جز
جایگزینی متن - '“' به '«'
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (جایگزینی متن - '“' به '«') |
||
خط ۱۶: | خط ۱۶: | ||
ویژگیهای شخصیتی، از جمله [[زیرکی]]، دانایی و [[هوشیاری]] ابوجهل، وی را از دیگران متمایز ساخته بود، چیزی که وی را برخلاف [[سنت]] [[عرب جاهلی]] که عضویت در دارالندوه را برای غیر بنیقصی مشروط به [[چهل سالگی]] کرده بود<ref>أخبار مکة، ازرقی، ج۲، ص۲۵۳.</ref>، طبق روایتی در سنین پایین و [[نوجوانی]] که هنوز موی بر صورتش نروییده بود<ref>عیون الأخبار، ج۱، ص۲۳۰.</ref>، یا نزدیک سیسالگی برابر [[روایت]] دیگر<ref>الاشتقاق، ص۱۵۵.</ref>، به عضویت آن [[شورا]] در آورد و در تصمیمگیریهای سران [[قریش]] و [[مکه]]، طرف [[مشورت]] قرار داد<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۷؛ الاشتقاق، ص۱۵۵.</ref>. او همانند بسیاری از مکیان به [[بتپرستی]] روی داشت و چون سران آن دیار به [[شغل]] بازرگانی مشغول بود و از این [[راه]] ثروتی به هم زده بود و در طبقه اشراف [[تیزهوش]] مکه قرار گرفته بود<ref>المحبَّر، ص۳۰۳؛ جامع البیان، ج۲۰، ص۱۱۹.</ref> تا به آنجا که مانند دیگر بزرگان [[مکه]] داعیه تصاحب [[ریاست]] [[کعبه]] و در پی آن، ریاست مکه را داشت و به همین منظور برای [[غلبه]] بر رقیبان به [[نزاع]] با آنان روی کرده بود، چنان که با [[بنیهاشم]] از همین منظر در [[مخاصمه]] و [[جدال]] بود<ref>جامع البیان، ج۷، ص۲۴۰.</ref>. آوردهاند روزی [[اوس بن حجر]] به مکه آمد و بر [[ابوجهل]] وارد شد و از او خواست تا قومش را به او نشان دهد. او [[جوانان]] [[بنیمخزوم]] را در پوششی آراسته و وضعیتی [[نیکو]] و مجلل به او نمایاند. در گرماگرم صحبت با او، ناگهان پیرمردی با [[هیبت]] و نیکوروی، همراه با جمعی از جوانان [[خوشسیما]] و نیکوقامت پیدا شد. اوس که شگفتزده شده بود، پرسید: ای اباحکم، اینان چه کسانیاند؟ ابوجهل با [[خشم]] گفت: این [[عبدالمطلب]] و فرزندانش است که با وجود اینان برای [[قریش]] شرفی شکل نمیگیرد. [[خدا]] باقی شان نگذارد<ref>المنمق، ص۳۵۷.</ref>. | ویژگیهای شخصیتی، از جمله [[زیرکی]]، دانایی و [[هوشیاری]] ابوجهل، وی را از دیگران متمایز ساخته بود، چیزی که وی را برخلاف [[سنت]] [[عرب جاهلی]] که عضویت در دارالندوه را برای غیر بنیقصی مشروط به [[چهل سالگی]] کرده بود<ref>أخبار مکة، ازرقی، ج۲، ص۲۵۳.</ref>، طبق روایتی در سنین پایین و [[نوجوانی]] که هنوز موی بر صورتش نروییده بود<ref>عیون الأخبار، ج۱، ص۲۳۰.</ref>، یا نزدیک سیسالگی برابر [[روایت]] دیگر<ref>الاشتقاق، ص۱۵۵.</ref>، به عضویت آن [[شورا]] در آورد و در تصمیمگیریهای سران [[قریش]] و [[مکه]]، طرف [[مشورت]] قرار داد<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۷؛ الاشتقاق، ص۱۵۵.</ref>. او همانند بسیاری از مکیان به [[بتپرستی]] روی داشت و چون سران آن دیار به [[شغل]] بازرگانی مشغول بود و از این [[راه]] ثروتی به هم زده بود و در طبقه اشراف [[تیزهوش]] مکه قرار گرفته بود<ref>المحبَّر، ص۳۰۳؛ جامع البیان، ج۲۰، ص۱۱۹.</ref> تا به آنجا که مانند دیگر بزرگان [[مکه]] داعیه تصاحب [[ریاست]] [[کعبه]] و در پی آن، ریاست مکه را داشت و به همین منظور برای [[غلبه]] بر رقیبان به [[نزاع]] با آنان روی کرده بود، چنان که با [[بنیهاشم]] از همین منظر در [[مخاصمه]] و [[جدال]] بود<ref>جامع البیان، ج۷، ص۲۴۰.</ref>. آوردهاند روزی [[اوس بن حجر]] به مکه آمد و بر [[ابوجهل]] وارد شد و از او خواست تا قومش را به او نشان دهد. او [[جوانان]] [[بنیمخزوم]] را در پوششی آراسته و وضعیتی [[نیکو]] و مجلل به او نمایاند. در گرماگرم صحبت با او، ناگهان پیرمردی با [[هیبت]] و نیکوروی، همراه با جمعی از جوانان [[خوشسیما]] و نیکوقامت پیدا شد. اوس که شگفتزده شده بود، پرسید: ای اباحکم، اینان چه کسانیاند؟ ابوجهل با [[خشم]] گفت: این [[عبدالمطلب]] و فرزندانش است که با وجود اینان برای [[قریش]] شرفی شکل نمیگیرد. [[خدا]] باقی شان نگذارد<ref>المنمق، ص۳۵۷.</ref>. | ||
ابوجهل با همه اینها تا پیش از [[اسلام]]، در میان [[عرب جاهلی]] چندان نامبردار نبود و این سرسختیهای پس از اسلام اوست که وی را مطرح کرده است. او [[پس از ظهور]] اسلام، بسیار کوشید تا [[پیامبر]] {{صل}} را از مسیرش باز دارد. حضرت را [[آزار]] میداد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ج۲۵، ص۱۴۴.</ref> برای بازداریاش دست به دامن [[عتبه]] شد تا آن حضرت را به ساحری، [[شاعری]] یا کاهنی متهم سازد. اما چون او نتوانست، به [[همدستی]] با پیامبر {{صل}} متهمش کرد<ref>تاریخ ابنمعین، ج۱، ص۴۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۳۸، ص۲۴۲.</ref>. با جمعی به سراغ [[ابوطالب]] رفت که حامی سرسخت [[رسول خدا]] {{صل}} و بزرگ بنیهاشم بود و از او خواست تا جلوی [[برادر]] زادهاش را بگیرد و مانع کارهایش شود<ref>کتاب الثقات، ج۱، ص۵۶؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۶.</ref>. در مقابله با این واکنشها، ابوطالب به اتفاق هاشمیان و طالبیان در جمع [[قریشیان]] حاضر شد و گفت: اگر او را بکشید، هیچ یک از شما باقی نخواهید ماند. گفتهاند بیش از همه این ابوجهل بود که [[شکست]]<ref>الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۱، ص۲۰۲.</ref>. او یکی از | ابوجهل با همه اینها تا پیش از [[اسلام]]، در میان [[عرب جاهلی]] چندان نامبردار نبود و این سرسختیهای پس از اسلام اوست که وی را مطرح کرده است. او [[پس از ظهور]] اسلام، بسیار کوشید تا [[پیامبر]] {{صل}} را از مسیرش باز دارد. حضرت را [[آزار]] میداد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ج۲۵، ص۱۴۴.</ref> برای بازداریاش دست به دامن [[عتبه]] شد تا آن حضرت را به ساحری، [[شاعری]] یا کاهنی متهم سازد. اما چون او نتوانست، به [[همدستی]] با پیامبر {{صل}} متهمش کرد<ref>تاریخ ابنمعین، ج۱، ص۴۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۳۸، ص۲۴۲.</ref>. با جمعی به سراغ [[ابوطالب]] رفت که حامی سرسخت [[رسول خدا]] {{صل}} و بزرگ بنیهاشم بود و از او خواست تا جلوی [[برادر]] زادهاش را بگیرد و مانع کارهایش شود<ref>کتاب الثقات، ج۱، ص۵۶؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۶.</ref>. در مقابله با این واکنشها، ابوطالب به اتفاق هاشمیان و طالبیان در جمع [[قریشیان]] حاضر شد و گفت: اگر او را بکشید، هیچ یک از شما باقی نخواهید ماند. گفتهاند بیش از همه این ابوجهل بود که [[شکست]]<ref>الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۱، ص۲۰۲.</ref>. او یکی از «مقتسمین”<ref>{{متن قرآن|إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ}} «بیگمان ما خود قرآن را فرو فرستادهایم و به یقین ما نگهبان آن خواهیم بود» سوره حجر، آیه ۹.</ref> [[مکه]] بود که اطراف مکه را بین خویش تقسیم کرده بودند و به هنگام موسم [[حج]]، [[مردم]] را از [[پیامبر]] {{صل}} باز میداشتند<ref>المحبَّر، ص۱۶۰.</ref> تا [[قرآن]] او را نشنوند<ref>الجامع لأحکام القرآن، ج۱۵، ص۲۳۶.</ref> و با او رابطه برقرار نکنند<ref>أسباب النزول، ص۳۸۱؛ مجمع البیان، ج۱۰، ص۵۸۴.</ref><ref>[[سید علی رضا واسعی|واسعی، سید علی رضا]]، [[ابوجهل - واسعی (مقاله)|مقاله «ابوجهل»]]، [[دانشنامه امام رضا ج۱ (کتاب)|دانشنامه امام رضا]] ص ۴۷۴-۴۸۱.</ref> | ||
== ابوجهل و مقابله با اسلام == | == ابوجهل و مقابله با اسلام == | ||
[[ابوجهل]] روزی کنار [[کعبه]] به [[بدگویی]] و [[تندخویی]] با [[محمد]] {{صل}} پرداخت، به گونهای که مایه سرافکندگی آن حضرت شد. [[کنیز]] [[عبدالله بن جدعان]] خبر آن را به [[حمزه]]، عموی ایشان، رساند. حمزه با [[خشم]] به سراغ ابوجهل آمد و با کمان خویش سر او را شکافت<ref>المنمق، ص۳۴۰؛ الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۳، ص۹؛ کتاب العثمانیة، ص۳۷؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۷۲.</ref>، اما او همچنان به [[دشمنی]] و [[آزار]] خود ادامه میداد. وقتی شنید که [[عیاش بن ابیربیعه]] ([[برادر]] مادریاش) به [[اسلام]] گرویده، هر شیوهای را برای بازگرداندن او به کار گرفت<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۷۴.</ref>. هنگامی که اندک [[ملایمت]] [[ولید بن مغیره]] را به پیامبر {{صل}} دریافت، وی را با [[حیله]] بر آن داشت که [[کلام خداوند]] را [[سحر]] بخواند<ref>مجمع البیان، ج۱۰، ص۵۸۴.</ref>. [[آیه]] ۲۴ و ۲۵ [[سوره مدثر]]: {{متن قرآن|فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ * إِنْ هَذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ}}<ref>«و گفت: این جز جادویی که آموخته میشود نیست * این جز گفتار آدمی نیست» سوره مدثر، آیه ۲۴-۲۵.</ref> بیانگر این واقعه است<ref>أسباب النزول، ص۳۸۱- ۳۸۲.</ref>. او برای [[تضعیف]] پیامبر {{صل}} و اسلام از هر راهی استفاده میکرد. وقتی [[آیات]] {{متن قرآن|وَمَا أَدْرَاكَ مَا سَقَرُ * لَا تُبْقِي وَلَا تَذَرُ * لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ * عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ}}<ref>«و چه دانی تو که دوزخ چیست * نه بر جای مینهد و نه یله میکند * برگرداننده رنگ پوست است * بر آن نوزده (نگهبان گمارده شده) است» سوره مدثر، آیه ۲۷-۳۰.</ref> را شنید، به قرشیان گفت: آیا هر ده تن از شما، از [[غلبه]] بر یک نفر از گماشتههای [[آتش]] ناتواناند؛ در حالی که شمار شما بیشتر است؟ [[رفیق]] شما [[[پیامبر]]] خبر میدهد که [[جهنم]] نوزده گماشته دارد<ref>جامع البیان، ج۲۹، ص۱۹۹؛ مجمع البیان، ج۱۰، ص۵۸۶.</ref>. [[اصرار]] بیش از حد و جاهلانه او بر [[مخالفت با پیامبر]] {{صل}} و [[اسلام]]<ref>الهدایة الکبری، ص۵۶.</ref>، حتی موجب [[خشم]] دیگر سران [[مکه]] شد<ref>سیرة ابن إسحاق، ص۱۶۶.</ref>. طبق [[روایات]]، [[خداوند]] وی را | [[ابوجهل]] روزی کنار [[کعبه]] به [[بدگویی]] و [[تندخویی]] با [[محمد]] {{صل}} پرداخت، به گونهای که مایه سرافکندگی آن حضرت شد. [[کنیز]] [[عبدالله بن جدعان]] خبر آن را به [[حمزه]]، عموی ایشان، رساند. حمزه با [[خشم]] به سراغ ابوجهل آمد و با کمان خویش سر او را شکافت<ref>المنمق، ص۳۴۰؛ الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۳، ص۹؛ کتاب العثمانیة، ص۳۷؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۷۲.</ref>، اما او همچنان به [[دشمنی]] و [[آزار]] خود ادامه میداد. وقتی شنید که [[عیاش بن ابیربیعه]] ([[برادر]] مادریاش) به [[اسلام]] گرویده، هر شیوهای را برای بازگرداندن او به کار گرفت<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۷۴.</ref>. هنگامی که اندک [[ملایمت]] [[ولید بن مغیره]] را به پیامبر {{صل}} دریافت، وی را با [[حیله]] بر آن داشت که [[کلام خداوند]] را [[سحر]] بخواند<ref>مجمع البیان، ج۱۰، ص۵۸۴.</ref>. [[آیه]] ۲۴ و ۲۵ [[سوره مدثر]]: {{متن قرآن|فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ * إِنْ هَذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ}}<ref>«و گفت: این جز جادویی که آموخته میشود نیست * این جز گفتار آدمی نیست» سوره مدثر، آیه ۲۴-۲۵.</ref> بیانگر این واقعه است<ref>أسباب النزول، ص۳۸۱- ۳۸۲.</ref>. او برای [[تضعیف]] پیامبر {{صل}} و اسلام از هر راهی استفاده میکرد. وقتی [[آیات]] {{متن قرآن|وَمَا أَدْرَاكَ مَا سَقَرُ * لَا تُبْقِي وَلَا تَذَرُ * لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ * عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ}}<ref>«و چه دانی تو که دوزخ چیست * نه بر جای مینهد و نه یله میکند * برگرداننده رنگ پوست است * بر آن نوزده (نگهبان گمارده شده) است» سوره مدثر، آیه ۲۷-۳۰.</ref> را شنید، به قرشیان گفت: آیا هر ده تن از شما، از [[غلبه]] بر یک نفر از گماشتههای [[آتش]] ناتواناند؛ در حالی که شمار شما بیشتر است؟ [[رفیق]] شما [[[پیامبر]]] خبر میدهد که [[جهنم]] نوزده گماشته دارد<ref>جامع البیان، ج۲۹، ص۱۹۹؛ مجمع البیان، ج۱۰، ص۵۸۶.</ref>. [[اصرار]] بیش از حد و جاهلانه او بر [[مخالفت با پیامبر]] {{صل}} و [[اسلام]]<ref>الهدایة الکبری، ص۵۶.</ref>، حتی موجب [[خشم]] دیگر سران [[مکه]] شد<ref>سیرة ابن إسحاق، ص۱۶۶.</ref>. طبق [[روایات]]، [[خداوند]] وی را «اثیم” خوانده<ref>{{متن قرآن|طَعَامُ الْأَثِيمِ}} «خوراک گناهکار است» سوره دخان، آیه ۴۴.</ref> که طعام [[زقوم]] نصیب او خواهد بود<ref>تاریخ بغداد، ج۶، ص۲۶۱؛ تهذیب الکمال، ج۱۲، ص۵۲۹.</ref>. به [[روایت]] [[ابن عباس]] نیز مصداق خاص {{متن قرآن|عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ}}<ref>«و بدینگونه برای هر پیامبری دشمنی از گناهکاران نهادیم» سوره فرقان، آیه ۳۱.</ref> [[شناسایی]] شد<ref>تفسیر السمعانی، ج۴، ص۱۸.</ref>. | ||
او چون از [[آزار]] مستقیم پیامبر {{صل}} در [[هراس]] افتاده بود، به [[شکنجه]] تازه [[مسلمانان]] بیپناه روی آورد؛ [[بلال حبشی]]، برده سیاه را در زیر [[آفتاب]] سوزان مکه بر [[زمین]] میانداخت و سنگ [[آسیا]] بر صورتش مینهاد تا دست از دیانتش بردارد<ref>أسد الغابة، ج۱، ص۲۰۶.</ref>. [[سمیه]]، [[مادر]] [[عمار]] را پس از [[تهمت]] و [[افترا]]<ref>الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۳، ص۲۳۳.</ref>، در پیش چشمان فرزندش شکنجه کرد و به [[شهادت]] رساند<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۸؛ تاریخ بغداد، ج۲۴، ص۲۲۱؛ التعریف بالأنساب، ص۱۷۲.</ref>، [[سلمة بن هشام]] را که از [[حبشه]] به مکه بازگشته بود، دستگیر و [[حبس]] کرد، آزارش داد و در [[گرسنگی]] و [[تشنگی]] نگاه داشت<ref>الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۴، ص۱۳۰.</ref>. | او چون از [[آزار]] مستقیم پیامبر {{صل}} در [[هراس]] افتاده بود، به [[شکنجه]] تازه [[مسلمانان]] بیپناه روی آورد؛ [[بلال حبشی]]، برده سیاه را در زیر [[آفتاب]] سوزان مکه بر [[زمین]] میانداخت و سنگ [[آسیا]] بر صورتش مینهاد تا دست از دیانتش بردارد<ref>أسد الغابة، ج۱، ص۲۰۶.</ref>. [[سمیه]]، [[مادر]] [[عمار]] را پس از [[تهمت]] و [[افترا]]<ref>الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۳، ص۲۳۳.</ref>، در پیش چشمان فرزندش شکنجه کرد و به [[شهادت]] رساند<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۸؛ تاریخ بغداد، ج۲۴، ص۲۲۱؛ التعریف بالأنساب، ص۱۷۲.</ref>، [[سلمة بن هشام]] را که از [[حبشه]] به مکه بازگشته بود، دستگیر و [[حبس]] کرد، آزارش داد و در [[گرسنگی]] و [[تشنگی]] نگاه داشت<ref>الطبقات الکبری، ابنسعد، ج۴، ص۱۳۰.</ref>. |