شریح بن حارث قاضی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'مذحجاند' به 'مذحج هستند'
(صفحهای تازه حاوی «{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = شریح بن حارث قاضی | عنوان مدخل = شریح بن حارث قاضی | مداخل مرتبط = شریح بن حارث قاضی در نهج البلاغه - شریح بن حارث قاضی در تاریخ اسلامی - شریح بن حارث قاضی در معارف و سیره حسینی | پرسش مرتبط = }} '''شریح بن حارث قاض...» ایجاد کرد) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
جز (جایگزینی متن - 'مذحجاند' به 'مذحج هستند') |
||
خط ۸۹: | خط ۸۹: | ||
ابن زیاد گفت: "وای بر تو! مرا به شمشیرهای برنده میترسانی و با عصای خود که در دست داشت به صورت او زد و هم چنان به بینی و پیشانی و گونه او میزد تا اینکه بینی او را [[شکست]] و [[خون]] بر صورت و ریش او جاری شد و گوشت پیشانی و گونه او به صورتش ریخت. سپس [[دستور]] داد هانی را به اطاقی انداخته، [[حبس]] کردند و مامورانی بر او گماشت. | ابن زیاد گفت: "وای بر تو! مرا به شمشیرهای برنده میترسانی و با عصای خود که در دست داشت به صورت او زد و هم چنان به بینی و پیشانی و گونه او میزد تا اینکه بینی او را [[شکست]] و [[خون]] بر صورت و ریش او جاری شد و گوشت پیشانی و گونه او به صورتش ریخت. سپس [[دستور]] داد هانی را به اطاقی انداخته، [[حبس]] کردند و مامورانی بر او گماشت. | ||
در این هنگام، [[عمرو بن حجاج زبیدی]] شنید که هانی کشته شده و با [[قبیله مذحج]] آمد و [[قصر]] ابن زیاد را با جمع فراوانی که به همراه داشت، محاصره کرد. آنگاه فریاد زد: زیاد من [[عمرو]] بن حجاجم و اینها جنگجویان قبیله | در این هنگام، [[عمرو بن حجاج زبیدی]] شنید که هانی کشته شده و با [[قبیله مذحج]] آمد و [[قصر]] ابن زیاد را با جمع فراوانی که به همراه داشت، محاصره کرد. آنگاه فریاد زد: زیاد من [[عمرو]] بن حجاجم و اینها جنگجویان قبیله [[مذحج]] هستند. به ابن زیاد گفته شد؛ قبیلة [[مذحج]] بر در قصر ریختهاند. ابن زیاد به [[شریح قاضی]] گفت: نزد بزرگ ایشان، هانی برو، او را ببین و سپس بیرون برو و اینان را [[آگاه]] ساز که هانی زنده است و کشته نشده است". [[شریح]] به اطاقی که هانی در آن محبوس بود آمد و او را دید. با آمدن شریح قاضی، [[هانی بن عروه]] که هم چنان [[خون]] صورتش بر روی محاسنش میریخت، فریاد زد: "ای [[خدا]]! ای [[مسلمانها]]! قبیلة من هلاک شدهاند؟ کجایند [[دین]] داران؟ کجایند [[مردم]] [[شهر]]؟" | ||
[[هانی]] ناگهان فریاد و غوغائی از بیرون قصر شنید، گفت: [[گمان]] دارم اینها فریاد قبیلة [[مذحج]] و [[پیروان]] [[مسلمان]] من هستند. اگر ده تن از آنها نزد من بیایند، مرا [[آزاد]] خواهند کرد". | [[هانی]] ناگهان فریاد و غوغائی از بیرون قصر شنید، گفت: [[گمان]] دارم اینها فریاد قبیلة [[مذحج]] و [[پیروان]] [[مسلمان]] من هستند. اگر ده تن از آنها نزد من بیایند، مرا [[آزاد]] خواهند کرد". |