اصحاب امام حسین در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
خنثیسازی نسخهٔ 1328210 از Bahmani (بحث)
برچسب: برگرداندهشده |
برچسبها: خنثیسازی پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۵۹: | خط ۵۹: | ||
== شهادت اصحاب در روز عاشورا == | == شهادت اصحاب در روز عاشورا == | ||
با شروع [[جنگ]] [[روز عاشورا]] | با شروع [[جنگ]] [[روز عاشورا]] [[اصحاب]] همپیمان شدند تا یک نفر از ما زنده است از [[جوانان]] [[بنیهاشم]] کسی وارد جنگ نشود باید یادگارهای [[خاندان اهل بیت]] کنار سیدالشهدا بمانند تا ما همه [[شهید]] شویم<ref>چون ایثارگری و شهامت و عشق اصحاب سیدالشهدا در کتابی مستقلی به نام «شیفتگان ولایت» تدوین یافته و لذا در این جا به اختصار اصحاب حضرت مرور میشود.</ref>. | ||
در حمله گسترده [[عمر سعد]] چندین هزار تیرانداز، [[باران]] تیر را بر سپاه سیدالشهدا باریدند و در آن هجوم حدود چهل تا پنجاه نفر به [[شهادت]] رسیدند و [[امام]] با کیاست توانست [[جنگ]] را به شیوه جنگ تن به تن برگرداند. در جنگ تن به تن بود که هر یک از [[اصحاب]] با [[شجاعت]] وصف ناپذیری به میدان میرفت و مبنای [[اعتقادی]] خود را در قالب رجزی میسرود و [[دفاع]] جانانهاش را از [[ولایت]] به [[گوش]] [[تاریخ]] میرساند. | در حمله گسترده [[عمر سعد]] چندین هزار تیرانداز، [[باران]] تیر را بر سپاه سیدالشهدا باریدند و در آن هجوم حدود چهل تا پنجاه نفر به [[شهادت]] رسیدند و [[امام]] با کیاست توانست [[جنگ]] را به شیوه جنگ تن به تن برگرداند. در جنگ تن به تن بود که هر یک از [[اصحاب]] با [[شجاعت]] وصف ناپذیری به میدان میرفت و مبنای [[اعتقادی]] خود را در قالب رجزی میسرود و [[دفاع]] جانانهاش را از [[ولایت]] به [[گوش]] [[تاریخ]] میرساند. | ||
خط ۷۱: | خط ۷۱: | ||
=== شهادت حر بن یزید ریاحی === | === شهادت حر بن یزید ریاحی === | ||
{{اصلی|حر بن یزید ریاحی}} | {{اصلی|حر بن یزید ریاحی}} | ||
روز عاشورا حر از اولین مدافعینی است که به میدان آمده و [[اذن]] گرفته تا [[جان]] خود را فدای [[سیدالشهدا]] کند. حر پس از شهادت فرزندش علی از امام [[اجازه]] میدان خواست، امام [[اذن]] داد. جمعی حر را تیرباران کردند. به نقل [[صدوق]] حر خود را به دریای [[دشمن]] زد، در اثنای [[جنگ]] زخمی به گوش و چشم او اصابت کرد و خونش از بالای اسب جاری شد که [[حصین بن نمیر]] به زید بن سفیان گفت: این همان حر است که [[آرزو]] میکردی روزی او را گیر بیاری و به او نیزه بزنی، زید به جنگ او رفت وقتی با حر درگیر شد، حر ضربتی به او نواخت که به [[جهنم]] واصل شد. حر آنچنان جنگید که چهل نفر سواره و پیاده را کشت، رو به جانب [[سیدالشهدا]] کرد و گفت: آیا از من [[راضی]] شدی؟ [[امام]] فرمود: {{متن حدیث|نعم انت حر كما سَمّتكَ أُمك}}؛ آری تو [[آزادمردی]]، چنان که مادرت تو را حر نامید. سرانجام اسب حر را پی کردند، حر پیاده ماند و باز جنگ میکرد. سرانجام دور او را گرفتند، ایوب بن مسرح او را [[شهید]] کرد و به روایتی نیزه بر سینهاش زدند که شکافته شد<ref>نفایس الفنون، ص۲۲۹؛ ابصار العین، ص۱۸۳.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء ج۲]]، ص ۵۰.</ref> | روز عاشورا حر از اولین مدافعینی است که به میدان آمده و [[اذن]] گرفته تا [[جان]] خود را فدای [[سیدالشهدا]] کند. حر پس از شهادت فرزندش علی از امام [[اجازه]] میدان خواست، امام [[اذن]] داد وقتی حر به میدان آمد خطاب به سپاهیان خودفروخته [[عمر سعد]] فرمود: ای [[اهل کوفه]]! مادرتان به عزایتان نشیند، آیا این مرد برگزیده را [[دعوت]] کردید، وقتی نزد شما آمد او را به دست [[دشمنان]] دادید؟ شما که میخواستید جانتان را فدای او کنید بر او [[مکر]] کردید و الان کمر به کشتن او بستهاید. چرا کار را بر او سخت گرفتهاید و از هر طرف او را محاصره کردهاید تا نتواند به جایی برود؟ ... | ||
جمعی حر را تیرباران کردند. به نقل [[صدوق]] حر خود را به دریای [[دشمن]] زد، در اثنای [[جنگ]] زخمی به گوش و چشم او اصابت کرد و خونش از بالای اسب جاری شد که [[حصین بن نمیر]] به زید بن سفیان گفت: این همان حر است که [[آرزو]] میکردی روزی او را گیر بیاری و به او نیزه بزنی، زید به جنگ او رفت وقتی با حر درگیر شد، حر ضربتی به او نواخت که به [[جهنم]] واصل شد. حر آنچنان جنگید که چهل نفر سواره و پیاده را کشت، رو به جانب [[سیدالشهدا]] کرد و گفت: آیا از من [[راضی]] شدی؟ [[امام]] فرمود: {{متن حدیث|نعم انت حر كما سَمّتكَ أُمك}}؛ آری تو [[آزادمردی]]، چنان که مادرت تو را حر نامید. سرانجام اسب حر را پی کردند، حر پیاده ماند و باز جنگ میکرد. سرانجام دور او را گرفتند، ایوب بن مسرح او را [[شهید]] کرد و به روایتی نیزه بر سینهاش زدند که شکافته شد<ref>نفایس الفنون، ص۲۲۹؛ ابصار العین، ص۱۸۳.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء ج۲]]، ص ۵۰.</ref> | |||
=== شهادت بریر بن خضیر === | === شهادت بریر بن خضیر === | ||
{{اصلی|بریر بن خضیر}} | {{اصلی|بریر بن خضیر}} | ||
بعد از شهادت حر، بریر بن خضیر که از بندگان صالح خدا و از قراء [[قرآن]] در [[مسجد جامع کوفه]] بود از امام اذن جهاد گرفت. او به دشمن حمله کرد و در حالی بر آن گروه [[ستمگر]] حمله کرد که میگفت: ای قاتلهای [[مؤمنین]]! نزدیک من بیایید. نزدیک من بیایید ای کشندگان [[فرزندان]] بدریین. نزدیک من بیایید ای قاتلین [[اولاد]] [[رسول]] [[پروردگار]]، رسول عالمین و ذریهای که از آن حضرت باقی مانده است. بریر بهترین سخنور اهل [[زمان]] خود بود. وی همچنان مشغول [[قتال]] بود تا اینکه تعداد سی نفر را کشت. | بعد از شهادت حر، بریر بن خضیر که از بندگان صالح خدا و از قراء [[قرآن]] در [[مسجد جامع کوفه]] بود از امام اذن جهاد گرفت. نقل شده وقتی حر راه را بر [[امام]] [[سیدالشهدا]] بست و امام [[خطبه]] خواند پس از [[کلام]] سیدالشهدا ایشان برخاست و عرض کرد: {{عربی|و الله يابن رسول الله لقد من الله بك علينا أن نقاتل بين يديك تقطع فيها اعضائنا...}}؛ «ای فرزند [[رسول خدا]] حقا که [[پروردگار]] بر ما [[منت]] نهاد که ما در پیش روی تو [[جنگ]] کنیم و در آن جنگ، بدن ما پاره پاره گردد تا اینکه جد تو در [[قیامت]] ما را [[شفاعت]] فرماید...». | ||
قبل از [[روز عاشورا]] با اجازه امام به ملاقات [[عمر سعد]] رفت و بدون اینکه به او [[سلام]] کند در برابرش نشست! این امر سبب [[خشم]] عمر سعد گردید لذا به او گفت: مگر مرا [[مسلمان]] نمیدانی؟ بریر به او گفت تو اگر مسلمان بودی با [[خاندان پیامبر]] اینگونه [[رفتار]] نمیکردی. | |||
روز [[عاشورا]] بریر به دشمن حمله کرد و در حالی بر آن گروه [[ستمگر]] حمله کرد که میگفت: ای قاتلهای [[مؤمنین]]! نزدیک من بیایید. نزدیک من بیایید ای کشندگان [[فرزندان]] بدریین. نزدیک من بیایید ای قاتلین [[اولاد]] [[رسول]] [[پروردگار]]، رسول عالمین و ذریهای که از آن حضرت باقی مانده است. بریر بهترین سخنور اهل [[زمان]] خود بود. وی همچنان مشغول [[قتال]] بود تا اینکه تعداد سی نفر را کشت. | |||
در کشاکش جنگ، [[کعب بن جابر بن عمرو ازدی]] به بریر حمله کند، عفیف بن زهیر نعره زد که: کجا میروی؟ این [[بریر بن خضیر]] [[قاری قرآن]] است که در [[مسجد جامع کوفه]] [[قرآن]] به ما میآموخت؛ ولی کعب به گفته عفیف اعتنا نکرد و در همان حال که بریر روی سینه رضی نشسته بود، شمشیرش را به پشت بریر فرو کرد. بریر در آخرین فرصت که برایش باقی مانده بود با چنگ و دندان بر او حمله کرد و قسمتی از بینی رضی منقذ عبدی را با دندان قطع کرد. در همین حال بریر با شمشیر کعب از [[دنیا]] رفت<ref>بحار، ج۴۵، ص۱۵؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۳۲.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء ج۲]]، ص ۵۲.</ref> | در کشاکش جنگ، [[کعب بن جابر بن عمرو ازدی]] به بریر حمله کند، عفیف بن زهیر نعره زد که: کجا میروی؟ این [[بریر بن خضیر]] [[قاری قرآن]] است که در [[مسجد جامع کوفه]] [[قرآن]] به ما میآموخت؛ ولی کعب به گفته عفیف اعتنا نکرد و در همان حال که بریر روی سینه رضی نشسته بود، شمشیرش را به پشت بریر فرو کرد. بریر در آخرین فرصت که برایش باقی مانده بود با چنگ و دندان بر او حمله کرد و قسمتی از بینی رضی منقذ عبدی را با دندان قطع کرد. در همین حال بریر با شمشیر کعب از [[دنیا]] رفت<ref>بحار، ج۴۵، ص۱۵؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۳۲.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء ج۲]]، ص ۵۲.</ref> | ||
خط ۸۱: | خط ۸۷: | ||
=== شهادت وهب بن عبدالله === | === شهادت وهب بن عبدالله === | ||
{{اصلی|وهب بن عبدالله}} | {{اصلی|وهب بن عبدالله}} | ||
بعد از شهادت بریر، وهب بن عبدالله [[جوانی]] [[وارسته]] که به همراه مادر و [[همسر]] جوانش به [[کربلا]] آمده بود روانه میدان شد، وهب [[مسیحی]] بود، او با خانوادهاش به دست [[امام حسین]]{{ع}} در مسیر [[مکه]] به [[کربلا]] [[اسلام]] آوردند. در [[روز عاشورا]] به سوی دشمن حمله کرد و [[قتال]] میکرد تا اینکه گروهی از ایشان را کشت و به سوی مادر و زوجهاش بازگشت و گفت: مادر [[جان]]! {{عربی|يا أماه أرضيت؟}} اکنون از من [[راضی]] شدی؟ | بعد از شهادت بریر، وهب بن عبدالله [[جوانی]] [[وارسته]] که به همراه مادر و [[همسر]] جوانش به [[کربلا]] آمده بود روانه میدان شد، وهب [[مسیحی]] بود، او با خانوادهاش به دست [[امام حسین]]{{ع}} در مسیر [[مکه]] به [[کربلا]] [[اسلام]] آوردند. در [[روز عاشورا]] به سوی دشمن حمله کرد و [[قتال]] میکرد تا اینکه گروهی از ایشان را کشت و به سوی مادر و زوجهاش بازگشت و گفت: مادر [[جان]]! {{عربی|يا أماه أرضيت؟}} اکنون از من [[راضی]] شدی؟ | ||
وهب همچنان میجنگید تا اینکه تعداد نوزده نفر سوار و دوازده نفر پیاده از [[لشکر]] [[دشمن]] را به [[دوزخ]] روانه کرد. سپس دستهایش قطع | مادرش گفت: {{عربی|فقالت ما رضيت حتى تقتل بين يدي الحسين}} من از تو راضی نمیشوم تا اینکه در پیشِ روی امام حسین{{ع}} کشته شوی. [[همسر]] وهب [[اشک]] در چشمانش حلقه زد، به وهب گفت: تو را به [[خدا]] قسم میدهم مرا در [[مصیبت]] خود داغدار نکن! ولی خیلی زود [[تسلیم]] [[امر خدا]] شد و پیوندهای [[عاطفی]] تحت تأثیر پیوندهای [[اعتقادی]] رنگ باخت، فقط هفده [[روز]] از زفاف وهب با همسرش میگذشت و لذا دوری شوهر برایش سخت بود. مادر وهب گفت: ای پسر عزیزم! برگرد به طرف میدان جنگ و در پیشروی پسر [[پیغمبر]] خدا کارزار کن تا حسین فردای [[قیامت]] پیش خدا برای تو [[شفاعت]] نماید. | ||
وهب همچنان میجنگید تا اینکه تعداد نوزده نفر سوار و دوازده نفر پیاده از [[لشکر]] [[دشمن]] را به [[دوزخ]] روانه کرد. سپس دستهایش قطع شد و زوجهاش «بعضی نقل کردهاند مادرش» عمودی را گرفت و در حالی به سوی وی شتافت که میگفت: پدر و مادرم به فدای تو! برای افراد طیب و طاهر و [[حرم]] [[رسول الله]]{{صل}} [[جهاد]] کن. وهب آمد که زوجه خود را به جانب [[زنان]] باز گرداند، ولی آن [[زن]] با [[سعادت]] دامن وهب را گرفت و گفت: من هرگز باز نمیگردم تا اینکه با تو کشته گردم. [[امام حسین]]{{ع}} به آن زن فرمود: [[خدا]] از طرف [[اهل بیت]] من جزای خیر به شما دهد، خدا تو را [[رحمت]] کند، برگرد به طرف زنان، آن زن مراجعت نمود. سپس وهب همچنان [[کارزار]] کرد تا [[شهید]] شد<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء ج۲]]، ص ۵۵.</ref>. | |||
=== شهادت عمرو بن خالد ازدی === | === شهادت عمرو بن خالد ازدی === | ||
خط ۹۲: | خط ۱۰۰: | ||
{{اصلی|نافع بن هلال}} | {{اصلی|نافع بن هلال}} | ||
نافع بن هلال از [[اصحاب امیرالمؤمنین]] بود، مردی [[شجاع]] و [[قاری قرآن]] و نویسنده [[حدیث]] بود و در جنگهای [[جمل]] و [[صفین]] و [[نهروان]] در رکاب مولایش [[شمشیر]] میزد، در بین راه [[کربلا]] به سیدالشهدا پیوست. سیدالشهدا آن [[روز]] که در محاصره سپاه حر قرار گرفت بیاناتی فرمود و در [[تأیید]] بیانات امام، نافع به سخن ایستاد. | نافع بن هلال از [[اصحاب امیرالمؤمنین]] بود، مردی [[شجاع]] و [[قاری قرآن]] و نویسنده [[حدیث]] بود و در جنگهای [[جمل]] و [[صفین]] و [[نهروان]] در رکاب مولایش [[شمشیر]] میزد، در بین راه [[کربلا]] به سیدالشهدا پیوست. سیدالشهدا آن [[روز]] که در محاصره سپاه حر قرار گرفت بیاناتی فرمود و در [[تأیید]] بیانات امام، نافع به سخن ایستاد. | ||
[[روز عاشورا]] بسیار صبور و [[تسلیم امر الهی]] بود. در آن روز به [[امام]] میگفت: «به خدا قسم ما از [[مقدرات]] خدا وحشتی نداریم و دوست داریم به [[لقاء الله]] برسیم و ما با این [[عقیده]] و با این [[بینش]] با [[دوستان]] شما [[دوستی]] و با [[دشمنان]] شما دشمنی خواهیم کرد»<ref>{{عربی|وَ اللَّهِ مَا أَشْفَقْنَا مِنْ قَدَرِ اللَّهِ وَ لَا كَرِهْنَا لِقَاءَ رَبِّنَا وَ إِنَّا عَلَى نِيَّاتِنَا وَ بَصَائِرِنَا نُوَالِي مَنْ وَالاكَ وَ نُعَادِي مَنْ عَادَاكَ}}؛ بحار، ج۴۴، ص۳۸۳.</ref>. | |||
[[ابومخنف]] مینویسد: نافع نامش را بر روی تیرهای خود نوشته و آنها را [[مسموم]] میکرد و پرتاب مینمود. از سپاه عمر سعد دوازده نفر را کشت و بسیاری را مجروح ساخت، وقتی تیرهایش تمام شد، [[شمشیر]] خود را برهنه نمود و حمله کرد. [[دشمن]] در مقابل نافع حمله دسته جمعی نمودند. بعد از محاصره او را مجروح و به [[اسارت]] درآوردند. وقتی نزد [[عمر سعد]] بردند، عمر به او گفت: ای نافع وای بر تو چرا با خود چنین کردی؟ نافع گفت: [[پروردگار]] من از قصدم [[آگاه]] است! در حالی که [[خونها]] بر محاسن او جاری بود به او گفتند: مگر نمیبینی که با خود چه کردهای؟ نافع گفت: دوازده نفر شما را کشتهام و خودم را ملامت نمیکنم! [[شمر]] به عمر سعد گفت: او را بکش! عمر سعد گفت: تو او را آوردهای اگر میخواهی تو او را بکش، شمر [[شمشیر]] از نیام کشید، نافع گفت: [[خدا]] را [[سپاس]] میگویم که [[مرگ]] ما را در دست بدترین [[خلق]] قرار داد پس شمر او را به [[شهادت]] رساند<ref>ابصار العین، ص۸۷؛ مقتل مقرم، ص۲۴۸.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء ج۲]]، ص ۵۷.</ref> | [[ابومخنف]] مینویسد: نافع نامش را بر روی تیرهای خود نوشته و آنها را [[مسموم]] میکرد و پرتاب مینمود. از سپاه عمر سعد دوازده نفر را کشت و بسیاری را مجروح ساخت، وقتی تیرهایش تمام شد، [[شمشیر]] خود را برهنه نمود و حمله کرد. [[دشمن]] در مقابل نافع حمله دسته جمعی نمودند. بعد از محاصره او را مجروح و به [[اسارت]] درآوردند. وقتی نزد [[عمر سعد]] بردند، عمر به او گفت: ای نافع وای بر تو چرا با خود چنین کردی؟ نافع گفت: [[پروردگار]] من از قصدم [[آگاه]] است! در حالی که [[خونها]] بر محاسن او جاری بود به او گفتند: مگر نمیبینی که با خود چه کردهای؟ نافع گفت: دوازده نفر شما را کشتهام و خودم را ملامت نمیکنم! [[شمر]] به عمر سعد گفت: او را بکش! عمر سعد گفت: تو او را آوردهای اگر میخواهی تو او را بکش، شمر [[شمشیر]] از نیام کشید، نافع گفت: [[خدا]] را [[سپاس]] میگویم که [[مرگ]] ما را در دست بدترین [[خلق]] قرار داد پس شمر او را به [[شهادت]] رساند<ref>ابصار العین، ص۸۷؛ مقتل مقرم، ص۲۴۸.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء ج۲]]، ص ۵۷.</ref> | ||
خط ۹۷: | خط ۱۰۷: | ||
=== شهادت مسلم بن عوسجه === | === شهادت مسلم بن عوسجه === | ||
{{اصلی|مسلم بن عوسجه}} | {{اصلی|مسلم بن عوسجه}} | ||
مسلم بن عوسجه از چهرههای [[عابد]] [[کوفه]] بود که مدتی از روزش را صرف [[عبادت]] در [[مسجد کوفه]] میگذراند. در [[تشکیلات]] [[مسلم بن عقیل]] نقش کلیدی داشت، در کودتای [[ابن زیاد]] خود را به [[کربلا]] رساند و در [[شب عاشورا]] قسم خورد که حسین [[جان]] هرگز از تو جدا نمیشوم تا با نیزه خود سینه [[دشمنان]] تو را بشکافم و اگر سلاحی نداشته باشم با سنگ به جنگشان میروم تا به شهادت برسم. | مسلم بن عوسجه از چهرههای [[عابد]] [[کوفه]] بود که مدتی از روزش را صرف [[عبادت]] در [[مسجد کوفه]] میگذراند. در [[تشکیلات]] [[مسلم بن عقیل]] نقش کلیدی داشت، در کودتای [[ابن زیاد]] خود را به [[کربلا]] رساند و در [[شب عاشورا]] قسم خورد که حسین [[جان]] هرگز از تو جدا نمیشوم تا با نیزه خود سینه [[دشمنان]] تو را بشکافم و اگر سلاحی نداشته باشم با سنگ به جنگشان میروم تا به شهادت برسم. در [[روز عاشورا]] همین ایده متعالی و پر افتخار را عملاً نشان داد، [[امام]] در شهادت مسلم بن عوسجه بالای سرش این [[آیه]] را قرائت فرمود: {{متن قرآن|فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا}}<ref>«از مؤمنان، کسانی هستند که به پیمانی که با خداوند بستند وفا کردند؛ برخی از آنان پیمان خویش را به جای آوردند و برخی چشم به راه دارند و به هیچ روی (پیمان خود را) دگرگون نکردند» سوره احزاب، آیه ۲۳.</ref>. | ||
محمد بن ابیطالب میگوید: [[مسلم بن عوسجه]] در حالی روی [[زمین]] [[سقوط]] کرد که رمقی داشت. [[امام حسین]] با [[حبیب بن مظاهر]] به سوی مسلم بن عوسجه شتافتند. امام حسین پس از اینکه به مسلم بن عوسجه فرمود: [[خدا]] تو را [[رحمت]] کند و [[آیه]] بالا را [[تلاوت]] کرد، سپس حبیب به مسلم بن عوسجه نزدیک شد و به او گفت: ای مسلم از پا افتادن تو بر من ناگوار است، [[بشارت]] باد تو را به [[بهشت]]. مسلم با صدای ضعیفی گفت: خدا به تو مژده خیر دهد. حبیب گفت: اگر نه چنین بود که من هم به دنبال تو خواهم آمد [[دوست]] داشتم تو هر وصیتی که داری بکنی. مسلم گفت: {{عربی|فإني أوصيك بهذا}} یعنی من درباره این شخص یعنی امام حسین{{ع}} به تو توصیه میکنم. در رکاب این حسین [[مقاتله]] کن تا [[شهید]] شوی. حبیب گفت: من چشم تو را به وسیله [[یاری]] نمودن حسین روشن خواهم کرد. پس از این گفتگوها مسلم بن عوسجه شهید شد<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء ج۲]]، ص ۵۹.</ref>. | محمد بن ابیطالب میگوید: [[مسلم بن عوسجه]] در حالی روی [[زمین]] [[سقوط]] کرد که رمقی داشت. [[امام حسین]] با [[حبیب بن مظاهر]] به سوی مسلم بن عوسجه شتافتند. امام حسین پس از اینکه به مسلم بن عوسجه فرمود: [[خدا]] تو را [[رحمت]] کند و [[آیه]] بالا را [[تلاوت]] کرد، سپس حبیب به مسلم بن عوسجه نزدیک شد و به او گفت: ای مسلم از پا افتادن تو بر من ناگوار است، [[بشارت]] باد تو را به [[بهشت]]. مسلم با صدای ضعیفی گفت: خدا به تو مژده خیر دهد. حبیب گفت: اگر نه چنین بود که من هم به دنبال تو خواهم آمد [[دوست]] داشتم تو هر وصیتی که داری بکنی. مسلم گفت: {{عربی|فإني أوصيك بهذا}} یعنی من درباره این شخص یعنی امام حسین{{ع}} به تو توصیه میکنم. در رکاب این حسین [[مقاتله]] کن تا [[شهید]] شوی. حبیب گفت: من چشم تو را به وسیله [[یاری]] نمودن حسین روشن خواهم کرد. پس از این گفتگوها مسلم بن عوسجه شهید شد<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء ج۲]]، ص ۵۹.</ref>. | ||
خط ۱۱۴: | خط ۱۲۴: | ||
=== شهادت عمرو بن قرظه === | === شهادت عمرو بن قرظه === | ||
{{اصلی|عمرو بن قرظه}} | {{اصلی|عمرو بن قرظه}} | ||
ایشان روز ششم محرم خود را به امام در [[کربلا]] رساند. [[سید بن طاووس]] میگوید: بعد از شهادت عبدالرحمن، [[عمرو بن قرظه انصاری]] برای رفتن به میدان آماده شد و از [[امام حسین]]{{ع}} [[اجازه]] گرفت. امام{{ع}} به وی اجازه داد. او [[جهاد]] کرد تا اینکه گروه زیادی از [[لشکر]] [[ابن زیاد]] را به [[درک]] واصل | ایشان روز ششم محرم خود را به امام در [[کربلا]] رساند. [[سید بن طاووس]] میگوید: بعد از شهادت عبدالرحمن، [[عمرو بن قرظه انصاری]] برای رفتن به میدان آماده شد و از [[امام حسین]]{{ع}} [[اجازه]] گرفت. امام{{ع}} به وی اجازه داد. او نظیر افرادی که [[مشتاق]] [[آخرت]] باشند [[جهاد]] کرد و در خدمت به دین سخت تلاش کرد تا اینکه گروه زیادی از [[لشکر]] [[ابن زیاد]] را به [[درک]] واصل کرد، او از [[امام]]{{ع}} [[دفاع]] میکرد، هیچ تیری به طرف [[امام حسین]] نمیآمد مگر اینکه بدن خود را [[هدف]] آن قرار میداد. هیچ شمشیری برای حسین{{ع}} کشیده نمیشد مگر اینکه [[قلب]] خود را هدف آن مینمود، جنگید تا اینکه بدنش به وسیله زخم و جراحات داغ شد! آنگاه متوجه امام شد و گفت: {{عربی|أوفيت يابن رسول الله}}؛ یا ابن [[رسول الله]]! آیا من به [[وعده]] خود [[وفا]] کردم؟ حضرت فرمود: {{متن حدیث|نَعَمْ أَنْتَ أَمَامِي فِي الْجَنَّةِ فَأَقْرِئْ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} مِنِّي السَّلَامَ وَ أَعْلِمْهُ أَنِّي فِي الْأَثَرِ}}؛ آری، تو از من زودتر داخل [[بهشت]] خواهی شد. [[سلام]] مرا به [[پیامبر خدا]]{{صل}} برسان و به حضرت بفرما که من هم به زودی میآیم. سپس او به قدری [[جهاد]] نمود که [[شهید]] شد<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء ج۲]]، ص ۶۱.</ref>. | ||
=== شهادت جون غلام ابوذر === | === شهادت جون غلام ابوذر === | ||
خط ۱۲۰: | خط ۱۳۰: | ||
وقتی عثمان [[ابوذر]] را از [[مدینه]] [[تبعید]] کرد، دستور داد کسی به بدرقه ابوذر نرود. ولی علی و [[فضل بن عباس]] و دو سه نفر دیگر در بدرقه شرکت کردند که حضرت با [[مروان]] درگیر شد، آن [[روز]] که [[ابوذر]] میرفت علی{{ع}}، جون را خرید تا در خدمت ابوذر باشد. او همراه ابوذر [[صحابی پیامبر]] بود تا اینکه ابوذر از [[دنیا]] رفت. پس از فوت ابوذر، او به [[اهل بیت]]{{ع}} پناه آورد و در رکاب علی{{ع}} و [[امام مجتبی]]{{ع}} و پس از آن [[امام حسین]]{{ع}} بود و در [[سفر]] [[امام]] از [[مدینه]] به [[مکه]] و بعد به [[عراق]] امام را تنها نگذاشت و همیشه یار وفادار آن حضرت بود با اینکه او در سال ۶۱ (هق) پیر شده بود. | وقتی عثمان [[ابوذر]] را از [[مدینه]] [[تبعید]] کرد، دستور داد کسی به بدرقه ابوذر نرود. ولی علی و [[فضل بن عباس]] و دو سه نفر دیگر در بدرقه شرکت کردند که حضرت با [[مروان]] درگیر شد، آن [[روز]] که [[ابوذر]] میرفت علی{{ع}}، جون را خرید تا در خدمت ابوذر باشد. او همراه ابوذر [[صحابی پیامبر]] بود تا اینکه ابوذر از [[دنیا]] رفت. پس از فوت ابوذر، او به [[اهل بیت]]{{ع}} پناه آورد و در رکاب علی{{ع}} و [[امام مجتبی]]{{ع}} و پس از آن [[امام حسین]]{{ع}} بود و در [[سفر]] [[امام]] از [[مدینه]] به [[مکه]] و بعد به [[عراق]] امام را تنها نگذاشت و همیشه یار وفادار آن حضرت بود با اینکه او در سال ۶۱ (هق) پیر شده بود. | ||
[[سید بن طاووس]] میگوید: بعد از [[شهادت]] [[عمرو بن قرظه]]، جون که غلام ابوذر بود برای [[جهاد]] [[قیام]] نمود. امام حسین{{ع}} به وی فرمود: من تو را مرخص | [[سید بن طاووس]] میگوید: بعد از [[شهادت]] [[عمرو بن قرظه]]، جون که غلام ابوذر بود برای [[جهاد]] [[قیام]] نمود. امام حسین{{ع}} به وی فرمود: من تو را مرخص کردم، [[سیدالشهدا]] این [[غلام]] را رسماً [[آزاد]] کرد تا [[شرم]] حضور، مانع از انصراف و رفتنش نگردد، با اینکه حسین{{ع}} [[پایداری]] و [[ثبات قدم]] جون را در برابر [[مشکلات]] میدانست، در عین حال خواست با این [[آزمایش]]، [[شخصیت]] این عبد سیاه را به دنیا و به همه نسلهای آینده بشناساند که برای حمایت از شریعتی که دست خائنین با آن [[بازی]] کرده است، در حین [[بحران]] و خطر و موقعیتی که [[وحشت]] همه جا و همه کس را فراگرفته است، چه اندازه [[فداکاری]] و [[از خودگذشتگی]] میکند. حسین{{ع}} [[بیعت]] خود را از گردن او بر میدارد. به محض شنیدن سخن امام، از [[بیم]] اینکه مبادا [[توفیق]] رسیدن به [[سعادت]] [[جاودانه]] را نداشته باشد، قطرات [[اشک]] مروارید گونهاش بر رخسار سیاهش سرازیر شد و با صدایی لرزان همراه با گریهای که گلویش را میفشرد، سخن گفت که: {{عربی|و إنما الراحة بعد العناء}}. و سپس افزود: {{عربی|أنا في الرخاء، الحس قصاعكم، و في الشدة آخذ لكم؟ والله ان ريحي لمنتن، و ان حسبي للئيم، و لوني لأسود، فتنفس علي بالجنة ليطيب ريحي و يشرف حسبي، و يبيض وجهي، لا والله لا افارقكم حتى يختلط هذا الدم الاسود مع دمائكم}}. برای رسیدن به [[آسایش]] و [[آرامش]] باید از [[سختیها]] عبور کرد، بعد اضافه کرد حسین [[جان]] من در [[رفاه]] و راحتی کاسه لیس شما باشم و در [[مصیبت]] و [[ناراحتی]] مقابل [[دشمن]] دست از شما بردارم؟ من بدنم بدبو و خانوادهام گمنام و رنگ بدنم سیاه است، بر من [[منت]] بگذار با [[بهشت]] برین، بدنم خوشبو و خانوادهام [[شریف]] و رنگ بدنم سفید گردد. نه، به [[خدا]] قسم من هرگز از شما جدا نخواهم شد، تا [[خون]] سیاه من با خون شریف شما آمیخته شود. سپس [[جهاد]] کرد تا [[شهید]] شد و [[امام حسین]]{{ع}} به بالین او آمد و فرمود: بار خدایا! صورتش را سفید و بوی او را [[نیکو]] و وی را با [[ابرار]] [[محشور]] بفرما و [[معرفتی]] بین او و محمد و آل محمد{{صل}} برقرار بفرما!<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء ج۲]]، ص ۶۲.</ref>. | ||
=== شهادت عمرو بن خالد صیداوی === | === شهادت عمرو بن خالد صیداوی === | ||
خط ۱۶۹: | خط ۱۷۹: | ||
=== شهادت سعید بن عبدالله حنفی === | === شهادت سعید بن عبدالله حنفی === | ||
{{اصلی|سعید بن عبدالله حنفی}} | {{اصلی|سعید بن عبدالله حنفی}} | ||
سعید بن عبدالله حنفی از شخصیتهای بارز [[کوفه]] و مردی [[شجاع]] بود وقتی خبر مرگ معاویه به کوفه رسید هواداران [[اهل بیت]] در [[خانه]] او جمع شدند و برای امام نامه نوشتند. سعید از افرادی است که با [[مسلم بن عقیل]] [[همکاری]] نزدیک داشت و در جمع [[شیعیان]] سخنرانی پر شوری کرد. نامه مسلم را ایشان در [[مکه]] به امام حسین{{ع}} رسانید و در خدمت حضرت بود تا از مکه به [[کربلا]] آمد. | سعید بن عبدالله حنفی از شخصیتهای بارز [[کوفه]] و مردی [[شجاع]] بود وقتی خبر مرگ معاویه به کوفه رسید هواداران [[اهل بیت]] در [[خانه]] او جمع شدند و برای امام نامه نوشتند. سعید از افرادی است که با [[مسلم بن عقیل]] [[همکاری]] نزدیک داشت و در جمع [[شیعیان]] سخنرانی پر [[شوری]] کرد. نامه مسلم را ایشان در [[مکه]] به امام حسین{{ع}} رسانید و در خدمت حضرت بود تا از مکه به [[کربلا]] آمد. | ||
ظهر [[روز عاشورا]] که [[امام]] اقامه نماز کرد، [[زهیر بن قین]] و [[سعید بن عبدالله]] در جلو آن [[بزرگوار]] ماندند تا آن حضرت با نصفی از [[اصحاب]] خود نماز خوف خواندند. [[روایت]] شده: [[سعید بن عبدالله حنفی]] جلو [[امام حسین]]{{ع}} قرار گرفت و برای حمایت از او سفارش میکرد و با اینکه بدنش در اثر اصابت ضربات فراوان مجروح و خونین بود، دست برنمیداشت و در حالی که اباعبدالله در همان میدان [[جنگ]] مشغول انجام نماز ظهر بود، سعید بدن خود را [[هدف]] تیرها قرار داد و نمیگذاشت تیرها به بدن سید الشهدا{{ع}} اصابت کند تا اینکه در حضور حضرت به [[زمین]] افتاد و وقتی امام بالای سرش آمد از امام پرسید: {{عربی|أ وفيت يابن رسول الله؟}} آیا من [[رسالت]] خود را ادا کردم؟ و به عهدی که با تو بسته بودم [[وفا]] کردم؟ امام{{ع}} به او [[اطمینان]] داد که با رسیدن به [[فیض]] [[شهادت]]، [[سعادتمند]] شده است: {{متن حدیث|نَعَمْ أَنْتَ أَمَامِي فِي الْجَنَّةِ}}؛ تو پیشاپیش من در [[بهشت]] خواهی بود<ref>بحار، ج۴۵، ص۲۱؛ مقتل مقرم، ص۲۴۶.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء ج۲]]، ص ۶۹.</ref> | ظهر [[روز عاشورا]] که [[امام]] اقامه نماز کرد، [[زهیر بن قین]] و [[سعید بن عبدالله]] در جلو آن [[بزرگوار]] ماندند تا آن حضرت با نصفی از [[اصحاب]] خود نماز خوف خواندند. [[روایت]] شده: [[سعید بن عبدالله حنفی]] جلو [[امام حسین]]{{ع}} قرار گرفت و برای حمایت از او سفارش میکرد و با اینکه بدنش در اثر اصابت ضربات فراوان مجروح و خونین بود، دست برنمیداشت و در حالی که اباعبدالله در همان میدان [[جنگ]] مشغول انجام نماز ظهر بود، سعید بدن خود را [[هدف]] تیرها قرار داد و نمیگذاشت تیرها به بدن سید الشهدا{{ع}} اصابت کند تا اینکه در حضور حضرت به [[زمین]] افتاد و وقتی امام بالای سرش آمد از امام پرسید: {{عربی|أ وفيت يابن رسول الله؟}} آیا من [[رسالت]] خود را ادا کردم؟ و به عهدی که با تو بسته بودم [[وفا]] کردم؟ امام{{ع}} به او [[اطمینان]] داد که با رسیدن به [[فیض]] [[شهادت]]، [[سعادتمند]] شده است: {{متن حدیث|نَعَمْ أَنْتَ أَمَامِي فِي الْجَنَّةِ}}؛ تو پیشاپیش من در [[بهشت]] خواهی بود<ref>بحار، ج۴۵، ص۲۱؛ مقتل مقرم، ص۲۴۶.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء ج۲]]، ص ۶۹.</ref> | ||
خط ۱۷۵: | خط ۱۸۵: | ||
=== شهادت حبیب بن مظاهر === | === شهادت حبیب بن مظاهر === | ||
{{اصلی|حبیب بن مظاهر}} | {{اصلی|حبیب بن مظاهر}} | ||
حبیب ابن مظاهر [[رسول خدا]] را [[درک]] کرده بود و از یاران خاص [[امیرالمؤمنین]] بود او در تمام [[جنگها]] در خدمت علی{{ع}} بوده و [[علوم]] بسیاری را از آن حضرت فرا گرفت. این پیرمرد سالخورده موقعی که برای [[پیکار]] با [[دشمن]] آماده شده بود و میخواست به میدان [[جنگ]] برود از [[شادی]] میخندید! [[یزید بن حصین همدانی]] که بزرگ [[قاریان قرآن]] بود به حبیب گفت: [[برادر]] اکنون با این صحنه خونبار چه جای خندیدن است؟ جواب داد: کجا و چه وقت برای [[شادمانی]] و مسرت شایستهتر از این موقع است؟ چون طولی نمیکشد که با [[شمشیر]] این [[ستمکاران]] کشته میشویم و به [[سعادت ابدی]] نائل میگردیم<ref>سفینه، ص۲۰۶.</ref>. | حبیب ابن مظاهر [[رسول خدا]] را [[درک]] کرده بود و از یاران خاص [[امیرالمؤمنین]] بود او در تمام [[جنگها]] در خدمت علی{{ع}} بوده و [[علوم]] بسیاری را از آن حضرت فرا گرفت. او [[علم]] منایا «زمان مرگ افراد» و [[بلایا]] «حوادثی که بعدها اتفاق میافتد» را از [[امام]] فرا گرفت. شاهدش گفتگویی است که با [[میثم تمار]] داشت که در [[کوفه]] به میثم گفت گویا میبینم در راه [[محبت اهل بیت]] به دار آویخته میشوی. میثم هم به او گفت گویا میبینم در حمایت از [[فرزند پیامبر]] به شهادت میرسی و سرت را از بدن جدا کرده در کوفه میگردانند. | ||
ایشان بزرگ [[قبیله بنیاسد]] بود که در کوفه [[شیعیان]] را به حمایت از [[سیدالشهدا]] [[دعوت]] کرد، او بیهیچ مسامحهکاری بلکه با روحیهای [[جوان]] و شاداب و پر انرژی خود را از کوفه به [[کربلا]] رساند. وقتی اطراف سیدالشهدا را خلوت دید [[اجازه]] گرفت به قبیله بنیاسد آمد و [[مردم]] را جمع کرد و ورود امام به کربلا را به آنها رساند و با [[بسیج]] [[احساسات]] و برخوردی حماسی از آنها خواست خود را برای [[یاری]] فرزند [[زهرا]] به کربلا برسانند، ولی متأسفانه [[جاسوسی]] به [[ابن زیاد]] خبر داد که [[بنیاسد]] به کربلا میروند و او هم نیرویی اعزام کرد، حبیب موقع حرکت بنیاسد خود را در محاصره نیروهای ابن زیاد دید و لذا حلقه محاصره را پاره کرد با اسب تاخت و به کربلا آمد و با نقل گزارش دعوتش از بنیاسد و ممانعت نیروهای [[کوفه]] به حضور امام خود را [[وقف]] خدمت به امام کرد. | |||
این پیرمرد سالخورده موقعی که برای [[پیکار]] با [[دشمن]] آماده شده بود و میخواست به میدان [[جنگ]] برود از [[شادی]] میخندید! [[یزید بن حصین همدانی]] که بزرگ [[قاریان قرآن]] بود به حبیب گفت: [[برادر]] اکنون با این صحنه خونبار چه جای خندیدن است؟ جواب داد: کجا و چه وقت برای [[شادمانی]] و مسرت شایستهتر از این موقع است؟ چون طولی نمیکشد که با [[شمشیر]] این [[ستمکاران]] کشته میشویم و به [[سعادت ابدی]] نائل میگردیم<ref>سفینه، ص۲۰۶.</ref>. | |||
ظهر [[روز عاشورا]] در نزاعی بین حبیب و [[حصین بن تمیم]] بر سر جسارتی که آن [[ملعون]] به [[نماز]] [[سید الشهدا]] کرد موضوع به درگیری کشیده شد و جنگ سختی در گرفت، حبیب با اینکه پیر بود شصت و دو نفر از آنها را کشت و سرانجام با ضرب شمشیر [[بدیل بن صریم]] و نیزه دیگری از [[بنیتمیم]] از اسب به [[زمین]] افتاد، همین که خواست از زمین بلند شود، حصین بن تمیم شمشیری بر فرق سرش فرود آورد و با صورت به زمین افتاد، در این هنگام آن تمیمی دیگر که نیزه به او زده بود، سر از بدنش جدا کرد<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء ج۲]]، ص ۷۰.</ref>. | ظهر [[روز عاشورا]] در نزاعی بین حبیب و [[حصین بن تمیم]] بر سر جسارتی که آن [[ملعون]] به [[نماز]] [[سید الشهدا]] کرد موضوع به درگیری کشیده شد و جنگ سختی در گرفت، حبیب با اینکه پیر بود شصت و دو نفر از آنها را کشت و سرانجام با ضرب شمشیر [[بدیل بن صریم]] و نیزه دیگری از [[بنیتمیم]] از اسب به [[زمین]] افتاد، همین که خواست از زمین بلند شود، حصین بن تمیم شمشیری بر فرق سرش فرود آورد و با صورت به زمین افتاد، در این هنگام آن تمیمی دیگر که نیزه به او زده بود، سر از بدنش جدا کرد<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء ج۲]]، ص ۷۰.</ref>. |