«از عجایب روزگار، این است که تعدادی از اصحابامام هادیS و امام عسکریS، علیرغم سوابق درخشان و فراوانی؛ از جمله تشرفشان به محضر امامین S و رابطه با آنها و شنیدن احادیث از آنان تا جایی که بعضی از آنها، کتابی درباره احادیثی که از یکی از امامین S شنیده، نوشتهاند؛ اما عاقبت بد و انحراف از خط مستقیم را برای خود انتخاب کردند. تأمین مصالح شخصی، طمع در اموالی که از جانب شیعیان برای نمایندگان امام زمانS، آورده شده بود، شهرت طلبی، ریاست طلبی و تبعیت از هوای نفس- که راه حق را میبندد- طبیعی است که دروغگویان در جمع شیعیان، مشکلات و شبهات اعتقادی و اجتماعی به وجود آوردند به اضافه اینکه، افکار نمایندگان حقیقی را به خود مشغول نمودند؛ زیرا کسی که به دروغ، ادعای نمایندگی نماید، اولاً سبب تشویش اذهان و خط فکری امامS میشود، دوماً رقیبی برای نایب حقیقی میگردد:
احمد بن هلال عبرتائی: منسوب به قریهای به نام "عبرتا" از نواحی نهروان بین بغداد و واسط میباشد. میگویند: از اصحابامام هادیS بوده است و باز میگویند: از اصحابامام عسکریS بوده است. در هر حال، آن مرد، معروف به غلو، گنده گویی و بیهوده گویی بوده است و لعن و نفرین دایمی را برای خود خرید. او در اوایل از اصحاب خاصامام عسکریS و محدثانائمه (ع) بود و پنجاه و چهار مرتبه به حج رفت که ۲۰ مرتبه با پای پیاده بود؛ ولی دچار انحرافی بعد از انحراف دیگر گردید به طوری که امام حسن عسکریS درباره او فرمود: "از صوفی ظاهرنما و ریاکار، دوری نمایید". ولی مشخص نیست که این فرموده از امام عسکری S است یا فرزندش امام زمانS. او در زمان حیات نماینده دوم، محمد بن عثمان زندگی میکرد و نمایندگی او را انکار کرد و بر آن اصرار نمود و در نهایت از امام زمانS، نوشتهای در لعن نسبت به او وارد گردید. آن مرد به دشمناهل بیت (ع) تبدیل شد و شیعیان، او را لعن کردند و نسبت به او ابراز تنفر کردند. بعد از هلاکتعبرتایی از طرف امام زمانS، نامهای صادر گردید که او را سرزنش و نفرین نمود؛ چون بعضی از شیعیان، سرزنش عبرتایی را منکر شدند و از قاسم بن علا که از وکلای امام زمانS بود، خواستند از آن حضرت نامهای در تایید و صحت خبرانحرافعبرتایی بیاورد تا قلبها از انحراف او مطمئن گردد. جواب آن از طرف امام زمانS آمد که: "همان گونه که آگاه شدهای از طرف ما، نامهای درباره این مرد ظاهر ساز، ابن هلال- که از رحمت خدا دور باد- صادر گردید؛ خداوندگناه او را نبخشد در کار ما، بدون اجازه و رضایت ما دخالت میکند و استبداد رای دارد... از جانب ما کاری انجام نمیدهد، مگر به سبب هوای نفس و خواسته خودش، خداوند او را وارد آتشجهنم نماید و صبر نمودیم تا خداوندعمر او را به نفرین ما، کوتاه نماید. اوصاف او را به دوستداران خود در زمان حیاتش- رحمت خدا از او دور باد- دادیم که به آنان امر نمودیم، این موضوع را به دوستداران خاص برسانند و ما پناه میبریم به خدا از ابن هلال- دور باد از رحمت خدا- و هر کسی که از او دوری نمیجوید. ای اسحاقی![۴] درباره این فاجر، تو را مطلع نمودیم و هر کس از شهر او یا دیگر شهرها، درباره او سؤال میکند و هر کسی که مستحق این آگاهی است، او را مطلع کن؛ زیرا شک درباره اشخاص مورد وثوق ما بر احدی جایز نمیباشد؛ چون اسرار خود را به آنان بازگو میکنیم و هر آنچه را باید بشناسند، اگر خدا بخواهد، شناختهاند"[۵]. این سومین نامهای است که از امام زمانS در نکوهشعبرتایی، صادر گردیده است.
محمد بن علی بن بلال: ابوطاهر، محمدبن علی بن بلال در ابتدای امر، مورد اعتماد امام عسکریS بود؛ ولی بعد از آن منحرف شد و ادعا نمود، وکیل امام زمانS است و نمایندگی نماینده دوم، محمد بن عثمان را انکار کرد و درباره اموالی که نزد او جمع شده بود، خیانت کرد که میبایست به دست امام زمانS میرساند. علی رغم اینکه نایب دوم، راه ملاقات او با امام زمانS را آسان نمود تا اموال را برگرداند؛ ولی سر باز زد و بر دشمنی خود باقی ماند و در نهایت، نامهای از طرف امام زمانS در برائت از او صادر گردید همچنین در آن نامه از جماعتی همچون "حلاج" و "شلمغانی"، برائت جسته است.
حسین بن منصور حلاج: در ۱۰ قرن قبل، امت اسلام به او مبتلا گشت و تا امروز، طناب دراز او، هنوز کشیده است؛ علیرغم ظهورکفر و انحراف او، بعضی از ساقط شدگان، هواخواه و طرفدار او هستند و معتقد به عقاید فاسد او میباشند و هر چیزی که شبیه به چیز دیگری باشد، متمایل به آن میگردد. مؤرخان در اصل و اصالت او اختلاف دارند و میگویند: اهل نیشابور (خراسان) و برخی دیگر میگویند: از اهل مرو یا طالقان و یا ری است. مورخان و محدثان، او را دروغگو، دجال، منحرف، حیله گر و شعبده باز معرفی کردهاند؛ او تظاهر به تصوف مینمود و ادعای معلومات کامل داشت در حالی که جاهل بود و هر روز به رنگی در میآمد، نزد شیعیان، تظاهر به شیعه بودن و نزد اهل تسنن، سنیمذهب، جلوه مینمود. از امام زمانS در برائت و نفرین از او توقیعاتی صادر گردید. با این حال، نزد بعضی از شیعیان، خوب جلوه نمود و در مدح او مبالغه کردند و از انحرافات و منکرات او، آنچه در ذم، نفرین و برائت او وارد شده، غافل شدند. از انحرافات او، این بود که ادعا میکرد، خدای تبارک و تعالی در او حلول نموده، به این وسیله، ادعای خدایی میکرد. مرتبهای به شهر قم مسافرت کرد و ادعا نمود که نایب و وکیل امام زمانS است؛ مردم او را سبک شمردند و طرد نمودند. شیخ بهایی در کشکول خود درباره او نوشته: حسین بن منصور حلاج، مردمبغداد را برای مباح نمودن خونش جمع کرد در حالی که خودِ او میگوید: مواظب باشید که خون من حرام است. سپس دستور بازداشت او، صادر شد و به زندان رفت و مقتدر عباسی، او را به وزیر نیروی انتظامی سپرد که به او ۱۰۰۰ ضربه بزند تا بمیرد... وگرنه ۱۰۰۰ ضربه دیگر بزند تا بمیرد؛ سپس گردن او را بزند. در نهایت او را به دروازه "طاق" بردند، جمعیت زیادی از مردم برای تماشا آمده بودند به او ۱۰۰۰ ضربه زدند؛ سپس سرش را بریدند، بدنش را سوزاندند و سر او روی پل آویزان گردید. این اتفاق در سال (۳۰۹ هجری) اتفاق افتاد.
محمد بن علی شلمغانی:ابوجعفر، محمدبن علیشلمغانی معروف به "عزاقر" منسوب به "شلمغان"، ناحیهای از نواحی "واسط" در عراق بود. او از محدثان بود و تالیفات زیادی نوشت که از ائمهاهل بیت (ع) به او رسیده بود و وقتی که منحرف شد، شروع به بازیگری نمود و به آنها اضافه یا از آنها کم میکرد. نامهای به امضای امام زمانS به حسین بن روح رسید که او را لعن و سرزنش نمود و از او بیزاری جست و فرمود: "... خداوند به شما طول عمر عطا فرماید و هر چه خیر و نیکی است به شما روی نمایاند و عمل شما را به آن ختم کند! هر کس به دین و بر نیت خود، اطمینان پیدا کرد از برادران ماست، اعلام کن که محمد بن علی، معروف به شلمغانی- خداوندعذاب او را تسریع بخشد و به او مهلت ندهد- از اسلام جدا گردیده، مرتد شده، ادعاهایی دارد که کفر به خداوند است؛ او به دروغ، تهمت میزند و بهتان میبندد و عدالت جویان خدایی را تکذیب نمود و دچار گمراهی و زیانی آشکار شده است. ما از او به جانب خدا و رسول و خاندانش- درود و سلام و رحمت و برکات خدا بر ایشان- بیزاری میجوییم و لعنت خدا بر او باد در ظاهر و باطن در پنهان و آشکار و در همه حال و بر هر کسی که با او بیعت کرد و او را همراهی نمود و بعد از هشدار ما، باز هم به سوی او رفت! اعلام کن که ما همان گونه علیه او هستیم که علیه افراد قبلی مانند او: شریعی، نمیری، هلالی، بلالی و غیره بودهایم و روش خداوند- جل و ثناه- قبل و بعد از او، نزد ما زیباست و به آن اطمینان داریم و از او کمک میخواهیم و او راهنمای ما و بهترین وکیل ما در همه امور است"[۶]. این نامه، زمانی صادر گردید که حسین بن روح در زندان مقتدر عباسی بود؛ شیخ، این نامه را به یکی از اصحابش داد و امر کرد، آن را بین شیعه به نحو احسن توزیع نماید و بین آنها منتشر نماید، و متفق القول شدند که از او، دوری و برائت جویند. شلمغانی درباره حلول و تناسخ میگفت: خداوند تعالی در او حلول نموده است و روحرسول خداa به جسم محمد بن عثمان، نماینده دوم امام مهدیS و روحامیرالمؤمنین علیS به بدن حسین بن روح و روحفاطمه زهرا(س) به ام کلثوم، دختر محمد بن عثمان انتقال یافته است و به یاران خود میگفت، این سر بزرگی است و پنهان باقی بماند. خط و عقاید انحرافی شلمغانی و حلاج، یکی بوده است. چه کسی آنها را به این دروغ بزرگ و افترای آشکاردعوت کرد؟! حسین بن روح، شلمغانی را نزد قبیله "بنی بسطام" فرستاد و آنها، به او احترام میکردند، او را دوست میداشتند و فرمانبردار او بودند. وقتی حسین بن روح از انحراف او آگاهی یافت، آنچه را شلمغانی به او نسبت داده بود، انکار نمود و بنی بسطام را خواست و آنان را به لعنت و دوری جستن از او دستور داد. وقتی شلمغانی، دستورحسین بن روح در برائت خودش را شنید، خدعه و نیرنگ جدیدی به کار برد و حسین بن روح، کوشش فراوان نمود تا نزد شیعیان، حقیقتکشف شود و همه، او را به لعن و برائت از خود دور کردند. بر همین اساس، خبرلعن او بین مردم منتشر شد و نقل مجالس گردید، عرصه بر شلمغانی تنگ شد و سعی کرد از این مشکل رهایی یابد؛ پس به عدهای از شیعیان گفت: بین من و حسین بن روح واسطه شوید تا او دست مرا بگیرد و من، دست او را بگیرم؛ پس بر هر کس از آسمان، آتشی فرود نیامد، او بر حق است! خبرشلمغانی و انحراف او به حاکم عباسی رسید و دستور بازداشت او را داد؛ شلمغانی مخفی شد و از منزلی به منزلی میرفت؛ "ابن مقله" وزیر عباسی، او را دستگیر کرد و نامههایی از بعضی پیروان او یافت که درباره او نوشته بودند:ای پروردگار من،ای معبود من،ای روزی دهنده! بعداً او را به محکمهای که اعضای آن از فقها، قضات و رؤسای ارتش بود، بردند و بعد از محاکمات متعددی، همگی بر قتل، شلاق، زدن گردن، سوزاندن و پاشیدن خاکستر او در رود دجله، حکم دادند.
ابو دلف کاتب: ابودُلَف، محمد بن مظفر کاتبازدی به دروغ و مکر، ادعای نماینده بودن، نمود و جعفر بن قولویه درباره او گفت: ابودلف کاتب را به کفر و الحاد میشناسیم، او سپس از کفرگویی به دجال گری روی آورد؛ سپس دیوانه و زنجیری شد و بعد از آن، جزو گروه مفوضه گردید[۷]. در هر مجلسی حاضر میشد، خوار و ذلیل میگردید و مردم از او دوری و برائت میجستند. او جزو گروه مخمسه بود که میگفتند: آن ۵ نفر: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و عمر بن امیه بعد از خداوند، موکلان جهان هستند. نیز برخی میگویند: خمسه، اصحاب کساء میباشند و آن ۵ نفر: محمدa، علیS، حسنS، حسینS و فاطمه(س) میباشند که همگی، نور واحدی هستند و روحی مساوی در تمام آنها حلول کرده است و هیچ برتری نسبت به دیگری ندارند[۸]. او معتقد به حلول بود، او کافر، نجس و گمراهِ گمراه کننده بود و میگفتند: او مجنون بوده، این خرافات به سبب جنون و زوال عقل او، پدید آمده است.
محمد بن احمد بغدادی:ابوبکر، محمد بن احمد بن عثمان، معروف به بغدادی بود؛ عجیب این است که او نوه پسری عثمان بن سعید (نماینده اول) بود و ادعای دروغین و خدعه آمیزی نمود که او، سفیر امام زمانS است. بدون معلومات و ضعیف العقل بود و همین را بگویم که پیرو ابادُلَف بود و به کفر او اعتقاد داشت. روزی در مجلس عموی خود، محمد بن عثمان (نماینده دوم) وارد شد و درباره احادیثاهل بیت (ع) بحث مینمودند که محمد بن عثمان به حاضران گفت: سکوت کنید که این فرد از اصحاب و همفکران شما نیست. این منافق هر روز رنگ به رنگ میگشت تا اینکه ادعا نمود، وکیل یزیدی در بصره است و اموال فراوانی جمع نمود، او را گرفتند و به سر او، ضربهای شدید وارد کردند، چشم او آب آورد، کور شد و مرد[۹]»[۱۰].
↑در معجم وسیط آمده که تناسخ روح: که در بعضی امتهای قدیمی یا هندیها رواج داشته، که روح مرده به حیوانی برای تنعم یا عذاب انتقال مییابد و اصحاب این عقیده درباره رستاخیز بحثی ندارند.