ابوموسی اشعری

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از ابو موسی)
ابوموسی اشعری
تصویر قدیمی از مسجد کوفه
نام کاملعبد الله بن قیس بن سلیم بن حضار بن حرب بن عامر بن عتر بن بکر بن عامر بن عذر بن وائل بن ناجیة بن حماهر بن الأشعر اشعری
جنسیتمرد
لقبعبد الله بن قیس اشعری
از قبیلهاشعر
برادر
خویشاوندانابوعامر اشعری (عمو)
محل زندگی
درگذشت۴۴ هجری، مدینه یا کوفه
از اصحاب
حضور در جنگ
فعالیت‌های اوامتناع از بیعت با امام علی
علت شهرتحکمیت در جنگ صفین و فریب خوردن از عمرو عاص
مشخصات حدیثی
مشایخ او
راویان از او

ابوموسی اشعری در زمان رسول اکرم (ص) همراه اشعریان به مکه آمد و مسلمان شد. او در دانش فقه و قضا و قرائت قرآن تبحر داشت. ابوموسی گرچه از اصحاب رسول خدا (ص) و از کارگزاران عمر بن خطاب و عثمان و چند صباحی از اصحاب و کارگزاران امام علی (ع) بود؛ اما در عین حال عاقبت خوبی نداشت و رفتار و کردارش او را از اصحاب خوب رسول خدا (ص) جدا کرد. او در جنگ جمل از دستور امام علی علی (ع) تخلف کرد و در جنگ صفین و ماجرای حکمیت نیز با فشار سپاهیان امام به عنوان نماینده اعزام شد، اما عمروعاص او را فریب داد. بعد از شهادت امام علی (ع) با معاویه بیعت کرد و سرانجام در کوفه یا مدینه وفات کرد.

مقدمه

ابو موسی عبد الله بن قیس بن سلیم بن حضار بن حرب بن عامر بن عتر بن بکر بن عامر بن عذر بن وائل بن ناجیة بن حماهر بن الأشعر اشعری مشهور به عبد الله بن قیس اشعری وی از روات حدیث است[۱] و نام مادرش ظبیه دختر وهب از قبیله عکّ بوده است، او در مدینه مسلمان شد و در آنجا نیز از دنیا رفت. عبدالله بن قیس به کنیه و اسم طایفه‌اش یعنی ابوموسی اشعری معروف است[۲][۳]

ابوموسی و ورود به مدینه

از عبدالله بن بریده نقل شده که ابوموسی مردی کوتاه قامت، لاغر اندام و کوسه (یعنی مردی که صورتش مو ندارد) بود[۴]. او یمنی الاصل است که به همراه اشعریان به مکه آمد و با سعید بن عاص بن امیه هم‌پیمان گشت، سپس مسلمان شد و به حبشه هجرت کرد و وقتی پیامبر (ص) در خیبر بود، با مهاجران به مدینه بازگشت. برخی گفته‌اند: او از مهاجرین به حبشه نبود و در میان قریش هم‌پیمانی نداشت؛ لکن او در مکه ایمان آورد و پیش قومش برگشت و ماند تا او و عده‌ای از اشعری‌ها نزد رسول خدا (ص) آمدند و ورودشان به مدینه با بازگشت مهاجران حبشه توأم شد و بدین جهت گفته شده ابوموسی با مهاجران حبشه آمد[۵].

بیهقی درباره بازگشت جعفر بن ابی‌طالب (ع) و مهاجران از حبشه و ورود اشعری‌ها به مدینه در هنگام فتح خیبر از ابوموسی اشعری نقل می‌کند که گفته است: من و برادرانم در یمن باخبر شدیم که رسول الله (ص) دستور هجرت مسلمانان به مدینه را صادر فرموده است. من که کوچک‌تر از دو برادرم، ابورهم و ابوبرده، بودم با پنجاه و سه نفر از اهل طایفه سوار کشتی شدیم که به مدینه برویم؛ باد، کشتی ما را به سوی حبشه برد و ما در آنجا جعفر بن ابی‌طالب را نزد نجاشی ملاقات کردیم و شنیدیم که پیامبر (ص) دستور داده است مسلمانان به مدینه بازگردند. پس آنها به ما گفتند صبر کنید تا با هم به سوی مدینه برگردیم و ما هم با آنها با دو کشتی در روز فتح خیبر به مدینه وارد شدیم. پیامبر (ص) وقتی غنایم خیبر را تقسیم می‌کردند سهمی را هم برای ما و اصحاب جعفر بن ابی‌طالب قرار دادند و به غیر از ما به هیچ کسی که در جنگ خیبر شرکت نکرده بود سهمی را عطا نکردند؛ لذا بعضی از مردم (اصحاب) به ما می‌گفتند: شما به خاطر هجرت از ما سبقت گرفتید[۶][۷]

ویژگی‌های اخلاقی

ابوموسی به مسائل ظاهری شرع پایبند بود و می‌گفت: اگر دو سال خراج عراق را در برابر نوشیدن شرابی بدو دهند، چنین نخواهد کرد[۸]. او مردم را به گریستن سفارش می‌کرد[۹] و به وعده‌های خود پایبند بود[۱۰]. ابوموسی هنگام خواب شلوارکی (سراویل، تبان) می‌پوشید تا مبادا عورتش ناخواسته نمایان شود[۱۱].

گفته شده در سخن گفتن دقیق بود و خطا نمی‌کرد و سخنان صائب وی، تشبیه به کار قصابی می‌شد که دقیقاً استخوان‌ها را از مفاصل جدا می‌کرد[۱۲]. تأکید بر این ویژگی، می‌توانست برای پوشاندن موضع‌گیری نادرست او در آستانه جنگ جمل و سفارش به کناره‌گیری مردم و همچنین موضع وی در حادثه تحکیم باشد. او در دشواری‌ها استوار بود. یک بار که طاعونی در شهر شیوع یافت، از او خواستند از شهر بیرون رود، ولی نپذیرفت[۱۳][۱۴]

علم و دانش

ابوموسی در دانش قضا تبحر داشت و سفارش‌های قضایی وی را عمر تأیید می‌کرد[۱۵]. عمر به او درباره شیوه قضاوت نامه‌ای بلند نوشت و پاره‌ای از اصول قضا را برشمرد[۱۶]. ابوموسی به دلیل آشنایی با مسائل قضا و قضاوت، برای برهه‌ای در زمان عثمان منصب قضاوت کوفه را عهده‌دار شد. افزون بر قضاوت، از ابوموسی با عنوان یکی از فقهای اصحاب رسول خدا (ص) نام برده شده که در مسجد النبی (ص) به پرسش‌های فقهی پاسخ می‌گفته‌اند[۱۷]. یعقوبی[۱۸] وی را با عنوان یکی از فقهای دوران رسول خدا (ص)، عمر و عثمان معرفی می‌کند. از او در کنار افرادی مانند ابن مسعود و زید بن ثابت، به عنوان یکی از اصحاب فتوا نام برده شده است[۱۹].

دانش دیگری که ابوموسی در آن فعال بود، دانش قرآن و قرائت آن بود. ابوموسی پیش از یکی شدن مصاحف، برای خود مصحفی داشت که معمول اهل یمن از آن پیروی می‌کردند و مصحف وی را معتبر می‌دانستند. هنگامی که مصحف ارسالی عثمان نزد ابوموسی آمد، اجازه نداد اضافات نسخه خودش حذف گردد و تنها درخواست کرد اضافات نسخه عثمان بر مصحف وی افزوده شود[۲۰][۲۱]

ابوموسی و فرجام بد او

ابوموسی اشعری اگرچه از اصحاب رسول خدا (ص) و از کارگزاران عمر بن خطاب و عثمان و چند صباحی از اصحاب و کارگزاران امام علی (ع) بود؛ اما در عین حال عاقبت خوبی نداشت و رفتار و کردارش او را از اصحاب خوب رسول خدا (ص) جدا کرد و عاقبت نافرجامی برای او رقم زد. لذا پیامبر خدا (ص) در یک خبر غیبی و با کنایه ابو موسی را به نافرجامی عاقبتش آگاهی داد تا شاید از گمراهی دست بردارد و به خود آید، اما هیهات که او عبرت نگرفت و به راهی رفت که مطابق میل و هوای نفسش بود. در این جا چند نمونه از بدفرجامی و کارهای منافقانه او را نقل می‌کنیم:

جعل عنوان امیرالمؤمنین

ابوموسی در سال هجدهم هجری برای اولین بار جهت تقرب به عمر بن خطاب، طی نامه‌ای او را به عنوان امیرالمؤمنین مخاطب ساخت[۲۲] و این بدعت را در اسلام پایه گذاری کرد؛ زیرا به اعتقاد ما شیعیان به عنوان یک امر قطعی و مسلم اسلامی این است، که عنوان امیرالمؤمنین تنها و تنها برای حضرت علی (ع) است که از طرف خدا و رسول خدا به او اختصاص یافته و ذکر این عنوان برای شخص دیگری حتی برای دیگر ائمه معصومین (ع) مجاز نیست[۲۳].

نفاق و توطئه در قتل پیامبر (ص)

از دیگر نمونه‌های بدفرجامی ابوموسی اینکه وی اگر چه به ظاهر مردی مقدس و دین‌دار و اسلام شناس بود، اما در واقع مردی دو چهره و منافق بود. لذا حذیفة بن یمان صحابی بزرگ پیامبر (ص) و یار با وفای امیرالمؤمنین (ع) که با عنایت حضرت رسول (ص) چهره منافقین را به خوبی می‌شناخت، روزی به آنان که درصدد تقدیس و تکریم ابوموسی بودند، گفت: «شما حرف‌هایی درباره او می‌زنید، اما من شهادت می‌دهم که او دشمن خدا و رسول اوست و در این دنیا و به روز رستاخیر در حال جنگ و ستیز با خدا و رسولش می‌باشد، در روزی که معذرت خواهی و بهانه تراشی ستمگران سودی نمی‌بخشد و بر آنان لعنت و بدفرجامی است»[۲۴].

از جمله کارهای بسیار زشت و ناپسند و منافقانه ابوموسی توطئه در قتل رسول خدا (ص) بعد از بازگشت از غزوه تبوک است.

ابن ابی الحدید می‌گوید: روزی از عمار یاسر درباره ابوموسی سؤال شد، او در پاسخ گفت: از حذیفه بن یمان درباره او سخنی بزرگ و شگفت‌انگیز شنیدم، از او شنیدم که می‌گفت: «صاحب آن شب کلاه سیاه»[۲۵]. عمار گوید: سپس حذیفه کمی رو ترش کرد و لب‌های خود را به دندان گزید، آن چنان که از کار او دانستم ابوموسی در زمره افرادی بوده که در آن شب روی گردنه (پس از مراجعت از غزوه تبوک) بوده (و قصد رم دادن شتر پیامبر (ص) و آهنگ قتل آن حضرت را داشته است)[۲۶][۲۷]

ابوموسی و حکومت او

ابوموسی به عنوان یکی از کارگزاران دولت رسول خدا (ص) معرفی می‌شود. بر اساس گزارشی، حضرت وی و معاذ بن جبل را به یمن فرستاد[۲۸]. واقدی[۲۹] برخلاف دیگر منابع، نقل کرده که رسول خدا (ص) پس از فتح مکه، این دو را مأمور تعلیم قرآن و آموزش فقه به مردم مکه کرد. وی از سوی رسول خدا (ص) کارگزار زبید، رمع، عدن و ساحل یمن بود [۳۰]. برخی منابع مانند طبری[۳۱] منطقه مأموریت وی را مأرب دانسته‌اند.

پس از عزل مغیرة بن شعبه از ولایت بصره در سال هفدهم، ابوموسی به جای وی تعیین شد[۳۲] و فصل جدیدی در زندگی سیاسی او آغاز گشت، هنگامی که عمر می‌خواست ابوموسی را برای این مأموریت بفرستد، وی را از شام فراخواند و حضورش را در بصره جهاد در راه خدا قلمداد کرد[۳۳]. در مدت فرمانداری او بر بصره، نواحی بسیاری زیر نظر وی فتح شد. مهم‌ترین شهرهای فتح شده به دست وی عبارت‌اند از اهواز[۳۴]، زها، سمیساط، حران، نصیبین[۳۵]، شوشتر[۳۶]، شوش[۳۷]، اصفهان[۳۸]، فتح دوباره ری[۳۹]، قم و کاشان[۴۰].

ابوموسی، مجری سیاست‌های عمر در بصره بود؛ هر چند در خصوص موالی، برخلاف عمر، به سخت‌گیری و دور راندن آنان معتقد نبود و در این زمینه، تحت تأثیر اطرافیان با عمر نامه نگاری کرد و سیاست وی را صواب ندانست[۴۱]. عمر هنگام مرگ، به منظور گردش مناصب در دست افراد مختلف، وصیت کرد هیچ یک از فرماندارانش، پس از وی بیش از یک سال بر سمت خود باقی نمانند[۴۲]. اما ابوموسی چهار سال پس از عمر در سمت خود باقی ماند و در چهار سال نخست خلافت عثمان، همچنان والی بصره بود[۴۳]. در همین دوره، وی منصب قضاوت بصره را نیز پس از کعب بن سور به عهده گرفت[۴۴].

عثمان در پی سیاست به مسند نشاندن بستگان خویش، در سال ۲۷ هجری ابوموسی را از ولایت بصره بر کنار کرد و آن را به پسر خاله خود، عبدالله بن عامر بن کریز از بنی عبدشمس سپرد[۴۵]. پس از این، ابوموسی به کوفه رفت و آنجا مسکن گزید.

فصل دیگری از زندگانی سیاسی ابوموسی، با قرار گرفتن در منصب ولایت کوفه آغاز می‌شود. در سال ۳۴ مردم کوفه بر ضد سعید بن العاص فرماندار اموی کوفه شوریدند. مالک اشتر که جریانات را رهبری می‌کرد، از ابوموسی خواست امامت نمازگزاران را به عهده گیرد و در پی آن، مردم کوفه از عثمان خواستند وی را فرماندار کوفه گرداند[۴۶]. عثمان تحت فشار کوفیان، ولایت ابوموسی را بر کوفه تأیید کرد. پیش از این، عایشه از عثمان خواسته بود ابوموسی اشعری را به ولایت بگمارد. مضمون اصلی درخواست عایشه برای ولایت افرادی مانند عمرو عاص و ابوموسی اشعری، شکستن انحصار امویان در فرمانروایی بر سرزمین‌های اسلامی بود[۴۷]. ابوموسی با اینکه از سوی ناراضیان انتخاب شده بود، اما در جریان قتل عثمان با آنان همراهی نکرد. وی قتل عثمان را گمراهی می‌دانست که برای امت ثمره‌ای جز خون نخواهد داشت[۴۸][۴۹]

او در دوران امیرالمؤمنین (ع) نیز از طرف آن حضرت زمامدار کوفه بود لکن با آن حضرت به شایستگی رفتار نکرد و در واقعۀ جنگ جمل، مردم را از کمک به امیرالمؤمنین (ع) باز می‌داشت[۵۰][۵۱]

تعیین تاریخ اسلامی

قبل از ظهور اسلام، عرب هر پیشامد بزرگی را که اتفاق می‌افتاد مبدأ تاریخ کارهای خود قرار می‌داد؛ مثلاً مدتی بنای کعبه را تاریخ قرار داده بودند، وقتی که ماجرای اصحاب فیل پیش آمد، آن را مبدأ تاریخ خود دانستند و سپس مردن ولید بن مغیره که یکی از دانشمندان عرب بود، مبدأ تاریخ قرار داده شد. با توجه به این هرج و مرج، تاریخ اتفاق افتادن بسیاری از وقایع مشخص نبود و در عهد پیامبر هم برای هر سالی نامی می‌گذاشتند؛ مانند: سنة الاذن، سنة الامر، سنة التمحیص و... .

در سال هفدهم هجرت که ابوموسی از طرف عمر (خلیفه دوم) حاکم یمن بود، به خلیفه نوشت: بعضی دستورها که از طرف خلیفه به ما می‌رسد، مثلاً به تاریخ ماه شعبان است و معلوم نیست ماه شعبان کدام سال است و اگر تاریخی وضع گردد بسیاری از مشکلات برطرف خواهد شد. به همین منظور عمر گروهی را تعیین کرد و آنها در این باره مشورت کردند. بعضی تاریخ روم و عده‌ای تاریخ ایرانیان را پیشنهاد کردند اما پذیرفته نشد.

سپس قرار شد یکی از چهار روز مهمی که در زندگی پیامبر اسلام (ص) پیش آمده (ولادت، بعثت، هجرت و رحلت) مبدأ تاریخ قرار گیرد. چون تاریخ ولادت کاملاً مشخص نبود و بعثت هم روزگار کفر و شرک را در نظر جلوه‌گر می‌ساخت و رحلت هم یادآور مصیبت بود، بنابراین با پیشنهاد امام علی (ع)، هجرت پیامبر اکرم (ص) مبدأ تاریخ اسلام قرار گرفت[۵۲]. هم‌چنین آنها می‌خواستند اول ماه مبارک رمضان را آغاز سال قرار دهند ولی اول محرم تعیین شد[۵۳][۵۴]

ابوموسی و خلافت علی (ع)

هنگامی که عثمان کشته شد و مردم با امیرالمؤمنین (ع) بیعت کردند، ابوموسی حاکم کوفه بود. وقتی خبر بیعت کردن مردم با علی (ع) به کوفه رسید، مردم فکر می‌کردند ابوموسی برای علی (ع) از مردم بیعت می‌گیرد، اما او کاری نکرد، زیرا او هم مانند بسیاری از مردم دنیا دوست از خلافت علی (ع) بیمناک بود.

چند روز گذشت و روزی که مسجد کوفه پر از جمعیت بود مردم به وی اعتراض کردند که چرا در گرفتن بیعت کوتاهی می‌کند؟ ابوموسی گفت: «شاید خبر دیگری برسد». هاشم بن عتبة بن ابی وقاص بلند شد و گفت: «ابوموسی! چه انتظاری داری؟! آیا می‌ترسی عثمان سر از خاک بردارد و از تو گله کند که چرا بیعت مرا گذاشتی و با علی بیعت نمودی!» سپس رو به جمعیت نمود و گفت: «دست راست من، دست علی و دست چپم دست من است؛» آن‌گاه دست چپ را به دست راست خود زد و گفت: «هان! من با علی بیعت کردم».

ابوموسی که وضع را چنین دید برخاست و از مردم برای علی (ع) بیعت گرفت. ابن ابی الحدید نقل می‌کند که ابوموسی همواره به مردم کوفه می‌گفت: علی بن ابی طالب پیشوایی است بر حق و بیعت با او هم صحیح است جز آنکه جنگیدن او با اهل قبله جایز نیست. این سخن به امیرالمؤمنین (ع) رسید و حضرت در پاسخ او نامه زیر را به کوفه فرستاد[۵۵].

ماجرای حکمیت

یکی از نافرجامی‌های ابوموسی اشعری خیانت او در امر حکمیت بود به طوری که مورد نفرین امیرالمؤمنین (ع) قرار گرفت. شرح ماجرا به اختصار از این قرار است: توطئه قرآن به نیزه کردن معاویه و عمرو بن عاص و پیشنهاد حکمیت از سوی آنان، باعث فریب عده‌ای از یاران امام (ع) شد و حضرت مجبور به پذیرش حکمت گردید و چون این گروه نادان در تعیین فردی برای حکمیت از سپاه حضرت علی (ع) به مخالفت برخاسته و در نتیجه اختلاف میان صفوف سپاه افتاد. امام (ع) می‌خواست مالک اشتر یا ابن عباس را تعیین نماید ولی اشعث بن قیس و طرفداران او و قاریان قرآن، ابوموسی اشعری را تعیین کردند[۵۶].

ابوموسی و عمرو عاص در دومة الجندل

ابوموسی از یکی از روستاهای شام به صفین احضار شد و آماده رفتن به دومة الجندل گردید. امیرالمؤمنین (ع) چهارصد نفر را به همراهی شریح و ابن عباس، معاویه نیز چهارصد نفر را برای حضور در مجلس فرستاد. شریح و ابن‌عباس و دیگران سفارش‌های لازم را به ابوموسی نموده و او را از مکر و حیله عمرو عاص باخبر نمودند.

هنگامی که ابوموسی عازم دومة الجندل گردید، امیرالمؤمنین به او این گونه سفارش فرمود: «احْكُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ لَا تُجَاوِزْهُ»؛ به کتاب خدا حکم کن و از آن تجاوز منما. همین که ابوموسی چند قدمی دور شد، حضرت فرمود: «او را فریب‌خورده می‌بینم». مردم گفتند: شما که می‌دانید فریب می‌خورد چرا او را می‌فرستید؟ امام (ع) فرمود: «اگر بنا بود خدا به علمش عمل کند به فرستادن پیامبران احتیاجی نبود»[۵۷][۵۸]

هنگامی که ابوموسی و عمرو عاص در دومة الجندل حاضر شدند و بحث و گفتگو آغاز شد، عمرو عاص همواره به ابوموسی احترام می‌کرد و او را در صدر مجلس می‌نشاند و در نماز او را مقدم می‌داشت و با او به جماعت نماز می‌خواند. او را با عنوان «یا صاحب رسول الله» خطاب می‌کرد و به او می‌گفت: شما بیش از من خدمت پیامبر خدا را درک کرده‌ای و بزرگ‌تر از منی، شایسته نیست من قبل از شما صحبت کنم. آنقدر این گونه احترام‌های دروغین درباره او را روا داشت تا ابوموسی به پاکی نیت عمرو عاص اعتقاد پیدا کرد و تصور کرد عمروعاص جز اصلاح امور امت نظری ندارد.

ابوموسی به عبدالله بن عمر علاقه داشت، چون او هم داماد ابوموسی بود و هم مانند ابوموسی از جنگ کناره گرفته بود و نه با علی بود و نه با معاویه و مکرر می‌گفت: إِنِ استَطَعتُ لَاُحيِيَنَّ اسمَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ؛ اگر بتوانم نام عمر را زنده خواهم کرد. لذا موقعی که مذاکره شروع شد، ابوموسی به عمروعاص گفت: «آیا به کاری که صلاح امت در آن باشد و نیکان امت بپذیرند رضایت می‌دهی و آن اینکه خلافت را به عبدالله فرزند عمر واگذار کنیم؟»

عمروعاص گفت: «چرا از معاویه غافل هستی! خوب است حکومت را به او واگذار کنیم». ابوموسی گفت: «نه، ممکن نیست به او واگذار کنم».

عمروعاص گفت: «پس نتیجه عقیده خود را بیان کن تا ببینم چه چیزی در نظر داری!» ابوموسی گفت: «من عقیده دارم علی و معاویه را از این مقام کنار و کار خلافت را به شورا واگذار کنیم تا مسلمانان هر که را بخواهند انتخاب کنند».

عمرو عاص گفت: «به خدا قسم، رأی همان رأی توست و باید همین را عملی نمایی». پس هر دو تصمیم گرفتند تا علی و معاویه را از حکومت برکنار کنند. اما عمروعاص برای اینکه بتواند ابوموسی را بفریبد، قبلاً به وی پیشنهاد کرده بود که بهتر است من و تو در محل خلوتی گفت‌وگو کنیم و پس از تصمیم‌گیری، آن را به مردم اطلاع دهیم، زیرا اگر مردم در کار ما دخالت کنند هیچ‌گاه به نتیجه نخواهند رسید.

پس از تصمیم‌گیری آنها نزد مردم آمدند و ابوموسی به خاطر تعارف‌های عمروعاص که حتماً او باید اول سخن بگوید، برخاست و پس از حمد و ثنای پروردگار گفت: «من و عمروعاص بر یک موضوع توافق نموده و امیدواریم که خدا به این وسیله کار امت را اصلاح کند». عمروعاص هم او را تصدیق نمود و پیشنهاد کرد تصمیم خود را عملی کند.

همین که ابوموسی خواست سخن بگوید، ابن‌عباس فریاد زد: «ای ابوموسی! هشیار باش، گمان می‌کنم عمروعاص تو را فریب داده است؛ اگر هر دو نفر شما بر یک امر توافق کرده‌اید بگذار عمروعاص مطلب را بگوید و سپس تو هم امضا کن، زیرا او مردی است حیله‌گر و مطمئن نیستم که با تو موافقت نموده باشد و یقین دارم پس از آنکه کارت را انجام دهی برخلاف تو سخن خواهد گفت».

اما ابوموسی که کاملاً به عمروعاص اطمینان داشت و فریفته سخنان او شده بود، گفت: «نه، حرف تمام است». لذا شروع به سخن نمود و پس از حمد و ثنای پروردگار، گفت: «مردم! هرچه در کار این امت دقیق شده و نظر کردیم بهتر از این به نظر نرسید که علی و معاویه را از مقام خلافت برکنار نموده و انتخاب خلیفه را به شورا واگذار کینم؛ اینک من علی و معاویه را از خلافت برکنار می‌کنم؛ اکنون هر که را می‌خواهید به عنوان خلیفه انتخاب کنید».

پس عمروعاص برخاست و پس از حمد پروردگار، گفت: «همان طور که شنیدید این شخص، امیر و زمامدار خود را برکنار کرد، من هم علی را برکنار می‌کنم و معاویه را به خلافت بر می‌گزینم، زیرا خون‌خواه عثمان و سزاوارترین افراد به این مقام است».

در این هنگام ابوموسی به عمروعاص گفت: «خدا تو را خوار سازد! مکر نمودی و فاسق شدی. تو همانند سگی هستی که اگر به او رو کنند حمله می‌کند و اگر پشت کنند نیز حمله می‌کند». عمروعاص گفت: «تو نیز همانند الاغی هستی که کتاب‌هایی بارش باشد»[۵۹].

ابوموسی و معاویه

معاویه برای ابوموسی نامه‌ای بدین مضمون نوشت: «عمروعاص با شرایطی با من بیعت کرد؛ به خدا سوگند، اگر تو هم با همان شرایط با من بیعت کنی حکومت بصره را به یکی از فرزندانت می‌دهم و دیگری را حاکم کوفه قرار می‌دهم و همه درها به روی تو باز خواهد بود و تمام حاجت‌های تو را برآورده می‌سازم. من با خط خود نامه را نوشتم پس تو هم با دست خود جواب مرا بنویس».

ابوموسی می‌گوید: نوشتن را پس از وفات رسول خدا آموختم. لذا با خطی به شکل عقرب جواب او را چنین نوشتم: «درباره امت محمد برای من مطالبی نوشتی و مرا به آنچه گفته‌ای احتیاجی نیست». اما چون معاویه خلیفه شد، نزد او رفتم و همان‌طور که گفته بود هیچ دری به روی من بسته نبود و همه احتیاج‌هایم را برطرف ساخت[۶۰][۶۱]

سرانجام ابوموسی

ابوموسی هنگام مرگ وصیت کرد برای تشیع جنازه، کسی را خبر نکنند و پشت جنازه وی، صدایی بلند نشود و آتشی روشن نگردد. وی از جامه‌دریدن، چهره خراشیدن و بلند گریستن نهی کرد[۶۲].

در محل و زمان مرگ وی اختلاف است، مرگ وی در سال ۴۲، ۴۴[۶۳]، ۵۰، ۵۱[۶۴] و ۵۲[۶۵] گفته شده است[۶۶].

تاریخ وفات‌های پنجاه به بعد، احتمالا با مسئله دیگری که مربوط به تعداد اشعریانی است که خدمت رسول خدا (ص) در سال هفتم آمدند، آمیخته شده است. پذیرش وفات وی در سال پنجاه و تاریخ‌های پس از آن، موجب خدشه‌دار شدن گزارش‌های مربوط به اسلام وی در مکه می‌شود. بنابراین، برای جمع میان گزارش‌ها، سال ۴۲ تا ۴۴ می‌تواند زمان مناسب مرگ وی به شمار آید. برخی محل مرگ وی را در مکه و برخی در کوفه در خانه خودش که کنار مسجد بود نوشته‌اند[۶۷]. اینکه زیاد بن ابیه وصیت کرد کنار ابوموسی اشعری دفن شود، نشان می‌دهد قبر وی در کوفه بوده است[۶۸].

گفته شده است وی هنگام مرگ ۶۳ سال داشت[۶۹]. باید توجه داشت که عدد کلیشه‌ای ۶۳، برای سن افراد بسیاری به کار می‌رود[۷۰].

مشایخ در روایت

روایت‌کنندگان از او

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۸؛ ج۴، ص۱۷۶۲؛ أسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۲۶۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۸۱؛ جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ص۳۹۷؛ الانساب، سمعانی، ص۱۷۶ و ۲۶۶؛ موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانی، ج۱، ص۱۸۱.
  2. جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ص۳۹۷؛ الانساب، سمعانی، ص۱۷۶ و ۲۶۶؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۸۰؛ ج۴، ص۱۷۶۴؛ موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۱۸۱.
  3. نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۰۷؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۲۸-۱۲۹؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.
  4. الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۸۱.
  5. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۶۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۲۶۴؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۸۱؛ موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانی، ج۱، ص۱۸۱؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۳.
  6. دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۲۴۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۶۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۰۷.
  7. نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۰۷؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.
  8. ابن سعد، ج۴، ص۸۲.
  9. ابن سعد، ج۴، ص۸۲.
  10. ابن سعد، ج۴، ص۸۳.
  11. ابن سعد، ج۴، ص۸۳؛ بغوی، ج۴، ص۴۴؛ ابن عساکر، ج۳۲، ص۹۰.
  12. ابن سعد، ج۴، ص۸۳.
  13. ابن سعد، ج۴، ص۸۳.
  14. داداش نژاد، منصور، مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.
  15. ابن سعد، ج۴، ص۸۵.
  16. بلاذری، انساب، ج۱۰، ص۳۸۹؛ ابن عساکر، ج۳۲، ص۷۱.
  17. أبونعیم، ج۴، ص۱۷۵۱.
  18. یعقوبی، ج۲، ص۱۲۲، ۱۶۱ و ۱۷۷.
  19. بلاذری، انساب، ج۱۱، ص۲۱۴.
  20. ابن شبه، ج۳، ص۹۹۸؛ و ر. ک: سجستانی، ص۷۰.
  21. داداش نژاد، منصور، مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.
  22. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۰. البته قول دیگری در عنوان امیرالمؤمنین برای عمر نقل شده است.
  23. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۲۹-۱۳۰.
  24. «و أما أنا، فأشهد أنه عدو لله و لرسوله......»، شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۴.
  25. صاحب البرنس الاسود
  26. شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۵.
  27. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۰-۱۳۱.
  28. ابن سعد، ج۴، ص۸۱.
  29. واقدی، ج۳، ص۹۵۹.
  30. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۶۱؛ ابن حبیب بغدادی، ص۱۲۶؛ بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۸۳؛ ابن اثیر، ج۳، ص۳۶۵.
  31. طبری، ج۳، ص۲۲۸.
  32. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۹۳؛ بلاذری، فتوح، ج۲، ص۴۲۲.
  33. ابن سعد، ج۴، ص۸۱.
  34. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۹۴.
  35. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۹۶.
  36. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۰۲.
  37. دینوری، ص۱۳۲.
  38. ابن سعد، ج۴، ص۸۲: خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۷.
  39. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۳؛ ابن قتیبه، معارف، ص۱۹۴.
  40. بلاذری، فتوح، ج۲، ص۳۸۵.
  41. سلیم، ج۲، ص۷۴۳.
  42. احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۹۱.
  43. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۳۳.
  44. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۳۴.
  45. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۶.
  46. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۲۴.
  47. مادلونگ، ص۱۴۵.
  48. ابن شبه، ج۴، ص۱۲۴۲.
  49. داداش نژاد، منصور، مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.
  50. الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۸۲؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۳۰۷؛ موسوعة طبقات الفقهاء، شیخ جعفر سبحانی، ج۱، ص۱۸۲.
  51. نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۰۷؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۸۲۶.
  52. التنبیه والاشراف، مسعودی، ص۲۵۲؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۱، ص۱۳۲.
  53. تاریخ خلیفة بن خیاط، ابن خیاط، ص۲۵.
  54. نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۱۱؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.
  55. نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۱۴.
  56. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۲-۱۳۳؛ نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۱۸.
  57. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۲، ص۹۸.
  58. نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۱۸.
  59. نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۲۴؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۴-۱۳۶؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۸۲۶.
  60. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۱۱-۱۱۳.
  61. نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۲۵؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۶-۱۳۷؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.
  62. ابن سعد، ج۴، ص۸۶.
  63. بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۲۹.
  64. خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۱۲۶.
  65. طبری، ج۵، ص۲۴۰.
  66. ابن سعد، ج۴، ص۸۷؛ ابن عبدالبر، ج۴، ص۳۲۷؛ ابن اثیر، ج۶، ص۳۰۰.
  67. ابن عبد البر، ج۴، ص۳۲۷.
  68. بلاذری، انساب، ج۵، ص۲۸۹.
  69. ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۰۴.
  70. داداش نژاد، منصور، مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸؛ نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۲۵؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۶-۱۳۷.
  71. موسوعة الحدیث
  72. موسوعة الحدیث