پرش به محتوا

مقداد بن اسود کندی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵۶: خط ۵۶:
در [[جنگ بدر]] [[مشرکان]] صد اسب داشتند و در میان [[لشکر اسلام]] فقط سه اسب بود؛ یکی به نام "سبل" که از آن [[مرثد بن ابی مرثد]] بود، دیگری به نام "بعزجه" که از آن [[مقداد بن عمرو]] بود و سومی "یعسوب" که از آن [[زبیر بن عوام]] بود<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۶۶۶. واقدی به نقل از ضباعه، همسر مقداد می‌نویسد: مقداد می‌گفت: همراه من اسبی به نام سبحه بود. هم‌چنین واقدی در ادامه این گونه می‌نویسد: مسلمانان دو اسب داشتند، یکی از آن مرثد بن ابی‌مرثد و دیگری از آن مقداد بن عمرو بود و نقل شده اسبی هم از آن زبیر بود. در هر صورت دو اسب وجود داشته و اختلافی نیست که یک اسب از آن مقداد بود. (المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷).</ref>.
در [[جنگ بدر]] [[مشرکان]] صد اسب داشتند و در میان [[لشکر اسلام]] فقط سه اسب بود؛ یکی به نام "سبل" که از آن [[مرثد بن ابی مرثد]] بود، دیگری به نام "بعزجه" که از آن [[مقداد بن عمرو]] بود و سومی "یعسوب" که از آن [[زبیر بن عوام]] بود<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۶۶۶. واقدی به نقل از ضباعه، همسر مقداد می‌نویسد: مقداد می‌گفت: همراه من اسبی به نام سبحه بود. هم‌چنین واقدی در ادامه این گونه می‌نویسد: مسلمانان دو اسب داشتند، یکی از آن مرثد بن ابی‌مرثد و دیگری از آن مقداد بن عمرو بود و نقل شده اسبی هم از آن زبیر بود. در هر صورت دو اسب وجود داشته و اختلافی نیست که یک اسب از آن مقداد بود. (المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۷).</ref>.


مرحوم [[طبرسی]] در ذیل [[آیه]] {{متن قرآن|وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا}}<ref>«سوگند به آن اسبان دونده (که) نفس زنان (تاختند)،» سوره عادیات، آیه ۱.</ref>، می‌نویسد: [[سعید بن جبیر]] از [[ابن عباس]] [[روایت]] کرده که گفت: هنگامی که ما در [[حجر اسماعیل]] نشسته بودیم، مردی نزد ما آمد و از این [[آیه سؤال]] کرد. من به او گفتم: گروهی هستند که در [[راه خدا]] [[غارت]] می‌کنند. سپس در [[شب]] [[منزل]] کرده، غذای خود را خورده و [[آتش]] خود را روشن می‌کنند. پس از من جدا شد و به نزد [[علی بن ابی‌طالب]] {{ع}} رفت، در حالی که آن حضرت در کنار [[چاه زمزم]] نشسته بود. پس در این باره از ایشان سؤال کرد. [[امام]] {{ع}} به او فرمود: "آیا قبل از من از کسی پرسیده‌ای؟" او گفت: "آری، از [[ابن عباس]] پرسیده‌ام". امام {{ع}} گفت: "اسب سوارانی بودند که در [[راه خدا]] [[غارت]] کردند". پس به آن مرد گفت: "برو و به ابن عباس بگو به نزد من بیاید". پس چون [[خدمت]] آن حضرت رسیدم، فرمود: "برای [[مردم]] درباره چیزی که علم به آن نداری، [[فتوا]] می‌دهی! [[قسم به خدا]] که در [[غزوه بدر]] با ما جز دو اسب [[زبیر]] و [[مقداد بن اسود]]، اسبی نبود، پس چگونه العادیات اسب سواران بودند، بلکه والعادِیات ضَبحاً شترسواران از [[عرفه]] تا مزدلفه و از آنجا تا [[منی]] هستند. ابن عباس می‌گوید: پس از قول خود به قول علی {{ع}} برگشتم<ref>مجمع البیان فی [[تفسیر القرآن]]، ج۱۰، ص۸۰۳. البته مرحوم [[طبرسی]] در قبل از این عبارات نوشته: ابن عباس و [[عطاء]] و [[عکرمه]] و [[مجاهد]] و [[قتاده]] و [[ربیع]] گویند: این سواران در [[غزوه]] [[ذات‌السلاسل]] در راه خدا می‌دویدند و گفتند: [[خداوند]] قسم خورده به اسبان دونده‌ای که برای [[جنگ]] [[کفّار]] می‌دویدند و آنها نفس‌های تند می‌کشیدند و آن طق و طقّ صدای سینه‌های آنهاست که در موقع دویدن شنیده می‌شود که نه شیهه است و نه همهمه و لکن صدای نفس آنهاست. از [[حضرت علی]] و [[ابن مسعود]] و [[سدی]] [[روایت]] شده: آنها شترانی بودند که هنگام رفتن به [[جنگ بدر]] در رفتن و دویدن گردن‌هایشان را می‌کشیدند و آنها نفس می‌زدند، و نیز روایت شده که آنها شتران حاج هستند که از عرفه به جانب مزدلفه (برای [[ادراک]] [[شب]] مشعر الحرام) و از مزدلفه به سوی منی می‌دوند. [[صفیه دختر عبدالمطلب]] (عمه [[پیامبر]]) می‌گوید: {{عربی|الا و العادیات غداه جمع *** با یدیها اذا سطع الغبار}} به آن اسب‌های دونده صبحگاهان با دست‌هایشان آنگه که گرد و غبار بلند شود. [[شاهد]] این [[بیت]] کلمه و العادیات است. [[روایات]] در این باره مختلف است، از ابی صالح [[روایت]] شده که گفت: با [[عکرمه]] درباره آن صحبت کردم. عکرمه گفت: [[ابن عباس]] می‌گفت آنها اسب‌ها در [[جنگ]] هستند. من گفتم: [[علی]] فرمود: آنها شتران در [[حج]] هستند و گفتم: مولای من داناترست که مولای تو کیست. در روایت دیگر آمده: ابن عباس گوید: آنها اسب‌ها هستند آیا نمی‌بینی که می‌فرماید: {{متن قرآن|فأثرن به نقعا}}؛ پس آیا گرد و غبار به غیر سم‌هایشان بلند می‌کنند و آیا شتر همانند اسب نفس می‌زند. علی می‌فرماید: آن طور که تو گفتی نیست، البته ما را در [[جنگ بدر]] دیدی، و معنای خیل نیست مگر اسب کبود رنگ [[مقداد بن اسود]]، و در روایت دیگر اسب [[مرثد بن ابی مرثد غنوی]] است. [[مجمع البیان]] فی [[تفسیر القرآن]]، [[طبرسی]]، ج۱۰، ص۸۰۳. در مورد [[سوره عادیات]] نظرهای مختلفی مطرح شده است. [[قمی]] و [[کوفی]] در تفاسیرشان و [[شیخ مفید]] در [[ارشاد]] و [[شیخ طوسی]] در امالی از [[سلمان]] و [[ابوذر]] و ابن عباس و [[امام باقر]] و [[امام صادق]] {{عم}} [[نقل]] کرده‌اند که این [[سوره]] [[مدنی]] است و شیخ طوسی در تفسیرش از ضحاک نقل کرده که این سوره مدنی است. از این [[عباس]] و شاگردانش [[مجاهد]] و [[قتاده]] و [[عطا]] نقل شده که سوره العادیات در مورد اوصاف اسب‌های [[جنگی]] در [[مدینه]] است زیرا [[مسلمین]] در [[مکه]] اسبی نداشتند. با این همه مرحوم طبرسی از ابن عباس نقل کرده که این سوره مکی است. سپس از امام صادق مدنی بودن آن را روایت کرده و هم‌چنین از عطا و عکرمه و [[حسن]] و مجاهد و [[ربیع]] مدنی بودن آن را بیان کرده است. جهت توضیح بیشتر رک: موسوعة التاریخ الاسلامی، [[یوسفی غروی]]، ج۱، ص۴۲۱-۴۲۲ (چاپ جدید)</ref>.
مرحوم [[طبرسی]] در ذیل [[آیه]] {{متن قرآن|وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا}}<ref>«سوگند به آن اسبان دونده (که) نفس زنان (تاختند)،» سوره عادیات، آیه ۱.</ref>، می‌نویسد: [[سعید بن جبیر]] از [[ابن عباس]] [[روایت]] کرده که گفت: هنگامی که ما در [[حجر اسماعیل]] نشسته بودیم، مردی نزد ما آمد و از این [[آیه سؤال]] کرد. من به او گفتم: گروهی هستند که در [[راه خدا]] [[غارت]] می‌کنند. سپس در [[شب]] [[منزل]] کرده، غذای خود را خورده و [[آتش]] خود را روشن می‌کنند. پس از من جدا شد و به نزد [[علی بن ابی‌طالب]] {{ع}} رفت، در حالی که آن حضرت در کنار [[چاه زمزم]] نشسته بود. پس در این باره از ایشان سؤال کرد. [[امام]] {{ع}} به او فرمود: "آیا قبل از من از کسی پرسیده‌ای؟" او گفت: "آری، از [[ابن عباس]] پرسیده‌ام". امام {{ع}} گفت: "اسب سوارانی بودند که در [[راه خدا]] [[غارت]] کردند". پس به آن مرد گفت: "برو و به ابن عباس بگو به نزد من بیاید". پس چون خدمت آن حضرت رسیدم، فرمود: "برای [[مردم]] درباره چیزی که علم به آن نداری، [[فتوا]] می‌دهی! [[قسم به خدا]] که در [[غزوه بدر]] با ما جز دو اسب [[زبیر]] و [[مقداد بن اسود]]، اسبی نبود، پس چگونه العادیات اسب سواران بودند، بلکه والعادِیات ضَبحاً شترسواران از [[عرفه]] تا مزدلفه و از آنجا تا [[منی]] هستند. ابن عباس می‌گوید: پس از قول خود به قول علی {{ع}} برگشتم<ref>مجمع البیان فی [[تفسیر القرآن]]، ج۱۰، ص۸۰۳. البته مرحوم [[طبرسی]] در قبل از این عبارات نوشته: ابن عباس و [[عطاء]] و [[عکرمه]] و [[مجاهد]] و [[قتاده]] و [[ربیع]] گویند: این سواران در [[غزوه]] [[ذات‌السلاسل]] در راه خدا می‌دویدند و گفتند: [[خداوند]] قسم خورده به اسبان دونده‌ای که برای [[جنگ]] [[کفّار]] می‌دویدند و آنها نفس‌های تند می‌کشیدند و آن طق و طقّ صدای سینه‌های آنهاست که در موقع دویدن شنیده می‌شود که نه شیهه است و نه همهمه و لکن صدای نفس آنهاست. از [[حضرت علی]] و [[ابن مسعود]] و [[سدی]] [[روایت]] شده: آنها شترانی بودند که هنگام رفتن به [[جنگ بدر]] در رفتن و دویدن گردن‌هایشان را می‌کشیدند و آنها نفس می‌زدند، و نیز روایت شده که آنها شتران حاج هستند که از عرفه به جانب مزدلفه (برای [[ادراک]] [[شب]] مشعر الحرام) و از مزدلفه به سوی منی می‌دوند. [[صفیه دختر عبدالمطلب]] (عمه [[پیامبر]]) می‌گوید: {{عربی|الا و العادیات غداه جمع *** با یدیها اذا سطع الغبار}} به آن اسب‌های دونده صبحگاهان با دست‌هایشان آنگه که گرد و غبار بلند شود. [[شاهد]] این [[بیت]] کلمه و العادیات است. [[روایات]] در این باره مختلف است، از ابی صالح [[روایت]] شده که گفت: با [[عکرمه]] درباره آن صحبت کردم. عکرمه گفت: [[ابن عباس]] می‌گفت آنها اسب‌ها در [[جنگ]] هستند. من گفتم: [[علی]] فرمود: آنها شتران در [[حج]] هستند و گفتم: مولای من داناترست که مولای تو کیست. در روایت دیگر آمده: ابن عباس گوید: آنها اسب‌ها هستند آیا نمی‌بینی که می‌فرماید: {{متن قرآن|فأثرن به نقعا}}؛ پس آیا گرد و غبار به غیر سم‌هایشان بلند می‌کنند و آیا شتر همانند اسب نفس می‌زند. علی می‌فرماید: آن طور که تو گفتی نیست، البته ما را در [[جنگ بدر]] دیدی، و معنای خیل نیست مگر اسب کبود رنگ [[مقداد بن اسود]]، و در روایت دیگر اسب [[مرثد بن ابی مرثد غنوی]] است. [[مجمع البیان]] فی [[تفسیر القرآن]]، [[طبرسی]]، ج۱۰، ص۸۰۳. در مورد [[سوره عادیات]] نظرهای مختلفی مطرح شده است. [[قمی]] و [[کوفی]] در تفاسیرشان و [[شیخ مفید]] در [[ارشاد]] و [[شیخ طوسی]] در امالی از [[سلمان]] و [[ابوذر]] و ابن عباس و [[امام باقر]] و [[امام صادق]] {{عم}} [[نقل]] کرده‌اند که این [[سوره]] [[مدنی]] است و شیخ طوسی در تفسیرش از ضحاک نقل کرده که این سوره مدنی است. از این [[عباس]] و شاگردانش [[مجاهد]] و [[قتاده]] و [[عطا]] نقل شده که سوره العادیات در مورد اوصاف اسب‌های [[جنگی]] در [[مدینه]] است زیرا [[مسلمین]] در [[مکه]] اسبی نداشتند. با این همه مرحوم طبرسی از ابن عباس نقل کرده که این سوره مکی است. سپس از امام صادق مدنی بودن آن را روایت کرده و هم‌چنین از عطا و عکرمه و [[حسن]] و مجاهد و [[ربیع]] مدنی بودن آن را بیان کرده است. جهت توضیح بیشتر رک: موسوعة التاریخ الاسلامی، [[یوسفی غروی]]، ج۱، ص۴۲۱-۴۲۲ (چاپ جدید)</ref>.


یکی دیگر از اقدامات [[مقداد]] در جنگ بدر [[دستگیری]] یکی از سرسخت‌ترین [[دشمنان پیامبر]] {{صل}} بود. [[نقل]] شده [[مقداد]] آن [[روز]] [[نضر بن حارث]] را [[اسیر]] گرفته بود. چون [[پیامبر]] {{صل}} از [[بدر]] بیرون آمد و به محل اثیل رسید، [[اسیران]] را نزد آن حضرت آوردند. چون چشم پیامبر {{صل}} به نضر افتاد، به دقت به او نگریست. نضر به مردی که کنارش [[ایستاده]] بود، گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]، [[محمد]] [[قاتل]] من است! با چشمانی به من نگاه کرد که در آنها [[مرگ]] بود". آن مرد گفت: "به خدا قسم، این فقط ترسی است که تو داری". نضر به [[مصعب بن عمیر]] گفت: "ای مصعب، تو از همه [[خویشاوندان]] به من نزدیک‌تری با پیامبرت صحبت کن که مرا هم مانند دیگر یارانم قرار دهد و به خدا اگر این کار را نکنی، او مرا می‌کشد". مصعب گفت: "تو درباره [[کتاب خدا]] و درباره پیامبر چنین و چنان می‌گفتی". نضر گفت: "با همه اینها بگو که مرا هم مانند یکی از یارانم قرار دهد؛ اگر آنها را کشتند، من هم کشته شوم، و اگر بر آنها [[منت]] نهاده شد، بر من هم منت نهد". مصعب گفت: "تو [[یاران محمد]] را [[شکنجه]] می‌دادی". نضر گفت: "به خدا قسم، اگر [[قریش]] تو را اسیر می‌کرد، تا من زنده بودم کشته نمی‌شدی". مصعب گفت: به خدا قسم، می‌دانم که راست می‌گویی ولی من مثل تو نیستم، چون [[اسلام]] [[پیمان‌ها]] را بریده است". مقداد گفت: "این، اسیر من است". پیامبر {{صل}} فرمود: "گردنش را بزن". و آن‌گاه گفت: "خدایا! مقداد را به [[فضل]] خودت بی‌نیاز گردان" [[علی بن ابی‌طالب]] {{ع}} در اثیل، نضر را با [[شمشیر]] کشت<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۰۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۱۲-۶۱۵؛ [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[مقداد بن اسود (مقاله)|مقداد بن اسود]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۱۷.</ref>
یکی دیگر از اقدامات [[مقداد]] در جنگ بدر [[دستگیری]] یکی از سرسخت‌ترین [[دشمنان پیامبر]] {{صل}} بود. [[نقل]] شده [[مقداد]] آن [[روز]] [[نضر بن حارث]] را [[اسیر]] گرفته بود. چون [[پیامبر]] {{صل}} از [[بدر]] بیرون آمد و به محل اثیل رسید، [[اسیران]] را نزد آن حضرت آوردند. چون چشم پیامبر {{صل}} به نضر افتاد، به دقت به او نگریست. نضر به مردی که کنارش [[ایستاده]] بود، گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]، [[محمد]] [[قاتل]] من است! با چشمانی به من نگاه کرد که در آنها [[مرگ]] بود". آن مرد گفت: "به خدا قسم، این فقط ترسی است که تو داری". نضر به [[مصعب بن عمیر]] گفت: "ای مصعب، تو از همه [[خویشاوندان]] به من نزدیک‌تری با پیامبرت صحبت کن که مرا هم مانند دیگر یارانم قرار دهد و به خدا اگر این کار را نکنی، او مرا می‌کشد". مصعب گفت: "تو درباره [[کتاب خدا]] و درباره پیامبر چنین و چنان می‌گفتی". نضر گفت: "با همه اینها بگو که مرا هم مانند یکی از یارانم قرار دهد؛ اگر آنها را کشتند، من هم کشته شوم، و اگر بر آنها [[منت]] نهاده شد، بر من هم منت نهد". مصعب گفت: "تو [[یاران محمد]] را [[شکنجه]] می‌دادی". نضر گفت: "به خدا قسم، اگر [[قریش]] تو را اسیر می‌کرد، تا من زنده بودم کشته نمی‌شدی". مصعب گفت: به خدا قسم، می‌دانم که راست می‌گویی ولی من مثل تو نیستم، چون [[اسلام]] [[پیمان‌ها]] را بریده است". مقداد گفت: "این، اسیر من است". پیامبر {{صل}} فرمود: "گردنش را بزن". و آن‌گاه گفت: "خدایا! مقداد را به [[فضل]] خودت بی‌نیاز گردان" [[علی بن ابی‌طالب]] {{ع}} در اثیل، نضر را با [[شمشیر]] کشت<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۰۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۱۲-۶۱۵؛ [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[مقداد بن اسود (مقاله)|مقداد بن اسود]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۱۷.</ref>
خط ۹۳: خط ۹۳:
[[مقداد]] گوید: به رسول خدا گفتم: اگر مردی از [[کافران]] به جنگ من بیاید و یکی از دست‌هایم را با [[شمشیر]] [[قطع]] کند و سپس از من بگریزد و به درختی [[پناه]] ببرد و بگوید: در [[راه خدا]] [[مسلمان]] شدم، آیا پس از این [[حق]] دارم او را بکشم؟
[[مقداد]] گوید: به رسول خدا گفتم: اگر مردی از [[کافران]] به جنگ من بیاید و یکی از دست‌هایم را با [[شمشیر]] [[قطع]] کند و سپس از من بگریزد و به درختی [[پناه]] ببرد و بگوید: در [[راه خدا]] [[مسلمان]] شدم، آیا پس از این [[حق]] دارم او را بکشم؟


پیامبر {{صل}} فرمودند: "نه، او را مکش!" گفتم: اگر او را بکشم چه خواهد شد؟ پیامبر {{صل}} فرمود: در آن صورت او به [[مقام]] و [[منزلت]] تو خواهد رسید که پیش از کشتن او داشتی و تو به منزلت او پیش از آنکه [[اسلام]] بیاورد، خواهی رسید"<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۲۶ - ۷۲۵.</ref>.
پیامبر {{صل}} فرمودند: "نه، او را مکش!" گفتم: اگر او را بکشم چه خواهد شد؟ پیامبر {{صل}} فرمود: در آن صورت او به مقام و [[منزلت]] تو خواهد رسید که پیش از کشتن او داشتی و تو به منزلت او پیش از آنکه [[اسلام]] بیاورد، خواهی رسید"<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۲۶ - ۷۲۵.</ref>.


البته مرحوم [[طبرسی]] [[فرمانده]] این سریه را [[مقداد بن اسود]] نقل کرده است<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۳، ص۱۴۵.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۲۲.</ref>
البته مرحوم [[طبرسی]] [[فرمانده]] این سریه را [[مقداد بن اسود]] نقل کرده است<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۳، ص۱۴۵.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۲۲.</ref>
خط ۱۰۰: خط ۱۰۰:
نقل شده [[ساره]] کنیز و جاریه [[ابی عمرو بن صیفی بن هشام]] دو سال بعد از [[جنگ بدر]]، از [[مکّه]] به [[مدینه]] به حضور [[پیامبر]] {{صل}} آمد. پیامبر {{صل}} به او فرمود: "آیا [[مسلمان]] شده‌ای؟" او گفت: "نه". پیامبر {{صل}} فرمود: "آیا [[مهاجرت]] کرده‌ای؟" او گفت: "نه". پیامبر {{صل}} فرمود: "پس برای چه آمدی؟" او گفت: "شما اساس [[عشیره]] و آقای من هستید و به [[حقیقت]]، [[اموال]] و آقایی ما رفته و سخت [[نیازمند]] شده‌ام، پس نزد شما آمدم که به من عطائی دهید و مرا بپوشانید و مرکبی نیز به من بدهید". پیامبر {{صل}} فرمود: "پس [[جوانان]] مکّه چه شدند؟" او که زنی نوحه‌گر بود، گفت: بعد از واقعه جنگ بدر دیگر کسی به سراغ من نیامد". پیامبر {{صل}} از [[اولاد]] [[عبدالمطلب]] خواست تا او را پوشانیده، آذوقه و مرکبی به او بدهند.
نقل شده [[ساره]] کنیز و جاریه [[ابی عمرو بن صیفی بن هشام]] دو سال بعد از [[جنگ بدر]]، از [[مکّه]] به [[مدینه]] به حضور [[پیامبر]] {{صل}} آمد. پیامبر {{صل}} به او فرمود: "آیا [[مسلمان]] شده‌ای؟" او گفت: "نه". پیامبر {{صل}} فرمود: "آیا [[مهاجرت]] کرده‌ای؟" او گفت: "نه". پیامبر {{صل}} فرمود: "پس برای چه آمدی؟" او گفت: "شما اساس [[عشیره]] و آقای من هستید و به [[حقیقت]]، [[اموال]] و آقایی ما رفته و سخت [[نیازمند]] شده‌ام، پس نزد شما آمدم که به من عطائی دهید و مرا بپوشانید و مرکبی نیز به من بدهید". پیامبر {{صل}} فرمود: "پس [[جوانان]] مکّه چه شدند؟" او که زنی نوحه‌گر بود، گفت: بعد از واقعه جنگ بدر دیگر کسی به سراغ من نیامد". پیامبر {{صل}} از [[اولاد]] [[عبدالمطلب]] خواست تا او را پوشانیده، آذوقه و مرکبی به او بدهند.


در این هنگام پیامبر {{صل}} برای [[فتح مکّه]] آماده می‌شد، پس [[حاطب بن ابی بلتعه]] پیش ساره آمد و بُردی هم به او پوشانید و نامه‌ای را که برای [[مردم]] [[مکه]] نوشته بود، به او داد و از او خواست آن [[نامه]] را به [[اهل مکه]] برساند. وقتی ساره از مدینه بیرون رفت، [[جبرئیل]] نازل شد و پیامبر {{صل}} را باخبر کرد. پیامبر {{صل}}، [[علی]] {{ع}}، عمّار، [[عمر]]، [[زبیر]]، [[طلحه]]، [[مقداد بن اسود]] و ابامرثد را در حالی که همگی سواره بودند، برای [[دستگیری]] او فرستاد و به آنها فرمود: بروید تا به باغ (فاخ) گوجه و خرما حرک برسید که در آنجا ساره آن [[زن]] بدنام را می‌بینید و با او نامه‌ای است، پس از او نامه را بگیرید". [[اصحاب پیامبر]] {{صل}} به دنبال او رفتند تا اینکه او را در مکانی که [[رسول خدا]] {{صل}} فرموده بود، دیدند. به او گفتند: نامه کجاست؟ او گفت: "به [[خدا]] قسم نامه‌ای همراه من نیست". او را کنار زده و وسایل او را گشتند و چیزی با او نیافتند، پس تصمیم گرفتند برگردند. علی {{ع}} فرمود: "قسم به خدا [[پیامبر]] {{صل}} به ما [[دروغ]] نگفت و ما هم فرموده آن حضرت را [[تکذیب]] نمی‌کنیم"، شمشیرش را کشید و به او فرمود: "نامه را بیرون بیاور وگرنه به [[خدا]] قسم، گردنت را می‌زنم". وقتی [[ساره]] [[تهدید]] را جدّی دید، نامه‌ای را که لابلای موهای گیسوانش پنهان کرده بود، بیرون آورد و به [[علی]] {{ع}} داد.
در این هنگام پیامبر {{صل}} برای [[فتح مکّه]] آماده می‌شد، پس [[حاطب بن ابی بلتعه]] پیش ساره آمد و بُردی هم به او پوشانید و نامه‌ای را که برای [[مردم]] [[مکه]] نوشته بود، به او داد و از او خواست آن نامه را به [[اهل مکه]] برساند. وقتی ساره از مدینه بیرون رفت، [[جبرئیل]] نازل شد و پیامبر {{صل}} را باخبر کرد. پیامبر {{صل}}، [[علی]] {{ع}}، عمّار، [[عمر]]، [[زبیر]]، [[طلحه]]، [[مقداد بن اسود]] و ابامرثد را در حالی که همگی سواره بودند، برای [[دستگیری]] او فرستاد و به آنها فرمود: بروید تا به باغ (فاخ) گوجه و خرما حرک برسید که در آنجا ساره آن [[زن]] بدنام را می‌بینید و با او نامه‌ای است، پس از او نامه را بگیرید". [[اصحاب پیامبر]] {{صل}} به دنبال او رفتند تا اینکه او را در مکانی که [[رسول خدا]] {{صل}} فرموده بود، دیدند. به او گفتند: نامه کجاست؟ او گفت: "به [[خدا]] قسم نامه‌ای همراه من نیست". او را کنار زده و وسایل او را گشتند و چیزی با او نیافتند، پس تصمیم گرفتند برگردند. علی {{ع}} فرمود: "قسم به خدا [[پیامبر]] {{صل}} به ما [[دروغ]] نگفت و ما هم فرموده آن حضرت را [[تکذیب]] نمی‌کنیم"، شمشیرش را کشید و به او فرمود: "نامه را بیرون بیاور وگرنه به [[خدا]] قسم، گردنت را می‌زنم". وقتی [[ساره]] [[تهدید]] را جدّی دید، نامه‌ای را که لابلای موهای گیسوانش پنهان کرده بود، بیرون آورد و به [[علی]] {{ع}} داد.


[[بخاری]] و مسلم در [[صحاح]] خود از [[عبدالله بن ابی رافع]] [[روایت]] کرده‌اند که گفته: شنیدم علی {{ع}} می‌فرمود: [[رسول خدا]] {{صل}} من و [[مقداد]] و [[زبیر]] را فرستاد و فرمود: "بروید تا به باغ (خاخ) برسید که آن [[زن]] بدنام در آنجاست و با او نامه‌ای است. رفتیم و [[نامه]] را گرفتیم"<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۹، ص۴۰۵.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۲۲-۶۲۴.</ref>
[[بخاری]] و مسلم در [[صحاح]] خود از [[عبدالله بن ابی رافع]] [[روایت]] کرده‌اند که گفته: شنیدم علی {{ع}} می‌فرمود: [[رسول خدا]] {{صل}} من و [[مقداد]] و [[زبیر]] را فرستاد و فرمود: "بروید تا به باغ (خاخ) برسید که آن [[زن]] بدنام در آنجاست و با او نامه‌ای است. رفتیم و نامه را گرفتیم"<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۹، ص۴۰۵.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۲۲-۶۲۴.</ref>


== [[هدیه]] پیامبر {{صل}} به مقداد ==
== [[هدیه]] پیامبر {{صل}} به مقداد ==
خط ۱۳۴: خط ۱۳۴:
از [[ابان بن تغلب]] [[نقل]] شده که به [[امام صادق]] {{ع}} عرض کرد: فدایت شوم، آیا از [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} کسی با [[عمل]] [[ابوبکر]] مخالفت نکرد و نشستن او بر [[مسند خلافت]] را [[انکار]] نکرد؟ [[امام]] {{ع}} فرمود: "آری، دوازده نفر از [[صحابه]] با او مخالفت کردند؛ از [[مهاجران]]: [[خالد بن سعید بن العاص]] که از [[بنی امیّه]] بود، [[سلمان فارسی]]، [[ابوذر غفاری]]، [[مقداد بن اسود]]، [[عمار بن یاسر]] و [[بریده اسلمی]]، و از [[انصار]]: [[ابوهیثم بن تیهان]]، [[سهل]] و [[عثمان]] پسران [[حنیف]]، [[خزیمة بن ثابت]] [[ذو الشهادتین]]، [[ابی بن کعب]] و [[ابو ایوب انصاری]].
از [[ابان بن تغلب]] [[نقل]] شده که به [[امام صادق]] {{ع}} عرض کرد: فدایت شوم، آیا از [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} کسی با [[عمل]] [[ابوبکر]] مخالفت نکرد و نشستن او بر [[مسند خلافت]] را [[انکار]] نکرد؟ [[امام]] {{ع}} فرمود: "آری، دوازده نفر از [[صحابه]] با او مخالفت کردند؛ از [[مهاجران]]: [[خالد بن سعید بن العاص]] که از [[بنی امیّه]] بود، [[سلمان فارسی]]، [[ابوذر غفاری]]، [[مقداد بن اسود]]، [[عمار بن یاسر]] و [[بریده اسلمی]]، و از [[انصار]]: [[ابوهیثم بن تیهان]]، [[سهل]] و [[عثمان]] پسران [[حنیف]]، [[خزیمة بن ثابت]] [[ذو الشهادتین]]، [[ابی بن کعب]] و [[ابو ایوب انصاری]].


وقتی ابوبکر از [[منبر]] [[پیامبر]] {{صل}} بالا رفت، اینان با یکدیگر [[مشورت]] کرده، گفتند: او را از منبر [[رسول خدا]] {{صل}} پائین می‌آوریم و برخی از آنها گفتند: ممکن است این کار [[عاقبت]] بد و نتیجه خطرناکی داشته باشد و خود را به زحمت بیندازید، خداوند می‌فرماید: {{متن قرآن|وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ}}<ref>«با دست خویش خود را به نابودی نیفکنید» سوره بقره، آیه ۱۹۵.</ref>. بهتر این است که همگی نزد [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} رفته و با او مشورت کنیم و نظر او را بپذیریم. پس همگی بعد از [[پذیرش]] این نظر به حضور امام [[علی]] {{ع}} رفته، گفتند: ای امیرالمؤمنین، چگونه حقّی را که تو سزاوارتر به آن بودی، رها کردی؟ زیرا ما خود از رسول خدا {{صل}} شنیدیم که فرمود: "علی {{ع}} با [[حقّ]] است و حقّ همراه علی {{ع}} است، و او پیوسته با [[حقّ]] [[سیر]] می‌کند؛ به هر سویی که میل کند." ما می‌خواستیم به مجلس [[ابوبکر]] رفته و او را از [[منبر]] [[رسول خدا]] {{صل}} پایین بکشیم، ولی نزد شما آمدیم تا ببینیم شما چه می‌فرمایید. حضرت فرمود: " به [[خدا]] [[سوگند]] اگر این کار را کرده بودید، راهی جز [[جنگ]] نداشتید، حال اینکه شما از نظر تعداد هم‌چون نمک در برابر [[غذا]] و از نظر دوام، مانند سرمه چشم هستید. [[قسم به خدا]] که اگر چنین کرده بودید، دیگر آنان برای من جای هیچ حرفی باقی نگذاشته، با شمشیر‌های برهنه و آماده جنگ نزد من آمده و می‌گفتند: یا [[بیعت]] کن یا تن به [[مرگ]] بسپار! و دیگر من هیچ چاره‌ای جز [[تسلیم]] و موافقت نداشتم. این [[رفتار]] من بنا به [[نصیحت]] [[پیامبر]] {{صل}} است که پیش از رحلت به من فرمود: " این [[امّت]] در [[آینده]] با تو [[حیله]] کرده و سفارش مرا در باره‌ات زیر پا می‌نهند، و این را بدان که تو نسبت به من چون هارونی نسبت به [[موسی]] و پس از من امّت [[هدایت]] شده در مثل مانند [[هارون]] و [[شیعیان]] او و امّت [[گمراه]] نیز هم‌چون [[سامری]] و [[پیروان]] او خواهند بود. " گفتم: برای آن [[روز]] چه سفارشی به من می‌فرمایید؟ فرمود: "اگر [[یار]] و [[یاوری]] یافتی، [[جهاد]] کن و در غیر این صورت دست بردار و [[خون]] خود را مریز تا در نهایت مظلومانه به نزد من بیایی". من نیز پس از [[وفات پیامبر]] {{صل}} سرگرم [[غسل]] و [[دفن]] ایشان شدم تا اینکه کار تمام شد، و در هنگام [[اختلاف]] امّت با خود [[پیمان]] بستم تا زمانی که [[قرآن]] را جمع‌آوری نکرده‌ام، به هیچ وجهی [[عبا]] را از دوش برندارم و همین کار را کردم. سپس دست [[فاطمه]] {{س}} و [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} را گرفته به در منازل [[اصحاب بدر]] و خوش سابقه برده و درباره حقّم آنان را قسم دادم و ایشان را به یاریم [[دعوت]] کردم، ولی هیچ کس جوابم را نداد مگر چهار نفر: [[سلمان]]، [[عمار]]، [[ابوذر]] و [[مقداد]]، و من با بقیّه خاندانم نیز صحبت کردم ولی آنان تنها مرا به [[سکوت]] دعوت کردند، زیرا از [[کینه]] این [[مردم]] نسبت به [[خدا]] و [[رسول خدا]] و [[خانواده]] او باخبر بودند. پس راه این است که همگی نزد [[ابوبکر]] رفته و آنچه را از من درباره سخنان پیامبرتان شنیدید، بازگو کنید که این کار موجب تأکید بیشتر [[حجّت]] شما و [[قطع]] عذر آنان شده، آنان را هنگام ورود به محضر [[پیامبر]] {{صل}} در [[قیامت]] از آن حضرت دورتر می‌سازد. " پس آن گروه با شنیدن [[سخنان امیرالمؤمنین]] {{ع}} به سوی [[مسجد]] رفته و اطراف [[منبر]] حلقه زدند، و آن [[روز جمعه]] بود. و وقتی ابوبکر به بالای منبر رفت، [[مهاجران]] به [[انصار]] [[تعارف]] کردند که ابتدا آنها سخن بگویند، ولی انصار گفتند: اولویّت با شماست، هم‌چنان‌که [[خداوند]] در این [[آیه]] شما را مقدّم داشته: {{متن قرآن|لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ}}<ref>«خداوند بر پیامبر و مهاجران و انصاری که از او هنگام دشواری پیروی کردند- پس از آنکه نزدیک بود دل گروهی از ایشان بگردد- بخشایش آورد سپس توبه آنان را پذیرفت که او نسبت به آنها مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۱۷.</ref>.
وقتی ابوبکر از [[منبر]] [[پیامبر]] {{صل}} بالا رفت، اینان با یکدیگر [[مشورت]] کرده، گفتند: او را از منبر [[رسول خدا]] {{صل}} پائین می‌آوریم و برخی از آنها گفتند: ممکن است این کار [[عاقبت]] بد و نتیجه خطرناکی داشته باشد و خود را به زحمت بیندازید، خداوند می‌فرماید: {{متن قرآن|وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ}}<ref>«با دست خویش خود را به نابودی نیفکنید» سوره بقره، آیه ۱۹۵.</ref>. بهتر این است که همگی نزد [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} رفته و با او مشورت کنیم و نظر او را بپذیریم. پس همگی بعد از [[پذیرش]] این نظر به حضور امام [[علی]] {{ع}} رفته، گفتند: ای امیرالمؤمنین، چگونه حقّی را که تو سزاوارتر به آن بودی، رها کردی؟ زیرا ما خود از رسول خدا {{صل}} شنیدیم که فرمود: "علی {{ع}} با [[حقّ]] است و حقّ همراه علی {{ع}} است، و او پیوسته با [[حقّ]] [[سیر]] می‌کند؛ به هر سویی که میل کند." ما می‌خواستیم به مجلس [[ابوبکر]] رفته و او را از [[منبر]] [[رسول خدا]] {{صل}} پایین بکشیم، ولی نزد شما آمدیم تا ببینیم شما چه می‌فرمایید. حضرت فرمود: " به [[خدا]] [[سوگند]] اگر این کار را کرده بودید، راهی جز [[جنگ]] نداشتید، حال اینکه شما از نظر تعداد هم‌چون نمک در برابر [[غذا]] و از نظر دوام، مانند سرمه چشم هستید. [[قسم به خدا]] که اگر چنین کرده بودید، دیگر آنان برای من جای هیچ حرفی باقی نگذاشته، با شمشیر‌های برهنه و آماده جنگ نزد من آمده و می‌گفتند: یا [[بیعت]] کن یا تن به [[مرگ]] بسپار! و دیگر من هیچ چاره‌ای جز [[تسلیم]] و موافقت نداشتم. این [[رفتار]] من بنا به [[نصیحت]] [[پیامبر]] {{صل}} است که پیش از رحلت به من فرمود: " این [[امّت]] در [[آینده]] با تو [[حیله]] کرده و سفارش مرا در باره‌ات زیر پا می‌نهند، و این را بدان که تو نسبت به من چون هارونی نسبت به [[موسی]] و پس از من امّت [[هدایت]] شده در مثل مانند [[هارون]] و [[شیعیان]] او و امّت [[گمراه]] نیز هم‌چون [[سامری]] و [[پیروان]] او خواهند بود. " گفتم: برای آن [[روز]] چه سفارشی به من می‌فرمایید؟ فرمود: "اگر [[یار]] و [[یاوری]] یافتی، [[جهاد]] کن و در غیر این صورت دست بردار و [[خون]] خود را مریز تا در نهایت مظلومانه به نزد من بیایی". من نیز پس از [[وفات پیامبر]] {{صل}} سرگرم [[غسل]] و [[دفن]] ایشان شدم تا اینکه کار تمام شد، و در هنگام [[اختلاف]] امّت با خود [[پیمان]] بستم تا زمانی که [[قرآن]] را جمع‌آوری نکرده‌ام، به هیچ وجهی [[عبا]] را از دوش برندارم و همین کار را کردم. سپس دست [[فاطمه]] {{س}} و [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} را گرفته به در منازل [[اصحاب بدر]] و خوش سابقه برده و درباره حقّم آنان را قسم دادم و ایشان را به یاریم [[دعوت]] کردم، ولی هیچ کس جوابم را نداد مگر چهار نفر: [[سلمان]]، عمار، [[ابوذر]] و [[مقداد]]، و من با بقیّه خاندانم نیز صحبت کردم ولی آنان تنها مرا به [[سکوت]] دعوت کردند، زیرا از [[کینه]] این [[مردم]] نسبت به [[خدا]] و [[رسول خدا]] و [[خانواده]] او باخبر بودند. پس راه این است که همگی نزد [[ابوبکر]] رفته و آنچه را از من درباره سخنان پیامبرتان شنیدید، بازگو کنید که این کار موجب تأکید بیشتر [[حجّت]] شما و [[قطع]] عذر آنان شده، آنان را هنگام ورود به محضر [[پیامبر]] {{صل}} در [[قیامت]] از آن حضرت دورتر می‌سازد. " پس آن گروه با شنیدن [[سخنان امیرالمؤمنین]] {{ع}} به سوی [[مسجد]] رفته و اطراف [[منبر]] حلقه زدند، و آن [[روز جمعه]] بود. و وقتی ابوبکر به بالای منبر رفت، [[مهاجران]] به [[انصار]] [[تعارف]] کردند که ابتدا آنها سخن بگویند، ولی انصار گفتند: اولویّت با شماست، هم‌چنان‌که [[خداوند]] در این [[آیه]] شما را مقدّم داشته: {{متن قرآن|لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ}}<ref>«خداوند بر پیامبر و مهاجران و انصاری که از او هنگام دشواری پیروی کردند- پس از آنکه نزدیک بود دل گروهی از ایشان بگردد- بخشایش آورد سپس توبه آنان را پذیرفت که او نسبت به آنها مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۱۷.</ref>.


پس هریک از [[اصحاب پیامبر]] {{صل}} سخنانی را بیان کردند تا اینکه نوبت به مقداد رسید. [[مقداد بن اسود]] برخاسته و به ابوبکر گفت: "ای ابوبکر! از [[ستم]] و [[تجاوز]] [[دست]] بردار و از خدا بترس، و از این کار [[توبه]] کرده، در خانه‌ات بنشین و بر [[خطا]] و ستم خود [[گریه]] کن و کار [[خلافت]] را به صاحب اصلی آن - که از تو به آن سزاوارتر است - واگذار؛ تو خود از بیعتی که پیامبر {{صل}} برای [[علی]] {{ع}} از تو و ما و از سایر [[امّت]] گرفته باخبری؛ پیامبر {{صل}} تو را ملزم ساخت تا از [[اسامة بن زید]] - که از [[موالی]] او بود -[[اطاعت]] کرده، در زیر [[پرچم]] او مانند دیگران به سوی مقصد حرکت کنی، و با این عمل، آن [[رسول]] گرامی اشارت داشت که امر [[خلافت]] هیچ نسبتی به تو ندارد، و نیز تو و همکارت ابن خطاب را در [[غزوه]] ذات السّلاسل به [[لشکر]] [[عمرو بن عاص]] ملحق ساخت که مرکز [[نفاق]] و خلاف و عدوات بود؛ همان کسی که [[خداوند]] در [[قرآن]] درباره‌اش این [[آیه]] را بر [[پیامبر]] {{صل}} نازل فرمود: {{متن قرآن|إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ}}<ref>«بی‌گمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بی‌پساوند است» سوره کوثر، آیه ۳.</ref> و در این [[شأن نزول]] هیچ اختلافی میان [[أهل]] [[علم]] نیست، بنابراین در آن [[جنگ]] عمرو بن عاص [[امیر]] شما بود و شما نیز در تحت [[ریاست]] قرار گرفتید و او بود که حراست لشکر را به عهده شما گذاشت. پس حراست لشکر، آن هم به [[دستور]] عمرو بن عاص کجا و [[مقام]] [[خلافت رسول خدا]] {{صل}} کجا؟! ای [[ابوبکر]]! از [[خدا]] بترس و این [[جامه]] را از تن بیرون کن؛ زیرا این عمل به نفع [[دنیا]] و [[آخرت]] توست و [[فریب]] دنیا و وساوس [[جماعت]] [[قریش]] تو را به سوی [[تباهی]] سوق ندهد و این را بدان که به زودی [[زندگی دنیا]] سپری شده و بازگشت تو به سوی [[خداوند متعال]] است و همان جا تو را به سزای کارهای می‌رساند. و تو خود به [[یقین]] می‌دانی که [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} پس از پیامبر {{صل}} به خلافت شایسته‌تر است، پس کار را به او واگذار که این عمل به [[حفظ]] [[شرافت]] و احترامت نزدیک‌تر، و در سبکی دوشت از بار [[گناه]] شایسته‌تر است! به خدا [[سوگند]] که در [[خیرخواهی]] و [[نصیحت]] تو کوتاهی نکردم، پس آن را بپذیر که بازگشت همه [[کارها]] به سوی خداوند است"<ref>الاحتجاج علی اهل الّلجاج، طبرسی، ج۱، ص۷۷ - ۷۵ و به همین مضمون: الخصال، شیخ صدوق، ج۲، ص۶۲ - ۴۶۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۲۹-۶۳۲.</ref>
پس هریک از [[اصحاب پیامبر]] {{صل}} سخنانی را بیان کردند تا اینکه نوبت به مقداد رسید. [[مقداد بن اسود]] برخاسته و به ابوبکر گفت: "ای ابوبکر! از [[ستم]] و [[تجاوز]] [[دست]] بردار و از خدا بترس، و از این کار [[توبه]] کرده، در خانه‌ات بنشین و بر [[خطا]] و ستم خود [[گریه]] کن و کار [[خلافت]] را به صاحب اصلی آن - که از تو به آن سزاوارتر است - واگذار؛ تو خود از بیعتی که پیامبر {{صل}} برای [[علی]] {{ع}} از تو و ما و از سایر [[امّت]] گرفته باخبری؛ پیامبر {{صل}} تو را ملزم ساخت تا از [[اسامة بن زید]] - که از [[موالی]] او بود -[[اطاعت]] کرده، در زیر [[پرچم]] او مانند دیگران به سوی مقصد حرکت کنی، و با این عمل، آن [[رسول]] گرامی اشارت داشت که امر [[خلافت]] هیچ نسبتی به تو ندارد، و نیز تو و همکارت ابن خطاب را در [[غزوه]] ذات السّلاسل به [[لشکر]] [[عمرو بن عاص]] ملحق ساخت که مرکز [[نفاق]] و خلاف و عدوات بود؛ همان کسی که [[خداوند]] در [[قرآن]] درباره‌اش این [[آیه]] را بر [[پیامبر]] {{صل}} نازل فرمود: {{متن قرآن|إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ}}<ref>«بی‌گمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بی‌پساوند است» سوره کوثر، آیه ۳.</ref> و در این [[شأن نزول]] هیچ اختلافی میان [[أهل]] [[علم]] نیست، بنابراین در آن [[جنگ]] عمرو بن عاص [[امیر]] شما بود و شما نیز در تحت [[ریاست]] قرار گرفتید و او بود که حراست لشکر را به عهده شما گذاشت. پس حراست لشکر، آن هم به [[دستور]] عمرو بن عاص کجا و مقام [[خلافت رسول خدا]] {{صل}} کجا؟! ای [[ابوبکر]]! از [[خدا]] بترس و این [[جامه]] را از تن بیرون کن؛ زیرا این عمل به نفع [[دنیا]] و [[آخرت]] توست و [[فریب]] دنیا و وساوس [[جماعت]] [[قریش]] تو را به سوی [[تباهی]] سوق ندهد و این را بدان که به زودی [[زندگی دنیا]] سپری شده و بازگشت تو به سوی [[خداوند متعال]] است و همان جا تو را به سزای کارهای می‌رساند. و تو خود به [[یقین]] می‌دانی که [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} پس از پیامبر {{صل}} به خلافت شایسته‌تر است، پس کار را به او واگذار که این عمل به [[حفظ]] [[شرافت]] و احترامت نزدیک‌تر، و در سبکی دوشت از بار [[گناه]] شایسته‌تر است! به خدا [[سوگند]] که در [[خیرخواهی]] و [[نصیحت]] تو کوتاهی نکردم، پس آن را بپذیر که بازگشت همه [[کارها]] به سوی خداوند است"<ref>الاحتجاج علی اهل الّلجاج، طبرسی، ج۱، ص۷۷ - ۷۵ و به همین مضمون: الخصال، شیخ صدوق، ج۲، ص۶۲ - ۴۶۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۲۹-۶۳۲.</ref>


== حمایت [[مقداد]] از [[امام علی]] {{ع}} ==
== حمایت [[مقداد]] از [[امام علی]] {{ع}} ==
خط ۱۴۵: خط ۱۴۵:


== [[مقداد]] و دفاع از حریم ولایت ==
== [[مقداد]] و دفاع از حریم ولایت ==
پس از [[رحلت]] [[رسول گرامی اسلام]] {{صل}} عده‌ای از [[مهاجران]] و [[انصار]] در "[[سقیفه بنی‌ساعده]]" گرد هم آمدند و [[ابوبکر]] را به عنوان [[خلیفه]] و [[جانشین پیامبر]] {{صل}} برگزیدند؛ اما [[سلمان]]، [[ابوذر]] و [[مقداد]] و تعداد اندکی از [[مسلمانان]] به [[علی]] {{ع}} [[وفادار]] ماندند و با [[ابوبکر]] [[بیعت]] نکردند. آنها در موقعیت‌های مختلف، [[مقام]] و [[منزلت]] [[علی]] {{ع}} را به [[ابوبکر]] و همراهانش یادآور می‌شدند و به [[اذن]] امامشان از هرگونه اقدامی که به درگیری منجر می‌شد، ممانعت می‌کردند<ref>ر.ک: [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[مقداد بن اسود (مقاله)|مقداد بن اسود]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۱۹-۳۲۰.</ref>.
پس از [[رحلت]] [[رسول گرامی اسلام]] {{صل}} عده‌ای از [[مهاجران]] و [[انصار]] در "[[سقیفه بنی‌ساعده]]" گرد هم آمدند و [[ابوبکر]] را به عنوان [[خلیفه]] و [[جانشین پیامبر]] {{صل}} برگزیدند؛ اما [[سلمان]]، [[ابوذر]] و [[مقداد]] و تعداد اندکی از [[مسلمانان]] به [[علی]] {{ع}} [[وفادار]] ماندند و با [[ابوبکر]] [[بیعت]] نکردند. آنها در موقعیت‌های مختلف، مقام و [[منزلت]] [[علی]] {{ع}} را به [[ابوبکر]] و همراهانش یادآور می‌شدند و به [[اذن]] امامشان از هرگونه اقدامی که به درگیری منجر می‌شد، ممانعت می‌کردند<ref>ر.ک: [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[مقداد بن اسود (مقاله)|مقداد بن اسود]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۱۹-۳۲۰.</ref>.


زمانی که که [[مردم]] دچار [[فتنه]] آن دو نفر ([[ابو بکر]] و [[عمر]]) شدند، عمر به [[ابوبکر]] گفت: "همه مردم به غیر از این مرد و اهل بیتش و این چند نفر با تو بیعت کردند؛ اکنون به سراغ او بفرست". اما [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} از آمدن خودداری فرمود<ref>ابوبکر پسر عموی عمر را که به او «قنفذ» گفته می‌شد، به سراغ حضرت فرستاد و به او گفت: ای قنفذ، به سراغ علی برو و به او بگو: خواسته خلیفه پیامبر را اجابت کن! قنفذ رفت و پیام را رسانید. امیرالمؤمنین {{ع}} فرمود: «چه زود بر پیامبر دروغ بستید، پیمان را شکستید و مرتد شدید. به خدا قسم، پیامبر غیر مرا خلیفه قرار نداده است. ای قنفذ بازگرد که تو فقط پیام رسانی، به او بگو: علی به تو می‌گوید: به خدا قسم، پیامبر تو را خلیفه قرار نداده و تو خوب می‌دانی که خلیفه پیامبر کیست!» قنفذ نزد ابوبکر بازگشت و پیام را رسانید. ابوبکر گفت: علی راست می‌گوید، پیامبر مرا خلیفه خود قرار نداده است! عمر غضبناک شد و از جا برخاست. ابوبکر به او گفت: بنشین. سپس به قنفذ گفت: به نزد علی برو و به او بگو: خواسته ابوبکر را اجابت کن! قنفذ آمد به نزد علی رفت و پیام را رسانید. حضرت به او فرمود: «به خدا قسم، دروغ می‌گوید. نزد او برو و به او بگو: به خدا قسم، نامی را که از آن تو نیست بر خود گذاشته‌ای، تو خوب می‌دانی که امیرالمؤمنین غیر توست». قنفذ بازگشت و پاسخ امام را به ابوبکر و عمر خبر داد. عمر غضبناک از جا برخاست و گفت: من ضعف عقل و ضعف رأی او را می‌شناسم!! و می‌دانم که کار ما درست نمی‌شود تا آنکه او را بکشیم!! مرا رها کن تا سر او را برایت بیاورم!! ابوبکر به او گفت: بنشین، ولی عمر قبول نکرد و ابوبکر او را قسم داد تا نشست. سپس ابوبکر به قنفذ گفت: ای قنفذ، نزد او برو و به او بگو خواسته ابوبکر را اجابت کن. قنفذ نزد امام {{ع}} رفت و گفت: ای علی، خواسته ابوبکر را اجابت کن، علی {{ع}} فرمود: من مشغول کار دیگری هستم و کسی نیستم که وصیّت دوست و برادرم را رها کنم و به سراغ ابوبکر و آن ظلمی که بر آن جمع شده‌اید، بیایم. (کتاب سلیم بن قیس هلالی، سلیم بن قیس، ص۸۶۳-۸۶۴)</ref>. [[عمر]] غضبناک از جا بلند شد و [[خالد بن ولید]] و [[قنفذ]] را صدا زد و به آنان [[دستور]] داد تا با خود هیزم و [[آتش]] بیاورند. سپس به راه افتاد تا به در [[خانه علی]] {{ع}} رسید، در حالی که [[حضرت فاطمه]] {{س}} پشت در نشسته و سر [[مبارک]] را بسته بود و به خاطر [[رحلت پیامبر]] {{صل}} جسمش نحیف شده بود. عمر جلو آمد و در را زد و بعد صدا زد: "ای پسر [[ابوطالب]]، در را باز کن!" [[حضرت زهرا]] {{س}} فرمود: "ای عمر، ما را با تو چه کار؟ ما را به حال خودمان رها نمی‌کنی؟" عمر گفت: "در را باز کن وگرنه [[خانه]] را آتش می‌زنیم!" حضرت زهرا {{س}} فرمود: "ای عمر، از خدای عزّوجل نمی‌ترسی که داخل خانه‌ام می‌شوی و بر [[منزل]] من [[هجوم]] می‌آوری". ولی عمر از [[تصمیم]] خود بازنگشت، و آتش [[طلب]] کرد و آن را کنار در قرار داد، به طوری که در آتش گرفت. سپس در را فشار داد و در [[خانه]] باز شد<ref>حضرت زهرا{{س}} در برابر عمر ایستاد و ناله زد: {{متن حدیث|يَا أَبَتَاهْ يَا رَسُولَ اَللَّهِ}} اما عمر شمشیر را - هم‌چنان که در غلافش بود - بلند کرد و بر پهلوی حضرت زد، فاطمه {{س}} فریاد زد و عمر در ادامه تازیانه را بلند کرد و بر بازوی آن حضرت زد. فاطمه {{س}} ناله زد: {{متن حدیث|يَا أَبَتَاهْ}} ناگهان امیرالمؤمنین برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را بر زمین زد و بر بینی و گردن او کوبید و تصمیم به قتل او گرفت ولی سخن پیامبر و وصیّت او درباره صبر و تسلیم را به یاد آورد و به او فرمود: "ای پسر صُهاک! قسم به خدایی که محمّد را به نبوّت کرامت داد، اگر نبود مقدّری که از طرف خداوند نوشته شده، می‌فهمیدی که تو نمی‌توانی داخل خانه‌ام شوی". (کتاب سلیم بن قیس هلالی، سلیم بن قیس، ص۸۶۴-۸۶۵)</ref>.
زمانی که که [[مردم]] دچار [[فتنه]] آن دو نفر ([[ابو بکر]] و [[عمر]]) شدند، عمر به [[ابوبکر]] گفت: "همه مردم به غیر از این مرد و اهل بیتش و این چند نفر با تو بیعت کردند؛ اکنون به سراغ او بفرست". اما [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} از آمدن خودداری فرمود<ref>ابوبکر پسر عموی عمر را که به او «قنفذ» گفته می‌شد، به سراغ حضرت فرستاد و به او گفت: ای قنفذ، به سراغ علی برو و به او بگو: خواسته خلیفه پیامبر را اجابت کن! قنفذ رفت و پیام را رسانید. امیرالمؤمنین {{ع}} فرمود: «چه زود بر پیامبر دروغ بستید، پیمان را شکستید و مرتد شدید. به خدا قسم، پیامبر غیر مرا خلیفه قرار نداده است. ای قنفذ بازگرد که تو فقط پیام رسانی، به او بگو: علی به تو می‌گوید: به خدا قسم، پیامبر تو را خلیفه قرار نداده و تو خوب می‌دانی که خلیفه پیامبر کیست!» قنفذ نزد ابوبکر بازگشت و پیام را رسانید. ابوبکر گفت: علی راست می‌گوید، پیامبر مرا خلیفه خود قرار نداده است! عمر غضبناک شد و از جا برخاست. ابوبکر به او گفت: بنشین. سپس به قنفذ گفت: به نزد علی برو و به او بگو: خواسته ابوبکر را اجابت کن! قنفذ آمد به نزد علی رفت و پیام را رسانید. حضرت به او فرمود: «به خدا قسم، دروغ می‌گوید. نزد او برو و به او بگو: به خدا قسم، نامی را که از آن تو نیست بر خود گذاشته‌ای، تو خوب می‌دانی که امیرالمؤمنین غیر توست». قنفذ بازگشت و پاسخ امام را به ابوبکر و عمر خبر داد. عمر غضبناک از جا برخاست و گفت: من ضعف عقل و ضعف رأی او را می‌شناسم!! و می‌دانم که کار ما درست نمی‌شود تا آنکه او را بکشیم!! مرا رها کن تا سر او را برایت بیاورم!! ابوبکر به او گفت: بنشین، ولی عمر قبول نکرد و ابوبکر او را قسم داد تا نشست. سپس ابوبکر به قنفذ گفت: ای قنفذ، نزد او برو و به او بگو خواسته ابوبکر را اجابت کن. قنفذ نزد امام {{ع}} رفت و گفت: ای علی، خواسته ابوبکر را اجابت کن، علی {{ع}} فرمود: من مشغول کار دیگری هستم و کسی نیستم که وصیّت دوست و برادرم را رها کنم و به سراغ ابوبکر و آن ظلمی که بر آن جمع شده‌اید، بیایم. (کتاب سلیم بن قیس هلالی، سلیم بن قیس، ص۸۶۳-۸۶۴)</ref>. [[عمر]] غضبناک از جا بلند شد و [[خالد بن ولید]] و [[قنفذ]] را صدا زد و به آنان [[دستور]] داد تا با خود هیزم و [[آتش]] بیاورند. سپس به راه افتاد تا به در [[خانه علی]] {{ع}} رسید، در حالی که [[حضرت فاطمه]] {{س}} پشت در نشسته و سر [[مبارک]] را بسته بود و به خاطر [[رحلت پیامبر]] {{صل}} جسمش نحیف شده بود. عمر جلو آمد و در را زد و بعد صدا زد: "ای پسر [[ابوطالب]]، در را باز کن!" [[حضرت زهرا]] {{س}} فرمود: "ای عمر، ما را با تو چه کار؟ ما را به حال خودمان رها نمی‌کنی؟" عمر گفت: "در را باز کن وگرنه [[خانه]] را آتش می‌زنیم!" حضرت زهرا {{س}} فرمود: "ای عمر، از خدای عزّوجل نمی‌ترسی که داخل خانه‌ام می‌شوی و بر [[منزل]] من [[هجوم]] می‌آوری". ولی عمر از [[تصمیم]] خود بازنگشت، و آتش [[طلب]] کرد و آن را کنار در قرار داد، به طوری که در آتش گرفت. سپس در را فشار داد و در [[خانه]] باز شد<ref>حضرت زهرا{{س}} در برابر عمر ایستاد و ناله زد: {{متن حدیث|يَا أَبَتَاهْ يَا رَسُولَ اَللَّهِ}} اما عمر شمشیر را - هم‌چنان که در غلافش بود - بلند کرد و بر پهلوی حضرت زد، فاطمه {{س}} فریاد زد و عمر در ادامه تازیانه را بلند کرد و بر بازوی آن حضرت زد. فاطمه {{س}} ناله زد: {{متن حدیث|يَا أَبَتَاهْ}} ناگهان امیرالمؤمنین برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را بر زمین زد و بر بینی و گردن او کوبید و تصمیم به قتل او گرفت ولی سخن پیامبر و وصیّت او درباره صبر و تسلیم را به یاد آورد و به او فرمود: "ای پسر صُهاک! قسم به خدایی که محمّد را به نبوّت کرامت داد، اگر نبود مقدّری که از طرف خداوند نوشته شده، می‌فهمیدی که تو نمی‌توانی داخل خانه‌ام شوی". (کتاب سلیم بن قیس هلالی، سلیم بن قیس، ص۸۶۴-۸۶۵)</ref>.


پس [[عمر]] کمک خواست و [[مردم]] رو به خانه آوردند و داخل خانه شدند. [[خالد بن ولید]] [[شمشیر]] را از غلاف بیرون کشید تا [[فاطمه]] {{س}} را بزند! [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} با شمشیر بر خالد حمله کرد. او حضرت را قسم داد و حضرت هم دست نگهداشت. [[مقداد]]، [[سلمان]]، [[ابوذر]]، [[عمار]] و [[بریده اسلمی]] پیش آمدند و برای کمک به امیرالمؤمنین {{ع}} داخل خانه شدند و شرایط به گونه‌ای شد که نزدیک بود فتنه‌ای به پا شود. پس [[علی]] {{ع}} را از خانه بیرون بردند و مردم هم پشت سر او حرکت کردند و سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و بریده اسلمی هم به دنبال آن حضرت به راه افتادند، در حالی که می‌گفتند: چه زود به [[پیامبر]] {{صل}} [[خیانت]] کردید و کینه‌هایی که در سینه‌ها داشتید، بیرون ریختید. امیرالمؤمنین {{ع}} را در حالی که گریبان او را گرفته، می‌کشیدند، نزد [[ابوبکر]] رسانیدند. در این هنگام بین آن حضرت و عمر و ابوبکر سخنانی رد و بدل شد. سپس هر کدام از [[یاران]] حضرت به [[دفاع]] پرداختند. پس [[ابوذر]]، [[مقداد]] و [[عمار]] به پا خاستند و به [[علی]] {{ع}} گفتند: چه دستوری می‌دهی؟ به [[خدا]] قسم اگر امر کنی آن [[قدر]] [[شمشیر]] می‌زنیم تا کشته شویم. حضرت به آنها فرمود: خدا شما را [[رحمت]] کند! [[دست]] نگهدارید و [[پیمان]] [[پیامبر]] {{صل}} و آنچه شما را بدان [[وصیّت]] کرده، به یاد بیاورید". آنان هم دست نگه داشتند<ref>کتاب سلیم بن قیس هلالی، سلیم بن قیس، ص۸۶۵-۸۶۶؛ و نیز ر.ک: بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۲۷۰ - ۲۶۸. عیاشی می‌نویسد: وقتی خبر به عباس بن عبدالمطلب رسید، هروله‌کنان از راه رسید و گفت: با پسر برادرم مدارا کنید و علی با شما بیعت می‌کند. پس عباس جلو آمد و دست علی را گرفت و بر دست ابوبکر کشید، سپس در حالی که آن حضرت غضبناک بود، دستش را رها کرد. در این حال حضرت در حالی که سرش را به طرف آسمان بلند کرده بود، فرمود: «خدایا تو شاهدی که پیامبر {{صل}} به من فرمود: " اگر بیست نفر شدند، جهاد کن " و این قول توست در کتابت: {{متن قرآن|إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ}} (انفال: ۶۵)؛ اگر از [میان] شما بیست نفر، شکیبا باشند بر دویست نفر چیره می‌شوند، و سپس سه مرتبه فرمود: «خدایا! اینها بیست نفر نشدند». و سپس به خانه‌اش بازگشت. (تفسیر العیاشی، ج۲، ص۶۸ - ۶۷)</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۳۴-۶۳۶.</ref>
پس [[عمر]] کمک خواست و [[مردم]] رو به خانه آوردند و داخل خانه شدند. [[خالد بن ولید]] [[شمشیر]] را از غلاف بیرون کشید تا [[فاطمه]] {{س}} را بزند! [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} با شمشیر بر خالد حمله کرد. او حضرت را قسم داد و حضرت هم دست نگهداشت. [[مقداد]]، [[سلمان]]، [[ابوذر]]، عمار و [[بریده اسلمی]] پیش آمدند و برای کمک به امیرالمؤمنین {{ع}} داخل خانه شدند و شرایط به گونه‌ای شد که نزدیک بود فتنه‌ای به پا شود. پس [[علی]] {{ع}} را از خانه بیرون بردند و مردم هم پشت سر او حرکت کردند و سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و بریده اسلمی هم به دنبال آن حضرت به راه افتادند، در حالی که می‌گفتند: چه زود به [[پیامبر]] {{صل}} [[خیانت]] کردید و کینه‌هایی که در سینه‌ها داشتید، بیرون ریختید. امیرالمؤمنین {{ع}} را در حالی که گریبان او را گرفته، می‌کشیدند، نزد [[ابوبکر]] رسانیدند. در این هنگام بین آن حضرت و عمر و ابوبکر سخنانی رد و بدل شد. سپس هر کدام از [[یاران]] حضرت به [[دفاع]] پرداختند. پس [[ابوذر]]، [[مقداد]] و عمار به پا خاستند و به [[علی]] {{ع}} گفتند: چه دستوری می‌دهی؟ به [[خدا]] قسم اگر امر کنی آن [[قدر]] [[شمشیر]] می‌زنیم تا کشته شویم. حضرت به آنها فرمود: خدا شما را [[رحمت]] کند! [[دست]] نگهدارید و [[پیمان]] [[پیامبر]] {{صل}} و آنچه شما را بدان [[وصیّت]] کرده، به یاد بیاورید". آنان هم دست نگه داشتند<ref>کتاب سلیم بن قیس هلالی، سلیم بن قیس، ص۸۶۵-۸۶۶؛ و نیز ر.ک: بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۲۷۰ - ۲۶۸. عیاشی می‌نویسد: وقتی خبر به عباس بن عبدالمطلب رسید، هروله‌کنان از راه رسید و گفت: با پسر برادرم مدارا کنید و علی با شما بیعت می‌کند. پس عباس جلو آمد و دست علی را گرفت و بر دست ابوبکر کشید، سپس در حالی که آن حضرت غضبناک بود، دستش را رها کرد. در این حال حضرت در حالی که سرش را به طرف آسمان بلند کرده بود، فرمود: «خدایا تو شاهدی که پیامبر {{صل}} به من فرمود: " اگر بیست نفر شدند، جهاد کن " و این قول توست در کتابت: {{متن قرآن|إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ}} (انفال: ۶۵)؛ اگر از [میان] شما بیست نفر، شکیبا باشند بر دویست نفر چیره می‌شوند، و سپس سه مرتبه فرمود: «خدایا! اینها بیست نفر نشدند». و سپس به خانه‌اش بازگشت. (تفسیر العیاشی، ج۲، ص۶۸ - ۶۷)</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۳۴-۶۳۶.</ref>


ایشان در طول ۲۵ سال [[خانه‌نشینی]] [[امام]]، همواره در تمام [[سختی‌ها]]، [[یار]] و [[مطیع]] [[فرامین]] ایشان بودند. در جریان [[شورای شش نفره]] [[عمر]]، برای [[تعیین خلیفه]] بعدی، [[مقداد]] به عنوان [[اعتراض]] به عبدالرحمان رو کرد و گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]! [[علی]]، یعنی کسی که به [[حق]] و [[عدالت]] [[قضاوت]] می‌کرد را ترک کردید... هیچ فرد و خاندانی را ندیده‌ام که بعد از [[پیامبر]] خود، این طور [[مظلوم]] و ستمدیده شوند، که [[اهل بیت]] [[مظلوم]] واقع شدند"<ref>یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۵۲۴؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۲۳۳.</ref>.<ref>ر.ک: [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[مقداد بن اسود (مقاله)|مقداد بن اسود]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۱۹-۳۲۰.</ref> برخی [[روایات]]، [[مقداد]] را مطیع‌ترین [[یار]] [[امام علی]] {{ع}} دانسته‌اند و او از معدود کسانی است که بر [[پیکر مطهر]] زهرای [[طاهره]] {{س}} [[نماز]] گزارد. [[مقداد]] با [[خلافت عثمان]]، [[مخالفت]] کرد و با [[سخنرانی]] شکوهمندی در [[مسجد]] [[مدینه]]، این [[مخالفت]] را اعلام داشت و گفت: "من از [[قریش]] در شگفتم! آنان مردی را وا نهاده‌اند که کسی را از او داناتر و عادل‌تر نمی‌شناسم... هان! به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر یاورانی می‌یافتم...."<ref>ر.ک: [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۸۵۸.</ref>.
ایشان در طول ۲۵ سال [[خانه‌نشینی]] [[امام]]، همواره در تمام [[سختی‌ها]]، [[یار]] و [[مطیع]] [[فرامین]] ایشان بودند. در جریان [[شورای شش نفره]] [[عمر]]، برای [[تعیین خلیفه]] بعدی، [[مقداد]] به عنوان [[اعتراض]] به عبدالرحمان رو کرد و گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]! [[علی]]، یعنی کسی که به [[حق]] و [[عدالت]] [[قضاوت]] می‌کرد را ترک کردید... هیچ فرد و خاندانی را ندیده‌ام که بعد از [[پیامبر]] خود، این طور [[مظلوم]] و ستمدیده شوند، که [[اهل بیت]] [[مظلوم]] واقع شدند"<ref>یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۵۲۴؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۲۳۳.</ref>.<ref>ر.ک: [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[مقداد بن اسود (مقاله)|مقداد بن اسود]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۱۹-۳۲۰.</ref> برخی [[روایات]]، [[مقداد]] را مطیع‌ترین [[یار]] [[امام علی]] {{ع}} دانسته‌اند و او از معدود کسانی است که بر [[پیکر مطهر]] زهرای [[طاهره]] {{س}} [[نماز]] گزارد. [[مقداد]] با [[خلافت عثمان]]، [[مخالفت]] کرد و با [[سخنرانی]] شکوهمندی در [[مسجد]] [[مدینه]]، این [[مخالفت]] را اعلام داشت و گفت: "من از [[قریش]] در شگفتم! آنان مردی را وا نهاده‌اند که کسی را از او داناتر و عادل‌تر نمی‌شناسم... هان! به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر یاورانی می‌یافتم...."<ref>ر.ک: [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۸۵۸.</ref>.
خط ۱۵۷: خط ۱۵۷:
وقتی [[بیماری]] حضرت زهرا {{س}} شدت گرفت، آن حضرت از علی {{ع}} پیمان گرفت که هنگامی که از [[دنیا]] رفت؛ به غیر از [[ام سلمه]]، [[همسر رسول خدا]] {{صل}} و [[ام ایمن]] و [[فضه]] از [[زنان]] و از مردان دو فرزندش [[حسن]] و [[حسین]] و [[عبدالله بن عباس]]، [[سلمان فارسی]]، [[عمار بن یاسر]]، [[مقداد]]، [[ابوذر]] و [[حذیفه]] کس دیگری در دفن ایشان شرکت نکند<ref>دلائل الامامه، طبری، ص۱۳۳.</ref>.
وقتی [[بیماری]] حضرت زهرا {{س}} شدت گرفت، آن حضرت از علی {{ع}} پیمان گرفت که هنگامی که از [[دنیا]] رفت؛ به غیر از [[ام سلمه]]، [[همسر رسول خدا]] {{صل}} و [[ام ایمن]] و [[فضه]] از [[زنان]] و از مردان دو فرزندش [[حسن]] و [[حسین]] و [[عبدالله بن عباس]]، [[سلمان فارسی]]، [[عمار بن یاسر]]، [[مقداد]]، [[ابوذر]] و [[حذیفه]] کس دیگری در دفن ایشان شرکت نکند<ref>دلائل الامامه، طبری، ص۱۳۳.</ref>.


وقتی خبر [[شهادت حضرت زهرا]] {{س}} در [[شهر مدینه]] پیچید، [[مردم]] جمع شدند و [[منتظر]] بودند که جنازه از [[خانه]] ایشان بیرون آورده شود تا بر آن [[نماز]] بگزارند. پس [[ابوذر]] از خانه بیرون آمد و گفت: "بیرون آوردن جنازه [[دختر رسول خدا]] {{صل}} برای [[خواندن نماز]] به تأخیر افتاد". پس [[مردم]] برخاستند و رفتند و چون [[شهر]] آرام گرفت و پاسی از [[شب]] گذشت، [[علی]] {{ع}}، [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}}، [[عمار]]، [[مقداد]]، [[عقیل]]، [[زبیر]]، ابوذر، [[سلمان]]، بریده و تنی چند از [[بنی هاشم]] و [[خواص]] [[دوستان]] علی {{ع}} جنازه را از خانه ایشان بیرون آورده، بر آن نماز گزاردند و در [[دل]] شب به [[خاک]] سپردند. علی {{ع}} اطراف آرامگاه [[فاطمه]] {{س}} صورت هفت [[قبر]] دیگر هم پدید آورد تا آرامگاه آن حضرت شناخته نشود<ref>روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ج۱، ص۱۵۲؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۳، ص۱۳۷-۱۳۸.</ref>.
وقتی خبر [[شهادت حضرت زهرا]] {{س}} در [[شهر مدینه]] پیچید، [[مردم]] جمع شدند و [[منتظر]] بودند که جنازه از [[خانه]] ایشان بیرون آورده شود تا بر آن [[نماز]] بگزارند. پس [[ابوذر]] از خانه بیرون آمد و گفت: "بیرون آوردن جنازه [[دختر رسول خدا]] {{صل}} برای [[خواندن نماز]] به تأخیر افتاد". پس [[مردم]] برخاستند و رفتند و چون [[شهر]] آرام گرفت و پاسی از [[شب]] گذشت، [[علی]] {{ع}}، [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}}، عمار، [[مقداد]]، [[عقیل]]، [[زبیر]]، ابوذر، [[سلمان]]، بریده و تنی چند از [[بنی هاشم]] و [[خواص]] [[دوستان]] علی {{ع}} جنازه را از خانه ایشان بیرون آورده، بر آن نماز گزاردند و در [[دل]] شب به [[خاک]] سپردند. علی {{ع}} اطراف آرامگاه [[فاطمه]] {{س}} صورت هفت [[قبر]] دیگر هم پدید آورد تا آرامگاه آن حضرت شناخته نشود<ref>روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ج۱، ص۱۵۲؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۳، ص۱۳۷-۱۳۸.</ref>.


[[نقل]] شده، هنگام شب، علی {{ع}}، عبّاس، [[فضل]]، مقداد، سلمان، ابوذر و عمار را صدا زد. همه بر آن حضرت نماز خواندند و او را [[دفن]] کردند. هنگام [[صبح]] [[ابوبکر]] و [[عمر]] به همراه مردم به سوی [[خانه علی]] {{ع}} آمدند و قصد داشتند بر حضرت [[زهرا]] نماز بخوانند. مقداد گفت: "دیشب فاطمه {{س}} را دفن کردیم". عمر رو به ابوبکر کرد و گفت: "به تو نگفتم که آنها زودتر این کار را خواهند کرد؟!" [[عباس]] گفت: "آن حضرت [[وصیّت]] کرده بود که شما دو نفر بر او نماز نخوانید"<ref>کتاب سلیم بن قیس هلالی، سلیم بن قیس، ص۸۷۰-۸۷۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۳۶-۶۳۷.</ref>
[[نقل]] شده، هنگام شب، علی {{ع}}، عبّاس، [[فضل]]، مقداد، سلمان، ابوذر و عمار را صدا زد. همه بر آن حضرت نماز خواندند و او را [[دفن]] کردند. هنگام [[صبح]] [[ابوبکر]] و [[عمر]] به همراه مردم به سوی [[خانه علی]] {{ع}} آمدند و قصد داشتند بر حضرت [[زهرا]] نماز بخوانند. مقداد گفت: "دیشب فاطمه {{س}} را دفن کردیم". عمر رو به ابوبکر کرد و گفت: "به تو نگفتم که آنها زودتر این کار را خواهند کرد؟!" [[عباس]] گفت: "آن حضرت [[وصیّت]] کرده بود که شما دو نفر بر او نماز نخوانید"<ref>کتاب سلیم بن قیس هلالی، سلیم بن قیس، ص۸۷۰-۸۷۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۳۶-۶۳۷.</ref>
خط ۱۷۶: خط ۱۷۶:
[[مقداد]] گفت: "به [[خدا]] سوگند، مردی را کنار گذاشتی که به [[حق]] و [[حقیقت]] [[امر]] می‌کند و [[عدالت]] را به حق برپا می‌دارد. [[آگاه]] باش! سوگند به خدا اگر [[یاران]] و همراهانی داشتم علیه قریش وارد [[جنگ]] می‌شدم هم‌چنان که در [[بدر]] و [[احد]] جنگیدم".
[[مقداد]] گفت: "به [[خدا]] سوگند، مردی را کنار گذاشتی که به [[حق]] و [[حقیقت]] [[امر]] می‌کند و [[عدالت]] را به حق برپا می‌دارد. [[آگاه]] باش! سوگند به خدا اگر [[یاران]] و همراهانی داشتم علیه قریش وارد [[جنگ]] می‌شدم هم‌چنان که در [[بدر]] و [[احد]] جنگیدم".


عبدالرحمن گفت: "ای مقداد، مادرت به عزایت بنشیند! [[مردم]] این سخن را از تو نشنوند چرا که می‌ترسم باعث [[فتنه]] و [[تفرقه]] شوی". مقداد گفت: "من به سوی حق و [[اهل حق]] [[دعوت]] می‌کنم و چنین کسی صاحب فتنه نیست ولی کسی که مردم را به سوی [[باطل]] می‌برد و [[هوی و هوس]] را بر حق [[برتری]] می‌دهد، او صاحب فتنه و تفرقه است". در این لحظه چهره عبدالرحمن [[درهم]] کشیده شد و گفت: "اگر می‌دانستم تو این گونه‌ای با تو بحث نمی‌کردم؛ برای من و تو [[شأن]] جداگانه‌ای است". مقداد گفت: "ای پسر [[مادر]] عبدالرحمن مرا [[تهدید]] می‌کنی؟" و سپس بلند شد و رفت.
عبدالرحمن گفت: "ای مقداد، مادرت به عزایت بنشیند! [[مردم]] این سخن را از تو نشنوند چرا که می‌ترسم باعث [[فتنه]] و [[تفرقه]] شوی". مقداد گفت: "من به سوی حق و [[اهل حق]] [[دعوت]] می‌کنم و چنین کسی صاحب فتنه نیست ولی کسی که مردم را به سوی [[باطل]] می‌برد و [[هوی و هوس]] را بر حق [[برتری]] می‌دهد، او صاحب فتنه و تفرقه است". در این لحظه چهره عبدالرحمن [[درهم]] کشیده شد و گفت: "اگر می‌دانستم تو این گونه‌ای با تو بحث نمی‌کردم؛ برای من و تو [[شأن]] جداگانه‌ای است". مقداد گفت: "ای پسر مادر عبدالرحمن مرا [[تهدید]] می‌کنی؟" و سپس بلند شد و رفت.


[[جندب]] می‌گوید: من به دنبال مقداد رفتم و به او گفتم: ای مقداد، من از یاران تو هستم. گفت: "خدا تو را [[رحمت]] کند؛ کاری که ما می‌خواهیم با دو یا سه نفر به جایی نمی‌رسد"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۹۴؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۱۹۱-۱۹۲.</ref>.
[[جندب]] می‌گوید: من به دنبال مقداد رفتم و به او گفتم: ای مقداد، من از یاران تو هستم. گفت: "خدا تو را [[رحمت]] کند؛ کاری که ما می‌خواهیم با دو یا سه نفر به جایی نمی‌رسد"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۹۴؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۱۹۱-۱۹۲.</ref>.


مقداد یکی از کسانی بود که درباره [[قتل]] هرمزان به دست فرزند [[عمر]] [[اعتراض]] داشت و [[منتظر]] [[دستور]] [[خلیفه]] در این باره بود. [[نقل]] شده، مردم درباره هرمزان و کشته شدنش به دست عبیدالله بن عمر با هم [[گفتگو]] می‌کردند، پس [[عثمان]] بالای [[منبر]] رفت و گفت: "ای [[مردم]]! درباره کار [[عبیدالله بن عمر]] و هرمزان زیاد سخن گفته‌اید. عبیدالله او را به [[دلیل]] تهمتی که به [[خون]] پدرش زده، کشته است و سزاوارترین کس نسبت به خون هرمزان، [[خدا]] و سپس [[خلیفه]] است. [[آگاه]] باشید من خون هرمزان را به [[عبید]] [[الله]] بخشیدم". [[مقداد بن اسود]] از جا بلند شد و گفت: "ای [[امیرالمؤمنین]]، آنچه برای خداست، خود خدا به آن سزاوارتر از توست و تو [[حق]] چنین بخشیدنی را نداری که به جای خدا ببخشی". [[عثمان]] گفت: "خواهیم دید و خواهید دید". این سخن عثمان را به [[علی]] {{ع}} خبر دادند. آن حضرت فرمود: "به خدا قسم اگر به عبیدالله دسترسی داشتم، او را به [[جرم]] کشتن هرمزان می‌کشتم". این سخن را به عبیدالله خبر دادند، گفت: به خدا قسم، چنین کاری می‌کرد"<ref>الامالی، شیخ طوسی، ص۷۱۰ - ۷۰۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۳۹-۶۴۰.</ref>
مقداد یکی از کسانی بود که درباره [[قتل]] هرمزان به دست فرزند [[عمر]] [[اعتراض]] داشت و [[منتظر]] [[دستور]] [[خلیفه]] در این باره بود. [[نقل]] شده، مردم درباره هرمزان و کشته شدنش به دست عبیدالله بن عمر با هم گفتگو می‌کردند، پس [[عثمان]] بالای [[منبر]] رفت و گفت: "ای [[مردم]]! درباره کار [[عبیدالله بن عمر]] و هرمزان زیاد سخن گفته‌اید. عبیدالله او را به [[دلیل]] تهمتی که به [[خون]] پدرش زده، کشته است و سزاوارترین کس نسبت به خون هرمزان، [[خدا]] و سپس [[خلیفه]] است. [[آگاه]] باشید من خون هرمزان را به [[عبید]] [[الله]] بخشیدم". [[مقداد بن اسود]] از جا بلند شد و گفت: "ای [[امیرالمؤمنین]]، آنچه برای خداست، خود خدا به آن سزاوارتر از توست و تو [[حق]] چنین بخشیدنی را نداری که به جای خدا ببخشی". [[عثمان]] گفت: "خواهیم دید و خواهید دید". این سخن عثمان را به [[علی]] {{ع}} خبر دادند. آن حضرت فرمود: "به خدا قسم اگر به عبیدالله دسترسی داشتم، او را به [[جرم]] کشتن هرمزان می‌کشتم". این سخن را به عبیدالله خبر دادند، گفت: به خدا قسم، چنین کاری می‌کرد"<ref>الامالی، شیخ طوسی، ص۷۱۰ - ۷۰۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۳۹-۶۴۰.</ref>


== نزول آیاتی در [[شأن]] [[مقداد]] ==
== نزول آیاتی در [[شأن]] [[مقداد]] ==
خط ۱۸۸: خط ۱۸۸:
# قوله تعالی:{{متن قرآن|إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ}}<ref>«مؤمنان، تنها آن کسانند که چون یاد خداوند پیش آید دل‌هاشان بیمناک می‌شود و چون آیات او را بر آنان بخوانند بر ایمانشان می‌افزاید و بر پروردگارشان توکّل می‌کنند» سوره انفال، آیه ۲.</ref>. نقل شده، این آیه در شأن [[علی]] {{ع}}، ابوذر، سلمان و مقداد نازل شده است<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۵۵.</ref>.
# قوله تعالی:{{متن قرآن|إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ}}<ref>«مؤمنان، تنها آن کسانند که چون یاد خداوند پیش آید دل‌هاشان بیمناک می‌شود و چون آیات او را بر آنان بخوانند بر ایمانشان می‌افزاید و بر پروردگارشان توکّل می‌کنند» سوره انفال، آیه ۲.</ref>. نقل شده، این آیه در شأن [[علی]] {{ع}}، ابوذر، سلمان و مقداد نازل شده است<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۵۵.</ref>.
# قوله تعالی: {{متن قرآن|وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَأَصْلَحَ بَالَهُمْ}}<ref>«و (خداوند) از گناهان آنان که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند و به آنچه بر محمد فرو فرستاده شده که همه راستین و از سوی پروردگارشان است ایمان آوردند، چشم پوشید و حالشان را نیکو گردانید» سوره محمد، آیه ۲.</ref>. نقل شده، این آیه در شأن ابوذر، سلمان، عمّار و مقداد نازل شده است که [[عهد]] خود را نشکستند و بر [[ولایت علی]] {{ع}} ثابت و [[استوار]] ماندند<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۳۰۱.</ref>.
# قوله تعالی: {{متن قرآن|وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَأَصْلَحَ بَالَهُمْ}}<ref>«و (خداوند) از گناهان آنان که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند و به آنچه بر محمد فرو فرستاده شده که همه راستین و از سوی پروردگارشان است ایمان آوردند، چشم پوشید و حالشان را نیکو گردانید» سوره محمد، آیه ۲.</ref>. نقل شده، این آیه در شأن ابوذر، سلمان، عمّار و مقداد نازل شده است که [[عهد]] خود را نشکستند و بر [[ولایت علی]] {{ع}} ثابت و [[استوار]] ماندند<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۳۰۱.</ref>.
# از [[حضرت صادق]] {{ع}} [[روایت]] شده که آن حضرت در [[تفسیر آیه]] {{متن قرآن|إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ}}<ref>«مگر آنان که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند که آنان را پاداشی بی‌منّت خواهد بود» سوره تین، آیه ۶.</ref>، فرمود: "این آیه در شأن [[علی بن ابی‌طالب]]، سلمان، ابوذر، مقداد و [[عمار]] نازل شده است"<ref>تفسیر فرات کوفی، فرات بن ابراهیم کوفی، ص۵۷۷.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۴۱-۶۴۲.</ref>
# از [[حضرت صادق]] {{ع}} [[روایت]] شده که آن حضرت در [[تفسیر آیه]] {{متن قرآن|إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ}}<ref>«مگر آنان که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند که آنان را پاداشی بی‌منّت خواهد بود» سوره تین، آیه ۶.</ref>، فرمود: "این آیه در شأن [[علی بن ابی‌طالب]]، سلمان، ابوذر، مقداد و عمار نازل شده است"<ref>تفسیر فرات کوفی، فرات بن ابراهیم کوفی، ص۵۷۷.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۴۱-۶۴۲.</ref>


== مقداد و نقل حدیث ==
== مقداد و نقل حدیث ==
خط ۲۰۵: خط ۲۰۵:
[[امام صادق]] {{ع}} می‌فرماید: "هیچ کس بعد از [[رسول خدا]] {{صل}} نبود مگر آنکه درباره [[خلافت علی]] {{ع}} در دلش چیزی خطور کرد، به غیر از مقداد؛ قلب مقداد به سان تکه‌های آهن، محکم بود<ref>{{متن حدیث|فَإِنَّ قَلْبَهُ كَانَ مِثْلَ زُبَرِ اَلْحَدِيدِ }}؛ الاختصاص، شیخ مفید، ص۱۱؛ رجال الکشی، کشی، ج۱، ص۱۱ و نیز ر.ک: بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۴۴۰؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱۹، ص۳۴۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۴۵.</ref>
[[امام صادق]] {{ع}} می‌فرماید: "هیچ کس بعد از [[رسول خدا]] {{صل}} نبود مگر آنکه درباره [[خلافت علی]] {{ع}} در دلش چیزی خطور کرد، به غیر از مقداد؛ قلب مقداد به سان تکه‌های آهن، محکم بود<ref>{{متن حدیث|فَإِنَّ قَلْبَهُ كَانَ مِثْلَ زُبَرِ اَلْحَدِيدِ }}؛ الاختصاص، شیخ مفید، ص۱۱؛ رجال الکشی، کشی، ج۱، ص۱۱ و نیز ر.ک: بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۴۴۰؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱۹، ص۳۴۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۴۵.</ref>


=== [[مقام]] مقداد ===
=== مقام مقداد ===
[[روایت]] شده که امام صادق {{ع}} فرمود: "مقام مقداد در این [[امت]]، به منزله حرف الف است در [[قرآن]]، که هیچ چیز به او نمی‌چسبد"<ref>الاختصاص، شیخ مفید، ص۱۰ و نیز ر.ک: بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۴۳۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۴۵.</ref>
[[روایت]] شده که امام صادق {{ع}} فرمود: "مقام مقداد در این [[امت]]، به منزله حرف الف است در [[قرآن]]، که هیچ چیز به او نمی‌چسبد"<ref>الاختصاص، شیخ مفید، ص۱۰ و نیز ر.ک: بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۴۳۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۴۵.</ref>


=== [[بهشت]]؛ [[مشتاق]] مقداد ===
=== [[بهشت]]؛ [[مشتاق]] مقداد ===
[[امام رضا]] {{ع}} از پدرانش [[نقل]] می‌کند که [[پیامبر]] {{صل}} به [[علی]] {{ع}} فرمود: "بهشت مشتاق تو و [[عمار]] و [[سلمان]] و [[ابوذر]] و مقدادست"<ref>الخصال، شیخ صدوق، ص۳۰۳؛ روضه الواعظین، فتال نیشابوری، ص۲۸۰ (البته بدون ذکر سند). در برخی از مصادر نیز نام چهار نفر ذکر شده است. مرحوم علامه حلی می‌نویسد: از انس نقل شده که گفت: روزی رسول خدا {{صل}} فرمود: «بهشت مشتاق چهار نفر از امت من است». هیبت خاص رسول اکرم {{صل}} مانع شد از اینکه بپرسیم آن چهار نفر کیستند، پس نزد سه تن از صحابه (ابوبکر، عمر و عثمان) آمدم و از تک تک آنان خواستم از پیامبر {{صل}} بپرسند که آن چهار نفر چه کسانی هستند. همه آنان گفتند: می‌ترسیم ما از آن چهار تن نباشیم. آن‌گاه از علی {{ع}} خواستم که از پیامبر {{صل}} در این باره بپرسد. علی {{ع}} فرمود: «سوگند به خدا می‌پرسم؛ اگر من از آن چهار تن باشم، خدا را حمد و ستایش می‌کنم و اگر نباشم از درگاهش می‌خواهم که مرا جزو آنان قرار دهد». آن‌گاه من همراه علی به حضور پیامبر {{صل}} رفتیم و در حالی نزد پیامبر {{صل}} وارد شدیم که سرش در دامن دحیه کلبی بود، دحیه چون علی {{ع}} را دید بلند شد و سلام کرد و گفت: بیا و سر پسر عمویت را در اختیار بگیر ای امیرالمؤمنین، زیرا تو به آن شایسته‌تری. پس پیامبر {{صل}} بیدار شد و در حالی که سرش در دامان علی {{ع}} بود، پرسید: چه چیزی تو را به این جا کشانده است؟ علی {{ع}} ماجرا را برای پیامبر {{صل}} شرح داد و پیامبر {{صل}} فرمود: «آیا او را شناختی؟» علی {{ع}} گفت: «او دحیه بود». پیامبر {{صل}} فرمود: «او جبرئیل بود». علی {{ع}} فرمود: «ای رسول خدا به من خبر داده‌اند که فرموده‌ای بهشت مشتاق چهار نفرست، ایشان چه کسانی هستند؟ رسول اکرم {{صل}} با دست خود اشاره به علی {{ع}} کرد و سه بار فرمود: «به خدا سوگند تو اولین ایشان هستی». علی {{ع}} فرمود: سه نفر چه کسانی هستند؟ رسول خدا {{صل}} فرمود: «آن سه نفر مقداد، سلمان و ابوذرند». (کشف الیقین، ص۲۷۶)</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۴۵.</ref>
[[امام رضا]] {{ع}} از پدرانش [[نقل]] می‌کند که [[پیامبر]] {{صل}} به [[علی]] {{ع}} فرمود: "بهشت مشتاق تو و عمار و [[سلمان]] و [[ابوذر]] و مقدادست"<ref>الخصال، شیخ صدوق، ص۳۰۳؛ روضه الواعظین، فتال نیشابوری، ص۲۸۰ (البته بدون ذکر سند). در برخی از مصادر نیز نام چهار نفر ذکر شده است. مرحوم علامه حلی می‌نویسد: از انس نقل شده که گفت: روزی رسول خدا {{صل}} فرمود: «بهشت مشتاق چهار نفر از امت من است». هیبت خاص رسول اکرم {{صل}} مانع شد از اینکه بپرسیم آن چهار نفر کیستند، پس نزد سه تن از صحابه (ابوبکر، عمر و عثمان) آمدم و از تک تک آنان خواستم از پیامبر {{صل}} بپرسند که آن چهار نفر چه کسانی هستند. همه آنان گفتند: می‌ترسیم ما از آن چهار تن نباشیم. آن‌گاه از علی {{ع}} خواستم که از پیامبر {{صل}} در این باره بپرسد. علی {{ع}} فرمود: «سوگند به خدا می‌پرسم؛ اگر من از آن چهار تن باشم، خدا را حمد و ستایش می‌کنم و اگر نباشم از درگاهش می‌خواهم که مرا جزو آنان قرار دهد». آن‌گاه من همراه علی به حضور پیامبر {{صل}} رفتیم و در حالی نزد پیامبر {{صل}} وارد شدیم که سرش در دامن دحیه کلبی بود، دحیه چون علی {{ع}} را دید بلند شد و سلام کرد و گفت: بیا و سر پسر عمویت را در اختیار بگیر ای امیرالمؤمنین، زیرا تو به آن شایسته‌تری. پس پیامبر {{صل}} بیدار شد و در حالی که سرش در دامان علی {{ع}} بود، پرسید: چه چیزی تو را به این جا کشانده است؟ علی {{ع}} ماجرا را برای پیامبر {{صل}} شرح داد و پیامبر {{صل}} فرمود: «آیا او را شناختی؟» علی {{ع}} گفت: «او دحیه بود». پیامبر {{صل}} فرمود: «او جبرئیل بود». علی {{ع}} فرمود: «ای رسول خدا به من خبر داده‌اند که فرموده‌ای بهشت مشتاق چهار نفرست، ایشان چه کسانی هستند؟ رسول اکرم {{صل}} با دست خود اشاره به علی {{ع}} کرد و سه بار فرمود: «به خدا سوگند تو اولین ایشان هستی». علی {{ع}} فرمود: سه نفر چه کسانی هستند؟ رسول خدا {{صل}} فرمود: «آن سه نفر مقداد، سلمان و ابوذرند». (کشف الیقین، ص۲۷۶)</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۴۵.</ref>


=== [[دوستی]] [[مقداد]] ===
=== [[دوستی]] [[مقداد]] ===
به [[سند صحیح]] از [[امام]] [[جعفر صادق]] {{ع}} [[روایت]] شده که [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "خداوند مرا به دوستی چهار نفر امر کرده است". [[صحابه]] گفتند: ای [[رسول خدا]] ایشان چه کسانی هستند؟ پیامبر {{صل}} فرمود: "علی بن [[ابی‌طالب]] از ایشان است و ساکت شد". بار دیگر فرمود: "حق تعالی مرا به دوستی چهار کس امر فرموده است". صحابه گفتند: ای رسول خدا آنها چه کسانی هستند؟ پیامبر {{صل}} فرمود: "[[علی بن ابی‌ طالب]]، [[مقداد بن اسود]]، [[ابوذر غفاری]] و [[سلمان فارسی]]"<ref>قرب الاستاد، حمیری قمی، ص۵۶ - ۵۵؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۲۵۳؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۲۸۳؛ سنن ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی، ج۱، ص۵۳؛ سنن الترمذی، ترمذی، ج۵، ص۲۹۹.</ref>.
به [[سند صحیح]] از [[امام]] [[جعفر صادق]] {{ع}} [[روایت]] شده که [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "خداوند مرا به دوستی چهار نفر امر کرده است". [[صحابه]] گفتند: ای [[رسول خدا]] ایشان چه کسانی هستند؟ پیامبر {{صل}} فرمود: "علی بن [[ابی‌طالب]] از ایشان است و ساکت شد". بار دیگر فرمود: "حق تعالی مرا به دوستی چهار کس امر فرموده است". صحابه گفتند: ای رسول خدا آنها چه کسانی هستند؟ پیامبر {{صل}} فرمود: "[[علی بن ابی‌ طالب]]، [[مقداد بن اسود]]، [[ابوذر غفاری]] و [[سلمان فارسی]]"<ref>قرب الاستاد، حمیری قمی، ص۵۶ - ۵۵؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۲۵۳؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۲۸۳؛ سنن ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی، ج۱، ص۵۳؛ سنن الترمذی، ترمذی، ج۵، ص۲۹۹.</ref>.


از [[امام محمد باقر]] {{ع}} [[روایت]] شده که [[صحابه]] بعد از [[پیامبر]] {{صل}} [[مرتد]] شدند، مگر سه نفر: [[سلمان]] و [[ابوذر]] و [[مقداد]]. راوی گفت: [[عمار]] چه شد؟ حضرت فرمود: "اندک میلی کرد و زود بازگشت". سپس فرمود: "اگر می‌خواهی بدانی که چه کسی هیچ [[شک]] نکرد و شبهه‌ای بر او عارض نشد، او مقداد است؛ اما بر [[دل]] سلمان گذشت که نزد [[امیرالمؤمنین]] [[اسم اعظم الهی]] هست، اگر به آن سخن بگوید هر آینه [[زمین]] آن [[منافقان]] را فرو می‌برد، پس چرا چنین [[مظلوم]] در دست ایشان مانده است. چون چنین [[فکری]] در خاطرش گذشت، گریبانش را گرفتند و ریسمانی بر گردنش انداختند و بر آن پیچیدند تا آنکه به حلقش رسید. امیرالمؤمنین علی از کنار او گذشت و به او فرمود: " ای [[ابا عبدالله]]! این به [[دلیل]] آن چیزی است که در خاطر تو خطور کرد، با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کن". پس سلمان بیعت کرد. امّا ابوذر؛ امیرالمؤمنین به او امر کرد که ساکت باشد چرا که ملامت ملامت‌کنندگان او را ناراحت نمی‌کند، پس قبول نکرد و پیوسته [[حق]] را می‌گفت تا آنکه [[عثمان]] کرد با او آنچه کرد. بعد از آن بعضی از صحابه به حق برگشتند و اول کسانی که از ایشان برگشتند، [[ابوساسان انصاری]] و [[ابو عمره]] و شتیره بودند. پس هفت نفر شدند و در آن وقت [[حقّ]] [[حضرت امیرالمؤمنین]] را فقط این هفت نفر می‌شناختند<ref>الاختصاص، شیخ مفید، ص۱۰؛ رجال الکشی، کشی، ج۱، ص۱۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۴۶-۶۴۷.</ref>
از [[امام محمد باقر]] {{ع}} [[روایت]] شده که [[صحابه]] بعد از [[پیامبر]] {{صل}} [[مرتد]] شدند، مگر سه نفر: [[سلمان]] و [[ابوذر]] و [[مقداد]]. راوی گفت: عمار چه شد؟ حضرت فرمود: "اندک میلی کرد و زود بازگشت". سپس فرمود: "اگر می‌خواهی بدانی که چه کسی هیچ [[شک]] نکرد و شبهه‌ای بر او عارض نشد، او مقداد است؛ اما بر [[دل]] سلمان گذشت که نزد [[امیرالمؤمنین]] [[اسم اعظم الهی]] هست، اگر به آن سخن بگوید هر آینه [[زمین]] آن [[منافقان]] را فرو می‌برد، پس چرا چنین [[مظلوم]] در دست ایشان مانده است. چون چنین [[فکری]] در خاطرش گذشت، گریبانش را گرفتند و ریسمانی بر گردنش انداختند و بر آن پیچیدند تا آنکه به حلقش رسید. امیرالمؤمنین علی از کنار او گذشت و به او فرمود: " ای [[ابا عبدالله]]! این به [[دلیل]] آن چیزی است که در خاطر تو خطور کرد، با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کن". پس سلمان بیعت کرد. امّا ابوذر؛ امیرالمؤمنین به او امر کرد که ساکت باشد چرا که ملامت ملامت‌کنندگان او را ناراحت نمی‌کند، پس قبول نکرد و پیوسته [[حق]] را می‌گفت تا آنکه [[عثمان]] کرد با او آنچه کرد. بعد از آن بعضی از صحابه به حق برگشتند و اول کسانی که از ایشان برگشتند، [[ابوساسان انصاری]] و [[ابو عمره]] و شتیره بودند. پس هفت نفر شدند و در آن وقت [[حقّ]] [[حضرت امیرالمؤمنین]] را فقط این هفت نفر می‌شناختند<ref>الاختصاص، شیخ مفید، ص۱۰؛ رجال الکشی، کشی، ج۱، ص۱۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۴۶-۶۴۷.</ref>


=== مقداد؛ [[یاور]] [[امام زمان]] {{ع}} ===
=== مقداد؛ [[یاور]] [[امام زمان]] {{ع}} ===
خط ۲۲۳: خط ۲۲۳:


=== مقداد و حق همسایه ===
=== مقداد و حق همسایه ===
[[نقل]] شده، عده‌ای از [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} به همراه آن حضرت به در خانه [[مقداد بن اسود]] رسیدند و دیدند از خانه او دودی بیرون می‌آید. [[پیامبر]] {{صل}} به اصحابش فرمود: "در زده، مقداد را صدا کنید". [[علی]] {{ع}} و [[ابوبکر]] و [[عمر]] در زدند ولی کسی جواب نداد. خود پیامبر {{صل}} در زدند و فرمودند: "ای [[ابوالاسود]]، بیا بیرون". در این هنگام صدای زنی از داخل خانه آمد که می‌گفت تو را به [[خدا]] قسم، پیامبر {{صل}} را [[منتظر]] نگذار؛ یا از خانه خارج شو یا اینکه من از خانه خارج می‌شوم. پس مقداد از خانه بیرون آمد، در حالی که عذرخواهی می‌کرد و گفت: [[پدر]] و مادرم به فدایت ای [[رسول خدا]]، دوست دارم نزد شما و یارانت باشم اما من غذایی در [[منزل]] دارم که آن را بین [[همسایگان]] تقسیم می‌کنم". رسول خدا {{صل}} به او فرمود: "احسنت! [[جبرئیل]] به اندازه‌ای مرا درباره [[همسایه]] سفارش کرده که من [[گمان]] کردم همسایه از همسایه [[ارث]] می‌برد"<ref>مناقب الامام امیرالمؤمنین، محمد بن سلیمان کوفی، ج۱، ص۶۱ - ۶۰.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۴۸.</ref>
[[نقل]] شده، عده‌ای از [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} به همراه آن حضرت به در خانه [[مقداد بن اسود]] رسیدند و دیدند از خانه او دودی بیرون می‌آید. [[پیامبر]] {{صل}} به اصحابش فرمود: "در زده، مقداد را صدا کنید". [[علی]] {{ع}} و [[ابوبکر]] و [[عمر]] در زدند ولی کسی جواب نداد. خود پیامبر {{صل}} در زدند و فرمودند: "ای [[ابوالاسود]]، بیا بیرون". در این هنگام صدای زنی از داخل خانه آمد که می‌گفت تو را به [[خدا]] قسم، پیامبر {{صل}} را [[منتظر]] نگذار؛ یا از خانه خارج شو یا اینکه من از خانه خارج می‌شوم. پس مقداد از خانه بیرون آمد، در حالی که عذرخواهی می‌کرد و گفت: پدر و مادرم به فدایت ای [[رسول خدا]]، دوست دارم نزد شما و یارانت باشم اما من غذایی در [[منزل]] دارم که آن را بین [[همسایگان]] تقسیم می‌کنم". رسول خدا {{صل}} به او فرمود: "احسنت! [[جبرئیل]] به اندازه‌ای مرا درباره [[همسایه]] سفارش کرده که من [[گمان]] کردم همسایه از همسایه [[ارث]] می‌برد"<ref>مناقب الامام امیرالمؤمنین، محمد بن سلیمان کوفی، ج۱، ص۶۱ - ۶۰.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۴۸.</ref>


=== مقداد و نزول [[باران]] ===
=== مقداد و نزول [[باران]] ===
خط ۲۳۸: خط ۲۳۸:


== وصف مقداد از [[زبان]] [[پیامبر]] {{صل}} ==
== وصف مقداد از [[زبان]] [[پیامبر]] {{صل}} ==
[[امام باقر]] {{ع}} فرمود: "روزی [[جابر بن عبدالله انصاری]] درباره سلمان، ابوذر، [[عمار]] و مقداد از [[رسول خدا]] {{صل}} سؤال کرد، حضرت درباره هریک از آنان مطالبی فرمود، تا آنکه درباره مقداد چنین فرمود: " مقداد از ماست، [[خداوند]] [[دشمن]] است با کسی که دشمن اوست و [[دوست]] است با کسی که دوست اوست"<ref>الاختصاص، شیخ مفید، ص۲۲۲-۲۲۳.</ref>. و نیز فرمودند: "مقداد بن اسود از [[مجتهدان]] است"<ref>روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ج۲، ص۲۸۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۵۱.</ref>
[[امام باقر]] {{ع}} فرمود: "روزی [[جابر بن عبدالله انصاری]] درباره سلمان، ابوذر، عمار و مقداد از [[رسول خدا]] {{صل}} سؤال کرد، حضرت درباره هریک از آنان مطالبی فرمود، تا آنکه درباره مقداد چنین فرمود: " مقداد از ماست، [[خداوند]] [[دشمن]] است با کسی که دشمن اوست و [[دوست]] است با کسی که دوست اوست"<ref>الاختصاص، شیخ مفید، ص۲۲۲-۲۲۳.</ref>. و نیز فرمودند: "مقداد بن اسود از [[مجتهدان]] است"<ref>روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ج۲، ص۲۸۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۵۱.</ref>


== [[مدح]] [[مقداد]] در [[روایات]] ==
== [[مدح]] [[مقداد]] در [[روایات]] ==
خط ۲۵۰: خط ۲۵۰:


== مقداد و وفای به شرط ==
== مقداد و وفای به شرط ==
[[امام صادق]] {{ع}} فرمودند: "چون [[خداوند]] بر [[پیامبر]] {{صل}} این [[آیه]] را نازل فرمود: {{متن قرآن|قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى}}<ref>«بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمی‌خواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود)» سوره شوری، آیه ۲۳.</ref>؛ پیامبر {{صل}} برخاست و فرمود: " ایها [[الناس]]! به [[درستی]] که [[حق تعالی]] از برای من بر شما فریضه‌ای را [[واجب]] کرده است، آیا آن را ادا خواهید کرد؟ " هیچ یک از [[صحابه]] جواب نگفتند و حضرت برگشت و [[روز]] دیگر و در میان ایشان ایستاد و آن سخن را تکرار فرمود و از کسی جواب نشنید. در روز سوم نیز همان سخن را تکرار کرد و چون کسی سخن نگفت، فرمود: " ایها الناس! آنچه [[خدا]] برای من بر شما واجب کرده است از نوع طلا و نقره و از نوع خوردنی و [[آشامیدنی]] نیست. "[[اصحاب]] گفتند: پس بگو که چیست؟ آن حضرت فرمود: " حق تعالی این آیه را فرستاده و [[مزد رسالت]] مرا [[محبّت به اهل بیت]] من قرار داده است. "اصحاب گفتند: این را قبول می‌کنیم". امام صادق {{ع}} در ادامه فرمود: "به خدا [[سوگند]] که به این شرط [[وفا]] نکردند مگر هفت نفر: [[سلمان]]، [[ابوذر]]، [[عمار]]، [[مقداد بن اسود]]، [[جابر بن عبدالله انصاری]]، [[آزاد]] کرده‌ای از آن [[رسول خدا]] که او را ثبیت می‌گفتند و [[زید]] بن ارقم"<ref>قرب الاسناد، حمیری قمی، ص۷۹ - ۷۸.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۵۲.</ref>
[[امام صادق]] {{ع}} فرمودند: "چون [[خداوند]] بر [[پیامبر]] {{صل}} این [[آیه]] را نازل فرمود: {{متن قرآن|قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى}}<ref>«بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمی‌خواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود)» سوره شوری، آیه ۲۳.</ref>؛ پیامبر {{صل}} برخاست و فرمود: " ایها [[الناس]]! به [[درستی]] که [[حق تعالی]] از برای من بر شما فریضه‌ای را [[واجب]] کرده است، آیا آن را ادا خواهید کرد؟ " هیچ یک از [[صحابه]] جواب نگفتند و حضرت برگشت و [[روز]] دیگر و در میان ایشان ایستاد و آن سخن را تکرار فرمود و از کسی جواب نشنید. در روز سوم نیز همان سخن را تکرار کرد و چون کسی سخن نگفت، فرمود: " ایها الناس! آنچه [[خدا]] برای من بر شما واجب کرده است از نوع طلا و نقره و از نوع خوردنی و [[آشامیدنی]] نیست. "[[اصحاب]] گفتند: پس بگو که چیست؟ آن حضرت فرمود: " حق تعالی این آیه را فرستاده و [[مزد رسالت]] مرا [[محبّت به اهل بیت]] من قرار داده است. "اصحاب گفتند: این را قبول می‌کنیم". امام صادق {{ع}} در ادامه فرمود: "به خدا [[سوگند]] که به این شرط [[وفا]] نکردند مگر هفت نفر: [[سلمان]]، [[ابوذر]]، عمار، [[مقداد بن اسود]]، [[جابر بن عبدالله انصاری]]، [[آزاد]] کرده‌ای از آن [[رسول خدا]] که او را ثبیت می‌گفتند و [[زید]] بن ارقم"<ref>قرب الاسناد، حمیری قمی، ص۷۹ - ۷۸.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۵۲.</ref>


== سرانجام [[مقداد]] ==
== سرانجام [[مقداد]] ==
۱۱۴٬۴۷۹

ویرایش