شورش بر عثمان: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'بویژه' به 'بهویژه'
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (جایگزینی متن - 'بویژه' به 'بهویژه') |
||
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
گویا اکنون است که [[خلیفه]] از [[خواب]] سنگینی که اطرافیانش بر او [[تحمیل]] کردهاند، بیدار میشود و خطر را جدی مییابد. از این رو از ### [[313]]###{{ع}} میخواهد که [[انقلابیون]] را از اهدافشان باز دارد و در مقابل، [[متعهد]] میشود که شیوه حکومتداری را دگرگون سازد و بر اساس خواست آنان [[رفتار]] کند. | گویا اکنون است که [[خلیفه]] از [[خواب]] سنگینی که اطرافیانش بر او [[تحمیل]] کردهاند، بیدار میشود و خطر را جدی مییابد. از این رو از ### [[313]]###{{ع}} میخواهد که [[انقلابیون]] را از اهدافشان باز دارد و در مقابل، [[متعهد]] میشود که شیوه حکومتداری را دگرگون سازد و بر اساس خواست آنان [[رفتار]] کند. | ||
[[امام]]{{ع}} با [[انقلابیون]] [[سخن]] میگوید و آنان را به پایان دادن [[محاصره]] [[عثمان]]، متقاعد میسازد. در مقابل، [[عثمان]]، [[وعده]] میدهد که خواستهای آنان را بر آورَد و شیوهای را که تا کنون عمل میکرده، ادامه ندهد و بر اساس [[کتاب خدا]] و [[سنت پیامبر خدا]] عمل کند و.... [[عثمان]]، خطابهای ایراد میکند و در [[خطابه]] خود، به صراحت از [[رفتار]] گذشته خود [[توبه]] کرده، در برابر دیدگان انبوه [[مسلمان]] میگوید: به خاطر آنچه کردهام، از [[خدا]] [[آمرزش]] میطلبم و به سوی او باز میگردم. سپس از سَرِ [[ندامت]] و در نهایت وا ماندگی میگوید: به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر حقْ تعالی مرا "بَرده" خواهد، چون برده [[رفتار]] میکنم و مانند بردگان، [[فروتنی]] میورزم و همچون بردهای میشوم.... | [[امام]]{{ع}} با [[انقلابیون]] [[سخن]] میگوید و آنان را به پایان دادن [[محاصره]] [[عثمان]]، متقاعد میسازد. در مقابل، [[عثمان]]، [[وعده]] میدهد که خواستهای آنان را بر آورَد و شیوهای را که تا کنون عمل میکرده، ادامه ندهد و بر اساس [[کتاب خدا]] و [[سنت پیامبر خدا]] عمل کند و.... [[عثمان]]، خطابهای ایراد میکند و در [[خطابه]] خود، به صراحت از [[رفتار]] گذشته خود [[توبه]] کرده، در برابر دیدگان انبوه [[مسلمان]] میگوید: به خاطر آنچه کردهام، از [[خدا]] [[آمرزش]] میطلبم و به سوی او باز میگردم. سپس از سَرِ [[ندامت]] و در نهایت وا ماندگی میگوید: به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر حقْ تعالی مرا "بَرده" خواهد، چون برده [[رفتار]] میکنم و مانند بردگان، [[فروتنی]] میورزم و همچون بردهای میشوم.... | ||
محاصره پایان مییابد. [[مصریان]] با [[حاکم]] [[جدید]] خود، [[محمد بن ابی بکر]]، راهی [[مصر]] میشوند. [[مسلمانان]] دیگر نیز آهنگ بازگشت دارند و آنان که در مدینهاند، آهنگ [[خانهها]] و [[زندگی]] عادی و...؛ اما افسوس که این [[توبه]] چندان دوام نمیآورَد و [[نزدیکان]] [[خلیفه]] و امویانِ زشتاندیش و زشتکردار، | محاصره پایان مییابد. [[مصریان]] با [[حاکم]] [[جدید]] خود، [[محمد بن ابی بکر]]، راهی [[مصر]] میشوند. [[مسلمانان]] دیگر نیز آهنگ بازگشت دارند و آنان که در مدینهاند، آهنگ [[خانهها]] و [[زندگی]] عادی و...؛ اما افسوس که این [[توبه]] چندان دوام نمیآورَد و [[نزدیکان]] [[خلیفه]] و امویانِ زشتاندیش و زشتکردار، بهویژه [[مروان]]، او را از [[تصمیم]] خود باز میگردانند و با جَوسازی و صحنهگَردانی، چنان عرصه را بر او تنگ میکنند که هنوز [[انقلابیون]] به آبادیهای خود نرسیده، تمام وعدههای خویش را زیر پای مینهد. این دگرگونی [[خلیفه]] به قدری [[زشت]] است که [[نائله]]، [[همسر]] [[عثمان]]، فریاد میزند: به [[خدا]] [[سوگند]]، آنان ([[مشاوران]] [[عثمان]])، او را به کشتن میدهند و به گناهش وا میدارند. او سخنی گفته است و سزا نیست که از آن، [[دست]] کشد. | ||
[[مصریان]] که پس از [[وعده]] [[عثمان]]، راهی مصرند، متوجه میشوند که غلامعثمان، راهی [[مصر]] است. به او [[شک]] برده، او را متوقف میسازند. معلوم میشود که او پیک [[خلیفه]] به [[مصر]] است. چون او را وارسی میکنند، [[حکم]] [[خلیفه]] را به [[حاکم]] آن دیار، [[عبد الله]] بن [[ابی سرح]]، مییابند که در آن، [[دستور]] [[قتل]] گروهی از [[انقلابیون]] صادر شده است. | [[مصریان]] که پس از [[وعده]] [[عثمان]]، راهی مصرند، متوجه میشوند که غلامعثمان، راهی [[مصر]] است. به او [[شک]] برده، او را متوقف میسازند. معلوم میشود که او پیک [[خلیفه]] به [[مصر]] است. چون او را وارسی میکنند، [[حکم]] [[خلیفه]] را به [[حاکم]] آن دیار، [[عبد الله]] بن [[ابی سرح]]، مییابند که در آن، [[دستور]] [[قتل]] گروهی از [[انقلابیون]] صادر شده است. | ||
[[نامه]] به خط کاتب [[خلیفه]] است و با مهر [[خلیفه]] پایان یافته است. [[انقلابیون]] باز میگردند و بار دیگر، [[خلیفه]] را محاصره میکنند.... دیگر نه سخن واسطه، کار را پیش میبَرد و نه [[توبه]] پذیرفتنی مینماید.... این بار، [[عثمان]] بهمعاویه رویمیآورد و از او میخواهد که به گونهای وی را [[نجات]] دهد؛ اما [[معاویه]] که [[تشنه]] [[قدرت]] است و [[بهترین]] فرصتِ پَرش به سکوی [[قدرت]] را فراهم میبیند، به [[یاری]] او نمیشتابد تا با [[کشته شدن عثمان]] و بهانه ساختن خونخواهیاش، به خلافتْ دست یابد. | [[نامه]] به خط کاتب [[خلیفه]] است و با مهر [[خلیفه]] پایان یافته است. [[انقلابیون]] باز میگردند و بار دیگر، [[خلیفه]] را محاصره میکنند.... دیگر نه سخن واسطه، کار را پیش میبَرد و نه [[توبه]] پذیرفتنی مینماید.... این بار، [[عثمان]] بهمعاویه رویمیآورد و از او میخواهد که به گونهای وی را [[نجات]] دهد؛ اما [[معاویه]] که [[تشنه]] [[قدرت]] است و [[بهترین]] فرصتِ پَرش به سکوی [[قدرت]] را فراهم میبیند، به [[یاری]] او نمیشتابد تا با [[کشته شدن عثمان]] و بهانه ساختن خونخواهیاش، به خلافتْ دست یابد. |