اشعث بن قیس کندی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۹: | خط ۹: | ||
*[[امام علی]] {{ع}} پس از تکیه زدن بر کرسی [[خلافت]] نسبت به همه [[کارگزاران]] حکومتی عصر [[عثمان]] تجدید نظر کرد، برخی را برکنار ساخت و برخی را بنا به [[مصالح]] [[جامعه]] [[مسلمین]] بر [[منصب]] خویش باقی گذاشت. تصمیم [[امام]] بر این استوار شد که اشعث را بر کارگزاری [[آذربایجان]] باقی بگذارد. از اینرو در نامهای، که بخشی از آن در [[نهج البلاغه]] آمده است، گذشته وی را به یادش میآورد و وی را در جبران گذشته [[تشویق]] میکند:"... اگر سستیهایی در تو رخ نمیداد، پیش از دیگران در این امر [[اقدام]] میکرد؛ شاید آخر کارت باعث [[ستایش]] و جبران اول آن شود..." اشعث در [[جنگ جمل]] حضور نداشت. پس از [[جنگ جمل]]، [[امام علی]] {{ع}} در نامهای که بخشی از آن از نظر گذشت، به او [[فرمان]] داد تا [[اموال]] [[آذربایجان]] را تحویل دهد: حوزه فرمانرواییات طعمه تو نیست، بلکه امانتی است بر گردن تو، و از تو خواستهاند که [[فرمانبردار]] کسی باشی که فراتر از توست. تو را نرسد که خود هرچه خواهی، رعیت را [[فرماندهی]] یا خود را درگیر کاری بزرگ کنی، مگر آنکه دستوری به تو رسیده باشد. در دستان تو مالی است از [[اموال]] [[خداوند]] عزّوجلّ و تو خزانهداری تا آن را به من [[تسلیم]] کنی. [[امید]] است که من برای تو بدترین [[والیان]] نباشم؛ و السلام<ref>نهج البلاغه، نامه ۵</ref>. وقتی [[نامه]] [[امام]] {{ع}} به او رسید، با برخی از دوستانش به [[مشورت]] نشست و [[وحشت]] خود از [[امام]] را (بهجهت سوءاستفاده از [[بیت المال]]) با آنها در میان گذاشت و ابراز داشت که نزد [[معاویه]] میرود و به او میپیوندد. [[مشاوران]] این عمل را نکوهیدند و گفتند: "در این صورت [[مرگ]] برای تو از این کار بهتر است، زیرا شهر و دیار و [[خویشان]] خود را رها کرده و دنبالهروی [[اهل شام]] گشتهای." خبر این ماجرا به [[کوفه]] و [[امام]] {{ع}} رسید. [[امام]] {{ع}} نامهای به او نوشت و او را مورد توبیخ و سرزنش قرار داد و وی را بهسوی خویش فراخواند. [[نامه]] [[امام]] را حجر بن عدیّ پیش او برد و او را با خود به نُخَیله، منطقهای نزدیک [[کوفه]]، آورد. اشعث [[اموال]] خود را خدمت [[امام]] {{ع}} عرضه کرد. [[روایت]] است که [[ارزش]] [[اموال]] او (که به ناحق از [[بیت المال]] [[مسلمین]] کسب کرده بود) به صد هزار یا چهارصدهزار درهم میرسید. [[امام]] {{ع}} نخست همه [[اموال]] وی را ضبط کرد، اما سیهزار درهم را به او بازگرداند. اشعث گفت این مبلغ برای من کم است. [[امام]] {{ع}} فرمود حتی یک درهم زیادتر از این به تو نمیدهم. به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر تمامش را واگذاری از همه چیز برایت بهتر است. هیچ گمان ندارم که بر تو [[حلال]] باشد و اگر به این مطلب [[یقین]] میداشتم همین را هم به تو نمیدادم. | *[[امام علی]] {{ع}} پس از تکیه زدن بر کرسی [[خلافت]] نسبت به همه [[کارگزاران]] حکومتی عصر [[عثمان]] تجدید نظر کرد، برخی را برکنار ساخت و برخی را بنا به [[مصالح]] [[جامعه]] [[مسلمین]] بر [[منصب]] خویش باقی گذاشت. تصمیم [[امام]] بر این استوار شد که اشعث را بر کارگزاری [[آذربایجان]] باقی بگذارد. از اینرو در نامهای، که بخشی از آن در [[نهج البلاغه]] آمده است، گذشته وی را به یادش میآورد و وی را در جبران گذشته [[تشویق]] میکند:"... اگر سستیهایی در تو رخ نمیداد، پیش از دیگران در این امر [[اقدام]] میکرد؛ شاید آخر کارت باعث [[ستایش]] و جبران اول آن شود..." اشعث در [[جنگ جمل]] حضور نداشت. پس از [[جنگ جمل]]، [[امام علی]] {{ع}} در نامهای که بخشی از آن از نظر گذشت، به او [[فرمان]] داد تا [[اموال]] [[آذربایجان]] را تحویل دهد: حوزه فرمانرواییات طعمه تو نیست، بلکه امانتی است بر گردن تو، و از تو خواستهاند که [[فرمانبردار]] کسی باشی که فراتر از توست. تو را نرسد که خود هرچه خواهی، رعیت را [[فرماندهی]] یا خود را درگیر کاری بزرگ کنی، مگر آنکه دستوری به تو رسیده باشد. در دستان تو مالی است از [[اموال]] [[خداوند]] عزّوجلّ و تو خزانهداری تا آن را به من [[تسلیم]] کنی. [[امید]] است که من برای تو بدترین [[والیان]] نباشم؛ و السلام<ref>نهج البلاغه، نامه ۵</ref>. وقتی [[نامه]] [[امام]] {{ع}} به او رسید، با برخی از دوستانش به [[مشورت]] نشست و [[وحشت]] خود از [[امام]] را (بهجهت سوءاستفاده از [[بیت المال]]) با آنها در میان گذاشت و ابراز داشت که نزد [[معاویه]] میرود و به او میپیوندد. [[مشاوران]] این عمل را نکوهیدند و گفتند: "در این صورت [[مرگ]] برای تو از این کار بهتر است، زیرا شهر و دیار و [[خویشان]] خود را رها کرده و دنبالهروی [[اهل شام]] گشتهای." خبر این ماجرا به [[کوفه]] و [[امام]] {{ع}} رسید. [[امام]] {{ع}} نامهای به او نوشت و او را مورد توبیخ و سرزنش قرار داد و وی را بهسوی خویش فراخواند. [[نامه]] [[امام]] را حجر بن عدیّ پیش او برد و او را با خود به نُخَیله، منطقهای نزدیک [[کوفه]]، آورد. اشعث [[اموال]] خود را خدمت [[امام]] {{ع}} عرضه کرد. [[روایت]] است که [[ارزش]] [[اموال]] او (که به ناحق از [[بیت المال]] [[مسلمین]] کسب کرده بود) به صد هزار یا چهارصدهزار درهم میرسید. [[امام]] {{ع}} نخست همه [[اموال]] وی را ضبط کرد، اما سیهزار درهم را به او بازگرداند. اشعث گفت این مبلغ برای من کم است. [[امام]] {{ع}} فرمود حتی یک درهم زیادتر از این به تو نمیدهم. به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر تمامش را واگذاری از همه چیز برایت بهتر است. هیچ گمان ندارم که بر تو [[حلال]] باشد و اگر به این مطلب [[یقین]] میداشتم همین را هم به تو نمیدادم. | ||
==[[نیرنگبازی]] | ==[[نیرنگبازی]] اشعث برای [[جاه و مقام]]== | ||
*از اقوال تاریخی چنین [[استنباط]] میشود که | *از اقوال تاریخی چنین [[استنباط]] میشود که اشعث بارها در طمع [[جاه و مقام]] نزد [[امام]] رفته و از ترفندهایی استفاده کرده است. [[امام]] {{ع}} در [[خطبه]] ۲۱۵ [[نهج البلاغه]] در این مورد میفرماید: و شگفتتر از این، آن مردی (اشعث بن قیس کندی) است که شب هنگام با ظرفی سربسته نزد من آمد و در آن معجونی بود که همواره از آن بیزار بودهام، گویی به زهر مارش عجین کرده بودند. گفتم: این هدیه است یا [[زکات]] یا [[صدقه]]. اگر [[زکات]] یا [[صدقه]] است بر ما [[خاندان پیامبر]] [[حرام]] است. گفت: نه این است و نه آن، هدیهای است. گفتم: مادرت به عزایت بگرید، آیا از راه [[دین خدا]] به [[فریب]] من آمدهای، آیا در خردت نقصانی پدید آمده یا دیوانه شدهای یا سفیه گشتهای یا هذیان میگویی. به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر همه هفت اقلیم عالم و هر چه را که زیر [[آسمان]] است به من دهند تا [[نافرمانی]] [[خدا]] کنم، آن [[قدر]] که پوست جوی را از مورچهای بربایم، نپذیرم. این [[دنیا]] شما برای من از برگی، که ملخی میخاید، حقیرتر است. [[علی]] را با نعمتی که روبه زوال دارد و لذتی که پایدار نمیماند، چه کار! از اینکه خردم به [[خواب]] بیخبری رود یا به زشتی لغزشی مبتلا شوم، به [[خدا]] [[پناه]] میبرم و از او [[یاری]] میجویم<ref>نهج البلاغه، خطبه ۲۱۵</ref>. | ||
*از [[کلام]] [[امام]] اینگونه برمیآید که | *از [[کلام]] [[امام]] اینگونه برمیآید که اشعث با هدیه سعی در [[فریب]] [[امام]] داشته است و [[امام]] با سخنان [[قاطع]] خود، [[خروج]] از دایره [[حق]] و [[عدالت]] را حتی در برابر کماهمیتترین مخلوقات نیز جایز نمیداند. اشعث بههیچروی مورد اعتماد [[امام]] نبود، تا آنجا که در [[نهج البلاغه]] آنگاه که بر [[کلام]] [[امام]] {{ع}} اعتراض کرد و گفت: "ای [[امیرمؤمنان]]، این سخن بر ضدّ تو است نه به نفعت"، [[امام]] نگاهی تند به او کرد و فرمود: تو چه میفهمی که چه چیز به ضرر یا سود من است. نفرین [[خدا]] و نفرینکنندگان بر تو باد، دروغباف پسر دروغباف، [[منافق]] [[کافر]] زاده، در بیعقلی تو همین بس که دو بار [[اسیر]] شدی: یک بار در حال [[کفر]] و دیگر بار در [[اسلام]]. [[مال]] و تبارت هم موجب [[نجات]] تو نشد. آری، آنکس که برای [[دشمن]] جاسوسی کند و [[خاندان]] خویش را به کشتن دهد، سزاوار [[خشم]] و [[دشمنی]] نزدیکان و بیاعتمادی غریبگان خواهد بود<ref>نهج البلاغه، خطبه ۱۹</ref>. | ||
== | ==اشعث در [[نبرد]] [[صفین]]== | ||
* | *اشعث به [[دستور امام]] {{ع}} در [[جنگ صفین]] شرکت کرد. [[امام]] او را به [[فرماندهی]] بخشی از [[سپاه]] [[منصوب]] کرد. وی در گرماگرم [[جنگ]] گاه از خود رشادتهایی نشان میداد، از جمله در نخستین برخورد، که [[سپاه]] [[معاویه]] [[آب]] را بر [[سپاه امام]] بستند، با اجازه [[امام]] {{ع}} آنجا را از تسلط [[شامیان]] درآورد. [[معاویه]] که [[شکست]] را در [[جنگ صفین]] نزدیک میدید، برادر خود را برای پیشنهاد ترک [[جنگ]] نزد اشعث فرستاد، اما در آن هنگام اشعث لب به [[ستایش]] [[امام]] گشود و پاسخی به او نداد. با این همه، در شب [[لیلة الهریر]]<ref>لیلة الهریر: روز پنجشنبه هفدهم ماه صفر سال ۳۷ هجری، [[امیر مؤمنان علی]] {{ع}} پس از اقامه نماز جماعت صبح، یارانش را برای جنگی مهم نوید داد و دستور فرمود که عمامه و زره و شمشیر [[رسول خدا]] را برایش بیاورند. آن روز از صبح تا شب، جنگ و ستیز قهرمانان ادامه داشت تا جایی که سپاهیان [[امام علی]]{{ع}} نماز ظهر و عصر خود را در حال جنگ و تنها با اشاره دست و سر بهجا آوردند. آن روز که به یوم الهریر مشهور است. با دهها هزار کشته از دو سپاه به پایان رسید. با فرارسیدن شب، برخلاف انتظار همگان، [[امام علی]] {{ع}} پس از اقامه نماز مغرب و عشاء و ایراد خطبه، دستور ادامه حمله را صادر فرمود. در آن شب جنگ تا سحرگاهان ادامه داشت و لشگر معاویه در آستانه سقوط قرار گرفته بود.</ref>، که [[پیروزی]] [[یاران امام]] نزدیک بود، اشعث در سخنانی که بوی [[نفاق]] و [[تفرقه]] میداد، در میان اهالی [[قبیله]] خود، خواستار ترک مخاصمه و خونریزی شد. او با این جملات در واقع عامل اصلی [[نفاق]] و [[فتنه]] در [[جنگ صفین]] است. وقتی خبر این ماجرا به [[معاویه]] رسید، او نیز از این فرصت بهره جست و با حیله [[عمروعاص]] [[دستور]] داد تا قرآنها را بر فراز نیزه گردانند. [[روایت]] دیگر به صراحت از ارتباط و مکاتبه اشعث با [[معاویه]] یاد میکند. پس از این ماجرا اشعث و افراد قبیلهاش از جمله کسانی بودند که با تأکید از [[امام]] {{ع}} خواستند نسبت به ترک مخاصمه [[اقدام]] کند. | ||
==نقش | ==نقش اشعث در ماجرای [[حکمیّت]]== | ||
*نقش | *نقش اشعث در ماجرای [[حکمیت]] نیز، نقشی بارز و تأثیرگذار است. چنانکه [[نقل]] میکنند، اشعث نظر [[معاویه]] را در مورد یک حَکَم از [[شام]] و یک حَکَم از [[عراق]] پسندید و همراه قبیلهاش، با اینکه [[امام]] [[ابوموسی]] را [[شایسته]] [[حکمیت]] نمیدانست و [[ابن عباس]] و [[مالک اشتر]] را برای این امر مناسب میدید، اما آنها بر [[انتخاب]] [[ابوموسی]] پای فشردند. [[امام]] وقتی تنها [[رضایت]] و [[خرسندی]] آنها را در [[حکمیّت]] [[ابوموسی]] دید، فرمود: پس هرچه میخواهید بکنید و بدینترتیب [[ابوموسی]] که فردی ضعیف النفس و مخالف با [[امام]] بود به [[حکمیّت]] [[انتخاب]] شد. | ||
==ارتباط | ==ارتباط اشعث با [[ابن ملجم]]== | ||
*نکته دیگر در مورد | *نکته دیگر در مورد اشعث، ارتباط او با [[ابن ملجم]] است. بنا بر برخی اقوال، [[ابن ملجم]] از طریق مادری با [[قبیله]] [[کنده]] ارتباط داشته است. در بیشتر [[روایات]] آمده است که اشعث پیش از ورود [[امام]] به [[مسجد کوفه]]، به این مضمون به او میگوید "پیش از دمیدن صبح به مقصود خود شتاب کن." بههر حال از [[روایات]] اینگونه برمیآید که اشعث از توطئه خبر داشته و مراقب اجرای آن نیز بوده است. | ||
* | *اشعث چندی پس از [[شهادت امام علی]] {{ع}} در سن ۶۲ سالگی درگذشت<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]؛ ج۱، ص: 106-109.</ref>. | ||
== پرسشهای وابسته == | == پرسشهای وابسته == |