شبیخونهای عمال معاویه: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'بن ارطات' به 'بن أرطأة'
جز (جایگزینی متن - 'ثنای الهی' به 'ثنای الهی') |
جز (جایگزینی متن - 'بن ارطات' به 'بن أرطأة') |
||
خط ۲۷: | خط ۲۷: | ||
==[[غارت]] [[بسر بن أبی ارطات]]== | ==[[غارت]] [[بسر بن أبی ارطات]]== | ||
*[[تاریخالطبری (کتاب)|تاریخالطبری]]- به [[نقل]] از عوانه-: پس از ماجرای [[حکمیت]]، معاویة بن ابیسفیانْ بُسْر پسر ابو ارطات را که مردی از [[بنی عامر]] بن لُؤَی بود، همراه سپاهی روانه ساخت. از [[شام]] حرکت کردند تا به [[مدینه]] رسیدند. آن روز، [[ابو ایوب انصاری]] [[کارگزار]] [[علی]]{{ع}} در [[مدینه]] بود. ابو ایوب از آنان گریخت و در [[کوفه]] به نزد [[علی]]{{ع}} رفت. بُسْر وارد [[مدینه]] شد، به [[منبر]] رفت و کسی با او نجنگید. از روی [[منبر]] فریاد برآورد: ای دیناریان، ای نجاریان، ای زریقیان! ای پیرِ من، ای پیر من! دیروز با او بودم. اینک او کجاست؟ مقصودش [[عثمان]] بود. سپس گفت: ای [[مردم]] [[مدینه]]! به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر [[فرمان]] [[معاویه]] به من نبود، هیچکس از مردانتان را در [[مدینه]] زنده نمیگذاشتم. [[مردم]] [[مدینه]] با او [[بیعت]] کردند. کسانی نزد بنیسلمه فرستاد و گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، نزد من نه امانی دارید و نه بیعتی، تا آن که [[جابر]] بن [[عبد الله]] را بیاورید. [[جابر]] به نزد [[ام سلمه]] [[همسر پیامبر]]{{صل}} رفت و به او گفت: تو چه [[صلاح]] میبینی؟ میترسم کشته شوم، و این هم بیعتی گمراهانه است. [[ام سلمه]] گفت: من [[صلاح]] میبینم که بروی و [[بیعت]] کنی. من پسرم [[عمر بن ابیسلمه]] را هم گفتم که [[بیعت]] کند. به دامادم [[عبد الله بن زمعه]] هم گفتم که [[بیعت]] کند- [[زینب]] دختر ابو سلمه [[زن]] وی بود-. [[جابر]] نیز رفت و [[بیعت]] کرد. بُسر خانههایی را در [[مدینه]] خراب کرد. سپس به [[مکه]] رفت. [[ابو موسی]] ترسید که وی را بکشد. بسر به او گفت: با [[صحابی پیامبر]] [[خدا]] چنین نخواهم کرد، و رهایش ساخت. پیش از آن [[ابو موسی]] به [[یمن]] نوشته بود که لشکری از سوی [[معاویه]] آمده است که [[مردم]] را میکشد، هر کس را به [[حکومت]] گردن ننهد، میکشد. سپس بُسر به سوی [[یمن]] رفت. [[عبید الله بن عباس]]، [[کارگزار]] [[علی]]{{ع}} در [[یمن]] بود. چون از آمدن آن [[لشکر]] خبر یافت، به [[کوفه]] گریخت و نزد [[علی]]{{ع}} رفت و [[عبد الله بن عبد المدان حارثی]] را بهجای خود بر [[یمن]] گماشت. بُسر آمد و او و پسرش را کشت. بُسر، بار و بُنه [[عبید الله بن عباس]] را دید که دو [[کودک]] خردسال او نیز درمیان آنها بود. هر دو را سر بُرید. برخی گفتهاند: دو [[فرزند]] [[عبید الله بن عباس]] را نزد مردی از بنی کنانه از بادیهنشینان دید. چون خواست آن دو را بکشد، آن مرد گفت: این دو بیگناه را چرا میکشی؟ اگر آنان را میکشی، پس مرا بکش. گفت: میکشم. ابتدا آن مرد را کشت و سپس آن دو [[فرزند]] را. آن گاه بُسر به [[شام]] بازگشت. نیز گفتهاند: آن مرد کنانی در [[دفاع]] از آن دو [[کودک]] جنگید تا کشته شد. نام یکی از آن دو [[کودک]] که بُسر آنان را کشت، [[عبد]] [[الرحمان]] بود و دیگری قُثَم. بُسر در این شبیخونش تعداد زیادی از [[پیروان]] [[علی]]{{ع}} را در [[یمن]] به [[قتل]] رساند. خبر بُسر به [[علی]]{{ع}} رسید. جاریة بن قُدامه را با دو هزار نفر و وَهْب بن مسعود را هم با دو هزار فرستاد. جاریه آمد تا به [[نجران]] رسید و آن جا را [[آتش]] زد و شماری از [[پیروان]] [[عثمان]] را گرفت و کشت. بُسر و همراهانش از آن جا گریختند. آنان را تعقیب کرد تا به [[مکه]] رسید. جاریه به آنان گفت: با ما [[بیعت]] کنید. گفتند: [[امیر مؤمنان]] کشته شده است. به سود چه کسی [[بیعت]] کنیم؟ گفت: به نفع هر کس که [[یاران علی]] با او [[بیعت]] کردند. ابتدا نپذیرفتند. سپس [[بیعت]] کردند. آنگاه جاریه به [[مدینه]] رفت که [[ابو هریره]] با [[مردم]] [[نماز]] میخواند. او گریخت. جاریه گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر او را بگیرم، گردنش را خواهم زد. سپس به [[مردم]] [[مدینه]] گفت: با [[حسن بن علی]]{{ع}} [[بیعت]] کنید. پس [[بیعت]] کردند. آن روز را در [[مدینه]] ماند. آن گاه به [[کوفه]] رهسپار شد. [[ابو هریره]] دوباره برگشت و با [[مردم]] [[نماز]] خواند<ref>تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۱۳۹.</ref>. | *[[تاریخالطبری (کتاب)|تاریخالطبری]]- به [[نقل]] از عوانه-: پس از ماجرای [[حکمیت]]، معاویة بن ابیسفیانْ بُسْر پسر ابو ارطات را که مردی از [[بنی عامر]] بن لُؤَی بود، همراه سپاهی روانه ساخت. از [[شام]] حرکت کردند تا به [[مدینه]] رسیدند. آن روز، [[ابو ایوب انصاری]] [[کارگزار]] [[علی]]{{ع}} در [[مدینه]] بود. ابو ایوب از آنان گریخت و در [[کوفه]] به نزد [[علی]]{{ع}} رفت. بُسْر وارد [[مدینه]] شد، به [[منبر]] رفت و کسی با او نجنگید. از روی [[منبر]] فریاد برآورد: ای دیناریان، ای نجاریان، ای زریقیان! ای پیرِ من، ای پیر من! دیروز با او بودم. اینک او کجاست؟ مقصودش [[عثمان]] بود. سپس گفت: ای [[مردم]] [[مدینه]]! به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر [[فرمان]] [[معاویه]] به من نبود، هیچکس از مردانتان را در [[مدینه]] زنده نمیگذاشتم. [[مردم]] [[مدینه]] با او [[بیعت]] کردند. کسانی نزد بنیسلمه فرستاد و گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، نزد من نه امانی دارید و نه بیعتی، تا آن که [[جابر]] بن [[عبد الله]] را بیاورید. [[جابر]] به نزد [[ام سلمه]] [[همسر پیامبر]]{{صل}} رفت و به او گفت: تو چه [[صلاح]] میبینی؟ میترسم کشته شوم، و این هم بیعتی گمراهانه است. [[ام سلمه]] گفت: من [[صلاح]] میبینم که بروی و [[بیعت]] کنی. من پسرم [[عمر بن ابیسلمه]] را هم گفتم که [[بیعت]] کند. به دامادم [[عبد الله بن زمعه]] هم گفتم که [[بیعت]] کند- [[زینب]] دختر ابو سلمه [[زن]] وی بود-. [[جابر]] نیز رفت و [[بیعت]] کرد. بُسر خانههایی را در [[مدینه]] خراب کرد. سپس به [[مکه]] رفت. [[ابو موسی]] ترسید که وی را بکشد. بسر به او گفت: با [[صحابی پیامبر]] [[خدا]] چنین نخواهم کرد، و رهایش ساخت. پیش از آن [[ابو موسی]] به [[یمن]] نوشته بود که لشکری از سوی [[معاویه]] آمده است که [[مردم]] را میکشد، هر کس را به [[حکومت]] گردن ننهد، میکشد. سپس بُسر به سوی [[یمن]] رفت. [[عبید الله بن عباس]]، [[کارگزار]] [[علی]]{{ع}} در [[یمن]] بود. چون از آمدن آن [[لشکر]] خبر یافت، به [[کوفه]] گریخت و نزد [[علی]]{{ع}} رفت و [[عبد الله بن عبد المدان حارثی]] را بهجای خود بر [[یمن]] گماشت. بُسر آمد و او و پسرش را کشت. بُسر، بار و بُنه [[عبید الله بن عباس]] را دید که دو [[کودک]] خردسال او نیز درمیان آنها بود. هر دو را سر بُرید. برخی گفتهاند: دو [[فرزند]] [[عبید الله بن عباس]] را نزد مردی از بنی کنانه از بادیهنشینان دید. چون خواست آن دو را بکشد، آن مرد گفت: این دو بیگناه را چرا میکشی؟ اگر آنان را میکشی، پس مرا بکش. گفت: میکشم. ابتدا آن مرد را کشت و سپس آن دو [[فرزند]] را. آن گاه بُسر به [[شام]] بازگشت. نیز گفتهاند: آن مرد کنانی در [[دفاع]] از آن دو [[کودک]] جنگید تا کشته شد. نام یکی از آن دو [[کودک]] که بُسر آنان را کشت، [[عبد]] [[الرحمان]] بود و دیگری قُثَم. بُسر در این شبیخونش تعداد زیادی از [[پیروان]] [[علی]]{{ع}} را در [[یمن]] به [[قتل]] رساند. خبر بُسر به [[علی]]{{ع}} رسید. جاریة بن قُدامه را با دو هزار نفر و وَهْب بن مسعود را هم با دو هزار فرستاد. جاریه آمد تا به [[نجران]] رسید و آن جا را [[آتش]] زد و شماری از [[پیروان]] [[عثمان]] را گرفت و کشت. بُسر و همراهانش از آن جا گریختند. آنان را تعقیب کرد تا به [[مکه]] رسید. جاریه به آنان گفت: با ما [[بیعت]] کنید. گفتند: [[امیر مؤمنان]] کشته شده است. به سود چه کسی [[بیعت]] کنیم؟ گفت: به نفع هر کس که [[یاران علی]] با او [[بیعت]] کردند. ابتدا نپذیرفتند. سپس [[بیعت]] کردند. آنگاه جاریه به [[مدینه]] رفت که [[ابو هریره]] با [[مردم]] [[نماز]] میخواند. او گریخت. جاریه گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر او را بگیرم، گردنش را خواهم زد. سپس به [[مردم]] [[مدینه]] گفت: با [[حسن بن علی]]{{ع}} [[بیعت]] کنید. پس [[بیعت]] کردند. آن روز را در [[مدینه]] ماند. آن گاه به [[کوفه]] رهسپار شد. [[ابو هریره]] دوباره برگشت و با [[مردم]] [[نماز]] خواند<ref>تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۱۳۹.</ref>. | ||
*[[الاستیعاب (کتاب)|الاستیعاب]]: [[معاویه]]، بُسْر بن | *[[الاستیعاب (کتاب)|الاستیعاب]]: [[معاویه]]، بُسْر بن أرطأة را به [[یمن]] فرستاد. او هم [[زنان]] [[مسلمان]] را به [[اسارت]] گرفت و آنان در بازار به فروش گذاشته شدند<ref>الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۴۳ ش ۱۷۵.</ref><ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۵۴۱-۵۵۰.</ref>. | ||
== پرسشهای وابسته == | == پرسشهای وابسته == |