‌رسد در فتوحات حضور داشته است. بر خلاف روایت مشهور در مورد قتل یزدگرد، ابوقتاده از طرف عمر مأمور کشتن وی شد و مِنطقه او را که پانزده هزار (احتمالاً درهم) قیمت داشت به غنیمت گرفت که عمر آن را به او بخشید[۵۳].

وقتی امیرمؤمنان (ع) به خلافت رسید، او را حاکم مکه کرد[۵۴]، در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان در کنار علی (ع)[۵۵] و در نهروان فرمانده پیاده نظام بود[۵۶].

تاریخ درگذشت او اختلافی است. شعبی، موسی بن عبدالله، ابن قطان و تاریخ نگاران کوفی، درگذشت او را در زمان خلافت امام علی (ع) دانسته‌اند که آن حضرت بر جنازه‌اش نماز خواند[۵۷]. ولی ابن حجر، ادعای اجماع کرده که ابوقتاده تا پس از پنجاه هجری زنده بوده است. بیشتر تاریخ نگاران و محدثان، از جمله بخاری[۵۸]، خلیفة بن خیاط[۵۹] و دولابی[۶۰]، تاریخ وفات او را پس از پنجاه و در سال ۵۴ در هفتاد یا ۷۲ سالگی دانسته‌اند. شاهد این روایات اینکه، وقتی مروان از طرف معاویه حاکم مدینه بود، از ابوقتاده خواست مواقف رسول خدا (ص) را به او نشان دهد[۶۱]. همچنین وقتی معاویه وارد مدینه شد، با ابوقتاده صحبت کرد[۶۲].

روایاتش در صحاح سته آمده است[۶۳]. وی ۱۷۰ حدیث نقل کرده[۶۴] و طبرانی[۶۵] هشت روایت از او آورده است. ابوقتاده در زمان خلفا، به دلیل ترس از اینکه دروغی به رسول خدا (ص) بسته شود و مشمول روایت معروف «مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ اَلنَّارِ»[۶۶]؛ گردد، یا به دلیل سیاست منع خلفا از نقل حدیث، از گفتن احادیث پیامبر امتناع می‌ورزید.[۶۷]

ابوقتاده استاندار مکه

مکه شهری بود که مردم آن در پی فتح و غلبه مسلمانان در زمان حیات رسول خدا(ص)، به اسلام گرویدند و سابقه اسلام آن‎ها در زمان زندگانی پیامبر اندک بود. بدین جهت نیروی انقلابی و با سابقه در اسلام کم داشت و از آنجا که حرم امن الهی است، عده‌ای به جهت شرف و موقعیت آن، مکه را به عنوان محل سکونت خود برگزیدند.

بعد از این که مردم مدینه و مهاجر و انصار و انقلابیونی که از مصر و کوفه آمده بودند، با علی(ع) بیعت کردند، حضرت در نامه‌هایی از برخی استاندارانی که از طرف عثمان در مناطق مختلف منصوب شده بودند، خواست که از مردم بیعت بگیرند. البته عده‌ای از آن‎ها منصب خود را رها و فرار کرده بودند.

برابر نقل بلاذری، حضرت در نامه‌ای به استاندار مکه - که از طرف عثمان منصوب شده بود. به نام خالد بن عاص بن هشام بن مغیره مخزومی - او را در امارت مکه ابقا کرد و از او خواست که از مردم بیعت بگیرد. مردم مکه از بیعت سر باز زدند، به ویژه این که گروهی از مخالفان، در مکه بودند، چون در ماه ذی الحجه با حضرت بیعت شده بود و عده‌ای از مخالفان که به مراسم حج رفته بودند، هنوز بازنگشته و در آنجا مانده بودند. برخی از کارگزاران عثمان نیز که یقین داشتند حضرت امیر(ع) به جهت خلاف‌ کاری‌هایشان آن‎ها را برکنار خواهد کرد، به مکه گریختند. بعد از این که اهل مکه از بیعت امتناع ورزیدند، جوانی از قریش به نام عبدالله بن ولید بن زید[۶۸] نامه‌ای را که حضرت به خالد بن عاص نوشته بود، گرفت و آن را جوید و در کنار چاه زمزم انداخت که مردم آن را لگد کنند.

از این نامه در تاریخ اثری نیست. جناب آقای محمودی محقق أنساب الاشراف، می‌نویسد: مدت ۱۶ سال تلاش کردم، اما لفظ و اثری از این نامه در کتاب‌های تاریخ نیافتم.

به هر حال مردم تمام شهرها با امیرالمؤمنین(ع) بیعت کردند، مگر معاویه و مردم شام و اندکی از خواص مردم[۶۹].

برخی آخرین گارگزار عثمان را بر مکه عبدالله بن عامر حضرمی دانسته‌اند[۷۰]، که درست نیست؛ زیرا به نوشته جمعی از مورخان، ابن عامر حضرمی، زمانی که عبدالله بن عامر حاکم بصره، به نزد عثمان رفت، وی را جانشین خود در بصره قرارداد[۷۱] و گفته می‌شود که عثمان بن حنیف کارگزار علی(ع) بر بصره، او را زندانی کرد[۷۲]. ابن عامر حضرمی پس از آزادی به مکه رفت و زمانی که مخالفت با علی(ع) و خونخواهی عثمان مطرح شد وی گفت: من اولین داوطلب این کار هستم[۷۳]. به جهت همین سابقه‌اش در بصره بود که معاویه پس از تصرف مصر او را به بصره اعزام کرد تا آنجا را به تصرف خود در آورد. علی(ع) جاریة بن قدامه را به بصره اعزام کرد و او توانست شهر را باز پس گیرد[۷۴]. افزون بر بلاذری دیگران نیز خالد بن عاص بن هشام مخزومی را کارگزار عثمان بر مکه دانسته‌اند[۷۵]. زمانی که عثمان در محاصره بود برای این که با حاکم مکه یعنی خالد بن عاص مخالفت نشود، عثمان، عبدالله بن عباس را به عنوان امیر الحاج برگزید و در این باره نامه‌ای به خالد بن عاص حاکم مکه نوشت[۷۶].

حضرت امیر(ع) خالد بن عاص بن هشام را که از سوی عثمان والی مکه بود، برکنار کرد و ابوقتاده انصاری را به جای او گمارد. سپس او را برکنار کرد و قثم بن عباس را به جای وی گمارد و او تا زمان شهادت حضرت، کارگزار مکه بود[۷۷].

بنا بر قول صحیح، نام ابوقتاده انصاری، حارث بن ربعی بوده است، همچنین نام‌های نعمان بن ربعی و عمرو نیز گفته شده است[۷۸]. شیخ طوسی او را از اصحاب رسول خدا(ص) و علی(ع) دانسته است[۷۹].

شیخ طوسی در کتاب رجال آورده که نعمان بن قتادة بن ربعی جزو اصحاب علی(ع) و کارگزار آن حضرت در مکه بوده است[۸۰].

به نظر می‌رسد آنچه شیخ طوسی نقل کرده است، اشتباه باشد و یا نظر ایشان همان ابوقتاده بوده و اشتباه به وسیله نساخ به وجود آمده است. گویا اصل آن چنین بوده است؛ النعمان ابوقتادة بن ربعی. به هر حال ما در کتاب‌های رجال، فردی را با این نام نیافتیم و "عدم الوجدان لا يدل على عدم الوجود"؛ نیابیدن دلیل بر نبودن نیست. در استیعاب این گونه معرفی شده است: حارث بن ربعی بن بُلدُمه، ابوقتاده انصاری سلمی از بنی غنم بن سلمة بن زید بن جُشَم بن خزرج. وی می‌افزاید: ابن اسحاق گفته که خانواده‌اش می‌گویند: نامش نعمان بن عمرو بن بلدمه است[۸۱].

در کتاب ناسخ التواریخ نیز نقل شده است که علی(ع) ابوقتاده را به عنوان والی مکه انتخاب کرد[۸۲].

بنا بر آنچه نقل شد، نصب ابوقتاده از سوی حضرت امیر به امارت مکه مسلم است.

پیامبر درباره ابوقتاده فرموده است: ابوقتاده از بهترین جنگجویان سواره است[۸۳].

پیامبر گرامی اسلام(ع) عبدالله بن عتیک، ابوقتاده بن ربعی، خزاعی بن اسود و مسعود بن سنان را به سرپرستی ابن عتیک، مأمور کشتن سلّام بن ابی الحقیق کرد و آن‎ها او را در قلعه خیبر کشتند [۸۴].

ابوقتاده، بدری بود و در جنگ احد نیز شرکت داشت. وقتی که پیامبر دید حمزه را مُثله کرده‌اند، به شدت اندوهگین شد و فرمود: اگر به قریش دست یابم، سی نفر از آن‎ها را مثله خواهم کرد. خداوند این آیه را نازل کرد: ﴿وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ[۸۵].

پیامبر فرمود: پس ما صبر می‌کنیم و کسی از قریش را مثله نکرد. اما ابوقتاده زمانی که کار قریش را در مورد حمزه دید، حرکت کرد و از قریش انتقاد نمود. پیامبر به او اشاره کرد بنشین، تا این که سه مرتبه این موضوع تکرار شد. سپس پیامبر فرمود: ای ابوقتاده! به درستی که قریش امانتدار هستند؛ هر کسی از آن‎ها کار خلافی انجام دهد، خداوند او را به خاطر گمراهی‌اش سرکوب می‌نماید و امید است که عمر تو طولانی شود و مدت کوتاهی، عمل تو همراه اعمال آن‎ها و کار تو همراه کار آنها خواهد بود. اگر نبود که قریش عاقبت خوبی ندارند، به آنها خبر می‌دادم به آن مقامی که نزد خدا دارند. ابوقتاده گفت به خدا قسم ای رسول خدا(ص) من غضب نکردم، مگر به خاطر خدا زمانی که آن گونه عمل کردند. پیامبر فرمود: راست می‌گویی: «بِئْسَ الْقَوْمُ کَانُوا لِنَبِیِّهِمْ»؛ بد قومی برای پیامبرشان بودند[۸۶].

در این روایت، پیامبر گرامی اسلام به امارت ابوقتاده بر مکه و این که روزی بر قریش حکومت خواهد کرد، اشاره کرده است.

گماردن وی به امارت مکه، نشان عدالت اوست؛ زیرا نباید جان و ناموس و اموال و حقوق فقرا را به غیر عادل واگذار کرد و باید والی، فردی عادل باشد؛ به ویژه با توجه به این که در آن زمان، اقامه نماز جمعه و جماعت و قضاوت به عهده کارگزار بوده است.

پیامبر همراه یارانش در سفر بودند. با آبی که موجود بود، پیامبر وضو گرفت و به خاطر فضله‌ای که در آب افتاد، مسلمانان آبی برای وضو نداشتند و بر اثر شدت تشنگی به سوی رسول خدا(ص) هجوم آورده، فریاد می‌زدند: آب، آب، آب! پیامبر دستور دادند قدحی آوردند و به ابوقتاده فرمود: آب در قدح بریز! ابوقتاده در قدح آب می‌ریخت و حضرت به مردم آب می‌داد و همین طور ابوقتاده آب می‌ریخت و پیامبر به مردم آب می‌داد، تا این که همگی سیراب شدند.

ابوقتاده انصاری سواره رسول خدا(ص) بود و حضرت برای او دعا کرد. او در تمام جنگ‌های حضرت علی(ع) شرکت داشت[۸۷]. ابوقتاده همیشه همراه پیامبر بود. از آن حضرت حمایت می‌کرد و فردی دلسوز و متعهد بود. زمانی منادی از یورش مشرکان به مدینه خبر داد پیامبر سوار بر اسب خود شد و به دنبال دشمن رفت اولین کسی که به وی پیوست ابوقتاده بود که به سرعت سوار بر اسب خود شد و به دنبال حضرت رفت[۸۸].

در زمان خلافت ابوبکر، وقتی که خالد بن ولید، مالک بن نویره را کشت و در همان زمان با زنش همبستر شد، ابوقتاده اولین نفری بود که خبر کشته شدن مالک بن نویره را به ابوبکر داد و قسم خورد با گروهی که تحت رهبری خالد باشد به جهاد نرود، چون او مالک را در حالی که مسلمان بود، کشت[۸۹].

از تاریخ استفاده می‌شود که ابوقتاده در جنگ جمل شرکت داشته است.

بنابراین، قبل از جنگ برای مدت کوتاهی به عنوان استاندار مکه از سوی علی منصوب گردیده و بعد در جنگ جمل شرکت کرده است. او قبل از حرکت برای جنگ جمل، خطاب به علی(ع) چنین گفت: ای امیرمؤمنان! رسول خدا(ص) این شمشیر را بر گردن من بسته است. مدتی بود که آن را در نیام داشتم و اکنون زمانی است که آن را علیه این ستمگران که برای امت فساد و تباهی آورده‌اند، برکشم و دوست می‌دارم که مرا پیشاپیش و در مقدمه، گسیل فرمایی و چنین کن[۹۰].

این سخنان جالب ابوقتاده، نشان روح تعهد، ایمان و اعتقاد او به مقام امامت و ولایت است و این که او در زمان خلفای گذشته در جنگی شرکت نداشته و به تعبیر خودش، شمشیری را که رسول خدا(ص) بر گردن او آویخته است، در نیام داشته و حال برای دفاع از حق، آن را از نیام بیرون آورده است. بنا به پیشنهاد و خواست ابوقتاده، حضرت علی(ع) او را در جنگ جمل بر پیادگان گماشت[۹۱].

ابوقتاده که در جنگ‌های حضرت علی(ع) حضوری فعال داشت، در زمان خلافت آن حضرت و در کوفه در سن هفتاد سالگی در سال چهلم هجری از دنیا رفت[۹۲] و حضرت در نماز بر او هفت تکبیر خواند که نشان عظمت و جلالت مقام او در پیشگاه خداوند است[۹۳]. واقدی درگذشت وی را در سال ۵۴ در مدینه دانسته است که قول اول صحیح است[۹۴]. رحمت خدا بر او باد![۹۵]

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۷۳۱؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۲؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۴، ص۱۲۸۲؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۱، ص۴۷۴.
  2. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۷۳۱؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۲؛ موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانی، ج۱، ص۷۰.
  3. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۷۳۱ و قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۱، ص۴۷۴.
  4. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۷۳۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۲؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۱، ص۴۷۴؛ دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جمعی از نویسندگان، ج۶، ص۱۸۵؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۳، ص۲۸.
  5. معجم الصحابه، ابن قانع، ج۴، ص۱۲۸۲؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۲۸.
  6. اشراقی، عباس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۷۱.
  7. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۷۳۱؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۲.
  8. تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۰۹۵-۱۰۹۶.
  9. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۳۲؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۰؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۱، ص۴۷۵؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۴، ص۱۸۲.
  10. الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۳؛ موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانی، ج۱، ص۷۱؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۱۴۴.
  11. اشراقی، عباس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۷۳.
  12. الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۴؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۴۳؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۲۸؛ موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانی، ج۱، ص۷۱.
  13. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۷۳۲؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۱۴۱.
  14. اشراقی، عباس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۷۳.
  15. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۱۴۴؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۲۹۸؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۳.
  16. اشراقی، عباس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۷۴.
  17. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۶، ص۴۹۲؛ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۵۹۴-۵۹۵؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۵۱۹؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۴۶.
  18. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۶۰۹؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۱۳۱؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۱۴۹؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۴۶.
  19. المغازی، واقدی، ج۳، ص۱۰۳۵.
  20. اشراقی، عباس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۷۴.
  21. موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانی، ج۱، ص۷۱.
  22. دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جمعی از نویسندگان، ج۶، ص۱۸۵.
  23. تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۴، ص۳۴۰؛ موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانی، ج۱، ص۷۱.
  24. دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جمعی از نویسندگان، ج۶، ص۱۸۵.
  25. مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۲۹۵.
  26. مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۲۹۶.
  27. اشراقی، عباس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ۶۱.
  28. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۳۲؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۴.
  29. الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۴؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۲۹.
  30. الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۷۴.
  31. اشراقی، عباس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۷۸.
  32. ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۹۴؛ ابن اثیر، ج۶، ص۲۴۴؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۲۷۲.
  33. ابن هشام، ج۳، ص۲۹۶.
  34. دولابی، ج۱، ص۸۷؛ ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۹۴؛ ابن اثیر، ج۶، ص۲۴۴؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۲۷۲.
  35. ابن سعد، ج۲، ص۱۰۰-۱۰۱.
  36. ابن عبدالبر، ج۴، ص۳۹۵؛ ابن اثیر، ج۶، ص۲۴۴؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۲۷۲.
  37. ابن اثیر، ج۶، ص۲۴۵.
  38. ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۹۵؛ ابن اثیر، ج۶، ص۲۴۵.
  39. طبرانی، ج۳، ص۲۷۰؛ میثمی، ج۹، ص۳۲۳.
  40. ذهبی، ج۲، ص۴۵۳.
  41. واقدی، ج۲، ص۷۸۰ و ج۳، ص۱۰۵۱-۱۰۵۰؛ ذهبی، ج۲، ص۴۵۰.
  42. واقدی، ج۲، ص۵۷۶ و ۷۳۳.
  43. مزی، ج۲۱، ص۴۶۱.
  44. واقدی، ج۱، ص۲۹۰-۲۹۱.
  45. واقدی، ج۱، ص۴۰۷.
  46. واقدی، ج۲، ص۵۴۵-۵۴۳.
  47. واقدی، ج۲، ص۵۹۱-۵۹۰.
  48. ابن هشام، ج۳، ص۲۹۶.
  49. واقدی، ج۲، ص۷۹۶-۷۹۷.
  50. واقدی، ج۲، ص۸۸۱.
  51. واقدی، ج۳، ص۱۰۴۰.
  52. واقدی، ج۳، ص۱۰۴۰۔۱۰۴۱.
  53. ذهبی، ج۲، ص۴۵۲.
  54. خلیفة بن خیاط، ص۱۵۲؛ ذهبی، ج۲، ص۴۵۲.
  55. ابن اثیر، ج۶، ص۲۴۵.
  56. دینوری، ص۲۱۰.
  57. تهذیب، ج۱۲، ص۱۸۴.
  58. بخاری، ج۲، ص۲۵۹.
  59. خلیفه بن خیاط، ص۱۶۹.
  60. دولابی، ج۱، ص۷.
  61. بخاری، ج۲، ص۲۵۹؛ ابن حجر، تهذیب، ج۱۲، ص۱۸۴.
  62. عبدالرزاق صنعانی، ج۹، ص۱۹۹.
  63. مزی، ج۲۱، ص۴۶۱.
  64. ابن حزم، ص۵۳.
  65. طبرانی، ج۳، ص۲۷۱-۲۷۳.
  66. ابن عدی، ج۱، ص۳.
  67. هدایت‌پناه، محمد رضا، مقاله «ابوقتاده بن ربعی انصاری خزرعی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۴۷۲-۴۷۴.
  68. نامبرده در جنگ جمل، همراه عایشه بود و در همین نبرد کشته شد.
  69. بلاذری، أنساب الاشراف، ج۲، ص۲۱۱.
  70. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۶۷، به نقل از: سیف بن عمر که گزارش‌های وی درست نیست؛ شیخ مفید، الجمل، ص۲۲۷، چاپ کنگره.
  71. ابن سعد، طبقات الکبری، ج۵، ص۴۸؛ ابن حبان، ثقات، ج۲، ص۲۷۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۲۹، ص۲۴۵.
  72. بلاذری، أنساب الاشراف، ج۲، ص۲۲۲.
  73. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۶۹.
  74. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۳۵ به بعد؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۳۴.
  75. ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۳۲۰؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۶۷، ص۱۵۱، به نقل از: تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۳۳؛ ابن عبد البر، الإستیعاب، ج۱، ص۲۵۸، شماره ۶۲۵.
  76. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۳۴.
  77. شیرازی، درجات الرفیعه، ص۱۵۱؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۴۰. به نقل از: الإستیعاب.
  78. قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۴۰۶؛ ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۲، ص۳۲۱.
  79. سیر أعلام النبلاء، ج۲، ص۳۲۳؛ أعیان الشیعه، ج۲، ص۴۱۸.
  80. رجال طوسی، ص۶۰.
  81. ابن عبد البر، الإستیعاب، ج۱، ص۱۷۵، شماره ۴۱۴.
  82. سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی امیرالمؤمنین، ج۵، ص۱۲۷.
  83. واقدی، مغازی، ج۲، ص۷۶۲؛ الإستیعاب، ج۱، ص۱۷۵، شماره ۴۱۴.
  84. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۷۸.
  85. و اگر کیفر می‌کنید مانند آنچه خود کیفر شده‌اید کیفر کنید و اگر شکیبایی پیشه کنید همان برای شکیبایان بهتر است سوره نحل، آیه ۱۲۶.
  86. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۱۷.
  87. قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۴۰۶؛ طریحی، مجمع البحرین (یک جلدی)، ص۲۱۲.
  88. کلینی، کافی، ج۵، ص۵۰.
  89. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۲؛ امینی، الغدیر، ج۷، ص۱۵۹.
  90. ابن اثیر الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۵؛ تاریخ طبری (۱۶ جلدی) ج۶، ص۳۱۰۱ و (هشت جلدی)، ج۳، ص۴۷۰.
  91. نویری، نهایة الارب، ج۲، ص۲۲۱.
  92. ابن حجر، الإصابه، ج۷، ص۲۷۴.
  93. مامقانی، تنقیح المقال، ج۱، ص۲۴۴؛ امین، أعیان الشیعه، ج۲، ص۴۱۸.
  94. الإصابه، ج۷، ص۲۷۴؛ الإستیعاب، ج۱، ص۱۷۶، شماره ۴۱۴.
  95. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص۱۱۷ - ۱۲۳.