پرش به محتوا

ادعای نیابت از امام مهدی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'باقی' به 'باقی'
جز (جایگزینی متن - ' آن‌ها ' به ' آنها ')
جز (جایگزینی متن - 'باقی' به 'باقی')
خط ۱۳: خط ۱۳:
#[[ابو محمد حسن شریعی‌]]: یکی از [[مدعیان دروغین نیابت]]، [[حسن شریعی]] است. البته به [[یقین]] مشخص نیست که اسم او "[[حسن]]" باشد؛ بلکه او با [[لقب]] معروف شده است. در روایتی که [[نقل]] خواهد شد، [[راوی حدیث]] به صورت حدس و [[گمان]] اسم او را "[[حسن]]" ذکر کرده است<ref>شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۳۹۷.</ref>. مؤلف [[قاموس الرجال (کتاب)|قاموس الرجال]] می‌نویسد: از [[حدیثی]] که [[شیخ طوسی]] [[نقل]] کرده است. روشن می‌شود اسم او به صورت‌ [[یقین]] روشن نیست و او به وسیله [[لقب]] معروف بوده است و این که "[[تلعکبری]]" [[راوی حدیث]]، به صورت [[گمان]] [[حکم]] کرده که اسم او "[[حسن]]" است؛ به سبب این است که او "[[ابو محمد]]" بوده و اغلب اسم کسانی که [[کنیه]] آنها "[[ابو محمد]]" است، [[حسن]] می‌باشد<ref>قاموس الرجال، ج ۳، ص ۲۶۲.</ref>. [[شریعی]] نخستین کسی است که به [[دروغ]] و افترا، [[ادعای نیابت]] [[امام زمان]]{{ع}} را کرد. او پیش‌تر از [[یاران امام]] [[هادی]] و [[امام حسن عسکری]]{{عم}} بود؛ ولی پس از آن [[منحرف]] شد. [[تاریخ]] [[ادعای نیابت]] دروغین او به صورت دقیق بیان نشده است؛ لیکن چون این ادعاهای دروغین، از دوران [[نایب دوم]] آغاز شده است، به نظر می‌رسد وی در دوران [[سفارت]] و [[نیابت]] [[محمد بن عثمان]]، به چنین عملی دست زده است. دانشوران [[علم رجال]] درباره شرح‌حال او چندان بحث نکرده‌اند؛ لذا [[جامع‌ترین]] سخن درباره ایشان، [[کلام]] [[شیخ طوسی]] در [[کتاب الغیبه]] است. [[شیخ طوسی]] درباره "[[شریعی]]" می‌نویسد: نخستین کسی که به [[دروغ]] و افترا، دعوی [[نیابت خاص]] از جانب [[امام زمان]]{{ع}} کرد، شخصی معروف به "[[شریعی]]" بود. جماعتی از [[عالمان]] از [[ابو محمد تلعکبری]] از [[ابو علی محمد بن همام]] [[نقل]] کرده‌اند: [[کنیه]] [[شریعی]] "[[ابو محمد]]" بود. [[تلعکبری]] می‌گفت: "[[گمان]] دارم نام وی [[حسن]] باشد". او از [[اصحاب امام هادی]]{{ع}} و [[امام حسن عسکری]]{{ع}} به شمار می‌آمد. او نخستین کسی است که مدعی مقامی شد که [[خداوند]] برای او قرار نداده بود و [[شایسته]] آن هم نبود. در این خصوص، بر [[خدا]] و [[حجت‌های پروردگار]] [[دروغ]] بست و چیزهایی به آنان نسبت داد که [[شایسته]] [[مقام]] والای آنان نبود و آنها از آن به دور بودند؛ از این رو، [[شیعیان]] هم او را [[ملعون]] دانسته و از وی دوری جستند و توقیعی از جانب [[ولی عصر]]{{ع}} درباره [[لعن]] و دوری از وی صادر شد<ref>شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۳۹۸.</ref>.
#[[ابو محمد حسن شریعی‌]]: یکی از [[مدعیان دروغین نیابت]]، [[حسن شریعی]] است. البته به [[یقین]] مشخص نیست که اسم او "[[حسن]]" باشد؛ بلکه او با [[لقب]] معروف شده است. در روایتی که [[نقل]] خواهد شد، [[راوی حدیث]] به صورت حدس و [[گمان]] اسم او را "[[حسن]]" ذکر کرده است<ref>شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۳۹۷.</ref>. مؤلف [[قاموس الرجال (کتاب)|قاموس الرجال]] می‌نویسد: از [[حدیثی]] که [[شیخ طوسی]] [[نقل]] کرده است. روشن می‌شود اسم او به صورت‌ [[یقین]] روشن نیست و او به وسیله [[لقب]] معروف بوده است و این که "[[تلعکبری]]" [[راوی حدیث]]، به صورت [[گمان]] [[حکم]] کرده که اسم او "[[حسن]]" است؛ به سبب این است که او "[[ابو محمد]]" بوده و اغلب اسم کسانی که [[کنیه]] آنها "[[ابو محمد]]" است، [[حسن]] می‌باشد<ref>قاموس الرجال، ج ۳، ص ۲۶۲.</ref>. [[شریعی]] نخستین کسی است که به [[دروغ]] و افترا، [[ادعای نیابت]] [[امام زمان]]{{ع}} را کرد. او پیش‌تر از [[یاران امام]] [[هادی]] و [[امام حسن عسکری]]{{عم}} بود؛ ولی پس از آن [[منحرف]] شد. [[تاریخ]] [[ادعای نیابت]] دروغین او به صورت دقیق بیان نشده است؛ لیکن چون این ادعاهای دروغین، از دوران [[نایب دوم]] آغاز شده است، به نظر می‌رسد وی در دوران [[سفارت]] و [[نیابت]] [[محمد بن عثمان]]، به چنین عملی دست زده است. دانشوران [[علم رجال]] درباره شرح‌حال او چندان بحث نکرده‌اند؛ لذا [[جامع‌ترین]] سخن درباره ایشان، [[کلام]] [[شیخ طوسی]] در [[کتاب الغیبه]] است. [[شیخ طوسی]] درباره "[[شریعی]]" می‌نویسد: نخستین کسی که به [[دروغ]] و افترا، دعوی [[نیابت خاص]] از جانب [[امام زمان]]{{ع}} کرد، شخصی معروف به "[[شریعی]]" بود. جماعتی از [[عالمان]] از [[ابو محمد تلعکبری]] از [[ابو علی محمد بن همام]] [[نقل]] کرده‌اند: [[کنیه]] [[شریعی]] "[[ابو محمد]]" بود. [[تلعکبری]] می‌گفت: "[[گمان]] دارم نام وی [[حسن]] باشد". او از [[اصحاب امام هادی]]{{ع}} و [[امام حسن عسکری]]{{ع}} به شمار می‌آمد. او نخستین کسی است که مدعی مقامی شد که [[خداوند]] برای او قرار نداده بود و [[شایسته]] آن هم نبود. در این خصوص، بر [[خدا]] و [[حجت‌های پروردگار]] [[دروغ]] بست و چیزهایی به آنان نسبت داد که [[شایسته]] [[مقام]] والای آنان نبود و آنها از آن به دور بودند؛ از این رو، [[شیعیان]] هم او را [[ملعون]] دانسته و از وی دوری جستند و توقیعی از جانب [[ولی عصر]]{{ع}} درباره [[لعن]] و دوری از وی صادر شد<ref>شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۳۹۸.</ref>.
#[[محمد بن نصیر نمیری‌]]: یکی از رقبای [[محمد بن عثمان]] بود که [[نیابت]] وی را قبول نداشت و خود مدعی [[نیابت]] بود. [[شیخ طوسی]] در [[رجال]] خود، در [[اصحاب امام]] جواد{{ع}} دو بار از او نام برده و هیچ شرحی درباره او انجام نداده است<ref>شیخ طوسی، رجال، ص ۴۰۵، رقم ۷ و ص ۴۰۷ رقم ۲۳.</ref>. [[علامه حلی]] در [[رجال]] خود، دو جا از ایشان نام برده، می‌نویسد: [[محمد بن نصیر نمیری]] کسی است که [[امام هادی]]{{ع}} او را [[لعن]] کرده است. در جایی دیگر می‌گوید: [[ابن غضائری]] درباره او گفته است: "[[محمد بن نصیر]] از نظر [[علمی]]، از فضلای [[بصره]] بود [و از نظر عقیدتی‌] ضعیف بود. [[فرقه]] "نصیریه" را او تأسیس کرده و به او نسبت داده می‌شود"<ref>علامه حلی، رجال، ص ۲۵۴ و ۲۵۷.</ref>. در [[رجال کشی (کتاب)|رجال کشی]] نیز شرح حال او مطرح است. به نظر مرحوم کشی [[امام هادی]]{{ع}} سه نفر را [[لعن]] کرده که یکی از آنها [[محمد بن نصیر نمیری]] است<ref>کشی، اختیار معرفة الرجال، ج ۲، ص ۸۰۵.</ref>. در جای دیگر از "عبیدی" [[نقل]] می‌کند که: [[امام حسن عسکری]]{{ع}}- بدون این که من سؤالی از او بپرسم- نامه‌ای به سوی من فرستاد و در آن [[نامه]] از [[محمد بن نصیر نمیری]] و [[حسن بن محمد بن باباقمی]]، اعلان انزجار کرده، فرمود: تو و همه دوستداران ما، از آنان دوری جویید و من آنها را [[لعن]] می‌کنم و [[لعنت خدا]] نیز بر آنها باد! آنان از نام ما سوء استفاده کرده و [[اموال]] [[مردم]] را می‌خورند و [[فتنه]] انگیزی می‌کنند! آنان ما و [[شیعیان]] ما را اذیت کردند. [[خداوند]] آنها را اذیت کند و آنان را در فتنه‌ای که ایجاد کرده‌اند، مغلوب و نابود سازد!<ref>کشی، اختیار معرفة الرجال، ج ۲، ص ۸۰۵.</ref>.
#[[محمد بن نصیر نمیری‌]]: یکی از رقبای [[محمد بن عثمان]] بود که [[نیابت]] وی را قبول نداشت و خود مدعی [[نیابت]] بود. [[شیخ طوسی]] در [[رجال]] خود، در [[اصحاب امام]] جواد{{ع}} دو بار از او نام برده و هیچ شرحی درباره او انجام نداده است<ref>شیخ طوسی، رجال، ص ۴۰۵، رقم ۷ و ص ۴۰۷ رقم ۲۳.</ref>. [[علامه حلی]] در [[رجال]] خود، دو جا از ایشان نام برده، می‌نویسد: [[محمد بن نصیر نمیری]] کسی است که [[امام هادی]]{{ع}} او را [[لعن]] کرده است. در جایی دیگر می‌گوید: [[ابن غضائری]] درباره او گفته است: "[[محمد بن نصیر]] از نظر [[علمی]]، از فضلای [[بصره]] بود [و از نظر عقیدتی‌] ضعیف بود. [[فرقه]] "نصیریه" را او تأسیس کرده و به او نسبت داده می‌شود"<ref>علامه حلی، رجال، ص ۲۵۴ و ۲۵۷.</ref>. در [[رجال کشی (کتاب)|رجال کشی]] نیز شرح حال او مطرح است. به نظر مرحوم کشی [[امام هادی]]{{ع}} سه نفر را [[لعن]] کرده که یکی از آنها [[محمد بن نصیر نمیری]] است<ref>کشی، اختیار معرفة الرجال، ج ۲، ص ۸۰۵.</ref>. در جای دیگر از "عبیدی" [[نقل]] می‌کند که: [[امام حسن عسکری]]{{ع}}- بدون این که من سؤالی از او بپرسم- نامه‌ای به سوی من فرستاد و در آن [[نامه]] از [[محمد بن نصیر نمیری]] و [[حسن بن محمد بن باباقمی]]، اعلان انزجار کرده، فرمود: تو و همه دوستداران ما، از آنان دوری جویید و من آنها را [[لعن]] می‌کنم و [[لعنت خدا]] نیز بر آنها باد! آنان از نام ما سوء استفاده کرده و [[اموال]] [[مردم]] را می‌خورند و [[فتنه]] انگیزی می‌کنند! آنان ما و [[شیعیان]] ما را اذیت کردند. [[خداوند]] آنها را اذیت کند و آنان را در فتنه‌ای که ایجاد کرده‌اند، مغلوب و نابود سازد!<ref>کشی، اختیار معرفة الرجال، ج ۲، ص ۸۰۵.</ref>.
#[[ابو طاهر محمد بن علی بن هلال‌]]: همان‌گونه که پیش از این نیز یاد شد، [[ابو طاهر محمد بن علی بن بلال]] در ابتدای کار، نزد [[امام حسن عسکری]]{{ع}} فردی مورد [[اعتماد]] بود و روایاتی چند از آن [[حضرت]] [[نقل]] کرده است؛ ولی رفته‌رفته به سبب [[پیروی]] از [[هوای نفس]]، راه [[انحراف]] در پیش گرفت و مورد [[مذمت]] [[خاندان وحی]] واقع شد. وی، ادعا کرد [[وکیل]] [[حضرت مهدی]]{{ع}} است. او [[نیابت]] [[نایب دوم]] [[حضرت مهدی]]{{ع}} را منکر شد و درباره اموالی که نزد وی جمع شده بود تا به [[حضرت مهدی]]{{ع}} برساند، [[خیانت]] کرد<ref>ر.ک: شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۴۰۰.</ref>. [[نایب دوم]]، زمینه [[دیدار]] وی را با [[حضرت مهدی]]{{ع}} فراهم کرد. [[امام]] به وی [[فرمان]] داد: [[اموال]] را به نایبشان رد کند؛ اما او در [[دشمنی]] و [[انحراف]] خود [[باقی]] ماند. پایان کارش آن شد که توقیعی از [[ناحیه مقدسه]] [[حضرت مهدی]]{{ع}}، مبنی بر [[لعن]] و نفرین و بیزاری از وی- در ضمن افرادی دیگر از جمله [[حلاج]] و [[شلمغانی]]- صادر شد.
#[[ابو طاهر محمد بن علی بن هلال‌]]: همان‌گونه که پیش از این نیز یاد شد، [[ابو طاهر محمد بن علی بن بلال]] در ابتدای کار، نزد [[امام حسن عسکری]]{{ع}} فردی مورد [[اعتماد]] بود و روایاتی چند از آن [[حضرت]] [[نقل]] کرده است؛ ولی رفته‌رفته به سبب [[پیروی]] از [[هوای نفس]]، راه [[انحراف]] در پیش گرفت و مورد [[مذمت]] [[خاندان وحی]] واقع شد. وی، ادعا کرد [[وکیل]] [[حضرت مهدی]]{{ع}} است. او [[نیابت]] [[نایب دوم]] [[حضرت مهدی]]{{ع}} را منکر شد و درباره اموالی که نزد وی جمع شده بود تا به [[حضرت مهدی]]{{ع}} برساند، [[خیانت]] کرد<ref>ر.ک: شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۴۰۰.</ref>. [[نایب دوم]]، زمینه [[دیدار]] وی را با [[حضرت مهدی]]{{ع}} فراهم کرد. [[امام]] به وی [[فرمان]] داد: [[اموال]] را به نایبشان رد کند؛ اما او در [[دشمنی]] و [[انحراف]] خود باقی ماند. پایان کارش آن شد که توقیعی از [[ناحیه مقدسه]] [[حضرت مهدی]]{{ع}}، مبنی بر [[لعن]] و نفرین و بیزاری از وی- در ضمن افرادی دیگر از جمله [[حلاج]] و [[شلمغانی]]- صادر شد.
#[[حسین بن منصور حلاج‌]]: [[حسین بن منصور حلاج]]، حدود سال ۲۴۴ ق در قریه "طور" از قرای بیضای [[فارس]] (هفت فرسنگی [[شیراز]]) زاده شد. وی با پدرش [[منصور]] از بیضا، به واسط رفت و در آنجا [[علوم اسلامی]] را آموخت و در بیست سالگی به [[بصره]] رفت. [[مرید]] [[صوفی]] آن سامان شد و به دست او خرقه تصوف پوشید. در سال ۲۷۰ ق به [[مکه]] سفر کرد و از آنجا به [[اهواز]] رفت و به [[دعوت]] پرداخت. [[حلاج]] برای [[دعوت]] به [[مذهب]] صوفیانه خود- که جنبه "حلولی" داشت- به مسافرت می‌پرداخت. وی در آغاز خود را [[رسول]] [[امام غایب]] و باب آن [[حضرت]] معرفی می‌کرد؛ به همین سبب [[علمای علم رجال]] [[شیعه]]، او را از مدعیان "[[بابیت]]" شمرده‌اند. نام او [[ابو المغیث حسین بن منصور حلاج]] بود که در سال ۳۰۹ ق کشته شد. [[حلاج]] پس از [[ادعای بابیت]]، بر این شد که ابو سهل [[اسماعیل بن علی]] [[نوبختی]] ([[متکلم]] [[امامی]]) را در سلک [[یاران]] خود درآورد و به تبع او، هزاران [[شیعه]] [[امامی]] را که در [[قول و فعل]] تابع او بودند، به [[عقاید]] حلولی خویش [[معتقد]] سازد؛ به ویژه آن که جماعتی از درباریان [[خلیفه]] به [[حلاج]]، [[حسن]] نظر نشان داده و جانب او را گرفته بودند. ولی [[ابو سهل]] که [[پیری]] مجرب بود، نمی‌توانست ببیند او با مقالاتی تازه، خود را معارض [[حسین بن روح نوبختی]] [[وکیل]] [[امام غایب]] معرفی می‌کند. [[اسماعیل]] در پاسخ گفت: "[[وکیل امام زمان]]{{ع}} باید [[معجزه]] داشته باشد. اگر راست می‌گویی، موهای مرا سیاه کن. اگر چنین کاری انجام دهی، همه ادعاهایت را می‌پذیرم". ابن [[حلاج]] که می‌دانست [[ناتوان]] است، با استهزای [[مردم]] روبه‌رو شد و از [[شهر]] بیرون رفت. آن‌گاه به [[قم]] شتافت و به مغازه [[علی بن بابویه]]، ([[پدر]] بزرگوار [[شیخ صدوق]]) رفت و خود را [[نماینده]] [[امام زمان]]{{ع}} خواند. [[مردم]] بر وی شوریدند و او را با [[خشونت]] از [[شهر]] بیرون افکندند. [[ابن حلاج]]، پس از آن که جمعی از خراسانیان ادعایش را پذیرفتند، دیگر بار به [[عراق]] شتافت<ref>ر.ک: سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۴۸؛ صدر، سید محمد، تاریخ الغیبة الصغری، ص ۵۳۲.</ref>. در این زمان، چون [[فقه]] [[امامیه]] از سوی [[خلفا]] به رسمیت شناخته نشده بود، [[شیعیان]] در میان [[مذاهب]] [[اهل سنت]] "[[مذهب]] ظاهری" را که مؤسس آن، [[ابوبکر محمد بن داوود اصفهانی]] است، پذیرفته بودند. رؤسای [[امامیه]] و [[خاندان نوبختی]]، برای برانداختن [[حلاج]] ناچار به [[محمد بن داوود]] ظاهری [[متوسل]] شدند و او را به صدور فتوایی وا داشتند که در سال ۲۹۷ ق و اندکی پیش از [[مرگ]] خود در [[وجوب]] [[قتل]] [[حلاج]] انتشار داده بود. [[ابو الحسن علی بن فرات]]، [[وزیر]] [[شیعی]] [[مذهب]] [[مقتدر]] ([[خلیفه عباسی]]) نیز در [[تکفیر]] [[حلاج]] به [[آل نوبخت]] [[کمک]] کرد. [[حلاج]] در سال ۲۹۶ ق به [[بغداد]] رفت و [[مردم]] را به طریقه خاصی مبتنی بر نوعی تصوف آمیخته با گونه‌ای "[[حلول]]" [[دعوت]] کرد. [[ابو الحسن بن فرات]]، وی را تعقیب کرد و ابن [[داوود]] فتوای معروف خود را در حلیت [[خون]] او صادر نمود. وی در سال ۳۰۱ ق به دست [[کارگزاران]] [[خلیفه]] گرفتار شد و به زندان افتاد. پس از هفت ماه [[محاکمه]]، علمای [[شرع]] او را [[مرتد]] و خارج از [[دین اسلام]] شمردند (۲۴ ذیقعده ۳۰۹ ق) و به [[فرمان]] [[مقتدر]] و [[وزیر]] او [[حامد]] بن [[عباس]] به دار آویخته شد<ref>شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۴۰۱، فرهنگ فرق اسلامی، ص ۱۶۲.</ref>. سپس جسد او را سوزاندند و سرش را بر بالای [[جسر بغداد]] زدند.
#[[حسین بن منصور حلاج‌]]: [[حسین بن منصور حلاج]]، حدود سال ۲۴۴ ق در قریه "طور" از قرای بیضای [[فارس]] (هفت فرسنگی [[شیراز]]) زاده شد. وی با پدرش [[منصور]] از بیضا، به واسط رفت و در آنجا [[علوم اسلامی]] را آموخت و در بیست سالگی به [[بصره]] رفت. [[مرید]] [[صوفی]] آن سامان شد و به دست او خرقه تصوف پوشید. در سال ۲۷۰ ق به [[مکه]] سفر کرد و از آنجا به [[اهواز]] رفت و به [[دعوت]] پرداخت. [[حلاج]] برای [[دعوت]] به [[مذهب]] صوفیانه خود- که جنبه "حلولی" داشت- به مسافرت می‌پرداخت. وی در آغاز خود را [[رسول]] [[امام غایب]] و باب آن [[حضرت]] معرفی می‌کرد؛ به همین سبب [[علمای علم رجال]] [[شیعه]]، او را از مدعیان "[[بابیت]]" شمرده‌اند. نام او [[ابو المغیث حسین بن منصور حلاج]] بود که در سال ۳۰۹ ق کشته شد. [[حلاج]] پس از [[ادعای بابیت]]، بر این شد که ابو سهل [[اسماعیل بن علی]] [[نوبختی]] ([[متکلم]] [[امامی]]) را در سلک [[یاران]] خود درآورد و به تبع او، هزاران [[شیعه]] [[امامی]] را که در [[قول و فعل]] تابع او بودند، به [[عقاید]] حلولی خویش [[معتقد]] سازد؛ به ویژه آن که جماعتی از درباریان [[خلیفه]] به [[حلاج]]، [[حسن]] نظر نشان داده و جانب او را گرفته بودند. ولی [[ابو سهل]] که [[پیری]] مجرب بود، نمی‌توانست ببیند او با مقالاتی تازه، خود را معارض [[حسین بن روح نوبختی]] [[وکیل]] [[امام غایب]] معرفی می‌کند. [[اسماعیل]] در پاسخ گفت: "[[وکیل امام زمان]]{{ع}} باید [[معجزه]] داشته باشد. اگر راست می‌گویی، موهای مرا سیاه کن. اگر چنین کاری انجام دهی، همه ادعاهایت را می‌پذیرم". ابن [[حلاج]] که می‌دانست [[ناتوان]] است، با استهزای [[مردم]] روبه‌رو شد و از [[شهر]] بیرون رفت. آن‌گاه به [[قم]] شتافت و به مغازه [[علی بن بابویه]]، ([[پدر]] بزرگوار [[شیخ صدوق]]) رفت و خود را [[نماینده]] [[امام زمان]]{{ع}} خواند. [[مردم]] بر وی شوریدند و او را با [[خشونت]] از [[شهر]] بیرون افکندند. [[ابن حلاج]]، پس از آن که جمعی از خراسانیان ادعایش را پذیرفتند، دیگر بار به [[عراق]] شتافت<ref>ر.ک: سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۴۸؛ صدر، سید محمد، تاریخ الغیبة الصغری، ص ۵۳۲.</ref>. در این زمان، چون [[فقه]] [[امامیه]] از سوی [[خلفا]] به رسمیت شناخته نشده بود، [[شیعیان]] در میان [[مذاهب]] [[اهل سنت]] "[[مذهب]] ظاهری" را که مؤسس آن، [[ابوبکر محمد بن داوود اصفهانی]] است، پذیرفته بودند. رؤسای [[امامیه]] و [[خاندان نوبختی]]، برای برانداختن [[حلاج]] ناچار به [[محمد بن داوود]] ظاهری [[متوسل]] شدند و او را به صدور فتوایی وا داشتند که در سال ۲۹۷ ق و اندکی پیش از [[مرگ]] خود در [[وجوب]] [[قتل]] [[حلاج]] انتشار داده بود. [[ابو الحسن علی بن فرات]]، [[وزیر]] [[شیعی]] [[مذهب]] [[مقتدر]] ([[خلیفه عباسی]]) نیز در [[تکفیر]] [[حلاج]] به [[آل نوبخت]] [[کمک]] کرد. [[حلاج]] در سال ۲۹۶ ق به [[بغداد]] رفت و [[مردم]] را به طریقه خاصی مبتنی بر نوعی تصوف آمیخته با گونه‌ای "[[حلول]]" [[دعوت]] کرد. [[ابو الحسن بن فرات]]، وی را تعقیب کرد و ابن [[داوود]] فتوای معروف خود را در حلیت [[خون]] او صادر نمود. وی در سال ۳۰۱ ق به دست [[کارگزاران]] [[خلیفه]] گرفتار شد و به زندان افتاد. پس از هفت ماه [[محاکمه]]، علمای [[شرع]] او را [[مرتد]] و خارج از [[دین اسلام]] شمردند (۲۴ ذیقعده ۳۰۹ ق) و به [[فرمان]] [[مقتدر]] و [[وزیر]] او [[حامد]] بن [[عباس]] به دار آویخته شد<ref>شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۴۰۱، فرهنگ فرق اسلامی، ص ۱۶۲.</ref>. سپس جسد او را سوزاندند و سرش را بر بالای [[جسر بغداد]] زدند.
#[[ابو جعفر محمد بن علی شلمغانی]]‌: پیش از این گفته شد [[شلمغانی]] از یاران [[امام حسن عسکری]]{{ع}} و از [[دانشمندان]]، دبیران و [[محدثان]] زمان خود در [[بغداد]] بود. کتاب‌های بسیاری داشت و در آنها، انبوه روایاتی را که از [[امامان اهل بیت]]{{عم}} شنیده بود، گردآوری و دسته‌بندی کرده بود<ref>نجاشی، رجال، ج ۲، ص ۲۳۹.</ref>. هنگامی که راه [[انحراف]] و ارتجاع را در پیش گرفت و از نظر [[اندیشه]]، [[عقیده]] و عملکرد تغییر یافت؛ در [[روایات]] تغییراتی ایجاد می‌کرد؛ هرچه می‌خواست بر آنها می‌افزود و هرچه دلخواه او بود، کم می‌کرد. همان‌گونه که پیش از نیز یاد شد، [[نجاشی]] در [[رجال]] خود می‌نویسد: [[ابو جعفر محمد بن علی شلمغانی]] از [[پیروان]] [[مذهب امامیه]] بود؛ اما [[رشک]] و [[حسد]] بر [[مقام]] [[ابو القاسم حسین بن روح]]، وی را بر آن داشت که ترک [[مذهب امامیه]] گوید و داخل کیش‌های مردود شود؛ تا بدآنجا که از طرف [[امام غایب]] توقیعاتی بر ضد او صادر شد. سرانجام به امر [[سلطان]] ([[دولت]]) به دار آویخته شد<ref>نجاشی، رجال، ج ۲، ص ۲۹۴.</ref>. [[حسین بن روح]]، از سال [[انتصاب]] خود به [[مقام]] [[نیابت]] سوم ([[جمادی]] الآخر ۳۰۶ ق) در [[بغداد]] با [[عزت]] و [[احترام]] می‌زیست و [[خاندان]] آل [[فرات]] که [[وزارت]] [[بنی عباس]] به دست ایشان بود، از طرفداران [[شیعه]] بوده و از او [[حمایت]] می‌کردند. در [[ربیع الاول]] سال ۳۱۲ ق [[وزارت]] به [[حامد]] بن [[عباس]] انتقال یافت و آل [[فرات]] و کسان ایشان از کار برکنار شده و به زندان افتادند. پس از آن، [[حسین بن روح]] نیز به زندان افتاد و تا سال ۳۱۷ ق (مدت پنج سال) در حبس ماند. وی، پیش از افتادن به زندان، مدتی [[پنهان]] می‌زیست و چون اعتمادی کامل به [[ابن ابی العزاقر]] داشت، او را به [[نیابت]] خود برگزید. [[شلمغانی]] واسطه بین او و [[شیعیان]] شد. [[توقیعات]] [[حضرت مهدی]]{{ع}}، از سوی [[حسین بن روح]] به دست [[شلمغانی]] صادر می‌شد و [[مردم]] برای رفع حوایج و حل مشکلات، به او [[رجوع]] می‌کردند<ref>شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۳۰۳.</ref>. پس از این زمان، [[شلمغانی]] به ادعاهای [[باطل]] پرداخت و از [[مذهب]] [[شیعه امامیه]] [[اثنی عشریه]] [[انحراف]] جست. [[حسین بن روح]] در زندان، از انحرافش مطلع شد و از همان‌جا در [[ذی حجه]] سال ۳۱۲ ق توقیعی در [[لعن]] [[ابی العزاقر]] به [[شیخ]] [[ابو علی محمد بن همام اسکافی بغدادی]] که از بزرگان [[شیعه]] بود، فرستاد و از وی [[تبری]] جست<ref>طبرسی، الاحتجاج، ج ۲، ص ۴۷۴؛ و نیز ر.ک: شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۳۰۳.</ref>. [[مردم]] پس از صدور [[لعن]] [[شلمغانی]]، نزد [[حسین بن روح]] شتافتند و گفتند: "خانه‌های ما از آثار [[شلمغانی]] انباشته است، چه کنیم؟" فرمود: "نظر من، درباره کتاب‌های او همان چیزی است که [[امام عسکری]]{{ع}} درباره کتاب‌های بنی فضال فرمود:{{عربی|"...  خُذُوا بِمَا رَوَوْا وَ ذَرُوا مَا رَأَوْا"}}؛ [[اعتقادات]] آنان را کنار گذارید و آنچه [[نقل]] کرده‌اند، بپذیرید"<ref>شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۳۸۷.</ref>. به نظر [[شیخ طوسی]] [[علت]] کشته شدن [[[[شلمغانی]]]] چنین بود: زمانی که [[ابو القاسم حسین بن روح]] او را آشکارا [[لعن]] کرد و همه جا شهرت یافت و [[مردم]] از وی دوری جستند. تمام [[شیعیان]] از او برحذر بودند؛ به طوری که نتوانست به حیله‌ها و نیرنگ‌های خود ادامه دهد. روزی در محفلی که رؤسای [[شیعه]] حاضر بودند و همه [[لعن]] [[شلمغانی]] و دوری از او را از [[ابو القاسم حسین بن روح]] [[نقل]] می‌کردند، [[شلمغانی]] به حاضران گفت: من و او ([[حسین بن روح]]) را در جایی بخواهید تا من دست او و او هم دست مرا بگیرد و در [[حق]] یکدیگر نفرین کنیم. اگر [[آتش]] نیامد و او را نسوزاند، هرچه او درباره من گفته، درست است. این خبر در خانه [[ابن مقله]] اتفاق افتاد و از آنجا به گوش "الراضی بالله" خلیفه‌ [[عباسی]] رسید. "[[راضی]]" هم [[دستور]] داد او را دستگیر کرده و به [[قتل]] رساندند؛ بدین‌گونه [[شیعیان]] از [[شر]] او راحت شدند<ref>شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۴۰۶.</ref>. این اتفاق، سال ۳۲۳ ق رخ داد<ref>شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۴۱۲.</ref>.
#[[ابو جعفر محمد بن علی شلمغانی]]‌: پیش از این گفته شد [[شلمغانی]] از یاران [[امام حسن عسکری]]{{ع}} و از [[دانشمندان]]، دبیران و [[محدثان]] زمان خود در [[بغداد]] بود. کتاب‌های بسیاری داشت و در آنها، انبوه روایاتی را که از [[امامان اهل بیت]]{{عم}} شنیده بود، گردآوری و دسته‌بندی کرده بود<ref>نجاشی، رجال، ج ۲، ص ۲۳۹.</ref>. هنگامی که راه [[انحراف]] و ارتجاع را در پیش گرفت و از نظر [[اندیشه]]، [[عقیده]] و عملکرد تغییر یافت؛ در [[روایات]] تغییراتی ایجاد می‌کرد؛ هرچه می‌خواست بر آنها می‌افزود و هرچه دلخواه او بود، کم می‌کرد. همان‌گونه که پیش از نیز یاد شد، [[نجاشی]] در [[رجال]] خود می‌نویسد: [[ابو جعفر محمد بن علی شلمغانی]] از [[پیروان]] [[مذهب امامیه]] بود؛ اما [[رشک]] و [[حسد]] بر [[مقام]] [[ابو القاسم حسین بن روح]]، وی را بر آن داشت که ترک [[مذهب امامیه]] گوید و داخل کیش‌های مردود شود؛ تا بدآنجا که از طرف [[امام غایب]] توقیعاتی بر ضد او صادر شد. سرانجام به امر [[سلطان]] ([[دولت]]) به دار آویخته شد<ref>نجاشی، رجال، ج ۲، ص ۲۹۴.</ref>. [[حسین بن روح]]، از سال [[انتصاب]] خود به [[مقام]] [[نیابت]] سوم ([[جمادی]] الآخر ۳۰۶ ق) در [[بغداد]] با [[عزت]] و [[احترام]] می‌زیست و [[خاندان]] آل [[فرات]] که [[وزارت]] [[بنی عباس]] به دست ایشان بود، از طرفداران [[شیعه]] بوده و از او [[حمایت]] می‌کردند. در [[ربیع الاول]] سال ۳۱۲ ق [[وزارت]] به [[حامد]] بن [[عباس]] انتقال یافت و آل [[فرات]] و کسان ایشان از کار برکنار شده و به زندان افتادند. پس از آن، [[حسین بن روح]] نیز به زندان افتاد و تا سال ۳۱۷ ق (مدت پنج سال) در حبس ماند. وی، پیش از افتادن به زندان، مدتی [[پنهان]] می‌زیست و چون اعتمادی کامل به [[ابن ابی العزاقر]] داشت، او را به [[نیابت]] خود برگزید. [[شلمغانی]] واسطه بین او و [[شیعیان]] شد. [[توقیعات]] [[حضرت مهدی]]{{ع}}، از سوی [[حسین بن روح]] به دست [[شلمغانی]] صادر می‌شد و [[مردم]] برای رفع حوایج و حل مشکلات، به او [[رجوع]] می‌کردند<ref>شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۳۰۳.</ref>. پس از این زمان، [[شلمغانی]] به ادعاهای [[باطل]] پرداخت و از [[مذهب]] [[شیعه امامیه]] [[اثنی عشریه]] [[انحراف]] جست. [[حسین بن روح]] در زندان، از انحرافش مطلع شد و از همان‌جا در [[ذی حجه]] سال ۳۱۲ ق توقیعی در [[لعن]] [[ابی العزاقر]] به [[شیخ]] [[ابو علی محمد بن همام اسکافی بغدادی]] که از بزرگان [[شیعه]] بود، فرستاد و از وی [[تبری]] جست<ref>طبرسی، الاحتجاج، ج ۲، ص ۴۷۴؛ و نیز ر.ک: شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۳۰۳.</ref>. [[مردم]] پس از صدور [[لعن]] [[شلمغانی]]، نزد [[حسین بن روح]] شتافتند و گفتند: "خانه‌های ما از آثار [[شلمغانی]] انباشته است، چه کنیم؟" فرمود: "نظر من، درباره کتاب‌های او همان چیزی است که [[امام عسکری]]{{ع}} درباره کتاب‌های بنی فضال فرمود:{{عربی|"...  خُذُوا بِمَا رَوَوْا وَ ذَرُوا مَا رَأَوْا"}}؛ [[اعتقادات]] آنان را کنار گذارید و آنچه [[نقل]] کرده‌اند، بپذیرید"<ref>شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۳۸۷.</ref>. به نظر [[شیخ طوسی]] [[علت]] کشته شدن [[[[شلمغانی]]]] چنین بود: زمانی که [[ابو القاسم حسین بن روح]] او را آشکارا [[لعن]] کرد و همه جا شهرت یافت و [[مردم]] از وی دوری جستند. تمام [[شیعیان]] از او برحذر بودند؛ به طوری که نتوانست به حیله‌ها و نیرنگ‌های خود ادامه دهد. روزی در محفلی که رؤسای [[شیعه]] حاضر بودند و همه [[لعن]] [[شلمغانی]] و دوری از او را از [[ابو القاسم حسین بن روح]] [[نقل]] می‌کردند، [[شلمغانی]] به حاضران گفت: من و او ([[حسین بن روح]]) را در جایی بخواهید تا من دست او و او هم دست مرا بگیرد و در [[حق]] یکدیگر نفرین کنیم. اگر [[آتش]] نیامد و او را نسوزاند، هرچه او درباره من گفته، درست است. این خبر در خانه [[ابن مقله]] اتفاق افتاد و از آنجا به گوش "الراضی بالله" خلیفه‌ [[عباسی]] رسید. "[[راضی]]" هم [[دستور]] داد او را دستگیر کرده و به [[قتل]] رساندند؛ بدین‌گونه [[شیعیان]] از [[شر]] او راحت شدند<ref>شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۴۰۶.</ref>. این اتفاق، سال ۳۲۳ ق رخ داد<ref>شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۴۱۲.</ref>.
۲۱۸٬۰۹۰

ویرایش