پرش به محتوا

فواید امام غایب چیست؟ (پرسش): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۳۸: خط ۱۳۸:
::::#'''پاسداری آئین [[خدا]]:''' "[[امام علی|علی]]" آن [[ابر]] مرد [[تاریخ]] [[بشر]] در یکی از سخنان کوتاه خود که در آن اشاره به [[لزوم]] وجود [[رهبران الهی]] در هر عصر و زمان می‌کند می‌گوید: {{عربی|" اللَّهُمَ‏ بَلَى‏ لَا تَخْلُو الْأَرْضُ‏ مِنْ‏ قَائِمٍ‏ لِلَّهِ‏ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً  لِئَلَّا تَبْطُلَ‏ حُجَجُ‏ اللَّهِ‏ وَ بَيِّنَاتُهُ‏ ‏‏‏‏‏‏‏‏"}}<ref>آری هیچ گاه صفحه روی زمین، از قیام کننده با حجّت و دلیل خالی نمی‌ماند؛ خواه ظاهر و آشکار باشد، یا مخفی و پنهان، تا دلائل و اسناد روشن الهی ضایع نگردد، و به فراموشی نگراید (و مسخ و تحریف نشود)؛ نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره ۱۴۷.</ref>. اکنون به توضیح این سخن توجّه کنید: با [[گذشت]] زمان و آمیختن سلیقه‌ها و [[افکار]] شخصی به مسائل مذهبی و گرایشهای مختلف به سوی برنامه‌های ظاهر [[فریب]] مکتب‌های [[انحرافی]]، و دراز شدن دست مفسده جویان به سوی مفاهیم آسمانی، اصالت پاره‌ای از این [[قوانین]] از دست می‌رود و دستخوش تغییرات زیانبخشی می‌گردد. این [[آب]] زلال که از [[آسمان]] [[وحی]] نازل شده با عبور از مغزهای این و آن تدریجاً تیره و تار گشته، صفای نخستین خود را از دست می‌دهد. این [[نور]] پرفروغ با عبور از شیشه‌های ظلمانی [[افکار]] تاریک، کمرنگ و کمرنگ‌تر می‌گردد. خلاصه، با آرایشها و پیرایشهای کوته بینانه افراد و افزودن شاخ و برگهای تازه به آن، چنان می‌شود که گاهی بازشناسی مسائل اصلی دچار اشکال می‌گردد! با این حال، آیا ضروری نیست که در میان جمع [[مسلمانان]] کسی باشد که مفاهیم فناناپذیر [[تعالیم]] اسلامی‌ را در شکل اصلی‌اش حفظ و برای آیندگان نگهداری کند؟ آیا مجدّداً [[وحی]] آسمانی بر کسی نازل می‌شود؟ مسلّماً نه! باب [[وحی]] با مسأله خاتمیّت برای همیشه بسته شد. پس چگونه باید آئین اصیل حفظ گردد، و جلو تحریفات و تغییرات و [[خرافات]] گرفته شود و این آئین برای نسلهای [[آینده]] محفوظ بماند. آیا جز این است که باید این رشته به‌وسیله یک پیشوای [[معصوم]] ادامه یابد، خواه [[آشکار]] و مشهور باشد یا [[پنهان]] و ناشناس {{عربی|" لِئَلَّا تَبْطُلَ‏ حُجَجُ‏ اللَّهِ‏ وَ بَيِّنَاتُه‏ ‏‏‏‏‏‏‏‏"}}. می‌دانیم در هر مؤسّسه مهمی‌ "صندوق آسیب ناپذیری" وجود دارد که اسناد مهمّ آن مؤسّسه را در آن نگهداری می‌کنند، تا از دستبرد دزدان محفوظ بماند؛ بعلاوه، هرگاه مثلا [[آتش]] سوزی در آنجا روی دهد از خطر حریق مصون باشد که اعتبار و حیثیّت آن مؤسّسه پیوند نزدیکی با حفظ آن اسناد و مدارک دارد سینه [[امام]] و [[روح]] بلندش صندوق آسیب ناپذیر حفظ اسناد آئین [[الهی]] است که همه اصالتهای نخستین و ویژگیهای آسمانی این تعلیمات را در خود نگاهداری می‌کند "تا دلائل [[الهی]] و نشانه‌های روشن [[پروردگار]] [[باطل]] نگردد و به [[خاموشی]] نگراید". و این دیگر از آثار وجود او گذشته از آثار دگر است.
::::#'''پاسداری آئین [[خدا]]:''' "[[امام علی|علی]]" آن [[ابر]] مرد [[تاریخ]] [[بشر]] در یکی از سخنان کوتاه خود که در آن اشاره به [[لزوم]] وجود [[رهبران الهی]] در هر عصر و زمان می‌کند می‌گوید: {{عربی|" اللَّهُمَ‏ بَلَى‏ لَا تَخْلُو الْأَرْضُ‏ مِنْ‏ قَائِمٍ‏ لِلَّهِ‏ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً  لِئَلَّا تَبْطُلَ‏ حُجَجُ‏ اللَّهِ‏ وَ بَيِّنَاتُهُ‏ ‏‏‏‏‏‏‏‏"}}<ref>آری هیچ گاه صفحه روی زمین، از قیام کننده با حجّت و دلیل خالی نمی‌ماند؛ خواه ظاهر و آشکار باشد، یا مخفی و پنهان، تا دلائل و اسناد روشن الهی ضایع نگردد، و به فراموشی نگراید (و مسخ و تحریف نشود)؛ نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره ۱۴۷.</ref>. اکنون به توضیح این سخن توجّه کنید: با [[گذشت]] زمان و آمیختن سلیقه‌ها و [[افکار]] شخصی به مسائل مذهبی و گرایشهای مختلف به سوی برنامه‌های ظاهر [[فریب]] مکتب‌های [[انحرافی]]، و دراز شدن دست مفسده جویان به سوی مفاهیم آسمانی، اصالت پاره‌ای از این [[قوانین]] از دست می‌رود و دستخوش تغییرات زیانبخشی می‌گردد. این [[آب]] زلال که از [[آسمان]] [[وحی]] نازل شده با عبور از مغزهای این و آن تدریجاً تیره و تار گشته، صفای نخستین خود را از دست می‌دهد. این [[نور]] پرفروغ با عبور از شیشه‌های ظلمانی [[افکار]] تاریک، کمرنگ و کمرنگ‌تر می‌گردد. خلاصه، با آرایشها و پیرایشهای کوته بینانه افراد و افزودن شاخ و برگهای تازه به آن، چنان می‌شود که گاهی بازشناسی مسائل اصلی دچار اشکال می‌گردد! با این حال، آیا ضروری نیست که در میان جمع [[مسلمانان]] کسی باشد که مفاهیم فناناپذیر [[تعالیم]] اسلامی‌ را در شکل اصلی‌اش حفظ و برای آیندگان نگهداری کند؟ آیا مجدّداً [[وحی]] آسمانی بر کسی نازل می‌شود؟ مسلّماً نه! باب [[وحی]] با مسأله خاتمیّت برای همیشه بسته شد. پس چگونه باید آئین اصیل حفظ گردد، و جلو تحریفات و تغییرات و [[خرافات]] گرفته شود و این آئین برای نسلهای [[آینده]] محفوظ بماند. آیا جز این است که باید این رشته به‌وسیله یک پیشوای [[معصوم]] ادامه یابد، خواه [[آشکار]] و مشهور باشد یا [[پنهان]] و ناشناس {{عربی|" لِئَلَّا تَبْطُلَ‏ حُجَجُ‏ اللَّهِ‏ وَ بَيِّنَاتُه‏ ‏‏‏‏‏‏‏‏"}}. می‌دانیم در هر مؤسّسه مهمی‌ "صندوق آسیب ناپذیری" وجود دارد که اسناد مهمّ آن مؤسّسه را در آن نگهداری می‌کنند، تا از دستبرد دزدان محفوظ بماند؛ بعلاوه، هرگاه مثلا [[آتش]] سوزی در آنجا روی دهد از خطر حریق مصون باشد که اعتبار و حیثیّت آن مؤسّسه پیوند نزدیکی با حفظ آن اسناد و مدارک دارد سینه [[امام]] و [[روح]] بلندش صندوق آسیب ناپذیر حفظ اسناد آئین [[الهی]] است که همه اصالتهای نخستین و ویژگیهای آسمانی این تعلیمات را در خود نگاهداری می‌کند "تا دلائل [[الهی]] و نشانه‌های روشن [[پروردگار]] [[باطل]] نگردد و به [[خاموشی]] نگراید". و این دیگر از آثار وجود او گذشته از آثار دگر است.
::::#'''[[تربیت]] یک گروه انقلابی [[آگاه]]:''' بر خلاف آنچه بعضی [[فکر]] می‌کنند، رابطه [[امام]] در زمان [[غیبت]] بکلّی از [[مردم]] بریده نیست؛ بلکه آن گونه که از [[روایات]] اسلامی‌بر می‌آید گروه کوچکی از آماده ترین افراد که سری پر شور از [[عشق]] [[خدا]]، و دلی پر [[ایمان]]، و اخلاصی فوق العاده برای تحقّق بخشیدن به [[آرمان]] [[اصلاح]] [[جهان]] دارند، با او در ارتباطند و از طریق این پیوند تدریجاً ساخته می‌شوند؛ و [[روح]] انقلابی بیشتری کسب می‌کنند؛ انقلابی سازنده و بارور برای ریشه کن ساختن هر گونه [[ظلم]] و [[بیدادگری]] در [[جهان]]! ممکن است آنها خودشان پیش از این [[قیام]] از [[دنیا]] بروند ولی به هر حال [[آمادگی]] و تعلیمات انقلابی را به [[نسل]] های [[آینده]] شان، و به دیگران منتقل می‌سازند، و در پرورش گروه نهایی سهیم و شریکند. معنی [[غیبت امام]] این نیست که او به شکل یک [[روح]] نامرئی و یا اشعّه‌ای [[ناپیدا]] در می‌آید، بلکه او از یک [[زندگی]] طبیعی آرام برخوردار است؛ و به طور ناشناخته در میان همین [[انسان‌ها]] رفت و آمد دارد، و دلهای بسیار آماده را بر می‌گزیند؛ و در [[اختیار]] می‌گیرد و بیش از پیش آماده می‌کند و می‌سازد. افراد مستعد به تفاوت [[میزان]] استعداد و [[شایستگی]] خود، [[توفیق]] [[درک]] این [[سعادت]] را پیدا می‌کنند؛ بعضی چند لحظه؛ و بعضی چند [[ساعت]] و چند روز؛ و بعضی سالها با او در تماس نزدیک هستند! به تعبیر روشن‌تر، آنها کسانی هستند که آنچنان بر بال و پر [[دانش]] و [[تقوا]] قرار گرفته و بالا رفته اند که همچون مسافران هواپیماهای دور پرواز بر فراز ابرها قرار می‌گیرند؛ آنجا که هیچ گاه [[حجاب]] و مانعی بر سر راه تابش جانبخش [[آفتاب]] نیست؛ در حالی که دیگران در زیر ابرها در [[تاریکی]] و [[نور]] کمرنگ به سر می‌برند. حساب صحیح نیز همین است؛ من نباید [[انتظار]] داشته باشم که [[آفتاب]] را به پائین ابرها بکشم تا چهره او را ببینم؛ چنین انتظاری اشتباه بزرگ و [[خیال]] خام است؛ این منم که باید بالاتر از ابرها پرواز کنم تا شعاع جاودانه [[آفتاب]] را جرعه جرعه بنوشم و سیراب گردم. به هر حال، [[تربیت]] این گروه یکی دیگر از فلسفه‌های وجود او در این دوران است.
::::#'''[[تربیت]] یک گروه انقلابی [[آگاه]]:''' بر خلاف آنچه بعضی [[فکر]] می‌کنند، رابطه [[امام]] در زمان [[غیبت]] بکلّی از [[مردم]] بریده نیست؛ بلکه آن گونه که از [[روایات]] اسلامی‌بر می‌آید گروه کوچکی از آماده ترین افراد که سری پر شور از [[عشق]] [[خدا]]، و دلی پر [[ایمان]]، و اخلاصی فوق العاده برای تحقّق بخشیدن به [[آرمان]] [[اصلاح]] [[جهان]] دارند، با او در ارتباطند و از طریق این پیوند تدریجاً ساخته می‌شوند؛ و [[روح]] انقلابی بیشتری کسب می‌کنند؛ انقلابی سازنده و بارور برای ریشه کن ساختن هر گونه [[ظلم]] و [[بیدادگری]] در [[جهان]]! ممکن است آنها خودشان پیش از این [[قیام]] از [[دنیا]] بروند ولی به هر حال [[آمادگی]] و تعلیمات انقلابی را به [[نسل]] های [[آینده]] شان، و به دیگران منتقل می‌سازند، و در پرورش گروه نهایی سهیم و شریکند. معنی [[غیبت امام]] این نیست که او به شکل یک [[روح]] نامرئی و یا اشعّه‌ای [[ناپیدا]] در می‌آید، بلکه او از یک [[زندگی]] طبیعی آرام برخوردار است؛ و به طور ناشناخته در میان همین [[انسان‌ها]] رفت و آمد دارد، و دلهای بسیار آماده را بر می‌گزیند؛ و در [[اختیار]] می‌گیرد و بیش از پیش آماده می‌کند و می‌سازد. افراد مستعد به تفاوت [[میزان]] استعداد و [[شایستگی]] خود، [[توفیق]] [[درک]] این [[سعادت]] را پیدا می‌کنند؛ بعضی چند لحظه؛ و بعضی چند [[ساعت]] و چند روز؛ و بعضی سالها با او در تماس نزدیک هستند! به تعبیر روشن‌تر، آنها کسانی هستند که آنچنان بر بال و پر [[دانش]] و [[تقوا]] قرار گرفته و بالا رفته اند که همچون مسافران هواپیماهای دور پرواز بر فراز ابرها قرار می‌گیرند؛ آنجا که هیچ گاه [[حجاب]] و مانعی بر سر راه تابش جانبخش [[آفتاب]] نیست؛ در حالی که دیگران در زیر ابرها در [[تاریکی]] و [[نور]] کمرنگ به سر می‌برند. حساب صحیح نیز همین است؛ من نباید [[انتظار]] داشته باشم که [[آفتاب]] را به پائین ابرها بکشم تا چهره او را ببینم؛ چنین انتظاری اشتباه بزرگ و [[خیال]] خام است؛ این منم که باید بالاتر از ابرها پرواز کنم تا شعاع جاودانه [[آفتاب]] را جرعه جرعه بنوشم و سیراب گردم. به هر حال، [[تربیت]] این گروه یکی دیگر از فلسفه‌های وجود او در این دوران است.
::::#'''نفوذ [[روحانی]] و [[ناآگاه]]:''' می‌دانیم [[خورشید]] یک سلسله اشعّه مرئی دارد که از ترکیب آنها با هم، هفت رنگ [[معروف]]، پیدا می‌شود؛ و یک سلسله اشعّه نامرئی که به نام "اشعّه فوق بنفش" و "اشعّه مادون قرمز" نامیده شده است. همچنین یک [[رهبر]] بزرگ آسمانی خواه [[پیامبر]] باشد یا [[امام]]، علاوه بر [[تربیت]] [[تشریعی]] که از طریق گفتار و [[رفتار]] و [[تعلیم و تربیت]] عادی صورت می‌گیرد، یک نوع [[تربیت]] [[روحانی]] و از راه نفوذ [[معنوی]] در دلها و فکرها دارد که می‌توان آن را [[تربیت]] [[تکوینی]] نام گذارد؛ در آنجا الفاظ و کلمات و گفتار و [[کردار]] کار نمی‌کند بلکه تنها [[جاذبه]] و کشش درونی کار می‌کند. در حالات بسیاری از [[پیشوایان]] بزرگ [[الهی]] می‌خوانیم که گاه بعضی از افراد [[منحرف]] و آلوده با یک تماس مختصر با آنها بکلّی تغییر مسیر می‌دادند، و سرنوشتشان یکباره دگرگون می‌شد، و به قول [[معروف]] با ۱۸۰ درجه [[انحراف]] راه کاملا تازه‌ای را [[انتخاب]] می‌کردند؛ یک مرتبه فردی [[پاک]] و [[مؤمن]] و [[فداکار]] از [[آب]] در می‌آمدند که از بذل همه وجود خود نیز مضایقه نداشتند! این دگرگونی‌های تند و سریع و همه جانبه، این انقلابهای جهش آسا و فراگیر، آنهم با یک نگاه یا یک تماس مختصر (البتّه برای آنها که در عین آلودگی یک نوع [[آمادگی]] نیز دارند) نمی‌تواند نتیجه [[تعلیم و تربیت]] عادی باشد بلکه معلول یک اثر [[روانی]] نامرئی و یک جذبه ناخودآگاه است که گاهی از آن تعبیر به "نفوذ شخصیّت" نیز می‌شود. بسیار از کسان این موضوع را در [[زندگی]] خود تجربه کرده‌اند که به هنگام برخورد با افرادی که روحهای بزرگ و [[عالی]] دارند چنان بی [[اختیار]] و ناخود [[آگاه]] تحت تأثیر آنان قرار می‌گیرند که حتّی [[سخن گفتن]] در برابر آنها برایشان مشکل می‌شود؛ و خود را در میان هاله‌ای مرموز و غیر قابل توصیف از [[عظمت]] و بزرگی می‌بینند. البتّه ممکن است گاهی این گونه امور را با تلقین و امثال آن توجیه کرد؛ ولی مسلّماً این [[تفسیر]] برای همه موارد صحیح نیست بلکه راهی جز این ندارد که بپذیریم که این آثار نتیجه شعاع اسرارآمیزی است که از درون ذات انسان‌های بزرگ برمی‌خیزد. سرگذشتهای فراوانی در [[تاریخ]] [[پیشوایان]] بزرگ می‌بینیم که جز از این راه نمی‌توان آنها را [[تفسیر]] کرد; داستان آمدن [[جوان]] آلوده‌ای نزد [[پیامبر]]{{صل}} و [[انقلاب]] ناگهانی [[روحی]] او. یا برخورد [[اسعد بن زراره]] بت‌پرست به [[پیامبر]]{{صل}} در کنار خانه [[کعبه]] و تغییر جهش آسای طرز [[تفکّر]] او. و یا آنچه [[دشمنان]] سرسخت [[پیامبر]]{{صل}} نام آن را [[سحر]] می‌گذاردند و [[مردم]] را به خاطر آن از نزدیک شدن به او باز می‌داشتند، همه حاکی از نفوذ شخصیّت [[پیامبر]]{{صل}} در افراد مختلف از این طریق است. همچنین آنچه درباره تأثیر [[پیام]] [[امام حسین]]{{ع}} روی [[فکر]] "زهیر" در مسیر [[کربلا]] [[نقل]] شده تا آنجا که با شنیدن [[پیام]] [[امام]] حتّی نتوانست لقمه‌ای که در دست داشت به دهان بگذارد، و آن را به [[زمین]] نهاد و حرکت کرد. و یا کشش عجیب و فوق العاده که "[[حر بن یزید ریاحی]]" در خود احساس می‌کرد، و با تمام شجاعتش همچون بید می‌لرزید؛ و همین کشش سرانجام او را به صف [[مجاهدان]] [[کربلا]] کشانید و به [[افتخار]] بزرگ [[شهادت]] نائل آمد. و یا داستان [[جوانی]] که در [[همسایگی]] "[[ابوبصیر]]" [[زندگی]] داشت، و با [[ثروت]] سرشار خود که از خودش خدمتی به دستگاه بنی امیّه فراهم ساخته بود به [[عیش و نوش]] و بی بند و باری پرداخته بود و سرانجام با یک [[پیام]] [[امام صادق]]{{ع}} بکلّی دگرگون شد، و همه کارهای خود را در هم پیچید و تمام اموالی را که از طریق [[نامشروع]] گرد آورده بود به صاحبانش داد، یا در [[راه خدا]] [[انفاق]] کرد. و یا سرگذشت کنیز خواننده و زیبا و عشوه گری که [[هارون]] به [[گمان]] خام خود برای [[منحرف]] ساختن ذهن [[امام کاظم]]###[[313]]### به زندان اعزام داشته بود؛ و منقلب شدن روحیّه او در یک مدّت کوتاه، تا آنجا که قیافه و طرز سخن و [[منطق]] او [[هارون]] را به [[حیرت]] و [[وحشت]] افکند... همه و همه نشانه و نمونه‌هایی از همین تأثیر ناخودآگاه است که می‌توان آن را شعبه ای از "[[ولایت تکوینی]]" [[پیامبر]]{{صل}} یا [[امام]]{{ع}} دانست، چرا که عامل [[تربیت]] و [[تکامل]] در اینجا الفاظ و جمله‌ها و راههای معمولی و عادی نیست، بلکه جذبه [[معنوی]] و نفوذ [[روحانی]] عامل اصلی محسوب می‌شود. این برنامه همان گونه که گفتیم منحصر به [[پیامبران]] و [[امامان]] نیست؛ بلکه [[رجال]] [[راستین]] و شخصیّتهای بزرگ نیز به تناسب [[میزان]] شخصیّت خود هاله ای از این نفوذ ناخودآگاه اطراف خود ترسیم می‌کنند، منتها قلمرو گروه اوّل با گروه دوم از نظر ابعاد و گسترش قابل مقایسه نیست. وجود [[امام]]{{ع}} در پشت ابرهای [[غیبت]] نیز این اثر را دارد که از طریق اشعّه نیرومند و پردامنه نفوذ شخصیّت خود، دلهای آماده را در نزدیک و دور تحت تأثیر جذبه مخصوص قرار داده به [[تربیت]] و [[تکامل]] آنها می‌پردازد و از آنها انسان‌هایی کاملتر می‌سازد. ما قطبهای مغناطیسی [[زمین]] را با چشم خود نمی‌بینیم، ولی اثر آنها روی عقربه های [[قطب]] نما، در دریاها راهنمای کشتیهاست؛ و در صحراها و آسمانها راهنمای هواپیماها و وسائل دیگر است. در سرتاسر کره [[زمین]] از [[برکت]] این امواج مغناطیسی، میلیونها مسافر راه خود را به سوی مقصد پیدا کرده، یا وسائل نقلیّه بزرگ و کوچک به [[فرمان]] همین عقربه ظاهراً کوچک از [[سرگردانی]] رهایی می‌یابند. آیا تعجّب دارد اگر وجود [[امام]]{{ع}} در [[زمان غیبت]] با امواج [[جاذبه]] [[معنوی]] خود [[افکار]] و جانهای زیادی را که در دور یا نزدیک قرار دارند [[هدایت]] کند، و از [[سرگردانی]] رهایی بخشد؟ ولی نمی‌توان و نباید فراموش کرد که همان گونه که امواج مغناطیس [[زمین]] روی هر آهن پاره بی ارزشی اثر نمی‌گذارد بلکه روی عقربه‌های ظریف و حسّاسی که [[آب]] مغناطیس خورده‌اند و یک نوع سنخیّت و شباهت با [[قطب]] فرستنده امواج مغناطیسی پیدا کرده‌اند اثر می‌گذارند، همینطور دلهایی که راهی با [[امام]] دارند و شباهتی را در خود [[ذخیره]] نموده‌اند تحت تأثیر آن جذبه غیر قابل توصیف [[روحانی]] قرار می‌گیرند. با در نظر گرفتن آنچه در بالا گفتیم، یکی دیگر از آثار و فلسفه‌های وجودی [[امام]]{{ع}} در چنین دورانی [[آشکار]] می‌گردد.
::::#'''نفوذ [[روحانی]] و [[ناآگاه]]:''' می‌دانیم [[خورشید]] یک سلسله اشعّه مرئی دارد که از ترکیب آنها با هم، هفت رنگ [[معروف]]، پیدا می‌شود؛ و یک سلسله اشعّه نامرئی که به نام "اشعّه فوق بنفش" و "اشعّه مادون قرمز" نامیده شده است. همچنین یک [[رهبر]] بزرگ آسمانی خواه [[پیامبر]] باشد یا [[امام]]، علاوه بر [[تربیت]] [[تشریعی]] که از طریق گفتار و [[رفتار]] و [[تعلیم و تربیت]] عادی صورت می‌گیرد، یک نوع [[تربیت]] [[روحانی]] و از راه نفوذ [[معنوی]] در دلها و فکرها دارد که می‌توان آن را [[تربیت]] [[تکوینی]] نام گذارد؛ در آنجا الفاظ و کلمات و گفتار و [[کردار]] کار نمی‌کند بلکه تنها [[جاذبه]] و کشش درونی کار می‌کند. در حالات بسیاری از [[پیشوایان]] بزرگ [[الهی]] می‌خوانیم که گاه بعضی از افراد [[منحرف]] و آلوده با یک تماس مختصر با آنها بکلّی تغییر مسیر می‌دادند، و سرنوشتشان یکباره دگرگون می‌شد، و به قول [[معروف]] با ۱۸۰ درجه [[انحراف]] راه کاملا تازه‌ای را [[انتخاب]] می‌کردند؛ یک مرتبه فردی [[پاک]] و [[مؤمن]] و [[فداکار]] از [[آب]] در می‌آمدند که از بذل همه وجود خود نیز مضایقه نداشتند! این دگرگونی‌های تند و سریع و همه جانبه، این انقلابهای جهش آسا و فراگیر، آنهم با یک نگاه یا یک تماس مختصر (البتّه برای آنها که در عین آلودگی یک نوع [[آمادگی]] نیز دارند) نمی‌تواند نتیجه [[تعلیم و تربیت]] عادی باشد بلکه معلول یک اثر [[روانی]] نامرئی و یک جذبه ناخودآگاه است که گاهی از آن تعبیر به "نفوذ شخصیّت" نیز می‌شود. بسیار از کسان این موضوع را در [[زندگی]] خود تجربه کرده‌اند که به هنگام برخورد با افرادی که روحهای بزرگ و [[عالی]] دارند چنان بی [[اختیار]] و ناخود [[آگاه]] تحت تأثیر آنان قرار می‌گیرند که حتّی [[سخن گفتن]] در برابر آنها برایشان مشکل می‌شود؛ و خود را در میان هاله‌ای مرموز و غیر قابل توصیف از [[عظمت]] و بزرگی می‌بینند. البتّه ممکن است گاهی این گونه امور را با تلقین و امثال آن توجیه کرد؛ ولی مسلّماً این [[تفسیر]] برای همه موارد صحیح نیست بلکه راهی جز این ندارد که بپذیریم که این آثار نتیجه شعاع اسرارآمیزی است که از درون ذات انسان‌های بزرگ برمی‌خیزد. سرگذشتهای فراوانی در [[تاریخ]] [[پیشوایان]] بزرگ می‌بینیم که جز از این راه نمی‌توان آنها را [[تفسیر]] کرد; داستان آمدن [[جوان]] آلوده‌ای نزد [[پیامبر]]{{صل}} و [[انقلاب]] ناگهانی [[روحی]] او. یا برخورد [[اسعد بن زراره]] بت‌پرست به [[پیامبر]]{{صل}} در کنار خانه [[کعبه]] و تغییر جهش آسای طرز [[تفکّر]] او. و یا آنچه [[دشمنان]] سرسخت [[پیامبر]]{{صل}} نام آن را [[سحر]] می‌گذاردند و [[مردم]] را به خاطر آن از نزدیک شدن به او باز می‌داشتند، همه حاکی از نفوذ شخصیّت [[پیامبر]]{{صل}} در افراد مختلف از این طریق است. همچنین آنچه درباره تأثیر [[پیام]] [[امام حسین]]{{ع}} روی [[فکر]] "زهیر" در مسیر [[کربلا]] [[نقل]] شده تا آنجا که با شنیدن [[پیام]] [[امام]] حتّی نتوانست لقمه‌ای که در دست داشت به دهان بگذارد، و آن را به [[زمین]] نهاد و حرکت کرد. و یا کشش عجیب و فوق العاده که "[[حر بن یزید ریاحی]]" در خود احساس می‌کرد، و با تمام شجاعتش همچون بید می‌لرزید؛ و همین کشش سرانجام او را به صف [[مجاهدان]] [[کربلا]] کشانید و به [[افتخار]] بزرگ [[شهادت]] نائل آمد. و یا داستان [[جوانی]] که در [[همسایگی]] "[[ابوبصیر]]" [[زندگی]] داشت، و با [[ثروت]] سرشار خود که از خودش خدمتی به دستگاه بنی امیّه فراهم ساخته بود به [[عیش و نوش]] و بی بند و باری پرداخته بود و سرانجام با یک [[پیام]] [[امام صادق]]{{ع}} بکلّی دگرگون شد، و همه کارهای خود را در هم پیچید و تمام اموالی را که از طریق [[نامشروع]] گرد آورده بود به صاحبانش داد، یا در [[راه خدا]] [[انفاق]] کرد. و یا سرگذشت کنیز خواننده و زیبا و عشوه گری که [[هارون]] به [[گمان]] خام خود برای [[منحرف]] ساختن ذهن [[امام کاظم]]{{ع}} به زندان اعزام داشته بود؛ و منقلب شدن روحیّه او در یک مدّت کوتاه، تا آنجا که قیافه و طرز سخن و [[منطق]] او [[هارون]] را به [[حیرت]] و [[وحشت]] افکند... همه و همه نشانه و نمونه‌هایی از همین تأثیر ناخودآگاه است که می‌توان آن را شعبه ای از "[[ولایت تکوینی]]" [[پیامبر]]{{صل}} یا [[امام]]{{ع}} دانست، چرا که عامل [[تربیت]] و [[تکامل]] در اینجا الفاظ و جمله‌ها و راههای معمولی و عادی نیست، بلکه جذبه [[معنوی]] و نفوذ [[روحانی]] عامل اصلی محسوب می‌شود. این برنامه همان گونه که گفتیم منحصر به [[پیامبران]] و [[امامان]] نیست؛ بلکه [[رجال]] [[راستین]] و شخصیّتهای بزرگ نیز به تناسب [[میزان]] شخصیّت خود هاله ای از این نفوذ ناخودآگاه اطراف خود ترسیم می‌کنند، منتها قلمرو گروه اوّل با گروه دوم از نظر ابعاد و گسترش قابل مقایسه نیست. وجود [[امام]]{{ع}} در پشت ابرهای [[غیبت]] نیز این اثر را دارد که از طریق اشعّه نیرومند و پردامنه نفوذ شخصیّت خود، دلهای آماده را در نزدیک و دور تحت تأثیر جذبه مخصوص قرار داده به [[تربیت]] و [[تکامل]] آنها می‌پردازد و از آنها انسان‌هایی کاملتر می‌سازد. ما قطبهای مغناطیسی [[زمین]] را با چشم خود نمی‌بینیم، ولی اثر آنها روی عقربه های [[قطب]] نما، در دریاها راهنمای کشتیهاست؛ و در صحراها و آسمانها راهنمای هواپیماها و وسائل دیگر است. در سرتاسر کره [[زمین]] از [[برکت]] این امواج مغناطیسی، میلیونها مسافر راه خود را به سوی مقصد پیدا کرده، یا وسائل نقلیّه بزرگ و کوچک به [[فرمان]] همین عقربه ظاهراً کوچک از [[سرگردانی]] رهایی می‌یابند. آیا تعجّب دارد اگر وجود [[امام]]{{ع}} در [[زمان غیبت]] با امواج [[جاذبه]] [[معنوی]] خود [[افکار]] و جانهای زیادی را که در دور یا نزدیک قرار دارند [[هدایت]] کند، و از [[سرگردانی]] رهایی بخشد؟ ولی نمی‌توان و نباید فراموش کرد که همان گونه که امواج مغناطیس [[زمین]] روی هر آهن پاره بی ارزشی اثر نمی‌گذارد بلکه روی عقربه‌های ظریف و حسّاسی که [[آب]] مغناطیس خورده‌اند و یک نوع سنخیّت و شباهت با [[قطب]] فرستنده امواج مغناطیسی پیدا کرده‌اند اثر می‌گذارند، همینطور دلهایی که راهی با [[امام]] دارند و شباهتی را در خود [[ذخیره]] نموده‌اند تحت تأثیر آن جذبه غیر قابل توصیف [[روحانی]] قرار می‌گیرند. با در نظر گرفتن آنچه در بالا گفتیم، یکی دیگر از آثار و فلسفه‌های وجودی [[امام]]{{ع}} در چنین دورانی [[آشکار]] می‌گردد.
::::#'''ترسیم [[هدف آفرینش]]:''' هیچ عاقلی بی [[هدف]] گام بر نمی‌دارد، و هر حرکتی که در پرتو [[عقل]] و [[علم]] انجام گیرد در مسیر هدفی قرار خواهد داشت. با این تفاوت که [[هدف]] در کار [[انسان‌ها]] معمولا رفع [[نیازمندی]] خویش و برطرف ساختن کمبودهاست، ولی در کار [[خدا]] [[هدف]] متوجّه دیگران و رفع نیازهای آنهاست؛ چرا که ذات او از هر نظر بی‌پایان است و عاری از هر گونه کمبود و با این حال انجام دادن کاری به نفع خود، درباره او مفهوم ندارد. حالا به این مثال توجّه کنید: در زمینی مستعد و آماده، [[باغی]] پر گل و میوه احداث می‌کنیم؛ در لابه لای درختان و بوته‌های گل، علف هرزه‌هایی می‌رویند؛ هر وقت به آبیاری آن درختان برومند می‌پردازیم علف هرزه ها نیز از پرتو آنها سیراب می‌شوند. در اینجا ما دو [[هدف]] پیدا می‌کنیم: [[هدف]] اصلی که [[آب]] دادن درختان میوه و بوته‌های گل است. و [[هدف]] تبعی که آبیاری علف هرزه‌های بی [[مصرف]] می‌باشد. بدون [[شک]] [[هدف]] تبعی نمی‌تواند [[انگیزه]] عمل گردد، و یا حکیمانه بودن آن را توجیه کند؛ مهم همان [[هدف]] اصلی است که جنبه منطقی دارد! حال اگر فرض کنیم بیشتر درختان باغ خشک شوند و جز یک درخت [[باقی]] نماند، امّا درختی که به تنهایی گلها و میوه‌هایی را که از هزاران درخت [[انتظار]] داریم به ما می‌دهد بدون تردید برای آبیاری همان یک درخت هم که باشد برنامه آبیاری و باغبانی را ادامه خواهیم داد؛ گو اینکه علف هرزه‌های زیادی نیز از آن بهره گیرند، و اگر یک روز آن درخت نیز بخشکد آنجاست که دست از آبیاری باغ می‌کشیم هرچند علف هرزه‌ها بمیرند. [[جهان]] [[آفرینش]] بمانند همان باغ پر طراوت است و [[انسان‌ها]] درختان و بوته‌های این باغند. آنها که در مسیر تکاملند درختان و شاخه‌های پر برند. و آنها که به [[پستی]] گرائیده و [[منحرف]] و آلوده‌اند علف هرزه‌های این باغند. مسلّماً این [[آفتاب]] درخشان، این مولکولهای حیاتبخش هوا، اینهمه [[برکات]] [[زمین]] و [[آسمان]]، برای آن آفریده نشده است که مشتی [[فاسد]] و هرزه به [[جان]] یکدیگر بیفتند و به خوردن یکدیگر مشغول شوند و جز [[ظلم و ستم]] و [[جهل]] و [[فساد]] محصولی برای اجتماع آنها نباشد؛ نه! هرگز [[هدف آفرینش]] نمی‌تواند اینها باشد! این [[جهان]] و تمام مواهب آن از دیدگاه یک فرد [[خداپرست]] که با مفاهیمی‌چون [[علم]] و [[حکمت]] [[خدا]] آشناست برای [[صالحان]] و [[پاکان]] آفریده شده است؛ همانگونه که سرانجام نیز به‌طور کامل از دست غاصبان در خواهد آمد و در [[اختیار]] آنان قرار خواهد گرفت. {{متن قرآن|وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ}}<ref> و در زبور پس از تورات نگاشته‌ایم که بی‌گمان زمین را بندگان شایسته من به ارث خواهند برد؛ سوره انبیاء، آیه: ۱۰۵.</ref>. باغبان [[آفرینش]] ([[جهان]] پهناور هستی) به خاطر همین گروه [[فیض]] و مواهب خود را همچنان ادامه می‌دهد؛ هر چند علف هرزه‌ها نیز به عنوان یک [[هدف]] تبعی سیراب گردند و بهره‌مند شوند؛ ولی بی‌شک [[هدف]] اصلی آنها نیستند. و اگر فرضاً روزی فرا رسد که آخرین [[نسل]] گروه [[صالحان]] از روی [[زمین]] برچیده شوند، آن روز دلیلی بر ادامه جریان این مواهب وجود نخواهد داشت. آن روز [[آرامش]] [[زمین]] به هم می‌خورد، و [[آسمان]] [[برکات]] خود را قطع می‌نماید، و [[زمین]] از دادن بهره به [[انسان‌ها]] مضایقه خواهد کرد! [[پیامبر]] یا [[امام]]، سمبل گروه [[صالحان]] و نمونه بارز [[انسان کامل]] است؛یعنی، همان گروهی که [[هدف]] اصلی [[آفرینش]] را تشکیل می‌دهند و به همین [[دلیل]] وجود او به تنهایی یا در رأس گروه [[صالحان]]، توجیه کننده [[هدف آفرینش]] و مایه [[نزول]] هر خیر و [[برکت]] و [[ریزش باران]] [[فیض]] و [[رحمت خدا]] است؛ اعم از این که در میان [[مردم]] آشکارا [[زندگی]] کند یا مخفی و ناشناس بماند. درست است که افراد [[صالح]] دیگر نیز هر کدام هدفی هستند برای [[آفرینش]]، و یا به تعبیر دیگر، بخشی از آن [[هدف]] بزرگ، ولی نمونه کامل این [[هدف]] همین انسان‌های نمونه و مردان آسمانی می‌باشند، هر چند سهم دگران نیز محفوظ است.
::::#'''ترسیم [[هدف آفرینش]]:''' هیچ عاقلی بی [[هدف]] گام بر نمی‌دارد، و هر حرکتی که در پرتو [[عقل]] و [[علم]] انجام گیرد در مسیر هدفی قرار خواهد داشت. با این تفاوت که [[هدف]] در کار [[انسان‌ها]] معمولا رفع [[نیازمندی]] خویش و برطرف ساختن کمبودهاست، ولی در کار [[خدا]] [[هدف]] متوجّه دیگران و رفع نیازهای آنهاست؛ چرا که ذات او از هر نظر بی‌پایان است و عاری از هر گونه کمبود و با این حال انجام دادن کاری به نفع خود، درباره او مفهوم ندارد. حالا به این مثال توجّه کنید: در زمینی مستعد و آماده، [[باغی]] پر گل و میوه احداث می‌کنیم؛ در لابه لای درختان و بوته‌های گل، علف هرزه‌هایی می‌رویند؛ هر وقت به آبیاری آن درختان برومند می‌پردازیم علف هرزه ها نیز از پرتو آنها سیراب می‌شوند. در اینجا ما دو [[هدف]] پیدا می‌کنیم: [[هدف]] اصلی که [[آب]] دادن درختان میوه و بوته‌های گل است. و [[هدف]] تبعی که آبیاری علف هرزه‌های بی [[مصرف]] می‌باشد. بدون [[شک]] [[هدف]] تبعی نمی‌تواند [[انگیزه]] عمل گردد، و یا حکیمانه بودن آن را توجیه کند؛ مهم همان [[هدف]] اصلی است که جنبه منطقی دارد! حال اگر فرض کنیم بیشتر درختان باغ خشک شوند و جز یک درخت [[باقی]] نماند، امّا درختی که به تنهایی گلها و میوه‌هایی را که از هزاران درخت [[انتظار]] داریم به ما می‌دهد بدون تردید برای آبیاری همان یک درخت هم که باشد برنامه آبیاری و باغبانی را ادامه خواهیم داد؛ گو اینکه علف هرزه‌های زیادی نیز از آن بهره گیرند، و اگر یک روز آن درخت نیز بخشکد آنجاست که دست از آبیاری باغ می‌کشیم هرچند علف هرزه‌ها بمیرند. [[جهان]] [[آفرینش]] بمانند همان باغ پر طراوت است و [[انسان‌ها]] درختان و بوته‌های این باغند. آنها که در مسیر تکاملند درختان و شاخه‌های پر برند. و آنها که به [[پستی]] گرائیده و [[منحرف]] و آلوده‌اند علف هرزه‌های این باغند. مسلّماً این [[آفتاب]] درخشان، این مولکولهای حیاتبخش هوا، اینهمه [[برکات]] [[زمین]] و [[آسمان]]، برای آن آفریده نشده است که مشتی [[فاسد]] و هرزه به [[جان]] یکدیگر بیفتند و به خوردن یکدیگر مشغول شوند و جز [[ظلم و ستم]] و [[جهل]] و [[فساد]] محصولی برای اجتماع آنها نباشد؛ نه! هرگز [[هدف آفرینش]] نمی‌تواند اینها باشد! این [[جهان]] و تمام مواهب آن از دیدگاه یک فرد [[خداپرست]] که با مفاهیمی‌چون [[علم]] و [[حکمت]] [[خدا]] آشناست برای [[صالحان]] و [[پاکان]] آفریده شده است؛ همانگونه که سرانجام نیز به‌طور کامل از دست غاصبان در خواهد آمد و در [[اختیار]] آنان قرار خواهد گرفت. {{متن قرآن|وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ}}<ref> و در زبور پس از تورات نگاشته‌ایم که بی‌گمان زمین را بندگان شایسته من به ارث خواهند برد؛ سوره انبیاء، آیه: ۱۰۵.</ref>. باغبان [[آفرینش]] ([[جهان]] پهناور هستی) به خاطر همین گروه [[فیض]] و مواهب خود را همچنان ادامه می‌دهد؛ هر چند علف هرزه‌ها نیز به عنوان یک [[هدف]] تبعی سیراب گردند و بهره‌مند شوند؛ ولی بی‌شک [[هدف]] اصلی آنها نیستند. و اگر فرضاً روزی فرا رسد که آخرین [[نسل]] گروه [[صالحان]] از روی [[زمین]] برچیده شوند، آن روز دلیلی بر ادامه جریان این مواهب وجود نخواهد داشت. آن روز [[آرامش]] [[زمین]] به هم می‌خورد، و [[آسمان]] [[برکات]] خود را قطع می‌نماید، و [[زمین]] از دادن بهره به [[انسان‌ها]] مضایقه خواهد کرد! [[پیامبر]] یا [[امام]]، سمبل گروه [[صالحان]] و نمونه بارز [[انسان کامل]] است؛یعنی، همان گروهی که [[هدف]] اصلی [[آفرینش]] را تشکیل می‌دهند و به همین [[دلیل]] وجود او به تنهایی یا در رأس گروه [[صالحان]]، توجیه کننده [[هدف آفرینش]] و مایه [[نزول]] هر خیر و [[برکت]] و [[ریزش باران]] [[فیض]] و [[رحمت خدا]] است؛ اعم از این که در میان [[مردم]] آشکارا [[زندگی]] کند یا مخفی و ناشناس بماند. درست است که افراد [[صالح]] دیگر نیز هر کدام هدفی هستند برای [[آفرینش]]، و یا به تعبیر دیگر، بخشی از آن [[هدف]] بزرگ، ولی نمونه کامل این [[هدف]] همین انسان‌های نمونه و مردان آسمانی می‌باشند، هر چند سهم دگران نیز محفوظ است.
:::::*و از اینجا روشن می‌شود، آنچه در پاره ای از عبارات به این مضمون وارد شده که: "از [[برکت]] وجود او (یعنی [[حجّت]] و [[نماینده]] [[الهی]]) [[مردم]] روزی می‌برند، و به خاطر هستی او [[آسمان]] و [[زمین]] برپاست!" یک موضوع "اغراق آمیز" و "دور از [[منطق]]" و یا "[[شرک]] آلود" نمی‌باشد؛ همچنین، عبارتی که به عنوان یک [[حدیث قدسی]] خطاب به [[پیامبر]] از طرف [[خداوند]] در کتب مشهور [[نقل]] شده: {{عربی|" لَوْلَاكَ‏ لَمَا خَلَقْتُ‏ الْأَفْلَاك‏‏ ‏‏‏‏‏‏‏‏"}}<ref>اگر تو نبودی آسمانها را نمی‌آفریدیم</ref> [[بیان]] یک واقعیّت است نه [[مبالغه]]! گوئی، منتها او شاهکار [[هدف آفرینش]] است و [[صالحان]] دیگر هر کدام بخشی از این [[هدف]] بزرگ را تشکیل می‌دهند»<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[حکومت جهانی مهدی (کتاب)|حکومت جهانی مهدی]]، ص ۲۲۴ -۲۳۸.</ref>.
:::::*و از اینجا روشن می‌شود، آنچه در پاره ای از عبارات به این مضمون وارد شده که: "از [[برکت]] وجود او (یعنی [[حجّت]] و [[نماینده]] [[الهی]]) [[مردم]] روزی می‌برند، و به خاطر هستی او [[آسمان]] و [[زمین]] برپاست!" یک موضوع "اغراق آمیز" و "دور از [[منطق]]" و یا "[[شرک]] آلود" نمی‌باشد؛ همچنین، عبارتی که به عنوان یک [[حدیث قدسی]] خطاب به [[پیامبر]] از طرف [[خداوند]] در کتب مشهور [[نقل]] شده: {{عربی|" لَوْلَاكَ‏ لَمَا خَلَقْتُ‏ الْأَفْلَاك‏‏ ‏‏‏‏‏‏‏‏"}}<ref>اگر تو نبودی آسمانها را نمی‌آفریدیم</ref> [[بیان]] یک واقعیّت است نه [[مبالغه]]! گوئی، منتها او شاهکار [[هدف آفرینش]] است و [[صالحان]] دیگر هر کدام بخشی از این [[هدف]] بزرگ را تشکیل می‌دهند»<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[حکومت جهانی مهدی (کتاب)|حکومت جهانی مهدی]]، ص ۲۲۴ -۲۳۸.</ref>.
۲۱۸٬۱۰۷

ویرایش