سرگذشت نرجس: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'کمال الدین، ج' به 'شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج'
جز (جایگزینی متن - '، ص:' به '، ص') |
جز (جایگزینی متن - 'کمال الدین، ج' به 'شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج') |
||
خط ۱۶: | خط ۱۶: | ||
*پدرم تقاضای مرا پذیرفت و من نیز به ظاهر اظهار بهبودی کردم و کمی غذا خوردم. پدرم از این واقعه خشنود گردید و سعی در رعایت حال اسیران مسلمین و احترام آنان کرد. چهارده شب بعد از این ماجرا باز در خواب دیدم که حضرت فاطمه {{س}} و مریم {{س}} و حوریان بهشتی به عیادت من آمدهاند. حضرت مریم روی به من کرد و فرمود: این بانوی بانوان جهان و مادرشوهر تو است. من دامن مبارک او را گرفتم و گریه کردم و از نیامدن [[امام حسن عسکری]] {{ع}} به دیدنم شکایت کردم. فرمود: او به عیادت تو نخواهد آمد، زیرا تو مشرک به خدا و پیرو مذهب نصارا هستی. این خواهر من مریم است که از دین تو به خداوند پناه میبرد. اگر میخواهی خدا و عیسی {{ع}} و مریم از تو خشنود باشند و میل داری فرزندم به دیدنت بیاید، به یگانگی خداوند و اینکه محمد پدر من، خاتم پیامبران است گواهی بده. چون این کلمات را ادا کردم، فاطمه {{س}} مرا در آغوش گرفت و بدینگونه حالم بهبود یافت. سپس فرمود: اکنون منتظر فرزندم حسن عسکری باش که او را نزد تو خواهم فرستاد. | *پدرم تقاضای مرا پذیرفت و من نیز به ظاهر اظهار بهبودی کردم و کمی غذا خوردم. پدرم از این واقعه خشنود گردید و سعی در رعایت حال اسیران مسلمین و احترام آنان کرد. چهارده شب بعد از این ماجرا باز در خواب دیدم که حضرت فاطمه {{س}} و مریم {{س}} و حوریان بهشتی به عیادت من آمدهاند. حضرت مریم روی به من کرد و فرمود: این بانوی بانوان جهان و مادرشوهر تو است. من دامن مبارک او را گرفتم و گریه کردم و از نیامدن [[امام حسن عسکری]] {{ع}} به دیدنم شکایت کردم. فرمود: او به عیادت تو نخواهد آمد، زیرا تو مشرک به خدا و پیرو مذهب نصارا هستی. این خواهر من مریم است که از دین تو به خداوند پناه میبرد. اگر میخواهی خدا و عیسی {{ع}} و مریم از تو خشنود باشند و میل داری فرزندم به دیدنت بیاید، به یگانگی خداوند و اینکه محمد پدر من، خاتم پیامبران است گواهی بده. چون این کلمات را ادا کردم، فاطمه {{س}} مرا در آغوش گرفت و بدینگونه حالم بهبود یافت. سپس فرمود: اکنون منتظر فرزندم حسن عسکری باش که او را نزد تو خواهم فرستاد. | ||
*چون از خواب برخواستم، شوق زیادی برای ملاقات حضرت در خود حس کردم. شب بعد امام را در خواب دیدم، در حالی که از گذشته شکوه میکردم، گفتم: ای محبوب من! من که خود را در راه محبت تو تلف کردم! فرمود: نیامدن من علتی سوای مذهب سابق تو نداشت و اکنون که اسلام آوردهای، هرشب به دیدنت میآیم تا موقعی که فراق ما مبدّل به وصال شود. از آن شب تاکنون، شبی نیست که وجود نازنینش را به خواب نبینم. | *چون از خواب برخواستم، شوق زیادی برای ملاقات حضرت در خود حس کردم. شب بعد امام را در خواب دیدم، در حالی که از گذشته شکوه میکردم، گفتم: ای محبوب من! من که خود را در راه محبت تو تلف کردم! فرمود: نیامدن من علتی سوای مذهب سابق تو نداشت و اکنون که اسلام آوردهای، هرشب به دیدنت میآیم تا موقعی که فراق ما مبدّل به وصال شود. از آن شب تاکنون، شبی نیست که وجود نازنینش را به خواب نبینم. | ||
*[[بشر بن سلیمان]] میگوید: پرسیدم چطور شد که به میان اسیران افتادی؟ گفت: در یکی از شبها در عالم خواب [[امام حسن]] عسکری {{ع}} فرمود: فلان روز جدّت قیصر، لشکری به جنگ مسلمانان میفرستد، تو هم بهطور ناشناس در لباس خدمتکاران همراه عدّهای از کنیزان از فلان راه به آنان ملحق شو. سپس پیشقراولان اسلام مطلع شدند و ما را اسیر کردند و کار من بدینگونه که دیدی انجام پذیرفت، ولی تاکنون به کسی نگفتم که نوه پادشاه روم هستم. حتی پیر مردی که من در تقسیم غنایم جنگ سهم او شده بودم نامم را پرسید، ولی من اظهار نکردم و گفتم: "نرجس"! گفت: نام کنیزان؟ بشر میگوید: گفتم عجب است که تو رومی هستی و زبانت عربی است؟! گفت: جدم در تربیت من جهدی بلیغ داشت. او زنی را که چندین زبان میدانست معین کرده بود که صبح و شام نزد من آمده، زبان عربی به من بیاموزد، به همین جهت عربی را به خوبی آموختم. بشر میگوید: چون او را به [[سامرا]] خدمت [[امام هادی|امام علی النقی]] {{ع}} آوردم، حضرت از وی پرسید: عزت اسلام و ذلت نصارا و شرف خاندان پیامبر را چگونه دیدی؟ گفت: درباره چیزی که شما از من داناتر هستید چه عرض کنم؟ فرمود: میخواهم ده هزار دینار یا مژده مسرّتانگیزی به تو بدهم، کدامیک را انتخاب میکنی؟ عرض کرد: مژده فرزندی به من دهید! فرمود: تو را مژده به فرزندی میدهم که شرق و غرب عالم را مالک شود و جهان را از عدل و داد پر گرداند، از آن پس که پر از ظلم و جور شده باشد. عرض کرد: این فرزند از چه شوهری خواهد بود؟ فرمود: از آن کسی که پیغمبر اسلام در فلان شب و فلان ماه و فلان سال رومی تو را برای او خواستگاری کرد. در آن شب [[عیسی بن مریم]] {{ع}} و وصی او تو را به چه کسی تزویج کردند؟ گفت: به فرزند دلبند شما فرمود: او را میشناسی. عرض کرد: از شبی که به دست [[حضرت فاطمه]] {{س}} [[اسلام]] آوردم، شبی نیست که او به دیدن من نیامده باشد. در این هنگام امام دهم به "کافور" خادم فرمود: خواهرم حکیمه را بگو نزد من بیاید. هنگامی که آن بانوی محترم آمد، به او فرمود: خواهر! این زن همان است که گفته بودم. حکیمه خاتون آن بانو را مدتی در آغوش گرفت و از دیدارش شادمان شد. آنگاه [[امام هادی|امام علی النقی]] {{ع}} فرمود: عمه! او را به خانه خود ببر و فرایض دینی و اعمال مستحبه را به او بیاموز که او همسر فرزندم حسن و مادر [[قائم]] [[آل محمد]] است<ref>مهدی موعود، ص ۱۸۸؛ بحار الانوار، ج ۵۱، ص ۶؛ کمال | *[[بشر بن سلیمان]] میگوید: پرسیدم چطور شد که به میان اسیران افتادی؟ گفت: در یکی از شبها در عالم خواب [[امام حسن]] عسکری {{ع}} فرمود: فلان روز جدّت قیصر، لشکری به جنگ مسلمانان میفرستد، تو هم بهطور ناشناس در لباس خدمتکاران همراه عدّهای از کنیزان از فلان راه به آنان ملحق شو. سپس پیشقراولان اسلام مطلع شدند و ما را اسیر کردند و کار من بدینگونه که دیدی انجام پذیرفت، ولی تاکنون به کسی نگفتم که نوه پادشاه روم هستم. حتی پیر مردی که من در تقسیم غنایم جنگ سهم او شده بودم نامم را پرسید، ولی من اظهار نکردم و گفتم: "نرجس"! گفت: نام کنیزان؟ بشر میگوید: گفتم عجب است که تو رومی هستی و زبانت عربی است؟! گفت: جدم در تربیت من جهدی بلیغ داشت. او زنی را که چندین زبان میدانست معین کرده بود که صبح و شام نزد من آمده، زبان عربی به من بیاموزد، به همین جهت عربی را به خوبی آموختم. بشر میگوید: چون او را به [[سامرا]] خدمت [[امام هادی|امام علی النقی]] {{ع}} آوردم، حضرت از وی پرسید: عزت اسلام و ذلت نصارا و شرف خاندان پیامبر را چگونه دیدی؟ گفت: درباره چیزی که شما از من داناتر هستید چه عرض کنم؟ فرمود: میخواهم ده هزار دینار یا مژده مسرّتانگیزی به تو بدهم، کدامیک را انتخاب میکنی؟ عرض کرد: مژده فرزندی به من دهید! فرمود: تو را مژده به فرزندی میدهم که شرق و غرب عالم را مالک شود و جهان را از عدل و داد پر گرداند، از آن پس که پر از ظلم و جور شده باشد. عرض کرد: این فرزند از چه شوهری خواهد بود؟ فرمود: از آن کسی که پیغمبر اسلام در فلان شب و فلان ماه و فلان سال رومی تو را برای او خواستگاری کرد. در آن شب [[عیسی بن مریم]] {{ع}} و وصی او تو را به چه کسی تزویج کردند؟ گفت: به فرزند دلبند شما فرمود: او را میشناسی. عرض کرد: از شبی که به دست [[حضرت فاطمه]] {{س}} [[اسلام]] آوردم، شبی نیست که او به دیدن من نیامده باشد. در این هنگام امام دهم به "کافور" خادم فرمود: خواهرم حکیمه را بگو نزد من بیاید. هنگامی که آن بانوی محترم آمد، به او فرمود: خواهر! این زن همان است که گفته بودم. حکیمه خاتون آن بانو را مدتی در آغوش گرفت و از دیدارش شادمان شد. آنگاه [[امام هادی|امام علی النقی]] {{ع}} فرمود: عمه! او را به خانه خود ببر و فرایض دینی و اعمال مستحبه را به او بیاموز که او همسر فرزندم حسن و مادر [[قائم]] [[آل محمد]] است<ref>مهدی موعود، ص ۱۸۸؛ بحار الانوار، ج ۵۱، ص ۶؛ [[شیخ صدوق]]، [[کمال الدین و تمام النعمة (کتاب)|کمال الدین و تمام النعمة]]، ج ۲، ص ۴۱۸؛ نجم الثاقب، ص ۱۲.</ref><ref>[[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص۳۹۹-۴۰۲.</ref>. | ||
== پرسشهای وابسته == | == پرسشهای وابسته == |