پرش به محتوا

قضاوت: تفاوت میان نسخه‌ها

۴ بایت حذف‌شده ،  ‏۲۱ ژانویهٔ ۲۰۲۱
جز
جایگزینی متن - 'پنهان' به 'پنهان'
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'پنهان' به 'پنهان')
خط ۷۶: خط ۷۶:
* [[روایت]] شده است، فردی به نام [[سمرة بن جندب]] در باغ مردی از [[انصار]] درخت خرمایی داشت و [[خانه]] [[مرد]] [[انصاری]] نیز بر در باغ بود و سمره بی‌آنکه از صاحب‌خانه اجازه بگیرد، به [[خانه]] [[مرد]] [[انصاری]] وارد می‌شد و به سراغ درخت خرمای خود می‌رفت. [[مرد]] [[انصاری]] به او [[اعتراض]] کرده، از او خواست که پیش از ورود به [[خانه]]، اجازه بگیرد؛ اما هر چه در این باره با سمره سخن گفت، ثمری نبخشید. پس، آن [[مرد]] [[انصاری]] به [[خدمت]] [[رسول اکرم]]{{صل}} آمد و از سمره [[شکایت]] کرد. [[حضرت]] کسی را نزد سمره فرستاد و [[شکایت]] [[مرد]] [[انصاری]] را به او خبر داد و فرمود: "هرگاه می‌خواهی به باغ وارد شوی، از او اجازه بگیر"؛ اما سمره، [[سخن]] [[رسول خدا]]{{صل}} را نپذیرفت؛ پس [[حضرت]] به او فرمود: "آن درخت را به من بفروش!" باز هم سمره نپذیرفت؛ [[حضرت]]{{صل}} قیمتش را زیاد کرد؛ اما باز هم او نپذیرفت تا آنکه [[پیامبر]]{{صل}} قیمت بالایی را پیشنهاد کرد، اما باز هم او نپذیرفت؛ پس از آن، [[رسول اکرم]]{{صل}} فرمود: "آن درخت را به من ببخش تا برای تو در [[بهشت]]، درخت خرمایی را ضامن شوم که هر وقت بخواهی میوه‌اش را به [[راحتی]] بچینی"؛ اما باز هم سمره نپذیرفت. پس [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در این وقت به آن [[مرد]] [[انصاری]] فرمود: "برو و درخت او را بکن و نزدش بیفکن که در [[دین اسلام]]، ضرر و زیانی نیست"<ref>الکافی، ج۵، ص۲۹۲؛ تهذیب الاحکام، ج۷،‌ ص۱۴۶ و من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۱۰۳.</ref><ref>فاضل هندی، کشف اللثام، ج۲، ص۳۲۰.</ref><ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۵۶۴-۵۶۵.</ref>.
* [[روایت]] شده است، فردی به نام [[سمرة بن جندب]] در باغ مردی از [[انصار]] درخت خرمایی داشت و [[خانه]] [[مرد]] [[انصاری]] نیز بر در باغ بود و سمره بی‌آنکه از صاحب‌خانه اجازه بگیرد، به [[خانه]] [[مرد]] [[انصاری]] وارد می‌شد و به سراغ درخت خرمای خود می‌رفت. [[مرد]] [[انصاری]] به او [[اعتراض]] کرده، از او خواست که پیش از ورود به [[خانه]]، اجازه بگیرد؛ اما هر چه در این باره با سمره سخن گفت، ثمری نبخشید. پس، آن [[مرد]] [[انصاری]] به [[خدمت]] [[رسول اکرم]]{{صل}} آمد و از سمره [[شکایت]] کرد. [[حضرت]] کسی را نزد سمره فرستاد و [[شکایت]] [[مرد]] [[انصاری]] را به او خبر داد و فرمود: "هرگاه می‌خواهی به باغ وارد شوی، از او اجازه بگیر"؛ اما سمره، [[سخن]] [[رسول خدا]]{{صل}} را نپذیرفت؛ پس [[حضرت]] به او فرمود: "آن درخت را به من بفروش!" باز هم سمره نپذیرفت؛ [[حضرت]]{{صل}} قیمتش را زیاد کرد؛ اما باز هم او نپذیرفت تا آنکه [[پیامبر]]{{صل}} قیمت بالایی را پیشنهاد کرد، اما باز هم او نپذیرفت؛ پس از آن، [[رسول اکرم]]{{صل}} فرمود: "آن درخت را به من ببخش تا برای تو در [[بهشت]]، درخت خرمایی را ضامن شوم که هر وقت بخواهی میوه‌اش را به [[راحتی]] بچینی"؛ اما باز هم سمره نپذیرفت. پس [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در این وقت به آن [[مرد]] [[انصاری]] فرمود: "برو و درخت او را بکن و نزدش بیفکن که در [[دین اسلام]]، ضرر و زیانی نیست"<ref>الکافی، ج۵، ص۲۹۲؛ تهذیب الاحکام، ج۷،‌ ص۱۴۶ و من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۱۰۳.</ref><ref>فاضل هندی، کشف اللثام، ج۲، ص۳۲۰.</ref><ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۵۶۴-۵۶۵.</ref>.
*در روایتی دیگر آمده است که روزی مردی از [[انصار]] با [[زبیر بن عوام]] درباره جوی [[آب]] [[حرّه]] که نخل‌ها را از آن [[آب]] می‌دادند، [[اختلاف]] پیدا کرد. او به [[زبیر]] گفت: "جلو [[آب]] را رها کن تا برود؛ امّا [[زبیر]] [[امتناع]] کرد؛ پس برای [[داوری]] نزد [[پیامبر]]{{صل}} رفتند و [[رسول اکرم]]{{صل}} به [[زبیر]] فرمود: "ای [[زبیر]]! نخل‌هایت را [[آب]] بده و آن گاه [[آب]] را به طرف [[زمین]] همسایه‌ات رها کن!" [[مرد]] [[انصاری]] عصبانی شد و گفت: "ای [[پیامبر خدا]]{{صل}}! چون پسر عمه‌ات بود این گونه [[داوری]] کردی؟!" پس، رنگ رخسار [[پیامبر]]{{صل}} از [[خشم]] [[تغییر]] کرد،‌ آن‌گاه فرمود: "ای [[زبیر]]! نخل‌هایت را [[آب]] بده و سپس جلو [[آب]] را ببند تا به طرف دیوارها برگردد"<ref>محمد بن حسن طوسی، المبسوط، ج۳، ص۲۸۳؛ البخاری، صحیح، ج۳، ص ۷۶؛ صحیح مسلم، ج ۷، ص ۹۱ و صحیح ابن حبان، ج ۱، ص ۲۰۳ - ۲۰۴.</ref><ref>فاضل هندی، کشف اللثام، ج۲، ص۳۲۰.</ref><ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۵۶۵.</ref>.
*در روایتی دیگر آمده است که روزی مردی از [[انصار]] با [[زبیر بن عوام]] درباره جوی [[آب]] [[حرّه]] که نخل‌ها را از آن [[آب]] می‌دادند، [[اختلاف]] پیدا کرد. او به [[زبیر]] گفت: "جلو [[آب]] را رها کن تا برود؛ امّا [[زبیر]] [[امتناع]] کرد؛ پس برای [[داوری]] نزد [[پیامبر]]{{صل}} رفتند و [[رسول اکرم]]{{صل}} به [[زبیر]] فرمود: "ای [[زبیر]]! نخل‌هایت را [[آب]] بده و آن گاه [[آب]] را به طرف [[زمین]] همسایه‌ات رها کن!" [[مرد]] [[انصاری]] عصبانی شد و گفت: "ای [[پیامبر خدا]]{{صل}}! چون پسر عمه‌ات بود این گونه [[داوری]] کردی؟!" پس، رنگ رخسار [[پیامبر]]{{صل}} از [[خشم]] [[تغییر]] کرد،‌ آن‌گاه فرمود: "ای [[زبیر]]! نخل‌هایت را [[آب]] بده و سپس جلو [[آب]] را ببند تا به طرف دیوارها برگردد"<ref>محمد بن حسن طوسی، المبسوط، ج۳، ص۲۸۳؛ البخاری، صحیح، ج۳، ص ۷۶؛ صحیح مسلم، ج ۷، ص ۹۱ و صحیح ابن حبان، ج ۱، ص ۲۰۳ - ۲۰۴.</ref><ref>فاضل هندی، کشف اللثام، ج۲، ص۳۲۰.</ref><ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۵۶۵.</ref>.
*همچنین ابن‌سعد با سلسله اسنادش [[روایت]] کرده است که "روزی در [[مصر]] به سوی مردی [[راهنمایی]] شدم که می‌گفتند از [[یاران]] [[رسول خدا]]{{صل}} است. پس نزد او رفتم و گفتم: [[خدا]] تو را بیامرزد. تو کیستی؟ گفت: "من سرّق‌ام (به معنی دزد ورزیده)!"‌ من با شگفتی به او گفتم: آیا برای تو که مردی از [[اصحاب]] [[رسول]] خدایی، [[شایسته]] است که چنین نامی داشته باشی؟‌ گفت: چون [[رسول خدا]]{{صل}} این نام را بر من نهاده است، هرگز آن را رها نمی‌کنم "؛ گفتم: برای چه آن [[حضرت]] این نام را بر تو نهاده‌اند؟‌ گفت: "روزی مردی بادیه‌نشین دو شتر خود را برای فروش به [[مدینه]] آورده بود و من آن دو را از او خریدم و به او گفتم: برویم تا بهای آن را بپردازم، پس من به [[خانه]] وارد شدم و از دری که پشت [[خانه]] بود، بیرون رفتم و آنها را فروختم و با بهای آن دو شتر، قسمتی از نیازهای خود را برطرف ساختم و در [[خانه]] خود [[پنهان]] شدم و آن‌قدر بیرون نیامدم که پنداشتم مرد صحرانشین از [[مدینه]] بیرون رفته است. اما چون از [[خانه]] بیرون آمدم، آن مرد همچنان در [[مدینه]] بود، پس مرا گرفت و به حضور [[پیامبر]]{{صل}} برد و موضوع را به ایشان اطلاع داد؛ [[پیامبر]]{{صل}} از من پرسید: "چه چیزی تو را به این کار واداشت؟" گفتم: با بهای آن دو شتر، [[نیاز]] خود را برطرف کردم؛‌ فرمود: هم‌اکنون بهایش را به او بپرداز!"؛‌ گفتم: چیزی ندارم؛‌ فرمود: " تو سرق (دزد ورزیده) هستی".‌ سپس به [[اعرابی]] گفت: "او را با خود ببر و به [[بردگی]] بفروش تا به [[حق]] خود برسی!" پس [[مردم]] در پی من و [[اعرابی]] به راه افتادند و [[اعرابی]] به ایشان نگریست و گفت: "چه می‌خواهید؟"‌ گفتند: "می‌خواهی چه کنی؟ ما می‌خواهیم تاوان او را بپردازیم و او را [[آزاد]] کنیم"؛ آن [[اعرابی]] گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]! هیچ یک از شما به [[لطف خداوند]] از خود من شایسته‌تر نیستید" و به من رو کرد و گفت: "برو که تو را [[آزاد]] کردم"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۷، ص ۳۴۹.</ref><ref>فاضل هندی، کشف اللثام، ج۲، ص۳۲۰.</ref><ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۵۶۵-۵۶۶.</ref>.
*همچنین ابن‌سعد با سلسله اسنادش [[روایت]] کرده است که "روزی در [[مصر]] به سوی مردی [[راهنمایی]] شدم که می‌گفتند از [[یاران]] [[رسول خدا]]{{صل}} است. پس نزد او رفتم و گفتم: [[خدا]] تو را بیامرزد. تو کیستی؟ گفت: "من سرّق‌ام (به معنی دزد ورزیده)!"‌ من با شگفتی به او گفتم: آیا برای تو که مردی از [[اصحاب]] [[رسول]] خدایی، [[شایسته]] است که چنین نامی داشته باشی؟‌ گفت: چون [[رسول خدا]]{{صل}} این نام را بر من نهاده است، هرگز آن را رها نمی‌کنم "؛ گفتم: برای چه آن [[حضرت]] این نام را بر تو نهاده‌اند؟‌ گفت: "روزی مردی بادیه‌نشین دو شتر خود را برای فروش به [[مدینه]] آورده بود و من آن دو را از او خریدم و به او گفتم: برویم تا بهای آن را بپردازم، پس من به [[خانه]] وارد شدم و از دری که پشت [[خانه]] بود، بیرون رفتم و آنها را فروختم و با بهای آن دو شتر، قسمتی از نیازهای خود را برطرف ساختم و در [[خانه]] خود پنهان شدم و آن‌قدر بیرون نیامدم که پنداشتم مرد صحرانشین از [[مدینه]] بیرون رفته است. اما چون از [[خانه]] بیرون آمدم، آن مرد همچنان در [[مدینه]] بود، پس مرا گرفت و به حضور [[پیامبر]]{{صل}} برد و موضوع را به ایشان اطلاع داد؛ [[پیامبر]]{{صل}} از من پرسید: "چه چیزی تو را به این کار واداشت؟" گفتم: با بهای آن دو شتر، [[نیاز]] خود را برطرف کردم؛‌ فرمود: هم‌اکنون بهایش را به او بپرداز!"؛‌ گفتم: چیزی ندارم؛‌ فرمود: " تو سرق (دزد ورزیده) هستی".‌ سپس به [[اعرابی]] گفت: "او را با خود ببر و به [[بردگی]] بفروش تا به [[حق]] خود برسی!" پس [[مردم]] در پی من و [[اعرابی]] به راه افتادند و [[اعرابی]] به ایشان نگریست و گفت: "چه می‌خواهید؟"‌ گفتند: "می‌خواهی چه کنی؟ ما می‌خواهیم تاوان او را بپردازیم و او را [[آزاد]] کنیم"؛ آن [[اعرابی]] گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]! هیچ یک از شما به [[لطف خداوند]] از خود من شایسته‌تر نیستید" و به من رو کرد و گفت: "برو که تو را [[آزاد]] کردم"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۷، ص ۳۴۹.</ref><ref>فاضل هندی، کشف اللثام، ج۲، ص۳۲۰.</ref><ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۵۶۵-۵۶۶.</ref>.
*از [[علی]]{{ع}} نیز درباره یکی از قضاوت‌های [[رسول خدا]]{{صل}} روایتی به این مضمون [[نقل]] شده است: "روزی زنی از [[مسلمانان]]، [[خدمت]] [[رسول خدا]]{{صل}} آمد و گفت: "ای [[رسول خدا]]{{صل}} فلانی شوهر من است و من خود را نثارش کرده، در [[امور دنیا]] و [[آخرت]] او [[یاری]] کردم و او چیز نا پسندی از من ندید؛ اما من از او به [[خدا]] و تو [[شکایت]] می‌برم"؛ [[حضرت]] فرمود: "از چه چیز او [[شکایت]] و [[گله]] داری؟" آن [[زن]] گفت: "او امروز به من گفت که تو مانند مادرم بر من [[حرام]] هستی؛ من هم از منزلم خارج شدم. حال، درباره شرایط من نظر دهید"؛ آن [[حضرت]] فرمود: "[[خداوند]] در این باره چیزی نازل نفرموده است تا با آن بین تو و شوهرت قضاوت کنم و من از اینکه از سختگیران باشم، [[اکراه]] دارم". پس، آن [[زن]] گریست و دوباره به [[خدا]] و رسولش [[شکوه]] کرد و برگشت؛ سپس [[خداوند]] این [[آیه]] را نازل کرد: {{متن قرآن|قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجَادِلُكَ فِي زَوْجِهَا وَتَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ يَسْمَعُ تَحَاوُرَكُمَا إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ}}<ref>«خداوند، سخن زنی را که با تو درباره همسرش چالش داشت و به خداوند شکوه می‌کرد شنیده است و خداوند گفت و گوی شما را می‌شنود که خداوند، شنوایی بیناست» سوره مجادله، آیه ۱.</ref>.‌ پس، [[رسول خدا]]{{صل}} آن [[زن]] را به حضور خواست و به شوهر آن [[زن]] فرمود: "آیا تو به همسرت گفتی که پشت تو مانند پشت مادرم بر من [[حرام]] است؟"‌ آن مرد گفت: "بله، چنین گفتم"؛‌ [[حضرت]] فرمود: "[[خداوند]] درباره تو و همسرت این [[آیه]] را نازل کرد. "سپس آن را برای آن دو خواند و فرمود: "این [[زن]]، همسرت است و تو حرف ناپسندی را بر زبان راندی. به [[تحقیق]]، [[خداوند]] تو را بخشید؛ پس [[ظلم]] نکن!" سپس آن مرد برگشت، در حالی که از کار خود پشیمان بود"<ref>علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج ۲، ص ۳۵۳ - ۳۵۴؛ الکافی، ج ۲، ص ۱۵۲ و وسائل الشیعه، ج ۲۲، ص ۳۰۴ - ۳۰۵.</ref><ref>فاضل هندی، کشف اللثام، ج۲، ص۳۲۰.</ref><ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۵۶۶-۵۶۷.</ref>.
*از [[علی]]{{ع}} نیز درباره یکی از قضاوت‌های [[رسول خدا]]{{صل}} روایتی به این مضمون [[نقل]] شده است: "روزی زنی از [[مسلمانان]]، [[خدمت]] [[رسول خدا]]{{صل}} آمد و گفت: "ای [[رسول خدا]]{{صل}} فلانی شوهر من است و من خود را نثارش کرده، در [[امور دنیا]] و [[آخرت]] او [[یاری]] کردم و او چیز نا پسندی از من ندید؛ اما من از او به [[خدا]] و تو [[شکایت]] می‌برم"؛ [[حضرت]] فرمود: "از چه چیز او [[شکایت]] و [[گله]] داری؟" آن [[زن]] گفت: "او امروز به من گفت که تو مانند مادرم بر من [[حرام]] هستی؛ من هم از منزلم خارج شدم. حال، درباره شرایط من نظر دهید"؛ آن [[حضرت]] فرمود: "[[خداوند]] در این باره چیزی نازل نفرموده است تا با آن بین تو و شوهرت قضاوت کنم و من از اینکه از سختگیران باشم، [[اکراه]] دارم". پس، آن [[زن]] گریست و دوباره به [[خدا]] و رسولش [[شکوه]] کرد و برگشت؛ سپس [[خداوند]] این [[آیه]] را نازل کرد: {{متن قرآن|قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجَادِلُكَ فِي زَوْجِهَا وَتَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ يَسْمَعُ تَحَاوُرَكُمَا إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ}}<ref>«خداوند، سخن زنی را که با تو درباره همسرش چالش داشت و به خداوند شکوه می‌کرد شنیده است و خداوند گفت و گوی شما را می‌شنود که خداوند، شنوایی بیناست» سوره مجادله، آیه ۱.</ref>.‌ پس، [[رسول خدا]]{{صل}} آن [[زن]] را به حضور خواست و به شوهر آن [[زن]] فرمود: "آیا تو به همسرت گفتی که پشت تو مانند پشت مادرم بر من [[حرام]] است؟"‌ آن مرد گفت: "بله، چنین گفتم"؛‌ [[حضرت]] فرمود: "[[خداوند]] درباره تو و همسرت این [[آیه]] را نازل کرد. "سپس آن را برای آن دو خواند و فرمود: "این [[زن]]، همسرت است و تو حرف ناپسندی را بر زبان راندی. به [[تحقیق]]، [[خداوند]] تو را بخشید؛ پس [[ظلم]] نکن!" سپس آن مرد برگشت، در حالی که از کار خود پشیمان بود"<ref>علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج ۲، ص ۳۵۳ - ۳۵۴؛ الکافی، ج ۲، ص ۱۵۲ و وسائل الشیعه، ج ۲۲، ص ۳۰۴ - ۳۰۵.</ref><ref>فاضل هندی، کشف اللثام، ج۲، ص۳۲۰.</ref><ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۵۶۶-۵۶۷.</ref>.


۲۱۸٬۳۵۲

ویرایش