جعفر بن علی الهادی: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - ':{{متن قرآن' به ': {{متن قرآن'
جز (جایگزینی متن - 'رده:اتمام لینک داخلی' به '') |
جز (جایگزینی متن - ':{{متن قرآن' به ': {{متن قرآن') |
||
خط ۳۷: | خط ۳۷: | ||
*نکاتی درباره این [[روایت]]: | *نکاتی درباره این [[روایت]]: | ||
#[[جعفر کذاب]]، خودش را برای [[امامت کبری]] و [[خلافت]] عظمی آماده کرده بود در حالی که فاقد جمیع قابلیتهای [[امامت]] بود و به [[مقام]] جنایات و فسوقش [[آگاه]] بود و این، نشانه عدم [[پرهیزکاری]] و بی مبالاتیاش نسبت به [[دین]] بود و اگر چنین نبود، باید خودش را از این [[مقام]] بلند، کنار میکشید و هنگامی که بعضی [[مردم]]، [[خلافت]] و [[امامت]] را به او تهنیت گفتند، او چیزی نگفت که نشانه این است که تهنیت [[مردم]] را قبول کرده است. | #[[جعفر کذاب]]، خودش را برای [[امامت کبری]] و [[خلافت]] عظمی آماده کرده بود در حالی که فاقد جمیع قابلیتهای [[امامت]] بود و به [[مقام]] جنایات و فسوقش [[آگاه]] بود و این، نشانه عدم [[پرهیزکاری]] و بی مبالاتیاش نسبت به [[دین]] بود و اگر چنین نبود، باید خودش را از این [[مقام]] بلند، کنار میکشید و هنگامی که بعضی [[مردم]]، [[خلافت]] و [[امامت]] را به او تهنیت گفتند، او چیزی نگفت که نشانه این است که تهنیت [[مردم]] را قبول کرده است. | ||
#بین [[شیعه]] مشهور است که بر [[امام]]، کسی جز [[امام]]، [[نماز]] نمیگذارد؛ چون [[نماز]] میت در واقع، دعایی از نمازگزار بر میت است؛ پس چه کسی جز [[امام]]، لیاقت خواندن این [[نماز]] را دارد؟ و هنگامی که [[جعفر]] برای [[نماز]] بر [[امام عسکری]]{{ع}} جلو رفت، [[خداوند]] خواست که پرده کنار رود و گروهی از مردم- که برای [[نماز]] بر [[امام عسکری]]{{ع}} جمع شده بودند- [[امام]] حقیقی را بشناسند که اتمام حجتی برای [[جعفر]] و [[امت اسلامی]] باشند. برای این بود که [[امام زمان]] {{ع}} خارج شد و ردای [[جعفر]] را گرفت که آماده [[تکبیر]] گفتن [[نماز]] بود، جملهای را ایراد فرمود که در والاترین درجات [[فصاحت]] و [[بلاغت]] است: "ای عمو! عقب برو که من به ادای [[نماز]] بر پدرم [[شایسته]] ترم!!" [[امام]]{{ع}} به او فرمود: "تاخر" پس برای ادای [[نماز]]، اجازه نداد و فرمود: "یا عمّ" و با این کلمه، [[امام]]{{ع}} خبر داد که [[جعفر]]، عموی اوست؛ پس [[امام]]، پسر برادر [[جعفر]] است. بیشک [[امام زمان]] {{ع}} با این جمله، [[شایستگی]] خود به [[نماز]] بر [[امام عسکری]]{{ع}} را ثابت میکند و میفرماید: "[[علی]] ابی"، این کلمه، هم اثبات [[نسب]] و هم اثبات [[امامت]] اوست، به سبب اینکه کسی جز [[امام]] بر [[امام]] [[نماز]] نمیگذارد برای اینکه او ولی و [[وارث]] میت است. به این صورت روشن شد که [[جعفر]]، هیچ حقی ندارد و [[جعفر]] از نزد جنازه باز میگردد و هیچ گونه مقاومتی در مقابل این کودک نمیتواند، انجام دهد و به چه شکلی قدرتش را از دست میدهد؟! چگونه میشود که چنین مردی با چنین ادعایی، این گونه از کودکی بترسد؟! آیا این چیزی جز [[قدرت]] و هیبت [[امام]] است؟ که ذرهای از آن نزد [[جعفر]] و امثال او پیدا نمیشود برای چه رنگ [[جعفر]] زرد میگردد؟! و برای چه خجالت و سستی را جلوی مردمی که به سبب [[امامت]] به او تهنیت میگفتند، [[تحمل]] میکند؟ و برای چه خودش را [[تکذیب]] میکند به وسیله کلمه "تاخر یا عم" که از آن کودک شنید؟! نگاه کن به [[حق]] که چگونه ظاهر میشود! و به [[باطل]] که چگونه رانده شد! بعضی از شیعههای اهل [[بصره]] از او پرسیدند:ای آقای من! کودک کیست؟ سائل از آن کودک میپرسد تا [[جعفر]] را وادار به اعتراف به [[امام زمان]] {{ع}} کند و او قسم به [[خدا]] یاد میکند که او را ندیدهام و نمیشناسم. ای [[جعفر]]! کار تو عجیب است!!چون [[احمد بن اسحاق قمی]]- که در [[قم]] زندگی میکرد- آن کودک را میشناخت؛ اما تو او را نمیشناسی؟! و بسیاری از شیعههای دور و نزدیک، [[امام زمان]] {{ع}} را در زمان پدرش [[امام عسکری]]{{ع}} دیدند. این در حالی است که اگر در قسم خوردن به [[خدای تعالی]] راست گفته باشی: ای کاش! [[جعفر]] به این [[جایگاه]] شرمگین و خجالت بار اکتفا میکرد وای کاش برمیگشت! ای کاش! حاضران و [[شاهدان]] در مجلس [[دفن]] [[امام عسکری]]{{ع}}، نظرشان را برمیگرداندند و [[حق]] را از [[باطل]] تشخیص میدادند! ولی [[مردم]] به دنبال اهداف پست خود بودند و قلبهایشان مریض بود. ای کاش! هنگامی که فرستادگان اهل [[قم]] به شهر سامراء رسیدند به سوی [[جعفر]] کشیده نمیشدند! ای کاش! ادعای [[امامت]] نمیکرد که خجالت را بر خجالت نمیافزود و رسوایی دیگری پیش نمیآمد؛ ولی قمیهای باهوش، عارف به نشانههای [[امامت]] بودند از او سؤالاتی پرسیدند تا اینکه آنها را از تمام آنچه همراهشان بوده، باخبر کند. تا صحت [[امامت]] دروغین [[جعفر]]، تأکید شود. در این جا [[جعفر]]، لب هایش را حرکت داد و گفت: از ما میخواهید که [[علم غیب]] بدانیم. ای کاش! فرق بین [[علم غیب]] و بین [[علم امام]]- که از سوی [[صاحب]] [[علم]] آموخته میشود- را میدانست! ای کاش! هزاران حدیثی را که از جدش [[پیامبر خاتم|رسول خدا]]{{صل}} و از پدران پاکش {{عم}} درباره آینده و اتفاقات بزرگ آن [[روایت]] شده است را به یاد میآورد! ای کاش! [[کلام]] جدش [[امام علی|علی بن ابی طالب]]{{ع}} را میشناخت که در پاسخ یکی از یارانش که گفت:ای [[امام علی|امیرمومنان]]{{ع}}! آیا به شما [[علم غیب]]، عطا شده است؟ فرمود: "در سخنان من، [[علم غیب]] نیست و [[آموزش]] از سوی [[صاحب]] [[علم]] است و [[علم غیب]]، [[علم]] [[قیامت]] است و آنچه [[خداوند]]، آن را در [[قرآن]] برشمرده است:{{متن قرآن|إِنَ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِير }}<ref> آگاهی از زمان قیامت، مخصوص خداست و اوست که باران را نازل میکند و میداند که در رحمها چیست و کسی نمیداند، فردا چه چیزی فراهم میآورد و نمیداند در چه سرزمینی میمیرد به راستی که خداوند دانا و آگاه است؛ سوره لقمان، آیه ۳۴.</ref>. پس [[خداوند سبحان]] میداند در رحم چه است؛ پسر است یا دختر؛ زشت است یا زیبا؛ بدبخت است یا خوشبخت و چه کسی هیزم [[آتش]] است و چه کسی در [[بهشت]]، همراه [[پیامبران]] است؛ پس [[علم غیب]] است که آن را کسی جز [[خداوند]] نمیداند و غیر از آن، علمی است که [[خدا]] به پیامبرش یاد داد و او هم به من یاد داد در [[حق]] من [[دعا]] کرد تا اینکه سینهام، آن را [[درک]] و دلم، کانون این [[اسرار]] باشد"<ref>{{عربی|" لَيْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَيْبٍ وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِي عِلْمٍ وَ إِنَّمَا عِلْمُ الْغَيْبِ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ مَا عَدَّدَهُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِقَوْلِهِ {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ}} الآْيَةَ فَيَعْلَمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مَا فِي الْأَرْحَامِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَ قَبِيحٍ أَوْ جَمِيلٍ وَ سَخِيٍّ أَوْ بَخِيلٍ وَ شَقِيٍّ أَوْ سَعِيدٍ وَ مَنْ يَكُونُ لِلنَّارِ فِي النَّارِ حَطَباً أَوْ فِي الْجِنَانِ لِلنَّبِيِّينَ مُرَافِقاً فَهَذَا عِلْمُ الْغَيْبِ الَّذِي لَا يَعْلَمُهُ أَحَدٌ إِلَّا اللَّهُ وَ مَا سِوَى ذَلِكَ فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اللَّهُ نَبِيَّهُ ص فَعَلَّمَنِيهِ وَ دَعَا لِي بِأَنْ يَعِيَهُ صَدْرِي وَ تَضْطَمَّ عَلَيْهِ جَوَانِحِي "}}؛ نهج البلاغه؛ ص ۲۳۹، چاپ بیروت - شرح محمد عبده؛ سال ۱۳۸۲ و بحار؛ مجلسی؛ ج ۴۱، ص ۳۳۵.</ref>. [[جعفر]]، پیوسته [[مصر]] بر [[گمراهی]] و دشمنیاش بود؛ پس نزد [[معتمد]] رفت؛ او حاکمی بود که دیروز با سم، برادرش [[امام عسکری]]{{ع}} را [[مسموم]] و [[شهید]] کرده بود تا اینکه [[معتمد]] را از وجود [[امام زمان]] {{ع}} مطلع کند و گویی [[جعفر]]، جاسوسی به نفع [[معتمد]] و ضد [[اهل بیت]] {{عم}} بود؛ [[معتمد]] [[دستور]] داد، [[نرجس خاتون]] را بازداشت کنند. آنها [[دستور]] [[معتمد]] را انجام دادند و از [[نرجس خاتون]]، سراغ [[امام زمان]] {{ع}} را میگرفتند؛ ولی [[نرجس]] از روی [[تقیه]]، وجود [[امام مهدی]] {{ع}} را [[انکار]] کرد؛ [[خلیفه]]، [[انکار]] [[نرجس]] را قبول نکرد و [[دستور]] داد، [[نرجس]] را به [[قاضی]] [[سامرا]]، "[[ابن ابی شوارب]]" [[تسلیم]] کنند تا تحت نظر شدید باشد؛ ولی [[خداوند تعالی]]، او را بعد از مدت کمی [[نجات]] داد. [[خداوند]] لعنت کند، [[ریاست]] طلبانی که جنایتکارند در راه به دست آوردن مقاصد، [[دین]] و [[عقیده]] خود را نابود میکنند! و نفرین بر هر کسی که از هوای نفسش [[پیروی]] کند و هر چه که میخواهد، انجام میدهد و میگوید!. | #بین [[شیعه]] مشهور است که بر [[امام]]، کسی جز [[امام]]، [[نماز]] نمیگذارد؛ چون [[نماز]] میت در واقع، دعایی از نمازگزار بر میت است؛ پس چه کسی جز [[امام]]، لیاقت خواندن این [[نماز]] را دارد؟ و هنگامی که [[جعفر]] برای [[نماز]] بر [[امام عسکری]]{{ع}} جلو رفت، [[خداوند]] خواست که پرده کنار رود و گروهی از مردم- که برای [[نماز]] بر [[امام عسکری]]{{ع}} جمع شده بودند- [[امام]] حقیقی را بشناسند که اتمام حجتی برای [[جعفر]] و [[امت اسلامی]] باشند. برای این بود که [[امام زمان]] {{ع}} خارج شد و ردای [[جعفر]] را گرفت که آماده [[تکبیر]] گفتن [[نماز]] بود، جملهای را ایراد فرمود که در والاترین درجات [[فصاحت]] و [[بلاغت]] است: "ای عمو! عقب برو که من به ادای [[نماز]] بر پدرم [[شایسته]] ترم!!" [[امام]]{{ع}} به او فرمود: "تاخر" پس برای ادای [[نماز]]، اجازه نداد و فرمود: "یا عمّ" و با این کلمه، [[امام]]{{ع}} خبر داد که [[جعفر]]، عموی اوست؛ پس [[امام]]، پسر برادر [[جعفر]] است. بیشک [[امام زمان]] {{ع}} با این جمله، [[شایستگی]] خود به [[نماز]] بر [[امام عسکری]]{{ع}} را ثابت میکند و میفرماید: "[[علی]] ابی"، این کلمه، هم اثبات [[نسب]] و هم اثبات [[امامت]] اوست، به سبب اینکه کسی جز [[امام]] بر [[امام]] [[نماز]] نمیگذارد برای اینکه او ولی و [[وارث]] میت است. به این صورت روشن شد که [[جعفر]]، هیچ حقی ندارد و [[جعفر]] از نزد جنازه باز میگردد و هیچ گونه مقاومتی در مقابل این کودک نمیتواند، انجام دهد و به چه شکلی قدرتش را از دست میدهد؟! چگونه میشود که چنین مردی با چنین ادعایی، این گونه از کودکی بترسد؟! آیا این چیزی جز [[قدرت]] و هیبت [[امام]] است؟ که ذرهای از آن نزد [[جعفر]] و امثال او پیدا نمیشود برای چه رنگ [[جعفر]] زرد میگردد؟! و برای چه خجالت و سستی را جلوی مردمی که به سبب [[امامت]] به او تهنیت میگفتند، [[تحمل]] میکند؟ و برای چه خودش را [[تکذیب]] میکند به وسیله کلمه "تاخر یا عم" که از آن کودک شنید؟! نگاه کن به [[حق]] که چگونه ظاهر میشود! و به [[باطل]] که چگونه رانده شد! بعضی از شیعههای اهل [[بصره]] از او پرسیدند:ای آقای من! کودک کیست؟ سائل از آن کودک میپرسد تا [[جعفر]] را وادار به اعتراف به [[امام زمان]] {{ع}} کند و او قسم به [[خدا]] یاد میکند که او را ندیدهام و نمیشناسم. ای [[جعفر]]! کار تو عجیب است!!چون [[احمد بن اسحاق قمی]]- که در [[قم]] زندگی میکرد- آن کودک را میشناخت؛ اما تو او را نمیشناسی؟! و بسیاری از شیعههای دور و نزدیک، [[امام زمان]] {{ع}} را در زمان پدرش [[امام عسکری]]{{ع}} دیدند. این در حالی است که اگر در قسم خوردن به [[خدای تعالی]] راست گفته باشی: ای کاش! [[جعفر]] به این [[جایگاه]] شرمگین و خجالت بار اکتفا میکرد وای کاش برمیگشت! ای کاش! حاضران و [[شاهدان]] در مجلس [[دفن]] [[امام عسکری]]{{ع}}، نظرشان را برمیگرداندند و [[حق]] را از [[باطل]] تشخیص میدادند! ولی [[مردم]] به دنبال اهداف پست خود بودند و قلبهایشان مریض بود. ای کاش! هنگامی که فرستادگان اهل [[قم]] به شهر سامراء رسیدند به سوی [[جعفر]] کشیده نمیشدند! ای کاش! ادعای [[امامت]] نمیکرد که خجالت را بر خجالت نمیافزود و رسوایی دیگری پیش نمیآمد؛ ولی قمیهای باهوش، عارف به نشانههای [[امامت]] بودند از او سؤالاتی پرسیدند تا اینکه آنها را از تمام آنچه همراهشان بوده، باخبر کند. تا صحت [[امامت]] دروغین [[جعفر]]، تأکید شود. در این جا [[جعفر]]، لب هایش را حرکت داد و گفت: از ما میخواهید که [[علم غیب]] بدانیم. ای کاش! فرق بین [[علم غیب]] و بین [[علم امام]]- که از سوی [[صاحب]] [[علم]] آموخته میشود- را میدانست! ای کاش! هزاران حدیثی را که از جدش [[پیامبر خاتم|رسول خدا]]{{صل}} و از پدران پاکش {{عم}} درباره آینده و اتفاقات بزرگ آن [[روایت]] شده است را به یاد میآورد! ای کاش! [[کلام]] جدش [[امام علی|علی بن ابی طالب]]{{ع}} را میشناخت که در پاسخ یکی از یارانش که گفت:ای [[امام علی|امیرمومنان]]{{ع}}! آیا به شما [[علم غیب]]، عطا شده است؟ فرمود: "در سخنان من، [[علم غیب]] نیست و [[آموزش]] از سوی [[صاحب]] [[علم]] است و [[علم غیب]]، [[علم]] [[قیامت]] است و آنچه [[خداوند]]، آن را در [[قرآن]] برشمرده است: {{متن قرآن|إِنَ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِير }}<ref> آگاهی از زمان قیامت، مخصوص خداست و اوست که باران را نازل میکند و میداند که در رحمها چیست و کسی نمیداند، فردا چه چیزی فراهم میآورد و نمیداند در چه سرزمینی میمیرد به راستی که خداوند دانا و آگاه است؛ سوره لقمان، آیه ۳۴.</ref>. پس [[خداوند سبحان]] میداند در رحم چه است؛ پسر است یا دختر؛ زشت است یا زیبا؛ بدبخت است یا خوشبخت و چه کسی هیزم [[آتش]] است و چه کسی در [[بهشت]]، همراه [[پیامبران]] است؛ پس [[علم غیب]] است که آن را کسی جز [[خداوند]] نمیداند و غیر از آن، علمی است که [[خدا]] به پیامبرش یاد داد و او هم به من یاد داد در [[حق]] من [[دعا]] کرد تا اینکه سینهام، آن را [[درک]] و دلم، کانون این [[اسرار]] باشد"<ref>{{عربی|" لَيْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَيْبٍ وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِي عِلْمٍ وَ إِنَّمَا عِلْمُ الْغَيْبِ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ مَا عَدَّدَهُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِقَوْلِهِ {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ}} الآْيَةَ فَيَعْلَمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مَا فِي الْأَرْحَامِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَ قَبِيحٍ أَوْ جَمِيلٍ وَ سَخِيٍّ أَوْ بَخِيلٍ وَ شَقِيٍّ أَوْ سَعِيدٍ وَ مَنْ يَكُونُ لِلنَّارِ فِي النَّارِ حَطَباً أَوْ فِي الْجِنَانِ لِلنَّبِيِّينَ مُرَافِقاً فَهَذَا عِلْمُ الْغَيْبِ الَّذِي لَا يَعْلَمُهُ أَحَدٌ إِلَّا اللَّهُ وَ مَا سِوَى ذَلِكَ فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اللَّهُ نَبِيَّهُ ص فَعَلَّمَنِيهِ وَ دَعَا لِي بِأَنْ يَعِيَهُ صَدْرِي وَ تَضْطَمَّ عَلَيْهِ جَوَانِحِي "}}؛ نهج البلاغه؛ ص ۲۳۹، چاپ بیروت - شرح محمد عبده؛ سال ۱۳۸۲ و بحار؛ مجلسی؛ ج ۴۱، ص ۳۳۵.</ref>. [[جعفر]]، پیوسته [[مصر]] بر [[گمراهی]] و دشمنیاش بود؛ پس نزد [[معتمد]] رفت؛ او حاکمی بود که دیروز با سم، برادرش [[امام عسکری]]{{ع}} را [[مسموم]] و [[شهید]] کرده بود تا اینکه [[معتمد]] را از وجود [[امام زمان]] {{ع}} مطلع کند و گویی [[جعفر]]، جاسوسی به نفع [[معتمد]] و ضد [[اهل بیت]] {{عم}} بود؛ [[معتمد]] [[دستور]] داد، [[نرجس خاتون]] را بازداشت کنند. آنها [[دستور]] [[معتمد]] را انجام دادند و از [[نرجس خاتون]]، سراغ [[امام زمان]] {{ع}} را میگرفتند؛ ولی [[نرجس]] از روی [[تقیه]]، وجود [[امام مهدی]] {{ع}} را [[انکار]] کرد؛ [[خلیفه]]، [[انکار]] [[نرجس]] را قبول نکرد و [[دستور]] داد، [[نرجس]] را به [[قاضی]] [[سامرا]]، "[[ابن ابی شوارب]]" [[تسلیم]] کنند تا تحت نظر شدید باشد؛ ولی [[خداوند تعالی]]، او را بعد از مدت کمی [[نجات]] داد. [[خداوند]] لعنت کند، [[ریاست]] طلبانی که جنایتکارند در راه به دست آوردن مقاصد، [[دین]] و [[عقیده]] خود را نابود میکنند! و نفرین بر هر کسی که از هوای نفسش [[پیروی]] کند و هر چه که میخواهد، انجام میدهد و میگوید!. | ||
*[[جعفر]] بر گمراهیاش اصرار میکرد و از مرکب باطلش پایین نمیآمد و کارهایش را تکرار میکرد؛ بنابراین [[گناه]] [[جعفر]] به همراه کارهایش زیاد میشد و آن زمانی بود که کاروان دیگری از [[قم]] به [[سامرا]] رسید. [[علی بن سنان موصلی]] از پدرش [[نقل]] میکند: زمانی که مولای ما، [[امام عسکری]]{{ع}} فوت کرد، کاروانی از [[قم]] به [[سامرا]] رسید در حالی که آنان از [[وفات]] [[امام عسکری]]{{ع}} خبر نداشتند و از دیگران سراغ [[امام عسکری]]{{ع}} را گرفتند که به آنها گفته شد: حضرت فوت کرده است. گفتند: وارثش کیست؟ گفتند: برادرش [[جعفر]]. پس سراغ [[جعفر]] را گرفتند به آنها گفته شد: او به تفریحگاه رفت و سوار کشتی شد در حالی که شراب مینوشید و همراه او خوانندگانی بودند.!! کاروانیان با یکدیگر [[مشورت]] کردند و گفتند: اینها [[اوصاف امام]] نمیباشد. بعضی از آنها گفتند: این [[اموال]] را به صاحبانشان برگردانیم. ولی [[محمد بن جعفر حمیری]] گفت: [[صبر]] کنید، [[جعفر]] برگردد تا به درستی از کارش خبردار شویم. وقتی که [[جعفر]] برگشت، نزد او رفتند و [[سلام]] کردند و گفتند:ای مولای ما! از اهل [[قم]] و [[شیعه]] هستیم برای مولایمان [[امام عسکری]]{{ع}}، اموالی را از [[قم]] آوردهایم. [[جعفر]] گفت: این [[اموال]] کجاست؟ گفتند: همراهمان است. [[جعفر]] گفت: [[اموال]] را به من بدهید. گفتند: خیر، چون این [[اموال]] را با شرایطی تحویل میدهیم. [[جعفر]] گفت: آن شرایط چیست؟ گفتند: در گذشته، [[اموال]] از تمام [[شیعیان]] جمع میشد و در بستههای کوچک قرار داده میشد؛ و سپس آنها را در کیسهای بزرگ قرار میدادیم و آن کیسه را [[مهر]] و موم میکردیم و وقتی آن [[اموال]] را برای مولایمان [[امام عسکری]]{{ع}} میآوردیم، آن حضرت میگفتند که همه [[اموال]] فلان مقدار است و از فلانی، چه مقدار پول و از دیگری چه مقدار تا اینکه اسم همه [[مردم]] را میفرمود و حتی نقش انگشترها را نیز میگفت. [[جعفر]] گفت: شما [[دروغ]] میگویید!.... برادرم چنین کاری انجام نمیداد و این کار، [[علم غیب]] است و [[علم غیب]] را فقط [[خدا]] میداند. وقتی کاروانیان، سخنان [[جعفر]] را شنیدند همدیگر را نگاه کردند. [[جعفر]] به آنها گفت: این [[مال]] را به من میدهید؟ گفتند: گروهی هستیم که این [[اموال]]، نزد ما [[امانت]] است و آنها را فقط به کسی میدهیم که نشانههایی را- که از مولایمان [[امام عسکری]]{{ع}} میشناسیم- داشته باشد؛ پس اگر تو [[امام]] هستی برای ما [[دلیل]] بیاور و الا [[اموال]] را به صاحبانشان بر میگردانیم. [[جعفر]]، نزد [[معتمد عباسی]] رفت (در حالی که [[معتمد عباسی]] در [[سامرا]] بود) و از آنها به [[معتمد]] شکایت کرد؛ آنها را احضار کردند. [[معتمد]] گفت: این [[اموال]] را به [[جعفر]] نمیدهید؟ گفتند: ما گروهی هستیم که این [[اموال]]، نزد ما [[امانت]] است که صاحبان آنها به ما امر کردهاند، این [[اموال]] را فقط به کسی بدهیم که علامت و نشانهای از [[امامت]] را داشته باشد در حالی که [[امام عسکری]]{{ع}} چنین بود. [[حاکم]] گفت: علامتی که [[امام عسکری]]{{ع}} داشت، چه بود؟ گفتند: [[امام]]{{ع}} به ما تعداد دینارها، اسمهای صاحبانش، نوع [[اموال]] و این که چه مقدار است را خبر میداد؛ پس اگر [[امام]]{{ع}}، این کار را میکرد، ما [[اموال]] را به او میدادیم و همیشه ما این گونه عمل میکردیم و حالا که [[امام]] فوت کرده، پس اگر این مرد، [[صاحب]] امر است، همان کاری که برادرش انجام میداد، انجام دهد والا ما [[اموال]] را به صاحبانشان برمیگردانیم. [[جعفر]] گفت: ای [[امیرالمؤمنین]]! این عده [[دروغ]] میگویند و به برادرم نسبت [[دروغ]] میدهند؛ چون این کار، [[علم غیب]] است. [[حاکم]] [[عباسی]] گفت: این [[قوم]] پیک و [[پیام]] رسانند و پیک باید فقط، پیامش را برساند. [[راوی]] گفت: [[جعفر]]، مبهوت شده بود در حالی که جوابی نداشت. مسافران از [[حاکم]] [[عباسی]] خواستند، همراهشان سربازانی بفرستد تا از شهر خارج شوند؛ پس [[حاکم]] برای انجام این کار، [[دستور]] داد. هنگامی که از شهر خارج میشدند، پسری- که زیباترین [[مردم]] بود- به طرف آنها آمد و صدا زد:ای فلانی وای فلانی! مولایتان شما را میخواهد، [[دعوت]] او را [[اجابت]] کنید. پرسیدند: تو مولای ما هستی؟ گفت: معاذالله! من [[بنده]] مولایتان هستم به طرف او حرکت کنید. حرکت کردند تا اینکه به درِ خانه [[امام عسکری]]{{ع}} رسیدند و [[فرزند]] او، [[حضرت قائم]]{{ع}} روی تختی نشسته بود، گویا تکهای از ماه بود، [[لباس]] سبز رنگ بر تنش بود؛ [[سلام]] کردند، حضرت جواب [[سلام]] را داد و فرمود: "همه [[مال]]، فلان مقدار است که فلانی، این مقدار و فلانی، آن مقدار آورده است". حضرت، تمام اوصاف آنها را گفت برای [[خداوند عزوجل]] [[سجده]] کردیم و به سبب آنچه [[خداوند]] به ما معرفی نمود، [[زمین]] را بوسیدیم و [[خداوند]] را [[شکر]] کردیم. ما هر چه میخواستیم از حضرت {{ع}} میپرسیدیم و ایشان جواب میداد؛ پس ما [[اموال]] را به او دادیم و حضرت به ما امر فرمود بعد از این، دیگر هیچ مالی را به سامراء نیاورید؛ چون مردی را در [[بغداد]] مامور کرده، که باید [[اموال]] را به او بدهیم. به [[محمد بن جعفر قمی حمیری]]، مقداری [[حنوط]] و کفنی داد و به او فرمود: "[[خداوند]]، اجر تو را زیاد گرداند". [[محمد بن جعفر قمی]]، قبل از رسیدن به [[همدان]] فوت کرد- که [[خداوند]] او را بیامرزد- و بعد از آن، [[اموال]] را به [[بغداد]]، نزد [[مأمور]] [[امام]]{{ع}} میبردیم و او، نامههایی از آن [[امام]] را به ما میداد. | *[[جعفر]] بر گمراهیاش اصرار میکرد و از مرکب باطلش پایین نمیآمد و کارهایش را تکرار میکرد؛ بنابراین [[گناه]] [[جعفر]] به همراه کارهایش زیاد میشد و آن زمانی بود که کاروان دیگری از [[قم]] به [[سامرا]] رسید. [[علی بن سنان موصلی]] از پدرش [[نقل]] میکند: زمانی که مولای ما، [[امام عسکری]]{{ع}} فوت کرد، کاروانی از [[قم]] به [[سامرا]] رسید در حالی که آنان از [[وفات]] [[امام عسکری]]{{ع}} خبر نداشتند و از دیگران سراغ [[امام عسکری]]{{ع}} را گرفتند که به آنها گفته شد: حضرت فوت کرده است. گفتند: وارثش کیست؟ گفتند: برادرش [[جعفر]]. پس سراغ [[جعفر]] را گرفتند به آنها گفته شد: او به تفریحگاه رفت و سوار کشتی شد در حالی که شراب مینوشید و همراه او خوانندگانی بودند.!! کاروانیان با یکدیگر [[مشورت]] کردند و گفتند: اینها [[اوصاف امام]] نمیباشد. بعضی از آنها گفتند: این [[اموال]] را به صاحبانشان برگردانیم. ولی [[محمد بن جعفر حمیری]] گفت: [[صبر]] کنید، [[جعفر]] برگردد تا به درستی از کارش خبردار شویم. وقتی که [[جعفر]] برگشت، نزد او رفتند و [[سلام]] کردند و گفتند:ای مولای ما! از اهل [[قم]] و [[شیعه]] هستیم برای مولایمان [[امام عسکری]]{{ع}}، اموالی را از [[قم]] آوردهایم. [[جعفر]] گفت: این [[اموال]] کجاست؟ گفتند: همراهمان است. [[جعفر]] گفت: [[اموال]] را به من بدهید. گفتند: خیر، چون این [[اموال]] را با شرایطی تحویل میدهیم. [[جعفر]] گفت: آن شرایط چیست؟ گفتند: در گذشته، [[اموال]] از تمام [[شیعیان]] جمع میشد و در بستههای کوچک قرار داده میشد؛ و سپس آنها را در کیسهای بزرگ قرار میدادیم و آن کیسه را [[مهر]] و موم میکردیم و وقتی آن [[اموال]] را برای مولایمان [[امام عسکری]]{{ع}} میآوردیم، آن حضرت میگفتند که همه [[اموال]] فلان مقدار است و از فلانی، چه مقدار پول و از دیگری چه مقدار تا اینکه اسم همه [[مردم]] را میفرمود و حتی نقش انگشترها را نیز میگفت. [[جعفر]] گفت: شما [[دروغ]] میگویید!.... برادرم چنین کاری انجام نمیداد و این کار، [[علم غیب]] است و [[علم غیب]] را فقط [[خدا]] میداند. وقتی کاروانیان، سخنان [[جعفر]] را شنیدند همدیگر را نگاه کردند. [[جعفر]] به آنها گفت: این [[مال]] را به من میدهید؟ گفتند: گروهی هستیم که این [[اموال]]، نزد ما [[امانت]] است و آنها را فقط به کسی میدهیم که نشانههایی را- که از مولایمان [[امام عسکری]]{{ع}} میشناسیم- داشته باشد؛ پس اگر تو [[امام]] هستی برای ما [[دلیل]] بیاور و الا [[اموال]] را به صاحبانشان بر میگردانیم. [[جعفر]]، نزد [[معتمد عباسی]] رفت (در حالی که [[معتمد عباسی]] در [[سامرا]] بود) و از آنها به [[معتمد]] شکایت کرد؛ آنها را احضار کردند. [[معتمد]] گفت: این [[اموال]] را به [[جعفر]] نمیدهید؟ گفتند: ما گروهی هستیم که این [[اموال]]، نزد ما [[امانت]] است که صاحبان آنها به ما امر کردهاند، این [[اموال]] را فقط به کسی بدهیم که علامت و نشانهای از [[امامت]] را داشته باشد در حالی که [[امام عسکری]]{{ع}} چنین بود. [[حاکم]] گفت: علامتی که [[امام عسکری]]{{ع}} داشت، چه بود؟ گفتند: [[امام]]{{ع}} به ما تعداد دینارها، اسمهای صاحبانش، نوع [[اموال]] و این که چه مقدار است را خبر میداد؛ پس اگر [[امام]]{{ع}}، این کار را میکرد، ما [[اموال]] را به او میدادیم و همیشه ما این گونه عمل میکردیم و حالا که [[امام]] فوت کرده، پس اگر این مرد، [[صاحب]] امر است، همان کاری که برادرش انجام میداد، انجام دهد والا ما [[اموال]] را به صاحبانشان برمیگردانیم. [[جعفر]] گفت: ای [[امیرالمؤمنین]]! این عده [[دروغ]] میگویند و به برادرم نسبت [[دروغ]] میدهند؛ چون این کار، [[علم غیب]] است. [[حاکم]] [[عباسی]] گفت: این [[قوم]] پیک و [[پیام]] رسانند و پیک باید فقط، پیامش را برساند. [[راوی]] گفت: [[جعفر]]، مبهوت شده بود در حالی که جوابی نداشت. مسافران از [[حاکم]] [[عباسی]] خواستند، همراهشان سربازانی بفرستد تا از شهر خارج شوند؛ پس [[حاکم]] برای انجام این کار، [[دستور]] داد. هنگامی که از شهر خارج میشدند، پسری- که زیباترین [[مردم]] بود- به طرف آنها آمد و صدا زد:ای فلانی وای فلانی! مولایتان شما را میخواهد، [[دعوت]] او را [[اجابت]] کنید. پرسیدند: تو مولای ما هستی؟ گفت: معاذالله! من [[بنده]] مولایتان هستم به طرف او حرکت کنید. حرکت کردند تا اینکه به درِ خانه [[امام عسکری]]{{ع}} رسیدند و [[فرزند]] او، [[حضرت قائم]]{{ع}} روی تختی نشسته بود، گویا تکهای از ماه بود، [[لباس]] سبز رنگ بر تنش بود؛ [[سلام]] کردند، حضرت جواب [[سلام]] را داد و فرمود: "همه [[مال]]، فلان مقدار است که فلانی، این مقدار و فلانی، آن مقدار آورده است". حضرت، تمام اوصاف آنها را گفت برای [[خداوند عزوجل]] [[سجده]] کردیم و به سبب آنچه [[خداوند]] به ما معرفی نمود، [[زمین]] را بوسیدیم و [[خداوند]] را [[شکر]] کردیم. ما هر چه میخواستیم از حضرت {{ع}} میپرسیدیم و ایشان جواب میداد؛ پس ما [[اموال]] را به او دادیم و حضرت به ما امر فرمود بعد از این، دیگر هیچ مالی را به سامراء نیاورید؛ چون مردی را در [[بغداد]] مامور کرده، که باید [[اموال]] را به او بدهیم. به [[محمد بن جعفر قمی حمیری]]، مقداری [[حنوط]] و کفنی داد و به او فرمود: "[[خداوند]]، اجر تو را زیاد گرداند". [[محمد بن جعفر قمی]]، قبل از رسیدن به [[همدان]] فوت کرد- که [[خداوند]] او را بیامرزد- و بعد از آن، [[اموال]] را به [[بغداد]]، نزد [[مأمور]] [[امام]]{{ع}} میبردیم و او، نامههایی از آن [[امام]] را به ما میداد. | ||
*[[شیخ صدوق]] میگوید: این جریان، این مطلب را روشن میکند که [[خلیفه]] از امر [[امامت]] و [[مقام]] و [[منزلت]] آنها [[آگاهی]] داشته، بنابراین از آن گروه و اموالی که همراهشان بود، دست برداشته، [[اموال]] را تحویل [[جعفر کذاب]] نداده است تا اینکه امر [[امامت]] مخفی بماند و [[مردم]] به طرف آن [[هدایت]] نشوند و آن را بشناسند. از جمله اینکه روزی [[جعفر کذاب]] برای [[خلیفه]]، بیست هزار [[دینار]] [[رشوه]] برد تا [[خلیفه]] او را [[جانشین]] برادر فوت شدهاش قرار دهد. [[خلیفه]] گفت: بدان که [[جایگاه]] و [[مقام]] برادرت به دست من نیست و فقط به دست [[خداوند عزوجل]] است و ما بسیار [[تلاش]] کردیم که [[مقام]] و [[منزلت]] او را پایین بیاوریم و در هم بشکنیم؛ ولی [[خداوند]] هر روز، رفعت و بلند مرتبگی او را زیاد کرد؛ پس اگر تو نزد [[شیعیان]] برادرت منزلتی داشته باشی، نیازی به ما نداری و اگر نزد آنها منزلتی نداشته باشی و در تو آنچه که در برادرت بود، نباشد، ما نمیتوانیم، کاری برای تو انجام دهیم". | *[[شیخ صدوق]] میگوید: این جریان، این مطلب را روشن میکند که [[خلیفه]] از امر [[امامت]] و [[مقام]] و [[منزلت]] آنها [[آگاهی]] داشته، بنابراین از آن گروه و اموالی که همراهشان بود، دست برداشته، [[اموال]] را تحویل [[جعفر کذاب]] نداده است تا اینکه امر [[امامت]] مخفی بماند و [[مردم]] به طرف آن [[هدایت]] نشوند و آن را بشناسند. از جمله اینکه روزی [[جعفر کذاب]] برای [[خلیفه]]، بیست هزار [[دینار]] [[رشوه]] برد تا [[خلیفه]] او را [[جانشین]] برادر فوت شدهاش قرار دهد. [[خلیفه]] گفت: بدان که [[جایگاه]] و [[مقام]] برادرت به دست من نیست و فقط به دست [[خداوند عزوجل]] است و ما بسیار [[تلاش]] کردیم که [[مقام]] و [[منزلت]] او را پایین بیاوریم و در هم بشکنیم؛ ولی [[خداوند]] هر روز، رفعت و بلند مرتبگی او را زیاد کرد؛ پس اگر تو نزد [[شیعیان]] برادرت منزلتی داشته باشی، نیازی به ما نداری و اگر نزد آنها منزلتی نداشته باشی و در تو آنچه که در برادرت بود، نباشد، ما نمیتوانیم، کاری برای تو انجام دهیم". |