پرش به محتوا

جون بن حوی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵۲: خط ۵۲:


== مقدمه ==
== مقدمه ==
جون بن حوّی پس از [[شهادت]] مولایش [[ابوذر]]، به [[مدینه]] برگشت و در [[خدمت]] [[اهل بیت]] در آمد. ابتدا [[خدمت]] [[امیر المؤمنین]] {{ع}} بود. سپس در [[خدمت]] [[امام حسن]] و [[امام حسین]] {{ع}} و بالأخره در [[خدمت]] [[امام سجاد]] {{ع}} بود. در [[سفر]] [[کربلا]]، از [[مدینه]] همراه [[امام]] تا [[مکّه]] و از آنجا به [[کربلا]] آمد. چون به اسلحه‌سازی و اسلحه‌شناسی آشنا بود، به [[نقل]] [[ابن اثیر]] و [[طبری]]، [[شب عاشورا]] هم در [[کربلا]] به کار [[اصلاح]] سلاح‌ها اشتغال داشت. با آنکه سنّ او زیاد بود، ولی [[روز عاشورا]] از [[سید الشهدا]] {{ع}} [[اذن]] میدان‌طلبید. [[امام]] او را رخصت داد تا برود و آزادش کرد. ولی او با [[اصرار]]، می‌خواست در روزهای [[شادی]] و [[غم]] و راحت و [[رنج]]، از [[خاندان پیامبر]] جدا نشود.
جون بن حوّی پس از [[شهادت]] مولایش [[ابوذر]]، به [[مدینه]] برگشت و در خدمت [[اهل بیت]] در آمد. ابتدا خدمت [[امیر المؤمنین]] {{ع}} بود. سپس در خدمت [[امام حسن]] و [[امام حسین]] {{ع}} و بالأخره در خدمت [[امام سجاد]] {{ع}} بود. در [[سفر]] [[کربلا]]، از [[مدینه]] همراه [[امام]] تا [[مکّه]] و از آنجا به [[کربلا]] آمد. چون به اسلحه‌سازی و اسلحه‌شناسی آشنا بود، به [[نقل]] [[ابن اثیر]] و [[طبری]]، [[شب عاشورا]] هم در [[کربلا]] به کار [[اصلاح]] سلاح‌ها اشتغال داشت. با آنکه سنّ او زیاد بود، ولی [[روز عاشورا]] از [[سید الشهدا]] {{ع}} [[اذن]] میدان‌طلبید. [[امام]] او را رخصت داد تا برود و آزادش کرد. ولی او با اصرار، می‌خواست در روزهای [[شادی]] و [[غم]] و راحت و [[رنج]]، از [[خاندان پیامبر]] جدا نشود.


به [[امام حسین]] {{ع}} عرض کرد: گرچه نسبم [[پست]] و بویم ناخوش و چهره‌ام سیاه است، ولی می‌‌خواهم به [[بهشت]] [[روم]] و [[شرافت]] یابم و رو سفید شوم. از شما جدا نمی‌شوم تا [[خون]] سیاهم با خون‌های شما آمیخته شود. پس از [[نبرد]]، وقتی بر [[زمین]] افتاد، [[امام]] خود را به بالین او رساند و چنین [[دعا]] کرد: خدایا! رویش را سفید و بویش را معطّر کن و او را با [[نیکان]] [[محشور]] گردان {{متن حدیث|اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَ طَيِّبْ رِيحَهُ وَ احْشُرْهُ مَعَ الْأَبْرَارِ وَ عَرِّفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ}}<ref>اعیان الشیعه، ج ۴، ج ۴، ص ۲۹۷؛ انصار الحسین، ص ۶۵؛ بحار الأنوار، ج ۴۵ ص ۲۲.</ref> به [[دعای امام]]، بویش معطّر گشت. [[امام باقر]] {{ع}} از [[امام سجاد]] {{ع}} [[روایت]] می‌‌کند که پس از [[عاشورا]] که [[مردم]] برای [[دفن]] کشته‌ها به میدان می‌‌آمدند (و [[بنی اسد]] برای [[دفن]] [[شهدا]] آمدند)، پس از ده روز، [[بدن]] جون را در حالی یافتند که بوی مشک از آن به مشام می‌‌رسید<ref>بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۲۳؛ معارف و معاریف، ج ۲، ص ۶۳۴.</ref>.
به [[امام حسین]] {{ع}} عرض کرد: گرچه نسبم [[پست]] و بویم ناخوش و چهره‌ام سیاه است، ولی می‌‌خواهم به [[بهشت]] [[روم]] و [[شرافت]] یابم و رو سفید شوم. از شما جدا نمی‌شوم تا [[خون]] سیاهم با خون‌های شما آمیخته شود. پس از [[نبرد]]، وقتی بر [[زمین]] افتاد، [[امام]] خود را به بالین او رساند و چنین [[دعا]] کرد: خدایا! رویش را سفید و بویش را معطّر کن و او را با [[نیکان]] [[محشور]] گردان {{متن حدیث|اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَ طَيِّبْ رِيحَهُ وَ احْشُرْهُ مَعَ الْأَبْرَارِ وَ عَرِّفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ}}<ref>اعیان الشیعه، ج ۴، ج ۴، ص ۲۹۷؛ انصار الحسین، ص ۶۵؛ بحار الأنوار، ج ۴۵ ص ۲۲.</ref> به [[دعای امام]]، بویش معطّر گشت. [[امام باقر]] {{ع}} از [[امام سجاد]] {{ع}} [[روایت]] می‌‌کند که پس از [[عاشورا]] که [[مردم]] برای [[دفن]] کشته‌ها به میدان می‌‌آمدند (و [[بنی اسد]] برای [[دفن]] [[شهدا]] آمدند)، پس از ده روز، [[بدن]] جون را در حالی یافتند که بوی مشک از آن به مشام می‌‌رسید<ref>بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۲۳؛ معارف و معاریف، ج ۲، ص ۶۳۴.</ref>.
۱۱۲٬۶۳۸

ویرایش