پرش به محتوا

ابوطلحه انصاری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'بزرگی' به 'بزرگی'
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'بزرگی' به 'بزرگی')
خط ۳۷: خط ۳۷:
گفتم: ابوطلحه مرا فرستاده است. سپس [[پیامبر]]{{صل}} به کسانی که حاضر بودند، فرمود: “برخیزید تا به [[خانه]] ابوطلحه برویم”.
گفتم: ابوطلحه مرا فرستاده است. سپس [[پیامبر]]{{صل}} به کسانی که حاضر بودند، فرمود: “برخیزید تا به [[خانه]] ابوطلحه برویم”.
وقتی ابوطلحه جمعیت را دید نگران شده و به [[همسر]] خویش، [[ام سلیم]]، گفت: “ای [[ام سلیم]]! [[پیامبر]]{{صل}} با جمعیت زیادی به [[خانه]] ما آمدند ولی ما غذایی که برای ایشان کافی باشد، نداریم”.
وقتی ابوطلحه جمعیت را دید نگران شده و به [[همسر]] خویش، [[ام سلیم]]، گفت: “ای [[ام سلیم]]! [[پیامبر]]{{صل}} با جمعیت زیادی به [[خانه]] ما آمدند ولی ما غذایی که برای ایشان کافی باشد، نداریم”.
[[رسول خدا]]{{صل}} مادرم را صدا زد و به او فرمود: “ای [[ام سلیم]]! آن‌چه دارید بیاورید”. او چند قرص نان [[جوین]] آورد، [[حضرت]] [[دستور]] فرمود آنها را [[خرد]] کرده و در کاسه [[بزرگی]] ریختند و آن‌گاه آب‌گوشتی را که مادرم آماده کرده بود روی آن ریخت و دست [[مبارک]] را روی ظرف آن نهاد. پس جمعیت ده نفر ده نفر آمدند و [[غذا]] خوردند و همه [[سیر]] شدند؛ جمعیت همراه [[حضرت]] هفتاد یا هشتاد نفر بودند”<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۶، ص۳۹۸.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۵۱.</ref>.
[[رسول خدا]]{{صل}} مادرم را صدا زد و به او فرمود: “ای [[ام سلیم]]! آن‌چه دارید بیاورید”. او چند قرص نان [[جوین]] آورد، [[حضرت]] [[دستور]] فرمود آنها را [[خرد]] کرده و در کاسه بزرگی ریختند و آن‌گاه آب‌گوشتی را که مادرم آماده کرده بود روی آن ریخت و دست [[مبارک]] را روی ظرف آن نهاد. پس جمعیت ده نفر ده نفر آمدند و [[غذا]] خوردند و همه [[سیر]] شدند؛ جمعیت همراه [[حضرت]] هفتاد یا هشتاد نفر بودند”<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۶، ص۳۹۸.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۵۱.</ref>.
==ابوطلحه و [[مرگ]] [[فرزند]]==
==ابوطلحه و [[مرگ]] [[فرزند]]==
[[فرزند]] ابوطلحه به نام ابوعمیر پرنده سرخ منقاری داشت و با آن [[بازی]] می‌کرد، وقتی این پرنده مُرد او بسیار [[اندوهگین]] شد. هنگامی که [[رسول خدا]]{{صل}} به [[خانه]] ابوطلحه آمد و ابوعمیر را ناراحت دید پس به او فرمودند: {{متن حدیث|يَا أَبَا عُمَيْرٍ مَا فَعَلَ النُغَيْرُ}}؛ ای ابوعمیر! پرنده سرخ منقارت “نغیر” چه شد؟<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۴۲۵؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۱.</ref>
[[فرزند]] ابوطلحه به نام ابوعمیر پرنده سرخ منقاری داشت و با آن [[بازی]] می‌کرد، وقتی این پرنده مُرد او بسیار [[اندوهگین]] شد. هنگامی که [[رسول خدا]]{{صل}} به [[خانه]] ابوطلحه آمد و ابوعمیر را ناراحت دید پس به او فرمودند: {{متن حدیث|يَا أَبَا عُمَيْرٍ مَا فَعَلَ النُغَيْرُ}}؛ ای ابوعمیر! پرنده سرخ منقارت “نغیر” چه شد؟<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۴۲۵؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۱.</ref>
۲۱۸٬۲۲۶

ویرایش