شبیخون‌های عمال معاویه

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

سیاست علوی و سیاست اموی‌

پس از آنکه معاویه تلخی شکست در جبهه صِفین را چشید، به این نتیجه رسید که توان برخورد رویاروی با امام (ع) را ندارد. پس برای رسیدن به اهداف و مطامع شوم خود، راه دیگری در پیش گرفت؛ راه و سیاستی غیر اسلامی و غیر انسانی در برخورد با امام (ع) یعنی سیاست آزارِ غافلگیرانه، از قبیل: ترور، آتش زدن خانه‌ها، غارت اموال، ایجاد رعب و هراس در میان مردم، و سلب امنیت از شهرهای‌اسلامی. مورخ مشهور، مسعودی، در این باره می‌نویسد: در بقیه روزگار علی (ع) معاویه گروههای غارتگر را می‌فرستاد. علی (ع) هم کسانی را اعزام می‌کرد که جلوی مردم‌آزاری‌های فرستادگانِ معاویه را بگیرند[۱]. معاویه با این شیوه و سیاست پست و خطرناک، این اهداف را درنظر داشت:

  1. مأیوس ساختن مردم از حکومت علی (ع) و درهم شکستن مقاومت آنان و جلوگیری از تداوم حمایت آنان از امام (ع).
  2. سلطه یافتن بر جاهایی که موقعیت سیاسی مهمی داشتند، مثل بصره و مصر.
  3. وا داشتن امام به مقابله به مثل و از بین بردن قداست امام (ع) در اذهان مردم.
  4. بهره‌گیری از پوشش "عهدنامه صلحِ مشروط"، که در جریان حکمیت، امام (ع) آن را امضا کرده بود، در راه منافع و اهداف خویش و درنتیجه، وا داشتن امام (ع) به نقض آن قرار داد.

آنچه زمینه‌ساز این سیاست خطرناک شد و به آن کمک کرد، شهادت گروهی از استوانه‌های لشکر امام (ع) از یک سو و خستگی سپاه ایشان و سرپیچی آنها از اطاعت فرماندهشان از سوی دیگر بود. ولی امام (ع) در آن شرایط حساس، سر سوزنی هم از مرز عدالتْ تجاوز نکرد و درسی عملی برای حکومت‌هایی برجای نهاد که می‌خواهند در وفا و ثبات، به شیوه آن حضرت وفادار بمانند؛ بلکه امام (ع) حاضر نبود همان عهدنامه مشروطی را هم که به قبول آن وادارش کردند، بشکند. و اینک سخن امام (ع) در این زمینه:

الارشاد: امام (ع) در بخشی از سخنانش، آن گاه که معاویة بن ابی‌سفیان شرط صلح را نقض کرد و به شبیخون‌هایی علیه مردم عراق پرداخت، پس از حمد و ثنای الهی فرمود: "معاویه را چه می‌شود؟ خدا او را بکشد! او از من کار بزرگی را انتظار دارد. او می‌خواهد من هم مثل او عمل کنم تا عهد و پیمانم را شکسته باشم و آن را حجتی بر ضد من بگیرد و تا قیامت، هرگاه که از من یاد شود، مایه ننگ و بدنامی‌ام گردد. هرگاه به او گفته شود: تو آغاز کردی، گوید: من نه خبر دارم و نه دستور داده‌ام. بعضی هم بگویند: راست می‌گوید، برخی هم سخنش را دروغ بدانند. به خدا سوگند که خداوند، صبر و حوصله بسیار دارد و نسبت به بسیاری از فرعون‌های پیشین، حلم ورزیده است، فرعون‌هایی را هم کیفر داده است. اگر خدا به او مهلت می‌دهد، از چنگ خدا نمی‌تواند بگریزد و خداوند، بر سر راه او در کمین است. پس هر کار می‌خواهد، بکند. ما هرگز پیمان خود را نخواهیم شکست و نقض عهد نخواهیم کرد و هیچ مسلمان و معاهَدی را به هراس نخواهیم افکند، تا آن شرط ترک جنگ میان ما سپری شود. إن شاء الله!"[۲].

غارت نعمان بن بشیر

در این سال (۳۹ هجری) معاویه لشکریان خود را در عراق، در اطراف قلمرو حکومت علی (ع) پراکند. نعمان بن بشیر را با هزار مرد به عین‌التمر فرستاد، که در آنجا مالک بن کعب با هزار نفر مأمور پاسگاهی برای علی (ع) بود. مالک به یاران خود اجازه داده بود که به کوفه بروند و جز صد نفر کسی با او نبود. چون خبر هجوم نعمان را شنید، نامه‌ای به امیر مؤمنان نوشت و به او گزارش داد و نیروی کمکی درخواست کرد. علی (ع) خطبه‌ای خواند و مردم را به بیرون رفتن به یاری او فراخواند؛ اما سنگینی کرده، نرفتند. مالک با نعمان درگیر شد. دیوارهای آن روستا را پشت‌سر یاران خویش قرار داد. مالک به مِخنَف بن سلیم نامه نوشت و از او یار طلبید. وی نزدیکی‌های او بود. مالک و نعمان پیکار سختی کردند. مخنف، پسرش عبدالرحمان را با پنجاه نفر فرستاد. آنان در حالی به مالک رسیدند که او و همراهانش غلاف شمشیرها را شکسته و دل به مرگ و پیکار سپرده بودند. چون شامیان آنان را دیدند، عصر هنگام گریختند و پنداشتند که نیروی امدادی در راه است. مالک آنان را تعقیب کرد و سه نفر از آنان را کشت. چون کوفیان از خروج به سوی مالک و یاری آنان سستی کردند، علی (ع) بر منبر رفت و بر آنان خطبه خواند و فرمود: "ای اهل کوفه! هر بار که شنیدید گروهی از شامیان بر شما تاخته و فرود آمده‌اند، هر یک از شما در خانه خود خزید و در را به روی خود بست، آن گونه که سوسمار به لانه‌اش و کفتار به آشیانه‌اش می‌خزد. فریب‌خورده کسی است که شما فریبش دهید. هر کس با شما به پیروزی برسد، با تیر شکسته پیروز شده است. نه آزاد مردانی به هنگام ندا و نه برادرانی هنگام نجوایید. إنا لله‌وإنا إلیه راجعون! به چه رنجی از دست شما گرفتار شده‌ام! کورانی هستید که نمی‌بینند، لال‌هایی که سخن نمی‌گویند و کرانی که نمی‌شنوند. إنا لله‌وإنا إلیه راجعون!"[۳].

غارت سفیان بن عوف‌

به نقل از سفیان بن عوف غامدی-: معاویه مرا خواست و گفت: تو را با لشکر انبوه و ساز و برگ جنگی می‌فرستم. مسیر فرات را پیش بگیر، تا آنکه به هِیت‌[۴] برسی و از آن بگذری. اگر آنجا لشکریانی دیدی بر آنان بتاز و غارت کن، وگرنه پیش برو تا شهر انبار را غارت کنی. اگر در آنجا لشکریانی نیافتی، برو تا به مدائن شبیخون بزنی. سپس به نزد من باز گرد. مبادا به کوفه نزدیک شوی! و بدان که اگر بر مردم انبار و مدائن شبیخون بزنی، گویا کوفه را غارت کرده‌ای. ای سفیان! این شبیخون‌ها بر مردم عراق، دل‌هایشان را به هراس می‌افکنَد و هواداران ما را نیز که در فکر جدا شدن از آنان‌اند، جرئت می‌بخشد و کسانی را که از پیشامدها می‌ترسند، به سوی ما می‌کشانَد. به هر آبادی‌ای که رسیدی خراب کن و هرکس را که با خودت همفکر ندیدی بکش و اموال را غارت کن که این کار هم مثل کشتن است و دل‌ها را بیشتر به درد می‌آورد[۵].

غارت ضحاک بن قیس‌

به نقل از عبد الرحمان بن مسعده فزاری-: معاویه، ضحاک بن قیس فهری را خواست و به او گفت: برو تا به ناحیه کوفه بگذری و تا می‌توانی از کوفه دوری کن. از بادیه‌نشینان هر که را یافتی که در اطاعت علی است، بر او شبیخون بزن و اگر به مرزبانان یا سپاهیان علی برخوردی، بر آنان شبیخون بزن. اگر صبح در شهری بودی، عصر در شهر دیگر باش. مبادا که برای رویارویی و جنگ با سپاهی که به سوی تو فرستاده می‌شود، بمانی! آن گاه او را با سه یا چهار هزار نفر نیروی ویژه و زبده روانه کرد. ضحاک پیش آمد، در حالی که اموال را چپاول می‌کرد و بادیه نشینانی را که به آنان برمی‌خورد، می‌کشت، تا آنکه به "ثعلبیه" رسید. سربازانش بر حاجیان تاختند و کالاهایشان را ربودند. پیش رفت تا به عمرو بن عمیس بن مسعود، برادر زاده عبد الله بن مسعود، صحابی پیامبر خدا رسید و میان راه حج در قُطقُطانه‌[۶]، او و مردمی را که همراهش بودند، کشت. ابو روق گوید: پدرم به من گفت که شنید علی (ع) نزد مردم آمد و بر منبر چنین فرمود: "ای مردم کوفه! به سوی بنده صالح، عمرو بن عُمَیس و سپاهیانی که از آنِ شماست و برخی‌شان کشته شده‌اند، بیرون شوید. بروید و با دشمنتان بجنگید و از حریم خود دفاع کنید، اگر اهل کارید". پاسخ ضعیفی به او دادند. امام (ع) ناتوانی و سستی آنان را دید و فرمود: "به خدا سوگند، دوست داشتم در عوضِ صد نفر از شما، یکی از آنان را داشتم. وای بر شما! همراه من بیرون آیید، سپس اگر خواستید، بگریزید! به خدا سوگند، با نیت و بصیرتی که دارم، از دیدار پروردگارم ناخرسند نیستم و در آن، برایم آسایش است و راه نجاتی برای من از هم‌صحبتی و برخورد و مدارا با شما، آن گونه که با شتران تازه کار آبکش یا با جامه‌های پوسیده مدارا می‌کنند، که هر طرفش را که می‌دوزند، طرف دیگرش بر تن صاحب جامه پاره می‌شود". سپس فرود آمد. خود او پیاده راه افتاد تا به غَریین‌[۷] رسید. آن گاه حُجر بن عَدی را از سپاه خویش فراخواند و پرچمی برای او بست با چهار هزار نفر، و سپس روانه‌اش ساخت. حُجْر بیرون شد تا به سَماوه‌[۸] رسید که سرزمینی خشک است. در آنجا با امرء القیس بن عدی و عشیره او برخورد کرد- که از دامادهای حسین بن علی (ع) بودند-. آنان راهنمایان او به راه‌ها و آب‌ها بودند. حجر همچنان پُر شتاب در پی ضحاک بود تا در ناحیه تَدمُر به او برخورد. در برابر او صف کشید و مدتی با هم جنگیدند. نوزده نفر از همراهان ضحاک و دو نفر از یاران حجر به نام‌های عبد الرحمان و عبد الله غامدی کشته شدند. تاریکی شب میان آن دو گروه فاصله انداخت و ضحاک، شبانه گریخت. صبح که شد، از او و همراهانش اثری نیافتند[۹].

غارت عبد الرحمن بن قباث‌

در رخدادهای سال ۳۹ هجری-: و در این سال، معاویه، عبد الرحمان بن قباث بن اشیم را به سوی شهرهای جزیره فرستاد و شبیب بن عامر - جد کرمانی که در خراسان بود- آنجا بود. شبیب در نَصیبین‌[۱۰] بود. نامه‌ای به کمیل بن زیاد که در هِیت بود، نوشت و خبر آنان را به او اطلاع داد. کمیل برای کمک به او همراه ششصد سوار حرکت کرد. به عبد الرحمان رسیدند که معن بن یزید سلمی هم همراهش بود. کمیل با آنان جنگید و فراری‌شان داد و سپاهشان را شکست داد و از شامیان بسیار کشت و دستور داد که فراری را تعقیب نکنند و زخمی را نکشند. از یاران کمیل نیز دو نفر کشته شدند. خبر پیروزی را به علی (ع) نوشت. علی (ع) هم به او پاداش خوبی داد و پاسخی نیکو نوشت و از او راضی شد، در حالی که قبلًا از او ناراحت بود.... شبیب بن عامر از نصیبین آمد و کمیل را دید که با آن گروه جنگیده است. بر پیروزی تبریکش گفت و شامیان را تعقیب کرد، ولی به آنان نرسید. از فرات گذشت و سپاه خود را هر سو پراکنْد و بر شامیان شبیخون زد تا به بعلبک‌[۱۱] رسید. معاویه حبیب بن مَسلَمه را در پی او روان کرد، ولی به او نرسید. شبیب بازگشت و بر اطراف رَقه‌[۱۲] شبیخون زد. هیچ هوادار عثمان را پیاده ندید، مگر آنکه [به اسارت‌] به همراه آورد و هیچ اسب و سلاحی را نگذاشت، مگر آنکه به غنیمت گرفت و به نصیبین برگشت و به علی (ع) گزارش داد. علی (ع) به او نامه نوشت و از گرفتن اموال، بجز اسب و اسلحه‌ای که با آن می‌جنگند، نهی کرد و فرمود: "رحمت خدا بر شبیب! شبیخون را دور ساخت و پیروزی را نزدیک کرد"[۱۳].

غارت بسر بن أبی ارطأه‌

پس از ماجرای حکمیت، معاویة بن ابی‌سفیانْ بُسْر پسر ابو ارطأه را که مردی از بنی عامر بن لُؤَی بود، همراه سپاهی روانه ساخت. از شام حرکت کردند تا به مدینه رسیدند. آن روز، ابو ایوب انصاری کارگزار علی (ع) در مدینه بود. ابو ایوب از آنان گریخت و در کوفه به نزد علی (ع) رفت. بُسْر وارد مدینه شد، به منبر رفت و کسی با او نجنگید. از روی منبر فریاد برآورد: ای دیناریان، ای نجاریان، ای زریقیان! ای پیرِ من، ای پیر من! دیروز با او بودم. اینک او کجاست؟ مقصودش عثمان بود. سپس گفت: ای مردم مدینه! به خدا سوگند، اگر فرمان معاویه به من نبود، هیچ‌کس از مردانتان را در مدینه زنده نمی‌گذاشتم. مردم مدینه با او بیعت کردند. کسانی نزد بنی‌سلمه فرستاد و گفت: به خدا سوگند، نزد من نه امانی دارید و نه بیعتی، تا آنکه جابر بن عبد الله را بیاورید. جابر به نزد ام سلمه همسر پیامبر (ص) رفت و به او گفت: تو چه صلاح می‌بینی؟ می‌ترسم کشته شوم، و این هم بیعتی گم‌راهانه است. ام سلمه گفت: من صلاح می‌بینم که بروی و بیعت کنی. من پسرم عمر بن ابی‌سلمه را هم گفتم که بیعت کند. به دامادم عبد الله بن زمعه هم گفتم که بیعت کند- زینب دختر ابو سلمه زن وی بود-. جابر نیز رفت و بیعت کرد. بُسر خانه‌هایی را در مدینه خراب کرد. سپس به مکه رفت. ابو موسی ترسید که وی را بکشد. بسر به او گفت: با صحابی پیامبر خدا چنین نخواهم کرد، و رهایش ساخت. پیش از آن ابو موسی به یمن نوشته بود که لشکری از سوی معاویه آمده است که مردم را می‌کشد، هر کس را به حکومت گردن ننهد، می‌کشد. سپس بُسر به سوی یمن رفت. عبید الله بن عباس، کارگزار علی (ع) در یمن بود. چون از آمدن آن لشکر خبر یافت، به کوفه گریخت و نزد علی (ع) رفت و عبد الله بن عبد المدان حارثی را به‌جای خود بر یمن گماشت. بُسر آمد و او و پسرش را کشت. بُسر، بار و بُنه عبید الله بن عباس را دید که دو کودک خردسال او نیز درمیان آنها بود. هر دو را سر بُرید. برخی گفته‌اند: دو فرزند عبید الله بن عباس را نزد مردی از بنی کنانه از بادیه‌نشینان دید. چون خواست آن دو را بکشد، آن مرد گفت: این دو بی‌گناه را چرا می‌کشی؟ اگر آنان را می‌کشی، پس مرا بکش. گفت: می‌کشم. ابتدا آن مرد را کشت و سپس آن دو فرزند را. آن گاه بُسر به شام بازگشت. نیز گفته‌اند: آن مرد کنانی در دفاع از آن دو کودک جنگید تا کشته شد. نام یکی از آن دو کودک که بُسر آنان را کشت، عبد الرحمان بود و دیگری قُثَم. بُسر در این شبیخونش تعداد زیادی از پیروان علی (ع) را در یمن به قتل رساند. خبر بُسر به علی (ع) رسید. جاریة بن قُدامه را با دو هزار نفر و وَهْب بن مسعود را هم با دو هزار فرستاد. جاریه آمد تا به نجران رسید و آنجا را آتش زد و شماری از پیروان عثمان را گرفت و کشت. بُسر و همراهانش از آنجا گریختند. آنان را تعقیب کرد تا به مکه رسید. جاریه به آنان گفت: با ما بیعت کنید. گفتند: امیر مؤمنان کشته شده است. به سود چه کسی بیعت کنیم؟ گفت: به نفع هر کس که یاران علی با او بیعت کردند. ابتدا نپذیرفتند. سپس بیعت کردند. آن‌گاه جاریه به مدینه رفت که ابو هریره با مردم نماز می‌خواند. او گریخت. جاریه گفت: به خدا سوگند، اگر او را بگیرم، گردنش را خواهم زد. سپس به مردم مدینه گفت: با حسن بن علی (ع) بیعت کنید. پس بیعت کردند. آن روز را در مدینه ماند. آن گاه به کوفه رهسپار شد. ابو هریره دوباره برگشت و با مردم نماز خواند[۱۴].

معاویه، بُسْر بن أرطأة را به یمن فرستاد. او هم زنان مسلمان را به اسارت گرفت و آنان در بازار به فروش گذاشته شدند[۱۵][۱۶].

منابع

پانویس

  1. مروج الذهب، ج ۲، ص ۴۲۱.
  2. «الارشاد: ومِن کلامِهِ (ع) لَما نَقَضَ مُعاوِیةُ بنُ أبی سُفیانَ شَرطَ المُوادَعَةِ وأقبَلَ یشُن الغاراتِ عَلی‌ أهلِ العِراقِ، فَقالَ بَعدَ حَمدِ اللهِ وَالثناءِ عَلَیهِ: ما لِمُعاوِیةَ قاتَلَهُ اللهُ؟! لَقَد أرادَنی عَلی‌ أمرٍ عَظیمٍ، أرادَ أن أفعَلَ کما یفعَلُ، فَأَکونَ قَد هَتَکتُ ذِمتی ونَقَضتُ عَهدی، فَیتخِذَها عَلَی حُجةً، فَتَکونَ عَلَی شَیناً إلی‌ یومِ القِیامَةِ کلما ذُکرتُ. فَإِن قیلَ لَهُ: أنتَ بَدَأتَ، قالَ: ما عَلِمتُ ولا أمَرتُ، فَمِن قائِلٍ یقولُ: قَد صَدَقَ، ومِن قائِلٍ یقولُ: کذِبَ. أمَ واللهِ، إن اللهَ لَذو أناةٍ وحِلمٍ عَظیمٍ، لَقَد حَلُمَ عَن کثیرٍ مِن فَراعِنَةِ الأَولینَ وعاقَبَ فَراعِنَةً، فَإِن یمهِلهُ اللهُ فَلَن یفوتَهُ، وهُوَ لَهُ بِالمِرصادِ عَلی‌ مَجازِ طَریقِهِ. فَلیصنَع ما بَدا لَهُ فَإِنا غَیرُ غادِرینَ بِذِمتِنا، ولا ناقِضینَ لِعَهدِنا، ولا مُرَوعینَ لِمُسلِمٍ ولا مُعاهَدٍ، حَتی‌ ینقَضی شَرطُ المُوادَعَةِ بَینَنا، إن شاءَ اللهُ» (الارشاد، ج ۱، ص ۲۷۵).
  3. الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۴۲۵.
  4. شهری در کرانه فرات، بالاتر از انبار (تقویم البلدان، ص ۲۹۹).
  5. الغارات، ج ۲، ص ۴۶۴.
  6. قُطقُطانه، جایی در نزدیکی شهر کوفه است که در جانب راه خشکی کربلا قرار گرفته است (معجم‌البلدان، ج ۴، ص ۳۷۴).
  7. تثنیه کلمه «غَری» است؛ یعنی دو ساختمان بسیار بلند که پشت کوفه به‌صورت دو صومعه نزدیک قبر علی بن ابی طالب (ع) بوده است (معجم البلدان، ج ۴، ص ۱۹۶).
  8. نام آبی در دشت. و گمان می‌کنم که دشت «سماوه» را که میان کوفه و شام به صورت خشکی است، را به‌همین آب نامیده‌اند (معجم البلدان، ج ۳، ص ۲۴۵). امروز یکی از شهرهای جنوبی عراق در کرانه فرات است، بین دو شهر ناصریه و دیوانیه.
  9. الغارات، ج ۲، ص ۴۲۱.
  10. شهری آباد بر سر راه کاروان‌هایی که از موصل به شام می‌روند، در نُه فرسخی سنجار. این شهر به‌دست‌رومیان ساخته شده بود و انوشیروان آن را فتح کرد (ر. ک: معجم البلدان، ج ۵، ص ۲۸۸).
  11. شهری قدیمی از شهرهای لبنان که فاصله آن تا دمشق، سه روز است (ر. ک: معجم البلدان، ج ۱، ص ۴۵۳).
  12. از شهرهای فعلی سوریه. شهری مشهور بر کرانه فرات که فاصله آن تا حَران سه روز است (ر. ک: معجم البلدان، ج ۳، ص ۵۹).
  13. الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۴۲۸.
  14. تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۱۳۹.
  15. الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۴۳ ش ۱۷۵.
  16. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۵۴۱-۵۵۰.