ابوموسی اشعری در نهج البلاغه

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
ابوموسی اشعری
اطلاعات فردی
اطلاعات حدیثی
مشایخسعد بن ابی وقاص، أبو سعید الخدری، عائشة بنت أبی بکر الصدیق، أبو هریرة الدوسی، عبد الله بن مسعود، علی بن ابی طالب
راویان از اوأبو إسحاق السبیعی، عمار بن یاسر العنسی، صدی بن عجلان الباهلی، أبو الأسود الدؤلی، یحیی بن سعید بن المسیب[۲]
اعتبارليس براو، خبيث، دجال
تعداد روایات۲
سایرنام وی در منابع ذیل آمده است:

ابوموسی اشعری از اهالی یمن بود. سوابق روشنی از او در زمان پیامبر اکرم (ص) گزارش نشده است لکن در سال هشتم هجرت از سوی پیامبر (ص) مأمور به آموزش قرآن و احکام به مکیان شد و در سال دهم از سوی پیامبر حاکم بخشی از سرزمین یمن شد. در سال ۱۷ قمری و در زمان عمر وارد عرصه سیاست و والی و قاضی بصره شد و دوازده سال بر این مسند تکیه زد. در زمان عثمان نیز تا سه سال بر مسند خویش بر جای بود و پس از آن برکنار شد و در کوفه ساکن شد. در زمان امیرالمؤمنین (ع) با امام بیعت کرد و امام او را بر امارت کوفه باقی گذاشت اما در جنگ جمل از همراهی با امام خودداری می‌کرد که امام او را توبیخ کرد. در جنگ صفین و ماجرای حکمیت به عنوان نماینده از سوی سپاه امام معرفی شد که عمروعاص او را فریب داد. او در ذی‌الحجه سال ۴۴ در ۶۳ سالگی وفات یافت.

مقدمه

نام او «عبد الله بن قیس بن سلیم بن حضار بن حرب بن عامر بن عتر بن بکر بن عامر بن عذر بن وائل بن ناجیة بن حماهر بن الأشعر» است. او از اهالی یمن بود. منابع تاریخی سوابق روشنی از او در زمان پیامبر اکرم (ص) نشان نمی‌دهد و بیشتر سوابق او مربوط به سال هشتم هجرت به بعد ثبت شده است. وی در سال هشتم از سوی پیامبر (ص) مأمور به آموزش قرآن و احکام به مکیان شد و در سال دهم از سوی پیامبر حاکم بخشی از سرزمین یمن شد. پس از پیامبر (ص) نیز بر سمت خود باقی بود. در زمان عمر وارد عرصه سیاست شد. او در سال ۱۷ قمری از سوی خلیفه دوم والی و قاضی بصره شد و دوازده سال بر این مسند تکیه زد. در زمان عثمان نیز تا سه سال بر مسند خویش بر جای بود و پس از آن برکنار شد و در کوفه ساکن شد. ابوموسی در پیروزی‌های مسلمین بر ایران در زمان عمر نقش چشم‌گیری داشت، تا آنجا که بسیاری از این فتوحات را به او نسبت می‌دهند. ابوموسی در جریان شورش اهالی کوفه بر والی خلیفه (عثمان) و تقاضا از وی که بر مسند حکومت کوفه نشیند، داعیه‌دار حمایت از خلیفه شد و خلیفه تا پایان عمر خویش، او را بر مسند ولایت کوفه نشاند[۳].

امام علی (ع) و ابوموسی

ابوموسی و جنگ جمل

هنگامی که امام علی (ع) بر مسند خلافت تکیه زد، ابوموسی با امام بیعت کرد و امام او را بر امارت کوفه باقی گذاشت. ابوموسی گرچه با امام بیعت کرد، ولی رفتار او نشان از عدم صداقتش در بیعت با امام دارد. هنگامی‌که امام (ع) به قصد مقابله با اصحاب جمل راهی بصره شد، در نزدیکی کوفه دو پیک خویش، محمد بن ابی‌بکر و محمد بن جعفر را برای ترغیب مردم به جنگ نزد کوفیان فرستاد. ابوموسی به این بهانه که اکنون راه آخرت در گرو خانه‌نشینی است و جنگ، دنیاطلبی است و تا خون‌خواهی از قاتلین عثمان صورت نگیرد با کسی نخواهیم جنگید، از این امر خودداری کرد. امام (ع) برای دومین بار دو پیک دیگر، مالک اشتر و عبدالله بن عباس را به کوفه فرستاد. او باز هم رفتار پیشین را تکرار کرد. سومین‌بار امام فرمان عزل او را به‌وسیله امام حسن (ع) و به همراهی عمار یاسر به کوفه فرستاد. امام (ع) در نامه‌ای به او این‌چنین می‌نویسد: "امّا بعد، از تو به من خبری رسیده که هم به سود توست و هم به زیانت. پس وقتی فرستاده‌ام به سویت آمد، دست و بالت را جمع کن، کمرت را محکم ببند، از سوراخت به در آی و لشکریانی را که با تو هستند، فراخوان. پس اگر حق را در فرمان و اطاعتم یافتی، بشتاب و به جبهه درآی، و اگر ترس و ضعف بر تو حاکم شده است، از مسند فرمانداری به زیر آی و از آن دور شو و به کنج عافیت نشین. ولی سوگند به خدا، این را بدان هر جا که باشی به سراغت آیند و دست از سرت برندارند تا آب خوش از گلویت پایین نرود و چون کلاف سر درگم، راه پس و پیش گم کنی و وحشت سراپای وجودت را فراگیرد. تازه مپندار که از بلا جَسته‌ای و با میل و اختیارت از دردسر رسته‌ای، بلکه به بلای بزرگ تاریخ دچار گشته‌ای که هر قدرتی را به زیر آرد و سرکشان را رام کند و ناممکن‌ها را ممکن سازد. پس بر سر عقل آی، حق را بشناس، اختیارت را به دست خود گیر، بی‌اراده مباش و از اطاعت امامت بهره‌ور باش. اگر از ما کراهت داری و توفیق خدمت در سپاه حق را نداری، از فرمانداری دور شو و به بیغوله بدبختی رو کن. فکر نکنی که دیگر کسی نیست و کار مردم بر زمین مانَد. هستند کسانی که بهتر از تو کار مردم را انجام دهند به طوری که دیگر به سراغت نیایند. به خدا سوگند، این پیکار به‌حق است و به فرماندهی امام برحق و از توطئه و تحرّکات بی‌دینان باکی نیست، و السّلام[۴][۵].

ابوموسی و جنگ صفین

نقش ابوموسی در جریان جنگ صفین و ماجرای حکمیّت، نقشی مهم است. او با وجود هشدار بزرگانی چون عبدالله ابن عباس و مالک اشتر، فریب عمروعاص را خورد و زمینه‌های استقرار حکومت بنی‌امیه را فراهم ساخت. امام علی (ع) پس از این ماجرا در خطبه‌ای حکمین را مورد نکوهش قرار می‌دهد: مردمی هستند درشت‌خوی و رذل و پست، بردگانی فرومایه‌اند، هر یک از سویی گرد آمده و از جایی برچیده شده، کسانی‌که هنوز باید دین خود را فراگیرند و به آداب آن آشنا شوند، تعلیم دهند و در کارها آزموده شوند. کسی بر آنان سرپرستی یابد و دستشان بگیرد. نه از مهاجران‌اند و نه از انصار و نه از آنان که در مدینه جای داشتند و بر ایمان استوار بودند. بدانید که شامیان کسی را به داوری اختیار کردند که به آنچه دوست دارند از همه نزدیک‌تر بود و شما کسی را برگزیدید که به آنچه ناخوش دارید از همه نزدیک‌تر، به‌یاد آرید عبدالله بن قیس را که دیروز می‌گفت این فتنه است، پس زه کمان‌های خود را بگشایید و شمشیرها را در نیام کنید. اگر راست می‌گفته، پس در آمدنش به نزد ما، بی‌آن‌که مجبورش کرده باشند، خطا کرده و اگر دروغ می‌گفته، تهمت در حق او رواست[۶]

امام (ع) پس از ماجرای حکمیّت در نامه‌ای ابوموسی را نکوهش کرد و چنین فرمود: "هر چند که تو آن شایستگی را که به هنگام جدا شدن داشتی، از دست داده باشی. بدبخت آنکه از سود عقل و تجربتی که او را داده‌اند، بی‌بهره ماند. من نمی‌توانم سخن باطل و نادرست را تحمل کنم یا کاری را که خدا به صلاح آورده، تباه سازم. پس آنچه را که نمی‌دانی چیست رها کن، زیرا مردم بدکردار با این سخنان نابکارانه تو به سوی تو خواهند شتافت"[۷][۸]

امام در نامه دیگری در پاسخ ابوموسی اشعری درباره حکمین می‌نویسد: "بسیاری از مردم از بهره زیادی که ممکن بود (در اثر تهذیب نفس در آخرت نصیب آنها گردد) بازماندند. به دنیا روی آوردند و از سر هوای نفس سخن گفتند و این کار باعث تعجب من گردیده که اقوامی خودپسند در آن گرد آمده‌اند من می‌خواهم زخم درون آنها را مداوا کنم؛ چراکه می‌ترسم مزمن و غیر قابل علاج گردد. بدان که هیچ کس نیست که نسبت به وحدت و اتحاد امت محمد از من حریص‌تر و علاقه‌اش به آن از من بیشتر باشد. من در این کار پاداش نیک و سرانجام شایسته از خدا میطلبم و به آنچه تعهد کرده‌ام من وفا دارم هر چند تو از آن شایستگی که به هنگام رفتن از نزد من داشتی، تغییر پیدا کرده باشی.

بدبخت کسی است که از عقل و تجربه‌ای که نصیب او شده محروم ماند، و من از اینکه کسی سخن بیهوده گوید، متنفرم و از اینکه کاری را که خدا آن را اصلاح کرده بر هم زنم، بیزارم، آنچه را نمی‌دانی رها کن زیرا که مردم اشرار شایعات زشت و سخنان نادرست (درباره من) از گوشه و کنار به تو می‌رسانند"[۹].

معاویه از ناحیه خود عمروعاص را تعیین کرد و اشعث و عده‌ای که بعدها از خوارج شدند ابوموسی را معرفی نمودند، امام به حکمیت او راضی نبود ولی جمعیت نادان به زور این مسأله را به وی تحمیل نمودند.

هنگام حرکت بزرگان اصحاب امام سفارش‌های لازم را به ابوموسی کردند و وی را به شدت از نیرنگ و خدعه عمروعاص برحذر داشته و او اطمینان داد که به رهبری جز علی (ع) معتقد نیست. سرانجام ابوموسی فریب عمروعاص را خورد و باعث شکست سپاه کوفه گردید، لشکر امام (ع) بعداً سخت پشیمان شدند که چرا همان روز که امام گفته بود کار را یکسره نکردند، اما پشیمانی دیگر سودی نداشت.

امام (ع) در ضمن خطبه‌ای فرمود: «.... آگاه باشید! شامیان برای خویش نزدیکترین فردی را که دوست داشتند (عمروعاص) به حکمیت برگزیده‌اند و شما نزدیکترین فرد از میان کسانی که از آنها ناخشنود بودید (ابوموسی) را به حکمیت انتخاب کرده‌اید.

سرو کار شما با (امثال) عبدالله بن قیس است همان کسی که دیروز می‌‌گفت: «جنگ فتنه است بند کمان‌ها را ببرید و شمشیرها را در نیام کشید» اگر راست می‌گوید پس چرا خود بدون اجبار در میدان نبرد شرکت کرد و اگر دروغگو است، پس متهم است.

سینه «عمروعاص» را با مشت گره کرده «عبدالله بن عباس» بشکنید از مهلت روزگار استفاده نمایید و مرز‌های اسلام را در اختیار بگیرید».[۱۰].

مراد امام از کلام فوق این است که اهل شام پیروزی خود را می‌خواستند، «عمروعاص» را برای این کار انتخاب کردند و شما شکست خود را دوست داشتید «ابوموسی» را برگزیدید.

امام کاملاً می‌دانست قطع نظر از اینکه ابوموسی با حکومت او موافق نیست و میانه خوبی با او ندارد، اساساً آدم کم‌فهم و کودنی است که هرگز نمی‌تواند حریف عمروعاص نابغه خدعه و نیرنگ شام باشد، امام برای این کار عبدالله بن عباس یا مالک اشتر را پیشنهاد می‌کرد که نپذیرفتند و امام را مجبور کردند حکمیت را بپذیرد و داور هم از طرف او حتماً باید ابوموسی اشعری باشد. حکمین نتوانستند فتنه و آشوب را از میان ببرند بلکه راجع به موضوع اصلی که جنگ صفین را به وجود آورده بود حرفی نزدند جز اینکه عمروعاص، ابوموسی را فریب داد و او را جلو انداخت که بگوید ما علی و معاویه را خلع کردیم و مردم باید با شوری خلیفه خود را انتخاب کنند و عمرو عاص بعد از او بلند شد و گفت: سخن ابوموسی را شنید که صاحب خودش را معزول کرد، منهم او را عزل کردم و رفیق خودم را تثبیت کردم، اینجا فریاد ابوموسی بلند شد و گفت: خدایت کامروا نکند که به غدر ناپیمانی کردی و فجور ورزیدی به راستی در مثل به سگ مانی که: ﴿إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ[۱۱].

پس عمرو عاص هم بدو گفت: راستی که تو در مثل به درازگوش مانی مثل ﴿الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا[۱۲]

یاران علی (ع) از ابوموسی خواستند از آنجا برود و او بر ناقه خود نشست و رهسپار مکه شد. ابن عباس می‌‌گفت: خدا ابوموسی را روسیاه کند من (پیشاپیش) او را بر حذر داشتم و به رأی خردمندانه رهنمون شدم ولی او به عقل نیامد.

ابوموسی نیز خود می‌‌گفت: ابن عباس مرا از نیرنگ آن تبهکار برحذر داشته بود ولی من به او اطمینان کردم و خیال می‌کردم که وی چیزی را بر خیرخواهی امت ترجیح نمی‌دهد [۱۳].

عمرو عاص و ابوموسی آن شب یکدیگر را به نکوهش گرفتند. ابوموسی را پسر عمویی بود که چنین سرود:

اباموسى خدعت وكنت شيخاًقريب القعر مدهوش الجنان
رمي عمرو صفاتك يا ابن قيسبامر لاتنوء به اليدان
وقد كنا نجمجم عن ظنونفصرحت للطنون عن العيان
فعض الكف من ندم وماذايرد عليك عضك بالبنان[۱۴]
ای ابوموسی، فریب خوردی، چه پیرمردی سطحی اندیش و خفته دل و ناآگاه بودی؟ ما از بدگمانی‌هایی که بر تو میرفت به نجوا سخن می‌‌گفتیم ولی تو خود صحت آن بدگمانی‎ها را آشکار ساختی پشیمان دست ندامت به دندان گزد ولی این انگشت به دندان گزیدن تو را چه سودی دهد؟.

یاران معاویه از آن پس او را امیرالمؤمنین خواندند. علی یارانش را مذمت کرد که من به شما گفتم قصد اینها فریب و نیرنگ است ولی نشنیدید. امام در این باره فرمود: «... نافرمانی از دستور نصیحت کننده مهربان، دانا و با تجربه، باعث حسرت می‌شود و پشیمانی به دنبال دارد. من دستور خویش را در مورد حکمیت به شما گفتم و نظر خاص خویش را در اختیار شما گذاردم «اگر کسی گوش به سخنان قصیر می‌داد» اما شما همانند مخالفان جفاکار و نافرمانان پیمان شکن امتناع ورزیدید، تا آنجا که نصیحت کننده در پند خویش گویا به تردید افتاد و از پند و اندرز خودداری نمود»[۱۵][۱۶]

دیدگاه ابن ابی الحدید درباره ابوموسی

ابن عبدالبر در «استیعاب» می‌گوید: حذیفه درباره ابوموسی جمله‌ای گفته که من از گفتن آن چشم می‌پوشم[۱۷]، ولی ابن ابی الحدید می‌گوید: "آن سخن این است که نزد حذیفه سخن از دین و ایمان ابوموسی به میان آمد، حذیفه چنین گفت: «شما درباره او این طور قضاوت می‌کنید ولی من گواهی می‌دهم که او دشمن خدا و پیامبر است و در دنیا و آخرت با آنها سر جنگ دارد، حتی در روزی که عذرخواهی ستمگران به آنان سودی نبخشد و لعنت خدا و بدی عاقبت شامل حال آنان خواهد بود"[۱۸]. ابن ابی الحدید اضافه می‌کند «حذیفه» همان کسی است که منافقان را خوب می‌شناخت و پیامبر (ص) جریانات آنها را شرح داده و نام آنها را به او گفته بود.

و نیز می‌گوید از عمار درباره ابوموسی پرسیده شد، او گفت من از حذیفه درباره ابوموسی سخن عجیبی شنیدم، حذیفه می‌‌گفت: "آن صاحب کلاه بوقی سیاه را می‌‌بینی سپس آنچنان روی خود را دَرهم کشید و خشمگین گردید که من از آن فهمیدم ابوموسی از منافقین بوده که در «لیله عقبه» توطئه برای نابودی پیامبر داشتند.

باز ابن ابی الحدید از «سوید بن غفله» روایت کرده که گفت: با ابوموسی در کنار فرات هنگام خلافت عثمان بودیم که برای من خبری از پیامبر (ص) نقل کرد گفت از پیامبر (ص) شنیدم که بنی اسرائیل باهم اختلاف کردند این اختلاف در میان آنها همچنان ادامه داشت تا اینکه دو داور گمراه که هم خود گمراه بودند و هم تابعان آنها برای اصلاح انتخاب کردند. سرانجام امت من نیز این چنین خواهد شد آنها دو داور گمراه را برای اصلاح انتخاب خواهند کرد. سوید می‌گوید: به ابوموسی گفتم: مبادا تو یکی از آن دو باشی، او پیراهنش را درآورد افکند و گفت این چنین از آن بیزاری خواهم کرد.

ابن ابی الحدید در پایان می‌افزاید: جرم ابوموسی از نظر «معتزله» بسیار بزرگ و کردارش به قدری برای دین زیان‌بخش بود که بر کسی مخفی نیست و از نظر معتزلی‌ها او از کسانی است که گناهان کبیره انجام داده و توبه او نیز ثابت نشده است[۱۹][۲۰]

سرانجام ابوموسی

در زمان مرگ ابوموسی اختلاف است، ولی چنین به‌نظر می‌رسد او در ذی‌الحجه سال ۴۴ در ۶۳ سالگی وفات یافت[۲۱].

منابع

پانویس

  1. الفقیه جلد ۴ حدیث ۴۴۷؛ التهذیب جلد ۱٠ حدیث ۱۱۶۸
  2. الفقیه جلد ۴ حدیث ۴۴۷؛ التهذیب جلد ۱٠ حدیث ۱۱۶۸
  3. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص۸۶؛ الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۱۷۳-۱۷۸.
  4. «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْكَ قَوْلٌ هُوَ لَكَ وَ عَلَيْكَ فَإِذَا قَدِمَ عَلَيْكَ رَسُولِي فَارْفَعْ ذَيْلَكَ وَ اُشْدُدْ مِئْزَرَكَ وَ اُخْرُجْ مِنْ جُحْرِكَ وَ اُنْدُبْ مَنْ مَعَكَ فَإِنْ حَقَّقْتَ فَانْفُذْ وَ إِنْ تَفَشَّلْتَ فَابْعُدْ وَ اَيْمُ اَللَّهِ لَتُؤْتَيَنَّ حَيْثُ أَنْتَ وَ لاَ تُتْرَكُ حَتَّى تَخْلِطَ زُبْدَكَ بِخَاثِرِكَ وَ ذَائِبَكَ بِجَامِدِكَ وَ حَتَّى تُعْجَلَ عَنْ قِعْدَتِكَ وَ تَحْذَرَ مِنْ أَمَامِكَ كَحَذَرِكَ مِنْ خَلْفِكَ وَ مَا هِيَ بِالْهُوَيْنَا اَلَّتِي تَرْجُو وَ لَكِنَّهَا اَلدَّاهِيَةُ اَلْكُبْرَى يُرْكَبُ جَمَلُهَا وَ يُذَلُّ صَعْبُهَا وَ يُسَهَّلُ جَبَلُهَا فَاعْقِلْ عَقْلَكَ وَ اِمْلِكْ أَمْرَكَ وَ خُذْ نَصِيبَكَ وَ حَظَّكَ فَإِنْ كَرِهْتَ فَتَنَحَّ إِلَى غَيْرِ رَحْبٍ وَ لاَ فِي نَجَاةٍ فَبِالْحَرِيِّ لَتُكْفَيَنَّ وَ أَنْتَ نَائِمٌ حَتَّى لاَ يُقَالَ أَيْنَ فُلاَنٌ وَ اَللَّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ وَ مَا يُبَالِي مَا صَنَعَ اَلْمُلْحِدُونَ وَ اَلسَّلاَمُ‏»؛ نهج البلاغه، نامه ۶۳.
  5. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۸۶- ۸۷.
  6. «جُفَاةٌ طَغَامٌ، وَ عَبِيدٌ أَقْزَامٌ، جُمِعُوا مِنْ كُلِّ أَوْبٍ، وَ تُلُقِّطُوا مِنْ كُلِّ شَوْبٍ، مِمَّنْ يَنْبَغِي أَنْ يُفَقَّهَ وَ يُؤَدَّبَ، وَ يُعَلَّمَ وَ يُدَرَّبَ، وَ يُوَلَّى عَلَيْهِ، وَ يُؤْخَذَ عَلَى يَدَيْهِ. لَيْسُوا مِنَ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ وَ لاَ مِنَ اَلَّذِينَ تَبَوَّؤُا اَلدّٰارَ وَ اَلْإِيمٰانَ أَلاَ وَ إِنَّ اَلْقَوْمَ اِخْتَارُوا لِأَنْفُسِهِمْ أَقْرَبَ اَلْقَوْمِ مِمَّا تُحِبُّونَ وَ إِنَّكُمُ اِخْتَرْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ أَقْرَبَ اَلْقَوْمِ مِمَّا تَكْرَهُونَ وَ إِنَّمَا عَهْدُكُمْ بِعَبْدِ اَللَّهِ بْنِ قَيْسٍ بِالْأَمْسِ يَقُولُ إِنَّهَا فِتْنَةٌ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۲۳۸.
  7. «وَ إِنْ تَغَيَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِي عَلَيْهِ فَإِنَّ اَلشَّقِيَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِيَ مِنَ اَلْعَقْلِ وَ اَلتَّجْرِبَةِ وَ إِنِّي لَأَعْبَدُ أَنْ يَقُولَ قَائِلٌ بِبَاطِلٍ وَ أَنْ أُفْسِدَ أَمْراً قَدْ أَصْلَحَهُ اَللَّهُ فَدَعْ مَا لاَ تَعْرِفُ فَإِنَّ شِرَارَ اَلنَّاسِ طَائِرُونَ إِلَيْكَ بِأَقَاوِيلِ اَلسَّوْءِ»؛ نهج البلاغه، نامه ۷۸.
  8. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص۸۸؛ الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۱۷۳-۱۷۸.
  9. «فَإِنَّ اَلنَّاسَ قَدْ تَغَيَّرَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ عَنْ كَثِيرٍ مِنْ حَظِّهِمْ فَمَالُوا مَعَ اَلدُّنْيَا وَ نَطَقُوا بِالْهَوَى وَ إِنِّي نَزَلْتُ مِنْ هَذَا اَلْأَمْرِ مَنْزِلاً مُعْجِباً اِجْتَمَعَ بِهِ أَقْوَامٌ أَعْجَبَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ وَ أَنَا أُدَاوِي مِنْهُمْ قَرْحاً أَخَافُ أَنْ يَكُونَ عَلَقاً. وَ لَيْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ عَلَى جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أُلْفَتِهَا مِنِّي أَبْتَغِي بِذَلِكَ حُسْنَ اَلثَّوَابِ وَ كَرَمَ اَلْمَآبِ. وَ سَأَفِي بِالَّذِي وَأَيْتُ عَلَى نَفْسِي وَ إِنْ تَغَيَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِي عَلَيْهِ فَإِنَّ اَلشَّقِيَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِيَ مِنَ اَلْعَقْلِ وَ اَلتَّجْرِبَةِ وَ إِنِّي لَأَعْبَدُ أَنْ يَقُولَ قَائِلٌ بِبَاطِلٍ وَ أَنْ أُفْسِدَ أَمْراً قَدْ أَصْلَحَهُ اَللَّهُ فَدَعْ مَا لاَ تَعْرِفُ فَإِنَّ شِرَارَ اَلنَّاسِ طَائِرُونَ إِلَيْكَ بِأَقَاوِيلِ اَلسُّوءِ وَ اَلسَّلاَمُ»؛ نهج البلاغه، نامه ۷۸.
  10. «أَلاَ وَ إِنَّ اَلْقَوْمَ اِخْتَارُوا لِأَنْفُسِهِمْ أَقْرَبَ اَلْقَوْمِ مِمَّا يُحِبُّونَ وَ إِنَّكُمُ اِخْتَرْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ أَقْرَبَ اَلْقَوْمِ مِمَّا تَكْرَهُونَ وَ إِنَّمَا عَهْدُكُمْ بِعَبْدِ اَللَّهِ بْنِ قَيْسٍ بِالْأَمْسِ يَقُولُ إِنَّهَا فِتْنَةٌ فَقَطِّعُوا أَوْتَارَكُمْ وَ شِيمُوا سُيُوفَكُمْ فَإِنْ كَانَ صَادِقاً فَقَدْ أَخْطَأَ بِمَسِيرِهِ غَيْرَ مُسْتَكْرَهٍ وَ إِنْ كَانَ كَاذِباً فَقَدْ لَزِمَتْهُ اَلتُّهَمَةُ فَادْفَعُوا فِي صَدْرِ عَمْرِو بْنِ اَلْعَاصِ بِعَبْدِ اَللَّهِ بْنِ اَلْعَبَّاسِ وَ خُذُوا مَهَلَ اَلْأَيَّامِ وَ حُوطُوا قَوَاصِيَ اَلْإِسْلاَمِ أَ لاَ تَرَوْنَ إِلَى بِلاَدِكُمْ تُغْزَى وَ إِلَى صَفَاتِكُمْ تُرْمَى»؛ نهج البلاغه، کلام ۲۳۸.
  11. «چون داستان سگ است که اگر به او بتازی له‌له می‌زند و اگر او را وانهی (باز) له‌له می‌زند» سوره اعراف، آیه ۱۷۶.
  12. «درازگوشی که کتابی چند بر پشت کشد»؛ سوره جمعه، آیه ۵.
  13. وقعة صفین ابن مزاحم، ص۵۴۶.
  14. وقعة صفين، ص۵۴۸-۵۴۹.
  15. «فَإِنَّ مَعْصِيَةَ اَلنَّاصِحِ اَلشَّفِيقِ اَلْعَالِمِ اَلْمُجَرَّبِ تُورِثُ اَلْحَسْرَةَ وَ تُعْقِبُ اَلنَّدَامَةَ وَ قَدْ كُنْتُ أَمَرْتُكُمْ فِي هَذِهِ اَلْحُكُومَةِ أَمْرِي وَ نَخَلْتُ لَكُمْ مَخْزُونَ رَأْيِي لَوْ كَانَ يُطَاعُ لِقَصِيرٍ أَمْرٌ فَأَبَيْتُمْ عَلَيَّ إِبَاءَ اَلْمُخَالِفِينَ اَلْجُفَاةِ وَ اَلْمُنَابِذِينَ اَلْعُصَاةِ حَتَّى اِرْتَابَ اَلنَّاصِحُ بِنُصْحِهِ وَ ضَنَّ اَلزَّنْدُ بِقَدْحِهِ..»نهج البلاغه، کلام ۳۵.
  16. الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۱۷۳-۱۷۸.
  17. الاستیعاب، ص۳۸۰، ۶۵۸-۶۵۹.
  18. "اما انتم فتقولون ذلک و اما انا فاشهدانه عدو لله و لرسوله و حرب لهما فی الحیاه الدنیا و یوم یقوم الاشهاد یوم لا ینفع الظالمین معذرتهم و لهم العنه و لهم سوء الدار"
  19. شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۶-۳۳۱.
  20. الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۱۷۳-۱۷۸.
  21. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص۸۸.