غالب بن عبدالله کلبی: تفاوت میان نسخهها
←غالب و سریه بنیعبدالله ثعلبه
خط ۲۲: | خط ۲۲: | ||
وقتی آنها به [[مدینه]] رسیدند؛ اسامه ماجرای [[مرداس]] را برای [[پیامبر]]{{صل}} تعریف کرد. پیامبر{{صل}} فرمودند: "ای اسامه، او را در حالی که [[لا اله الا الله]] گفته بود، کشتی؟" اسامه بهانه آورد و گفت: "او این کلمه را برای [[نجات]] از [[مرگ]] گفت". پیامبر{{صل}} فرمود: "مگر [[قلب]] او را شکافتی و فهمیدی که او [[راستگو]] نیست؟" اسامه گفت: "از این پس هر کس را که لا اله الا الله بگوید نخواهم کشت" پس گفت: "آرزو کردم که ای کاش تا آن [[روز]] [[مسلمان]] نشده بودم"<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۲۳-۷۲۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۰۸؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۲۱۱.</ref>.<ref>[[شیرزاد ارازش|ارازش، شیرزاد]]، [[غالب بن عبدالله کلبی (مقاله)|مقاله «غالب بن عبدالله کلبی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۵۷-۴۵۹.</ref> | وقتی آنها به [[مدینه]] رسیدند؛ اسامه ماجرای [[مرداس]] را برای [[پیامبر]]{{صل}} تعریف کرد. پیامبر{{صل}} فرمودند: "ای اسامه، او را در حالی که [[لا اله الا الله]] گفته بود، کشتی؟" اسامه بهانه آورد و گفت: "او این کلمه را برای [[نجات]] از [[مرگ]] گفت". پیامبر{{صل}} فرمود: "مگر [[قلب]] او را شکافتی و فهمیدی که او [[راستگو]] نیست؟" اسامه گفت: "از این پس هر کس را که لا اله الا الله بگوید نخواهم کشت" پس گفت: "آرزو کردم که ای کاش تا آن [[روز]] [[مسلمان]] نشده بودم"<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۲۳-۷۲۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۰۸؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۲۱۱.</ref>.<ref>[[شیرزاد ارازش|ارازش، شیرزاد]]، [[غالب بن عبدالله کلبی (مقاله)|مقاله «غالب بن عبدالله کلبی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۵۷-۴۵۹.</ref> | ||
==غالب و [[سریه]] [[ | ==غالب و [[سریه]] [[بنی عبدالله ثعلبه]]== | ||
[[عبد الله بن جعفر]] از [[ابن ابی عون]] و او از [[یعقوب بن عتبه]] [[نقل]] کرده که چون پیامبر{{صل}} از جنگ "کدر" برگشتند مدتی را در مدینه بودند. پس [[یسار]]، [[غلام]] پیامبر{{صل}} به ایشان گفت: "ای [[رسول خدا]]، میدانم که [[قبیله]] بنی عبدالله ثعلبه در [[فکر]] [[حمله]] و [[شبیخون]] هستند. گروهی را همراه من به سوی ایشان بفرست". پیامبر{{صل}} غالب بن عبدالله کلبی و صد و سی نفر را همراه او فرستادند. [[یسار]] با همراهان خود حرکت کرد و آنها را از کوره راهها برد. بین [[راه]] غذای ایشان تمام شد و بسیار به [[زحمت]] افتادند چنانکه خرماها را یکی یکی تقسیم میکردند. اندک اندک [[مسلمانان]] به یسار بدگمان شدند و پنداشتند که جزو [[منافقان]] است. آنها شبانگاه به جایی رسیدند که سیل آنجا را کنده بود. یسار همین که آن را دید، [[تکبیر]] گفت و گفت: "به [[پیروزی]] رسیدیم" و [[دستور]] داد تا افراد از همان راه حرکت کنند تا به [[هدف]] برسند. مسلمانان ساعتی با [[آرامش]] کامل در آن راه حرکت کردند و اگر هم صحبتی میکردند به آهستگی بود تا اینکه به بیشهای رسیدند. یسار به [[یاران]] خود گفت: اگر در این جا کسی با صدای بلند فریاد بکشد [[دشمن]] آن را خواهد شنید. حالا [[تصمیم]] خود را بگیرید". غالب بن عبدالله کلبی گفت: "ای یسار بیا من و تو با هم برویم و یاران خود را در همین حال بگذاریم که کمین بگیرند". گوید: چنان کردیم و از جای خود بیرون رفتیم تا جائی که ما دشمن و صدای [[مردم]] و چوپانها را میشنیدیم. پس به سرعت پیش یاران خود برگشتیم و همه به راه افتادیم تا نزدیک [[قبیله]] رسیدیم. غالب بن عبدالله که [[امیر]] ایشان بود مسلمانان را [[نصیحت]] و ایشان را به [[جهاد]] [[تشویق]] کرد و آنها را از اینکه دشمن را تا راه دور تعقیب کنند، بازداشت و آنان را دو به دو همراه کرد و به آنها گفت: "چون من [[تکبیر]] گفتم شما هم تکبیر بگوئید. پس [[غالب]] تکبیر گفت و آنها نیز تکبیر گفتند و خود را میان دشمن زدند و شتران و [[چهار پایان]] آنها را به [[غنیمت]] گرفتند و به هر کس از دشمن که برخوردند، او را کشتند. در آن شب در کنار آب به کسی برخوردیم که نامش میفعه بود. پس شتران را حرکت داده، به سوی [[مدینه]] حرکت کردند و شنیده نشده است که اسیری با خود آورده باشند <ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۲۶؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۰۸؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۳۰۳.</ref>.<ref>[[شیرزاد ارازش|ارازش، شیرزاد]]، [[غالب بن عبدالله کلبی (مقاله)|مقاله «غالب بن عبدالله کلبی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۵۹-۴۶۰.</ref> | [[عبد الله بن جعفر]] از [[ابن ابی عون]] و او از [[یعقوب بن عتبه]] [[نقل]] کرده که چون پیامبر{{صل}} از جنگ "کدر" برگشتند مدتی را در مدینه بودند. پس [[یسار]]، [[غلام]] پیامبر{{صل}} به ایشان گفت: "ای [[رسول خدا]]، میدانم که [[قبیله]] بنی عبدالله ثعلبه در [[فکر]] [[حمله]] و [[شبیخون]] هستند. گروهی را همراه من به سوی ایشان بفرست". پیامبر{{صل}} غالب بن عبدالله کلبی و صد و سی نفر را همراه او فرستادند. [[یسار]] با همراهان خود حرکت کرد و آنها را از کوره راهها برد. بین [[راه]] غذای ایشان تمام شد و بسیار به [[زحمت]] افتادند چنانکه خرماها را یکی یکی تقسیم میکردند. اندک اندک [[مسلمانان]] به یسار بدگمان شدند و پنداشتند که جزو [[منافقان]] است. آنها شبانگاه به جایی رسیدند که سیل آنجا را کنده بود. یسار همین که آن را دید، [[تکبیر]] گفت و گفت: "به [[پیروزی]] رسیدیم" و [[دستور]] داد تا افراد از همان راه حرکت کنند تا به [[هدف]] برسند. مسلمانان ساعتی با [[آرامش]] کامل در آن راه حرکت کردند و اگر هم صحبتی میکردند به آهستگی بود تا اینکه به بیشهای رسیدند. یسار به [[یاران]] خود گفت: اگر در این جا کسی با صدای بلند فریاد بکشد [[دشمن]] آن را خواهد شنید. حالا [[تصمیم]] خود را بگیرید". غالب بن عبدالله کلبی گفت: "ای یسار بیا من و تو با هم برویم و یاران خود را در همین حال بگذاریم که کمین بگیرند". گوید: چنان کردیم و از جای خود بیرون رفتیم تا جائی که ما دشمن و صدای [[مردم]] و چوپانها را میشنیدیم. پس به سرعت پیش یاران خود برگشتیم و همه به راه افتادیم تا نزدیک [[قبیله]] رسیدیم. غالب بن عبدالله که [[امیر]] ایشان بود مسلمانان را [[نصیحت]] و ایشان را به [[جهاد]] [[تشویق]] کرد و آنها را از اینکه دشمن را تا راه دور تعقیب کنند، بازداشت و آنان را دو به دو همراه کرد و به آنها گفت: "چون من [[تکبیر]] گفتم شما هم تکبیر بگوئید. پس [[غالب]] تکبیر گفت و آنها نیز تکبیر گفتند و خود را میان دشمن زدند و شتران و [[چهار پایان]] آنها را به [[غنیمت]] گرفتند و به هر کس از دشمن که برخوردند، او را کشتند. در آن شب در کنار آب به کسی برخوردیم که نامش میفعه بود. پس شتران را حرکت داده، به سوی [[مدینه]] حرکت کردند و شنیده نشده است که اسیری با خود آورده باشند <ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۲۶؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۰۸؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۳۰۳.</ref>.<ref>[[شیرزاد ارازش|ارازش، شیرزاد]]، [[غالب بن عبدالله کلبی (مقاله)|مقاله «غالب بن عبدالله کلبی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۴۵۹-۴۶۰.</ref> | ||