کرامات امام جواد در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۹۸: | خط ۹۸: | ||
=== [[دعا]] در [[حق]] عمر بن فرج === | === [[دعا]] در [[حق]] عمر بن فرج === | ||
[[محمد بن سنان]] میگوید: روزی به محضر [[امام هادی]] {{ع}} وارد شدم. آن | [[محمد بن سنان]] میگوید: روزی به محضر [[امام هادی]] {{ع}} وارد شدم. آن حضرت تا نگاهش به من افتاد، پرسید: آیا در [[آل]] فرج حادثهای رخ داده است؟ | ||
عرض کردم، مولای من، عمر بن فرج از دنیا رفت. | عرض کردم، مولای من، عمر بن فرج از دنیا رفت. | ||
امام {{ع}} فرمود: الحمدلله! [[سپاس]] خدای را! و این جمله را (۲۴) بار تکرار فرمود. من از این کار امام {{ع}} [[تعجب]] کرده، عرض کردم: ای مولای من، اگر میدانستم از شنیدن این خبر تا این اندازه خوشحال میشوید، با پای برهنه به زیارتتان میشتافتم تا شما را [[آگاه]] سازم. | امام {{ع}} فرمود: الحمدلله! [[سپاس]] خدای را! و این جمله را (۲۴) بار تکرار فرمود. من از این کار امام {{ع}} [[تعجب]] کرده، عرض کردم: ای مولای من، اگر میدانستم از شنیدن این خبر تا این اندازه خوشحال میشوید، با پای برهنه به زیارتتان میشتافتم تا شما را [[آگاه]] سازم. | ||
خط ۱۰۸: | خط ۱۰۸: | ||
=== لرزش [[خانه]] [[معتصم عباسی]] بر اثر دعای امام {{ع}} === | === لرزش [[خانه]] [[معتصم عباسی]] بر اثر دعای امام {{ع}} === | ||
معتصم خلیفهای دیگر از سلسله [[خلفای عباسی]] و با [[حضرت جواد]] {{ع}} معاصر باشد. | معتصم خلیفهای دیگر از سلسله [[خلفای عباسی]] و با [[حضرت جواد]] {{ع}} معاصر باشد. | ||
او در توطئهای جدید، نقشه به بند کشیدن | او در توطئهای جدید، نقشه به بند کشیدن حضرت را در سر میپروراند. بدین جهت از [[وزیران]] تحت فرمانش [[دعوت]] نمود تا در جلسهای مشورتی [[گواهی]] دهند که [[امام جواد]] {{ع}} برای [[براندازی]] [[حکومت]] وی تلاش میکند، فعالیتهایی را در سراسر [[کشور]] به راه انداخته است و [[تصمیم]] دارد قیامی خونین را علیه حکومت، [[رهبری]] کند. | ||
وزیران [[دستگاه حکومت]] و [[خلافت]] گواهی دادند، پای صورت جلسه را نیز [[امضا]] کردند، [[پیمان]] بستند تا از [[دستورات]] و برنامههای [[خلیفه]] [[پشتیبانی]] کنند و از هیچگونه کمک و [[یاری]]، دریغ ننمایند. | وزیران [[دستگاه حکومت]] و [[خلافت]] گواهی دادند، پای صورت جلسه را نیز [[امضا]] کردند، [[پیمان]] بستند تا از [[دستورات]] و برنامههای [[خلیفه]] [[پشتیبانی]] کنند و از هیچگونه کمک و [[یاری]]، دریغ ننمایند. | ||
خط ۱۱۹: | خط ۱۱۹: | ||
[[امام]] {{ع}} دستهای خود را به سوی [[آسمان]] بلند کرده، با [[استمداد]] از درگاه [[ربوبی]] عرضه داشت: بار خدایا! من از دروغی بزرگ که به من نسبت میدهند به تو [[پناه]] میبرم، [[انتقام]] مرا از آنان بگیر! | [[امام]] {{ع}} دستهای خود را به سوی [[آسمان]] بلند کرده، با [[استمداد]] از درگاه [[ربوبی]] عرضه داشت: بار خدایا! من از دروغی بزرگ که به من نسبت میدهند به تو [[پناه]] میبرم، [[انتقام]] مرا از آنان بگیر! | ||
[[راوی]] میگوید: با تمام شدن [[دعای امام]] {{ع}}، اتاقی که در آن نشسته بودند مانند قایقی که در میان دریای مواج و متلاطم گرفتار شده باشد، به حرکت در آمد و افراد حاضر را از گوشهای به گوشهای دیگر پرتاب کرد. | [[راوی]] میگوید: با تمام شدن [[دعای امام]] {{ع}}، اتاقی که در آن نشسته بودند مانند قایقی که در میان دریای مواج و متلاطم گرفتار شده باشد، به حرکت در آمد و افراد حاضر را از گوشهای به گوشهای دیگر پرتاب کرد. | ||
[[معتصم]] تا این حالت را دید، مضطربانه خودش را به امام نزدیک و با التماس از آن | [[معتصم]] تا این حالت را دید، مضطربانه خودش را به امام نزدیک و با التماس از آن حضرت تقاضا کرد که [[دعا]] کند تا [[بلا]] و [[مصیبت]] دور و [[آرامش]] بازگردد. | ||
[[امام جواد]] {{ع}}، با اینکه میدانست آنان واقعاً از کار خویش نادم نگشتهاند و این حال آنان تظاهری بیش نیست، دوباره دست به دعا بلند کرد و عرضه داشت: خداوندا! اگرچه میدانی که اینان [[دشمن]] تو و من هستند؛ اما تقاضای من این است که آرامش را به ما بازگردانی و [[زمین]] را از لرزش و حرکت بازداری. پس از دعای امام {{ع}}، همه چیز به حال اولیه بازگشت و [[توطئه]] شوم و منافقانه آنان نیز نقش بر آب و مایه [[رسوایی]] [[خلیفه]] و درباریان گردید<ref>خرایج و جرایح، ج۲، ص۶۷۰، ح۱۸؛ الثاقب فی المناقب، ص۵۲۴، ح۹؛ اثبات الهداة، ج۳، ص۳۴۰، ح۳۳؛ مدینة المعاجز، ج۷، ص۳۹۲، ح۲۳۹۱؛ بحار الانوار، ج۵۰، ص۴۵، ح۱۸؛ الأنوار البهیة، ص۲۵۴.</ref>.<ref>[[سید ابوالفضل طباطبایی اشکذری|طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل]]، [[دانشنامه جوادالائمه (کتاب)|دانشنامه جوادالائمه]]، ص ۱۲۱.</ref> | [[امام جواد]] {{ع}}، با اینکه میدانست آنان واقعاً از کار خویش نادم نگشتهاند و این حال آنان تظاهری بیش نیست، دوباره دست به دعا بلند کرد و عرضه داشت: خداوندا! اگرچه میدانی که اینان [[دشمن]] تو و من هستند؛ اما تقاضای من این است که آرامش را به ما بازگردانی و [[زمین]] را از لرزش و حرکت بازداری. پس از دعای امام {{ع}}، همه چیز به حال اولیه بازگشت و [[توطئه]] شوم و منافقانه آنان نیز نقش بر آب و مایه [[رسوایی]] [[خلیفه]] و درباریان گردید<ref>خرایج و جرایح، ج۲، ص۶۷۰، ح۱۸؛ الثاقب فی المناقب، ص۵۲۴، ح۹؛ اثبات الهداة، ج۳، ص۳۴۰، ح۳۳؛ مدینة المعاجز، ج۷، ص۳۹۲، ح۲۳۹۱؛ بحار الانوار، ج۵۰، ص۴۵، ح۱۸؛ الأنوار البهیة، ص۲۵۴.</ref>.<ref>[[سید ابوالفضل طباطبایی اشکذری|طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل]]، [[دانشنامه جوادالائمه (کتاب)|دانشنامه جوادالائمه]]، ص ۱۲۱.</ref> | ||
خط ۱۲۵: | خط ۱۲۵: | ||
=== حضور بر بالین پدر و تجهیز بدن وی === | === حضور بر بالین پدر و تجهیز بدن وی === | ||
[[امام جواد]] {{ع}} [[آموختن]] [[قرآن]] را در محضر معلمی قرآن شناس و آشنا به لسان [[وحی]] شروع نمود. | [[امام جواد]] {{ع}} [[آموختن]] [[قرآن]] را در محضر معلمی قرآن شناس و آشنا به لسان [[وحی]] شروع نمود. | ||
[[معلم]] آن | [[معلم]] آن حضرت میگوید: لوحی مخصوص، که [[آیات قرآن]] بر آن نوشته شده بود، در مقابل [[دانش]] آموز [[مکتب]] وحی قرار داشت و او آن را [[تلاوت]] میکرد. | ||
آن حضرت ناگهان از جایش برخاست و در حالی که آثار [[غم]] و [[اندوه]] بر چهرهاش نشسته بود، زیرلب این [[آیه]] را زمزمه کرد: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref>. | آن حضرت ناگهان از جایش برخاست و در حالی که آثار [[غم]] و [[اندوه]] بر چهرهاش نشسته بود، زیرلب این [[آیه]] را زمزمه کرد: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref>. | ||
سپس گفت: به خدای جهانیان [[سوگند]] که پدرم از [[دنیا]] رفت! | سپس گفت: به خدای جهانیان [[سوگند]] که پدرم از [[دنیا]] رفت! | ||
خط ۱۳۹: | خط ۱۳۹: | ||
فرمود: آری! و من لحظاتی پیش بدنش را [[غسل]] داده، برآن [[نماز]] خواندم. | فرمود: آری! و من لحظاتی پیش بدنش را [[غسل]] داده، برآن [[نماز]] خواندم. | ||
سپس فرمود: اکنون از هر کجای قرآن [[دوست]] داری بگو تا برایت بخوانم. | سپس فرمود: اکنون از هر کجای قرآن [[دوست]] داری بگو تا برایت بخوانم. | ||
گفتم: [[سوره اعراف]] را بخوان. آن | گفتم: [[سوره اعراف]] را بخوان. آن حضرت، پس از [[استعاذه]] و ذکر [[نام خدا]]، آیاتی از این [[سوره]] را [[تلاوت]] نمود: | ||
{{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * وَإِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که کوه طور را از جای کندیم و چون سایبانی بر فراز آنان برافراختیم و پنداشتند که بر سرشان فرود میآید؛ (و فرمودیم:) آنچه به شما دادهایم با توانمندی دریافت دارید و از آنچه در آن است یاد کنید باشد که پرهیزگاری ورزید» سوره اعراف، آیه ۱۷۱.</ref> | {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * وَإِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که کوه طور را از جای کندیم و چون سایبانی بر فراز آنان برافراختیم و پنداشتند که بر سرشان فرود میآید؛ (و فرمودیم:) آنچه به شما دادهایم با توانمندی دریافت دارید و از آنچه در آن است یاد کنید باشد که پرهیزگاری ورزید» سوره اعراف، آیه ۱۷۱.</ref> | ||
گفتم: {{متن قرآن|المص}}<ref>«الف، لام، میم، صاد» سوره اعراف، آیه ۱.</ref> را بخوان. | گفتم: {{متن قرآن|المص}}<ref>«الف، لام، میم، صاد» سوره اعراف، آیه ۱.</ref> را بخوان. | ||
خط ۱۵۰: | خط ۱۵۰: | ||
به طرف صدا برگشته، دیدم دیوار اتاق شکافته شده و [[جوانی]] در لباسی سفید، که از جلو شکافته بود و عمامهای مشکی بر سر داشت، مقابل من ایستاده است. | به طرف صدا برگشته، دیدم دیوار اتاق شکافته شده و [[جوانی]] در لباسی سفید، که از جلو شکافته بود و عمامهای مشکی بر سر داشت، مقابل من ایستاده است. | ||
فرمود: [[عبدالرحمن]]، [[بدن]] مولایت را روی تخت بگذار و برای [[غسل]] دادن آماده ساز تا من بدنش را غسل دهم. | فرمود: [[عبدالرحمن]]، [[بدن]] مولایت را روی تخت بگذار و برای [[غسل]] دادن آماده ساز تا من بدنش را غسل دهم. | ||
[[بدن امام]] [[رضا]] {{ع}} را منتقل کردم. او نیز بدن [[مقدس]] | [[بدن امام]] [[رضا]] {{ع}} را منتقل کردم. او نیز بدن [[مقدس]] حضرت را، همانند [[بدن مطهر پیامبر]] [[اکرم]] {{صل}}، در میان لباسهایش غسل داد و سپس بر او [[نماز]] خواند. | ||
همه آنچه او انجام میداد، نشانههایی از [[حضور امام]] نهم، حضرت [[ابوجعفر جواد]] {{ع}}، [[جانشین]] [[امام رضا]] {{ع}} در کنار بدن [[پدر]] بود که [[توفیق]] زیارتش نصیب من گردیده بود. | همه آنچه او انجام میداد، نشانههایی از [[حضور امام]] نهم، حضرت [[ابوجعفر جواد]] {{ع}}، [[جانشین]] [[امام رضا]] {{ع}} در کنار بدن [[پدر]] بود که [[توفیق]] زیارتش نصیب من گردیده بود. | ||
خط ۱۶۷: | خط ۱۶۷: | ||
سوار بر مرکب شده، همراه [[امام]] حرکت کردم. در میان راه به منطقهای آرام رسیدیم. | سوار بر مرکب شده، همراه [[امام]] حرکت کردم. در میان راه به منطقهای آرام رسیدیم. | ||
فرمود: ای [[معمر]]، همین جا توقف کن تا من برگردم. | فرمود: ای [[معمر]]، همین جا توقف کن تا من برگردم. | ||
فرمانش را [[اطاعت]] کردم و از مرکب پیاده شدم و در [[انتظار]] بازگشت | فرمانش را [[اطاعت]] کردم و از مرکب پیاده شدم و در [[انتظار]] بازگشت حضرت، به راه چشم دوختم. | ||
امام به حرکت خویش ادامه داد و از برابر چشمان من دور شد. هر چه نگاه کردم آن حضرت را ندیدم. ساعتی بیش نگذشته بود که بازگشت. | امام به حرکت خویش ادامه داد و از برابر چشمان من دور شد. هر چه نگاه کردم آن حضرت را ندیدم. ساعتی بیش نگذشته بود که بازگشت. | ||
هنگامی که چشمم به وی افتاد، عرض کردم: مولای من، کجا رفتید؟ | هنگامی که چشمم به وی افتاد، عرض کردم: مولای من، کجا رفتید؟ | ||
خط ۱۷۴: | خط ۱۷۴: | ||
=== از [[سامرا]] تا [[بیت المقدس]] در یک چشم برهم زدن === | === از [[سامرا]] تا [[بیت المقدس]] در یک چشم برهم زدن === | ||
[[منخل بن علی]]<ref>مطلب قابل توجهی درباره شخصیت «منخل بن علی» در کتب مربوطه به چشم نمیآید، ولی نام او به عنوان راوی داستان به همین صورت آمده است.</ref>، سالیانی بسیار آرزوی [[سفر]] به [[سرزمین]] [[قدس]] و زادگاه [[پیامبران بزرگ الهی]] را در سر میپروراند؛ اما به دلیل نامساعد بودن وضعیت معیشتی، نمیتوانست هزینه و مخارج سفر را تهیه کند. | [[منخل بن علی]]<ref>مطلب قابل توجهی درباره شخصیت «منخل بن علی» در کتب مربوطه به چشم نمیآید، ولی نام او به عنوان راوی داستان به همین صورت آمده است.</ref>، سالیانی بسیار آرزوی [[سفر]] به [[سرزمین]] [[قدس]] و زادگاه [[پیامبران بزرگ الهی]] را در سر میپروراند؛ اما به دلیل نامساعد بودن وضعیت معیشتی، نمیتوانست هزینه و مخارج سفر را تهیه کند. | ||
او میگوید: در [[شهر]] [[سامرا]] محضر [[امام جواد]] {{ع}} رسیده، با آن | او میگوید: در [[شهر]] [[سامرا]] محضر [[امام جواد]] {{ع}} رسیده، با آن حضرت [[ملاقات]] کردم. | ||
هم چنان که [[محضر امام]] {{ع}} بودم، درباره آرزوی همیشگی خود میاندیشیدم که ذهنم مشغول آن شد. | هم چنان که [[محضر امام]] {{ع}} بودم، درباره آرزوی همیشگی خود میاندیشیدم که ذهنم مشغول آن شد. | ||
خط ۲۴۸: | خط ۲۴۸: | ||
امام {{ع}}، پس از [[پذیرفتن]] تقاضای من، حرکت کرد و رفت. من تمام آن شب را به امام {{ع}} و تقاضای خویش میاندیشیدم. پاسی از شب باقی مانده بود که امام {{ع}} از سفر بازگشته، [[انگشتر]] را از برادرم گرفته و برایم آورد. | امام {{ع}}، پس از [[پذیرفتن]] تقاضای من، حرکت کرد و رفت. من تمام آن شب را به امام {{ع}} و تقاضای خویش میاندیشیدم. پاسی از شب باقی مانده بود که امام {{ع}} از سفر بازگشته، [[انگشتر]] را از برادرم گرفته و برایم آورد. | ||
این داستان دلیلی بر [[حقانیت]] و امامت آن | این داستان دلیلی بر [[حقانیت]] و امامت آن حضرت محسوب شد<ref>دلائل الامامة، ص۳۹۹، ح۳۵۲؛ اثبات الهداة، ج۳، ص۳۴۵، ح۶۱.</ref>.<ref>[[سید ابوالفضل طباطبایی اشکذری|طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل]]، [[دانشنامه جوادالائمه (کتاب)|دانشنامه جوادالائمه]]، ص ۱۳۴.</ref> | ||
== شفای بیماران == | == شفای بیماران == | ||
خط ۲۵۴: | خط ۲۵۴: | ||
[[شهر مدینه]] زادگاه بسیاری از [[پیشوایان معصوم]] [[شیعه]] است و علاقه فراوان آنان به این [[شهر]]، از پیوندی عمیق میان [[امامان معصوم]] {{عم}} و [[رسول خدا]] {{صل}} حکایت میکند. | [[شهر مدینه]] زادگاه بسیاری از [[پیشوایان معصوم]] [[شیعه]] است و علاقه فراوان آنان به این [[شهر]]، از پیوندی عمیق میان [[امامان معصوم]] {{عم}} و [[رسول خدا]] {{صل}} حکایت میکند. | ||
[[امام رضا]] {{ع}}، چونان دیگر [[پدران]] بزرگوارش، به [[هجرت]] از شهری مجبور میشود که میزبان همه خاطرات دوران طفولیت و پس از آن میباشد. | [[امام رضا]] {{ع}}، چونان دیگر [[پدران]] بزرگوارش، به [[هجرت]] از شهری مجبور میشود که میزبان همه خاطرات دوران طفولیت و پس از آن میباشد. | ||
او در این هجرت ابتدا به [[شهر مکه]] میرود و [[خانه خدا]] را [[زیارت]] میکند. در مدت اقامت در کنار خانه خدا، [[دوستداران]] و پیروان مکتب اهل بیت گرداگرد وجود | او در این هجرت ابتدا به [[شهر مکه]] میرود و [[خانه خدا]] را [[زیارت]] میکند. در مدت اقامت در کنار خانه خدا، [[دوستداران]] و پیروان مکتب اهل بیت گرداگرد وجود حضرت جمع میشدند، از [[دانش]] و [[برکات]] وجودیاش بهره میبردند و هر مشکلی را به وسیله آن حضرت حل میکردند. [[بیماران]] [[روحی]] و جسمی او را طبیب مشکلگشا دانسته، برای بهبودی به او مراجعه میکردند. | ||
[[محمد بن سنان]] میگوید: بر اثر چشم درد، رفته رفته [[بینایی]] خود را از دست داده بودم. خدمت [[امام]] رسیدم و مشکل کمبینایی خویش را مطرح نمودم. | [[محمد بن سنان]] میگوید: بر اثر چشم درد، رفته رفته [[بینایی]] خود را از دست داده بودم. خدمت [[امام]] رسیدم و مشکل کمبینایی خویش را مطرح نمودم. | ||
امام {{ع}}، پس از شنیدن سخنان من، کاغذی خواست و نامهای به فرزند بزرگوارش، [[جواد الائمه]] {{عم}}، که در [[مدینه]] بود، نوشت و به دست یکی از خادمانش سپرد و فرمود: همراه این [[خادم]] به مدینه برو و داستان این [[نامه]] را برای کسی بازگو مکن. | امام {{ع}}، پس از شنیدن سخنان من، کاغذی خواست و نامهای به فرزند بزرگوارش، [[جواد الائمه]] {{عم}}، که در [[مدینه]] بود، نوشت و به دست یکی از خادمانش سپرد و فرمود: همراه این [[خادم]] به مدینه برو و داستان این [[نامه]] را برای کسی بازگو مکن. | ||
خط ۲۶۴: | خط ۲۶۴: | ||
[[خادم]] نامه را گشود و روبهروی او نگاه داشت. او چشمهای مبارکش را به نامه دوخت و از اول تا آخر آن را خواند. گاهی، در میان خواندن نامه، سرش را به سوی [[آسمان]] بلند میکرد و کلماتی بر زبان جاری مینمود. پس از پایان یافتن نامه، با زبانی ملیح و [[زیبا]] به من فرمود: ای [[محمد بن سنان]]، حال عمومی چشمانت چطور است؟ | [[خادم]] نامه را گشود و روبهروی او نگاه داشت. او چشمهای مبارکش را به نامه دوخت و از اول تا آخر آن را خواند. گاهی، در میان خواندن نامه، سرش را به سوی [[آسمان]] بلند میکرد و کلماتی بر زبان جاری مینمود. پس از پایان یافتن نامه، با زبانی ملیح و [[زیبا]] به من فرمود: ای [[محمد بن سنان]]، حال عمومی چشمانت چطور است؟ | ||
گفتم: ای فرزند [[رسول خدا]]، چشمانم [[ضعیف]] گشته، [[بینایی]] آن بسیار کم شده است. | گفتم: ای فرزند [[رسول خدا]]، چشمانم [[ضعیف]] گشته، [[بینایی]] آن بسیار کم شده است. | ||
فرمود تا نزدیکتر بروم. [[اطاعت]] کرده، کنار | فرمود تا نزدیکتر بروم. [[اطاعت]] کرده، کنار حضرت نشستم. دستهای کوچکش را بالا آورد و بر پلکهای چشمم کشید. نورانیتی [[احساس]] کردم که در [[دوران جوانی]] ندیده بودم، [[شوق]] زایدالوصفی مرا فرا گرفته بود. ناخودآگاه به دست و پای مبارکش افتاده و آنها را مرتب بوسیدم، فریاد برآوردم: [[خداوند]] تو را بزرگ [[امت]] قرار دهد؛ همانگونه که [[عیسی]]، [[فرزند مریم]] {{س}} در [[کودکی]] و در گهواره سخن گفت و خداوند او را بزرگ امت و [[پیامبر]] زمانش قرار داد؛ ای کسی که شبیه صاحب فطرس هستی! | ||
محمد بن سنان میگوید: از آن پس، چشمانم در [[سلامت]] و بینایی کامل قرار گرفت. افرادی که سابقه [[بیماری]] [[چشم]] مرا میدانستند، [[تعجب]] میکردند و مدام علت آن را میپرسیدند تا این که مجبور شدم [[راز]] نامه و [[کرامت]] [[حضرت جواد]] {{ع}} را افشا نمایم. | محمد بن سنان میگوید: از آن پس، چشمانم در [[سلامت]] و بینایی کامل قرار گرفت. افرادی که سابقه [[بیماری]] [[چشم]] مرا میدانستند، [[تعجب]] میکردند و مدام علت آن را میپرسیدند تا این که مجبور شدم [[راز]] نامه و [[کرامت]] [[حضرت جواد]] {{ع}} را افشا نمایم. | ||
خط ۲۹۵: | خط ۲۹۵: | ||
=== شفای بیمار [[مبتلا]] به درد زانو === | === شفای بیمار [[مبتلا]] به درد زانو === | ||
[[ابوبکر بن اسماعیل]] میگوید: به امام جواد {{ع}} عرض کردم: کنیز یا دختری دارم که در ناحیه زانو احساس درد میکند، و این امر موجب [[ناراحتی]] او شده است. | [[ابوبکر بن اسماعیل]] میگوید: به امام جواد {{ع}} عرض کردم: کنیز یا دختری دارم که در ناحیه زانو احساس درد میکند، و این امر موجب [[ناراحتی]] او شده است. | ||
فرمود: او را نزد من بیاور. او را نزد | فرمود: او را نزد من بیاور. او را نزد حضرت بردم. | ||
سؤال کرد: از چه ناراحتی؟ گفت: درد زانویم مرا [[اذیت]] میکند. | سؤال کرد: از چه ناراحتی؟ گفت: درد زانویم مرا [[اذیت]] میکند. | ||
امام {{ع}} از روی [[لباس]] دست مبارکش را بر زانویش کشید. پس از آن از درد زانو [[شکایت]] نکرد و [[شفا]] گرفت<ref>خرایج و جرائح، ج۱، ص۳۷۶، ح۳؛ بحارالانوار، ج۵۰، ص۴۶، ح۲۱؛ اثبات الهداة، ج۳، ص۳۴۲، ح۴۰؛ الصراط المستقیم، ج۲، ص۲۰۰، ح۳.</ref>.<ref>[[سید ابوالفضل طباطبایی اشکذری|طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل]]، [[دانشنامه جوادالائمه (کتاب)|دانشنامه جوادالائمه]]، ص ۱۳۸.</ref> | امام {{ع}} از روی [[لباس]] دست مبارکش را بر زانویش کشید. پس از آن از درد زانو [[شکایت]] نکرد و [[شفا]] گرفت<ref>خرایج و جرائح، ج۱، ص۳۷۶، ح۳؛ بحارالانوار، ج۵۰، ص۴۶، ح۲۱؛ اثبات الهداة، ج۳، ص۳۴۲، ح۴۰؛ الصراط المستقیم، ج۲، ص۲۰۰، ح۳.</ref>.<ref>[[سید ابوالفضل طباطبایی اشکذری|طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل]]، [[دانشنامه جوادالائمه (کتاب)|دانشنامه جوادالائمه]]، ص ۱۳۸.</ref> | ||
خط ۳۰۲: | خط ۳۰۲: | ||
[[محمد بن عمر بن واقد رازی]] میگوید: برادرم به [[بیماری]] تنگی نفس مبتلا بود و به [[سختی]] نفس میکشید. روزی همراه برادرم خدمت [[امام جواد]] {{ع}} رسیدم و مشکل بیماری برادرم را به عرض ایشان رساندم و تقاضا کردم برای شفای بیماری او [[دعا]] کند. | [[محمد بن عمر بن واقد رازی]] میگوید: برادرم به [[بیماری]] تنگی نفس مبتلا بود و به [[سختی]] نفس میکشید. روزی همراه برادرم خدمت [[امام جواد]] {{ع}} رسیدم و مشکل بیماری برادرم را به عرض ایشان رساندم و تقاضا کردم برای شفای بیماری او [[دعا]] کند. | ||
[[امام]] {{ع}} بیدرنگ فرمود: [[خداوند]] [[عافیت]] و [[سلامت]] را به او بازگرداند. | [[امام]] {{ع}} بیدرنگ فرمود: [[خداوند]] [[عافیت]] و [[سلامت]] را به او بازگرداند. | ||
با دعای | با دعای حضرت، برادرم از بیماری [[نجات]] یافت. از محضر امام بیرون آمدیم و او تا پایان [[عمر]] هیچگاه به آن بیماری دچار نگشت. | ||
[[محمد بن عمر]] میگوید: من نیز در قسمت کمر و بالای ران پا، دردی [[احساس]] میکردم که هفتهای چند بار موجب [[آزار]] و ناراحتیام میشد. هر چه میگذشت، درد آن شدیدتر میشد و رهایم نمیکرد. بار دیگر که خدمت امام جواد {{ع}} رسیدم، تقاضا کردم تا برای شفای بیماری خودم نیز دعا کند. | [[محمد بن عمر]] میگوید: من نیز در قسمت کمر و بالای ران پا، دردی [[احساس]] میکردم که هفتهای چند بار موجب [[آزار]] و ناراحتیام میشد. هر چه میگذشت، درد آن شدیدتر میشد و رهایم نمیکرد. بار دیگر که خدمت امام جواد {{ع}} رسیدم، تقاضا کردم تا برای شفای بیماری خودم نیز دعا کند. | ||
خط ۳۱۹: | خط ۳۱۹: | ||
== تغییر رنگ موهای سر و صورت == | == تغییر رنگ موهای سر و صورت == | ||
موهای پیچ در پیچ، پرپشت و سیاه چهره [[زیبایی]] از [[امام جواد]] {{ع}} ساخته بود. | موهای پیچ در پیچ، پرپشت و سیاه چهره [[زیبایی]] از [[امام جواد]] {{ع}} ساخته بود. | ||
[[ابراهیم بن سعد]] (سعید) میگوید: روزی [[محضر امام]] {{ع}} بودم و چهره زیبای وی مرا به شدت مجذوب خویش نموده، در تماشای [[سیمای ظاهری]] و [[معنوی]] آن | [[ابراهیم بن سعد]] (سعید) میگوید: روزی [[محضر امام]] {{ع}} بودم و چهره زیبای وی مرا به شدت مجذوب خویش نموده، در تماشای [[سیمای ظاهری]] و [[معنوی]] آن حضرت [[غرق]] شده بودم. | ||
ناگهان امام {{ع}} دست مبارکش را به موی سرش کشید. در کمال [[تعجب]] [[مشاهده]] کردم همه موهای سر وی سرخ شد و به رنگ خون درآمد. دوباره دست به موهایش کشید و به رنگ سفید درآمد. سپس با پشت دست موهایش را مسح نمود و به صورت اول، که به رنگ سیاه بود، درآمد. همچنان که با حال شگفت به تحولات گوناگون چهره [[مبارک]] [[امام]] {{ع}} مینگریستم، به خود آمدم و متوجه شدم که آن | ناگهان امام {{ع}} دست مبارکش را به موی سرش کشید. در کمال [[تعجب]] [[مشاهده]] کردم همه موهای سر وی سرخ شد و به رنگ خون درآمد. دوباره دست به موهایش کشید و به رنگ سفید درآمد. سپس با پشت دست موهایش را مسح نمود و به صورت اول، که به رنگ سیاه بود، درآمد. همچنان که با حال شگفت به تحولات گوناگون چهره [[مبارک]] [[امام]] {{ع}} مینگریستم، به خود آمدم و متوجه شدم که آن حضرت با این کار، گوشهای از [[قدرت]] [[امامت]] و [[ولایت]] خویش را به من نمایاند. | ||
آن گاه امام {{ع}} فرمود: ای فرزند سعد! آنچه دیدی یکی از [[نشانههای امامت]] است. | آن گاه امام {{ع}} فرمود: ای فرزند سعد! آنچه دیدی یکی از [[نشانههای امامت]] است. | ||
خط ۳۲۸: | خط ۳۲۸: | ||
== [[معجزات]] [[امام]] {{ع}} درباره حیوانات == | == [[معجزات]] [[امام]] {{ع}} درباره حیوانات == | ||
=== رسیدگی به [[شکایت]] گوسفند === | === رسیدگی به [[شکایت]] گوسفند === | ||
[[علی بن اسباط]] میگوید: در سفری همراه [[امام جواد]] {{ع}} و در رکاب آن | [[علی بن اسباط]] میگوید: در سفری همراه [[امام جواد]] {{ع}} و در رکاب آن حضرت بودم. هنگام خارج شدن از [[شهر کوفه]]، در میان راه با گلهای گوسفند مواجه شدیم که [[چوپانی]] [[سرپرستی]] آن را به عهده داشت. | ||
وقتی به نزدیکی آنها رسیدیم، گوسفندی از [[گله]] جدا شد و به طرف امام آمد و آن قدر نزدیک شد که گویا مالکش را پیدا کرده است. امام {{ع}} نیز به گونهای [[رفتار]] میکرد که گویی با آن هم سخن شده است. | وقتی به نزدیکی آنها رسیدیم، گوسفندی از [[گله]] جدا شد و به طرف امام آمد و آن قدر نزدیک شد که گویا مالکش را پیدا کرده است. امام {{ع}} نیز به گونهای [[رفتار]] میکرد که گویی با آن هم سخن شده است. | ||
امام {{ع}} فرمود: به [[چوپان]] بگو نزد من آید. | امام {{ع}} فرمود: به [[چوپان]] بگو نزد من آید. | ||
خط ۳۴۵: | خط ۳۴۵: | ||
محمد تنوخی میگوید: امام جواد {{ع}} را دیدم که دست به سر و گوش گاوی میکشد و سخنانی نیز بر زبان میراند و [[حیوان]] هم، به علامت فهمیدن، سرش را تکان میدهد. نزدیکتر رفته، عرض کردم: [[سخن گفتن]] شما را با حیوانات دیده و شنیدهام؛ ولی میخواهم بدانم که آیا حیوانات هم با شما سخن میگویند؟ | محمد تنوخی میگوید: امام جواد {{ع}} را دیدم که دست به سر و گوش گاوی میکشد و سخنانی نیز بر زبان میراند و [[حیوان]] هم، به علامت فهمیدن، سرش را تکان میدهد. نزدیکتر رفته، عرض کردم: [[سخن گفتن]] شما را با حیوانات دیده و شنیدهام؛ ولی میخواهم بدانم که آیا حیوانات هم با شما سخن میگویند؟ | ||
حضرت آیهای از [[سوره نمل]] را [[تلاوت]] نمود: {{متن قرآن|عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَيْء}}<ref>«و سلیمان از داود میراث برد و گفت: ای مردم! به ما زبان مرغان آموختهاند و از همه چیز (بهرهای) بخشیدهاند» سوره نمل، آیه ۱۶.</ref>. | |||
سپس خطاب به حیوان فرمود: بگو {{متن حدیث|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ}} و دست مبارکش را به سر حیوان کشید. | سپس خطاب به حیوان فرمود: بگو {{متن حدیث|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ}} و دست مبارکش را به سر حیوان کشید. | ||
حیوان به سخن آمد و همان جمله را بر زبان جاری نمود<ref>نوادر المعجزات، ص۱۸۲، ح۸؛ دلائل الامامة، ص۴۰۰، ح۳۵۶؛ اثبات الهداة، ج۳، ص۳۴۶، ح۶۵؛ مدینة المعاجز، ج۷، ص۳۲۳، ح۲۳۶۱.</ref>.<ref>[[سید ابوالفضل طباطبایی اشکذری|طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل]]، [[دانشنامه جوادالائمه (کتاب)|دانشنامه جوادالائمه]]، ص ۱۴۲.</ref> | حیوان به سخن آمد و همان جمله را بر زبان جاری نمود<ref>نوادر المعجزات، ص۱۸۲، ح۸؛ دلائل الامامة، ص۴۰۰، ح۳۵۶؛ اثبات الهداة، ج۳، ص۳۴۶، ح۶۵؛ مدینة المعاجز، ج۷، ص۳۲۳، ح۲۳۶۱.</ref>.<ref>[[سید ابوالفضل طباطبایی اشکذری|طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل]]، [[دانشنامه جوادالائمه (کتاب)|دانشنامه جوادالائمه]]، ص ۱۴۲.</ref> | ||
خط ۳۶۰: | خط ۳۶۰: | ||
=== تبدیل شدن برگ درخت زیتون به سکه طلا === | === تبدیل شدن برگ درخت زیتون به سکه طلا === | ||
[[ابراهیم بن سعید]] میگوید: [[امام جواد]] {{ع}} تعدادی از برگهای سبز درخت زیتون را چیده، آن را لابهلای دستهایش محکم قرار داده بود. مشغول [[سخن گفتن]] با آن | [[ابراهیم بن سعید]] میگوید: [[امام جواد]] {{ع}} تعدادی از برگهای سبز درخت زیتون را چیده، آن را لابهلای دستهایش محکم قرار داده بود. مشغول [[سخن گفتن]] با آن حضرت بودم و درباره هر موضوع و مسئلهای با وی [[گفتوگو]] میکردم. | ||
نگاهم به دستهای حضرت افتاد، دیدم برگهای سبز زیتون به سکههای زرین طلا تبدیل شده است. تعدادی از سکهها روی [[زمین]] افتاد. آنها را برداشتم و با [[شک و تردید]]، داخل کیسهای گذاشته، با خودم [[نجوا]] میکردم: به بازار میروم و با آنها متاع و کالایی میخرم. اگر [[طلا]] [[واقعی]] نباشد، فروشندگان طلا خواهند فهمید. | نگاهم به دستهای حضرت افتاد، دیدم برگهای سبز زیتون به سکههای زرین طلا تبدیل شده است. تعدادی از سکهها روی [[زمین]] افتاد. آنها را برداشتم و با [[شک و تردید]]، داخل کیسهای گذاشته، با خودم [[نجوا]] میکردم: به بازار میروم و با آنها متاع و کالایی میخرم. اگر [[طلا]] [[واقعی]] نباشد، فروشندگان طلا خواهند فهمید. | ||
وقتی وارد بازار شدم و اجناس مورد نیاز را خریداری و سکهها را تحویل دادم، دیدم هیچ کس سخنی نمیگوید و اعتراضی نمیکند. فهمیدم که [[هدف امام]] {{ع}} متنبه ساختن و تقویت پایههای [[اعتقاد]] من به [[امامت]] و [[توانایی]] [[اوصیای پیامبر اکرم]] {{صل}} بوده است<ref>دلائل الامامة، ص۳۹۸، ح۳۴۸؛ نوادر المعجزات، ص۱۸۰، ح۴؛ مدینة المعاجز، ج۷، ص۳۱۹، ح۲۳۵۳؛ اثبات الهداة، ج۳، ص۳۴۵، ح۵۷؛ الأنوار البهیة، ص۲۵۹.</ref>.<ref>[[سید ابوالفضل طباطبایی اشکذری|طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل]]، [[دانشنامه جوادالائمه (کتاب)|دانشنامه جوادالائمه]]، ص ۱۴۵.</ref> | وقتی وارد بازار شدم و اجناس مورد نیاز را خریداری و سکهها را تحویل دادم، دیدم هیچ کس سخنی نمیگوید و اعتراضی نمیکند. فهمیدم که [[هدف امام]] {{ع}} متنبه ساختن و تقویت پایههای [[اعتقاد]] من به [[امامت]] و [[توانایی]] [[اوصیای پیامبر اکرم]] {{صل}} بوده است<ref>دلائل الامامة، ص۳۹۸، ح۳۴۸؛ نوادر المعجزات، ص۱۸۰، ح۴؛ مدینة المعاجز، ج۷، ص۳۱۹، ح۲۳۵۳؛ اثبات الهداة، ج۳، ص۳۴۵، ح۵۷؛ الأنوار البهیة، ص۲۵۹.</ref>.<ref>[[سید ابوالفضل طباطبایی اشکذری|طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل]]، [[دانشنامه جوادالائمه (کتاب)|دانشنامه جوادالائمه]]، ص ۱۴۵.</ref> | ||
خط ۳۶۷: | خط ۳۶۷: | ||
=== وصل کردن دو طرف رود دجله به صورت پل برای عبور === | === وصل کردن دو طرف رود دجله به صورت پل برای عبور === | ||
یکی از رودهای بزرگ، که از کوههای [[ترکیه]] سرچشمه میگیرد و تا [[خاک]] [[عراق]] نیز امتداد مییابد، رود دجله میباشد. | یکی از رودهای بزرگ، که از کوههای [[ترکیه]] سرچشمه میگیرد و تا [[خاک]] [[عراق]] نیز امتداد مییابد، رود دجله میباشد. | ||
[[محمد بن یحیی]] میگوید: همراه [[امام جواد]] {{ع}} بودم. | [[محمد بن یحیی]] میگوید: همراه [[امام جواد]] {{ع}} بودم. حضرت میخواست از دجله عبور کند. وارد رودخانه شد و با قدمهای آهسته به طرف جلو حرکت میکرد. ناگهان دیدم دو طرف رودخانه به یکدیگر نزدیک شد و به حالتی شبیه پل در آمد. | ||
امام جواد {{ع}} از روی آن عبور کرد و لحظاتی بعد در ساحل رودخانه، بر خاکهای خشک [[زمین]] قدم گذاشت. | امام جواد {{ع}} از روی آن عبور کرد و لحظاتی بعد در ساحل رودخانه، بر خاکهای خشک [[زمین]] قدم گذاشت. | ||
با دیدن این قضیه یک بار دیگر داستان مشابه آن، که در [[شهر]] «[[انبار]]» روی رودخانه [[فرات]] اتفاق افتاده بود، در ذهنم زنده شد. با دو چشم خود دیدم که چگونه دو طرف رودخانه فرات به یکدیگر نزدیک شد و به صورت پلی در آمد و [[حجت خدا]] از روی آن عبور نمود<ref>دلائل الامامة، ص۳۹۸، ح۳۴۹؛ مدینة المعاجز، ص۳۱۹، ح۲۳۵۴؛ اثبات الهداة، ج۳، ص۳۴۵، ح۵۸؛ الأنوار البهیة، ص۲۵۹.</ref>.<ref>[[سید ابوالفضل طباطبایی اشکذری|طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل]]، [[دانشنامه جوادالائمه (کتاب)|دانشنامه جوادالائمه]]، ص ۱۴۵.</ref> | با دیدن این قضیه یک بار دیگر داستان مشابه آن، که در [[شهر]] «[[انبار]]» روی رودخانه [[فرات]] اتفاق افتاده بود، در ذهنم زنده شد. با دو چشم خود دیدم که چگونه دو طرف رودخانه فرات به یکدیگر نزدیک شد و به صورت پلی در آمد و [[حجت خدا]] از روی آن عبور نمود<ref>دلائل الامامة، ص۳۹۸، ح۳۴۹؛ مدینة المعاجز، ص۳۱۹، ح۲۳۵۴؛ اثبات الهداة، ج۳، ص۳۴۵، ح۵۸؛ الأنوار البهیة، ص۲۵۹.</ref>.<ref>[[سید ابوالفضل طباطبایی اشکذری|طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل]]، [[دانشنامه جوادالائمه (کتاب)|دانشنامه جوادالائمه]]، ص ۱۴۵.</ref> | ||
خط ۳۸۴: | خط ۳۸۴: | ||
امام {{ع}}، که کنار صخرهای ایستاده بود، دستش را روی صخره گذاشت و پس از چند لحظه برداشت. با چشمان خود دیدم که اثر انگشتان [[مبارک]] وی روی آن سنگ و صخره، به صورت آشکار باقی مانده است. | امام {{ع}}، که کنار صخرهای ایستاده بود، دستش را روی صخره گذاشت و پس از چند لحظه برداشت. با چشمان خود دیدم که اثر انگشتان [[مبارک]] وی روی آن سنگ و صخره، به صورت آشکار باقی مانده است. | ||
امام {{ع}} فرمود: یکی از [[نشانههای امام]] آن است که چنین کارهایی را بتواند انجام دهد. | امام {{ع}} فرمود: یکی از [[نشانههای امام]] آن است که چنین کارهایی را بتواند انجام دهد. | ||
بار دیگر [[شاهد]] بودم و دیدم که آن | بار دیگر [[شاهد]] بودم و دیدم که آن حضرت آهن را با دست خویش و بدون حرارت و [[آتش]]، مانند خمیر به صورتهای مختلف در میآورد و با [[انگشتر]] خود، بر سنگ سخت علامت و نشانه میگذارد<ref>دلائل الامامة، ص۳۹۹، ح۳۵۴؛ نوادر المعجزات، ص۱۸۱، ح۷؛ اثبات الهداة، ج۳، ص۳۴۵، ح۶۳؛ مدینة المعاجز، ج۷، ص۳۲۲، ح۲۳۵۹.</ref>. | ||
ذوب کردن ظرف چینی و بازگرداندن آن به حال اول | ذوب کردن ظرف چینی و بازگرداندن آن به حال اول | ||
عماره بن زید میگوید: روزی مقابل امام جواد {{ع}}، ظرف چینی بزرگی را [[مشاهده]] کردم که حجمی به اندازه غذای ده نفر داشت. | عماره بن زید میگوید: روزی مقابل امام جواد {{ع}}، ظرف چینی بزرگی را [[مشاهده]] کردم که حجمی به اندازه غذای ده نفر داشت. | ||
خط ۴۰۵: | خط ۴۰۵: | ||
امام هادی {{ع}} میفرماید: آن مرد به دستور پدرم عمل کرد. همان شب، پدرش به خواب وی آمد و از جایگاه اموال گم شده به او خبر داد. | امام هادی {{ع}} میفرماید: آن مرد به دستور پدرم عمل کرد. همان شب، پدرش به خواب وی آمد و از جایگاه اموال گم شده به او خبر داد. | ||
آن مرد در عالم خواب برمیخیزد، به سراغ اموال میرود و هزار دینار را برداشته، نزد پدرش بر میگردد. | آن مرد در عالم خواب برمیخیزد، به سراغ اموال میرود و هزار دینار را برداشته، نزد پدرش بر میگردد. | ||
پدر میگوید: فرزندم، اکنون که به آرزویت رسیدی، خدمت امام جواد {{ع}} برو و به او خبر ده که تو را از جایگاه اموال [[آگاه]] ساختم؛ زیرا آن | پدر میگوید: فرزندم، اکنون که به آرزویت رسیدی، خدمت امام جواد {{ع}} برو و به او خبر ده که تو را از جایگاه اموال [[آگاه]] ساختم؛ زیرا آن حضرت به من دستور داده بود تا تو را [[راهنمایی]] کنم. | ||
آن مرد پس از بیدار شدن به [[محضر امام]] {{ع}} آمد و آنچه در خواب برایش رخ داده بود، گزارش کرد و گفت: خدای را [[سپاس]] میگویم که شما را مورد [[لطف]] خویش قرار داده، برای [[هدایت مردم]] و رفع [[مشکلات]] و گرفتاریهای آنان [[برگزیده]] است<ref>الثاقب فی المناقب، ص۵۲۲، ح۴۵۷؛ مناقب ابنشهرآشوب، ج۴، ص۳۹۱؛ دعوات، ص۵۷، ح۱۴۵؛ خرایج و جرایح، ج۲، ص۶۶۵، ح۵؛ الصراط المستقیم، ج۲، ص۲۰۱، ح۱۲؛ مدینة المعاجز، ج۷، ص۳۹۰، ح۲۳۹۵؛ بحار الانوار، ج۷۳، ص۲۲۰، ح۳۱؛ ج۵۰، ص۴۲، ح۸؛ اثبات الهداة، ج۳، ص۳۳۹، ح۲۹.</ref>.<ref>[[سید ابوالفضل طباطبایی اشکذری|طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل]]، [[دانشنامه جوادالائمه (کتاب)|دانشنامه جوادالائمه]]، ص ۱۴۸.</ref> | آن مرد پس از بیدار شدن به [[محضر امام]] {{ع}} آمد و آنچه در خواب برایش رخ داده بود، گزارش کرد و گفت: خدای را [[سپاس]] میگویم که شما را مورد [[لطف]] خویش قرار داده، برای [[هدایت مردم]] و رفع [[مشکلات]] و گرفتاریهای آنان [[برگزیده]] است<ref>الثاقب فی المناقب، ص۵۲۲، ح۴۵۷؛ مناقب ابنشهرآشوب، ج۴، ص۳۹۱؛ دعوات، ص۵۷، ح۱۴۵؛ خرایج و جرایح، ج۲، ص۶۶۵، ح۵؛ الصراط المستقیم، ج۲، ص۲۰۱، ح۱۲؛ مدینة المعاجز، ج۷، ص۳۹۰، ح۲۳۹۵؛ بحار الانوار، ج۷۳، ص۲۲۰، ح۳۱؛ ج۵۰، ص۴۲، ح۸؛ اثبات الهداة، ج۳، ص۳۳۹، ح۲۹.</ref>.<ref>[[سید ابوالفضل طباطبایی اشکذری|طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل]]، [[دانشنامه جوادالائمه (کتاب)|دانشنامه جوادالائمه]]، ص ۱۴۸.</ref> | ||
خط ۴۲۵: | خط ۴۲۵: | ||
== [[معجزات]] [[امام جواد]] {{ع}} در خبر دادن از غیب == | == [[معجزات]] [[امام جواد]] {{ع}} در خبر دادن از غیب == | ||
=== [[آگاهی]] از [[نیت]] و قصد دیگران === | === [[آگاهی]] از [[نیت]] و قصد دیگران === | ||
[[عبدالله بن رزین]] میگوید: در [[شهر مدینه]] [[افتخار]] [[همسایگی]] امام جواد {{ع}} نصیبم شده بود. هر [[روز]] آن | [[عبدالله بن رزین]] میگوید: در [[شهر مدینه]] [[افتخار]] [[همسایگی]] امام جواد {{ع}} نصیبم شده بود. هر [[روز]] آن حضرت را میدیدم که هنگام زوال [[آفتاب]] به [[مسجد]] جدش میآمد، کنار [[مرقد مطهر]] [[رسول خدا]] {{صل}} میرفت و [[سلام]] میکرد. پس از آن، به [[خانه]] جدهاش، [[فاطمه]] {{س}} میرفت، کفشها را در میآورد و به [[نماز]] میایستاد. | ||
وسوسههای [[شیطانی]] وادارم کرد تا از محل پیاده شدن آن حضرت و قسمتی که پایش را میگذارد، مقداری [[خاک]] برای [[تبرک]] بردارم. یک روز، به قصد همین کار در [[انتظار]] آمدنش بودم. آن حضرت هنگام زوال ظهر سوار بر مرکب آمد و در [[صحن]] مسجد، جز جایی که هر روز پیاده میشد، پاهایش را روی سنگی که در ورودی مسجد قرار داشت، گذاشت. سپس داخل مسجد شد و من نتوانستم از محل پای او خاک بردارم. روزهایی چند به همین منوال گذشت. | وسوسههای [[شیطانی]] وادارم کرد تا از محل پیاده شدن آن حضرت و قسمتی که پایش را میگذارد، مقداری [[خاک]] برای [[تبرک]] بردارم. یک روز، به قصد همین کار در [[انتظار]] آمدنش بودم. آن حضرت هنگام زوال ظهر سوار بر مرکب آمد و در [[صحن]] مسجد، جز جایی که هر روز پیاده میشد، پاهایش را روی سنگی که در ورودی مسجد قرار داشت، گذاشت. سپس داخل مسجد شد و من نتوانستم از محل پای او خاک بردارم. روزهایی چند به همین منوال گذشت. | ||
خط ۴۳۸: | خط ۴۳۸: | ||
گفت: مردی از [[خاندان پیامبر]] {{صل}}، که [[انسانی]] [[شایسته]] و با [[تقوا]] میباشد. | گفت: مردی از [[خاندان پیامبر]] {{صل}}، که [[انسانی]] [[شایسته]] و با [[تقوا]] میباشد. | ||
گفتم: آیا کسی دیگر [[حق]] ندارد با او وارد حمام شود؟ | گفتم: آیا کسی دیگر [[حق]] ندارد با او وارد حمام شود؟ | ||
گفت: حمام را برای آن | گفت: حمام را برای آن حضرت [[خلوت]] میکنم. همچنان به [[گفتوگو]] با صاحب حمام مشغول بودم که دیدم [[امام جواد]] {{ع}} با دو تن از غلامانش، و غلامی دیگر، که حصیری با خودش میآورد آمدند. | ||
ابتدا به [[دفن]] شدگان در [[بقیع]] [[سلام]] کرد، آنگاه وارد حمام شد و روی [[حصیر]] قرار گرفت. [[منتظر]] ماندم از حمام خارج شود تا شاید به مقصودم برسم؛ ولی وقت خارج شدن از روی حصیر بر مرکبش سوار شد و به راه افتاد. | ابتدا به [[دفن]] شدگان در [[بقیع]] [[سلام]] کرد، آنگاه وارد حمام شد و روی [[حصیر]] قرار گرفت. [[منتظر]] ماندم از حمام خارج شود تا شاید به مقصودم برسم؛ ولی وقت خارج شدن از روی حصیر بر مرکبش سوار شد و به راه افتاد. | ||
با خود [[سوگند]] یاد کردم که دیگر او را [[اذیت]] نکنم و از هدفی که داشتم، صرف نظر نمایم. | با خود [[سوگند]] یاد کردم که دیگر او را [[اذیت]] نکنم و از هدفی که داشتم، صرف نظر نمایم. | ||
خط ۴۴۹: | خط ۴۴۹: | ||
خاطره از این قرار بود که در آن [[زمان]] دلم میخواست یکی از پیراهنهای [[امام رضا]] {{ع}}، که در آن [[نماز]] خوانده و با [[خدا]] [[راز و نیاز]] کرده بود، به من [[عنایت]] کند. اما [[افسوس]] که میسر نشد تا درخواست خودم را مطرح کنم. | خاطره از این قرار بود که در آن [[زمان]] دلم میخواست یکی از پیراهنهای [[امام رضا]] {{ع}}، که در آن [[نماز]] خوانده و با [[خدا]] [[راز و نیاز]] کرده بود، به من [[عنایت]] کند. اما [[افسوس]] که میسر نشد تا درخواست خودم را مطرح کنم. | ||
با خود گفتم: پس چه بهتر که هرگاه فرزندش بازگشت از او بخواهم. با این [[اندیشه]]، در [[انتظار]] بازگشت آن | با خود گفتم: پس چه بهتر که هرگاه فرزندش بازگشت از او بخواهم. با این [[اندیشه]]، در [[انتظار]] بازگشت آن حضرت لحظه شماری میکردم، [[امام]] {{ع}} پیش از آنکه بازگردد، یکی از خدمتگزاران خود را نزد من فرستاد. | ||
آن خدمتگزار، پیراهنی را برای من آورد و گفت: امام {{ع}} فرمود تا به تو بگویم که این همان پیراهنی است که پدرم امام رضا {{ع}} موقع نماز به تن میکرد و به راز و نیاز با [[خداوند]] میپرداخت. | آن خدمتگزار، پیراهنی را برای من آورد و گفت: امام {{ع}} فرمود تا به تو بگویم که این همان پیراهنی است که پدرم امام رضا {{ع}} موقع نماز به تن میکرد و به راز و نیاز با [[خداوند]] میپرداخت. | ||
امام {{ع}} با این عمل زیبای خویش، از آنچه در اندیشه من میگذشت، خبرداد و دلیلی دیگر بر [[حقانیت]] [[امامت]] خویش بر جای گذارد و خواسته مرا نیز برآورد<ref>خرایج و جرایح، ج۱، ص۳۸۳، ح۱۳؛ الصراط المستقیم؛ ج۲، ص۲۰۰، ح۹؛ بحارالانوار، ج۵۰، ص۵۲، ح۲۵؛ اثبات الهداة، ج۳، ص۳۴۷، ح۷۲.</ref>.<ref>[[سید ابوالفضل طباطبایی اشکذری|طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل]]، [[دانشنامه جوادالائمه (کتاب)|دانشنامه جوادالائمه]]، ص ۱۵۳.</ref> | امام {{ع}} با این عمل زیبای خویش، از آنچه در اندیشه من میگذشت، خبرداد و دلیلی دیگر بر [[حقانیت]] [[امامت]] خویش بر جای گذارد و خواسته مرا نیز برآورد<ref>خرایج و جرایح، ج۱، ص۳۸۳، ح۱۳؛ الصراط المستقیم؛ ج۲، ص۲۰۰، ح۹؛ بحارالانوار، ج۵۰، ص۵۲، ح۲۵؛ اثبات الهداة، ج۳، ص۳۴۷، ح۷۲.</ref>.<ref>[[سید ابوالفضل طباطبایی اشکذری|طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل]]، [[دانشنامه جوادالائمه (کتاب)|دانشنامه جوادالائمه]]، ص ۱۵۳.</ref> | ||
خط ۴۶۲: | خط ۴۶۲: | ||
بسته را تحویل گرفته، آن را گشودم. دو قواره پارچه و ملحفه داخل بسته بود که تا آخر [[عمر]] آنها را نگهداری کردم. | بسته را تحویل گرفته، آن را گشودم. دو قواره پارچه و ملحفه داخل بسته بود که تا آخر [[عمر]] آنها را نگهداری کردم. | ||
[[احمد بن محمد بن عیسی]]، [[راوی]] این [[حدیث]] میگوید: پس از فوت او بدنش را با همان دو ملحفه [[کفن]] کرده، به [[خاک]] سپردم<ref>خرایج و جرایح، ج۲، ص۶۶۸، ح۱۰؛ بحارالانوار، ج۵۰، ص۴۴، ح۱۲؛ مدینة المعاجز، ج۷، ص۳۷۹، ح۸۰؛ اثبات الهداة، ج۳، ص۳۳۹، ح۳۱.</ref>. | [[احمد بن محمد بن عیسی]]، [[راوی]] این [[حدیث]] میگوید: پس از فوت او بدنش را با همان دو ملحفه [[کفن]] کرده، به [[خاک]] سپردم<ref>خرایج و جرایح، ج۲، ص۶۶۸، ح۱۰؛ بحارالانوار، ج۵۰، ص۴۴، ح۱۲؛ مدینة المعاجز، ج۷، ص۳۷۹، ح۸۰؛ اثبات الهداة، ج۳، ص۳۳۹، ح۳۱.</ref>. | ||
وسوسههای [[شیطانی]] و [[شک و تردید]] درباره [[امامت]] و [[جانشینی]] [[امام جواد]] {{ع}}، پایش را به محل سکونت و [[خانه]] آن | وسوسههای [[شیطانی]] و [[شک و تردید]] درباره [[امامت]] و [[جانشینی]] [[امام جواد]] {{ع}}، پایش را به محل سکونت و [[خانه]] آن حضرت کشاند. | ||
او میگوید: وقتی وارد خانه شدم، [[جمعیت]] زیادی را آنجا [[مشاهده]] کردم. گوشهای از اتاق نشسته بودم تا اینکه وقت [[نماز ظهر]] فرا رسید. نماز ظهر و چند رکعت از [[نافله]] آن را نیز خواندم تا وقت [[نماز عصر]] فرا رسید. مشغول [[خواندن نماز]] عصر و نافله آن بودم که صدای پا و حرکت شخصی را پشت سرم [[احساس]] کردم. وقتی برگشتم، دیدم امام جواد {{ع}} است. از جا برخاستم و پس از [[سلام]]، دست و پای مبارکش را بوسیدم. | او میگوید: وقتی وارد خانه شدم، [[جمعیت]] زیادی را آنجا [[مشاهده]] کردم. گوشهای از اتاق نشسته بودم تا اینکه وقت [[نماز ظهر]] فرا رسید. نماز ظهر و چند رکعت از [[نافله]] آن را نیز خواندم تا وقت [[نماز عصر]] فرا رسید. مشغول [[خواندن نماز]] عصر و نافله آن بودم که صدای پا و حرکت شخصی را پشت سرم [[احساس]] کردم. وقتی برگشتم، دیدم امام جواد {{ع}} است. از جا برخاستم و پس از [[سلام]]، دست و پای مبارکش را بوسیدم. | ||
خط ۴۷۱: | خط ۴۷۱: | ||
گفتم: سلام بر تو ای فرزند [[رسول خدا]] {{صل}}، همانا امامت تو را قبول کردم. | گفتم: سلام بر تو ای فرزند [[رسول خدا]] {{صل}}، همانا امامت تو را قبول کردم. | ||
پس از این سخنان، [[نگرانیها]] و کدورتها از من دور شد و [[بیماری]] [[شک و تردید]]، که قلبم را احاطه کرده بود، از بین رفت و [[احساس امنیت]] و [[راحتی]] کردم. | پس از این سخنان، [[نگرانیها]] و کدورتها از من دور شد و [[بیماری]] [[شک و تردید]]، که قلبم را احاطه کرده بود، از بین رفت و [[احساس امنیت]] و [[راحتی]] کردم. | ||
صبح [[روز]] بعد، دوباره به [[خانه]] آن | صبح [[روز]] بعد، دوباره به [[خانه]] آن حضرت برگشتم؛ ولی کسی را در [[انتظار]] [[دیدار]] و زیارتش ندیدم. در این [[فکر]] بودم تا راهی برای اطلاع دادن حضور خود به آن حضرت پیدا کنم. | ||
[[تنهایی]] و [[گرسنگی]] مرا [[رنج]] میداد و انتظار به طول انجامید. ناگهان یکی از [[غلامان]] با سفرهای از غذاهای رنگارنگ و غلامی دیگر با آفتابه و لگن وارد اتاق شد، سفره [[غذا]] را در برابرم گشود و گفت: آقای من فرمود: دستهایت را شستشو ده و سپس غذا میل کن. | [[تنهایی]] و [[گرسنگی]] مرا [[رنج]] میداد و انتظار به طول انجامید. ناگهان یکی از [[غلامان]] با سفرهای از غذاهای رنگارنگ و غلامی دیگر با آفتابه و لگن وارد اتاق شد، سفره [[غذا]] را در برابرم گشود و گفت: آقای من فرمود: دستهایت را شستشو ده و سپس غذا میل کن. | ||
خط ۴۸۵: | خط ۴۸۵: | ||
سپس دستور داد تا عطری مخصوص به قیمت چهار هزار دینار برایش تهیه کنند. | سپس دستور داد تا عطری مخصوص به قیمت چهار هزار دینار برایش تهیه کنند. | ||
عرض کردم: فدایت شوم! خدمتگزاران شما چه جایگاهی دارند؟ | عرض کردم: فدایت شوم! خدمتگزاران شما چه جایگاهی دارند؟ | ||
[[امام]] {{ع}} فرمود: جد من، امام [[جعفر صادق]] {{ع}} غلامی داشت که هنگام وارد شدن آن | [[امام]] {{ع}} فرمود: جد من، امام [[جعفر صادق]] {{ع}} غلامی داشت که هنگام وارد شدن آن حضرت به [[مسجد]]، استرش را نگهداری میکرد. در یکی از روزها، قافلهای از [[خراسان]] وارد [[مدینه]] شد. یکی از افراد قافله از [[غلام]] پرسید: چه کسی الآن داخل مسجد است؟ | ||
غلام گفت: آقای من امام جعفر صادق {{ع}} [[فرزند پیامبر]] [[خدا]] {{صل}}. | غلام گفت: آقای من امام جعفر صادق {{ع}} [[فرزند پیامبر]] [[خدا]] {{صل}}. | ||
خط ۵۰۵: | خط ۵۰۵: | ||
مرد خراسانی پارچهها را گرفت و به طرف [[خراسان]] به راه افتاد. همانگونه که امام صادق {{ع}} فرموده بود، دزدان راه را بر آنان بستند و همه اموالشان را به [[غارت]] بردند و فقط پارچهها برایش باقی ماند. به [[اجبار]] آنها را فروخت و خود را به منزلش رساند<ref>الهدایة الکبری، ص۳۰۸، س ۲؛ مستدرک الوسائل، ج۱، ص۴۲۱، ح۱۰۵۶؛ مدینة المعاجز، ج۷، ص۴۱۲، ح۲۴۱۹؛ بحار الانوار، ج۵۰، ص۸۷، ح۳؛ کافی، ج۶، ص۵۱۶، ح۴؛ وسائل الشیعة، ج۲۴، ص۳۷۶، ح۳۰۸۲.</ref>. | مرد خراسانی پارچهها را گرفت و به طرف [[خراسان]] به راه افتاد. همانگونه که امام صادق {{ع}} فرموده بود، دزدان راه را بر آنان بستند و همه اموالشان را به [[غارت]] بردند و فقط پارچهها برایش باقی ماند. به [[اجبار]] آنها را فروخت و خود را به منزلش رساند<ref>الهدایة الکبری، ص۳۰۸، س ۲؛ مستدرک الوسائل، ج۱، ص۴۲۱، ح۱۰۵۶؛ مدینة المعاجز، ج۷، ص۴۱۲، ح۲۴۱۹؛ بحار الانوار، ج۵۰، ص۸۷، ح۳؛ کافی، ج۶، ص۵۱۶، ح۴؛ وسائل الشیعة، ج۲۴، ص۳۷۶، ح۳۰۸۲.</ref>. | ||
[[امام جواد]] {{ع}} نامهای به [[احمد بن عیسی قمی]] نوشت و به او دستور داد تا به [[مدینه]] برود. او پس از دریافت [[نامه]] و [[دستور امام]] {{ع}}، به طرف [[مدینه]] به راه افتاد. | [[امام جواد]] {{ع}} نامهای به [[احمد بن عیسی قمی]] نوشت و به او دستور داد تا به [[مدینه]] برود. او پس از دریافت [[نامه]] و [[دستور امام]] {{ع}}، به طرف [[مدینه]] به راه افتاد. | ||
وی میگوید: در [[شهر مدینه]] در منزلی به نام «دار بزیع» [[خدمت]] | وی میگوید: در [[شهر مدینه]] در منزلی به نام «دار بزیع» [[خدمت]] حضرت رسیده، [[سلام]] و عرض [[ادب]] کردم. | ||
[[امام]] {{ع}} درباره بعضی از افراد، سخنانی که از [[نارضایتی]] حکایت میکرد بیان فرمود. به ذهنم آمد که درباره [[زکریا بن آدم]]، [[دلجویی]] کنم و [[ذهن]] امام را نسبت به او [[تغییر]] دهم. | [[امام]] {{ع}} درباره بعضی از افراد، سخنانی که از [[نارضایتی]] حکایت میکرد بیان فرمود. به ذهنم آمد که درباره [[زکریا بن آدم]]، [[دلجویی]] کنم و [[ذهن]] امام را نسبت به او [[تغییر]] دهم. | ||
خط ۵۱۸: | خط ۵۱۸: | ||
[[روایت]] شده است: در [[زمان امام جواد]] {{ع}} هیچ کدام از میان [[قبیله بنو امیه]]، به [[امامت]] آن حضرت {{ع}} [[اعتقاد]] نداشتند، فردی به نام «شاذویه» و [[همسر]] باردارش، به سبب رخدادی شیرین و شنیدنی، به امامت وی [[ایمان]] آورده، و از [[دوستان]] و مریدان آن حضرت شدند. | [[روایت]] شده است: در [[زمان امام جواد]] {{ع}} هیچ کدام از میان [[قبیله بنو امیه]]، به [[امامت]] آن حضرت {{ع}} [[اعتقاد]] نداشتند، فردی به نام «شاذویه» و [[همسر]] باردارش، به سبب رخدادی شیرین و شنیدنی، به امامت وی [[ایمان]] آورده، و از [[دوستان]] و مریدان آن حضرت شدند. | ||
روزی شاذویه و [[محمد بن سنان]]، همراه گروهی در مجلس [[امام جواد]] {{ع}} بودند. هنگامی که شاذویه خود را به | روزی شاذویه و [[محمد بن سنان]]، همراه گروهی در مجلس [[امام جواد]] {{ع}} بودند. هنگامی که شاذویه خود را به حضرت نزدیک کرد، [[امام]] {{ع}} به آنها [[سلام]] کرد. | ||
سپس با توجه خاص به شاذویه فرمود: میدانم که سخنی در [[دل]] داری و به هیچ کس نگفتهای، آمدهای تا ما را [[آزمایش]] و [[امتحان]] کنی! | سپس با توجه خاص به شاذویه فرمود: میدانم که سخنی در [[دل]] داری و به هیچ کس نگفتهای، آمدهای تا ما را [[آزمایش]] و [[امتحان]] کنی! | ||
او با شنیدن این سخنان، [[یقین]] پیدا کرد که آن حضرت از [[خاندان]] [[نبوت]] و [[رسالت]] میباشد. | او با شنیدن این سخنان، [[یقین]] پیدا کرد که آن حضرت از [[خاندان]] [[نبوت]] و [[رسالت]] میباشد. | ||
خط ۵۳۱: | خط ۵۳۱: | ||
میگوید: از محضر امام جواد {{ع}} بازگشته، به طرف [[منزل]] رفتم. همسرم را درد زایمان گرفته و سخت ناراحت بود. او گاهی اوقات تا آستانه [[مرگ]] پیش میرفت و سروصدای برخی از [[خویشان]] و افراد [[فامیل]] بلند میشد؛ ولی میدانستم که به [[سلامتی]] از این ماجرا عبور میکند و طبق فرمایش [[حضرت جواد]] {{ع}} فرزندی سالم به [[دنیا]] خواهد آورد. | میگوید: از محضر امام جواد {{ع}} بازگشته، به طرف [[منزل]] رفتم. همسرم را درد زایمان گرفته و سخت ناراحت بود. او گاهی اوقات تا آستانه [[مرگ]] پیش میرفت و سروصدای برخی از [[خویشان]] و افراد [[فامیل]] بلند میشد؛ ولی میدانستم که به [[سلامتی]] از این ماجرا عبور میکند و طبق فرمایش [[حضرت جواد]] {{ع}} فرزندی سالم به [[دنیا]] خواهد آورد. | ||
لحظاتی نگذشته بود که خبر وضع حمل همسرم را به من [[بشارت]] دادند؛ اما پس از لحظاتی معلوم شد که فرزندم مرده به [[دنیا]] آمده است. هراسناک و مضطرب، دوان دوان به طرف [[خانه امام]] [[جواد]] {{ع}} حرکت کردم و بر آن | لحظاتی نگذشته بود که خبر وضع حمل همسرم را به من [[بشارت]] دادند؛ اما پس از لحظاتی معلوم شد که فرزندم مرده به [[دنیا]] آمده است. هراسناک و مضطرب، دوان دوان به طرف [[خانه امام]] [[جواد]] {{ع}} حرکت کردم و بر آن حضرت وارد شدم. | ||
وقتی نگاهش به من افتاد، فرمود: آنچه به تو گفتم صحیح بود یا نه؟ | وقتی نگاهش به من افتاد، فرمود: آنچه به تو گفتم صحیح بود یا نه؟ | ||
عرض کردم: آری، ای فرزند [[رسول خدا]]! ولی فرزندم مرده به دنیا آمد! چرا [[دعا]] نکردید تا زنده بماند؟ | عرض کردم: آری، ای فرزند [[رسول خدا]]! ولی فرزندم مرده به دنیا آمد! چرا [[دعا]] نکردید تا زنده بماند؟ | ||
خط ۵۴۸: | خط ۵۴۸: | ||
=== خبر دادن از [[اسرار]] نهانی === | === خبر دادن از [[اسرار]] نهانی === | ||
شخصی به نام [[علی بن ابوالحسن]] میگوید: اولین فردی بودم که صبح [[روز]] بعد از [[عروسی]] [[امام جواد]] {{ع}} با أُمُّ الفضل، دختر [[مأمون عباسی]] [[خدمت]] آن | شخصی به نام [[علی بن ابوالحسن]] میگوید: اولین فردی بودم که صبح [[روز]] بعد از [[عروسی]] [[امام جواد]] {{ع}} با أُمُّ الفضل، دختر [[مأمون عباسی]] [[خدمت]] آن حضرت رسیدم. | ||
چند لحظه که گذشت، [[تشنگی]] بر من [[غلبه]] کرد. [[خجالت]] کشیدم که آب [[طلب]] نمایم. | چند لحظه که گذشت، [[تشنگی]] بر من [[غلبه]] کرد. [[خجالت]] کشیدم که آب [[طلب]] نمایم. | ||
حضرت نگاهی به من کرد و فرمود: شب گذشته دارو خوردهای و صبح زود هم به دیدن ما آمدهای؛ به همین دلیل تشنگی بر تو غلبه کرده است و [[حیا]] مانع از درخواست نمودن آب شده است. | حضرت نگاهی به من کرد و فرمود: شب گذشته دارو خوردهای و صبح زود هم به دیدن ما آمدهای؛ به همین دلیل تشنگی بر تو غلبه کرده است و [[حیا]] مانع از درخواست نمودن آب شده است. | ||
خط ۵۶۷: | خط ۵۶۷: | ||
پس از ورود به شهر و [[تشرف]] به محضر [[رسول خدا]] {{صل}} و زیارت [[قبر مطهر]] وی، [[امام جواد]] {{ع}} را دیدم که به زیارت [[قبر]] جد بزرگوارش مشغول بود. | پس از ورود به شهر و [[تشرف]] به محضر [[رسول خدا]] {{صل}} و زیارت [[قبر مطهر]] وی، [[امام جواد]] {{ع}} را دیدم که به زیارت [[قبر]] جد بزرگوارش مشغول بود. | ||
پس از زیارت [[فرصت]] را [[غنیمت]] شمرده، درخواست کردم تا چند دقیقه وقت شریفش را در [[اختیار]] من قرار دهد و پرسشهای مرا پاسخ گوید. | پس از زیارت [[فرصت]] را [[غنیمت]] شمرده، درخواست کردم تا چند دقیقه وقت شریفش را در [[اختیار]] من قرار دهد و پرسشهای مرا پاسخ گوید. | ||
آن | آن حضرت پیشنهاد مرا پذیرفت و در مسایلی چند با هم به [[مناظره]] و [[گفتوگو]] پرداختیم و پاسخهای مناسبی دریافت نمودم. | ||
گفتم: پرسشی [[ذهن]] مرا به خود مشغول کرده است که از بیانش [[خجالت]] میکشم. | گفتم: پرسشی [[ذهن]] مرا به خود مشغول کرده است که از بیانش [[خجالت]] میکشم. | ||
امام جواد {{ع}} فرمود: آیا پیش از آنکه پرسشت را مطرح کنی، [[پرسش و پاسخ]] آن را برایت بازگو کنم؟ تو میخواستی از [[امام]] و [[حجت خدا]] در این [[زمان]] بپرسی که او کیست و کجاست؟ | امام جواد {{ع}} فرمود: آیا پیش از آنکه پرسشت را مطرح کنی، [[پرسش و پاسخ]] آن را برایت بازگو کنم؟ تو میخواستی از [[امام]] و [[حجت خدا]] در این [[زمان]] بپرسی که او کیست و کجاست؟ | ||
خط ۵۷۶: | خط ۵۷۶: | ||
[[ابوصلت هروی]] میگوید: یکی از روزها به محضر [[امام جواد]] {{ع}} وارد شدم. | [[ابوصلت هروی]] میگوید: یکی از روزها به محضر [[امام جواد]] {{ع}} وارد شدم. | ||
پس از ورود متوجه شدم که گروهی از [[شیعیان]] وی، همراه گروهی از غیرشیعیان گرداگرد | پس از ورود متوجه شدم که گروهی از [[شیعیان]] وی، همراه گروهی از غیرشیعیان گرداگرد حضرت نشستهاند. من نیز کناری نشستم. ناگهان مردی از میان مجلس برخاست و به [[امام]] گفت: ای مولا و [[سرور]] من! جانم به فدایت! | ||
امام {{ع}} سخن وی را قطع کرده، فرمود: نمازش قصر و شکسته نیست؛ بنشین! | امام {{ع}} سخن وی را قطع کرده، فرمود: نمازش قصر و شکسته نیست؛ بنشین! | ||
لحظهای گذشت. شخص دیگری از جای برخاست و همان جمله پیشین را تکرار نمود و خواست سخنی بگوید. | لحظهای گذشت. شخص دیگری از جای برخاست و همان جمله پیشین را تکرار نمود و خواست سخنی بگوید. | ||
خط ۶۰۰: | خط ۶۰۰: | ||
او میگوید: در کمال ناباوری شخصی از طرف حضرت آمد و نامهای که در آن دستور فرموده بود تا بعضی از احتیاجات حضرتش را فراهم نمایم، نوشته بود: سلاح پیامبر {{صل}} نزد من است و این [[سلاح]] همانند [[تابوت]] در میان [[قوم بنی اسرائیل]] است. وقتی که هر امامی از ما از دنیا میرود، آن را به [[دست امام]] پس از خود میسپارد. | او میگوید: در کمال ناباوری شخصی از طرف حضرت آمد و نامهای که در آن دستور فرموده بود تا بعضی از احتیاجات حضرتش را فراهم نمایم، نوشته بود: سلاح پیامبر {{صل}} نزد من است و این [[سلاح]] همانند [[تابوت]] در میان [[قوم بنی اسرائیل]] است. وقتی که هر امامی از ما از دنیا میرود، آن را به [[دست امام]] پس از خود میسپارد. | ||
او میگوید: برای [[زیارت]] [[خانه خدا]] به [[مکه]] مشرف شدم و پس از آن قصد [[زیارت]] [[حرم]] [[نبوی]] در [[مدینه]] را داشتم. من در مکه بودم و [[امام جواد]] {{ع}} در مدینه. مطلبی در [[ذهن]] داشتم که غیر از [[خدا]] هیچ کس از آن باخبر نبود. | او میگوید: برای [[زیارت]] [[خانه خدا]] به [[مکه]] مشرف شدم و پس از آن قصد [[زیارت]] [[حرم]] [[نبوی]] در [[مدینه]] را داشتم. من در مکه بودم و [[امام جواد]] {{ع}} در مدینه. مطلبی در [[ذهن]] داشتم که غیر از [[خدا]] هیچ کس از آن باخبر نبود. | ||
وقتی که وارد مدینه شدم و به [[دیدار]] | وقتی که وارد مدینه شدم و به [[دیدار]] حضرت شتافتم، فرمود: از آنچه در ذهن داری [[استغفار]] کن و از اینگونه [[نیتها]] [[پرهیز]] کن! | ||
یکی از افرادی که با من [[دوست]] بود، پرسید: قصه چیست؟ | یکی از افرادی که با من [[دوست]] بود، پرسید: قصه چیست؟ | ||
گفتم: به هیچ کس نخواهم گفت. | گفتم: به هیچ کس نخواهم گفت. | ||
خط ۶۱۵: | خط ۶۱۵: | ||
او میگوید: ده [[پرسش]] روی کاغذ نوشته و یادداشت کردم تا هنگام [[تشرف]] به محضر امام جواد {{ع}} از او بپرسم. علاوه بر این همسرم نیز حامله بود و چون [[دوست]] داشتم فرزند آیندهام پسر باشد، میخواستم پس از شنیدن پاسخ پرسشهایم، از او تقاضا کنم تا برای پسر شدن فرزندم [[دعا]] کند. هنگام ورود به [[خانه امام]] [[جواد]] {{ع}}، گروه بسیاری از همسفران من نیز بودند. هرکس چیزی میپرسید و پاسخی میشنید تا نوبت به من رسید. | او میگوید: ده [[پرسش]] روی کاغذ نوشته و یادداشت کردم تا هنگام [[تشرف]] به محضر امام جواد {{ع}} از او بپرسم. علاوه بر این همسرم نیز حامله بود و چون [[دوست]] داشتم فرزند آیندهام پسر باشد، میخواستم پس از شنیدن پاسخ پرسشهایم، از او تقاضا کنم تا برای پسر شدن فرزندم [[دعا]] کند. هنگام ورود به [[خانه امام]] [[جواد]] {{ع}}، گروه بسیاری از همسفران من نیز بودند. هرکس چیزی میپرسید و پاسخی میشنید تا نوبت به من رسید. | ||
حضرت توجهی نموده، فرمود: ای ابایعقوب، نام فرزندت را احمد بگذار! | |||
پس از انجام [[مراسم]] واعمال [[حج]] و بازگشت از سفر مطلع شدم که [[خداوند]] فرزند پسری به من [[عنایت]] فرموده است. نامش را احمد گذاشتم. مدتی در کنار ما بود و به [[زندگی]] ما رونقی خاص بخشیده بود؛ ولی با گذشت چند [[بهار]] از عمرش از [[دنیا]] رفت و سبزی زندگی ما را به زردی و خزان پاییز تبدیل نمود. | پس از انجام [[مراسم]] واعمال [[حج]] و بازگشت از سفر مطلع شدم که [[خداوند]] فرزند پسری به من [[عنایت]] فرموده است. نامش را احمد گذاشتم. مدتی در کنار ما بود و به [[زندگی]] ما رونقی خاص بخشیده بود؛ ولی با گذشت چند [[بهار]] از عمرش از [[دنیا]] رفت و سبزی زندگی ما را به زردی و خزان پاییز تبدیل نمود. | ||
یکی دیگر از افراد این کاروان به نام [[علی بن حسان]] واسطی معروف به عَمِش میگوید: تعدادی اسباب [[بازی]]، که برخی از آنها از جنس نقره بود، همراه خود برداشتم تا هنگام [[دیدار]] و [[زیارت]] امام جواد {{ع}} به ایشان [[هدیه]] نمایم. [[فکر]] میکردم که چون سن و سال آن حضرت کم و در [[دوران کودکی]] به سر میبرد؛ از این کار من مسرور و شادمان خواهد شد. | یکی دیگر از افراد این کاروان به نام [[علی بن حسان]] واسطی معروف به عَمِش میگوید: تعدادی اسباب [[بازی]]، که برخی از آنها از جنس نقره بود، همراه خود برداشتم تا هنگام [[دیدار]] و [[زیارت]] امام جواد {{ع}} به ایشان [[هدیه]] نمایم. [[فکر]] میکردم که چون سن و سال آن حضرت کم و در [[دوران کودکی]] به سر میبرد؛ از این کار من مسرور و شادمان خواهد شد. | ||
خط ۶۲۳: | خط ۶۲۳: | ||
من نیز به دنبال وی به راه افتادم. به موفق، [[خادم]] حضرت، گفتم: از امام {{ع}} برایم اجازه [[ملاقات]] بگیر تا به محضرشان شرفیاب شوم. | من نیز به دنبال وی به راه افتادم. به موفق، [[خادم]] حضرت، گفتم: از امام {{ع}} برایم اجازه [[ملاقات]] بگیر تا به محضرشان شرفیاب شوم. | ||
پس از کسب اجازه، در حالی که اسباب بازیها را در دست داشتم، به محضرشان وارد شده، [[سلام]] کردم. امام جواد {{ع}} سلام مرا پاسخ گفت؛ ولی در چهره او [[ناراحتی]] و عدم [[رضایت]] و [[خشنودی]] دیده میشد و مرا به نشستن نیز [[دعوت]] نفرمود. | پس از کسب اجازه، در حالی که اسباب بازیها را در دست داشتم، به محضرشان وارد شده، [[سلام]] کردم. امام جواد {{ع}} سلام مرا پاسخ گفت؛ ولی در چهره او [[ناراحتی]] و عدم [[رضایت]] و [[خشنودی]] دیده میشد و مرا به نشستن نیز [[دعوت]] نفرمود. | ||
در حالی که ایستاده بودم به ایشان نزدیک شده، اسباب بازیها را در مقابل | در حالی که ایستاده بودم به ایشان نزدیک شده، اسباب بازیها را در مقابل حضرت گذاشتم. [[منتظر]] بودم تا آن حضرت خشنودی و رضایت خویش را [[اعلان]] و از من تشکر کند. | ||
اما ناگهان دیدم [[امام]] {{ع}} با حالت [[خشم]] و [[غضب]] به من مینگرد و گاهی نیز به طرف راست و چپ نگاهی میاندازد. | اما ناگهان دیدم [[امام]] {{ع}} با حالت [[خشم]] و [[غضب]] به من مینگرد و گاهی نیز به طرف راست و چپ نگاهی میاندازد. | ||
سپس فرمود: [[خداوند]] مرا برای این [[کارها]] ([[بازی]]) نیافریده است، من کجا و بازی کجا! | سپس فرمود: [[خداوند]] مرا برای این [[کارها]] ([[بازی]]) نیافریده است، من کجا و بازی کجا! | ||
خط ۶۳۵: | خط ۶۳۵: | ||
از خواب بیدار شدم. به طرف [[مسجدالحرام]] حرکت کرده، مشغول [[طواف]] شدم. پس از پایان یافتن طواف، اسماعیل را [[ملاقات]] کردم و آنچه در عالم خواب از [[حضرت جواد]] {{ع}} شنیده بودم، برایش نقل کردم. | از خواب بیدار شدم. به طرف [[مسجدالحرام]] حرکت کرده، مشغول [[طواف]] شدم. پس از پایان یافتن طواف، اسماعیل را [[ملاقات]] کردم و آنچه در عالم خواب از [[حضرت جواد]] {{ع}} شنیده بودم، برایش نقل کردم. | ||
[[احساس]] کردم با شنیدن این جواب گویا لال شده است و سخنی نگفت. [[سال]] بعد به [[شهر مدینه]] [[سفر]] کرده، محضر [[امام جواد]] {{ع}} مشرف شدم. آن | [[احساس]] کردم با شنیدن این جواب گویا لال شده است و سخنی نگفت. [[سال]] بعد به [[شهر مدینه]] [[سفر]] کرده، محضر [[امام جواد]] {{ع}} مشرف شدم. آن حضرت مشغول [[نماز]] بود. [[خادم]] آن حضرت به نام «موفق» از من استقبال کرد. در گوشهای نشستم. نماز [[امام]] {{ع}} که تمام شد، فرمود: [[سال]] اول که به [[مکه]] مشرف شدی، اسماعیل درباره پدرم چه گفت؟ | ||
عرض کردم: فدایت شوم، شما از من بهتر میدانید. | عرض کردم: فدایت شوم، شما از من بهتر میدانید. | ||
خط ۶۵۵: | خط ۶۵۵: | ||
=== خبر دادن از به [[سرقت]] رفتن [[اموال]] [[زائران]] و دلجویی از آنان === | === خبر دادن از به [[سرقت]] رفتن [[اموال]] [[زائران]] و دلجویی از آنان === | ||
دزدان همه اموال گروهی از [[شیعیان]] و یاران امام جواد {{ع}} را، که پس از پایان یافتن [[اعمال]] [[حج]] در راه بازگشت به وطنشان بودند، به سرقت بردند. | دزدان همه اموال گروهی از [[شیعیان]] و یاران امام جواد {{ع}} را، که پس از پایان یافتن [[اعمال]] [[حج]] در راه بازگشت به وطنشان بودند، به سرقت بردند. | ||
یکی از این افراد میگوید: پس از ورود به [[مدینه]] خدمت [[امام]] {{ع}} رسیدم. آن | یکی از این افراد میگوید: پس از ورود به [[مدینه]] خدمت [[امام]] {{ع}} رسیدم. آن حضرت پیش از آنکه من سخنی بگویم، فرمود: در بین راه و در فلان روستا دزدان اموال شما را به سرقت بردند و تعداد افراد قافله هم (۲۳) نفر بودند. سپس نام یکایک افراد را ذکر کرد. | ||
عرض کردم: به [[خدا]] [[سوگند]] همین طور بود، آقای من! آنگاه دستور داد تا [[لباس]] و [[پول]] جهت افراد قافله به ما بدهند و فرمود: به تعداد افراد قافله پول و لباس تهیه کردهام؛ تو آنها را میان مسافران تقسیم کن. | عرض کردم: به [[خدا]] [[سوگند]] همین طور بود، آقای من! آنگاه دستور داد تا [[لباس]] و [[پول]] جهت افراد قافله به ما بدهند و فرمود: به تعداد افراد قافله پول و لباس تهیه کردهام؛ تو آنها را میان مسافران تقسیم کن. | ||
[[هدیه]] امام {{ع}} را گرفته، به میان [[زوار]] و افراد قافله آمدم و میان آنها تقسیم کردم. به خدا سوگند هدیه امام {{ع}} برابر با آن چیزی بود که از ما به سرقت رفته بود<ref>الهدایة الکبری، ص۳۰۲، س ۲۱؛ خرایج و جرایح، ج۲، ص۶۶۸، ح۱۱؛ بحارالانوار، ج۵۰، ص۴۴، ح۱۳؛ إثبات الهداة، ص۳۴۸، ح۷۶.</ref>.<ref>[[سید ابوالفضل طباطبایی اشکذری|طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل]]، [[دانشنامه جوادالائمه (کتاب)|دانشنامه جوادالائمه]]، ص ۱۷۰.</ref> | [[هدیه]] امام {{ع}} را گرفته، به میان [[زوار]] و افراد قافله آمدم و میان آنها تقسیم کردم. به خدا سوگند هدیه امام {{ع}} برابر با آن چیزی بود که از ما به سرقت رفته بود<ref>الهدایة الکبری، ص۳۰۲، س ۲۱؛ خرایج و جرایح، ج۲، ص۶۶۸، ح۱۱؛ بحارالانوار، ج۵۰، ص۴۴، ح۱۳؛ إثبات الهداة، ص۳۴۸، ح۷۶.</ref>.<ref>[[سید ابوالفضل طباطبایی اشکذری|طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل]]، [[دانشنامه جوادالائمه (کتاب)|دانشنامه جوادالائمه]]، ص ۱۷۰.</ref> | ||
خط ۶۷۹: | خط ۶۷۹: | ||
=== خبردادن از فراموش شدهها === | === خبردادن از فراموش شدهها === | ||
یکی از مسافران و [[زائران]] [[حرم]] [[پیامبر]] {{صل}} و [[ائمه]] [[بقیع]] {{عم}} میگوید: برادرم وقتی که شنید قصد [[زیارت]] و [[تشرف]] به [[سرزمین]] [[مدینه]] را دارم، [[زره]] و چیزهای دیگر به من داد تا در مدینه به [[حضرت جواد]] {{ع}} تقدیم نمایم. هنگام حرکت زره را فراموش کردم، پس از تشرف به [[محضر امام]] {{ع}} و [[ملاقات]] با آن | یکی از مسافران و [[زائران]] [[حرم]] [[پیامبر]] {{صل}} و [[ائمه]] [[بقیع]] {{عم}} میگوید: برادرم وقتی که شنید قصد [[زیارت]] و [[تشرف]] به [[سرزمین]] [[مدینه]] را دارم، [[زره]] و چیزهای دیگر به من داد تا در مدینه به [[حضرت جواد]] {{ع}} تقدیم نمایم. هنگام حرکت زره را فراموش کردم، پس از تشرف به [[محضر امام]] {{ع}} و [[ملاقات]] با آن حضرت، لحظهای که قصد خداحافظی داشتم، فرمود: [[زره]] را حتماً برای من بفرست، با آنکه هیچ کس سخنی در این باره نگفته بود. | ||
مادرم نیز به من سفارش کرده بود تا یکی از لباسهای حضرت را برایش بگیرم. با آنکه من این تقاضا را بیان نکرده بودم، [[امام جواد]] {{ع}} فرمود: مادرت به [[لباس]] من احتیاجی ندارد. [[تعجب]] کردم که چرا [[امام]] {{ع}} این سخن را فرمود! ولی چند لحظهای نگذشته بود که خبر فوت مادرم را که بیست [[روز]] پیش از آن از [[دنیا]] رفته بود، برایم آوردند. | مادرم نیز به من سفارش کرده بود تا یکی از لباسهای حضرت را برایش بگیرم. با آنکه من این تقاضا را بیان نکرده بودم، [[امام جواد]] {{ع}} فرمود: مادرت به [[لباس]] من احتیاجی ندارد. [[تعجب]] کردم که چرا [[امام]] {{ع}} این سخن را فرمود! ولی چند لحظهای نگذشته بود که خبر فوت مادرم را که بیست [[روز]] پیش از آن از [[دنیا]] رفته بود، برایم آوردند. | ||
خط ۷۰۲: | خط ۷۰۲: | ||
=== خبر از گم شدن در راه === | === خبر از گم شدن در راه === | ||
[[مأمون]] از [[سفر]] [[شام]] بر میگشت. عدهای برای استقبال از او آماده شده بودند. [[امام جواد]] {{ع}} نیز در میان استقبال کنندگان بود. آن | [[مأمون]] از [[سفر]] [[شام]] بر میگشت. عدهای برای استقبال از او آماده شده بودند. [[امام جواد]] {{ع}} نیز در میان استقبال کنندگان بود. آن حضرت هنگام حرکت و خروج از شهر فرمود: اسباب و اثاثیه مرکبش را محکم ببندند. (بستن دم استر کنایه از [[رویارویی]] با [[مشکلات]] است). با اینکه روزی آفتابی و گرم و مسیر حرکت هم خشک و بیآب و علف بود، بعضی از افراد که به [[علم امام]] و آیندهبینی آن حضرت [[اعتقادی]] نداشتند، [[اعتراض]] کردند که این چه سخن و کاری است؟! | ||
[[جمعیت]] حاضر برای استقبال به راه افتاد؛ اما هنوز مقداری کم از راه را نپیموده بودند که ناگهان سرزمینی پر از آب و گل و لای در برابر آنها پدیدار شد. همه مستقبلین و آنچه همراه داشتند با گل و لای [[آلوده]] شدند و فقط [[امام]] {{ع}} هیچ آسیبی ندید. | [[جمعیت]] حاضر برای استقبال به راه افتاد؛ اما هنوز مقداری کم از راه را نپیموده بودند که ناگهان سرزمینی پر از آب و گل و لای در برابر آنها پدیدار شد. همه مستقبلین و آنچه همراه داشتند با گل و لای [[آلوده]] شدند و فقط [[امام]] {{ع}} هیچ آسیبی ندید. | ||
[[راوی]] این قصه میگوید: روزی در همین مکان در حرکت بودیم. امام {{ع}} فرمود: پیش از رسیدن به [[منزل]] اول راه را گم خواهید کرد و پس از گذشتن هفت [[ساعت]] از شب، دوباره به راه اصلی خواهید رسید. | [[راوی]] این قصه میگوید: روزی در همین مکان در حرکت بودیم. امام {{ع}} فرمود: پیش از رسیدن به [[منزل]] اول راه را گم خواهید کرد و پس از گذشتن هفت [[ساعت]] از شب، دوباره به راه اصلی خواهید رسید. | ||
خط ۷۱۱: | خط ۷۱۱: | ||
=== متولد شدن فرزند معیوب === | === متولد شدن فرزند معیوب === | ||
[[ابراهیم بن سعید]] میگوید: روزی کنار [[حضرت جواد]] {{ع}} نشسته بودم، اسب مادهای از مقابل ما عبور کرد. تا چشم آن | [[ابراهیم بن سعید]] میگوید: روزی کنار [[حضرت جواد]] {{ع}} نشسته بودم، اسب مادهای از مقابل ما عبور کرد. تا چشم آن حضرت به اسب افتاد، فرمود: این [[حیوان]] امشب بچهای به [[دنیا]] میآورد که پیشانی سفید و صورتی گرد مانند هلال ماه دارد. | ||
از [[امام جواد]] {{ع}} خداحافظی کرده، نزد صاحب اسب رفتم. آن [[روز]] را تا شب با او به [[گفتوگو]] نشستم. پاسی از شب گذشته بود، به اصطبل اسبان رفتم، یکی از اسبان بچهای به دنیا آورده بود، او را همانگونه که امام جواد {{ع}} توصیف کرده بود، یافتم. | از [[امام جواد]] {{ع}} خداحافظی کرده، نزد صاحب اسب رفتم. آن [[روز]] را تا شب با او به [[گفتوگو]] نشستم. پاسی از شب گذشته بود، به اصطبل اسبان رفتم، یکی از اسبان بچهای به دنیا آورده بود، او را همانگونه که امام جواد {{ع}} توصیف کرده بود، یافتم. | ||
صبح روز بعد [[محضر امام]] {{ع}} بازگشتم، حضرت فرمود: ای فرزند سعید! تو درباره سخن دیروز و ماجرای دیشب [[شک و تردید]] داشتی. پس خبری دیگر بشنو تا بر یقینت افزوده شود. | صبح روز بعد [[محضر امام]] {{ع}} بازگشتم، حضرت فرمود: ای فرزند سعید! تو درباره سخن دیروز و ماجرای دیشب [[شک و تردید]] داشتی. پس خبری دیگر بشنو تا بر یقینت افزوده شود. | ||
خط ۷۲۱: | خط ۷۲۱: | ||
او میگوید: یکی از افراد گروه ما پیرو مذهب زید و از [[فرقه زیدیه]] بود، که به [[اعتقاد]] و [[پیروی]] از [[امامت امام جواد]] {{ع}} [[تظاهر]] میکرد. در محضر امام {{ع}}، پرسشهایی را که از پیش آماده کرده بودیم و [[تصمیم]] به طرح آنها داشتیم، پرسیدیم و پاسخ همه را شنیدیم. | او میگوید: یکی از افراد گروه ما پیرو مذهب زید و از [[فرقه زیدیه]] بود، که به [[اعتقاد]] و [[پیروی]] از [[امامت امام جواد]] {{ع}} [[تظاهر]] میکرد. در محضر امام {{ع}}، پرسشهایی را که از پیش آماده کرده بودیم و [[تصمیم]] به طرح آنها داشتیم، پرسیدیم و پاسخ همه را شنیدیم. | ||
سپس [[امام]] {{ع}} به یکی از خادمانش فرمود: برخیز و دست این شخص زیدی مذهب را بگیر و از مجلس بیرون کن! | سپس [[امام]] {{ع}} به یکی از خادمانش فرمود: برخیز و دست این شخص زیدی مذهب را بگیر و از مجلس بیرون کن! | ||
همه متعجب و شگفتزده شدیم؛ زیرا [[گمان]] میکردیم همه از شیعیان آن | همه متعجب و شگفتزده شدیم؛ زیرا [[گمان]] میکردیم همه از شیعیان آن حضرت هستیم. آن فرد، که به امامت [[زید بن علی بن حسین]] [[معتقد]] بود، تا سخن امام {{ع}} را شنید از جای برخاسته، به [[وحدانیت]] و [[یگانگی خداوند]] و [[رسالت پیامبر اسلام]] و [[امامت امیرالمؤمنین]] علی {{ع}} و بقیه [[ائمه]] تا پیش از [[امام جواد]] {{ع}} [[شهادت]] و [[گواهی]] داد. سپس گفت: همچنین در این عصر و [[زمان]] نیز به [[امامت]] شما گواهی میدهم. | ||
امام {{ع}} فرمود: بنشین! تو به واسطه [[هجرت]] از [[ضلالت]] و [[گمراهی]] و [[تسلیم شدن]] در برابر [[حکم خدا]]، میتوانی در کنار ما بمانی و از [[برادران]] ما باشی. | امام {{ع}} فرمود: بنشین! تو به واسطه [[هجرت]] از [[ضلالت]] و [[گمراهی]] و [[تسلیم شدن]] در برابر [[حکم خدا]]، میتوانی در کنار ما بمانی و از [[برادران]] ما باشی. | ||
خط ۷۲۷: | خط ۷۲۷: | ||
=== پاسخ به نامه بینام و نشان === | === پاسخ به نامه بینام و نشان === | ||
گروهی از [[دوستان]] و [[یاران امام جواد]] {{ع}} نامههایی برای آن | گروهی از [[دوستان]] و [[یاران امام جواد]] {{ع}} نامههایی برای آن حضرت نوشته، حاجتهای خود را به عرض وی رساندند. در میان نامهها، نوشتهای به یکی از [[پیروان]] [[مذهب]] [[واقفی]] (کسانی که پس از [[موسی بن جعفر]] {{ع}}، [[امامت]] [[حضرت رضا]] {{ع}} را نپذیرفتند.) تعلق داشت. | ||
نامهها فرستاده شد، همه در [[انتظار]] بازگشت پاسخ روزشماری میکردند. پس از گذشت چند [[روز]]، پاسخ نامهها رسید، هرکسی نامه خودش را میگرفت و مشغول خواندن پاسخ آن میشد. همه نامهها همراه پاسخها به دست صاحبانشان رسیده بود، مگر یک نامه و آن هم نامه همان فرد واقفی مذهب بود که [[امام]] {{ع}} آن را بدون پاسخ برگردانده بود<ref>خرایج و جرایح، ج۲، ص۶۷۰، ح۱۷؛ بحارالانوار، ج۵، ص۴۶، ح۱۹.</ref>.<ref>[[سید ابوالفضل طباطبایی اشکذری|طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل]]، [[دانشنامه جوادالائمه (کتاب)|دانشنامه جوادالائمه]]، ص ۱۷۷.</ref> | نامهها فرستاده شد، همه در [[انتظار]] بازگشت پاسخ روزشماری میکردند. پس از گذشت چند [[روز]]، پاسخ نامهها رسید، هرکسی نامه خودش را میگرفت و مشغول خواندن پاسخ آن میشد. همه نامهها همراه پاسخها به دست صاحبانشان رسیده بود، مگر یک نامه و آن هم نامه همان فرد واقفی مذهب بود که [[امام]] {{ع}} آن را بدون پاسخ برگردانده بود<ref>خرایج و جرایح، ج۲، ص۶۷۰، ح۱۷؛ بحارالانوار، ج۵، ص۴۶، ح۱۹.</ref>.<ref>[[سید ابوالفضل طباطبایی اشکذری|طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل]]، [[دانشنامه جوادالائمه (کتاب)|دانشنامه جوادالائمه]]، ص ۱۷۷.</ref> | ||
خط ۷۴۳: | خط ۷۴۳: | ||
[[امیه]] میگوید: وقتی که من و دیگران از محضرش خارج شدیم، به یکدیگر میگفتیم: ای کاش میپرسیدیم برای چه کسی آماده عزاداری شوند؟ | [[امیه]] میگوید: وقتی که من و دیگران از محضرش خارج شدیم، به یکدیگر میگفتیم: ای کاش میپرسیدیم برای چه کسی آماده عزاداری شوند؟ | ||
فردای آن [[روز]]، بار دیگر برای [[دیدار]] | فردای آن [[روز]]، بار دیگر برای [[دیدار]] حضرت به محضرش رفتیم. آن حضرت نیز همان جمله روز گذشته را تکرار فرمود! | ||
پرسیدیم: برای [[عزا]] و [[ماتم]] چه کسی مهیا شوند؟ | پرسیدیم: برای [[عزا]] و [[ماتم]] چه کسی مهیا شوند؟ | ||
[[امام]] {{ع}} فرمود: عزا و ماتم بهترین کسی که روی [[زمین]] [[نماز]] گزارده است! | [[امام]] {{ع}} فرمود: عزا و ماتم بهترین کسی که روی [[زمین]] [[نماز]] گزارده است! |