پرش به محتوا

اشعث بن قیس کندی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'خواندن' به 'خواندن'
جز (جایگزینی متن - 'شان نزول' به 'شأن نزول')
جز (جایگزینی متن - 'خواندن' به 'خواندن')
خط ۱۱۰: خط ۱۱۰:
با [[اصرار]] اشعث، [[علی]]{{ع}} اجباراً تن به [[حکمیت]] [[ابوموسی]] داده و او را از نواحی [[شام]] فرا خواند و [[پیمان]] [[صلح]] به مدت یک سال تحت شرایطی خاص تنظیم شد<ref>برای اطلاع یافتن از متن صلح نامه، ر.ک: البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۲۷۶-۲۷۷.</ref>. چون در [[پیمان‌نامه]]، از [[علی]]{{ع}} به عنوان امیرالمؤمنین یاد شده بود، [[ابوموسی اشعری]] به درخواست [[معاویه]] و [[عمروعاص]]، به [[امام علی]]{{ع}} گفت: “عنوان [[امیرالمؤمنین]] را از [[عهدنامه]] [[پاک]] کن”. چون این عنوان را [[پاک]] کردند، [[علی]]{{ع}} فرمود: “الله اکبر! شیوه‌ای در برابر شیوه‌ای و شبیهی در برابر شبیهی؛ به [[خدا]] قسم، [[رسول خدا]] در [[حدیبیه]] مرا نویسنده [[صلح‌نامه]] قرار داد که [[مشرکین]] گفتند: تو [[رسول خدا]] نیستی و ما به این امر [[شهادت]] نمی‌دهیم و باید در [[پیمان‌نامه]] نام خود و پدرت نوشته شود و [[رسول خدا]]{{صل}} چنان کرد؛ امروز هم با من همان شد که با [[رسول خدا]]{{صل}} شد”<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۰۸؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۵۲.</ref>.
با [[اصرار]] اشعث، [[علی]]{{ع}} اجباراً تن به [[حکمیت]] [[ابوموسی]] داده و او را از نواحی [[شام]] فرا خواند و [[پیمان]] [[صلح]] به مدت یک سال تحت شرایطی خاص تنظیم شد<ref>برای اطلاع یافتن از متن صلح نامه، ر.ک: البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۲۷۶-۲۷۷.</ref>. چون در [[پیمان‌نامه]]، از [[علی]]{{ع}} به عنوان امیرالمؤمنین یاد شده بود، [[ابوموسی اشعری]] به درخواست [[معاویه]] و [[عمروعاص]]، به [[امام علی]]{{ع}} گفت: “عنوان [[امیرالمؤمنین]] را از [[عهدنامه]] [[پاک]] کن”. چون این عنوان را [[پاک]] کردند، [[علی]]{{ع}} فرمود: “الله اکبر! شیوه‌ای در برابر شیوه‌ای و شبیهی در برابر شبیهی؛ به [[خدا]] قسم، [[رسول خدا]] در [[حدیبیه]] مرا نویسنده [[صلح‌نامه]] قرار داد که [[مشرکین]] گفتند: تو [[رسول خدا]] نیستی و ما به این امر [[شهادت]] نمی‌دهیم و باید در [[پیمان‌نامه]] نام خود و پدرت نوشته شود و [[رسول خدا]]{{صل}} چنان کرد؛ امروز هم با من همان شد که با [[رسول خدا]]{{صل}} شد”<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۰۸؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۵۲.</ref>.


آن‌گاه که [[عهدنامه]] نوشته شد، [[اشعث بن قیس]] با جمعی دیگر آنرا [[امضا]] کردند<ref>بغیة الطلب فی تاریخ حلب، عمر بن احمد ابی جواده، ج۱، ص۳۱۶؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۷۸.</ref>. از [[مالک اشتر]] خواستند تا آنرا [[امضا]] کند، مالک گفت: “دست راستم یارای [[نگارش]] ندارد و دست چپم نفعی ندهد، اگر در این [[صحیفه]] برای [[صلح]] یا ترک [[جنگ]] از من نامی نوشته شده باشد”. [[اشعث بن قیس]] گفت: “بیا [[شهادت]] بده و به آنچه در این [[عهدنامه]] نوشته شده [[اقرار]] کن، چون چاره‌ای نداری جز آنکه خواسته [[مردم]] را بپذیری”<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۶۲.</ref>. [[مالک اشتر]] آنرا [[امضا]] نکرد و گفت: “من به آنچه امیرالمؤمنین علی{{ع}} [[رضایت]] دهد راضیم”. اما [[اشعث بن قیس]] خوشحال از این [[پیروزی]]، [[عهدنامه]] را گرفته برای [[مردم]] می‌خواند و آنرا به هر دو [[لشکر]] نشان می‌داد<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۷۸.</ref>. چون به جماعتی از پرچمداران [[عراق]] از [[عشیره]] [[عنزه]] که حدود چهار صد تن [[زره]] به تن بودند، عبور کرد تا [[عهدنامه]] را برایشان بخواند، دو [[جوان]] به نام‌های جعد و معدان [[شعار]] {{عربی|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌}} سر دادند و بر صفوف [[لشکر]] [[شام]] حمله بردند، تا اینکه نزدیک چادر [[معاویه]] رسیدند و کشته شدند. سپس جنازه آنها را نزد [[قبیله]] مراد آوردند، [[صالح بن شقیق]]، [[رئیس]] [[طایفه]] مراد نیز بعد از [[خواندن]] اشعاری گفت: {{عربی|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ‌}}. اشعث هم‌چنان که از کنار پرچم‌های [[طایفه]] بنی راسب می‌گذشت، [[عهدنامه]] را می‌خواند. مردی دیگر از این [[طایفه]] [[شعار]] فوق را سر داده گفت: {{متن حدیث|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌}}، ما [[راضی]] به این [[پیمان]] نبودیم و [[مردم]] را در [[دین خدا]] [[حاکم]] نمی‌دانیم و همین‌گونه چند [[قبیله]] دیگر به این مضمون سخن گفتند تا آنکه [[عروة بن ادیه]]، [[برادر]] [[مرداس بن ادیه تمیمی]] پیش آمد و زبان به [[اعتراض]] گشود و گفت: “آیا [[مردم]] را در [[دین خدا]] [[حاکم]] می‌سازید؟{{متن حدیث|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌}}، ای اشعث! پس چه شدند کشته‌های ما؟” و سپس [[شمشیر]] کشیده بر اشعث حمله برد اما ناموفق بود و فقط ضربه‌ای نه چندان کاری بر اسب وی فرو آورد. اشعث [[خدمت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} آمد و گفت: “پیمان‌نامه [[آتش بس]] را برای هر دو [[لشکر]] [[شام]] و [[عراق]] خواندم و همگان به آن [[رضایت]] دادند به جز [[قبیله]] بنی راسب و گروهی اندک غیر از ایشان که اظهار داشتند بدین [[عهد]]، [[رضایت]] نمی‌دهند. پس با [[اهل عراق]] و [[شامیان]] به سوی ایشان برو تا آنها را به [[قتل]] رسانیم”. [[علی]]{{ع}} [[گمان]] کرد ایشان گروهی اندک هستند اما ناگهان از هر گوشه و ناحیه‌ای [[مردم]] [[خروش]] برآوردند که {{متن حدیث|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌}}، ای [[علی]]! ما [[راضی]] نیستیم مردان در [[دین خدا]] [[حکم]] بدهند؛ [[فرمان]] [[خداوند]] است که [[معاویه]] و یارانش کشته شده یا [[فرمان]] ما را بر خویشتن قبول کنند، ما در [[پذیرش]] [[حکمیت]] دچار [[لغزش]] شده و به [[خطا]] رفتیم، (اینک که) [[امر]] بر ما آشکار گردیده، [[توبه]] می‌نماییم. ای [[علی]]! تو همچنان که ما [[توبه]] نمودیم، [[توبه]] کن و گرنه از تو نیز [[بیزاری]] می‌جوییم، همچنان که از [[معاویه]] [[بیزاری]] جستیم<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۳۶-۲۳۸.</ref>.
آن‌گاه که [[عهدنامه]] نوشته شد، [[اشعث بن قیس]] با جمعی دیگر آنرا [[امضا]] کردند<ref>بغیة الطلب فی تاریخ حلب، عمر بن احمد ابی جواده، ج۱، ص۳۱۶؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۷۸.</ref>. از [[مالک اشتر]] خواستند تا آنرا [[امضا]] کند، مالک گفت: “دست راستم یارای [[نگارش]] ندارد و دست چپم نفعی ندهد، اگر در این [[صحیفه]] برای [[صلح]] یا ترک [[جنگ]] از من نامی نوشته شده باشد”. [[اشعث بن قیس]] گفت: “بیا [[شهادت]] بده و به آنچه در این [[عهدنامه]] نوشته شده [[اقرار]] کن، چون چاره‌ای نداری جز آنکه خواسته [[مردم]] را بپذیری”<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۶۲.</ref>. [[مالک اشتر]] آنرا [[امضا]] نکرد و گفت: “من به آنچه امیرالمؤمنین علی{{ع}} [[رضایت]] دهد راضیم”. اما [[اشعث بن قیس]] خوشحال از این [[پیروزی]]، [[عهدنامه]] را گرفته برای [[مردم]] می‌خواند و آنرا به هر دو [[لشکر]] نشان می‌داد<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۷۸.</ref>. چون به جماعتی از پرچمداران [[عراق]] از [[عشیره]] [[عنزه]] که حدود چهار صد تن [[زره]] به تن بودند، عبور کرد تا [[عهدنامه]] را برایشان بخواند، دو [[جوان]] به نام‌های جعد و معدان [[شعار]] {{عربی|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌}} سر دادند و بر صفوف [[لشکر]] [[شام]] حمله بردند، تا اینکه نزدیک چادر [[معاویه]] رسیدند و کشته شدند. سپس جنازه آنها را نزد [[قبیله]] مراد آوردند، [[صالح بن شقیق]]، [[رئیس]] [[طایفه]] مراد نیز بعد از خواندن اشعاری گفت: {{عربی|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ‌}}. اشعث هم‌چنان که از کنار پرچم‌های [[طایفه]] بنی راسب می‌گذشت، [[عهدنامه]] را می‌خواند. مردی دیگر از این [[طایفه]] [[شعار]] فوق را سر داده گفت: {{متن حدیث|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌}}، ما [[راضی]] به این [[پیمان]] نبودیم و [[مردم]] را در [[دین خدا]] [[حاکم]] نمی‌دانیم و همین‌گونه چند [[قبیله]] دیگر به این مضمون سخن گفتند تا آنکه [[عروة بن ادیه]]، [[برادر]] [[مرداس بن ادیه تمیمی]] پیش آمد و زبان به [[اعتراض]] گشود و گفت: “آیا [[مردم]] را در [[دین خدا]] [[حاکم]] می‌سازید؟{{متن حدیث|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌}}، ای اشعث! پس چه شدند کشته‌های ما؟” و سپس [[شمشیر]] کشیده بر اشعث حمله برد اما ناموفق بود و فقط ضربه‌ای نه چندان کاری بر اسب وی فرو آورد. اشعث [[خدمت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} آمد و گفت: “پیمان‌نامه [[آتش بس]] را برای هر دو [[لشکر]] [[شام]] و [[عراق]] خواندم و همگان به آن [[رضایت]] دادند به جز [[قبیله]] بنی راسب و گروهی اندک غیر از ایشان که اظهار داشتند بدین [[عهد]]، [[رضایت]] نمی‌دهند. پس با [[اهل عراق]] و [[شامیان]] به سوی ایشان برو تا آنها را به [[قتل]] رسانیم”. [[علی]]{{ع}} [[گمان]] کرد ایشان گروهی اندک هستند اما ناگهان از هر گوشه و ناحیه‌ای [[مردم]] [[خروش]] برآوردند که {{متن حدیث|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌}}، ای [[علی]]! ما [[راضی]] نیستیم مردان در [[دین خدا]] [[حکم]] بدهند؛ [[فرمان]] [[خداوند]] است که [[معاویه]] و یارانش کشته شده یا [[فرمان]] ما را بر خویشتن قبول کنند، ما در [[پذیرش]] [[حکمیت]] دچار [[لغزش]] شده و به [[خطا]] رفتیم، (اینک که) [[امر]] بر ما آشکار گردیده، [[توبه]] می‌نماییم. ای [[علی]]! تو همچنان که ما [[توبه]] نمودیم، [[توبه]] کن و گرنه از تو نیز [[بیزاری]] می‌جوییم، همچنان که از [[معاویه]] [[بیزاری]] جستیم<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۳۶-۲۳۸.</ref>.


==ماجرای [[خوارج]] و اشعث==
==ماجرای [[خوارج]] و اشعث==
۲۱۸٬۶۲۱

ویرایش