پرش به محتوا

عصر امام صادق در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = عصر امام صادق | عنوان مدخل = عصر امام صادق | مداخل مرتبط = عصر امام صادق در تاریخ اسلامی | پرسش مرتبط = }} ==ویژگی‌های دوره امام صادق{{ع}} (۱۱۴- ۱۳۲ ه. ق)== امام صادق در سال ۱۱۴ ه. ق پس از وفات پدرش امام محمد باقر{{ع}} م...» ایجاد کرد)
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۶: خط ۶:
}}
}}


==ویژگی‌های دوره [[امام صادق]]{{ع}} (۱۱۴- ۱۳۲ ه. ق)==
== ویژگی‌های دوره [[امام صادق]]{{ع}} (۱۱۴- ۱۳۲ ه. ق) ==
امام صادق در سال ۱۱۴ ه. ق پس از [[وفات]] پدرش [[امام محمد باقر]]{{ع}} [[مقام امامت]] را در دست گرفت و از نظر [[دینی]]، [[فکری]]، [[سیاسی]] و [[فرهنگی]] [[مرجع]] همه [[مسلمانان]] به شکل عام و [[پیروان اهل بیت]]{{عم}} به شکل خاص گردید.
امام صادق در سال ۱۱۴ ه. ق پس از [[وفات]] پدرش [[امام محمد باقر]]{{ع}} [[مقام امامت]] را در دست گرفت و از نظر [[دینی]]، [[فکری]]، [[سیاسی]] و [[فرهنگی]] [[مرجع]] همه [[مسلمانان]] به شکل عام و [[پیروان اهل بیت]]{{عم}} به شکل خاص گردید.
این مطلب به روشنی از پاسخ آن حضرت به پدر بزرگوارش که او را در باره [[اصحاب]] و نزدیکانش سفارش کرده است پیدا است؛ امام صادق{{ع}} می‌فرماید:
چون هنگام وفات پدرم فرا رسید به من گفت: ای جعفر تو را درباره اصحاب خود به [[نیکی]] سفارش می‌کنم. من گفتم: به [[خدا]] [[سوگند]] نخواهم گذاشت هیچ‌یک از آنها اگرچه در [[شهر]] دوری باشد نیاز خود را از کس دیگری [[طلب]] کند<ref>ارشاد، ج۱، ص۴۰ و به نقل از آن بحار الانوار، ج۴۷، ص۱۲.</ref>.


امام صادق با این بیان [[شجاعانه]] از اهداف و برنامه‌هایی که برای [[آینده]] [[شیعه]] در [[سایه]] [[امامت]] خود در نظر گرفته بود خبر داد برنامه‌هایی که [[شیعیان]] را به آن درجه از [[آمادگی]] می‌رساند تا به الگوهایی مترقّی در [[جامعه اسلامی]] تبدیل شوند؛ تا اینکه هرکدام از آنها در مسیری روشن و به دور از هر [[کژی]]، اندیشه‌ [[گمراه]] و [[انتخاب]] خودسرانه به [[حرکت]] و فعالیت بپردازند؛ چراکه [[آمادگی فکری]] و فرهنگی آنان به حدی رسیده بود که دیگر نیازی به فراگیری از دیگران نداشته و تا آنجا رشدشان داده بود که تا وقتی به ریسمان متصل به خدا -همان خاندانی که [[خداوند]] [[اراده]] فرموده تا هر [[پلیدی]] را از آنان دور کرده و آنان را به بهترین نحوی [[پاکیزه]] سازد- چنگ زده باشند از سؤال کردن از [[مسلمان]] و [[غیر مسلمان]] [[بی‌نیاز]] خواهند بود.
این مطلب به روشنی از پاسخ آن حضرت به پدر بزرگوارش که او را درباره [[اصحاب]] و نزدیکانش سفارش کرده است پیداست؛ امام صادق{{ع}} می‌فرماید: چون هنگام وفات پدرم فرا رسید به من گفت: ای جعفر تو را درباره اصحاب خود به [[نیکی]] سفارش می‌کنم. من گفتم: به [[خدا]] [[سوگند]] نخواهم گذاشت هیچ‌یک از آنها اگرچه در [[شهر]] دوری باشد نیاز خود را از کس دیگری طلب کند<ref>ارشاد، ج۱، ص۴۰ و به نقل از آن بحار الانوار، ج۴۷، ص۱۲.</ref>.
[[امام باقر]]{{ع}} هم شیعیان را برای چنین روزی از پیش آماده کرده بود که [[مردم]] [[دستورات]] دینی را پس از آن حضرت از امام صادق{{ع}} بگیرند، و فرموده بود: «هرگاه مرا از دست دادید از این (امام صادق{{ع}}) [[پیروی]] کنید، که او پس از من [[امام]] و [[خلیفه]] است. آنگاه به فرزندش جعفر اشاره کرد»<ref>کفایة الاثر، ص۲۵۴؛ بحار الانوار، ج۴۷، ص۱۵.</ref>.
[[امام صادق]]{{ع}} نیز پس از به دست گرفتن مستقیم [[منصب امامت]] مسئولیت‌های خود را با شناساندن [[امامت]] خود به [[مردم]] به صورت [[علمی]] و عملی آغاز فرمود.


[[عبد الرحمن بن کثیر]] گوید: مردی به [[مدینه]] آمد و درباره امام پس از [[امام باقر]]{{ع}} پرس‌وجو کرد؛ او را به سوی [[عبدالله بن حسن]] [[راهنمایی]] کردند، وی به [[خانه]] عبدالله وارد شد و مختصر سؤالاتی از او کرد پس از اینکه از خانه او خارج شد او را به خانه [[جعفر بن محمد]]{{ع}} راهنمایی کردند چون امام صادق{{ع}} او را دیدند، فرمودند:
امام صادق{{ع}} با این بیان [[شجاعانه]] از اهداف و برنامه‌هایی که برای [[آینده]] [[شیعه]] در [[سایه]] [[امامت]] خود در نظر گرفته بود خبر داد برنامه‌هایی که [[شیعیان]] را به آن درجه از آمادگی می‌رساند تا به الگوهایی مترقّی در [[جامعه اسلامی]] تبدیل شوند؛ تا اینکه هرکدام از آنها در مسیری روشن و به دور از هر [[کژی]]، اندیشه‌ [[گمراه]] و [[انتخاب]] خودسرانه به حرکت و فعالیت بپردازند؛ چراکه آمادگی فکری و فرهنگی آنان به حدی رسیده بود که دیگر نیازی به فراگیری از دیگران نداشته و تا آنجا رشدشان داده بود که تا وقتی به ریسمان متصل به خدا ـ همان خاندانی که [[خداوند]] [[اراده]] فرموده تا هر [[پلیدی]] را از آنان دور کرده و آنان را به بهترین نحوی [[پاکیزه]] سازد ـ چنگ زده باشند از سؤال کردن از [[مسلمان]] و غیر مسلمان بی‌نیاز خواهند بود.
«ای مرد تو در جستجوی امام وارد [[شهر]] ما شدی، جوانانی از بنی حسن با تو روبه رو شده و تو را به خانه عبدالله بن حسن راهنمایی کردند و تو از او مختصری سؤال‌ کردی و خارج شدی حال اگر می‌خواهی بگویم که چه سؤالاتی از او کردی و او چه پاسخ‌هایی به تو داد، سپس جوانانی از [[فرزندان حسین]] با تو روبه‌رو شدند و گفتند:
اگر می‌خواهی جعفر بن محمد را ببینی بیا.
مرد گفت: تمام آنچه گفتی راست و عین [[واقعیت]] بود»<ref>ابن شهر آشوب، مناقب، ج۴، ص۲۴۱ و به نقل از آن، بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۴۸؛ ج۴۷، ص۱۲۵.</ref>.


امام صادق بدین‌گونه از راهکارها و روش‌های مختلفی استفاده کرد تا [[امت]] [[شیعه]] در میان رهبری‌های متفرق گم نشود و به این تلاش‌ها ادامه داد تا این موضوع در اذهان متبلور گردید که پس از [[امام محمد باقر]]{{ع}} این جعفر بن محمد{{ع}} است که نشانه [[خدا]] و [[رهبر]] [[واقعی]] امت است.
[[امام باقر]]{{ع}} هم شیعیان را برای چنین روزی از پیش آماده کرده بود که [[مردم]] [[دستورات]] دینی را پس از آن حضرت از امام صادق{{ع}} بگیرند و فرموده بود: «هرگاه مرا از دست دادید از این (امام صادق{{ع}}) [[پیروی]] کنید که او پس از من [[امام]] و [[خلیفه]] است. آنگاه به فرزندش جعفر اشاره کرد»<ref>کفایة الاثر، ص۲۵۴؛ بحار الانوار، ج۴۷، ص۱۵.</ref>. [[امام صادق]]{{ع}} نیز پس از به دست گرفتن مستقیم [[منصب امامت]] مسئولیت‌های خود را با شناساندن [[امامت]] خود به [[مردم]] به صورت [[علمی]] و عملی آغاز فرمود.
امام صادق{{ع}} به محکم کردن جای پای خود ادامه داد. آن حضرت به قصد تعمیق روابط میان خود و [[حزب]] شیعه که پدرش امام باقر بنیانگذار و تهیه کننده اساسنامه آن بود روش جدیدی را در پیش گرفتند.
آن حضرت شروع به [[برانگیختن]] [[اراده]] و دمیدن [[روح]] حماسی در جان‌های آنان پرداخت و بر نقاط قوت آنان تأکید کرد و به آنان فهماند که در [[زمان]] روگردانی و قدرناشناسی [[اکثریت]] [[مردم]] از [[اهل بیت]]{{عم}} آن حضرت قدر کسانی را که [[فریب]] اغوائات [[دشمنان]] را نخورده و در چنین [[روزگار]] [[سختی]] دامن اهل بیت{{عم}} را رها نکرده‌اند دانسته و آنها را شایسته [[حمل امانت الهی]] و [[همراهی]] در این راه [[مقدس]] می‌داند.


برای اطلاع بیشتر از این مطلب [[روایت]] ذیل را باهم مرور می‌کنیم:
[[عبد الرحمن بن کثیر]] گوید: مردی به [[مدینه]] آمد و درباره امام پس از [[امام باقر]]{{ع}} پرس‌وجو کرد؛ او را به سوی [[عبدالله بن حسن]] [[راهنمایی]] کردند، وی به [[خانه]] عبدالله وارد شد و مختصر سؤالاتی از او کرد پس از اینکه از خانه او خارج شد او را به خانه [[جعفر بن محمد]]{{ع}} راهنمایی کردند چون امام صادق{{ع}} او را دیدند، فرمودند: «ای مرد تو در جستجوی امام وارد [[شهر]] ما شدی، جوانانی از بنی حسن با تو روبه رو شده و تو را به خانه عبدالله بن حسن راهنمایی کردند و تو از او مختصری سؤال‌ کردی و خارج شدی حال اگر می‌خواهی بگویم که چه سؤالاتی از او کردی و او چه پاسخ‌هایی به تو داد، سپس جوانانی از [[فرزندان حسین]] با تو روبه‌رو شدند و گفتند: اگر می‌خواهی جعفر بن محمد را ببینی بیا. مرد گفت: تمام آنچه گفتی راست و عین واقعیت بود»<ref>ابن شهر آشوب، مناقب، ج۴، ص۲۴۱ و به نقل از آن، بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۴۸؛ ج۴۷، ص۱۲۵.</ref>.
گروهی از [[دوستان اهل بیت]]{{عم}} پس از [[شهادت]] [[امام محمد باقر]]{{ع}} از [[کوفه]] وارد [[مدینه]] شده و به نزد [[امام صادق]]{{ع}} رفتند [[عبدالله بن ولید]] گوید: در زمان‌ [[بنی مروان]] بر امام صادق{{ع}} وارد شدیم، آن حضرت فرمودند: «شما [[اهل]] کدام [[شهر]] هستید؟» گفتیم کوفه. فرمودند:
در هیچ شهری [[دوستداران]] ما به اندازه کوفه زیاد نیستند خصوصا از این گروه شیعه‌ [[خداوند]] شما را به مسئله‌ای که مردم آن را نمی‌دانند [[آگاه]] کرده است بنابراین شما ما را [[دوست]] می‌دارید ولی مردم ما را [[دشمن]] می‌دارند، شما با ما [[بیعت]] کرده‌اید اما مردم با ما [[مخالفت]] ورزیده‌اند، شما گفتار و [[کردار]] ما را [[تصدیق]] می‌کنید در حالی که مردم ما را [[تکذیب]] می‌کنند پس خداوند شما را به زندگی‌ای چون [[زندگی]] ما زنده بدارد و به مرگی چون [[مرگ]] ما بمیراند<ref>شیخ طوسى، امالى، ج۱، ص۱۴۳؛ بحار الانوار، ج۶۸، ص۲۰، ح۳۴.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۸، ص ۸۷.</ref>.


==وضع سیاسی‌==
امام صادق{{ع}} بدین‌گونه از راهکارها و روش‌های مختلفی استفاده کرد تا [[امت]] [[شیعه]] در میان رهبری‌های متفرق گم نشود و به این تلاش‌ها ادامه داد تا این موضوع در اذهان متبلور گردید که پس از [[امام محمد باقر]]{{ع}} این جعفر بن محمد{{ع}} است که نشانه [[خدا]] و [[رهبر]] واقعی امت است.
اوضاع و شرایط [[سیاسی]] که [[امام صادق]]{{ع}} قصد فعالیت در آن را داشتند به کلی [[تغییر]] کرده بود. [[هشام بن عبدالملک]] که [[امام باقر]]{{ع}} را به [[شهادت]] رسانده بود همچنان بر سر کار بوده و سیاستش در قبال امام صادق{{ع}} و [[شیعیان]] او همان [[سیاست]] سابق بود که بر اساس [[کینه‌های جاهلی]] بنا شده و تنها در [[تبعید]] و فشار و [[شکنجه]] خلاصه می‌شد.
برخورد اهانت‌آمیز هشام در [[زمان امام باقر]]{{ع}} با [[زید بن علی]] به عنوان یکی از شخصیت‌ها و نمونه‌های بارز [[شیعه]] در آن [[زمان]] حکایت از عمق‌ تراژدی [[زندگی]] [[امت اسلام]] در آن زمان دارد.
انگیزه‌های زید برای [[قیام]] برضد [[بنی امیه]] [[روز]] به روز بیشتر می‌شد تا آنجا که دیگر با انگیزه کاملا [[خالص]] [[اسلامی]] تصمیم به انجام آن گرفت.
گفتیم که وقتی [[جابر بن یزید جعفی]] خبر قیام و کشته شدن زید و [[بشارت]] برحق بودن و [[سلامت]] [[اعتقادات]] او را از قول [[برادر]] بزرگوارش [[امام محمد باقر]]{{ع}} به زید داد: زید در جواب گفت: من [[توانایی]] [[سکوت]] در برابر [[مخالفت]] با [[کتاب خدا]] و [[حاکمیت]] [[جبت و طاغوت]] را ندارم؛ خودم [[شاهد]] بودم که شخصی در برابر دیدگان هشام، [[رسول خدا]]{{صل}} را [[دشنام]] می‌داد؛ من به او گفتم ای [[کافر]] خاموش باش، به [[خدا]] قسم اگر می‌توانستم تو را می‌کشتم و به [[جهنم]] می‌فرستادم.


هشام گفت: ای زید دست از [[همنشین]] ما بردار!
امام صادق{{ع}} به محکم کردن جای پای خود ادامه داد. آن حضرت به قصد تعمیق روابط میان خود و [[حزب]] شیعه که پدرش امام باقر{{ع}} بنیانگذار و تهیه کننده اساسنامه آن بود روش جدیدی را در پیش گرفتند. آن حضرت شروع به برانگیختن [[اراده]] و دمیدن [[روح]] حماسی در جان‌های آنان پرداخت و بر نقاط قوت آنان تأکید کرد و به آنان فهماند که در [[زمان]] روگردانی و قدرناشناسی [[اکثریت]] [[مردم]] از [[اهل بیت]]{{عم}} آن حضرت قدر کسانی را که [[فریب]] اغوائات [[دشمنان]] را نخورده و در چنین [[روزگار]] [[سختی]] دامن اهل بیت{{عم}} را رها نکرده‌اند دانسته و آنها را شایسته حمل امانت الهی و [[همراهی]] در این راه [[مقدس]] می‌داند.
زید ادامه داد به خدا قسم اگر جز خود و پسرم یحیی کس دیگری را برای قیام نیابم باز هم تا نابودی کامل هشام [[مبارزه]] خواهم کرد<ref>حیاة الامام محمد الباقر، دراسة و تحلیل، ج۱، ص۷۲.</ref>.
روایتی که هم‌اکنون عنوان خواهیم کرد تصویر روشنی از انگیزه‌های [[واقعی]] زید و [[میزان]] [[اراده]] و [[عزم]] او برای مبارزه با بنی امیه به‌دست می‌دهد.
از محمد بن عمر بن علی{{ع}} نقل شده که گفت: هشام بن عبدالملک، من و زید بن علی را به نزد [[یوسف بن عمر]] فرستاد، به [[قادسیه]] که رسیدیم زید گفت: اثاثیه مرا از اثاث خود جدا کنید؛ پسرش به او گفت: قصد چه کاری داری؟


گفت: به [[کوفه]] بازمی‌گردم، به [[خدا]] [[سوگند]] اگر بدانم [[خشنودی خداوند]] در این است که به دست خود آتشی برافروزم و چون شعله‌ور شد خود را در میان آن پرتاب کنم حتما این کار را انجام خواهم داد امّا من امروز در پیشگاه خدا هیچ کاری را برای خود از [[جهاد]] با [[بنی امیه]] [[برتر]] نمی‌دانم‌<ref>تیسیر المطالب، ص۱۰۸- ۱۰۹.</ref>.
برای اطلاع بیشتر از این مطلب [[روایت]] ذیل را باهم مرور می‌کنیم: گروهی از دوستان اهل بیت{{عم}} پس از [[شهادت]] [[امام محمد باقر]]{{ع}} از [[کوفه]] وارد [[مدینه]] شده و به نزد [[امام صادق]]{{ع}} رفتند عبدالله بن ولید گوید: در زمان‌ [[بنی مروان]] بر امام صادق{{ع}} وارد شدیم، آن حضرت فرمودند: «شما [[اهل]] کدام [[شهر]] هستید؟» گفتیم کوفه. فرمودند: در هیچ شهری [[دوستداران]] ما به اندازه کوفه زیاد نیستند خصوصا از این گروه شیعه‌ [[خداوند]] شما را به مسئله‌ای که مردم آن را نمی‌دانند [[آگاه]] کرده است بنابراین شما ما را [[دوست]] می‌دارید ولی مردم ما را [[دشمن]] می‌دارند، شما با ما [[بیعت]] کرده‌اید اما مردم با ما [[مخالفت]] ورزیده‌اند، شما گفتار و [[کردار]] ما را تصدیق می‌کنید در حالی که مردم ما را [[تکذیب]] می‌کنند پس خداوند شما را به زندگی‌ای چون [[زندگی]] ما زنده بدارد و به مرگی چون [[مرگ]] ما بمیراند<ref>شیخ طوسى، امالى، ج۱، ص۱۴۳؛ بحار الانوار، ج۶۸، ص۲۰، ح۳۴.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۸]]، ص ۸۷.</ref>
بسیاری از [[فقها]]، [[محدثان]] و قاضیان که از [[اصحاب امام باقر]] و [[امام صادق]]{{عم}} بودند به [[قیام زید]] پیوستند<ref>ر.ک: سید عبدالرزاق مقرم، زید الشهید رضى الله عنه، در این کتاب لیستى از شخصیت‌هایى که در قیام زید مشارکت داشته‌اند آورده است.</ref>.
وقتی که [[زید شهید]] مقدمات [[قیام]] خود را فراهم دید از [[امام زمان]] خود پیشی نگرفته و با امام صادق{{ع}} درباره این کار [[مشورت]] کرد.
[[امام]] [[موسی کاظم]]{{ع}} می‌فرماید: از پدرم امام صادق{{ع}} شنیدم که فرمود:
[[خداوند]] عمویم زید را [[رحمت]] کند... او در امر قیام خود با من مشورت کرد و من به او گفتم: عمو [[جان]] اگر بر خود هموار کرده‌ای که خویشتن را کشته و بدن بی‌جانت را در [[کناسه]] نام محله‌ای در کوفه و در لغت زباله‌دانی [[شهر]] بر دار آویخته ببینی به این کار دست بزن‌<ref>احتجاج، ج۲، ص۱۳۵؛ بحار الانوار، ج۴۶، ص۱۷۴؛ مسند الامام الرضا، ج۲، ص۵۰۵.</ref>.
امام صادق{{ع}} با این فرموده هم [[صحت]] قیام زید را مورد [[تأیید]] قرار داده و هم خبر شهادتش را به او اعلام فرمودند.


اما راهنمایی‌های امام صادق به سایر [[اصحاب]] [[مخلص]] خود در رابطه با قیام کردن به صورت کلی به‌گونه دیگری بود، گویا امام{{ع}} مایل نبود که همه توان، و سنگینی وجود خود را به یکباره و در قالب یک قیام در [[مبارزه]] با [[دستگاه اموی]] به [[مصرف]] برساند.
== وضع سیاسی ‌==
[[ابو بکر حضرمی]] گوید: در محضر امام صادق{{ع}} از قیام زید سخن به میان‌ آوردیم، امام صادق{{ع}} فرمودند: «عمویم کشته خواهد شد، او اگر [[قیام]] کند کشته می‌شود پس شما به خانه‌های خود [[فرار]] کنید، به [[خدا]] قسم که بر شما باکی نیست» مردی از حاضران گفت: ان شاء الله‌<ref>کشف الغمه، ج۲، ص۱۹۸- ۱۹۹؛ بحار الانوار، ج۴۷، ص۱۴۸.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۸، ص ۹۲.</ref>.
اوضاع و شرایط [[سیاسی]] که [[امام صادق]]{{ع}} قصد فعالیت در آن را داشتند به کلی [[تغییر]] کرده بود. [[هشام بن عبدالملک]] که [[امام باقر]]{{ع}} را به [[شهادت]] رسانده بود همچنان بر سر کار بوده و سیاستش در قبال امام صادق{{ع}} و [[شیعیان]] او همان [[سیاست]] سابق بود که بر اساس کینه‌های جاهلی بنا شده و تنها در [[تبعید]] و فشار و [[شکنجه]] خلاصه می‌شد.


===زید قیامش را آشکار می‌کند===
برخورد اهانت‌آمیز هشام در زمان [[امام باقر]]{{ع}} با [[زید بن علی]] به عنوان یکی از شخصیت‌ها و نمونه‌های بارز [[شیعه]] در آن [[زمان]] حکایت از عمق‌ تراژدی [[زندگی]] [[امت اسلام]] در آن زمان دارد. انگیزه‌های زید برای [[قیام]] برضد [[بنی امیه]] [[روز]] به روز بیشتر می‌شد تا آنجا که دیگر با انگیزه کاملا [[خالص]] [[اسلامی]] تصمیم به انجام آن گرفت.
[[زید بن علی]] به جمع‌آوری [[یاران]] و دعوت‌کنندگان برای قیام خود پرداخت و سپس قیامش را آشکار کرد و عده زیادی به او پیوستند.
 
امّا اگر کسی در اوضاع [[سیاسی]] و [[اخلاقی]] آن برهه از [[زمان]] دقیق شود درمی‌یابد که یکی از علامت‌های این دوره [[اضطراب]] و [[نابسامانی]] [[اعتقادی]] و سیاسی بوده و به رغم اینکه [[امت]] از [[ستم]] [[بنی امیه]] به ستوه آمده بودند و این مطلب در [[باور]] آنان جای گرفته بود و از دیگر سوی متقاعد شده بودند که تنها جایگزین مناسب سیاسی [[امیدوارکننده]] جریان [[علوی]] است که همواره در برابر [[ستمکاران]] ایستاده و متحمل [[شکنجه‌ها]] و فشارهای [[حکومت منحرف]] [[اموی]] شده است، ولی این دو باور به حدی از قوت نرسیده بود که برای تحقق [[نهضت]] و قیام کافی باشد.
وقتی [[جابر بن یزید جعفی]] خبر قیام و کشته شدن زید و [[بشارت]] برحق بودن و [[سلامت]] [[اعتقادات]] او را از قول [[برادر]] بزرگوارش [[امام محمد باقر]]{{ع}} به زید داد: زید در جواب گفت: من [[توانایی]] [[سکوت]] در برابر [[مخالفت]] با [[کتاب خدا]] و [[حاکمیت]] جبت و طاغوت را ندارم؛ خودم [[شاهد]] بودم که شخصی در برابر دیدگان هشام، [[رسول خدا]]{{صل}} را [[دشنام]] می‌داد؛ من به او گفتم ای [[کافر]] خاموش باش، به [[خدا]] قسم اگر می‌توانستم تو را می‌کشتم و به [[جهنم]] می‌فرستادم. هشام گفت: ای زید دست از همنشین ما بردار! زید ادامه داد به خدا قسم اگر جز خود و پسرم یحیی کس دیگری را برای قیام نیابم باز هم تا نابودی کامل هشام [[مبارزه]] خواهم کرد<ref>حیاة الامام محمد الباقر، دراسة و تحلیل، ج۱، ص۷۲.</ref>.
و از طرفی هم نهضت از این حیث که مورد نیاز شدید امت بود بدل به یک [[ضرورت اجتماعی]] گردیده بود تا امت ثابت کند که در برابر [[ستمگران]] کاملا از [[حقوق]] خود دست برنداشته و [[حفظ]] [[هویت اسلامی]] برایش اهمیت حیاتی داشته و به صورت عام در برابر [[باطل]] از خود حساسیت نشان می‌دهد.
 
روایتی که هم‌اکنون عنوان خواهیم کرد تصویر روشنی از انگیزه‌های واقعی زید و [[میزان]] [[اراده]] و [[عزم]] او برای مبارزه با بنی امیه به‌دست می‌دهد. از محمد بن عمر بن علی{{ع}} نقل شده که گفت: هشام بن عبدالملک، من و زید بن علی را به نزد [[یوسف بن عمر]] فرستاد، به [[قادسیه]] که رسیدیم زید گفت: اثاثیه مرا از اثاث خود جدا کنید؛ پسرش به او گفت: قصد چه کاری داری؟ گفت: به [[کوفه]] بازمی‌گردم، به [[خدا]] [[سوگند]] اگر بدانم [[خشنودی خداوند]] در این است که به دست خود آتشی برافروزم و چون شعله‌ور شد خود را در میان آن پرتاب کنم حتما این کار را انجام خواهم داد امّا من امروز در پیشگاه خدا هیچ کاری را برای خود از [[جهاد]] با [[بنی امیه]] [[برتر]] نمی‌دانم‌<ref>تیسیر المطالب، ص۱۰۸- ۱۰۹.</ref>.
 
بسیاری از [[فقها]]، محدثان و قاضیان که از [[اصحاب امام باقر]] و [[امام صادق]]{{عم}} بودند به [[قیام زید]] پیوستند<ref>ر.ک: سید عبدالرزاق مقرم، زید الشهید رضى الله عنه، در این کتاب لیستى از شخصیت‌هایى که در قیام زید مشارکت داشته‌اند آورده است.</ref>. وقتی که [[زید شهید]] مقدمات [[قیام]] خود را فراهم دید از [[امام زمان]] خود پیشی نگرفته و با امام صادق{{ع}} درباره این کار [[مشورت]] کرد.
 
[[امام موسی کاظم]]{{ع}} می‌فرماید: از پدرم امام صادق{{ع}} شنیدم که فرمود: [[خداوند]] عمویم زید را [[رحمت]] کند... او در امر قیام خود با من مشورت کرد و من به او گفتم: عمو [[جان]] اگر بر خود هموار کرده‌ای که خویشتن را کشته و بدن بی‌جانت را در [[کناسه]] ـ نام محله‌ای در کوفه و در لغت زباله‌دانی [[شهر]] ـ بر دار آویخته ببینی به این کار دست بزن‌<ref>احتجاج، ج۲، ص۱۳۵؛ بحار الانوار، ج۴۶، ص۱۷۴؛ مسند الامام الرضا، ج۲، ص۵۰۵.</ref>. امام صادق{{ع}} با این فرموده هم صحت قیام زید را مورد [[تأیید]] قرار داده و هم خبر شهادتش را به او اعلام فرمودند.
 
اما راهنمایی‌های امام صادق به سایر [[اصحاب]] [[مخلص]] خود در رابطه با قیام کردن به صورت کلی به‌گونه دیگری بود، گویا امام{{ع}} مایل نبود که همه توان و سنگینی وجود خود را به یکباره و در قالب یک قیام در [[مبارزه]] با دستگاه اموی به [[مصرف]] برساند.
 
[[ابو بکر حضرمی]] گوید: در محضر امام صادق{{ع}} از قیام زید سخن به میان‌ آوردیم، امام صادق{{ع}} فرمودند: «عمویم کشته خواهد شد، او اگر [[قیام]] کند کشته می‌شود پس شما به خانه‌های خود فرار کنید، به [[خدا]] قسم که بر شما باکی نیست» مردی از حاضران گفت: ان شاء الله‌<ref>کشف الغمه، ج۲، ص۱۹۸- ۱۹۹؛ بحار الانوار، ج۴۷، ص۱۴۸.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۸]]، ص ۹۲.</ref>
 
=== زید قیامش را آشکار می‌کند ===
[[زید بن علی]] به جمع‌آوری [[یاران]] و دعوت‌کنندگان برای قیام خود پرداخت و سپس قیامش را آشکار کرد و عده زیادی به او پیوستند. امّا اگر کسی در اوضاع [[سیاسی]] و [[اخلاقی]] آن برهه از [[زمان]] دقیق شود درمی‌یابد که یکی از علامت‌های این دوره [[اضطراب]] و نابسامانی [[اعتقادی]] و سیاسی بوده و به رغم اینکه [[امت]] از [[ستم]] [[بنی امیه]] به ستوه آمده بودند و این مطلب در [[باور]] آنان جای گرفته بود و از دیگر سوی متقاعد شده بودند که تنها جایگزین مناسب سیاسی [[امیدوارکننده]] جریان [[علوی]] است که همواره در برابر [[ستمکاران]] ایستاده و متحمل [[شکنجه‌ها]] و فشارهای حکومت منحرف [[اموی]] شده است، ولی این دو باور به حدی از قوت نرسیده بود که برای تحقق [[نهضت]] و قیام کافی باشد و از طرفی هم نهضت از این حیث که مورد نیاز شدید امت بود بدل به یک ضرورت اجتماعی گردیده بود تا امت ثابت کند که در برابر [[ستمگران]] کاملا از [[حقوق]] خود دست برنداشته و [[حفظ]] هویت اسلامی برایش اهمیت حیاتی داشته و به صورت عام در برابر [[باطل]] از خود حساسیت نشان می‌دهد.


از این روی اگرچه در آن برهه [[انقلاب]] به نتیجه کامل نمی‌رسید اما نفس‌ کار انقلابی برای [[امت اسلام]] مفید بود و به‌همین جهت است که می‌بینیم [[امام صادق]]{{ع}} با اینکه می‌دانستند نتیجه [[انقلاب‌ها]] چه می‌شود اما باز این طرز [[تفکر]] را عمیقا در [[جان]] [[شیعه]] [[رسوخ]] داده و چنانکه خواهد آمد به [[یاری]] [[انقلابیون]] می‌پرداختند.
از این روی اگرچه در آن برهه [[انقلاب]] به نتیجه کامل نمی‌رسید اما نفس‌ کار انقلابی برای [[امت اسلام]] مفید بود و به‌همین جهت است که می‌بینیم [[امام صادق]]{{ع}} با اینکه می‌دانستند نتیجه [[انقلاب‌ها]] چه می‌شود اما باز این طرز [[تفکر]] را عمیقا در [[جان]] [[شیعه]] [[رسوخ]] داده و چنانکه خواهد آمد به [[یاری]] [[انقلابیون]] می‌پرداختند.
زید قیام خود را آغاز کرد و پس از [[جنگی]] ویرانگر توانست به [[پیروزی]] قاطعی در برابر [[امویان]] دست یابد که اگر [[فتنه]] داخلی در میان سپاهیانش روی نمی‌داد [[جنگ]] به نفع زید به اتمام می‌رسید، اما بعضی از نیروهای نفوذی که طرفدار هشام بودند در معرکه جنگ بر او داخل شده و نظرش را درباره [[ابو بکر]] و عمر جویا شدند، زید گفت: [[خدا]] ابو بکر و عمر دو [[صحابی پیامبر]] خدا{{صل}} را [[رحمت]] کند و سپس از آنها پرسید: شما قبل از امروز کجا بودید؟
 
[[هدف]] [[دشمنان]] از القای چنین سؤالی در چنان موقعیت خطرناک و معرکه جنگ یکی از دو هدف بود که هرکدام از آن دو به وقوع می‌پیوست [[شکست]] زید حتمی بود. کیفیت این [[توطئه]] از این قرار بود که یا زید از [[شیخین]] [[بیزاری]] می‌جست که در این صورت به بهانه [[اسائه ادب]] به شیخین کشته می‌شد و این وسیله‌ای بود که [[امویان]] و جانشینانشان از آن برای نابود کردن دشمنان خود استفاده می‌کردند. و یا اینکه زید از [[ظالمان]] و غصب‌کنندگان [[حق اهل بیت]]{{عم}} بیزاری نمی‌جست که باز هم این عمل موجب [[تفرقه]] و [[اختلاف]] میان یارانش می‌گردید.
زید قیام خود را آغاز کرد و پس از [[جنگی]] ویرانگر توانست به [[پیروزی]] قاطعی در برابر [[امویان]] دست یابد که اگر [[فتنه]] داخلی در میان سپاهیانش روی نمی‌داد [[جنگ]] به نفع زید به اتمام می‌رسید، اما بعضی از نیروهای نفوذی که طرفدار هشام بودند، در معرکه جنگ بر او داخل شده و نظرش را درباره [[ابو بکر]] و عمر جویا شدند، زید گفت: [[خدا]] ابوبکر و عمر دو [[صحابی پیامبر]] خدا{{صل}} را [[رحمت]] کند و سپس از آنها پرسید: شما قبل از امروز کجا بودید؟
 
[[هدف]] [[دشمنان]] از القای چنین سؤالی در چنان موقعیت خطرناک و معرکه جنگ یکی از دو هدف بود که هرکدام از آن دو به وقوع می‌پیوست، [[شکست]] زید حتمی بود. کیفیت این [[توطئه]] از این قرار بود که یا زید از [[شیخین]] [[بیزاری]] می‌جست که در این صورت به بهانه اسائه ادب به شیخین کشته می‌شد و این وسیله‌ای بود که [[امویان]] و جانشینانشان از آن برای نابود کردن دشمنان خود استفاده می‌کردند و یا اینکه زید از [[ظالمان]] و غصب‌کنندگان [[حق اهل بیت]]{{عم}} بیزاری نمی‌جست که باز هم این عمل موجب [[تفرقه]] و [[اختلاف]] میان یارانش می‌گردید.


این [[سلاح]] مؤثر که [[والی کوفه]] [[یوسف بن عمر]] آن را به کار بست کار خود را کرد و [[پیمان‌شکنان]] و طمعکاران [[سپاه]] را پراکنده ساختند، به علاوه یوسف بن عمر به‌وسیله [[جاسوسان]] خود برای [[یاران]] زید [[پول]] فرستاد تا آنان را خریداری کند<ref>تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۲۷۷.</ref>.
این [[سلاح]] مؤثر که [[والی کوفه]] [[یوسف بن عمر]] آن را به کار بست کار خود را کرد و [[پیمان‌شکنان]] و طمعکاران [[سپاه]] را پراکنده ساختند، به علاوه یوسف بن عمر به‌وسیله [[جاسوسان]] خود برای [[یاران]] زید [[پول]] فرستاد تا آنان را خریداری کند<ref>تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۲۷۷.</ref>.
زید تنها ماند و سپاهش پراکنده گردید و خود [[سرنوشت]] خویش را به [[امام حسین]]{{ع}} [[تشبیه]] کرد.
امویان پس از کشتن او بدنش را به [[کوفه]] برده و در محله [[کناسه]] به دار آویختند، این واقعه در سال ۱۲۱ ه. ق اتفاق افتاد<ref>انساب الاشراف، ج۳، ص۴۳۹؛ مقریزى، النزاع و التخاصم، ص۳۱.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۸، ص ۹۵.</ref>.


===موضع‌گیری [[امام صادق]]{{ع}} در برابر [[قیام زید]]===
زید تنها ماند و سپاهش پراکنده گردید و خود [[سرنوشت]] خویش را به [[امام حسین]]{{ع}} تشبیه کرد. امویان پس از کشتن او بدنش را به [[کوفه]] برده و در محله [[کناسه]] به دار آویختند، این واقعه در سال ۱۲۱ ه. ق اتفاق افتاد<ref>انساب الاشراف، ج۳، ص۴۳۹؛ مقریزى، النزاع و التخاصم، ص۳۱.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۸]]، ص ۹۵.</ref>
[[مهزم اسدی]] گوید، بر امام صادق{{ع}} داخل شدم، آن حضرت{{ع}} فرمودند:
 
«ای مهزّم کار زید به کجا رسیده است؟» در پاسخ گفتم: او را به دار کشیدند، پرسیدند:
=== موضع‌گیری [[امام صادق]]{{ع}} در برابر [[قیام زید]] ===
«کجا؟» عرض کردم، در کناسه [[بنی اسد]]؛ فرمودند: «آیا تو خود او را در [[کناسه]] [[بنی اسد]] بر دار دیده‌ای؟» عرض کردم آری، سپس آن حضرت آنقدر [[گریه]] کردند که صدای گریه [[زن‌ها]] از پشت پرده بلند شد<ref>امالى طوسى، ج۲، ص۶۷۲؛ بحار الانوار، ج۴۶، ص۲۰۱.</ref>.
مهزم اسدی گوید، بر امام صادق{{ع}} داخل شدم، آن حضرت{{ع}} فرمودند: «ای مهزّم کار زید به کجا رسیده است؟» در پاسخ گفتم: او را به دار کشیدند، پرسیدند: «کجا؟» عرض کردم، در کناسه [[بنی اسد]]؛ فرمودند: «آیا تو خود او را در [[کناسه]] [[بنی اسد]] بر دار دیده‌ای؟» عرض کردم آری، سپس آن حضرت آنقدر [[گریه]] کردند که صدای گریه [[زن‌ها]] از پشت پرده بلند شد<ref>امالى طوسى، ج۲، ص۶۷۲؛ بحار الانوار، ج۴۶، ص۲۰۱.</ref>.
[[امام صادق]]{{ع}} در موارد متعدد از عمویش زید [[دفاع]] کرده و برای او [[طلب رحمت]] می‌کرد آن حضرت [[انگیزه‌ها]] و اهداف زید را برای عموم شرح داده و آن را مطابق با مفاهیم [[اسلامی]] در [[دل]] آنها [[رسوخ]] می‌داد این [[رفتار امام]]{{ع}} سبب شد تا [[مردم]] این [[قیام]] را قسمتی از [[حرکت]] امام صادق{{ع}} به [[حساب]] آورند نه حرکتی بیرون از آن به خصوص که امام صادق{{ع}} با بعضی از کسانی که بر ضد [[قیام زید]] [[تبلیغات]] می‌کردند [[مخالفت]] می‌فرمودند، به نمونه‌هایی [[تاریخی]] از این مخالفت‌ها توجه کنید:
 
[[امام صادق]]{{ع}} در موارد متعدد از عمویش زید [[دفاع]] کرده و برای او طلب رحمت می‌کرد آن حضرت انگیزه‌ها و اهداف زید را برای عموم شرح داده و آن را مطابق با مفاهیم [[اسلامی]] در [[دل]] آنها [[رسوخ]] می‌داد این رفتار امام{{ع}} سبب شد تا [[مردم]] این [[قیام]] را قسمتی از حرکت امام صادق{{ع}} به حساب آورند نه حرکتی بیرون از آن به خصوص که امام صادق{{ع}} با بعضی از کسانی که بر ضد [[قیام زید]] [[تبلیغات]] می‌کردند [[مخالفت]] می‌فرمودند، به نمونه‌هایی [[تاریخی]] از این مخالفت‌ها توجه کنید:


۱. [[فضیل بن یسار]] گوید: من پس از واقعه [[قتل]] زید به [[مدینه]] و نزد امام صادق{{ع}} رفتم و آن حضرت را در جریان نتایج قیام قرار دادم. [[امام]]{{ع}} پس از شنیدن سخنان من و شرح آنچه در میدان [[جنگ]] واقع شده بود فرمودند: «ای [[فضیل]] آیا در جنگ با [[شامیان]] همراه عمویم زید بودی؟» عرض کردم: آری. فرمود: «چند تن از آنان را کشتی؟» عرض کردم: شش نفر. فرمود: «نکند که در جواز ریختن خونشان [[شک]] داری؟» عرض کردم: اگر در این مطلب شکی داشتم حتما از کشتن آنان خودداری می‌نمودم. فضیل گوید شنیدم که امام صادق می‌فرمود:
۱. [[فضیل بن یسار]] گوید: من پس از واقعه [[قتل]] زید به [[مدینه]] و نزد امام صادق{{ع}} رفتم و آن حضرت را در جریان نتایج قیام قرار دادم. [[امام]]{{ع}} پس از شنیدن سخنان من و شرح آنچه در میدان [[جنگ]] واقع شده بود فرمودند: «ای فضیل آیا در جنگ با [[شامیان]] همراه عمویم زید بودی؟» عرض کردم: آری. فرمود: «چند تن از آنان را کشتی؟» عرض کردم: شش نفر. فرمود: «نکند که در جواز ریختن خونشان [[شک]] داری؟» عرض کردم: اگر در این مطلب شکی داشتم حتما از کشتن آنان خودداری می‌نمودم. فضیل گوید شنیدم که امام صادق می‌فرمود: «[[خداوند]] مرا نیز در این [[خون‌ها]] [[شریک]] نماید، به [[خدا]] [[سوگند]] که عمویم زید و [[یاران]] او [[شهید]] هستند و به همان راهی رفته‌اند که [[امام علی بن ابی طالب]] و یارانش رفته‌اند»<ref>{{متن حدیث|أَشْرَكَنِيَ اللَّهُ فِي تِلْكَ الدِّمَاءِ مَضَى وَ اللَّهِ زَيْدٌ عَمِّي وَ أَصْحَابُهُ شُهَدَاءُ مِثْلَ مَا مَضَى عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ أَصْحَابُهُ}}؛ امالی صدوق، ص۲۸۶.</ref>.
{{متن حدیث|أَشْرَكَنِيَ اللَّهُ فِي تِلْكَ الدِّمَاءِ مَضَى وَ اللَّهِ زَيْدٌ عَمِّي وَ أَصْحَابُهُ شُهَدَاءُ مِثْلَ مَا مَضَى عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ أَصْحَابُهُ}}؛
[[خداوند]] مرا نیز در این [[خون‌ها]] [[شریک]] نماید، به [[خدا]] [[سوگند]] که عمویم زید و [[یاران]] او [[شهید]] هستند و به همان راهی رفته‌اند که [[امام علی بن ابی طالب]] و یارانش رفته‌اند<ref>امالى صدوق، ص۲۸۶.</ref>.


۲. [[عبدالرحمن بن سیابه]] گوید: امام صادق{{ع}} هزار دینار به من دادند تا آن را در میان بازماندگان شهدای [[قیام زید بن علی بن الحسین]]{{عم}} تقسیم کنم، من نیز این کار را انجام دادم و از آن مبلغ، چهار دینار به عبدالله، [[برادر]] [[فضیل]] رسّان رسید<ref>امالى صدوق، ص۲۷۵.</ref>.
۲. عبدالرحمن بن سیابه گوید: امام صادق{{ع}} هزار دینار به من دادند تا آن را در میان بازماندگان شهدای [[قیام زید بن علی بن الحسین]]{{عم}} تقسیم کنم، من نیز این کار را انجام دادم و از آن مبلغ، چهار دینار به عبدالله، [[برادر]] فضیل رسّان رسید<ref>امالى صدوق، ص۲۷۵.</ref>. [[امام صادق]]{{ع}} این‌گونه [[قیام]] عمویش زید را دنبال می‌کرد و متحمل پیامدهای آن می‌گردید. این دو [[روایت]] سطح روابطی را که میان [[امام]]{{ع}} و [[شیعیان]] انقلابی وجود داشت نشان می‌دهد که امام{{ع}} حتی دستور می‌داده‌اند تا خانواده‌های شهدا [[شناسایی]] شده و میان آنها [[پول]] تقسیم شود.
[[امام صادق]]{{ع}} این‌گونه [[قیام]] عمویش زید را دنبال می‌کرد و متحمل پیامدهای آن می‌گردید. این دو [[روایت]] سطح روابطی را که میان [[امام]]{{ع}} و [[شیعیان]] انقلابی وجود داشت نشان می‌دهد که امام{{ع}} حتی دستور می‌داده‌اند تا [[خانواده‌های شهدا]] [[شناسایی]] شده و میان آنها [[پول]] تقسیم شود.


۳. امام صادق{{ع}} شیعیان خود را [[مأمور]] کرد تا به دور از چشم مأموران [[حکومت]] بدن زید را از بالای چوبه دار به زیر آورده و در جای مناسبی [[دفن]] نمایند.
۳. امام صادق{{ع}} شیعیان خود را [[مأمور]] کرد تا به دور از چشم مأموران [[حکومت]]، بدن زید را از بالای چوبه دار به زیر آورده و در جای مناسبی [[دفن]] نمایند. [[سلیمان بن خالد]] گوید: امام صادق{{ع}} از من پرسید: «چه چیز باعث شد تا زید را در این جای فعلی دفن کنید؟» عرض کردم: سه چیز باعث شد: اول اینکه تعداد ما کم بود و فقط هشت نفر بودیم، دومین عامل [[ترس]] ما از دمیدن صبح و روشن شدن هوا و [[رسوا]] شدن بود، سومین عامل این بود که این قبری بود که از پیش برای او آماده شده بود، امام صادق{{ع}} پرسیدند: «از آنجا که او را دفن کردید تا [[فرات]] چقدر فاصله است؟» عرض کردم به اندازه پرتاب یک سنگ، امام{{ع}} فرمودند:
[[سلیمان بن خالد]] گوید: امام صادق{{ع}} از من پرسید: «چه چیز باعث شد تا زید را در این جای فعلی دفن کنید؟» عرض کردم: سه چیز باعث شد: اول اینکه تعداد ما کم بود و فقط هشت نفر بودیم، دومین عامل [[ترس]] ما از دمیدن صبح و روشن شدن هوا و [[رسوا]] شدن بود، سومین عامل این بود که این قبری بود که از پیش برای او آماده شده بود، امام صادق{{ع}} پرسیدند: «از آنجا که او را دفن کردید تا [[فرات]] چقدر فاصله است؟» عرض کردم به اندازه پرتاب یک سنگ، امام{{ع}} فرمودند:
«[[سبحان الله]] چرا به بدنش آهن نبستید و او را در کف فرات نیانداختید؟ این بهترین کار بود»<ref>کافى، ج۸، ص۲۵۰- ۲۵۱، ح۳۵۱.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۸]]، ص ۹۷.</ref>
«[[سبحان الله]] چرا به بدنش آهن نبستید و او را در کف فرات نیانداختید؟ این بهترین کار بود»<ref>کافى، ج۸، ص۲۵۰- ۲۵۱، ح۳۵۱.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۸، ص ۹۷.</ref>.


===امام صادق{{ع}} و هشام بن عبدالملک‌===
=== امام صادق{{ع}} و هشام بن عبدالملک‌ ===
در این جو آکنده از [[تزاحم]] [[خواسته‌ها]] و [[شورش]] بر [[حکومت مرکزی]] خصوصا پس از [[قیام زید]] امام صادق{{ع}} مشغول مرتب نمودن اوضاع در جهت [[رسالت]] خود بودند، از دیگرسو تهمت‌های بسیاری از قبیل قیام در برابر [[خلیفه]] [[مسلمانان]]، زندقه و جواز [[سبّ]] و [[لعن خلفا]] به‌سوی [[شیعه]] سرازیر بود هنگامی که هشام به [[مدینه]] آمد [[بنی عباس]] که هنوز [[قدرت]] را در دست نگرفته بودند به استقبال او آمدند و از امام صادق{{ع}} [[شکایت]] و [[بدگویی]] کردند که او [[میراث]] «ماهر الخصی» را به [[تنهایی]] گرفته و ما را از آن بی‌نصیب گذاشته است‌<ref>از مراجعه به کتب روایى برمى‌آید که این شخص بدون وارث بوده و چون امام میراث بر هر بى وارثى است ارث او را گرفته بوده است.</ref>.
در این جو آکنده از تزاحم [[خواسته‌ها]] و [[شورش]] بر حکومت مرکزی خصوصا پس از [[قیام زید]]، امام صادق{{ع}} مشغول مرتب نمودن اوضاع در جهت [[رسالت]] خود بودند، از دیگر سو تهمت‌های بسیاری از قبیل قیام در برابر [[خلیفه]] [[مسلمانان]]، زندقه و جواز [[سبّ]] و لعن خلفا به‌سوی [[شیعه]] سرازیر بود، هنگامی که هشام به [[مدینه]] آمد [[بنی عباس]] که هنوز [[قدرت]] را در دست نگرفته بودند به استقبال او آمدند و از امام صادق{{ع}} [[شکایت]] و بدگویی کردند که او [[میراث]] «ماهر الخصی» را به تنهایی گرفته و ما را از آن بی‌نصیب گذاشته است‌<ref>از مراجعه به کتب روایى برمى‌آید که این شخص بدون وارث بوده و چون امام میراث بر هر بى وارثى است ارث او را گرفته بوده است.</ref>.


[[امام صادق]]{{ع}} در اینجا خطبه‌ای خوانده‌اند که در آن آمده است:
[[امام صادق]]{{ع}} در اینجا خطبه‌ای خوانده‌اند که در آن آمده است: پدر شما [[آزاد شده]] ما بود که از [[ترس]] شمشیرهای ما [[مسلمان]] شده بود، وی هیچگاه به سوی [[خدا]] و [[رسول]] او [[هجرت]] نکرده و [[خداوند]] [[ولایت]] او را با این [[آیه]] از ما برید: {{متن قرآن|وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلَايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ}}<ref>«و کسانی که ایمان آورده و هجرت نکرده‌اند شما را با آنان هیچ پیوندی نیست» سوره انفال، آیه ۷۲.</ref>. سپس فرمود: این [[غلام]] ما بود که مرد و ما [[میراث]] او را گرفتیم و چون ما اولاد رسول خدا و ذراری [[فاطمه زهرا]]{{س}} هستیم و آن حضرت میراث پیامبر را گرفت‌<ref>مناقب ابن شهر آشوب، ج۱، ص۲۲۴؛ بحار الأنوار، ج۴۷، ص۱۷۶، ح۲۲.</ref>.
پدر شما [[آزاد شده]] ما بود که از [[ترس]] شمشیرهای ما [[مسلمان]] شده بود، وی هیچگاه به سوی [[خدا]] و [[رسول]] او [[هجرت]] نکرده و [[خداوند]] [[ولایت]] او را با این [[آیه]] از ما [[برید]]:
{{متن قرآن|وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلَايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ}}<ref>«و کسانی که ایمان آورده و هجرت نکرده‌اند شما را با آنان هیچ پیوندی نیست» سوره انفال، آیه ۷۲.</ref>
سپس فرمود:
این [[غلام]] ما بود که مرد و ما [[میراث]] او را گرفتیم و چون ما [[اولاد رسول خدا]] و ذراری [[فاطمه زهرا]]{{س}} هستیم و آن حضرت [[میراث پیامبر]] را گرفت‌<ref>مناقب ابن شهر آشوب، ج۱، ص۲۲۴؛ بحار الأنوار، ج۴۷، ص۱۷۶، ح۲۲.</ref>.


پس از [[مرگ]] [[هشام بن عبدالملک]] در سال ۱۲۵ ه. ق [[ولید بن یزید]] عهده‌دار امر [[خلافت]] شد. ولید به [[لقب]] [[فاسق]] مشهور بود،؛ چراکه در میان [[بنی امیه]] از نظر دائم الخمر بودن، شنیدن [[موسیقی]]، هرزه‌درایی، [[پرده‌دری]] و بی‌توجهی به کارهای [[مردم]] کسی به پای او نمی‌رسید؛ در حالات او وارد شده در حالت مستی با [[کنیز]] خود درآمیخت و چون [[مؤذن]] بانگ [[اذان]] برداشت، قسم یاد کرد که باید این کنیز برای مردم [[نماز جماعت]] بخواند. آن کنیز لباس‌های ولید را پوشید و به [[مسجد]] رفت و در حال جنابت و مستی برای مردم نماز جماعت خواند.
پس از [[مرگ]] [[هشام بن عبدالملک]] در سال ۱۲۵ ه. ق [[ولید بن یزید]] عهده‌دار امر [[خلافت]] شد. ولید به [[لقب]] [[فاسق]] مشهور بود؛ چراکه در میان [[بنی امیه]] از نظر دائم الخمر بودن، شنیدن موسیقی، هرزه‌درایی، [[پرده‌دری]] و بی‌توجهی به کارهای [[مردم]] کسی به پای او نمی‌رسید؛ در حالات او وارد شده در حالت مستی با کنیز خود درآمیخت و چون [[مؤذن]] بانگ [[اذان]] برداشت، قسم یاد کرد که باید این کنیز برای مردم [[نماز جماعت]] بخواند. آن کنیز لباس‌های ولید را پوشید و به [[مسجد]] رفت و در حال جنابت و مستی برای مردم نماز جماعت خواند.
ولید حوضی از شراب برای خود درست کرده بود که در هنگام عیش و [[عشرت]] خود را به درون آن می‌انداخت و آنقدر از آن می‌نوشید که کم شدن شراب [[حوض]] در کناره‌هایش آشکار می‌شد<ref>حیات الحیوان، ج۱، ص۲۱۶.</ref>.
از دیگر جلوه‌های [[فسق]] او اینکه با کنیزان پدرش که «[[ام ولد]]» بودند یعنی پدرش از آنها صاحب فرزند شده، و آنها نامادری او به‌شمار می‌آمدند [[ازدواج]] کرد.


وی روزی به [[قرآن مجید]] تفأل زد و این [[آیه]] آمد که: {{متن قرآن|وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ}}<ref>«و (پیامبران) گشایش خواستند و هر گردنکش ستیهنده‌ای نومید شد» سوره ابراهیم، آیه ۱۵.</ref> (و [[پیامبران]] از [[خدا]] [[گشایش]] خواستند، و سرانجام‌ هر زورگوی لجوجی [[نومید]] شد) ولید [[قرآن]] را پاره کرد و اشعاری با این مضمون خطاب به قرآن سرود:
ولید حوضی از شراب برای خود درست کرده بود که در هنگام عیش و [[عشرت]] خود را به درون آن می‌انداخت و آنقدر از آن می‌نوشید که کم شدن شراب حوض در کناره‌هایش آشکار می‌شد<ref>حیات الحیوان، ج۱، ص۲۱۶.</ref>. از دیگر جلوه‌های [[فسق]] او اینکه با کنیزان پدرش که «ام ولد» بودند، یعنی پدرش از آنها صاحب فرزند شده و آنها نامادری او به‌شمار می‌آمدند [[ازدواج]] کرد.
«آیا [[زورگویان]] لجوج را [[تهدید]] می‌کنی؟ بدان‌که من همان زورگوی لجوج هستم.
 
وی روزی به [[قرآن مجید]] تفأل زد و این [[آیه]] آمد که: {{متن قرآن|وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ}}<ref>«و (پیامبران) گشایش خواستند و هر گردنکش ستیزنده‌ای نومید شد» سوره ابراهیم، آیه ۱۵.</ref> (و [[پیامبران]] از [[خدا]] [[گشایش]] خواستند و سرانجام‌ هر زورگوی لجوجی [[نومید]] شد) ولید [[قرآن]] را پاره کرد و اشعاری با این مضمون خطاب به قرآن سرود: «آیا [[زورگویان]] لجوج را [[تهدید]] می‌کنی؟ بدان‌که من همان زورگوی لجوج هستم.
هنگامی که در [[روز قیامت]] خدایت را دیدی، به او بگو که ولید مرا پاره کرد<ref>مروج الذهب، ج۳، ص۲۱۶. {{عربی|أتوعد كلّ جبّار عنيد *** فها أنا ذاك جبّار عنيد /// فإن لاقيت ربّك يوم حشر *** فقل يا ربّ خرّقنى الوليد}}.</ref>.
هنگامی که در [[روز قیامت]] خدایت را دیدی، به او بگو که ولید مرا پاره کرد<ref>مروج الذهب، ج۳، ص۲۱۶. {{عربی|أتوعد كلّ جبّار عنيد *** فها أنا ذاك جبّار عنيد /// فإن لاقيت ربّك يوم حشر *** فقل يا ربّ خرّقنى الوليد}}.</ref>.
وی چنان در [[گمراهی]] فرو رفته بود که حتی هشام به او گفته بود: وای بر تو به خدا [[سوگند]] که من نمی‌دانم آیا تو [[مسلمان]] هستی یا نه؟!<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۸، ص ۹۹.</ref>.


===آغاز رهایی‌===
وی چنان در [[گمراهی]] فرو رفته بود که حتی هشام به او گفته بود: وای بر تو به خدا [[سوگند]] من نمی‌دانم آیا تو [[مسلمان]] هستی یا نه؟!<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۸]]، ص ۹۹.</ref>.
این برهه [[تاریخی]] [[زندگی]] [[امت اسلام]] که در آن، [[امت]] خواهان [[سقوط]] و نابودی [[بنی امیه]] شدند به یکباره و بدون [[برنامه‌ریزی]] قبلی به وجود نیامده بود بلکه حاصل فعالیت‌های انقلابی بود که از [[نهضت امام حسین]]{{ع}} آغاز شده و تا [[نهضت]] زید که [[ابهت]] [[هشام بن عبدالملک]] [[اموی]] را درهم [[شکست]] ادامه یافته بود.
در چنین شرایطی [[استاندار خراسان]] در نامه‌ای به ولید نوشت که اوضاع‌ [[خراسان]] آشفته شده و قیام‌هایی به وقوع پیوسته است؛ ولید در پاسخ او نوشت من فعلا مشغول کار مهتری چون رسیدگی‌ به «عریض»، «[[معبد]]» و «[[ابن ابی عایشه]]» هستم، که هر سه نفر، از آوازخوانان و مغنیان دربار او بودند<ref>ذهبى، تاریخ الاسلام، ج۵، ص۱۷۸.</ref>.
[[امام صادق]]{{ع}} [[عاقبت]] این سقوط و زشکاری و [[سرپیچی]] از [[محرمات الهی]] را چنین ترسیم فرموده است: [[خداوند متعال]] هفت [[روز]] پس از به [[آتش]] کشیدن بدن زید [[فرمان]] نابودی بنی امیه را صادر فرمود<ref>کافى، ج۸، ص۱۶۱؛ تفسیر عیاشى، ج۱، ص۳۲۵.</ref>.


این ولید بود که دستور داد [[بدن مطهر]] [[زید شهید]] را پس از چهار سال از بالای چوبه دار پایین کشیده و در [[آتش]] بسوزانند.
=== آغاز رهایی‌ ===
[[مراقبت]] شدید از داری که بدن زید بر بالای آن آویخته بود- البته از [[ترس]] اینکه [[شیعیان]] آن را از دار پایین آورده و [[دفن]] کنند- نشان از فعالیت‌های [[سازمان]] یافته بر ضد [[حکومت]] وقت دارد؛ [[امام صادق]]{{ع}} همواره شیعیان را [[نکوهش]] می‌نمودند که چرا هنوز نتوانسته‌اند بدن زید شهید را از بالای دار پایین بیاورند.
این برهه [[تاریخی]] [[زندگی]] [[امت اسلام]] که در آن، [[امت]] خواهان [[سقوط]] و نابودی [[بنی امیه]] شدند به یکباره و بدون [[برنامه‌ریزی]] قبلی به وجود نیامده بود بلکه حاصل فعالیت‌های انقلابی بود که از [[نهضت امام حسین]]{{ع}} آغاز شده و تا [[نهضت]] زید که ابهت [[هشام بن عبدالملک]] [[اموی]] را درهم [[شکست]] ادامه یافته بود.
هنگامی که [[مبارزه]] با [[دستگاه اموی]] شدت پیدا کرد ولید به [[حاکم کوفه]] نامه‌ای به این مضمون نوشت: گوساله عراقیان را از دار پایین بکش، بدنش را در آتش بسوزان و خاکسترش را در دریا بریز نوع کلماتی که در این [[نامه]] به کار رفته، اشاره به [[آیه]]: ۹۷: طه، درباره [[گوساله سامری]] دارد.
 
[[یوسف بن عمر]] نیز آنچه را که [[خلیفه]] دستور داده بود کاملا به [[اجرا]] در آورد، او بدن [[زید بن علی]] را سوزانده و خاکسترش را در [[فرات]] ریخت‌<ref>طبرى، ج۸، ص۱۲۲؛ ابن اثیر، ج۵، ص۱۲۷؛ تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۳۹۱.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۸، ص ۱۰۱.</ref>.
در چنین شرایطی [[استاندار خراسان]] در نامه‌ای به ولید نوشت که اوضاع‌ [[خراسان]] آشفته شده و قیام‌هایی به وقوع پیوسته است؛ ولید در پاسخ او نوشت من فعلا مشغول کار مهمتری چون رسیدگی‌ به «عریض»، «[[معبد]]» و «ابن ابی عایشه» هستم که هر سه نفر، از آوازخوانان و مغنیان دربار او بودند<ref>ذهبى، تاریخ الاسلام، ج۵، ص۱۷۸.</ref>.
 
[[امام صادق]]{{ع}} عاقبت این سقوط و زشکاری و سرپیچی از [[محرمات الهی]] را چنین ترسیم فرموده است: [[خداوند متعال]] هفت [[روز]] پس از به [[آتش]] کشیدن بدن زید [[فرمان]] نابودی بنی امیه را صادر فرمود<ref>کافى، ج۸، ص۱۶۱؛ تفسیر عیاشى، ج۱، ص۳۲۵.</ref>.
 
این ولید بود که دستور داد بدن مطهر [[زید شهید]] را پس از چهار سال از بالای چوبه دار پایین کشیده و در [[آتش]] بسوزانند.
[[مراقبت]] شدید از داری که بدن زید بر بالای آن آویخته بود ـ البته از [[ترس]] اینکه [[شیعیان]] آن را از دار پایین آورده و [[دفن]] کنند ـ نشان از فعالیت‌های [[سازمان]] یافته بر ضد [[حکومت]] وقت دارد؛ [[امام صادق]]{{ع}} همواره شیعیان را نکوهش می‌نمودند که چرا هنوز نتوانسته‌اند بدن زید شهید را از بالای دار پایین بیاورند.
 
هنگامی که [[مبارزه]] با دستگاه اموی شدت پیدا کرد ولید به [[حاکم کوفه]] نامه‌ای به این مضمون نوشت: گوساله عراقیان را از دار پایین بکش، بدنش را در آتش بسوزان و خاکسترش را در دریا بریز نوع کلماتی که در این نامه به کار رفته، اشاره به [[آیه]]: ۹۷: طه، درباره گوساله سامری دارد. [[یوسف بن عمر]] نیز آنچه را که [[خلیفه]] دستور داده بود کاملا به اجرا در آورد، او بدن [[زید بن علی]] را سوزانده و خاکسترش را در [[فرات]] ریخت‌<ref>طبرى، ج۸، ص۱۲۲؛ ابن اثیر، ج۵، ص۱۲۷؛ تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۳۹۱.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۸]]، ص ۱۰۱.</ref>
   
   
===امام صادق{{ع}} [[قیام]] عمویش زید را تقویت می‌کند===
=== امام صادق{{ع}} [[قیام]] عمویش زید را تقویت می‌کند ===
دستگاه [[بنی امیه]] همواره برای دستیابی به امکان برخوردهای شدید با مخالفان خود آنان را در برابر [[افکار عمومی]] آماج تهمت‌های ناروا و [[زشت]] همچون [[کفر]] و زندقه، از میان بردن [[اتحاد]] [[امت]] و... می‌ساختند تا با این کار مجوزی برای [[مباح]] شمردن [[خون]] آنان پیدا کرده و [[مردم]] ساده‌دل را برای مبارزه با آنها بشورانند.
دستگاه [[بنی امیه]] همواره برای دستیابی به امکان برخوردهای شدید با مخالفان خود آنان را در برابر افکار عمومی آماج تهمت‌های ناروا و [[زشت]] همچون [[کفر]] و زندقه، از میان بردن [[اتحاد]] [[امت]] و... می‌ساختند تا با این کار مجوزی برای [[مباح]] شمردن [[خون]] آنان پیدا کرده و [[مردم]] ساده‌دل را برای مبارزه با آنها بشورانند. به‌همین‌جهت درباره [[قیام زید]] نیز همین [[تهمت‌ها]] موجود بوده و شایع کرده بودند زید برای دست‌یابی به اهداف شخصی، بر [[سلطان]] [[زمان]] خود که [[هشام بن عبدالملک]] می‌باشد و [[خداوند]] [[پیروی]] از او را بر همگان [[واجب]] کرده، سر به [[شورش]] برداشته است.
به‌همین‌جهت درباره [[قیام زید]] نیز همین [[تهمت‌ها]] موجود بوده و شایع کرده بودند زید برای دست‌یابی به اهداف شخصی، بر [[سلطان]] [[زمان]] خود که [[هشام بن عبدالملک]] می‌باشد و [[خداوند]] [[پیروی]] از او را بر همگان [[واجب]] کرده، سر به [[شورش]] برداشته است.
 
امام صادق{{ع}} در ردّ این [[شایعات]] و تهمت‌ها چنین فرموده است: نگویید زید سر به شورش برداشت،؛ چراکه زید دانشمندی [[راستگو]] بود، او شما را به سوی خود و برای نفع شخصی خود فرانخوانده بود بلکه او شما را به [[خشنودی]] [[آل محمد]] فراخوانده و اگر [[پیروز]] می‌شد حتما به [[وعده]] خود [[وفا]] می‌نمود، [[قیام]] او برضد [[حاکم]] [[جامعه]] و به منظور از میان بردن [[سلطه]] او بود<ref>الحور العین، ص۱۸۸.</ref>.
 
میان [[یحیی بن زید]] (فرزند [[زید شهید]]) و مردی از [[شیعه]] درباره [[قیام زید]] گفت‌وگویی درگرفت، [[مرد]] [[شیعی]] به یحیی گفت: ای پسر [[پیامبر]] پدر تو در قیام خود چون [[مجاهدان]] بود امّا ادعای امامت کرد و از [[پیامبر اکرم]]{{صل}} درباره کسانی که به [[دروغ]] ادعای امامت کنند [[روایات]] بسیاری آمده است. یحیی گفت: خاموش باش، پدر من عاقل‌تر از این بود که چیزی را ادعا کند که [[حق]] او نیست، او فقط گفت: شما را به خشنودی آل محمد فرا می‌خوانم و مراد او پسر عمویم جعفر بود، مرد گفت: پس امروز [[امام]] بر حق امام [[جعفر صادق]]{{ع}} است؟ یحیی پاسخ داد: آری، او فقیه‌ترین [[بنی هاشم]] است<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۸]]، ص ۱۰۳.</ref>.
 
=== کشته شدن یحیی بن زید ===
یحیی بن زید نیز در [[زمان]] [[خلافت]] ولید بن یزید کشته شد و جریان [[شهادت]] او از این قرار بود که او پس از شهادت پدرش از [[کوفه]] خارج شد و به [[خراسان]] و سپس از آنجا به [[ری]] و سرخس و سپس به بلخ رفته و در نزد شخصی به نام حریش بن عبدالرحمن شیبانی پناه گرفت و در نزد او ماند تا هشام از [[دنیا]] رفت و ولید بر مسند خلافت نشست‌<ref>سید عبدالرزاق مقرّم، زید بن على، ص۱۷۶.</ref>.
 
[[والی کوفه]] نامه‌ای به نصر بن سیار نوشت و در آن اطلاع داد که یحیی در [[خانه]] حریش است، نصر بن سیار از حریش خواست تا یحیی را [[تسلیم]] کند، حریش منکر وجود یحیی در خانه خود شد و گفت: من از یحیی هیچ اطلاعی ندارم، به همین دلیل دستور دادند تا او را ششصد تازیانه زدند، سپس حریش گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر یحیی در زیر پای من باشد، پایم را برنمی‌دارم تا شما او را ببینید<ref>ابن اثیر، تاریخ کامل، ج۵، ص۱۲۷.</ref>.
 
پس از این ماجرا نیز دستگاه‌های اطلاعاتی نظام اموی همواره در جستجوی [[یحیی بن زید]] بودند پس از ماجراهایی که بیان آنها طولانی خواهد شد. نصر بن سیار لشکری با ده هزار سوار به [[جنگ]] یحیی بن زید فرستاد. یحیی با تعداد هفتاد نفر از [[یاران]] خود با این [[سپاه]] عظیم روبرو شد و در آخرین [[نبرد]]، در اثر تیری که به پیشانی‌اش اصابت کرد به [[شهادت]] رسید و تمامی [[اصحاب]] او نیز همراه او شهادت را در آغوش کشیدند. (رضوان الله علیهم اجمعین)؛ [[دشمنان]] سر یحیی را از بدن جدا کرده و بدنش را برهنه کردند<ref>ابن اثیر، تاریخ کامل، ج۵، ص۱۲۷.</ref>؛ این واقعه در سال ۱۲۵ ه. ق به وقوع پیوست جسد شریفش را در جوزجان گرگان‌ بر دار کشیدند و تا [[قیام ابو مسلم خراسانی]] بر همان دار ماند، [[ابو مسلم]] بدنش را از دار به زیر آورده، بر او [[نماز]] خواند و او را [[دفن]] کرد<ref>ابن اثیر، تاریخ کامل، ج۵، ص۱۲۷.</ref>.
 
در سال ۱۲۶ ه. ق ولید بن یزید به دست خود [[امویان]] کشته شد و [[یزید بن ولید بن عبدالملک]] به جای او بر کرسی خلافت نشست. در این دوره چنان آشفتگی [[سیاسی]] به وجود آمد که تا آن [[روز]] سابقه نداشت. هرکس کوچکترین امیدی به در دست گرفتن [[ریاست]] داشت از گوشه‌ای سر برآورده بود؛ چراکه [[مردم]] در این [[زمان]] چنان از [[ستم]] [[بنی امیه]] به ستوه آمده بودند که بدون هیچ‌گونه دقت و مطالعه‌ای آمادگی پذیرش سخن هرکس را که ادعای [[برقراری عدالت]] می‌نمود، داشتند. ازاین‌رو است که می‌بینیم در این دوران گرایشات سیاسی گوناگونی پیدا شد.
 
در چنین آشفته بازاری امکان به دست گرفتن اوضاع و انسجام بخشیدن به همه این گرایشات سیاسی و یک‌سویه کردن آنها، برای [[امام صادق]]{{ع}} نبود. اینجاست که می‌بینیم آن حضرت در قبال این اوضاع، به عنوان یک‌ [[اصلاحگر]] و [[راهنما]] ظاهر شدند. آن حضرت گاه [[یاران]] خویش را از [[دنباله‌روی]] کورکورانه دیگر [[مذاهب]] برحذر می‌داشتند و گاه آنان را به موضع‌گیری انقلابی فرامی‌خواندند، البته اگر اشخاص مورد اعتماد و دارای [[عقاید]] صحیح را می‌یافتند.
 
[[امام]]{{ع}} به همه جزئیات موجود در [[جامعه]] [[آگاهی]] کامل داشتند زیرا حرکتی که [[امام صادق]]{{ع}} با آن روبه‌رو بودند اگرچه عکس‌العمل واقیت‌های جامعه بود، اما مولود خلق الساعه همان جامعه نبود، امام{{ع}} از فعالیت‌های جریان‌های [[فکری]] وارداتی در آن شرایط و نیز از اهدافی که گردانندگان این جریانات در سر می‌پروراندند کاملا [[آگاه]] بودند.
 
امام{{ع}} به خوبی می‌دانستند که چه اهداف و نیت‌هایی در پشت این [[شعارها]] و [[پرچم‌ها]] پنهان شده است مانند شعاری که [[بنی عباس]] برای رسیدن به [[خلافت]] [[مردم]] را به آن فریفتند، اینجاست که امام{{ع}} همگان را از دنباله‌روی کورکورانه از این دعوت‌ها برحذر می‌داشته‌اند، آن حضرت همواره بر [[ضرورت]] [[التزام]] به اصول و ارزش‌های گمشده [[اسلامی]] و [[الهی]] تأکید می‌کردند.


امام صادق{{ع}} در ردّ این [[شایعات]] و تهمت‌ها چنین فرموده است:
امام صادق{{ع}} ویژگی‌های خط [[سیاسی]] مطابق با شرایط زمانه را به گونه‌ای که [[بنی امیه]] را مستقیما مورد [[هدف]] قرار ندهد به [[پیروان]] خود القا می‌فرموده‌اند، این همان سیاستی است که می‌توان آن را به روشنی در مواضع آن حضرت در قبال [[قیام]] عمویش [[زید شهید]] و پشتیبانی آن حضرت از آن به خوبی مشاهده کرد<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۸]]، ص ۱۰۴.</ref>.
نگویید زید سر به شورش برداشت،؛ چراکه زید دانشمندی [[راستگو]] بود، او شما را به سوی خود و برای نفع شخصی خود فرانخوانده بود بلکه او شما را به [[خشنودی]] [[آل محمد]] فراخوانده و اگر [[پیروز]] می‌شد حتما به [[وعده]] خود [[وفا]] می‌نمود، [[قیام]] او برضد [[حاکم]] [[جامعه]] و به منظور از میان بردن [[سلطه]] او بود<ref>الحور العین، ص۱۸۸.</ref>.
میان [[یحیی بن زید]] (فرزند [[زید شهید]]) و مردی از [[شیعه]] درباره [[قیام زید]] گفت‌وگویی درگرفت، [[مرد]] [[شیعی]] به یحیی گفت: ای پسر [[پیامبر]] پدر تو در قیام خود چون [[مجاهدان]] بود امّا [[ادعای امامت]] کرد و از [[پیامبر اکرم]]{{صل}} درباره کسانی که به [[دروغ]] ادعای امامت کنند [[روایات]] بسیاری آمده است. یحیی گفت: خاموش باش، پدر من عاقل‌تر از این بود که چیزی را ادعا کند که [[حق]] او نیست، او فقط گفت: شما را به خشنودی آل محمد فرا می‌خوانم و مراد او پسر عمویم جعفر بود، مرد گفت: پس امروز [[امام]] بر [[حق امام]] [[جعفر صادق]]{{ع}} است؟ یحیی پاسخ داد: آری، او فقیه‌ترین [[بنی هاشم]] است.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۸، ص ۱۰۳.</ref>.


===کشته شدن یحیی بن زید===
=== موضع‌گیری امام صادق{{ع}} در برابر رویدادهای سیاسی ‌===
یحیی بن زید نیز در [[زمان]] [[خلافت]] ولید بن یزید کشته شد و جریان [[شهادت]] او از این قرار بود که او پس از شهادت پدرش از [[کوفه]] خارج شد و به [[خراسان]] و سپس از آنجا به [[ری]] و [[سرخس]] و سپس به بلخ رفته و در نزد شخصی به نام [[حریش بن عبدالرحمن شیبانی]] [[پناه]] گرفت و در نزد او ماند تا هشام از [[دنیا]] رفت و ولید بر [[مسند]] خلافت نشست‌<ref>سید عبدالرزاق مقرّم، زید بن على، ص۱۷۶.</ref>.
موضع‌گیری سیاسی امام صادق{{ع}} در برابر رویدادهای سیاسی و پیشنهادی [[رهبری سیاسی]] که از جانب گروه‌های پیرو و یا [[دوستدار]] آن حضرت عرضه می‌گردید را می‌توان در دو نکته خلاصه کرد:
[[والی کوفه]] نامه‌ای به [[نصر بن سیار]] نوشت و در آن اطلاع داد که یحیی در [[خانه]] حریش است، نصر بن سیار از حریش خواست تا یحیی را [[تسلیم]] کند، حریش منکر وجود یحیی در خانه خود شد و گفت: من از یحیی هیچ اطلاعی ندارم، به همین دلیل دستور دادند تا او را ششصد تازیانه زدند، سپس حریش گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر یحیی در زیر پای من باشد، پایم را برنمی‌دارم تا شما او را ببینید<ref>ابن اثیر، تاریخ کامل، ج۵، ص۱۲۷.</ref>.
# اوّل: موضع آن حضرت در برابر پیشنهادهای رهبری سیاسی که از جانب گروه‌های مختلف مردم به آن حضرت ارائه می‌گردید.
# دوّم: تأکید بر گرفتن موضع اصولی و برحذر داشتن [[شیعه]] از مواضع انفعالی و [[منحرف]] شدن توسّط رویدادهای سیاسی<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۸]]، ص ۱۰۷.</ref>.


پس از این ماجرا نیز دستگاه‌های اطلاعاتی [[نظام اموی]] همواره در جستجوی [[یحیی بن زید]] بودند پس از ماجراهایی که بیان آنها طولانی خواهد شد. [[نصر بن سیار]] لشکری با ده هزار سوار به [[جنگ]] یحیی بن زید فرستاد. یحیی با تعداد هفتاد نفر از [[یاران]] خود با این [[سپاه]] عظیم روبرو شد و در آخرین [[نبرد]]، در اثر تیری که به پیشانی‌اش اصابت کرد به [[شهادت]] رسید و تمامی [[اصحاب]] او نیز همراه او شهادت را در آغوش کشیدند. ([[رضوان]] [[الله]] علیهم اجمعین)؛ [[دشمنان]] سر یحیی را از بدن جدا کرده و بدنش را برهنه کردند<ref>ابن اثیر، تاریخ کامل، ج۵، ص۱۲۷.</ref>؛ این واقعه در سال ۱۲۵ ه. ق به وقوع پیوست جسد شریفش را در جوزجان گرگان‌ بر دار کشیدند و تا [[قیام ابو مسلم خراسانی]] بر همان دار ماند، [[ابو مسلم]] بدنش را از دار به زیر آورده، بر او [[نماز]] خواند و او را [[دفن]] کرد<ref>ابن اثیر، تاریخ کامل، ج۵، ص۱۲۷.</ref>.
=== موضع امام{{ع}} در برابر پیشنهادهای رهبری ‌===
در سال ۱۲۶ ه. ق ولید بن یزید به دست خود [[امویان]] کشته شد و [[یزید بن ولید بن عبدالملک]] به جای او بر [[کرسی خلافت]] نشست. در این دوره چنان [[آشفتگی]] [[سیاسی]] به وجود آمد که تا آن [[روز]] سابقه نداشت. هرکس کوچکترین امیدی به در دست گرفتن [[ریاست]] داشت از گوشه‌ای سر برآورده بود؛ چراکه [[مردم]] در این [[زمان]] چنان از [[ستم]] [[بنی امیه]] به ستوه آمده بودند که بدون هیچ‌گونه دقت و مطالعه‌ای [[آمادگی]] پذیرش سخن هرکس را که ادعای [[برقراری عدالت]] می‌نمود، داشتند. ازاین‌رو است که می‌بینیم در این دوران گرایشات سیاسی گوناگونی پیدا شد.
پیشنهاد اوّل: از عبدالحمید بن ابی الدّیلم [[روایت]] شده که گفت: نزد امام [[جعفر صادق]]{{ع}} بودم که نامه عبدالسلام بن عبدالرحمن بن نعیم و نامه [[فیض بن مختار]] و [[سلیمان بن خالد]] به‌دست آن حضرت رسید که در آن نامه آمده بود:
اکنون [[کوفه]] از جانب حکومت مرکزی، حافظ و نگهبانی ندارد و اگر [[امام]] به آنها دستور بدهد آن را فتح خواهند کرد.


در چنین آشفته بازاری امکان به دست گرفتن اوضاع و [[انسجام]] بخشیدن به همه این گرایشات سیاسی و یک‌سویه کردن آنها، برای [[امام صادق]]{{ع}} نبود.
هنگامی که امام{{ع}} نامه آنها را خواند، آن را به گوشه‌ای انداخت و فرمود: «من امام و پیشوای آنها نیستم. آیا نمی‌دانند که پیشوای آنان [[سفیانی]] است؟»<ref>اختیار و معرفة الرّجال، ص۳۵۳، ح۶۶۲ و به نقل از آن در بحار الانوار، ج۴۷، ص۳۵۰.</ref>.
اینجا است که می‌بینیم آن حضرت در قبال این اوضاع، به عنوان یک‌ [[اصلاحگر]] و [[راهنما]] ظاهر شدند.
آن حضرت گاه [[یاران]] خویش را از [[دنباله‌روی]] [[کورکورانه]] دیگر [[مذاهب]] برحذر می‌داشتند و گاه آنان را به موضع‌گیری انقلابی فرامی‌خواندند، البته اگر اشخاص مورد [[اعتماد]] و دارای [[عقاید]] صحیح را می‌یافتند.
[[امام]]{{ع}} به همه جزئیات موجود در [[جامعه]] [[آگاهی]] کامل داشتند زیرا حرکتی که [[امام صادق]]{{ع}} با آن روبه‌رو بودند اگرچه عکس‌العمل واقیت‌های جامعه بود، اما مولود [[خلق]] [[الساعه]] همان جامعه نبود، امام{{ع}} از فعالیت‌های جریان‌های [[فکری]] وارداتی در آن شرایط و نیز از اهدافی که گردانندگان این جریانات در سر می‌پروراندند کاملا [[آگاه]] بودند.
امام{{ع}} به خوبی می‌دانستند که چه اهداف و نیت‌هایی در پشت این [[شعارها]] و [[پرچم‌ها]] پنهان شده است مانند شعاری که [[بنی عباس]] برای رسیدن به [[خلافت]] [[مردم]] را به آن فریفتند، اینجا است که امام{{ع}} همگان را از دنباله‌روی کورکورانه از این دعوت‌ها برحذر می‌داشته‌اند، آن حضرت همواره بر [[ضرورت]] [[التزام]] به اصول و ارزش‌های گمشده [[اسلامی]] و [[الهی]] تأکید می‌کردند.
امام صادق{{ع}} ویژگی‌های خط [[سیاسی]] مطابق با شرایط زمانه را به گونه‌ای که [[بنی امیه]] را مستقیما مورد [[هدف]] قرار ندهد به [[پیروان]] خود [[القا]] می‌فرموده‌اند، این همان سیاستی است که می‌توان آن را به روشنی در مواضع آن حضرت در قبال [[قیام]] عمویش [[زید شهید]] و [[پشتیبانی]] آن حضرت از آن به خوبی [[مشاهده]] کرد.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۸، ص ۱۰۴.</ref>.


===موضع‌گیری امام صادق{{ع}} در برابر رویدادهای سیاسی‌===
پیشنهاد دوّم: این پیشنهاد از طرف گروهی از [[مردم خراسان]] به [[امام صادق]]{{ع}} شده بود. البتّه در [[حقیقت]]، این یک پیشنهاد برای [[قیام]] و [[انقلاب]] و [[دعوت]] [[مردم]] برای [[بیعت با امام]] صادق{{ع}} نبود. بلکه نوعی تحقیق درباره شخصی بود که از کوفه به [[خراسان]] رفته و مدّعی شده بود که نماینده امام و فرستاده امام صادق{{ع}} به سوی [[اهل خراسان]] است.
[[موضع‌گیری سیاسی]] امام صادق{{ع}} در برابر رویدادهای سیاسی و پیشنهادی [[رهبری سیاسی]] که از جانب گروه‌های پیرو و یا [[دوستدار]] آن حضرت عرضه می‌گردید را می‌توان در دو نکته خلاصه کرد:
اوّل: موضع آن حضرت در برابر پیشنهادهای رهبری سیاسی که از جانب گروه‌های مختلف مردم به آن حضرت ارائه می‌گردید.
دوّم: تأکید بر گرفتن موضع اصولی و برحذر داشتن [[شیعه]] از مواضع انفعالی و [[منحرف]] شدن توسّط رویدادهای سیاسی.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۸، ص ۱۰۷.</ref>.


===موضع امام{{ع}} در برابر پیشنهادهای رهبری‌===
حال متن کامل [[روایت]] را از زبان راوی حدیث [[حارث بن حصیره ازدی]] ببینید؛ گفت: «مردی از [[اهل کوفه]] به خراسان آمد و مردم را به [[ولایت]] [[جعفر بن محمد]]{{ع}} فراخواند. گروهی از مردم خواسته او را [[اجابت]] کرده و پیرو او گردیدند. گروهی نیز حرف‌های او را بکلّی [[انکار]] کرده و او را [[دروغگو]] پنداشتند. گروه دیگری نیز ورع به [[خرج]] داده، راه [[احتیاط]] و توقّف در پیش گرفتند. راوی گوید: از هرکدام از این [[فرقه‌ها]] مردی به عنوان نماینده به خدمت امام [[جعفر صادق]]{{ع}} رسید. البتّه نماینده گروهی که [[اهل]] [[زهد]] و ورع بوده و در کار آن مدعی، توقّف کرده بودند، در مسیر حرکت کاروانی که از خراسان به [[مدینه]] می‌آمد با کنیزی که در آن کاروان بود مخفیانه مرتکب عمل [[زنا]] گردید.
پیشنهاد اوّل: از [[عبدالحمید بن ابی الدّیلم]] [[روایت]] شده که گفت: نزد امام [[جعفر صادق]]{{ع}} بودم که [[نامه]] [[عبدالسلام بن عبدالرحمن بن نعیم]] و [[نامه]] [[فیض بن مختار]] و [[سلیمان بن خالد]] به‌دست آن حضرت رسید که در آن نامه آمده بود:
اکنون [[کوفه]] از جانب [[حکومت مرکزی]]، [[حافظ]] و [[نگهبانی]] ندارد و اگر [[امام]] به آنها دستور بدهد آن را فتح خواهند کرد.
هنگامی که امام{{ع}} نامه آنها را خواند، آن را به گوشه‌ای انداخت و فرمود:
«من امام و پیشوای آنها نیستم. آیا نمی‌دانند که پیشوای آنان [[سفیانی]] است؟»<ref>اختیار و معرفة الرّجال، ص۳۵۳، ح۶۶۲ و به نقل از آن در بحار الانوار، ج۴۷، ص۳۵۰.</ref>.
پیشنهاد دوّم: این پیشنهاد از طرف گروهی از [[مردم خراسان]] به [[امام صادق]]{{ع}} شده بود. البتّه در [[حقیقت]]، این یک پیشنهاد برای [[قیام]] و [[انقلاب]] و [[دعوت]] [[مردم]] برای [[بیعت با امام]] صادق{{ع}} نبود. بلکه نوعی تحقیق درباره شخصی بود که از کوفه به [[خراسان]] رفته و مدّعی شده بود که [[نماینده امام]] و فرستاده امام صادق{{ع}} به سوی [[اهل خراسان]] است.


حال متن کامل [[روایت]] را از زبان [[راوی حدیث]] [[حارث بن حصیره ازدی]] ببینید؛ گفت:
راوی گوید: هنگامی که ما بر [[حضرت امام صادق]]{{ع}} وارد شدیم، آن مرد که سابقه این کار زشت را داشت، سخنگوی گروه هم بود. او به امام صادق{{ع}} عرض کرد: [[خدا]] خیرت دهد؛ مردی از [[اهل کوفه]] نزد ما آمده و [[مردم]] را به [[ولایت]] شما فراخوانده است. گروهی او را تصدیق کرده، گروهی [[تکذیب]] و گروه دیگری نیز [[زهد]] و ورع به [[خرج]] داده و راه توقّف در پیش گرفته‌اند. [[امام صادق]]{{ع}} فرمودند: «تو از کدامیک از این سه گروه هستی؟» مرد گفت: من از گروهی هستم که ورع به خرج داده و توقّف کرده‌اند. امام صادق{{ع}} فرمودند: «این زهد و ورع تو در فلان شب کجا بود؟» که به آن شبی اشاره داشت که مرد مرتکب آن عمل‌ [[زشت]] شده بود. راوی گوید: مرد از شنیدن این [[کلام]] نگران شد<ref>بصائر الدرجات، ص۲۶۴، ح۵؛ بحار الانوار، ج۴۷، ص۷۲.</ref>.
«مردی از [[اهل کوفه]] به خراسان آمد و مردم را به [[ولایت]] [[جعفر بن محمد]]{{ع}} فراخواند. گروهی از مردم خواسته او را [[اجابت]] کرده و پیرو او گردیدند. گروهی نیز حرف‌های او را بکلّی [[انکار]] کرده و او را [[دروغگو]] پنداشتند. گروه دیگری نیز [[ورع]] به [[خرج]] داده، راه [[احتیاط]] و توقّف در پیش گرفتند. [[راوی]] گوید: از هرکدام از این [[فرقه‌ها]] مردی به عنوان [[نماینده]] به خدمت امام [[جعفر صادق]]{{ع}} رسید. البتّه نماینده گروهی که [[اهل]] [[زهد]] و ورع بوده و در کار آن مدعی، توقّف کرده بودند، در مسیر [[حرکت]] کاروانی که از خراسان به [[مدینه]] می‌آمد با کنیزی که در آن کاروان بود مخفیانه مرتکب عمل [[زنا]] گردید.
راوی گوید: هنگامی که ما بر [[حضرت امام صادق]]{{ع}} وارد شدیم، آن مرد که سابقه این [[کار زشت]] را داشت، سخنگوی گروه هم بود. او به امام صادق{{ع}} عرض کرد: [[خدا]] خیرت دهد؛ مردی از [[اهل کوفه]] به نزد ما آمده و [[مردم]] را به [[ولایت]] شما فراخوانده است. گروهی او را [[تصدیق]] کرده، گروهی [[تکذیب]] و گروه دیگری نیز [[زهد]] و [[ورع]] به [[خرج]] داده و راه توقّف در پیش گرفته‌اند. [[امام صادق]]{{ع}} فرمودند: «تو از کدامیک از این سه گروه هستی؟» مرد گفت: من از گروهی هستم که ورع به خرج داده و توقّف کرده‌اند. امام صادق{{ع}} فرمودند: «این زهد و ورع تو در فلان شب کجا بود؟» که به آن شبی اشاره داشت که مرد مرتکب آن عمل‌ [[زشت]] شده بود. [[راوی]] گوید: مرد از شنیدن این [[کلام]] نگران شد<ref>بصائر الدرجات، ص۲۶۴، ح۵؛ بحار الانوار، ج۴۷، ص۷۲.</ref>.
پیشنهاد سوّم: این‌بار امام صادق{{ع}} [[سیاست]] خود را در برابر گروهی از مخالفان [[بنی امیه]]، با اشاره غیر مستقیم به [[نقص]] [[عقیدتی]] و [[فکری]] این [[مبارزه]]، و اهدافی که بعضی از عناصر مبارزه‌کننده به دنبال آن بودند بیان فرمودند. این مطلب را از جریان دیدار [[عمرو بن عبید]] و [[واصل بن عطاء]] و دیگرانی از بزرگان [[معتزله]] با امام صادق{{ع}} که پس از مطرح کردن نظریه [[قیام]]، [[انقلاب]] و به دست آوردن [[حکومت]] در نزد آن حضرت، [[تأیید]] و [[همراهی]] ایشان را می‌خواستند، می‌توان دریافت.


[[امام]]{{ع}} نه تنها به سؤال آنها جواب نداده و [[دعوت]] آنها را رد کرد. بلکه در جوابی که به آنها داد به حلّ مسأله دیگری پرداخت که اهمیت آن از [[اجابت]] خواسته آنان بیشتر بود. چه آنکه اگر انگیزه‌های قیام‌کنندگان از قیامشان، با انگیزه‌های بنی امیه در حکومت تفاوتی نداشته باشد و از نظر فکری با هم یکسان باشند، [[قیام مسلحانه]] فایده‌ای نخواهد داشت. به خاطر همین موضوع، امام{{ع}} انگشت روی [[درد]] اصلی که سبب این پیامدهای تاریک و انحرافاتی که [[جامعه اسلامی]] را متألّم کرده بود، گذاشتند. [[روایت]] را از [[عبدالکریم بن عتبه هاشمی]] می‌بینیم:
پیشنهاد سوّم: این‌بار امام صادق{{ع}} [[سیاست]] خود را در برابر گروهی از مخالفان [[بنی امیه]]، با اشاره غیر مستقیم به نقص [[عقیدتی]] و [[فکری]] این [[مبارزه]] و اهدافی که بعضی از عناصر مبارزه‌کننده به دنبال آن بودند بیان فرمودند. این مطلب را از جریان دیدار [[عمرو بن عبید]] و [[واصل بن عطاء]] و دیگرانی از بزرگان [[معتزله]] با امام صادق{{ع}} که پس از مطرح کردن نظریه [[قیام]]، [[انقلاب]] و به دست آوردن [[حکومت]] در نزد آن حضرت، [[تأیید]] و [[همراهی]] ایشان را می‌خواستند، می‌توان دریافت.
[[عبد الکریم]] می‌گوید: نزد امام صادق{{ع}} در [[مکه]] بودم. ناگاه جماعتی از معتزله که در میان آنها [[عمرو بن عبید]] و [[واصل بن عطاء]] و [[حفص بن سالم]] و گروه دیگری از بزرگان آنان بودند بر [[امام]] وارد شدند. در آن ایام، ولید بن یزید کشته شده و [[اهل شام]] در حال [[اختلاف]] برای [[تعیین خلیفه]] بودند. آنان بسیار با [[امام صادق]] سخن گفتند و خطابه‌ای طولانی ایراد کردند. امام صادق{{ع}} به آنها فرمودند: «شما خیلی طولانی صحبت می‌کنید. یک نفر از میان خود [[نماینده]] کنید تا او [[دلایل]] شما را به صورت مختصر و روشن بیان کند».


آنها عمرو بن عبید را از طرف خود نماینده کردند و او نیز بسیار طولانی [[کلام]] خود را بیان کرد. او گفت: اهل شام [[خلیفه]] خود را کشته‌اند و [[خداوند]] بعضی از آنها را به بعضی دیگر [[مبتلا]] کرده و امورشان متشتّت گردیده است. ما دیدیم [[محمد بن عبدالله بن حسن]] مردی است دارای [[دین]] و [[عقل]] و [[مروّت]] و از [[خاندان]] [[خلافت]]. خواستیم تا گرد او جمع شده و با او [[بیعت]] کنیم و [[قیام]] خود را به همراه او آشکار ساخته، [[مردم]] را به سوی او بخوانیم. هرکس با او بیعت کند، ما با او هستیم و او از ماست و هرکس از ما دوری گزیند، ما نیز دست از او خواهیم داشت و هرکس با ما [[نبرد]] کند با او نبرد خواهیم کرد، و او را به سمت [[حقّ]] و [[اهل]] حقّ باز خواهیم گرداند. اکنون [[دوست]] داشتیم که این مطلب را با تو در میان بگذاریم.؛ چراکه ما از نظرات امثال تو [[بی‌نیاز]] نیستیم.؛ چراکه تو بسیار با [[فضیلت]] بوده و [[پیروان]] فراوان داری.
[[امام]]{{ع}} نه تنها به سؤال آنها جواب نداده و [[دعوت]] آنها را رد کرد. بلکه در جوابی که به آنها داد به حلّ مسأله دیگری پرداخت که اهمیت آن از [[اجابت]] خواسته آنان بیشتر بود. چه آنکه اگر انگیزه‌های قیام‌کنندگان از قیامشان، با انگیزه‌های بنی امیه در حکومت تفاوتی نداشته باشد و از نظر فکری با هم یکسان باشند، قیام مسلحانه فایده‌ای نخواهد داشت. به خاطر همین موضوع، امام{{ع}} انگشت روی درد اصلی که سبب این پیامدهای تاریک و انحرافاتی که [[جامعه اسلامی]] را متألّم کرده بود، گذاشتند. [[روایت]] را از عبدالکریم بن عتبه هاشمی می‌بینیم: عبد الکریم می‌گوید: نزد امام صادق{{ع}} در [[مکه]] بودم. ناگاه جماعتی از معتزله که در میان آنها [[عمرو بن عبید]] و [[واصل بن عطاء]] و [[حفص بن سالم]] و گروه دیگری از بزرگان آنان بودند بر [[امام]] وارد شدند. در آن ایام، ولید بن یزید کشته شده و [[اهل شام]] در حال [[اختلاف]] برای [[تعیین خلیفه]] بودند. آنان بسیار با [[امام صادق]] سخن گفتند و خطابه‌ای طولانی ایراد کردند. امام صادق{{ع}} به آنها فرمودند: «شما خیلی طولانی صحبت می‌کنید. یک نفر از میان خود نماینده کنید تا او [[دلایل]] شما را به صورت مختصر و روشن بیان کند».
هنگامی که او به صحبت خود پایان داد، امام صادق{{ع}} فرمودند: «آیا نظر همه شما همین است که عمرو بن عبید گفت؟» گفتند: بلی. امام صادق{{ع}} [[حمد]] و [[ثنای الهی]] را بجای آورد و بر [[پیامبر]] و آلش [[درود]] فرستاد و با آنان به دلایل مختلف [[احتجاج]] کرد و بعد رو به عمرو کرد و گفت: «ای عمرو، از [[خدا]] بترس و شما ای گروه، [[تقوای الهی]] پیشه کنید.؛ چراکه پدرم که بهترین کس بر روی [[زمین]] بود و [[داناترین]] فرد به [[کتاب خدا]] و [[سنّت]] [[رسول خدا]]{{صل}}، بر من این‌گونه [[روایت]] کرده است که: [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: هرکس [[مردم]] را به [[شمشیر]] بزند و آنان را به‌سوی خود بخواند در حالی‌که در میان [[مسلمانان]] کسی‌ داناتر از او وجود دارد، [[گمراه]] و متظاهر است»<ref>بحار الانوار، ج۴۷، ص۲۱۳- ۲۱۶، به نقل از کافى، ج۳، ص۵۵۴؛ احتجاج، ج۲، ص۱۱۸- ۱۲۲؛ تهذیب، ج۶۷، ص۱۴۸.</ref>.


عجیب است این گروه که به [[فضیلت]] [[امام صادق]]{{ع}} و [[برتری]] آن حضرت بر دیگران اعتراف داشتند چگونه [[فکر]] [[بیعت]] با کس دیگری را در سر می‌پرورانده و از آن بدتر توقّع داشتند امام صادق{{ع}} کار آنها را [[تأیید]] کند؟! در حالی که امام صادق آنها را به کاری معقول و [[مشروع]] فرامی‌خواند. آری، آنان می‌بایست در کاری که قصد انجام آن را داشتند تجدیدنظر کنند.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۸، ص ۱۰۷.</ref>.
آنها عمرو بن عبید را از طرف خود نماینده کردند و او نیز بسیار طولانی [[کلام]] خود را بیان کرد. او گفت: اهل شام [[خلیفه]] خود را کشته‌اند و [[خداوند]] بعضی از آنها را به بعضی دیگر [[مبتلا]] کرده و امورشان متشتّت گردیده است. ما دیدیم [[محمد بن عبدالله بن حسن]] مردی است دارای [[دین]] و [[عقل]] و [[مروّت]] و از [[خاندان]] [[خلافت]]. خواستیم تا گرد او جمع شده و با او [[بیعت]] کنیم و [[قیام]] خود را به همراه او آشکار ساخته، [[مردم]] را به سوی او بخوانیم. هرکس با او بیعت کند، ما با او هستیم و او از ماست و هرکس از ما دوری گزیند، ما نیز دست از او خواهیم داشت و هرکس با ما [[نبرد]] کند با او نبرد خواهیم کرد، و او را به سمت [[حقّ]] و [[اهل]] حقّ باز خواهیم گرداند. اکنون [[دوست]] داشتیم که این مطلب را با تو در میان بگذاریم.؛ چراکه ما از نظرات امثال تو بی‌نیاز نیستیم؛ چراکه تو بسیار با [[فضیلت]] بوده و [[پیروان]] فراوان داری.


===امام صادق{{ع}} [[شیعه]] را از گرفتن مواضع انفعالی بازمی‌دارند===
هنگامی که او به صحبت خود پایان داد، امام صادق{{ع}} فرمودند: «آیا نظر همه شما همین است که عمرو بن عبید گفت؟» گفتند: بلی. امام صادق{{ع}} [[حمد]] و [[ثنای الهی]] را بجای آورد و بر [[پیامبر]] و آلش [[درود]] فرستاد و با آنان به دلایل مختلف [[احتجاج]] کرد و بعد رو به عمرو کرد و گفت: «ای عمرو، از [[خدا]] بترس و شما ای گروه، [[تقوای الهی]] پیشه کنید؛ چراکه پدرم که بهترین کس بر روی [[زمین]] بود و داناترین فرد به [[کتاب خدا]] و [[سنّت]] [[رسول خدا]]{{صل}}، بر من این‌گونه [[روایت]] کرده است که: [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: هرکس [[مردم]] را به [[شمشیر]] بزند و آنان را به‌سوی خود بخواند در حالی‌که در میان [[مسلمانان]] کسی‌ داناتر از او وجود دارد، [[گمراه]] و متظاهر است»<ref>بحار الانوار، ج۴۷، ص۲۱۳- ۲۱۶، به نقل از کافى، ج۳، ص۵۵۴؛ احتجاج، ج۲، ص۱۱۸- ۱۲۲؛ تهذیب، ج۶۷، ص۱۴۸.</ref>.
 
عجیب است این گروه که به [[فضیلت]] [[امام صادق]]{{ع}} و [[برتری]] آن حضرت بر دیگران اعتراف داشتند چگونه [[فکر]] [[بیعت]] با کس دیگری را در سر می‌پرورانده و از آن بدتر توقّع داشتند امام صادق{{ع}} کار آنها را [[تأیید]] کند؟! در حالی که امام صادق آنها را به کاری معقول و [[مشروع]] فرامی‌خواند. آری، آنان می‌بایست در کاری که قصد انجام آن را داشتند تجدیدنظر کنند<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۸]]، ص ۱۰۷.</ref>.
 
=== امام صادق{{ع}} [[شیعه]] را از گرفتن مواضع انفعالی بازمی‌دارند ===
برای روشن شدن این موضوع، به مطالعه برخی از نمونه‌های [[تاریخی]] می‌پردازیم:
برای روشن شدن این موضوع، به مطالعه برخی از نمونه‌های [[تاریخی]] می‌پردازیم:
نمونه اوّل: این نمونه تاریخی دربردارنده تأکید امام صادق{{ع}} به [[شیعیان]] بر [[لزوم]] تحقیق و تتبّع و [[عجله]] نکردن در دادن پاسخ مثبت به هرکسی است که [[شعار]] [[انقلاب]] سردهد، حتّی اگر شعار او شعار [[اهل بیت]]{{عم}} باشد.؛ چراکه [[انسان]] اگر بدون تحقیق و [[تفکر]] به راهی قدم بنهد، حتما [[زیان]] خواهد کرد. زیان بزرگی که ممکن است به قیمت [[جان]] آن شخص تمام شود؛ و در [[قیامت]] باید بر همه [[اعمال]] [[خرد]] و کلان خود جواب بدهد و اگر بدون [[بینه]] و دلیل [[قوی]] در این راه کشته شده باشد [[پشیمانی]] برای او سودی نخواهد داشت. این [[سیاست امام]]{{ع}} حاوی بهترین هشدار برای شیعیان بود، که گول حرکت‌های [[سیاسی]] را که با ادّعای [[ارتباط با امام]]{{ع}} قصد [[اغفال]] شیعه و استفاده از توانایی‌های آنان را به جهت [[منافع]] و [[مصالح]] خود داشتند، نخورند.
 
نمونه اوّل: این نمونه تاریخی دربردارنده تأکید امام صادق{{ع}} به [[شیعیان]] بر [[لزوم]] تحقیق و تتبّع و [[عجله]] نکردن در دادن پاسخ مثبت به هرکسی است که [[شعار]] [[انقلاب]] سردهد، حتّی اگر شعار او شعار [[اهل بیت]]{{عم}} باشد.؛ چراکه [[انسان]] اگر بدون تحقیق و [[تفکر]] به راهی قدم بنهد، حتما [[زیان]] خواهد کرد. زیان بزرگی که ممکن است به قیمت [[جان]] آن شخص تمام شود؛ و در [[قیامت]] باید بر همه [[اعمال]] [[خرد]] و کلان خود جواب بدهد و اگر بدون [[بینه]] و دلیل [[قوی]] در این راه کشته شده باشد [[پشیمانی]] برای او سودی نخواهد داشت. این [[سیاست امام]]{{ع}} حاوی بهترین هشدار برای شیعیان بود، که گول حرکت‌های [[سیاسی]] را که با ادّعای ارتباط با امام{{ع}} قصد [[اغفال]] شیعه و استفاده از توانایی‌های آنان را به جهت منافع و [[مصالح]] خود داشتند، نخورند.
   
   
اکنون روایتی از [[عیص بن قاسم]] می‌خوانیم که گفت: از [[امام صادق]]{{ع}} شنیدم که می‌فرمود:
اکنون روایتی از [[عیص بن قاسم]] می‌خوانیم که گفت: از [[امام صادق]]{{ع}} شنیدم که می‌فرمود: «از خدای واحدی که هیچ شریکی ندارد، بپرهیزید. در کارهای خود دقّت کنید. به [[خدا]] قسم که اگر یکی از شما گلّه گوسفند و چوپانی داشته باشد، اگر چوپان دیگری را بیابد که در رابطه با گوسفندان او داناتر از چوپان فعلی باشد، چوپان اوّل را [[اخراج]] و چوپان داناتر را به جای او خواهد گماشت. به خدا قسم اگر شما دو [[جان]] داشتید که با یک جان [[جهاد]] کرده و [[تجربه]] اندوخته و با جان دیگر مطابق آنچه یافته و فهمیده‌اید عمل می‌کردید، جایز بود این کار را انجام دهید. امّا شما بیشتر از یک جان ندارید که اگر آن جان را از دست دادید، به خدا قسم که دیگر امکان [[توبه]] نخواهید داشت. پس بسیار سزاوار است تا برای [[آینده]] و [[زندگی]] و جان خود، دست به انتخاب اصلح بزنید. هرگاه کسی نزد شما آمد و شما را به نام ما به [[انقلاب]] فرا خواند، اوّل تحقیق کنید که برای چه [[هدف]] و زیر [[پرچم]] چه کسی خارج می‌شوید؟»<ref>کافى، ج۸، ص۲۶۴.</ref>.
«از خدای واحدی که هیچ شریکی ندارد، بپرهیزید. در کارهای خود دقّت کنید. به [[خدا]] قسم که اگر یکی از شما گلّه گوسفند و [[چوپانی]] داشته باشد، اگر [[چوپان]] دیگری را بیابد که در رابطه با گوسفندان او داناتر از چوپان فعلی باشد، چوپان اوّل را [[اخراج]] و چوپان داناتر را به جای او خواهد گماشت. به خدا قسم اگر شما دو [[جان]] داشتید که با یک جان [[جهاد]] کرده و [[تجربه]] اندوخته و با جان دیگر مطابق آنچه یافته و فهمیده‌اید عمل می‌کردید، جایز بود این کار را انجام دهید. امّا شما بیشتر از یک جان ندارید که اگر آن جان را از دست دادید، به خدا قسم که دیگر امکان [[توبه]] نخواهید داشت. پس بسیار سزاوار است تا برای [[آینده]] و [[زندگی]] و جان خود، دست به [[انتخاب اصلح]] بزنید. هرگاه کسی نزد شما آمد و شما را به نام ما به [[انقلاب]] فرا خواند، اوّل تحقیق کنید که برای چه [[هدف]] و زیر [[پرچم]] چه کسی خارج می‌شوید؟»<ref>کافى، ج۸، ص۲۶۴.</ref>.
 
نمونه دوّم: در این نمونه [[تاریخی]]، امام صادق{{ع}} به این نکته مهم اشاره دارند که مهمترین نیاز این مرحله از [[تاریخ]]، وجود الگوهای [[نیکو]] و [[رهبران]] [[پاکی]] است که با [[رفتار شایسته]] و [[افکار]] درست خود، [[جامعه]] را [[پشتیبانی]] کنند.
نمونه دوّم: در این نمونه [[تاریخی]]، امام صادق{{ع}} به این نکته مهم اشاره دارند که مهمترین نیاز این مرحله از [[تاریخ]]، وجود الگوهای [[نیکو]] و [[رهبران]] [[پاکی]] است که با رفتار شایسته و [[افکار]] درست خود، [[جامعه]] را پشتیبانی کنند.


از [[عمرو بن ابان]] [[روایت]] شده که گفت: از امام صادق{{ع}} شنیدم که می‌فرمود:
از عمرو بن ابان [[روایت]] شده که گفت: از امام صادق{{ع}} شنیدم که می‌فرمود: «ای [[شیعیان]]، شما به ما نسبت داده شده‌اید. پس مایه [[زینت]] و افتخار ما باشید، نه مایه ننگ و عار ما. چه چیز شما را مانع می‌شود که مانند [[اصحاب علی]]{{ع}} در میان‌ [[مردم]] زندگی کنید؟! هریک از اصحاب علی{{ع}} در میان هر قبیله‌ای داخل می‌شد، او را [[امام جماعت]]، مؤذّن و [[امانت‌دار]] خود می‌کردند. [[بیماران]] مردم را [[عیادت]] کنید، در [[تشییع]] جنازه‌های آنان حاضر شوید و در مساجدشان [[نماز]] بخوانید. نگذارید دیگران در هیچ کار خیری از شما پیشی بگیرند که به [[خدا]] [[سوگند]] شما به انجام این کارها سزاوارتر از آنانید»<ref>اصول کافى، ج۲، ص۲۹۳؛ مشکاة الانوار، ص۶۷؛ وسائل الشیعه، ج۱، ص۵۲.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۸]]، ص ۱۱۱.</ref>
«ای [[شیعیان]]، شما به ما نسبت داده شده‌اید. پس مایه [[زینت]] و [[افتخار]] ما باشید، نه مایه [[ننگ و عار]] ما. چه چیز شما را مانع می‌شود که مانند [[اصحاب علی]]{{ع}} در میان‌ [[مردم]] زندگی کنید؟! هریک از اصحاب علی{{ع}} در میان هر قبیله‌ای داخل می‌شد، او را [[امام جماعت]]، [[مؤذّن]] و [[امانت‌دار]] خود می‌کردند. [[بیماران]] مردم را [[عیادت]] کنید، در [[تشییع]] جنازه‌های آنان حاضر شوید و در مساجدشان [[نماز]] بخوانید. نگذارید دیگران در هیچ کار خیری از شما پیشی بگیرند که به [[خدا]] [[سوگند]] شما به انجام این کارها سزاوارتر از آنانید»<ref>اصول کافى، ج۲، ص۲۹۳؛ مشکاة الانوار، ص۶۷؛ وسائل الشیعه، ج۱، ص۵۲.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۸، ص ۱۱۱.</ref>.


==شرایط فکری‌==
==شرایط فکری‌==
۱۱۵٬۴۷۸

ویرایش